شادى و غم در قرآن

نويسنده:آیت الله محمدتقى مصباح يزدى(دامت برکاته)
وقتى انسان مطلوبى دارد هنگامى كه مطلوبش تحقق پيدا كرد، حالتى به نام شادى، خشنودى و امثال اين تغييرات، براى انسان پديد مى آيد و اگر از دستش رفت حالتى به نام حزن و اندوه و... به وجود مى آيد.
بنابراين، انفعالات نفسانى به يكى از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلكه هر يك از خواسته هاى روحى انسان اين گونه است كه به هنگام تحقق آن، حالت شادى و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روى مى دهد.
انسان به زندگى علاقه مند است. اين يكى از ابعاد وجود انسان است كه از يك نظر مى شود عميق ترين بعد وجود يا ژرف ترين لايه روحى انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انسانى احساس كند كه حياتش به خطر افتاده است، حالتى به نام خوف برايش پيش مى آيد و اگر متوجه شود كه آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت، حالتى ديگر به نام سرور و شادى برايش پديد مى آيد.
درباره قدرت هم همينطور است اگر كسى كه قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست مى دهد و اگر كسى كه عاجز بوده قدرتش برگردد يا كسى كه فلج بوده شفا پيدا كند، احساس سرور به او دست مى دهد. چنان كه اگر سلامتى اش به خطر افتد مى ترسد و هنگامى كه مريض شود محزون مى گردد.
همچنين انسانى كه به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست مى دهد و اگر از دستش برود محزون مى شود، اما اگر ناگهان مالى به او برسد شاد مى شود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است، اگر به فرزند كسى مصيبتى برسد پدر محزون مى شود، اما اگر فرزند مشرف به مرگى نجات پيدا كند، پدر شاد مى شود.
حاصل آن كه هر مطلوبى تحقق پيدا كند، موجب سرور مى شود و هر كدام از دستش برود موجب غم و اندوه مى گردد از اين جهت اين بعد وسيع ترين ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. يك حالت فراگيرى نسبت به همه شوون زندگى دارد. اين دو ويژگى از ويژگى هاى اين بعد انسان است: يكى اين كه سطحى تر از همه و معلول ساير جهات نفسانى است و دوم اين كه وسيع تر و فراگيرتر از همه است.
نكته ديگرى كه بايد گفت، اين است كه تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگونى دارد كه بر حسب آن اضافات مفاهيم و عناوين متعددى پديد مى آيد؛ كسى كه خود موجب زيان كارى شده، پشيمان مى شود. اين ندامت همان حزنى است و اگر ديگرى موجب زيان مندى شده باشد هيچ وقت نمى گوييم، پشيمان شد.
همين گونه از دست رفتن مطلوب گاهى «بالفعل» تحقق پيدا كرده، يا يك امر نامطلوبى براى انسان پيدا شده است؛ يعنى اگر در نظر بگيريم كه در گذشته- ولو لحظه اى قبل -ضررى به انسان رسيده است در اين جا «خوف» معنا ندارد، بلكه جاى «حزن» است. اما نسبت به آينده وقتى احتمال بدهد كه ضررى به او مى رسد يا مطلوبش از دست مى رود حالت «خوف» به او دست مى دهد. پس «خوف» نسبت به آينده است، ولى «حزن» و «غم» نسبت به گذشته است.
نفطه مقابل خوف، امنيت و آسايش خاطر است و آن وقتى است كه خطرى شخص را تهديد نمى كند و اگر انتظار امر مطلوبى يا رفع امر نامطلوبى داشته باشد، حالت اميد و رجا به او دست مى دهد و در مقابل وقتى اميد به امرى مطلوب يا رفعى نامطلوبى نداشته باشد حالت يأس و نوميدى برايش حاصل مى شود. پس محور همه اين حالات، تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يانامطلوب است.
