مهدویت و مدینه فاضله (2)
مهدویت و مدینه فاضله (2)
قرن هيجدهم ، دوران پر تلاطمى براى اروپاييان محسوب مى گشت . انقلاب صنعتى ، به عنوان مهم ترين رويداد اين قرن بارقه اميدى در دل بسيارى از مردمان پديد آورده بود، چرا كه محصولات نخستين آن ، در ظاهر، ثروت و غناى بيشترى را نويد مى داد كه مى توانست ، سعادت ، امنيت و آسايش بشر را برآورد. اما اين امر، آن گونه كه انتظار مى رفت ، به وقوع نپيوست . انقلاب صنعتى نه تنها براى طبقه محروم جامعه ، باعث رونق و فراوانى و آسايش نگرديد، بلكه بر نگرانى و تشويق آنان نيز افزود. كارگران و صنعتگرانى كه تا ديروز متكى بر صنايع دستى خويش روزگار سخت را با يك ثبات نسبى پشت سر مى نهادند، اكنون در يك وضعيت وخيم و نامطمئن قرار گرفته بودند. تاءسيس كارخانه ها و مراكز صنعى عظيم مشاغل جزئى و دستى ، آنان را، يكى پس از ديگرى در معرض نابودى قرار داده بود و روز به روز بر ناامنى اقتصادى ، فقر و فلاكت و نابسامانيهاى اجتماعى و اختلاف هول انگيز طبقات اجتماعى افزوده مى شد. تمدن صنعتى ، اگر چه براى صاحبان سرمايه ، بهشت موعودى بود كه سرمايه هاى خويش را در تصاعد هندسى به رشدى دور از باور برسانند، اما اين بهشت سرمايه داران ، براى كارگران محروم كه توده عظيم جامعه را تشكيل مى دادند، جهنمى گشته بود بنياد برافكن و خانمان سوز. حوادث اسفبار اين دوران ، به تدريج ، موجب پديد آمدن انديشه هاى نوين در عرصه تفكر انسانى گشت . اين انديشه ها، دست به ابداع فرمولها و قواعد تازه اى جهت خاتمه دادن به فقر و فلاكت و يافتن بهشت زمينى و رساندن بشر به سر منزل مقصود زندند. انديشه وران اين دوره ، كه نخستين برگهاى دفتر تمدن صنعتى را تجربه مى كردند، خواه ناخواه ، در ارزيابى مشكلات و نابسامانيها و تحليل آنها، فاقد يك ديدگاه پخته و علمى بودند. مهم ترين ويژگى آنان در اين بود كه همگى در آرزوى بهبود وضعيت طبقات محروم جامعه ، بويژه كارگران بودند و در راه تحقق اين رؤ يا به ارائه طرحهاى ابتدايى و بسيط مى پرداختند كه از ويژگيهاى لازم و كافى در مقابله با نابسامانيهاى انقلاب صنعتى برخوردار نبود. مى توان آنان را به معمارانى ناشى تشبيه كرد كه در نخستين تجربه هاى معمارى خويش ، قصد پايه گذارى يك ساختمان صد طبقه را بر روى تلى از خاك ، در سر مى پروراندند.
به همين دليل از آنها در طول تاريخ تفكر، با عنوان سوسياليستهاى تخيلى ياد مى كنند كه برجسته ترين آنها عبارتند از:
سن سيمون ، 1825 - 1760، شارل فوريه 1842 - 1772 و رابرت اون ، 1771-1858 كه آنان را بنيانگذاران سوسياليسم تخيلى مى نامند.
از ويژگى مهم ديگر آنان مى توان از ضديت آنان با نظام سرمايه دارى و سيستم اقتصاد آزاد ياد كرد.
اين متفكران و به طور كلى سوسياليستهاى تخيلى معتقد بودند كه نظام سرمايه دارى كه مبتنى بر آزادى كسب و كار و اقتصاد بازار است ، نظامى ظالمانه است كه بايستى از ميان برداشته شود. ولى چسان اين نظام ظالمانه از بين برود؟ اينان در اين باره راهى عملى و منطقى نشان نمى دادند و بلكه فقط در مخيله خود مدينه فاضله اى را كه پايه هاى آن بر عدل و داد استوار است تصوير مى كردند و از مردم جهان مى خواستند كه براى تحقق اين مدينه ... تلاش كنند1 .
غالب آنان ، افكار و ايده هايى كه ارائه مى كردند، انديشه هايى خيرخواهانه و عدالت طلبانه بود، اما در اجراى اين مهم ، يا هيچ گونه طرحى نداشتند و يا در طرحهاى عملى خويش ، راههاى ناهموارى را بر مى گزيدند كه به طور طبيعى و عمده با شكست مواجه مى شد.
سيسموندى در كتاب اصول جديد اقتصاد در همين رابطه ، يعنى در مورد بى تدبيرى و بلاتكليفى عملى اش چنين مى نويسد:
اقرار مى كنم بعد از اينكه از نظر خود اصول را مشخص كردم و روشن ساختم كه عدالت چيست و در كجاست احساس مى كنم آن قدرتى كه بتواند وسيله اجراى آن اصول را بنمايد در خود ندارم 2 .
پرودون ، 1865 - 1809 كه يكى ديگر از بزرگ ترين سوسياليستهاى تخيلى است ، عملا، در راه تاءمين آزادى و عدالت ، طريق آنارشيسم را معرفى مى كند، البته آنارشيسم وى ، نه دقيقا به معناى هرج و مرج و بى نظمى مطلق است ، بلكه بيشتر به از بين بردن دولت و حذف نظارت آن تكيه دارد. فوريه نيز، كه پيش از اين از او ياد كرديم ، تاءسيس سازمانهاى تعاونى خاصى را به نام فالانژ پيشنهاد مى كند. فالانژ، جامعه اى است مركب از سيصد خانواده ، با جمعيتى در حدود هيجده هزار نفر كه در سرزمين محدودى به مساحت نه ميل مربع مستقر شده اند و اساس زندگى آنان بر سيستم مالكيت اشتراكى ، توليد از طريق كشاورزى و صنايع دستى استوار است .
فوريه ، معتقد بود كه تنها تشكيل چنين جامعه هايى ، با بافت ياد شده آن است كه مى تواند زندگى اقتصادى و اجتماعى را تغيير دهد و زمينه را براى ساختن انسانى جديد كه فقر و مكنت ، ريشه مكارم انسانيش را خشك كرده است ،فراهم سازد. در اين جامعه ها، انسان از قيد شكم ، كه او را به زمين ميخكوب كرده است ، رها مى شود و انسانى با خصلت شرافت و نجابت به وجود مى آورد كه از مهد تا لحد از امنيت خاطرى كه زاييده رفاه اقتصادى است برخوردار مى گردد3 .
اون نيز، كه نخستين بار واژه سوسياليسم در نوشتار وى آمده است ، عقايدى شبيه به فوريه دارد. او نيز، به مدينه فاضله اقتصادى مى انديشد، به دهكده هاى تعاونى كه در آن كودكان را تحت پرورش و سرپرستى مى گيرند و آنها را با خصلت هاى نيكو آشنا مى سازند، تا بتوانند آنان را در بزرگى ، هم به مسير كار دلخواهشان راهبرى كنند و هم علايق نوع دوستى و توجه به ديگر افراد جامعه را در آنان پرورش دهند.
اون ، كه به تاءثير جامعه بر اخلاق و انديشه انسان بسيار معتقد است ، مى كوشد تا با تغيير محيط زندگانى انسانها نشان دهد كه خوشبختى و فضيلت ، در گرو فراهم كردن شرايط مناسبى براى انسانهاست و موعظه مذاهب ، بدون هيچ اقدام عملى در راستاى تغيير محيط، منجر به قضاوتى غير عادلانه در مورد انسان مى گردد.
