روش شناسى تاريخ نگارى مشروطه درباره عالمان دينى (2)
روش شناسى تاريخ نگارى مشروطه درباره عالمان دينى (2)
روش شناسى تاريخ نگارى مشروطه درباره عالمان دينى (2)
نويسنده: احمد رهدار
صدراعظم وقت ناصرالدين شاه، ميرزا حسين خان سپهسالار، طى تلگراف ذيل به مجتهد، زمام امور آذربايجان را تا رسيدن وليعهد به تبريز، به دست او سپرد:
(جناب شريعت مآب حاج ميرزا جواد آقا مجتهد، سلمه الله تعالى، ان شاءالله مزاج شريف، قرين اعتدال است و رفع عارضه شده است. جناب صاحب ديوان از مأموريت آذربايجان خلع شده، حضرت…وليعهد…عن قريب با اجزاى تازه تشريف فرما مى شوند. تا ورود موكب مسعود والا، لازم است كه از طرف جناب سامى، كمال مراقبت در انتظام امور عامه و آسايش خلق، معمول شود وبه نصايح لازمه و مواعظ شافيه، موجبات تأمين و آرامش خلق را فراهم نموده، از مراقبات وافيه، اخلاص مند را قرين اطمينان داريد.)65
او به كار بزرگى برخاسته بوده، ولى راه آن را نمى شناخته و آن گاه، هيچ گاه خود را فراموش نمى كرده است.)66
و يا ميرزا كوچك خان جنگلى و ياران او را مردانى(كوتاه بين و ساده) اى معرفى مى كند(از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بى بهره) بوده اند!67
در(تاريخ پانصد ساله خوزستان)، جنگليان را جمعى از(گردن كشان و خودسران) مى شمارد.
وى همچنين درباره شيخ محمد خيابانى، مى نويسد كه(يك راه روشنى در انديشه نمى داشت)68 و بيانيه وى كه بر دو اصل(برقرار داشتن آسايش عمومى و از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت) تكيه داشت، حاكى از(بى مايگى كار) او و همدستانش بوده و ضمناً نشانگر(بى پروايى خيابانى به مردم) است!69
وى در كتاب قيام شيخ محمد خيابانى، كه آن را در سال 1302 نوشته، خيابانى را انسانى جاه جوى و خودخواه مى شمارد كه مقاصد خويش را در پوشش عناوين فريبنده پيش مى برد. از نظر وى:
(خيابانى را پندار و خودپسندى چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان كه گرد او را فراگرفته بودند، او را چنان از خرد بيگانه ساخته بودند كه آن موقع ترسناك و باريك، خود را سنجيدن نمى توانست.)70
كسروى درباره شهيد مدرس نيز كه در آن زمان ـ در حال مبارزه با قرارداد 1919 وثوق الدوله ـ كاكس ـ بود، مى نويسد:
(بيرون آمدن اين پيمان نامه ناخشنودى سختى در مردم پديد آورد و در هر كجا تكانى پيدا شد…راستى آن است كه گذشته از خود پيش آمد و برخورد آن به همه كس، انگيزه هايى در ميان بود كه به سختى شور و هياهو مى افزود: نخست، يك دسته از آزادى خواهان از بيكارى دل تنگ گرديده و افتادن كابينه را با نا شكيبايى آرزو مى كردند. دوم، هوچيان كه با هر كابينه دشمن مى نمودندى و افتادن آن را خواستندي…و به يك چنين بهانه اى نيازمند مى بودند. سوم، يك گروه كوتاه انديش چون از كوششى نتيجه برنگيرند و يا در كشاكشى شكسته بيرون آيند، در پى كسى باشند كه گناه را به گردن او گذارند و با شور و هياهو بر سر او پرند و خشم خود را فرو ريزند و بدين سان از زير شرمسارى بيرون آيند. توده ايران در اين هنگام چنين حالى داشتند و به داشتن كسى كه همه گناهان را به گردن او اندازند، نيازمند و آرزومند مى بودند و آن كس وثوق الدوله را يافتند.)71
كسروى حتى علماى مشروطه خواه ايران و عراق: طباطبايى، بهبهانى، آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى و… را نيز ـ كه ظاهراً به آنان ارادت نشان مى دهد ـ از برچسب(ناآگاهى) محروم نگذاشته و راجع به آنان مى نويسد:
(از كشوردارى و چگونگى پيشرفت توده و اين گونه انديشه ها بسيار دور مى بودند)!72
وى در جاى ديگر مى نويسد:
(اگر راستى را خواهيم، اين علماى نجف و دو سيد و كسان ديگر از علما كه پافشارى در مشروطه خواهى مى نمودند، معنى درست مشروطه و نتيجه رواج قانونهاى اروپايى را نمى دانستند و از ناسازگارى بسيار آشكار كه ميانه مشروطه و كيش شيعى است، آگاهى درستى نمى داشتند.)73
آن چه بر كشور ما پس از پيروزى مشروطه طلبان سكولار گذشت، به روشنى نشان مى دهد كه آن چه را كه عالمان دينى؛ يعنى همين كسانى كه كسروى آ نان را متهم به نادانى سياسى مى كند، در خشت خام مى ديدند، درست تر از آن چه بود كه روشنفكران ادعا مى كردند كه در آيينه مى بينند.
براى پاسخ به شبهات دولت آبادى، بايد به اجمال به شرح زندگانى آ قا نجفى اصفهانى پرداخت تا معلوم شود كه سهم وى در نهضت مشروطه خواهى مردم به چه ميزان بوده است:
آيت الله شيخ محمد تقى اصفهانى، مشهور به آقا نجفى(1262ـ 1330ق)75 فرزند آيت الله حاج شيخ محمد باقر نجفى، نوه پسر آيت الله حاج شيخ محمد تقى صاحب كتاب هدايت المسترشدين و نوه دخترى آيت الله سيد صدرالدين صدر از علما و مراجع بزرگ است. 76 وى در سال 1285 قمرى رهسپار عتبات عاليات شد و از محضر استادان بزرگى از جمله ميرزا محمد حسن شيرازى، شيخ مهدى آل كاشف الغطاء، شيخ راضى نجفى، سيد على آقا شوشترى و… استفاده كرده و به درجه اجتهاد رسيد77 و پس از بازگشت به حوزه علميه اصفهان، مديريت آن حوزه را بر عهده گرفت.
در اساس، حوزه علميه اصفهان از زمان صفويه به بعد، به مدت چهارصد سال، به عنوان بزرگ ترين و مهم ترين حوزه علميه ايران ايفاى رسالت مى كرده است، به گونه اى كه شمار درخور توجهى از كبار علماى شيعه در چند قرن گذشته، دانش آموخته اين حوزه علميه هستند. 78 بالطبع، رياست و مديريت چنين حوزه اى حساس و مهم بوده است. بيش از سه دهه در ابتداى قرن چهاردهم قمرى، اين مسؤوليت متوجه آقا نجفى اصفهانى بوده است. در زمان حيات وى، دو نهضت عظيم شيعى، يعنى نهضت تنباكو و نهضت مشروطه اتفاق افتاده است كه از قضا، در اولى بنيان گذار و شروع كننده79 و در دومى از رهبران بزرگ آن بوده است. برخى از پاسخهايى كه به اجمال مى توان به شبهات دولت آبادى داد، چنين است:
نخست آن كه: ثروت آنان، بيش از آن كه براى رفع حاجات و نيازهاى خودشان به كار رفته باشد، در خدمت مردم تنگ دست بوده است. انفاق اموال زيادى از اين بزرگان، بويژه به هنگام قحطى و خشك سالى به مردم، تا جايى كه خود آنان به حد احتياج مى رسيدند، مؤيد صدق گفتار بالا است.