خشم، نوعى ديگر از حالات روانى است كه با توجه به اين كه امرى نامطلوب از طرف شخص ديگرى متوجه انسان مى شود يا امرى مطلوب از وى سلب مى گردد، پديد مى آيد؛ مثلاً وقتى انسان احساس مى كند شخصى مى خواهد ضررى به او بزند يا نفعى را از او سلب كند، نسبت به وى خشمگين مى شود. در مقابل چنين حالتى، حالت رضا و خشنودى قرار دارد.
بنابراين، با توجه به اين نسبت ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفى پديد مى آيد و در حقيقت گستردگى مفاهيم در اين باب از دو جهت است: يكى اين كه همه خواسته هاى انسان را شامل مى شود؛ مانند حب ذات و حب كمال و انواع لذت ها، كه تحقق و عدم تحقق همه اين ها، موجب شادى و غم مى شود و يكى هم از لحاظ اضافات گوناگون؛ مثلاً حالت انسان در مرگ فرزند؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است و اگر نسبت به آينده باشد، خوف است و نسبت به كسى كه مى خواهد فرزندش را بكشد و از دست او بگيرد «خشمگين» مى شود. در همه اين موارد متعلق حالات و انفعالات نفسانى، مرگ فرزند است، اما با توجه به اختلاف زمان ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عكس العمل هاى متعددى پديد مى آيد.
اگر بخواهيم تمامى مفاهيم مربوط به اين بخش را بررسى كنيم و آيات مربوط را از ديدگاه هاى مختلف مورد بحث قرار دهيم، از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراين، تنها عناوين و سرفصل هاى موضوع را يادآور مى شويم: فرح، سرور، حبور: «فهم فى روضة يحبرون» ۱ مرح، بطر، از يك سوى و مفاهيم حزن اسى: «لكيلا تاسوا على ما فاتكم» ۲ اسف، ضيق صدر: «فلاتكن فى ضيق مما يمكرون» ،۳ «يضيق صدرى» ۴ بخوع «باخع نفسك» ۵ و ندامت. همين طور مفهوم «رضا» از يك طرف، مفاهيم سخط، غضب، كراهت، غيظ، مكظوميت، و كظيم به معناى مكظوم؛ مانند «ولاتكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم» ،۶ و هو كظيم» ۷ از طرف ديگر است. همين گونه خوف و خشيت و اشفاق و رهبت و وجل كه تقريباً مترادف هستند؛ در مقابل امن و سكينه و اطمينان قلب و نيز رجاء كه انتظار رفع محذور يا تحقق مطلوب.
سرور و شادى هم گاهى موجب اين مى شود كه انسان فعاليت بيشترى انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادى و نشاط، انسان كارش بهتر پيش مى رود؛ چه كار بدنى، چه كار روحى و چه كار فكرى. اگر فرح و انبساطى باشد كه طبعاً از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب اين مى شود كه انسان به فعاليت بيشترى بپردازد چنين فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنين و مزاح در سفر و چيزهايى از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار مطلوبى است كه بر آن مترتب مى شود. است؛ در مقابل آن يأس و قنوط و ابلاس قرار دارد. آثار بدنى كه در اثر حالت شادى و خشنودى و انبساط روح پديد مى آيد، عبارت است از: گشاده رويى و خنده و در مقابلش گرفتگى چهره عبوس شدن و گريه است. (البته گاهى گريه در اثر شوق هم دست مى دهد). در اين موارد هم مى توان به اين مفاهيم رجوع كرد: ضحك، بكاء، استبشار، اسفار، و قرةعين. «وجوه يومئذ مسفره، ضاحكة مستبشره» ۸ و در مقابل گشاده رويى حالت عبوس. «عبس و تولى» ،۹ قمطرير: «يوما عبوسا قمطريرا» ،۱۰ يا تيرگى و غبارآلودگى: «عليها غبره» ۱۱ به كار رفته است و مى توان تعبير «كالحون» را كه در آيه ۱۰۴ سوره مومنون آمده است، بر آن ها افزود
مفاهيم ديگرى نيز هست كه مربوط به رفتار انسان و عكس العمل او در برابر رويدادهاى خوشايند و ناخوشايند است؛ مثلاً وقتى بلايى بر كسى وارد مى شود و حزن و اندوه او را مى گيرد گاهى در عمل بى تابى مى كند، زياد گريه و ناله مى كند، اسم اين حالت «جزع» است (فزع همان خوف است» و هم من فزع يومئذ آمنون») ۱۲ جزع آن حالت بى تابى است كه انسان در مقابل مصيبت يا از دست دادن امر مطلوبى از خودش نشان مى دهد. «ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسه الشّر جزوعا» ۱۳ و در مقابل آن واژه «صبر» به كار مى رود. همچنين مفاهيم حلم و كظم غيظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تأنى) در مورد ترس از دست دادن منفعت يا مفهوم فظّ و غلظت (تندى و درشتى) در مقابل لين و رفق (نرم خويى) از مفاهيم اخلاقى است كه با توجه به انفعالات نفسانى و عكس العمى انسان در برابر حوادث انتزاع مى شود.