او، خود، عملا گام در اين راه نهاد و محيطى با همان شرايط ايده آل خويش ، در نئولاناك اسكاتلند فراهم ساخت . در آن جا سرپرستى كارخانه اى را بر عهده گرفت و تلاش كرد كه آن كارخانه را به صورت الگويى براى جامعه رؤ يايى خويش درآورد. در اين تلاش ، تا حدود بسيارى نيز موفق بود، به طورى كه شخصيتهاى برجسته از سرتاسر جهان براى مشاهده بهشت زمينى او مى آمدند.
اون بنابه باورهاى عميق خويش ، كليه شرايط دهشتناك كارخانه را تغيير داد. از كار كودكان خردسال جلو گرفت . براى كودكان خردسال آموزشگاههاى رايگان تاءسيس كرد. براى خانواده كارگران ، خانه هاى راحت ، با تمام امكانات اوليه رفاهى فراهم ساخت . ساعات كار را پايين آورد. براى كارگران ، به هنگام بيكارى و بيمارى مزد قرار داد و بيمه پيرى و بازنشستگى بر قرار ساخت . براى آنان ، امكانات آموزش بين خدمت و همين طور امكانات تفريح و استراحت مهيا كرد و... جالب اين است كه با وجود تمامى اين دگرگونيها، كارخانه همچنان به گونه اى سودآور به كار خود ادامه مى داد4 .
همان گونه كه اشاره كرديم ، اون سخت بر مذاهب طعن مى زد و اين تعليم مذاهب كه انسان را مسؤول كژرفتارى و اعمال ناشايست خويش تلقى مى كردند، به سختى محكوم مى كرد.
او، محيط و شرايط نابسامان محيط را دليل اصلى كژرويهاى انسان معرفى مى كرد و معتقد بود كه : بايد به جاى موعظه و اندرزهاى اخلاقى مذاهب ، به تغيير شرايط زندگى انسان روى آورد و اصلاحات اجتماعى - اقتصادى را سرلوحه برنامه هاى خويش قرار داد، در اين صورت است كه مى توان بهشت موعود را بر روى همين زمين ديد.
پس از اون و در كنار او شخصيتهاى بر جسته ديگرى نيز بودند كه از مبانى سوسياليسم ، آن هم در شكل آرمانى و رؤ يايى آن دفاع كردند، ولى ايده ها و تلاشهاى آنان در مجموع نتوانست موفقيت عملى چندانى ، نه در عصر خود آنان و نه در دوره هاى پس از آن كسب كند، اگر چه نمى توان از تاءثيرات عميق آن خيرانديشان در افكار آيندگان به آسانى گذشت .
پس از سوسياليست هاى تخيلى ، افرادى چون ماركس و انگلس از راه رسيدند و بنيان سوسياليسم علمى را پى افكندند. در اين مختصر، نه مجال تفصيل در راهبردهاى انديشه ماركسيسم وجود دارد و نه ما، قصد پرداختن به جزئيات افكار آنان را داريم . همين اندازه مى توان گفت كه در طول تاريخ انديشه ، كمتر شخصيتى چون ماركس ، توانسته ، آرمان شهرى در انتهاى تاريخ براى بشر ترسيم كند و مردمان بسيارى را در راه دستيابى به آن بهشت زمين راهنمون سازد.
انديشه ماركسيسم ، در تصوير كمون نهايى ، به عنوان پايانه و آخرين حلقه تاريخ و به عنوان گرامى ترين آرمان بشرى نشان مى دهد كه تا چه اندازه رؤ ياى بهشت زمين در عصر ماركس ، مطمح نظر انديشه ورانى چون او بوده است و پاسخ دعوت وى ، توسط ميليونها انسان و پديد آمدن دولتها و كشورهايى با اين آرمان و آرزو، نشان دهنده نفوذ گسترش اين مهم در محيط باورها و ارزشهاى جامعه هاى اروپايى و غير اروپايى در قرن نوزده و بيست است .
مجموع بخشهاى پيشين ، در رويكرد عصر جديد به مساءله مدينه فاضله روايتگر يك معناى اساسى است . همان طور كه ديديم ، عصر جديد با تفكرات نوينى درباره مقوله هاى مختلف كه نقش اساسى در زندگى انسان دارند آغاز مى گردد. سلسله حوادث و پيامدهاى گوناگون ، اعم از حوادث دوره رنسانس ، تحول افكار فلسفى اروپا، انقلاب كبير فرانسه ، انقلاب صنعتى اروپا، پيدايش تفكر سرمايه دارى و همينطور انديشه هاى سوسياليستى ، بر يك مبناى مشترك ، همگى در مجموع به ما نشان مى دهد كه انسان عصر جديد، انسانى است كه سخت خود و خواسته هاى خويش را باور كرده است . مسيرى طولانى را از مذموم بودن تا معبود بودن ، طى كرده است . او، كه تا ديروز در حاشيه بود، امروز در متن قرار گرفته و براى فردا به عنوان آرمان و عشقى ابدى مطرح است . در نوشتار حاضر، كه در پى يافتن تصوير مذهبى مدينه فاضله ايم مى خواهيم بدانيم ، تعاليم دينى در بردارنده چه مواضعى در برابر اين نگرش نسبت به انسان هستند. نسبت و ارتباط تفكر دينى و تفكر انسان مدار در چيست ؟ كشف توافق و يا تقابل اين دو با يكديگر مى تواند در گشودن گرههاى بسيارى ، در عرصه مسائل جديد انسانى راهنما و هدايتگر ما باشد. پيش از قضاوت ، با گنجاندن مقدمه ديگرى به بحث ، به ارزيابى دوباره اين نكته خواهيم پرداخت .
بحث توسعه و ديندارى ، مدتها است در محافل فرهنگى و روشنفكرى در اين سامان در جريان است و پرسشهاى بسيارى را پيش روى مسلمانان نهاده است :
توسعه چيست و در بردارنده چه ابعادى است ؟
لوازم توسعه چيست ؟
چگونه مى توان به توسعه دست يافت ؟
براى رسيدن به آن بايد دست به چه تغييراتى در سامان وجودى خويش زد؟
نسبت توسعه و ديندارى چيست ؟
آيا توسعه ، همان مدرنيته غربى است ؟
نسبت ميان دين و مدرنيته چيست ؟
آيا انديشه توسعه ، همان انديشه مدينه فاضله است ؟ چه نسبتى با آن دارد؟
مدينه فاضله چه جايگاهى در انديشه اسلامى دارد؟
آيا انديشه دينى ، مانع توسعه است يا عامل آن ،
جريان و سير اين گونه پرسشها، دوباره براى ما يك بحث ديرينه و پردامنه را تداعى مى كند. بحث از علل عقب ماندگى مسلمانان و نقشى كه باورهاى دينى در پيشرفت يا انحطاط جامعه دينى مى توانند داشته باشند.
دريچه تمامى اين پرسشها نيز به يك دغدغه درونى باز مى گردد، همه ما، به عنوان انسانهايى ديندار و معتقد به حقايق دينى بر اين باوريم كه تعاليم دينى ، دربردارنده قواعد و فرمولهاى اصلى سعادت بشر است ، سعادتى زمينى و آسمانى . اگر اين قواعد به خوبى فهم گردد و به درستى در عمل به كار آيد، مى تواند. جامعه انسانى را در مسيرى مطلوب جارى سازد. اما چرا تا اين زمان حركت جامعه هاى دينى ، بويژه ، جامعه هاى مسلمانان ، در راستاى رسيدن به اين سعادت همه جانبه صورت نگرفته است . اين در حالى است كه در جامعه هاى ديگر نيز، حركت به سوى توسعه و پيشرفت اين جهانى ، معمولا، با نوعى بى اعتقادى نسبت به مذهب همراه بوده است . چه مشكل و مانعى در اين ميان است . شايد تعاليم مذهبى هيچ گونه جهت گيرى نسبت به زندگى اين جهانى بشر ندارند. شايد مذهب ، صرفا، جنبه اى آسمانى دارد و زندگى زمينى بشر را به خود او واگذارده است . و شايد تعاليم دينى ، اين راه را به ما نشان داده اند، اما، ما هستيم كه از مذهب ، ظاهرى را بر گرفته ايم و باطنى را وانهاده ايم . شايد بدفهميها و كژانديشيهاى ما، اين تعاليم را واژگونه دريافت داشته اند.