دو ديگر: چرخش اموال، اعم از منقولات و غير منقولات، در گذشته براساس سيستمى، به طور كامل متفاوت از سيستمهاى امروزى بوده است. املاك و اموال در منازل عالمان دينى به ثبت مى رسيده اند و مردم در بسيارى مواقع، از ترس دولتهاى غارت گر و مستبد، اموال شان را به عالمان دينى كه از سويى مورد وثوق و اعتمادشان بوده اند و از سويى دولتها جرأت زور و اجحاف گويى بدانها را نداشته اند، مى دادند تا از آنان مواظبت كنند در خيلى از مواقع نيز بدانها هبه مى كردند.
سه ديگر: در آن ايام، موقوفات نيز ـ هم به لحاظ ماهيت موضوع آنها و هم به لحاظ اعتمادى كه مردم به عالمان دينى داشتند، به طور كامل در دست عالمان دينى بوده و در بسيارى از متن اين موقوفات، كه اينك نيز موجود است، واقف، عشر(يك دهم) درآمدهاى وقف را به ملك شخصى متولى وقف(عالم دينى) اختصاص مى داده است. در جامعه دينى كه نوع مردم اهل وقف مى باشند، طبيعى است كه عالم مورد اعتماد مردم، بيش از هر كس ديگر ثروتهاى موقوفى، هبه اى، امانى و نيز شخصى در اختيار داشته باشد. متأسفانه در تاريخ نگارى روشنفكرى، بدون تفكيك منابع اقتصادى عالمان دينى، تنها با ديدن نتيجه، همان حكمى را بر آنها رانده اند كه در تفكر تنگ مادى آنان مى گنجيده است.
استناد به برخى گزارشها و تحليلها در مورد ثروت آقا نجفى، شايد خالى از لطف نباشد. علامه الفت در خصوص نحوه مصرف اموال آقا نجفى مى نويسد:
(به ملك و مال مردم هرگز دست تجاوز و چشم طمع نداشت. به مدت عمرش از احدى يك دينار به رسم هديه و رشوه، دست مزد و غيره به هيچ اسم و عنوانى نگرفت و نپذيرفت. ثروتش زياده بر قدر حاجت و از عوائد املاكى بود كه به تدريج خريده يا بدون مدعى شرعى و مزاحم قانونى به دست آورده است و بيش تر آن را به هزاران اشخاص از فقراى شهر اصفهان و غيره، تقسيم و انفاق نمود. بالخصوص در اواخر عمرش، قسمت مهمى از دارايى خود را به مستحقين انفاق و زياد بر نصف باقى مانده را براى خيرات و مبرات وقف و وصيت نمود.)80
بى شك، آقا نجفى شخصى متمول بود، اما ثروت وى بيش از آن كه حتى در راستاى منافع و نيازهاى شخصى وى هزينه شود، در خدمت بينوايان و يتيمان و…بود. از همين رو بود كه پس از رحلت ايشان، يكى از پرسوزترين مراسم عزادارى، مراسم متعلق به دويست نفر از اطفال يتيمى بود كه آقا نجفى از آنها پرستارى و خوراك، لباس، ابزار درسى و… آنان را تهيه مى كرده است:
(آنها با سر و پاى برهنه و چشمهاى گريان خاك بر سر كنان متصل در مسجد و اطراف در سير بودند و همگى مى گفتند: اى چرخ چرا بردى؟ باباى يتيمان را و اين حال آنها، در اين چند روز آتش به قلوب خاص و عام زده است.)81
از سوى ديگر، كاش نويسندگان تاريخ مشروطه، به روش(يك بام و دو هوا) تاريخ اين نهضت ملى را نمى نگاشتند و با ملاكهايى ثابت، همه بازيگران اين نهضت را مورد ارزيابى قرار مى دادند كه اگر چنين مى شد، ديگر كسانى چون محمد ولى خان تنكابنى82(سپهدار) كه ملك زاده درباره وى مى نويسد:
(يكى از ملاكين درجه اول مملكت بود و شايد در آن زمان ثروت مندترين افراد ايران بود، صدها ده و مستغلات و هزارها نفر رعيت و صدها نفر نوكر شخصى داشت و در درباريان ايران يكى از رجال مهم و برگزيده محسوب مى شد.)
و يا سردار اسعد بختيارى، كه بزرگ ترين ملاك ايالت اصفهان بود و ثروت شان را جز در راه منافع شخصى شان، كه نوعاً هم در تضاد با منافع ملى بود، مورد تمجيد و تكريم83 و امثال آقا نجفى كه يك عمر در خدمت مردم بينوا بوده مورد خشم و غضب قرار نمى گرفتند. كينه و خشم جريان روشنفكرى نسبت به عالمان مبارزى چون آقا نجفى، منحصر در نوشته هاى دولت آبادى نمى باشد، بلكه اكثر تاريخ نگاران مشروطه با امثال ايشان چنين معامله كرده اند. به عنوان مثال، نويسنده كتاب(تشيع و مشروطيت) درباره وى مى نويسد: 84
(فرزند شيخ محمد باقر، شيخ محمد تقى، معروف به آقا نجفى(متوفى1332ق) نيز از روحانيون با نفوذ، ثروت مند، پول دوست و مستبد بود. باور عمومى بر اين بود كه آقا نجفى در جريان قحطى معروف اصفهان، مقدار زيادى از ارزاق را احتكار كرده بوده است. نيز باور عمومى بر اين بودكه او حاجى محمد جعفر ـ شهردار اصفهان ـ را كه از آقا نجفى به خاطر احتكار غله انتقاد و براى مردم ناتوان و گرسنه ابراز دل سوزى كرده بود، به بابى گرى متهم و در پيشگاه عموم او را تنبيه كرد!)85
الف. مبارزه با فرقه بابيه در خاندان نجفى نهادينه شده بود به گونه اى كه شيخ محمد باقر87 پدر آقا نجفى، آقانجفى و حاج آقا نورالله هر كدام در مقاطع تاريخى مختلفى با اين فرقه درگير بوده اند و حتى براى رفع فتنه آنها به ديگر مراجع نيز متوسل شده و از آنها درخواست قتل و كفر آ نها را كرده اند. 88 حتى در يك مورد، آ قا نجفى فهرستى از بابيان واجب القتل را تهيه و به خود ناصرالدين شاه داده و از وى تقاضاى قتل آنها را مى كند. 89 به همين علت است كه وابستگان و نسبت داده شدگان به اين فرقه، از جمله يحيى دولت آبادى90 خاندان نجفى را آماج تندترين خرده گيريها و انتقادهاى خود قرار داده اند. 91
ب. دست كم دوسند معروف و مهم تاريخى از هجوم و حمله فرقه بابيه به خاندان نجفى وجود دارد:
ييكى خطابى است معروف به لوح ابن الذئب(پسر گرگ) كه حسين على بهاء رييس بهائيان خطاب به آقا نجفى نوشته است. 92
و ديگرى كتاب رؤياى صادقه93 است كه به همدستى قنسول گرى روس در اصفهان، پس از رويدادهاى محاصره قنسول گرى روس در سال 1320 ق نوشته شده و در آن به آقايان نجفى و بلكه به همه علماى اسلامى و بويژه مذهب تشيع توهين شده است. 94
