دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب
دقتی دوباره در صفات ائمه اطهار نقدى بر يك كتاب
اشاره
مقدمه
مترجم كه اين اثر را در نوع خود منحصر، و از نظر سطح تحقيق در مرتبهاى بس ارجمند يافت، به ترجمه آن دست زد. ... ترجمه حاضر به نظر مؤلف دانشمند رسيده و مواردى كه در نام كتاب، عنوان بخشها و در قسمت ضمائم با اصل كتاب اندكى اختلاف ديده مىشود، با صلاحديد ايشان بوده است. ...
استاد و روحانى ارجمند، پروفسور ... از فارغالتحصيلان و مدرسين حوزه علميه قم بوده كه سپس در دانشگاه آكسفورد انگلستان تحصيلات جديد خود را در رشته حقوق به پايان برده و به اخذ دكترى در آن رشته نائل شدهاند. ايشان اكنون [اسفند73] مدت دوازده سال است كه در دانشگاه پرينستون امريكا ـ كه يكى از بزرگترين مراكز علمى كشور و محل اقامت و تدريس نامآورانى مانند آلبرت اينشتين بوده ـ اقامت و به تدريس اشتغال دارند.1
مؤلف كتاب، به گفته خود «سطوح عالى فقه و اصول را نزد حضرات آقايان فاضل لنكرانى، حسين نورى، يوسف صانعى و مرحوم سلطانى» گذرانده و «متون فلسفى را خدمت آقايان محمدى گيلانى، جوادى آملى، محمد شاهآبادى و مرتضى مطهرى» فرا گرفته است. وى همچنين «خارج فقه و اصول را عمدتاً در محضر مرحوم آيتاللّه مرتضى حائرى» به مدت ده سال شاگردى كرده است. مؤلف «از سال 1355 متناوباً و از سال 1358 مستمراً براى ادامه تحصيلات جديد» به انگلستان رفته و از سال 1361 مقيم كشور امريكا شده است.2
از امتيازات اين كتاب، كثرت ارجاعات و منابع مورد استفاده مؤلف است. ارجاعاتى اينچنين هرچند به اثر امتيازى ويژه مىبخشند، اما اگر با برداشتهايى مبتنى بر پيشفرضهاى نادرست همراه گردند و خواننده را به مأخذهايى گزينشى حواله دهند، مىتوانند زيانبار و غلط انداز باشند.
خوشبختانه مؤلف خود در مقدمهاى كه بر ويرايش جديد كتاب نوشته، از نقد منصفانه استقبال كرده و متواضعانه چنين گفته است: «منى كه در خوشبينانهترين توصيف، آدمى بسيار متوسطام و هرگز دعوى حل نهايى هيچ معضل و اصابهاى به واقع نداشتهام، چگونه مىتواند نظرم غير قابل تغيير و سخنم فصلالخطاب و لايختلف و لايتخلّف باشد؟» (ايران، ص14). بررسى تفصيلى محتواى اين اثر و نشان دادن نقاط قوت و ضعف آن، نيازمند مجالى بيشتر است. در اينجا به صورتى گذرا برخى از كاستىهاى كتاب را برمىشماريم:
تفاوتهاى معنادار متن فارسى و انگليسى
با اين همه، نكتهاى كه جاى شگفتى بسيار دارد آن است كه متن انگليسى اغلب موافق ذوق و سليقه خاورشناسان و منتقدان ديدگاه سنتى شيعه از كار درآمده،3 و تصرفاتى كه در ترجمه فارسى صورت گرفته چنان است كه گويا براى «جلب نظر شيعيان» و به تعبير عاميانه «به دست آوردن دل آنان» بوده است. اين تغييرات گاه به وصلههاى ناجورى مىمانند كه يكدستى كتاب را از ميان مىبرند. يكى از دوستان فاضل و نكتهسنج كه هنوز متن انگليسى را از نظر نگذرانده بود، از اين تعارضات با شگفتى ياد مىكرد و مىگفت: «مؤلف در مقدمه متن فارسى و برخى از پاورقىها خود را مدافع سرسخت ديدگاه سنتى شيعه مىنماياند؛ اما اكثر مواضع كتاب، چيزى غير از اين مىگويند». به هر حال، در اينجا به برخى از تفاوتهاى دو متن فارسى و انگليسى اشاره مىكنيم.