كدام يك از اين پاسخها صحيح اند؟
پاسخ نخست ، نوعى برداشت از دين و ديندارى ارائه مى دهد كه زمينه را براى انديشه سكولاريزم فراهم ساخته است . انديشه سكولار، نسبت به دين در طرح و نقشه اين جهان ، اعتنايى قايل نيست و جايگاهى براى آن باز نكرده است . اين تفكر، در شكل بسيار متداول ، دين را از سياست جدا مى داند، اما در بنيان و اساس ، به طور كلى ، هيچ جايگاهى براى دين در زندگى اين جهانى انسان ، باز نكرده است ، نه در حكومت ، نه در اقتصاد، نه در نحوه معيشت ، نه در اخلاق و تربيت اين جهانى و نه در ارتباطات و رفتار انسانى .
يعنى اگر قرار شد براى زندگى اين جهان انسان ، نقشه و مصالح تهيه كنيم ، نه در تهيه نقشه نيازى به مهندسين لاهوتى داريم و نه در ساخت آن از مصالح و ملاط تعاليم دينى استفاده مى كنيم .
اين تنازع و اختلاف ، ميان متاءلهاى اديان ديگر، بويژه ، متكلمان مسيحى نيز، از ديرباز مطرح بوده است . در سنت تفكر مسيحى ، از يك طرف با متفكرانى چون سنت اگوستين قديس ، متكلم و فيلسوف بزرگ مسيحى در دوره قرون وسطى رو در روييم كه ميان زندگانى اين جهانى و آن جهانى بشر جدايى مى اندازد و افسار اين جهان را بر دوش خود انسان گنهكار مى افكند و دين را تنها در امر آسمان دخالت و نقش مى دهد و از طرف ديگر با فيلسوف بزرگى چون سنت توماس اكوئيناس ، رو در روييم كه موضعى مخالف با او دارد.
سنت اگوستين ، در زمانى مى زيست كه امپراطورى روم ، مسيحيت را به عنوان دين رسمى كشور پذيرفته بود و اين پذيرش با دوره ضعف و رنجورى آن امپراطورى ، همزمان شده بود. روميان ، در پذيرش مسيحيت ، به عنوان آيين رسمى كشور، بر اين اميد بودند كه ايمان به مسيح ، ناتوانى آنان را در امر كشور دارى و حراست از مرزهاى امپراطورى روم ، چاره سازد، اما اين اميد، به فرجام نرسيد و روز به روز بر ضعف و ناتوانى كشور، افزوده گرديد، تا آن كه سرانجام پرونده آن تمدن نيز، با حمله وحشيان ، در سال 410 م . بسته شد، يعنى ، درست بيست و هفت سال پس از رسمى شدن آيين مسيحيت در آن سامان . همزمانى اين حادثه با صبغه دينى يافتن حكومت در امپراطورى روم ، بسيار كسان را بر آن داشت تا از اين سرنوشت شوم ، يعنى ، انحطاط تمدن روم را به آموزه هاى مسيحيت و فرهنگ برآمده از آن آيين ، نسبت دهند و كم كم اين ترديد در ذهنها پديد آمد كه شايد دخالت دين در امر كشور دارى و به طور كلى ، دخالت دين در امور اين جهانى ، نه به صلاح دين باشد و نه به صلاح امور زمينى انسان .
اگوستينوس در بحبوبه اين ترديدها و نظرات فتنه انگيز نسبت به دين و تعاليم مسيحيت كتاب شهر خدا را مى نگارد و در آن از حريم ديندارى حمايت و پشتيبانى مى كند. در اين كتاب در درجه نخست ، به اين نكته اهتمام مى ورزد كه انحطاط امپراطورى روم ، هيچ ارتباطى با دين مسيح ندارد و در مرحله بعد، عقيده جدى خويش را در بيان ماهيت دوگانه زندگى انسان باز مى كند.
او مى نويسد:
پيكار سياسى در كائنات ، نه ميان دين و دولت ، بلكه ميان جامعه آسمانى و جامعه زمينى است . جامعه آسمانى ، نماينده خداپرستى و جامعه زمينى نماينده خودپرستى است . جامعه آسمانى از پاكان و برگزيدگان خدا فراهم مى آيد و ابدى است و حال آن كه جامعه زمينى ، خاص گناهكاران است و گذراست ...كليسا، نماينده جامعه آسمانى در اين جهان است و كار آن آماده كردن آدميزادگان براى پذيرفته شدن به جامعه آسمانى است . از سوى ديگر، دولت يا كشور، نماينده جامعه زمينى است كه گنهكاران را در بر مى گيرد....5
او، گاه از كليسا به عنوان سازمان موجود و واقعى سخن مى گويد و گاه آن را جامعه ناپيدا، يعنى متعلق به جهان ديگر مى نامد.
او، معتقد بود: نظامهاى سياسى موجود، بر بنياد تباهى و شر بنا شده اند؛ از اين روى ، اميد مؤ من مسيحى ، براى يافتن جامعه درست و خوب ، فقط در جهان ديگر روا مى شود.6
اگر چه اگوستينوس ، با ايراد سخنان مزبور، در واقع ، به دفاع از حريم ديانت مى پردازد، اما برداشت او در اين خصوص ، بويژه با توجه به ابهاماتى كه در سخنان او وجود داشت ، افكار بسيارى را بدين سو، كشاند كه جايگاهى براى دين در رتق فتق امور اين جهانى قايل نگردند.
اما در برابر وى ، سنت توماس اكوئيناس را مى يابيم كه به شدت ، طرفدار دخالت دادن دين در كليه شؤ ون دنياوى انسان است .
او، از آن دست فيلسوفانى به شمار مى رفت كه سخت معتقد به پيوند مقوله هاى انسانى و الهى ، از جمله پيوند عقل و دين و آسمان و زمين بود و در سازش اين موارد با يكديگر، تلاشهاى جدى انجام مى داد. همان ديدگاهى كه در ميان روشنفكران مذهبى جامعه اسلامى ما نيز، طرفداران بسيارى دارد وى ، در نگاه به قلمرو دين و دنيا، برخلاف سنت اگوستين ، كه به گونه اى صريح و افراطى ، شيوه نگرش تفكيكى داشت و هيچ گونه هم پوشانى ميان اين دو قلمرو را بر نمى تافت و سخت در آرزوى تلفيق اين دو محدوده با يكديگر بود.
وى ، عقيده داشت كه عدل را در همين جهان مى توان برپا داشت .
جامعه سياسى ، از شرف و فضيلت آسمانى ، يكسره بى بهره نيست و مى توان در همين خاكدان ، دولتى براساس تعاليم مسيح به وجود آورد.7
البته حتى او نيز، مقصودش اين نبود كه :
دولت بايد به دست كشيشان باشد، يا پاپ بر امپراطورى مسيحى سرورى كند.