اكنون بايد گفت اين حالات از نظر اخلاقى چه ارزشى دارد؟ اين حالات تا آن جا كه غيراختيارى باشد از نظر اخلاقى نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب، نه ارزش مثبت دارد و نه منفى. هر انسانى طبيعتاً وقتى متوجه خطرى مى شود حالت خوف پيش مى آيد. اين طبيعى است و اختيارى هم نيست و هنگامى كه چيز مطلوبى تحقق پيدا كند، شادمان مى شود. اين شادى امرى طبيعى است، براى انبيا و اولياى خدا هم چنين حالتى بوده است. در قرآن كريم بسيارى از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است. اين حالات تا آن جايى كه يك انفعال طبيعى است مدح و ذمى در پى ندارد، ولى ادامه اين حالات و عكس العمل هايى كه انسان انجام مى دهد از آن نظر كه اختيارى است، ارزش هاى مثبت و منفى خواهد داشت.اين حالات مانند همه حالات ادراكى، وقتى تحقق پيدا مى كند كه انسان نسبت به آن ها آگاهى داشته باشد. توجه پيدا كردن گاهى غير اختيارى است و انسان دفعتاً متوجه مى شود خطرى او را تهديد مى كند؛ مثلاً نگاهش به شيرى مى افتد كه قصد حمله به او را دارد و بى اختيار مى ترسد، اما گاهى اين توجه با اختيار خود انسان حاصل مى شود؛ مثلاً مى نشيند درباره چيزى فكر مى كند و متوجه مى شود كه خطرى او را تهديد مى كند. اين جاست كه جنبه اختيارى پيدا مى كند و وارد حوزه اخلاق مى شود، مثلاً انسان درباره عذاب هاى آخرت فكر كند تا توجه ندارد ترسى هم ندارد و يادش نيست كه اصلاً جهنمى و عذابى هم هست، اما وقتى از راه فكر كردن خوفى برايش پديد آيد اين خوف اختيارى است، به دليل اين كه مقدماتش اختيارى بوده است، يا اين كه فكر كند درباره عظمت الهى و گناهان خودش و صفاتى كه موجب خوف از خدا مى شود. اين خوفى است اختيارى، چون مقدماتش اختيارى است.
همين طور حالت امن؛ مثلاً وقتى شخص درباره چيزى كه موجب امنيت خاطر بشود فكر كند، آن نيز يك امر اختيارى است و حتى درصورتى كه اصل خوف يا امن غيراختيارى باشد، ممكن است ادامه اش اختيارى باشد؛ يعنى توجه اش را متمركز كند و علت مبقيه برايش ايجاد كند. آن حالت، بقاى اختيارى خواهد بود. چنانكه عكسش هم همين طور است. بنابراين در اين گونه حالات و انفعالات نفسانى جاهايى براى اختيار هست؛ يكى اين كه انسان ابتدا خودش فكر كند و از راه فكر كردن آن حالت را پديد آورد كه حدودش هم اختيارى است و ديگرى آن كه حدوثش غيراختيارى، ولى بقايش اختيارى باشد. هم چنين ممكن است تشديد يا تضعيف اين حالات، اختيارى باشد؛ مثلاً كسى كه توجه ضعيفى پيدا كرده و خوفى متناسب با آن برايش حاصل شده مى تواند توجه اش را متمركز كند يا در اثر متمركز كردن توجه، حالت خوف تشديد شود. اين هم نوعى عمل اختيارى در حالت نفسانى است.