ج. مبارزه خاندان نجفى با فرقه بابيه ـ كه ساخته و پرداخته انگليس بود ـ چندان بى مخاطره هم نبوده است. از كم ترين پيامدهاى آن مى توان به دو بار تبعيد95 آقا نجفى96 در سالهاى 1307 ق97. به دستور ناصرالدين شاه98 و1323ق به دستور مظفرالدين شاه اشاره كرد. 99 هنگام برگشت آقا نجفى به اصفهان نيز، وزير مختار انگليس سر درومند ولف، در نا مه اى به تاريخ 14ذى القعده 1307 برابر با 12جولاى 1890 م خطاب به امين السلطان از وى مى خواهد تا از اعلى حضرت تقاضا كند، وى را از رفتن به اصفهان بازدارد. 100امين السلطان نامه وى را براى شاه خواند و شاه نيز مى گويد:
(جواب بنويسيد كه اين شخص را به تهران آوردند، براى اين بود كه او را از بعض كارهاى فساد انگيز ممنوع و متنبه دارند و اين مدت او را به طور خوب متنبه كردند وا بداً جرأت اين نوع كارها را نخواهد داشت. شما و تجار خارجه مطمئن مى توانيد باشيد.)101
مبارزات خاندان نجفى با بابيه، باعث شده تا يحيى دولت آبادى، كه خود بابى است، در تاريخ خود درباره وى بى مهرى ورزد. در كتاب(فتنه باب) در خصوص بابى گرى دولت آبادى آمده است:
(فوت ميرزا يحيى(صبح ازل) در هشتاد و دو سالگى در شهر اماگوستا در روز 29 آوريل 1912ميلادى اتفاق افتاد. او براى خود جانشين معين نكرد و فقط در تهران حاج ميرزا هادى دولت آبادى و بعد حاج ميرزا يحيى دولت آبادى وضع رياست مانندى داشت.)102
مرحوم حاج آقا منيرالدين بروجردى، حكم بر كفر حاجى ميرزا يحيى دولت آبادى وازلى بودن وى داده وآقاى فشاركى هم آن را امضا كرده است. اصل اين سند، در بايگانى راكد كتابخانه مجلس شوراى ملى، موجود است ودر كنگره پنجاهمين سالگرد شهادت مدرس در نمايشگاه اسناد در مجلس ارائه گرديد. 103
شمارى از مورخان بر اين اعتقادند كه حتى مشروطه خواهى افرادى چون دولت آبادى به خاطر حمايت استعمار انگليس از مشروطه بوده است. از باب نمونه،كسروى در اين خصوص مى نويسد:
(ما اگر بخواهيم همبستگى اى را كه ميان بهابيان و ازليان ـ دو گروه منشعب از فرقه بابيه ـ با مشروطه بوده، براستى روشن گردانيم، بايد بگوييم: بهائيان هواخواه خودكامگى و ازليان هواخواه مشروطه بودند…در جنبش مشروطه چون دولت انگليس هواخواه آن مى بود، از ليان پا به ميا ن نهادند. ما تنها در اين جا نام خاندان دولت آبادى را مى بريم. حاجى ميرزا هادى ـ پدر يحيى دولت آبادى ـ بزرگ اين خاندان، نماينده صبح ازل در ايران بود. ازآن سوى، چون دولت امپراطورى روس دشمنى با مشروطه نشان مى داد، بهائيان با دستور عباس افندى عبدالبهاء، خود را از مشروطه كنار گرفته از درون هواخواهان محمد على ميرزا مى بودند.)104
(همانا اگر اين مرد در انگليس بود، ما او را وزير خارجه مى ساختيم.)
و ميرزا حسن خان انصارى در جلد سوم تاريخ اصفهان و رى مى نويسد:
(ياد دارم كه از سياسيون درجه اول اروپا به اصفهان آمده بود، خدمت آقا نجفى، مى گفت:
اين آقا كه خود را به صداقت مى نماياند،. اگر اول نمره سياسى لندن و پاريس بيايد، آقا او را مانند دستمال پيچيده و در جيب خود مى گذارد.)
سيد جمال الدين اسدآبادى بعد از ملاقات با آقا نجفى مى گويد:
(حرارتى كه در كله اين مرد ديدم، در بيسمارك نديدم.)105
الف. تحقير ديپلما هاى استعمار: اگر به شرايط اجتماعى آن روزگار ايرانيان در عطف توجه ويژه آنان به مسأله غرب، كه مقارن با غرب زدگى ايرانيان بوده است، توجه داشته باشيم، اهميت سياسى كسانى چون آقا نجفى اصفهانى درمبارزه با سياستهاى انگليس و روس و تلاش براى جلوگيرى از سلطه فرهنگى، اقتصادى و سياسى آنها بيش تر خود را نشان مى دهد. نويسنده كتاب(تاريخ دخانيه) كه خود از عالمان آن عصر بوده، درباره گسترش غرب زدگى در آن روزگار مى نويسد:
(به تدريج، مقام فرنگيان در ايران خيلى بلند و منتسبات فرنگستان خيلى دل پسند افتاده، چنان افعال و اطوار زشت و ناپسند فرنگيان در نظرها به زيبايى جلوه گرفت كه مسلمان زادگان ايران، با آن وجدانهاى سليم و سليقه مستقيم، قبايح افعال و اطوار ننگ مغزانه فرنگيان را از خود نيز به جلافت پيرايه ها بسته، با شوق وشعف هر چه تمام تر، شعارخود گرفته، سهل است كه مايه مباهات خود دانسته، بدان قبايح نيز با مردم مملكت افتخار و مزيت جستند. آميزش با فرنگى، بدين حدها نيز از مسلمانان قناعت نداشته كار مسلمان را به جايى رسانيد كه در ضمن تعريضات به علماى اسلام، افكار و خيالات فرنگستان راعلوم و معارف حقيقى خواندند و علوم ومعارف اسلامى را، كه سرچشمه هر چيز و فيض و سرمايه هر سعادت و نيك بختى و سبب پيوستن به عالم قدس و سراى انس و زندگانى به حيات مقدسه عقليّه است، اوهام جزئيه گفتند؛ بحث و تحقيق علوم متعاليه را مشاجرات لاطائل و ابحاث معكوس النتيجه ناميدند و خيالات فرنگيان را خروج از تنگناى مشاعر حيوانيّت، به فضاى واسع عالم انسانيت دانستند؛ اخلاق و آداب ستوده انبياء(ع) را از آن رو كه مبتنى بر التزامات ملّيّه و تفرقه دا شتن مؤمن از كافره و پاك از پليد است، اخلاق سبعيّه و حالات وحشيه نام نهادند و رسوم و عادات فرنگيان را چون مبتنى بر آزادى مطلق و رهايى از قيد هر التزام است، حالات حميده و اخلاق پسنديده گرفتند؛ احكام و حدود شريعت الهيّه را بر خلاف صلاح نوع بشر دانسته و منافى آبادى بلاد و آسايش عباد دريافتند و قوانين و نظامات فرنگستان را سراسر، مطابق احكام وجدان سليم و مستقيم و نخستين شرط آسايش عباد و آرايش بلاد شمردند.)106
در چنين روزگارى كه غرب زدگى در ايران در حال گسترش بود، آقا نجفى اصفهانى به هنگام ملاقات با نمايندگان سياسى غرب، از طريق برخوردهاى تحقيرآميز با آنان، تلاش مى كرد تا ايرانيان را به اصالت ملى خودشان توجه دهد و حتى ويكتور برار، در كتاب(انقلاب ايران) مى نويسد:
(فوريه 1907، آقانجفى به هنگام مذاكره با منشى كنسول گرى درباب لزوم فشار بر يهوديان و ارمنيان و حتى اروپاييان اصفهان در قبول لباس و آداب و رسومى كه بيش تر با احترامى كه به دين اسلام داشته باشد سازگار باشد، گفت وگو كرده است.)