او، در عين آن كه جامعه مؤ منان مسيحى را ارجمندتر از هياءت فرمانروايان سياسى مى دانست ، معتقد بود كه حوزه دين ، از حوزه سياست جداست و فن كشور دارى و قانونگذارى ، به مهارتى متفاوت از حرفه كشيشان نياز دارد.8
مى بينيم كه او نيز، در واپسين برداشت و تحليلهاى خويش ، با نوعى حزم و احتياط تفكيك گرايانه ، به اين مساءله مى نگرد.
نزاع ياد شده ، در ميان متكلمان و انديشه وران ، در طول تاريخ پردامنه تفكر اسلامى نيز، همواره ، در جريان بوده و هست . در اين ميان ، تفوق انقلاب اسلامى و باورهاى امام راحل ، باعث شد كه بسيارى از متفكران اسلامى ، بدون يادآورى آن نزاع ، بر اين باور اتفاق كنند كه دين و تعاليم آن ، علاوه بر راههاى آسمان ، راههاى زمين را نيز بر ما مكشوف ساخته است و دوباره التيامى ميان وجهه آخرتى دين و چهره دنيوى آن برقرار كردند كه بارزترين وجه آن ، در جدايى نديدن ميان دين و سياست تجلى يافت و مصاديق كم رنگ ترى نيز، در ابعاد مختلف ظهور كرد. كم كم ، متفكران مذهبى ما، به علم اقتصاد، سياست ، مديريت ، جامعه شناسى ، روان شناسى و بطور كلى ، تمام علومى كه به كار و بار اين جهان مى آيند توجه جدى كردند و عناوينى چون : اقتصاد اسلامى ، حكومت اسلامى ، مديريت و جامعه شناسى و روان شناسى اسلامى ، مقوله هايى در خور تاءمل گرديد. كوششهايى كه در راه كشف و ضبط ديدگاههاى مذهبى در موارد مزبور انجام شده ، همگى ، حكايت ، از اين داشت كه ما مذهب را از جدول برنامه ريزى زندگى دنيوى كنار نگذاشته ايم و دين را كه مدتها بر طاقچه آخرت خاك خورده بود و جز در مراسم تدفين و به خاك سپارى ، يادى از آن در ميان نمى آمد، امروز در هر صحنه اى حاضر مى بينيم و با كنجكاوى و تفاخر از نظارت هميشگى و همه جانبه آن ، بر شؤ ون مختلف حيا انسانى سخن مى رانيم . شايد مهم ترين ويژگى انقلاب اسلامى ايران نيز، در همين باشد. اگر خواسته باشيم ، ماهيت و ثمره مهم انقلاب را بازگوييم ، لزوما بايد به اين نكته اشاره كنيم ؛ يعنى ، جابه جايى نقش دين در جدول افكار و انديشه هاى ما. تا ديروز، دين در آن سوى مرزهاى زندگى ، حكومت و سلطه داشت و امروز در باور ما، سايه خويش را بر تمام شؤ ون حيات گسترده است . همان طور كه مشاهده مى كنيد، روى كرد ما به دين ، دقيقا عكس روى كردى است كه غربيان نسبت به دين داشتند. آنان ، دين را از صحنه خارج كردند و ما آن را وارد كرديم . آنان از مناصب و پستهاى مذهب كاستند و ما بر آن افزوديم . آنان از مذهب خود را بى نياز ديدند و ما غناى خويش را در مذهب جستيم .
نگرش ياد شده ، دستاورد و موهبت گرانمايه اى براى ما محسوب مى گشت ، ليكن به همان ميزان نيز، مشكلات را نيز پيش روى ما نهاد. يكى از آن مشكلات چنين است : غربيان مى گويند: تمدن غرب ، محصول نگرش و روى كرد جديد انسان غربى به مسائل اين جهانى است . روى كردى درست در مقابل ديدگاه انسان متعصب قرون وسطى .
اگر غرب به اين درجه از پيشرفت و تمدن رسيده است ، به دليل اين است كه توانسته مذهب را از صحنه تصميمات اين جهانى خارج سازد و ارزشها و باورهاى جديدى را در بدنه اجتماع تزريق كند، تا فراهم كننده زمينه توسعه و پيشرفت باشد. كنار گذاشتن قواعد اخلاقى ، توسعه تفكر عقلانيت و فردگرايى محض ، نفى تقدير و سرنوشت محتوم از زندگى بشر، توجه به دنيا و آرمان شهر دنياوى به معناى كامل آن ، تزريق ارزشهايى چون آزاديهاى گوناگون انسانى ، فزون طلبى مطلق ، رقابت و برترى جويى و....همگى چارچوبهاى جديدى براى زندگى انسان و بهينه كردن شرايط زيست دنيوى او بودند كه به اعتقاد آنان ، به هيچ عنوان با قالبهاى مذهبى توافق و هماهنگى نداشتند. بنابراين ، برخورد انسان غربى با مذهب به دو گونه بود. با مذهب را به كلى از صحنه زندگى خارج كرد و ميعادگاه خود با آن را، حداكثر، به درون كليساها و كنيسه ها و به ساعاتى چند از روزهاى يكشنبه محدود كرد و يا آن مذهب را با ارزشهاى جديد رنگ آميزى كرد و به تعبير ساده ، به آن چهره اى اين جهانى بخشيد.
در رابطه با نحوه برخورد اول ، دكتر سيد حسين نصر، مى نويسد:
غرب ، از قرون هفدهم ، و حتى پيش از آن ، از رنسانس به اين سو، در جهت غير دينى كردن نگاه و نگرش مردمش و سست كردن علايق دينى در زندگى روزمره انشان سير كرده است . و در نتيجه ، امروزه در غرب كسان زيادى هستند كه گرچه ميراث داران مسيحيت و يهوديت اند، ديگر به معناى دقيق مسيحى يا يهودى نيستند....و ما امروز بدون درك كردن نقش دين و نيز به محاق افتادن آن در غرب ، در همه مراحل تكوين و تولد و رشد و گسترش دنياى متجدد در اروپا و آمريكا و سپس سرزمينهاى ديگر، هرگز قادر نخواهيم بود كه دنياى متجدد را بفهميم .
همين نويسنده در جاى ديگر چنين مى گويد:
از رنسانس تا به امروز، مسيحيت و نيز تا حدودى يهوديت در غرب ، به نحوى بى امان با ايدئولوژيها، فلسفه ها، نهادها و كردارهايى كه ماهيتا غير دينى و دنيا گرايانه بوده و به چند و چون در اقتدار دينى و به واقع در اصل اعتبار و مشروعيت آن بر مى آمده اند، مبارزه كرده است . شكل چالشهايى كه با دين مى شده از نظريات سياسى مبتنى بر فكر اصالت دنيا و جدايى دين و دنيا از يكديگر، تا انكار بنياد دينى اخلاق و انكار فلسفى واقعيت خداوند و واقعيت حيات اخروى يا وحى و متون مقدس ، متفاوت و متغير بوده است 9 .
رويكرد دوم را نيز در هماهنگى و سازگارى اخلاق پروتستانيزم و روحيه جديد تمدن غرب باز مى يابيم . البته آنچه مسلم است ، زمينى كردن مذهب ، فوايد بسيارى براى غربيان در برداشت ، اما در مقابل ، مذهب را از درون خالى كرد و هدف اصلى آن را به دست فراموشى سپرد و مهم تر از آن ، اين كه مذهب را نه به عنوان يك اصل و هدف ، بلكه به عنوان يك وسيله و آلت ، مورد سوء استفاده قرار داد.
و امروز ما، با اين مشكل بزرگ ، رو به روييم . سخن ما اين است : اگر مذهب از درون و در طرح اصلى و ابتدايى آن نقشه اى براى اين جهان خاكى انسان ترسيم نكرده باشد، نمى توان آن را با رنگ آميزى دروغين ، در امور اين جهان دخالت داد. اگر چنين كنيم ، در واقع ، آن را از درون و محتوا تهى ساخته ايم و آنچه خود خواسته ايم بر آن تحميل ساخته ايم .