در اين صورت است كه وارد حوزه اخلاق مى شود و مى سزد كه بگوييم كار خوبى انجام داده است يا كار بدى، و آنچه بيش از همه با اختيار انسان ارتباط دارد ترتيب آثار علمى است كه به دنبال اين حالات چه كارى و چه رفتارى را انجام بدهد و چه عكس العملى در مقابل ديگران نشان بدهد. البته بعضى اختيارشان در اين موارد هم خيلى ضعيف است، وقتى عصبانى شدند، ديگر نمى توانند خود را كنترل كنند. هرچه از دهنشان در بيايد مى گويند، هر كارى از دستشان بر مى آيد انجام مى دهند، مثل اين كه ديگر اختيار از آن ها سلب مى شود. البته اختيار ضعيف را با تمرين ها و تلقين هايى مى توان تقويت كرد. در اين موارد به همان اندازه كه انسان اختيار داشته باشد در ابقاى يك حالت يا عكس العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقى دارد.

در اين جا سوال اين است كه به طور كلى معيارخوبى و بدى چيست؟ معيارى كه در همه موارد مى توان بر آن تكيه كرد، اين است كه اگر يك عمل اختيارى موجب اين شود كه انسان از كمال برترى محروم گردد؛ يعنى تزاحمى پيدا شود كه اگر يكى از آن ها را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگرى محروم شود، پس اگر آن ديگرى مطلوبيت بيشترى داشته باشد موجب اين شود كه اولى نامطلوب باشد، يعنى ارزش منفى دارد و برعكس اگر عملى موجب اين شود كه انسان به خواسته هاى بيشتر و ارزنده تر و كامل ترى برسد، مطلوبيت و ارزش مثبت خواهد داشت. در اين جا نيز مطلب همين گونه است: چه خوف، چه حزن، چه سرور، چه رجا چه ياس و چه قنوط و ساير مفاهيمى كه اشاره كرديم، اگر در مواردى باشد كه انسان را از كمالات ديگر بازدارد آن حالت هم طبعاً نامطلوب خواهد بود و به اندازه اى كه اختيارى باشد از نظر اخلاقى، ارزش منفى خواهد داشت و چون اين حالات تابع عوامل و زمينه هاى پيشين و زيرين هستند، ارزش مثبت و منفى آن ها هم تابع آن ها خواهد بود؛ مثلاً خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است، حال بايد ديد كه آن چيز مطلوبيتش چقدر است؟ آيا آن مطلوب مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است يا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتى است؟ و چه اثرى بر آن مترتب مى شود؟ و آيا تزاحم با چه چيزهايى پيدا مى كند؟ مثلاً كسى كه اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب هاى دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بيشتر خدا را شكر مى كند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت مى شود. اموال هم همين طور است. مال را دوست مى دارد، بايد ديد مطلوبيت مال براى او از چه نظر است؟ اگر كسى يك كاميون يا يك كشتى از اموال شخصى خود را مى خواهد در راه اسلام صرف كند اگر اين اموال در معرض تلف قرار گيرد، ترسش نه از اين جهت است كه مالى از او سلب مى شود و ثروتش از دست مى رود، بلكه از اين مى ترسد كه اين مال به جبهه نرسد و كار جهاد اسلامى لنگ بماند. اين ترس بسيار ترس مطلوبى است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟
جواب اين است كه به اندازه اى كه تلاش او را براى نجات آن مال زياد كند، اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالى از دست انسان مى رود و ديگر تمتعات دنيوى اش كم مى شود و بساط عيش و نوشش به هم مى خورد، چنين ترسى در لحظه اى كه ابتدا به طور غيراختيارى حاصل مى شود از حوزه اخلاق خارج است.