ييا نويسنده كتاب(تاريخ اصفهان و رى) مى نويسد:
(ياد دارم زمان قدرت بى منتهاى قنسول گرى روس در اصفهان، روزى ظل السلطان، به اجراى حكم آ قا نجفى عليه يكى از بستگان قنسول گرى، عذر آورده كه قنسول مانع است. آقا نجفى همى تجاهل مى فرمود و مى گفت: قنسول چه چيز است؟ قنسول يعنى چه؟ همو مى نويسد: از طرف بلژيكى ها يك نفر را به نام حيكاك به عنوان رييس ماليه به اصفهان مى فرستند. روزى او به منزل آقا نجفى مى رود و حتى نقل است كه: با كفش وارد بر آقا مى شود. آقا نجفى از روى بى اعتنايى اسم او را مى پرسد و او جواب مى گويد حيكاك. آقا مى گويند: آقاى حكاك! يك مهر تقى براى من حك كن. اين گفت وگو و تحقير يك مأمور خارجى در محضر مجتهد شهر، تا مدتها ورد زبان مردم بوده است.)107
ب. ممانعت از پناهنده شدن ايرانيان به بيگانگان: پناهندگى به يك سفارت خارجى در انديشه دينى، نوعى حقارت به شمار مى آيد و مصداقى از سلطه بيگانگان بر مسلمانان ـ كه به حكم آيه(لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا) نفى شده است ـ شمرده مى شود. به همين علت، عالمان راستين دين، ضمن اين كه خود از اين گونه اقدامات، همواره و در همه شرايط، سرباز زده اند، تا آن جا كه توانسته اند، مانع چنين اقدامى از جانب ساير مسلمين نيز شده اند. به عنوان مثال؛ روزنامه جهاد اكبر مى نويسد:
(حضرت حجّة الاسلام آقا نجفى فرمودند: امروز هم خبر آوردند بعضى از اهل سده مى خواهند به قنسول گرى انگليس بروند و اظهار مى نمايند كه از بابت ماليات به ما هم اجحاف شده است. من فرستادم آنها را منع كردند، فعلاً آمده اند در مسجد شاه.)108
وى حتى نسبت به پناهندگى يهوديان ايرانى به سفارت بيگانگان حساسيت نشا ن داده و در موردى اين چنين، خطاب به دولت وقت مى نويسد:
(اين يهودى ـ كه صاحب خانه است ـ بر فرض اين كه خانه خود را به رعيت خارجه اجاره داده باشد، نمى تواند پناه به خارج ببرد. اجازه دادن هم منوط به امر مبارك است. اگر مسلمانها رعيت ايران هستند، يهودى هم رعيت است. مقرر فرمايند دَرِ خانه يهودى را گل بگيرند و مسدود نمايند. يهودى را هم تنبيه و حبس بفرماييد. اين حكم ملت است. خارجه چه حق دارند كه در احكام ملت مداخله نمايند؟ گويا خارجه مى خواهد در اصفهان هم مثل ساير امكنه و بعضى از بلاد در احكام ملت ايران مداخله نمايد، آنها را مأيوس فرماييد. اين اعمال خارجه در اصفهان امكان براى خارجه نخواهد داشت. اين شرط بلاغ است عرض شد.)109
حاج آقا نورالله ا صفهانى، برادر و شاگرد آقا نجفى، نيز تحت تأثير روحيه ضداستعمارى برادرش، در موارد مشابه چنين برخوردهايى داشته است. به عنوان مثال، وى در مورد عده اى از سربازان فوج چهارمحال بختيارى كه به دليل عدم دريافت حقوق دو ساله شان رهسپار كنسول گرى روسيه تزارى شده بودند، در جلسه انجمن مقدس ملى اصفهان مى گويد:
(بايد از وزير جنگ، حكم اخراج آنها را خواست كه كسان ديگر مرتكب چنين كارى كه اسباب بر باد دادن شرف ايرانيان است نشود. از اشخاصى كه مثل اين چند نفر سرباز جديد بى شرف به قنسول گرى روس پناه برده اند، دورى كنيد. امروز مى توان گفت كه رفتن اين بى غيرتها به حمام مسلمين اشكال دارد. خداوند خود جزاى اينها را بدهد.)110
ج. مقابله با عزل و نصب هاى بيگانگان در ايران: از زمان قرارداد تركمن چاى، روسها به خود حق هر گونه دخالتى در ايران را مى دادند. از جمله اين گونه دخالتها دخالت روسيه در عزل و نصب برخى كارگزاران ايرانى در برخى نواحى ايران است. اين عمل به قدرى تكرار شده كه دولت ايران نيزگو اين كه بدان اعتراضى نداشته است. در آخرين سال عمر آقا نجفى(1332)، بر سر ابقاى حاجى محمد ابراهيم خان در جلفا، ميان آقا نجفى و كنسول روس اختلاف پيش مى آيد. آقا نجفى بر عزل وى تأكيد دارد، در حالى كه قنسول روس طى نامه اى به حكومت فشار آورده و مى نويسد:
(دوستدار درعجب است كه با آن موارد يگانگى جناب امجد با قنسول گرى، چگونه شده است كه جلفا را به ديگرى واگذار فرموده اند و حال آن كه اهالى از خوش سلوكى جناب حاج مشاراليه، نهايت رضايت را دارند. بنابراين خواهش دارد همان مقا م مودت و يك جهتى را منظور فرموده كما فى السابق به عهده جناب حاج مشاراليه مرجوع فرمايند.)
گزارش حكومت اصفهان به وزارت داخله، به روشنى محذور بودن حكومت را در اين قضيه نشان مى دهد:
(محذوريت حكومت را تصور فرماييد تا چه حد است؛ يك طرف آ قايان علما جداً انفصال او را مى خواهند، از طرفى قنسول گرى اتصال او را تمنا مى كند، با حالتى كه حق با علما و غالب، از حاج مزبور متشكى بوده اند.)
به هر حال سرانجام، حكومت، درنامه اى به قنسول مى نويسد:
(اين كه اظهار فرموده ايد…عمل آن جا در هذ ه السنه نيز به آقاى حاج محمد ابراهيم خان مرجوع شود…از طرف جناب شريعتمدار ملاذ الانام آقاى نجفى، دامت بركاته، و ساير آقايان علما جداً تغيير ايشان را خواستار شدند كه دوستدار، ناچار بر اين اقدام شدم و الاّ در صورتى كه بروز اين مقدمه نشده بود، بديهى است ايشان را منفصل نمى داشتم… در اين باب، به واسطه محذورات فوق العاده نسبت به تأكيد آقايان علما ـ خصوصاً جناب ملاذ الانام آقاى نجفى ـ مجبور به انفصال آقاى حاجى محمد ابراهيم خان شدم.)111
ادامه دارد ...