آيا به راستى چنين است ؟ آيا مذهب به هيچ وجه در كار و بار اين جهان انسان دخالتى نمى كند؟
آيا مذهب ، راههاى آسمان را فقط بر ما گشوده است ؟
آيا افسار زندگى را بر دوش خود انسان افكنده است ؟ آيا طرحى و چارچوبى براى زيست دنيوى انسان ارائه نكرده است ؟
جواب روشن ما به اين پرسشها، روشن است : ما در چارچوب تعاليم قويم اسلام آموخته ايم كه ميان اين جهان و سراى باقى جدايى نبينيم . حساب دنيا و آخرت را از يكديگر جدا نسازيم و تكاليف اين دو را با يكديگر مورد بررسى قرار دهيم . در ميان متون دينى ، مواضع بسيارى مى توان يافت كه از پيوند احكام دنيا و آخرت يا به گونه اى روشن و يا در ظرف اشاره ، سخن رفته است كه با تبيين آن موارد، مى توان به تحليلى واقع بينانه و در عين حال دينى ، نسبت به مسائل اين جهان انسان ، دست يافت . تعداد اين موارد، فراوان است .
در اين مجال ، موقعيت را مغتنم شمرده ، تنها، با تحليل ديدگاههاى پيشوايان دين ، در خصوص مساءله مدينه فاضله اسلامى به تحقيق سخنان بالا مى پردازيم .
با تحقيق در اين معنى ، خواهيم دانست كه تصوير صاحبان آن مكتب از آرمان شهر دينى چگونه خواهد بود.
آيا تصوير آنان از اين بهشت موعود، يك بهشت آسمانى است ، يا يك بهشت زمينى و يا آميخته اى از اين دو.
آيا آن مدينه موعود، در نگاه آنان خصلتهاى دنيايى دارد و يا داراى ويژگيهاى آسمانى است ؟
به راستى آن مذهب ، نسبت به بهزيستى انسان در دنيا نيز نظرى جدى داشته است ، يا خير؟
بالاءخره توسعه و پيشرفت در انديشه دينى چه شاخصه ها و مشخصه هايى دارد؟
به اين ترتيب ، با بررسى خصوصيات مدينه فاضله از منظر بحث مهدويت و ظهور امام زمان مى توانيم به يك باره دو موضوع را به بوته بررسى بگذاريم .
1-روى كرد مذهب نسبت به انسان و زندگى اين جهانى او.
2-ويژگيهاى توسعه اسلامى .
اكنون ، با توجه به فرازهاى گذشته ، در اين نوشتار، فرصتى فرا رسيده كه هر چند مختصر، مرورى به ويژگيهاى مدينه فاضله اسلامى ، كه تحقق آن را پس از ظهور منجى عالم بشريت عج به ما وعده داده اند، داشته باشيم .
در اين بررسى ، توجه ما به مهمترين و برجسته ترين آن خصوصيات است .
1-مدينه عدل : عدالت ، واژه اى غريب نيست ، اما حقيقتى قريب هم نيست .
سده ها و هزاره هاى بسيارى است كه بشر با اين رؤ يا روز و شب كرده ، ليكن جز زور و اختناق و ظلم و بيداد، نصيبى نبرده است . هنوز آهنگ سنگينى ناله هاى كودكانى كه به بيگارى كشيده شده اند، مادرانى كه شوى خود را به بى عدالتى قربان داده اند و مردانى كه به جبر كمر در برابر ظلم خم كرده اند در گوش تاريخ است . هنوز اشكهاى ريزان و قلبهاى داغديده ، هراسهاى قالب تهى كن و نفسهاى در سينه حبس ، ضجه هاى دردناك و دردهاى بى تاوان ، زخمهاى بى مرهم و نااميديهاى بى پايان ، نگاه هاى خسته و بى سو، دستهاى لرزان و بى رمق ، لبهاى خشك و چروكيده ، بدنهاى رنجور و زجر كشيده ، انسان سراپا ظلم و بيداد ديده ، هنوز اين همه در خاطره تاريخ زنده است و اگر تاريخ با يادبود اين حجم عظيم از نامردمى ، هنوز پا بر جا ايستاده و قالب تهى نمى كند، به دليل اين است كه مى خواهد كسى را بيابد و تمام رنجهاى مدفون در خويش را در گوش او نجوا كند.
ديديم و مكرر شنيده ايم كه در طول تاريخ ، انسانهاى بسيارى با انديشه عدالت و فرياد دادخواهى انسانها، اين حقيقت را زنده و جاودان ساخته اند، اما تلاش عملى آن خيرانديشان و نيك خواهان در راه برقرارى عدالت ، در بيشتر موارد كم ثمر و يا بى ثمر و عدالت در معناى حقيقى آن ، همچنان در رؤ يا. چقدر سخت و دشوار است تعبير نشدن اين رؤ ياى شيرين . رؤ يايى كه تمامى اجزاى وجود انسان در تمام تاريخ ، با آن عجين شده و نگاه پر انتظار او در تعبير آن خسته و كم سو گشته . بارها و بارها با زنگ حوادث مختلف ، تپش قلبش فزونى يافته ، اما زمانى كه پلك از اين خواب شيرين برداشته ، جز سياهى و تباهى مستكبران و ظالمان چيزى در پيش روى نديده .
اما مى دانيم ، هر چه بر شماره اوراق تاريخ افزون گردد، از شماره انتظارمان خواهد كاست و اين همان چراغ اميدى است كه قرنها و قرنهاست در دل انسانها به عشق آمدن آن منجى ، روشن و فروزان است . به عشق او، كه نامش عدل است السلام على ... العدل المشتهر كلامش عدل است و راهش عدل . او كه حكومتش حكومت عدالت است و اين گم شده بشريت را در فرجام تاريخ بدو باز خواهد گرداند.
در خصوصيات قيام و حكومت امام زمان ع ، هيچ ويژگى به اندازه عدالت و قسط روشنى و نما ندارد. آن قدر كه در روايات بر ويژگى عدالت گسترى آن مولى تاءكيد شده ، بر ساير مسائل چنين ابرامى نرفته است و اين ، نشان از برجستگى اين مهم در سازمان مدينه فاضله اسلامى در دوران ظهور دارد.
دهها و بلكه صدها روايت در كتابهاى مختلف روايى ، بويژه ، در كتاب منتخب الاءثر و كمال الدين ، شيخ صدوق ، در مورد عدالت گسترى آن حضرت وارد شده است . در بسيارى از اين روايات ، از آن امام همام ، به عنوان مظهر و تجلى كامل عدالت ياد شده است . نام عدل كه بر آن مولى نهاده اند در واقع ترجمان كامل رسالت اوست .
صاحب مكيال المكارم ، در اثر شريف خود، در اين رابطه چنين مى نويسد:
عدل ، آشكارترين صفات نيك آن امام است . براى همين آن بزرگوار در دعاى شبهاى رمضان ، عدل ناميده شده است :
اللهم و صل على ولى امرك القائم المؤ مل و العدل المنتظر.
خداوندا به ولى امر خود كه قيام كننده و... و عدل مورد انتظار همه است درود فرست 10 .
و در جاى ديگر، همين عنوان را به گونه اى ديگر مى يابيم :
اول العدل و اخره 11 .
السلام على القائم المنتظر و العدل المشتهر...12 .