در مورد «سرور» هم همين طور است. سرور و شادى هم گاهى موجب اين مى شود كه انسان فعاليت بيشترى انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادى و نشاط، انسان كارش بهتر پيش مى رود، چه كار بدنى، چه كار روحى و چه كار فكرى. اگر فرح و انبساطى باشد كه طبعاً از حصول نعمتى و مطلوبى حاصل مى شود موجب اين مى شود كه انسان به فعاليت بيشترى بپردازد. چنين فرح و سرورى مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مومنين و مزاح در سفر و چيزهايى از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مى شود به سبب آثار مطلوبى است كه بر آن مترتب مى شود، ولى غالباً سرورها در افراد موجب اين مى شود كه از مصالح معنوى و اخرويشان غافل شوند، چون خود سرور و شادى حالتى مطلوب است و همين كه يك لحظه تحقق يافت، انسان دلش مى خواهد كه ادامه پيدا كند.
اگر ادامه اش به وسايل نامشروع باشد كه حرام است و اگر موجب انجام دادن كار نامشروعى باشد، آن هم ارزش منفى دارد، اما اگر به اين حد نرسد دست كم موجب غفلت هايى مى شود.
غفلت از آخرت، غفلت از تكاليف مهم اجتماعى كه به عهده انسان هست. پس به هر اندازه اى كه انسان را بازدارد و از كمالات انسانى غافل كند نامطلوب است. «لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله» ۱۴
اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب هاى دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحى به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا مى افتد از انس گرفتن با او لذت مى برد و بيشتر خدا را شكر مى كند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت مى شود. اموال هم همين طور است، اموالى كه آدم را مشغول كند و از امور معنوى و توجه به خدا و عبادت غافل كند، اين «الهاء عن ذكرالله» است و نامطلوب، اما اگر شاد بشود از اين كه خدا امسال محصول زيادى به او داده است در آمد خوبى دارد و مى تواند اين ها را در راه خدا بيشتر انفاق كند، ثواب هاى بيشترى كسب كند همين شادى اش هم مطلوب است.
پس معيار در اين جا هم اين است كه اين حالات تا چه اندازه تاثير كند در اين كه انسان براى تكامل خود بيشتر فعاليت كند. به همان اندازه اى كمك باشد براى تحصيل كمالات بيشترى، مطلوب و به اندازه اى كه مانع و مزاحم باشد، نامطلوب است.
انسان مومن بايد طورى تربيت شود كه داشتن و نداشتن نعمت هاى دنيوى از هر قبيلى كه باشد، تا آن جا كه مربوط به دنيا هست در او تاثيرى نداشته باشد: «لكيلاتاسوا على مافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم» بود و نبود و افزايش و كاهش نعمت هاى دنيا برايش مساوى باشد، چون اين ها همه وسيله آزمايش هستند و مطلوبيت ذاتى ندارند.
آرى اگر مطلوبيت و عدم مطلوبيت ارتباطى با خدا و معنويات پيدا كرد، به همان اندازه ارتباط و تاثيرى كه در فعاليت هاى انسان مى تواند داشته باشد، مطلوب خواهد بود.

پی نوشت ها

۱- روم (۳۰) آيه ۱۵
۲- حديد (۵۷) آيه ۲۳.
۳- نمل (۲۷) آيه ۷۰
۴- شعراء (۲۶) آيه ۱۳
۵- همان، آيه ۳
۶- قلم (۶۸) آيه ۴۸.
۷-نمل (۱۶)آيه ۵۸.
۸- عبس (۸۰) آيه ۳۹.
۹- همان، آيه ۱.
۱۰- انسان (۷۶) آيه ۱۰.
۱۱- عبس (۸۰) آيه ۴۰.
۱۲-نمل (۲۷) آيه ۸۹.
۱۳- معارج (۷۰) آيه ۲۰
۱۴- منافقون (۶۳) آيه ۹.

منبع:روزنامه جوان