(جناب شريعت مآب حاج ميرزا جواد آقا مجتهد، سلمه الله تعالى، ان شاءالله مزاج شريف، قرين اعتدال است و رفع عارضه شده است. جناب صاحب ديوان از مأموريت آذربايجان خلع شده، حضرت…وليعهد…عن قريب با اجزاى تازه تشريف فرما مى شوند. تا ورود موكب مسعود والا، لازم است كه از طرف جناب سامى، كمال مراقبت در انتظام امور عامه و آسايش خلق، معمول شود وبه نصايح لازمه و مواعظ شافيه، موجبات تأمين و آرامش خلق را فراهم نموده، از مراقبات وافيه، اخلاص مند را قرين اطمينان داريد.)65
2ـ2. عالمان مبارز در دام ا تهام ناآگاهى:
او به كار بزرگى برخاسته بوده، ولى راه آن را نمى شناخته و آن گاه، هيچ گاه خود را فراموش نمى كرده است.)66
و يا ميرزا كوچك خان جنگلى و ياران او را مردانى(كوتاه بين و ساده) اى معرفى مى كند(از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بى بهره) بوده اند!67
در(تاريخ پانصد ساله خوزستان)، جنگليان را جمعى از(گردن كشان و خودسران) مى شمارد.
وى همچنين درباره شيخ محمد خيابانى، مى نويسد كه(يك راه روشنى در انديشه نمى داشت)68 و بيانيه وى كه بر دو اصل(برقرار داشتن آسايش عمومى و از قوه به فعل آوردن رژيم مشروطيت) تكيه داشت، حاكى از(بى مايگى كار) او و همدستانش بوده و ضمناً نشانگر(بى پروايى خيابانى به مردم) است!69
وى در كتاب قيام شيخ محمد خيابانى، كه آن را در سال 1302 نوشته، خيابانى را انسانى جاه جوى و خودخواه مى شمارد كه مقاصد خويش را در پوشش عناوين فريبنده پيش مى برد. از نظر وى:
(خيابانى را پندار و خودپسندى چنان هوش از سر ربوده و چاپلوسان كه گرد او را فراگرفته بودند، او را چنان از خرد بيگانه ساخته بودند كه آن موقع ترسناك و باريك، خود را سنجيدن نمى توانست.)70
كسروى درباره شهيد مدرس نيز كه در آن زمان ـ در حال مبارزه با قرارداد 1919 وثوق الدوله ـ كاكس ـ بود، مى نويسد:
(بيرون آمدن اين پيمان نامه ناخشنودى سختى در مردم پديد آورد و در هر كجا تكانى پيدا شد…راستى آن است كه گذشته از خود پيش آمد و برخورد آن به همه كس، انگيزه هايى در ميان بود كه به سختى شور و هياهو مى افزود: نخست، يك دسته از آزادى خواهان از بيكارى دل تنگ گرديده و افتادن كابينه را با نا شكيبايى آرزو مى كردند. دوم، هوچيان كه با هر كابينه دشمن مى نمودندى و افتادن آن را خواستندي…و به يك چنين بهانه اى نيازمند مى بودند. سوم، يك گروه كوتاه انديش چون از كوششى نتيجه برنگيرند و يا در كشاكشى شكسته بيرون آيند، در پى كسى باشند كه گناه را به گردن او گذارند و با شور و هياهو بر سر او پرند و خشم خود را فرو ريزند و بدين سان از زير شرمسارى بيرون آيند. توده ايران در اين هنگام چنين حالى داشتند و به داشتن كسى كه همه گناهان را به گردن او اندازند، نيازمند و آرزومند مى بودند و آن كس وثوق الدوله را يافتند.)71
كسروى حتى علماى مشروطه خواه ايران و عراق: طباطبايى، بهبهانى، آخوند خراسانى، شيخ عبدالله مازندرانى و… را نيز ـ كه ظاهراً به آنان ارادت نشان مى دهد ـ از برچسب(ناآگاهى) محروم نگذاشته و راجع به آنان مى نويسد:
(از كشوردارى و چگونگى پيشرفت توده و اين گونه انديشه ها بسيار دور مى بودند)!72
وى در جاى ديگر مى نويسد:
(اگر راستى را خواهيم، اين علماى نجف و دو سيد و كسان ديگر از علما كه پافشارى در مشروطه خواهى مى نمودند، معنى درست مشروطه و نتيجه رواج قانونهاى اروپايى را نمى دانستند و از ناسازگارى بسيار آشكار كه ميانه مشروطه و كيش شيعى است، آگاهى درستى نمى داشتند.)73
آن چه بر كشور ما پس از پيروزى مشروطه طلبان سكولار گذشت، به روشنى نشان مى دهد كه آن چه را كه عالمان دينى؛ يعنى همين كسانى كه كسروى آ نان را متهم به نادانى سياسى مى كند، در خشت خام مى ديدند، درست تر از آن چه بود كه روشنفكران ادعا مى كردند كه در آيينه مى بينند.
3. آقا نجفى اصفهانى، رهبر مشروطه اصفهان
1. ملاك همكار استبداد:
2. مشروطه خواهى از سر اضطرار:
3. مشروطه خواهى منافق:
4. مشروطه خواهى دور از قافله تجدد:
5. چرخش به نفع استبداد:
6. مشروطه خواهى مستحق مجازات مرگ:
براى پاسخ به شبهات دولت آبادى، بايد به اجمال به شرح زندگانى آ قا نجفى اصفهانى پرداخت تا معلوم شود كه سهم وى در نهضت مشروطه خواهى مردم به چه ميزان بوده است:
آيت الله شيخ محمد تقى اصفهانى، مشهور به آقا نجفى(1262ـ 1330ق)75 فرزند آيت الله حاج شيخ محمد باقر نجفى، نوه پسر آيت الله حاج شيخ محمد تقى صاحب كتاب هدايت المسترشدين و نوه دخترى آيت الله سيد صدرالدين صدر از علما و مراجع بزرگ است. 76 وى در سال 1285 قمرى رهسپار عتبات عاليات شد و از محضر استادان بزرگى از جمله ميرزا محمد حسن شيرازى، شيخ مهدى آل كاشف الغطاء، شيخ راضى نجفى، سيد على آقا شوشترى و… استفاده كرده و به درجه اجتهاد رسيد77 و پس از بازگشت به حوزه علميه اصفهان، مديريت آن حوزه را بر عهده گرفت.
در اساس، حوزه علميه اصفهان از زمان صفويه به بعد، به مدت چهارصد سال، به عنوان بزرگ ترين و مهم ترين حوزه علميه ايران ايفاى رسالت مى كرده است، به گونه اى كه شمار درخور توجهى از كبار علماى شيعه در چند قرن گذشته، دانش آموخته اين حوزه علميه هستند. 78 بالطبع، رياست و مديريت چنين حوزه اى حساس و مهم بوده است. بيش از سه دهه در ابتداى قرن چهاردهم قمرى، اين مسؤوليت متوجه آقا نجفى اصفهانى بوده است. در زمان حيات وى، دو نهضت عظيم شيعى، يعنى نهضت تنباكو و نهضت مشروطه اتفاق افتاده است كه از قضا، در اولى بنيان گذار و شروع كننده79 و در دومى از رهبران بزرگ آن بوده است. برخى از پاسخهايى كه به اجمال مى توان به شبهات دولت آبادى داد، چنين است:
1ـ3. در خدمت محرومين(تاريخ نگارى به شيوه يك بام و دو هوا):
نخست آن كه: ثروت آنان، بيش از آن كه براى رفع حاجات و نيازهاى خودشان به كار رفته باشد، در خدمت مردم تنگ دست بوده است. انفاق اموال زيادى از اين بزرگان، بويژه به هنگام قحطى و خشك سالى به مردم، تا جايى كه خود آنان به حد احتياج مى رسيدند، مؤيد صدق گفتار بالا است.