الف) مباحث متن اصلى كتاب موهم آن است كه بسيارى از اعتقادات شيعيان در مسئله امامت به تدريج پديد آمده و در آغاز وجود نداشته است؛ چنانكه در يكجا مىخوانيم: «نظريه عصمت ائمه ... در همين دوره وسيله هشام بن الحكم ـ متكلم شيعه در اين عصر ـ پيشنهاد گرديد» (ايران، ص38؛ آمريكا، ص 14؛ USA, p 9). مؤلف بىآنكه در اين نظريهها تغييرى پديد آورد (يا ايهام آنها را برطرف سازد)، در ترجمه فارسى عباراتى افزوده است دال بر اين مطلب كه «آنچه در اين دفتر آمده، تاريخ فكر است، نه تجزيه و تحليل مبانى عقيدتى يا نقد و بررسى باورهاى مذهبى» (ايران، ص22). وى همين تذكر را در بحث مربوط به آگاهى يا ناآگاهى شيعيان از تعداد ائمه با روشنى بيشترى بيان مىكند:
تذكر و تأكيد مجدد اين نكته در اينجا ضرور است كه ـ همچنانكه پيشتر گفته شد ـ اين كتاب تاريخ مذهب است و نه كتاب كلامى. از نظر دليل و برهان كلامى با توجه به تظافر عظيم روايات باب و شواهد و قرائن بىحد و شمار، هيچ منصف و عاقلى نمىتواند ترديدى در اين امر داشته باشد كه نام مبارك ائمه اطهار بر پيامبر اكرم و ائمه طاهرين و كسانى كه آن بزرگواران ايشان را بر آن آگاه ساختهاند، مشخص و معلوم بوده است. بحث اين است كه جامعه شيعه، يعنى افراد عادى اجتماع (اعم از روات و ديگران، يعنى همه، جز رازداران اسرار امامت) چگونه بر اين حقايق آگاه شدند (ايران، ص196).4
ب) در سراسر بخش دوم كتاب با عنوان «غلو، تقصير و راه ميانه» و نيز در مواضعى از بخشهاى ديگر كتاب، اين نكته به خواننده القا مىگردد كه اعتقاداتى از اين قبيل كه امام «محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ريخت» (ايران، ص40) از عقايد انحرافى است و رواياتِ مؤد آنها نيز ساخته غاليان است. از نظر مؤلف، راه ميانه آن است كه به پيروى از برخى از اصحاب ائمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانيم (ايران، ص73). با اين همه، در ترجمه فارسى چاپ ايران، در آخر بخش دوم، خواننده ناگهان در پاورقى با اين مطلب روبهرو مىگردد كه از نظر نويسنده كتاب، ديدگاه درست درباره امامان آن است كه بگوييم: «بيمنه رزق الورى» نه آنكه: «هو رازق الورى» (ايران، ص106).5 خواننده از خود مىپرسد، مگر قاطبه شيعيان (اعم از علما و توده مردم) چيزى غير از اين مىگويند!