در مدينه فاضله اسلامى و در بستر ظهور آن منجى نيز، همه جا سخن از عدالت و قسط است . سخن از لبريز شدن زمين از عدل و داد است . دامنه عدالت او، تا اقصى نقاط منازل و زواياى ناپيداى جامعه گسترده است ، حتى عدالت و دادگرى همچون گرما و سرما در درون خانه هاى مردمان نفوذ مى كند و ماءمن و مسكن وجود آنان را سامان مى بخشد. 13 و در روايات ظهور، عدالت ، چنان عطش برانگيز و سيرى ناپذير و فراموش ناشدنى ترسيم گرديده است كه انسان را در اين گمان مى افكند كه اصولا، جهان براى رسيدن به اين نقطه و فرجام ، باقى مانده است و برنامه و تنظيم متعمدانه الهى بر اين است كه آخرين سطور تاريخ ، با برگهاى دادخواهى به انجام رسد و خداوند چنان بر اين مهم تاءكيد دارد كه اگر حتى يك روز از عمر دنيا باقى مانده باشد، او آن را چنان طولانى خواهد كرد 14 تا آن رؤ ياى موعود مردمان از راه رسد و درخت عدالت را بر ضمير آگاه تشنگان بكارد و جامعه بشرى را با آن گمشده خويش رو به رو سازد، زمين را از عدل و قسط سيراب كند و آن قدر بر باده عدالت بيفزايد كه جان آدميان از آن مدهوش گردد.
در سايه اين عدالت ، هيچ انسانى در قيد بندگى و بردگى باقى نمى ماند. 15
حقوق به يغما رفته انسانها به آنها باز مى گردد.16
بندهاى پيدا و ناپيداى بندگى از سرو گردن انسانها باز مى گردد و زمينه استثمار انسان از انسان به كلى برچيده مى شود.17
كارگزاران ظلم و بيداد، مورد بازخواست قرار مى گيرند. قاضيان و حاكمان كژ رفتار از مسؤ وليت خويش ، عزل مى شوند و زمين ، از هر نوع خيانت و نادرستى پاك مى گردد. 18
گردنكشان و مستكبران در هم كوبيده مى شوند و محرومان و مستضعفان در استرجاع حق خويش كامياب مى گردند. 19 ديگر ناله هيچ مظلومى در گلو خفه نمى گردد، اشك و آه هيچ دلسوخته اى بلند نمى گردد، هيچ انسانى گرسنه سر بر بالين نمى گذارد و هيچ محرومى با كينه و دغدغه نا امنى ، روزگار سپرى نمى كند.
و اينها افسانه نيست ، بلكه به راستى تمام آن چيزى است كه بر ما وعده داده اند و ما را در انتظار آن به برترين عبادت فراخوانده اند كه انتظار آمدن او، انتظار گامهاى عدالت است .
2-مدينه رفاه : مدينه فاضله اسلامى ، مدينه رفاه و آسايش همگانى است . رفاه و تنعم بدان سان كه ديگر نيازمند و صاحب حاجتى در سطح جامعه يافت نمى توان كرد. يك دليل مهم بر اين امر، توزيع عادلانه ثروتها و منابع است . در شهر عدالت ، كه حقوق انسانها محور توجه و برنامه ريزى است ، بالطبع بذر اين توجه ، محصولى چون رفاه و برخوردارى همگانى از مواهب الهى در پى خواهد داشت . هم در تعاليم دينى و هم در آموزه هاى علمى و تجربى بشر، به روشنى ، به اين واقعيت راه برده ايم كه در صورتى جامعه از غنا و تجربى بشر، به روشنى ، به اين واقعيت راه برده ايم كه در صورتى جامعه از غنا و بهره مند عمومى سرشار خواهد گشت كه پيشاپيش از عدالت سيراب گرديده باشد و مشكل كشورها در حال حاضر و در قرون و اعصار متمادى ، كمبود منابع و مواهب طبيعى بر گستره خاك نبوده ، بلكه توزيع نا عادلانه آنها بوده است .
آنچه در روايات ظهور، در اين خصوص آمده است ، نشان مى دهد كه خواستها و آرزوهاى مادى انسان ، در جدول توجهات آرمان شهر اسلامى ، نه تنها از ياد برده نشده ، بلكه حتى در صدر توجه و عنايت قرار گرفته است و انسانها، به دليل داشتن چنين خواستهايى ، نه تنها مورد نكوهش قرار نگرفته اند، بلكه بر توجه خداوند در پاسخ به اين خواهشها تاءكيد فراوان رفته است :
پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمايد:
در امت من ، مهدى قيام كند....و در زمان او، مردم به چنان نعمت و برخوردارى و رفاه دست يابند كه در هيچ زمانى دست نيافته باشند. و اين رفاه شامل تمامى انسانها خواهد بود چه نيكوكار و چه بدكار. آسمان مكرر بر آنان ببارد كنايه از وفور مواهب طبيعى و زمين چيزى از روييدنيهاى خود را پنهان نسازد.20
در روايات ديگر سخن از كثرت مال ،21 وفور نعمتها، بارانهاى پى در پى ، سبكبارى و رهايى از بارهاى سنگين زندگى ،22 آسودگى از رنج طلب كردن و نيافتن ، سخنى از اداى قرض تمام مقروضين و اداى دين تمام صاحبان دين است ، سخن از بى نيازى تمام انسانهاست و سخن از بذل و بخشش امام عليه السلام بر همگان است ، به طورى كه از طلب مال و بخشش ديگران بى نياز گردند.23 در آنجا سخن از عمران و آبادى تمامى عرصه خاك است ، به گونه اى كه چون آن حضرت قيام كند، همه خرابيها را آباد كند،24 تمامى سطح زمين را از سرسبزى و نشاط و طراوت بپوشاند،25 گنجها و معادن زمين ، همگانى مورد استخراج قرار گيرند و زمين آنچه را كه در درون مخفى داشته ، براى رفاه و آسايش انسانها به دست او خواهد سپرد.26
3-مدينه امن و سلام : به اعتقاد روان شناس ، از مهم ترين نيازهاى اساسى بشر كه در هرم نيازهاى وى جايگاه ويژه اى دارد، نياز به امنيت است . البته اين نياز در ابعاد مختلفى تجلى مى يابد، امنيت اخلاقى ، امنيت اقتصادى ، امنيت حقوقى ، امنيت اجتماعى و خانوادگى و....آنچه از حجم زيادى از روايات ظهور بر مى آيد، نشان مى دهد كه مدينه فاضله اسلامى ، شهر امن و سلام است ، آن هم امنيت در معناى واقعى و در تمامى ابعاد آن .
در روايتى از امام صادق عليه السلام در تفسير آيه شريفه :
وعد الله الذين امنوامنكم ....ليستخلفنهم فى الاءرض ....وليبدلنهم من بعد خوفهم امنا
مى فرمايد: نزلت فى القائم و اصحابه . 27
يعنى وعده خداوند، مبنى براينكه وحشت و خوف مؤ منان را به امنيت و سلام تبديل مى كند، در زمان ظهور آن حضرت ، معنى و مصداق كامل مى يابد و انسانها در آن موعد شريف است كه مى توانند با قلبى آسوده و فارغ از هرگونه دغدغه اقتصادى ، حقوقى ، اخلاقى و اجتماعى سر بر بالين آرامش بگذارند و زندگانى دنيا را دور از خطرهاى دلهره آميز هميشگى ببينند. بنابراين ، گردنه هاى پرخطر و پرنشيبى كه در زندگى هر انسان به واسطه روابط نادرست حاكم در اجتماع پديد مى آيد، در آرمان شهر اسلامى جايى و جايگاهى ندارد. اين نيز سعادتى است زمينى در يك شهر آرمانى و آسمانى .