دو ديگر: چرخش اموال، اعم از منقولات و غير منقولات، در گذشته براساس سيستمى، به طور كامل متفاوت از سيستمهاى امروزى بوده است. املاك و اموال در منازل عالمان دينى به ثبت مى رسيده اند و مردم در بسيارى مواقع، از ترس دولتهاى غارت گر و مستبد، اموال شان را به عالمان دينى كه از سويى مورد وثوق و اعتمادشان بوده اند و از سويى دولتها جرأت زور و اجحاف گويى بدانها را نداشته اند، مى دادند تا از آنان مواظبت كنند در خيلى از مواقع نيز بدانها هبه مى كردند.
سه ديگر: در آن ايام، موقوفات نيز ـ هم به لحاظ ماهيت موضوع آنها و هم به لحاظ اعتمادى كه مردم به عالمان دينى داشتند، به طور كامل در دست عالمان دينى بوده و در بسيارى از متن اين موقوفات، كه اينك نيز موجود است، واقف، عشر(يك دهم) درآمدهاى وقف را به ملك شخصى متولى وقف(عالم دينى) اختصاص مى داده است. در جامعه دينى كه نوع مردم اهل وقف مى باشند، طبيعى است كه عالم مورد اعتماد مردم، بيش از هر كس ديگر ثروتهاى موقوفى، هبه اى، امانى و نيز شخصى در اختيار داشته باشد. متأسفانه در تاريخ نگارى روشنفكرى، بدون تفكيك منابع اقتصادى عالمان دينى، تنها با ديدن نتيجه، همان حكمى را بر آنها رانده اند كه در تفكر تنگ مادى آنان مى گنجيده است.
استناد به برخى گزارشها و تحليلها در مورد ثروت آقا نجفى، شايد خالى از لطف نباشد. علامه الفت در خصوص نحوه مصرف اموال آقا نجفى مى نويسد:
(به ملك و مال مردم هرگز دست تجاوز و چشم طمع نداشت. به مدت عمرش از احدى يك دينار به رسم هديه و رشوه، دست مزد و غيره به هيچ اسم و عنوانى نگرفت و نپذيرفت. ثروتش زياده بر قدر حاجت و از عوائد املاكى بود كه به تدريج خريده يا بدون مدعى شرعى و مزاحم قانونى به دست آورده است و بيش تر آن را به هزاران اشخاص از فقراى شهر اصفهان و غيره، تقسيم و انفاق نمود. بالخصوص در اواخر عمرش، قسمت مهمى از دارايى خود را به مستحقين انفاق و زياد بر نصف باقى مانده را براى خيرات و مبرات وقف و وصيت نمود.)80
بى شك، آقا نجفى شخصى متمول بود، اما ثروت وى بيش از آن كه حتى در راستاى منافع و نيازهاى شخصى وى هزينه شود، در خدمت بينوايان و يتيمان و…بود. از همين رو بود كه پس از رحلت ايشان، يكى از پرسوزترين مراسم عزادارى، مراسم متعلق به دويست نفر از اطفال يتيمى بود كه آقا نجفى از آنها پرستارى و خوراك، لباس، ابزار درسى و… آنان را تهيه مى كرده است:
(آنها با سر و پاى برهنه و چشمهاى گريان خاك بر سر كنان متصل در مسجد و اطراف در سير بودند و همگى مى گفتند: اى چرخ چرا بردى؟ باباى يتيمان را و اين حال آنها، در اين چند روز آتش به قلوب خاص و عام زده است.)81
از سوى ديگر، كاش نويسندگان تاريخ مشروطه، به روش(يك بام و دو هوا) تاريخ اين نهضت ملى را نمى نگاشتند و با ملاكهايى ثابت، همه بازيگران اين نهضت را مورد ارزيابى قرار مى دادند كه اگر چنين مى شد، ديگر كسانى چون محمد ولى خان تنكابنى82(سپهدار) كه ملك زاده درباره وى مى نويسد:
(يكى از ملاكين درجه اول مملكت بود و شايد در آن زمان ثروت مندترين افراد ايران بود، صدها ده و مستغلات و هزارها نفر رعيت و صدها نفر نوكر شخصى داشت و در درباريان ايران يكى از رجال مهم و برگزيده محسوب مى شد.)
و يا سردار اسعد بختيارى، كه بزرگ ترين ملاك ايالت اصفهان بود و ثروت شان را جز در راه منافع شخصى شان، كه نوعاً هم در تضاد با منافع ملى بود، مورد تمجيد و تكريم83 و امثال آقا نجفى كه يك عمر در خدمت مردم بينوا بوده مورد خشم و غضب قرار نمى گرفتند. كينه و خشم جريان روشنفكرى نسبت به عالمان مبارزى چون آقا نجفى، منحصر در نوشته هاى دولت آبادى نمى باشد، بلكه اكثر تاريخ نگاران مشروطه با امثال ايشان چنين معامله كرده اند. به عنوان مثال، نويسنده كتاب(تشيع و مشروطيت) درباره وى مى نويسد: 84
(فرزند شيخ محمد باقر، شيخ محمد تقى، معروف به آقا نجفى(متوفى1332ق) نيز از روحانيون با نفوذ، ثروت مند، پول دوست و مستبد بود. باور عمومى بر اين بود كه آقا نجفى در جريان قحطى معروف اصفهان، مقدار زيادى از ارزاق را احتكار كرده بوده است. نيز باور عمومى بر اين بودكه او حاجى محمد جعفر ـ شهردار اصفهان ـ را كه از آقا نجفى به خاطر احتكار غله انتقاد و براى مردم ناتوان و گرسنه ابراز دل سوزى كرده بود، به بابى گرى متهم و در پيشگاه عموم او را تنبيه كرد!)85
2ـ3. مبارزه با بابيه:
الف. مبارزه با فرقه بابيه در خاندان نجفى نهادينه شده بود به گونه اى كه شيخ محمد باقر87 پدر آقا نجفى، آقانجفى و حاج آقا نورالله هر كدام در مقاطع تاريخى مختلفى با اين فرقه درگير بوده اند و حتى براى رفع فتنه آنها به ديگر مراجع نيز متوسل شده و از آنها درخواست قتل و كفر آ نها را كرده اند. 88 حتى در يك مورد، آ قا نجفى فهرستى از بابيان واجب القتل را تهيه و به خود ناصرالدين شاه داده و از وى تقاضاى قتل آنها را مى كند. 89 به همين علت است كه وابستگان و نسبت داده شدگان به اين فرقه، از جمله يحيى دولت آبادى90 خاندان نجفى را آماج تندترين خرده گيريها و انتقادهاى خود قرار داده اند. 91
ب. دست كم دوسند معروف و مهم تاريخى از هجوم و حمله فرقه بابيه به خاندان نجفى وجود دارد:
ييكى خطابى است معروف به لوح ابن الذئب(پسر گرگ) كه حسين على بهاء رييس بهائيان خطاب به آقا نجفى نوشته است. 92
و ديگرى كتاب رؤياى صادقه93 است كه به همدستى قنسول گرى روس در اصفهان، پس از رويدادهاى محاصره قنسول گرى روس در سال 1320 ق نوشته شده و در آن به آقايان نجفى و بلكه به همه علماى اسلامى و بويژه مذهب تشيع توهين شده است. 94