ج) نويسنده در آغاز بخش دوم كتاب با تأكيد مىگويد: «خداوند ... تنها كسى است كه بر علم غيب آگاه است» (آمريكا، ص28؛ USA, p 19). در متن منتشر شده در ايران، با افزوده شدن يك پاورقى اين نكته مورد پذيرش قرار مىگيرد كه خداوند مىتواند بخشى از اين علم غيب را به ديگران بياموزاند. با اين همه، مؤلف بر اين باور است كه هيچ انسانى نمىتواند (حتى به تعليم خداوند) از همه حقايق جهان آگاه شود (ايران، ص57).6
د) در متن انگليسى براى اشاره به كسانى كه به امام حسن عسكرى عليهالسلامنسبتهاى ناروا مىدهند، از كلماتى با بار مثبت (و حداكثر، خنثى) همچون «some Shi`ites» و «some of the Imamites» استفاده مىشود (USA, pp 65-66)؛ اما در ترجمه اين تعابير، كلماتى چون «ناپاكان» و «كوردلان» قرار مىگيرد، تا نشانه عدم توافق نويسنده با قائلان چنين سخنانى باشد (ايران، ص134 ـ 135؛ آمريكا، ص93). در متن فارسى، علاوه بر اين تغييرات، عبارت زير نيز اضافه شده است: «بازگويى و يادآورى اين بىحرمتىها براى عاشقان و ارادتمندان آستان ولايت بسيار دردناك و رنجآور است؛ ولى گويا ذكر آن براى تذكر و عبرت لازم باشد ...» (همان).
ه) متن انگليسى موهم آن است كه نويسنده كتاب، گزارشهاى مربوط به جعل نامههايى به نام امام حسن عسكرى عليهالسلام به دست عثمان بن سعيد عَمرى (از نواب اربعه) را تأييد مىكند.7 در متن فارسى، عبارت مربوط به اين قسمت به صورت زيرتعديل شده است: «حتى گويا ترديدهايى بوده است كه نامههاى مربوط به امور مالى كه از ناحيه مقدسه و به نام آن امام بزرگوار به بلاد مختلف ارسال مىشد، واقعاً از طرف ايشان بوده، يا عثمان بن سعيد متصدى امور مالى ناحيه مقدسه آنها را مىنوشته و مىفرستاده است». نويسنده در همينجا پاورقى زير را نيز اضافه مىكند: «معنى اين ترديد، تأمل در درستى جناب عثمان بن سعيد نيست؛ بلكه احتمال اين مسئله است كه وى از طرف آن حضرت، اختيار تامّ در چنين مواردى داشته است» (ايران، ص137؛ آمريكا، ص95).
كوتاه سخن آنكه خوانندگان فارسىزبان ـ كه غالباً پيرو مكتب تشيعاند ـ به يمن آشنايى نسبى با مكتب خود كمتر به اين استدراكات نياز دارند.8 سزاوار بود كه در برابر خواننده انگليسىزبان ـ كه اغلب شناخت درستى از تشيع ندارد ـ از مداهنه و ابهامگويى بپرهيزيم و براى مثال، اگر واقعاً بر اين باوريم كه «بيمنه رزق الورى»، مقام امام را در حد «علماى ابرار» تنزل ندهيم.
تعبيرات تسامحى يا...؟
نسبتِ آزادانديشى به برخى عالمان شيعه!
برخورد گزينشى با تاريخ و روايات
بسيارى از مردم اميد داشتند كه رئيس خاندان پيامبر در آن عصر، امام محمد باقر عليهالسلام، رهبرى نهضت را به دست گرفته و قيام خواهد كرد. اما امام به اين انتظار و توقع عمومى پاسخ مثبت نداد. اين عكسالعمل، شيعيانى را كه در ذهنيت آنان، امام حق از خاندان پيامبر در صورت فراهم شدن شرايط مناسب بايد بىدرنگ براى احقاق حق خود و برپاكردن نظام عدل و قسط به پا مىخاست دچار حيرت كرد. ...