4-مدينه تربيت : پيش از اين يادآور شديم كه تمدن غرب ، اساس پيشرفت خويش را بر مبناى توجه به انسان پايه گذارى كرده و انسان محورى و انسان مدارى ، جزو نرم افزارهاى اساسى در پيشرفت غرب محسوب مى گردد. اما همان انسان كه مقصود و غايت پيشرفت تلقى شده ، همان انسان در تماميت وجوديش ، در اين تمدن فراموش شده و بحران تمدن غرب ، در ابعاد مختلف : اخلاقى ، اجتماعى و تربيتى آن مؤ يد صريح اين غفلت و ناكامى است .
انسانى كه فقط از يك سو نظاره شد و تنها ابعاد مادى او، در محاسبه آمد، انسانى است كاريكاتورى و ابتر و بالطبع ، نمى توان او را در عالم خارج ، انسان ناميد و مشكل غرب در همين سوء تفاهم كوچك است !
چندين قرن است كه براى آسايش تن ، هر چه فرمول اقتصادى و سياسى به ياد داشته اند و هر چه امكانات علمى و تكنيكى در اختيار داشته اند، به استخدام در آورده اند، تا شايد بتوانند آسايش اين جهانى انسان را بدو باز گردانند، حال آن كه او، پس از اين همه تلاش ، هيچ گونه آرامشى در خود نمى يابد، جهان را تنگ و تاريك و سرد مى بيند و در آن احساس حقارت و پوچى مى كند و اين جريان ، به اعتقاد منتقدين درون اين نظام ، جز به نابودى انسان نمى انجامد. و اين آن چيزى است كه بايد آن را انسان مدارى واژگونه ، يا انسانگرايى نسيانگرانه ناميد. همين معنى را از زبان يكى از منتقدان فرانسوى نظام غرب بازگو مى كنيم :
تمدن جديد كه به هنگام حركت آغازين خود مى خواست انسان گرا باشد و به انسان آنچنان اصالتى داد كه آغاز و انجام همه چيزش كرد، اكنون به ماجرائى اين چنين شگفت دچار شده است . در روزگار ما، تار پود مفهوم انسان از هم گسسته است ... به هر حال ، تمدنى كه خود را انسانگرا مى ناميد، نظامى از آب در آمده است كه آدمى را تحقير مى كند و مى فريبد و سرانجام نابودش مى سازد.
تحقير آدمى درين معنى و از اين راه است كه تمدن مذكور، انسان را به دستگاهى مركب از يك سلسله وظايف كمى و مادى و به ماشينى منحصرا توليد كننده و مصرف كننده تبديل مى نمايد28 .
اما در آرمان شهر اسلامى ، همان گونه كه ترسيم كرديم ، فقط سخن از آسايش تن نيست . فقط سخن از وفور ثروت و رفاه مادى نيست ، در تصوير مهندسان اين مدينه ، انسان فقط تن نيست ، بلكه موجودى است داراى ابعاد مختلف كه تكامل و رشد او، در گرو رشد متوازن تمامى آن ابعاد است و آن بهشت زمينى تحقق نمى يابد مگر آن كه بارقه اى از آسمان نيز در آن حلول كند. تربيت و پرورش روح انسانها و توجه به اختلال و فضائل روحى ، كه از اساسى ترين برنامه هاى ظهور است ، در همين راستا معنى مى يابد. مدينه فاضله ، در عين حالى كه شهر عدالت است ، شهر رفاه است و شهر امنيت . در عين حالى كه شهر تربيت است ، شهر سجايا و فضايل انسانى است . در آن محيط، انسانهاى صالح تربيت مى يابند تا جامعه اى آرمانى و صالح بنا سازند. در آن جا، در كنار دست يابى انسانها به غناى مالى ، از غناى قلبى و روحى بهره مند مى گردند29 و در كنار اتمام نعمت و وفور ثروت ، به كمال اخلاق و فضيلتهاى انسانى راه مى يابند.30 كينه هاى اخلاقى از قلبها ريش كن مى گردد31 و دروغ و تزوير و نامردى ، در روابط اجتماعى ، جاى خود را به يك رويى و يك رنگى مى بخشد و به واقع ، در چنين بسترى است كه رفاه و عدالت و امنيت نيز معنا و مفهوم و حقيقت خويش را باز مى يابند و جز با اين نگرش همه جانبه به انسان ، و در كنار هم چيدن اجزاى حقيقى او در برابر هم ، نمى توان به تعبير روياى هميشگى انسان در تاسيس آرمان شهر انسانى پرداخت .
5-مدينه علم : دوره ظهور، دوران گسترش علم و دانايى است و مدينه فاضله اسلامى ، مدينة العلم است . با آمدن آن منجى حقيقى ، همان گونه كه ظلم و بيداد جاى خود را به عدل و دادگرى مى سپارد و همان گونه كه نابسامانيهاى مختلف اجتماعى به سامان مى گرايد، به همان ترتيب نيز، دانايى و فرزانگى بديل جهل و نادانى مى گردد و جهان از نور عقل و دانش آكنده مى گردد.32
او، مى آيد تا همان طور كه جهان را لبريز از عدالت مى سازد، از دانايى و فرزانگى نيز سيراب سازد. نيروهاى عقلانى توده ها را تمركز بخشد و خردها و دريافتهاى آنان را به كمال رساند.33 علوم و دانشهايى كه در طول اعصار و قرون در پشت پرده ها، مكنون مانده ، پراكنده سازد و مرزهاى دانايى و يادگيرى را تا سراپرده منازل و تا اعماق وجود تك تك انسانها، اعم از زن و مرد گسترش بخشد.34
6-مدينه مستضعفان : از ويژگيهاى بسيار مهم در عصر ظهور، جابجايى قدرت و تغيير در ساختار آن است . حكومت در مدينه فاضله بدست توده هاى محروم و مستضعف جامعه است . آنان كه پيش از ظهور بار سنگين فقر و بيچارگى و نامردمى را تحمل كرده اند و اكنون در راستاى اجراى عدالت بايد به حق مسلم خويش در وراثت و پيشوايى زمين دست يابند 35 .
بدين سان ، بهشت زمينى در عالم خارج واقعيت مى يابد. با سيراب شدن زمين از عدالت ، با برخوردارى همگان از رفاه و آسايش و امنيت ، با اتساع وجودى انسان و بازيابى تمامى ابعاد وجودى وى در ظرف تربيت و پرورش ، با گسترش علم و فرزانگى ، با مشاركت توده هاى محروم در امر تصميم گيرى و تغيير ساختار سياسى جامعه و با...
آنچه گذشت ، برجسته ترين ويژگيهاى مدينه موعود در عصر ظهور است كه مى توان در فرصتهاى بلندتر بر شمار عناوين اصلى و يا زير مجموعه هاى آنها افزود، ليكن در اين مجال ، به همين مختصر بسنده مى كنيم .
دانستيم كه انديشه مدينه فاضله در ظرف تفكر گذشتگان به هيچ وجه با ملاحظات انسانگرايانه همراه نبوده است . نه اين كه انسان در نمودار انديشه آنان جايگاهى نداشته . بلكه به اين معنى كه او مركز توجه و اعتنا نبوده است . بنابراين ، مدينه فاضله در منظر ديد آنان ، بيش از آن كه صبغه اى انسانى داشته باشد، چهره اى سياسى ، اخلاقى و يا فلسفى مى يابد.