ج. مبارزه خاندان نجفى با فرقه بابيه ـ كه ساخته و پرداخته انگليس بود ـ چندان بى مخاطره هم نبوده است. از كم ترين پيامدهاى آن مى توان به دو بار تبعيد95 آقا نجفى96 در سالهاى 1307 ق97. به دستور ناصرالدين شاه98 و1323ق به دستور مظفرالدين شاه اشاره كرد. 99 هنگام برگشت آقا نجفى به اصفهان نيز، وزير مختار انگليس سر درومند ولف، در نا مه اى به تاريخ 14ذى القعده 1307 برابر با 12جولاى 1890 م خطاب به امين السلطان از وى مى خواهد تا از اعلى حضرت تقاضا كند، وى را از رفتن به اصفهان بازدارد. 100امين السلطان نامه وى را براى شاه خواند و شاه نيز مى گويد:
(جواب بنويسيد كه اين شخص را به تهران آوردند، براى اين بود كه او را از بعض كارهاى فساد انگيز ممنوع و متنبه دارند و اين مدت او را به طور خوب متنبه كردند وا بداً جرأت اين نوع كارها را نخواهد داشت. شما و تجار خارجه مطمئن مى توانيد باشيد.)101
مبارزات خاندان نجفى با بابيه، باعث شده تا يحيى دولت آبادى، كه خود بابى است، در تاريخ خود درباره وى بى مهرى ورزد. در كتاب(فتنه باب) در خصوص بابى گرى دولت آبادى آمده است:
(فوت ميرزا يحيى(صبح ازل) در هشتاد و دو سالگى در شهر اماگوستا در روز 29 آوريل 1912ميلادى اتفاق افتاد. او براى خود جانشين معين نكرد و فقط در تهران حاج ميرزا هادى دولت آبادى و بعد حاج ميرزا يحيى دولت آبادى وضع رياست مانندى داشت.)102
مرحوم حاج آقا منيرالدين بروجردى، حكم بر كفر حاجى ميرزا يحيى دولت آبادى وازلى بودن وى داده وآقاى فشاركى هم آن را امضا كرده است. اصل اين سند، در بايگانى راكد كتابخانه مجلس شوراى ملى، موجود است ودر كنگره پنجاهمين سالگرد شهادت مدرس در نمايشگاه اسناد در مجلس ارائه گرديد. 103
شمارى از مورخان بر اين اعتقادند كه حتى مشروطه خواهى افرادى چون دولت آبادى به خاطر حمايت استعمار انگليس از مشروطه بوده است. از باب نمونه،كسروى در اين خصوص مى نويسد:
(ما اگر بخواهيم همبستگى اى را كه ميان بهابيان و ازليان ـ دو گروه منشعب از فرقه بابيه ـ با مشروطه بوده، براستى روشن گردانيم، بايد بگوييم: بهائيان هواخواه خودكامگى و ازليان هواخواه مشروطه بودند…در جنبش مشروطه چون دولت انگليس هواخواه آن مى بود، از ليان پا به ميا ن نهادند. ما تنها در اين جا نام خاندان دولت آبادى را مى بريم. حاجى ميرزا هادى ـ پدر يحيى دولت آبادى ـ بزرگ اين خاندان، نماينده صبح ازل در ايران بود. ازآن سوى، چون دولت امپراطورى روس دشمنى با مشروطه نشان مى داد، بهائيان با دستور عباس افندى عبدالبهاء، خود را از مشروطه كنار گرفته از درون هواخواهان محمد على ميرزا مى بودند.)104
3ـ3. مبارزه با غرب:
(همانا اگر اين مرد در انگليس بود، ما او را وزير خارجه مى ساختيم.)
و ميرزا حسن خان انصارى در جلد سوم تاريخ اصفهان و رى مى نويسد:
(ياد دارم كه از سياسيون درجه اول اروپا به اصفهان آمده بود، خدمت آقا نجفى، مى گفت:
اين آقا كه خود را به صداقت مى نماياند،. اگر اول نمره سياسى لندن و پاريس بيايد، آقا او را مانند دستمال پيچيده و در جيب خود مى گذارد.)
سيد جمال الدين اسدآبادى بعد از ملاقات با آقا نجفى مى گويد:
(حرارتى كه در كله اين مرد ديدم، در بيسمارك نديدم.)105
الف. تحقير ديپلما هاى استعمار: اگر به شرايط اجتماعى آن روزگار ايرانيان در عطف توجه ويژه آنان به مسأله غرب، كه مقارن با غرب زدگى ايرانيان بوده است، توجه داشته باشيم، اهميت سياسى كسانى چون آقا نجفى اصفهانى درمبارزه با سياستهاى انگليس و روس و تلاش براى جلوگيرى از سلطه فرهنگى، اقتصادى و سياسى آنها بيش تر خود را نشان مى دهد. نويسنده كتاب(تاريخ دخانيه) كه خود از عالمان آن عصر بوده، درباره گسترش غرب زدگى در آن روزگار مى نويسد:
(به تدريج، مقام فرنگيان در ايران خيلى بلند و منتسبات فرنگستان خيلى دل پسند افتاده، چنان افعال و اطوار زشت و ناپسند فرنگيان در نظرها به زيبايى جلوه گرفت كه مسلمان زادگان ايران، با آن وجدانهاى سليم و سليقه مستقيم، قبايح افعال و اطوار ننگ مغزانه فرنگيان را از خود نيز به جلافت پيرايه ها بسته، با شوق وشعف هر چه تمام تر، شعارخود گرفته، سهل است كه مايه مباهات خود دانسته، بدان قبايح نيز با مردم مملكت افتخار و مزيت جستند. آميزش با فرنگى، بدين حدها نيز از مسلمانان قناعت نداشته كار مسلمان را به جايى رسانيد كه در ضمن تعريضات به علماى اسلام، افكار و خيالات فرنگستان راعلوم و معارف حقيقى خواندند و علوم ومعارف اسلامى را، كه سرچشمه هر چيز و فيض و سرمايه هر سعادت و نيك بختى و سبب پيوستن به عالم قدس و سراى انس و زندگانى به حيات مقدسه عقليّه است، اوهام جزئيه گفتند؛ بحث و تحقيق علوم متعاليه را مشاجرات لاطائل و ابحاث معكوس النتيجه ناميدند و خيالات فرنگيان را خروج از تنگناى مشاعر حيوانيّت، به فضاى واسع عالم انسانيت دانستند؛ اخلاق و آداب ستوده انبياء(ع) را از آن رو كه مبتنى بر التزامات ملّيّه و تفرقه دا شتن مؤمن از كافره و پاك از پليد است، اخلاق سبعيّه و حالات وحشيه نام نهادند و رسوم و عادات فرنگيان را چون مبتنى بر آزادى مطلق و رهايى از قيد هر التزام است، حالات حميده و اخلاق پسنديده گرفتند؛ احكام و حدود شريعت الهيّه را بر خلاف صلاح نوع بشر دانسته و منافى آبادى بلاد و آسايش عباد دريافتند و قوانين و نظامات فرنگستان را سراسر، مطابق احكام وجدان سليم و مستقيم و نخستين شرط آسايش عباد و آرايش بلاد شمردند.)106
در چنين روزگارى كه غرب زدگى در ايران در حال گسترش بود، آقا نجفى اصفهانى به هنگام ملاقات با نمايندگان سياسى غرب، از طريق برخوردهاى تحقيرآميز با آنان، تلاش مى كرد تا ايرانيان را به اصالت ملى خودشان توجه دهد و حتى ويكتور برار، در كتاب(انقلاب ايران) مى نويسد:
(فوريه 1907، آقانجفى به هنگام مذاكره با منشى كنسول گرى درباب لزوم فشار بر يهوديان و ارمنيان و حتى اروپاييان اصفهان در قبول لباس و آداب و رسومى كه بيش تر با احترامى كه به دين اسلام داشته باشد سازگار باشد، گفت وگو كرده است.)
ييا نويسنده كتاب(تاريخ اصفهان و رى) مى نويسد:
(ياد دارم زمان قدرت بى منتهاى قنسول گرى روس در اصفهان، روزى ظل السلطان، به اجراى حكم آ قا نجفى عليه يكى از بستگان قنسول گرى، عذر آورده كه قنسول مانع است. آقا نجفى همى تجاهل مى فرمود و مى گفت: قنسول چه چيز است؟ قنسول يعنى چه؟ همو مى نويسد: از طرف بلژيكى ها يك نفر را به نام حيكاك به عنوان رييس ماليه به اصفهان مى فرستند. روزى او به منزل آقا نجفى مى رود و حتى نقل است كه: با كفش وارد بر آقا مى شود. آقا نجفى از روى بى اعتنايى اسم او را مى پرسد و او جواب مى گويد حيكاك. آقا مى گويند: آقاى حكاك! يك مهر تقى براى من حك كن. اين گفت وگو و تحقير يك مأمور خارجى در محضر مجتهد شهر، تا مدتها ورد زبان مردم بوده است.)107
ب. ممانعت از پناهنده شدن ايرانيان به بيگانگان: پناهندگى به يك سفارت خارجى در انديشه دينى، نوعى حقارت به شمار مى آيد و مصداقى از سلطه بيگانگان بر مسلمانان ـ كه به حكم آيه(لن يجعل الله للكافرين على المؤمنين سبيلا) نفى شده است ـ شمرده مى شود. به همين علت، عالمان راستين دين، ضمن اين كه خود از اين گونه اقدامات، همواره و در همه شرايط، سرباز زده اند، تا آن جا كه توانسته اند، مانع چنين اقدامى از جانب ساير مسلمين نيز شده اند. به عنوان مثال؛ روزنامه جهاد اكبر مى نويسد:
(حضرت حجّة الاسلام آقا نجفى فرمودند: امروز هم خبر آوردند بعضى از اهل سده مى خواهند به قنسول گرى انگليس بروند و اظهار مى نمايند كه از بابت ماليات به ما هم اجحاف شده است. من فرستادم آنها را منع كردند، فعلاً آمده اند در مسجد شاه.)108
وى حتى نسبت به پناهندگى يهوديان ايرانى به سفارت بيگانگان حساسيت نشا ن داده و در موردى اين چنين، خطاب به دولت وقت مى نويسد:
(اين يهودى ـ كه صاحب خانه است ـ بر فرض اين كه خانه خود را به رعيت خارجه اجاره داده باشد، نمى تواند پناه به خارج ببرد. اجازه دادن هم منوط به امر مبارك است. اگر مسلمانها رعيت ايران هستند، يهودى هم رعيت است. مقرر فرمايند دَرِ خانه يهودى را گل بگيرند و مسدود نمايند. يهودى را هم تنبيه و حبس بفرماييد. اين حكم ملت است. خارجه چه حق دارند كه در احكام ملت مداخله نمايند؟ گويا خارجه مى خواهد در اصفهان هم مثل ساير امكنه و بعضى از بلاد در احكام ملت ايران مداخله نمايد، آنها را مأيوس فرماييد. اين اعمال خارجه در اصفهان امكان براى خارجه نخواهد داشت. اين شرط بلاغ است عرض شد.)109
حاج آقا نورالله ا صفهانى، برادر و شاگرد آقا نجفى، نيز تحت تأثير روحيه ضداستعمارى برادرش، در موارد مشابه چنين برخوردهايى داشته است. به عنوان مثال، وى در مورد عده اى از سربازان فوج چهارمحال بختيارى كه به دليل عدم دريافت حقوق دو ساله شان رهسپار كنسول گرى روسيه تزارى شده بودند، در جلسه انجمن مقدس ملى اصفهان مى گويد:
(بايد از وزير جنگ، حكم اخراج آنها را خواست كه كسان ديگر مرتكب چنين كارى كه اسباب بر باد دادن شرف ايرانيان است نشود. از اشخاصى كه مثل اين چند نفر سرباز جديد بى شرف به قنسول گرى روس پناه برده اند، دورى كنيد. امروز مى توان گفت كه رفتن اين بى غيرتها به حمام مسلمين اشكال دارد. خداوند خود جزاى اينها را بدهد.)110
ج. مقابله با عزل و نصب هاى بيگانگان در ايران: از زمان قرارداد تركمن چاى، روسها به خود حق هر گونه دخالتى در ايران را مى دادند. از جمله اين گونه دخالتها دخالت روسيه در عزل و نصب برخى كارگزاران ايرانى در برخى نواحى ايران است. اين عمل به قدرى تكرار شده كه دولت ايران نيزگو اين كه بدان اعتراضى نداشته است. در آخرين سال عمر آقا نجفى(1332)، بر سر ابقاى حاجى محمد ابراهيم خان در جلفا، ميان آقا نجفى و كنسول روس اختلاف پيش مى آيد. آقا نجفى بر عزل وى تأكيد دارد، در حالى كه قنسول روس طى نامه اى به حكومت فشار آورده و مى نويسد:
(دوستدار درعجب است كه با آن موارد يگانگى جناب امجد با قنسول گرى، چگونه شده است كه جلفا را به ديگرى واگذار فرموده اند و حال آن كه اهالى از خوش سلوكى جناب حاج مشاراليه، نهايت رضايت را دارند. بنابراين خواهش دارد همان مقا م مودت و يك جهتى را منظور فرموده كما فى السابق به عهده جناب حاج مشاراليه مرجوع فرمايند.)
گزارش حكومت اصفهان به وزارت داخله، به روشنى محذور بودن حكومت را در اين قضيه نشان مى دهد:
(محذوريت حكومت را تصور فرماييد تا چه حد است؛ يك طرف آ قايان علما جداً انفصال او را مى خواهند، از طرفى قنسول گرى اتصال او را تمنا مى كند، با حالتى كه حق با علما و غالب، از حاج مزبور متشكى بوده اند.)
به هر حال سرانجام، حكومت، درنامه اى به قنسول مى نويسد:
(اين كه اظهار فرموده ايد…عمل آن جا در هذ ه السنه نيز به آقاى حاج محمد ابراهيم خان مرجوع شود…از طرف جناب شريعتمدار ملاذ الانام آقاى نجفى، دامت بركاته، و ساير آقايان علما جداً تغيير ايشان را خواستار شدند كه دوستدار، ناچار بر اين اقدام شدم و الاّ در صورتى كه بروز اين مقدمه نشده بود، بديهى است ايشان را منفصل نمى داشتم… در اين باب، به واسطه محذورات فوق العاده نسبت به تأكيد آقايان علما ـ خصوصاً جناب ملاذ الانام آقاى نجفى ـ مجبور به انفصال آقاى حاجى محمد ابراهيم خان شدم.)111
4ـ3. رهبرى مشروطه اصفهان:
ادامه دارد ...
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}