در قراءت عصر جديد، اين معنى ، كاملا واژگونه مى گردد. از دوره رنسانس به اين سو، كه انسان ، به عنوان مهم ترين آرمان تمدن جديد، محيط توجه و اعتنا را مى پوشاند، تفاسير نوينى نيز نسبت به آرمان شهر انسانى ارائه مى گردد. محور اين تفاسير را نوعى فلسفه انسانگرا تشكيل مى دهد كه از طرفى با انديشه استغناى از مذهب و بلكه ، انديشه مذهب پيرايى همراه و قرين بوده و از طرف ديگر، تنها به بهزيستى دنيوى انسان توجه داشته و پيشرفت و تعالى وى را در بعد مادى مى جويد. بنابراين ، مدينه فاضله در نگاه متاءخران ، در واقع ، شهر رفاه و آسايش انسان است ، اما در راه كسب اين مهم ، فقط، به بعد خاكى انسان توجه مى شود. پيشرفت و ترقى مادى به عنوان يك اصل مسلم شمرده مى شود و همه چيز در ذيل آن ، ملاحظه مى گردد. اين نوع انديشه ، چند قرن است كه سيطره خويش را بر محيط باورهاى انسان غربى گسترده است و اگر چه او، به واقع ، به بسيارى از آنچه در صدد بوده ، دست يافته است ، اما، به هيچ وجه ، روياى هميشگى خود را محقق نمى بيند. در مقابل مشاهده كرديم كه در انديشه جامع دينى ، ما بر يگانگى دنيا و آخرت و جسم و جان انگشت تاءكيد مى نهيم و جايگاه و احكام اين امور را از هم تفكيك نمى سازيم . به انسان ، به عنوان يك واحد حقيقى نظر داريم و در هر طرح و برنامه ، رشد موازى و متوازن او را پى مى جوييم . در مدينه فاضله اسلامى ، در سرلوحه طرح و برنامه آسمانى آن ، با كمال شگفتى ، با يك آرزوى زمينى روبرو مى شويم ، با عدالت و در كنار آن ، رفاه و آسايش و امنيت و برخوردارى از مواهب طبيعى .
حجم اعتناى تعاليم دينى به اين مسائل ، در مساءله ظهور و مهدويت ، براى انسان مذهبى كه هميشه بر تقابل و دوگانگى دنيا و آخرت ، صميمانه ، پاى مى فشرده ، آن قدر با اهميت و هيجان انگيز است كه وى را دچار گيجى و ترديد مى سازد. اما، به واقع ، چنين است . تعاليم دينى ، در زندگى زمينى ما مصرانه ادعاى دخالت و تصميم گيرى دارند و آرزوهاى زمينى ما به طور جدى ، مورد توجه آنهاست . اما اين همه را در مصاحبت با ديگر ابعاد وجودى انسان مى طلبند. بر اين اساس است كه مدينه فاضله اسلامى ، علاوه بر اين كه مدينه عدالت ، رفاه و امنيت است ، مدينه علم ، عقلانيت ، تربيت و انسان پرورى نيز هست . يعنى همان عناصرى كه نبود آنها در تفكر مذهب پيراى غربى ، باعث پديد گشتن بحران جديد تمدن غرب گشته است و اين تمدن را على رغم پيشرفتهاى چشمگير مادى ، در مسير تحقق سعادت انسانى ناكام گذارده است .
ويل دورانت تمدن نويس بزرگ غربى ، در همين رابطه چنين مى نويسد:
مدينه فاضله تحقق يافته است ، ولى در عالم خارج از ما...ما قدرت خود را صد برابر كرده ايم و بر بالاى خود صدها ذراع افزوده ايم ، ولى طرحها و نقشه هاى ما به پستى و تنگى زمانى است كه در جهل و آلودگى به سر مى برديم . ما از لحاظ روحى كوته قدانى هستيم در قالبهاى بسيار بزرگ . مدينه فاضله در همه جا آمده است . به جز در روح انسان . با اين همه ، اين مدينه فاضله كوچكى ، كه اكنون با روياى قابل اغماض مى خواهيم بنا كنيم ، نمى خواهد طبيعت را از نو بسازد و نمى خواهد تسلط انسان را بر طبيعت بگستراند زير اين بهشت منظور نظر بيكن بود و تحقق يافته است بلكه مى خواهد كه خود را از نو بسازيم و نفوس با اراده هاى درست كنيم كه براى زندگى در عالم بهترى شايسته باشند و به صفاى دانش ما و به نيروى قدرت ما باشند و چون مايه ويرانى مدينه فاضله طبيعت بشرى و جهل انسانى است . ما نخست خواهيم خواست كه دلها و نفوس خود را تصفيه كنيم ؛ شايد امور ديگر، در نتيجه به دنبال آن بيايد...به طور كلى معلوم شد كه مقصود بناى يك مدينه فاضله مكانيكى يا بهشتى براى راهروان پياده و مسافران هواپيما نيست ، بلكه امر اساسى ترى در نظر است و آن بالا بردن صفات اخلاقى و جسمى و معنوى مردم است . نسلى كه محصول و نتيجه اين اقدامات و پيشنهادها باشند مى تواند مدينه فاضله را بنا كند.36
در ارزيابى سخنان گذشته چنين مى توان نتيجه گرفت كه تفكر دينى نيز، يك تفكر انسانگر است . با اين تفاوت كه انسانگرايى دينى ، متكى بر يك انسان شناسى قويم است ؛ اما انسانگرايى غربى ، متكى بر يك انسان شناسى ابتر و نادرست بود. به همين دليل نيز بود كه در بخشهاى گذشته از تفكر مستتر در تمدن غرب ، با عنوان انسانگرايى نسيانگرايانه يا انسان مدارى واژگونه ياد كرديم .
در انتهاى نوشتار، تاءكيد مى كنيم كه بحث توسعه اسلامى به طور كامل مى توان از ويژگيهايى كه در مورد مدينه فاضله اسلامى بر شمرديم ، استفاده كرد و اگر چه مطالب عنوان شده ، بيشتر، جنبه كيفى داشت ، ليكن مى توان با مشاركت صاحب نظران در زمينه هاى مختلف ، بويژه در زمينه جامعه شناسى و اقتصاد بر ظروف كمى آن نيز دست يافت .
پی نوشت ها
1- تاريخ عقايد اقتصادى ، دكتر حسين وحيدى / 248.
2- سيرانديشه اقتصادى ، دكتر قديرى اصلى / 128.
3- تاريخ عقايد اقتصادى / 274.
4- همان مدرك / 272.
5- بنياد فلسفه سياسى در غرب 122 - 123
6- همان مدرك /127
7- همان مدرك
8- همان مدارك
9- همان مدرك
10- مكيال المكارم فى فوائد الدعاء للقائم ، ميرزا محمد تقى موسوى اصفهانى /118
11- كمال الدين و تمام النعمة ، شيخ صدوق .
12- مفاتيح الجنان ، شيخ عباس قمى ، زيارت صاحب الامر، 1055.
13- بحار الانوار علامه مجلسى ، ج 52/362.
14- كمال الدين /318
15- بحار الانوار، 52/225- 224.
16- بحار الانوار، 52/225- 224.
17- بحار الانوار، ج 51/57.
18- همان مدرك /120
19- سوره قصص ، آيه 5.
20- بحار الانوار ج 51/78
21- همان مدرك ، ج 51/88
22- همان مدرك ، ج 51/123.
23- همان مدرك 52/390
24- كمال الدين /331
25- بحارالانوار، ج 10/104
26- همان مدرك
27- كتاب الغيبة /240 ذيل آيه 55 سوره نور.
28- اسلام و بحران عصرما، روژه دو پاسكيه ، ترجمه دكتر حسن حبيبى /18 -21
29- بحارالانوار، 84/51.
30- همان مدرك /123.
31- منتخب الاثر /374.
32- بحارالانوار، ج 75/51.
33- عصر زندگى ، محمد حكيمى /223.
34- كتاب الغيبة نعمانى /239.
35- سوره قصص ، آيه 5.
36- لذات فلسفه ، ويل دورانت ، ترجمه زرياب خويى 364، 365، /367.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}