دو دهه پس از اين، فرزند او امام صادق عليهالسلام نيز در شرايطى كه بسيارى آن را عالىترين فرصت براى اقدام امام در راه به دست آوردن حق غصب شده خاندان پيامبر صلىاللهعليهوآله مىدانستند، از هرگونه اقدامى خوددارى فرمود. ... همه جامعه به وى به عنوان روشنترين و شايستهترين نامزد احراز خلافت مىنگريستند و بسيارى انتظار داشتند كه او براى به دست گرفتن آن و ايفاى نقش سياسى خود قدم پيش نهد. عراق مالامال از هواداران او بود. يك شيعه باحرارت به او خبر مىداد كه «نيمى از جهان» هوادار او هستند. مردم كوفه تنها منتظر دستور او بودند تا شهر را از دست اردوى اموى مستقر در آنجا بگيرند و آنان را اخراج كنند. ...
اما امام نهتنها خود مطلقاً از درگيرى سياسى دورى جست، بلكه پيروان خود را نيز به شدت از آن منع كرد. ... رواياتى كه نشان مىدهد حضرت امامصادق عليهالسلاممايل نبودند خود را امام بخوانند ـ با آنكه اين مسئله جاى تواضع نيست ـ شايد در همين روند بوده است. ...
بدين ترتيب، در ذهنيت جامعه شيعه در اين دوره انقلابى پديد آمد و تأكيدى كه قبلاً روى مقام سياسى امام مىشد، اكنون به مقام علمى و مذهبى امام انتقال يافت (ايران، ص34 ـ 39؛ آمريكا، ص 10ـ14، USA, pp 6-9).
اين سخنان كه جاىجاى آن به منابع روايى مستند شده، نمونهاى است از آنچه پيشتر، از آن با عنوان «استفاده گزينشى و جانبدارانه از منابع، در چارچوب پيشفرضهاى اثبات نشده» ياد كرديم. سخنان نويسنده موهم آن است (اگر نگوييم: صراحت دارد) كه شرايط براى قيام مسلحانه امام باقر و صادق عليهماالسلام كاملاً فراهم بوده است. براى نمونه، مؤلف با استناد به حديثى از كتاب شريف كافى، مىنويسد: «يك شيعه باحرارت به او خبر مىداد كه نيمى از جهان هوادار او هستند». كاش اصل اين گونه احاديث به صورت كامل بازگو مىشد، تا روشن شود كه اولاً، امامان معصوم در اين مسئله بصيرتى بسيار بيش از امثال آن شيعه باحرارت داشتهاند؛ ثانياً، آنان شيعيانِ خود را در سرگردانى و حيرت فرو نمىبردند، و راز عدم قيام خود را آشكار مىكردند؛ و ثالثاً، ائمه اهلبيت قيام عليه ستمگران را وظيفه دينى، و رهبرى سياسى را (همچون رهبرى دينى) حق مسلم خود مىدانستند. گزيدهاى از روايت ياد شده كه گفتوگويى است ميان امام صادق عليهالسلام و سدير صيرفى چنين است:
سدير: به خدا قسم، سكوت و خانهنشينى براى شما روا نيست.
امام: چرا سدير؟
سدير: به دليل دوستان و شيعيان و ياران فراوانى كه داريد. به خدا قسم اگر امير مؤنان اين همه يار و ياور مىداشت، هيچ قبيلهاى در غصب حق او طمع نمىكرد.
امام: به گمان تو، تعداد ياران ما چقدر است؟
سدير: صد هزار نفر.
امام: صد هزار نفر؟!
سدير: بله. بلكه دويست هزار نفر.
امام: دويست هزار نفر؟!
سدير: بله. بلكه نيمى از جهان.
امام عليهالسلام در اينجا سكوت مىكند و به گفتوگو ادامه نمىدهد. سپس در فرصتى ديگر، با اشاره به گوسفندانى كه مشغول چرا بودند، مىفرمايد: «به خدا قسم، اگر شيعيانى به تعداد اين گوسفندان مىداشتم، سكوت را روا نمىدانستم و قيام مىكردم». سدير مىگويد: «وقتى كه گوسفندان را شمردم، ديدم بيش از هفده رأس نبودند».12
كسى كه دغدغه كشف حقيقت را دارد، هرچند شيعه نيز نباشد، نمىتواند از ذيل روايت درگذرد؛ بلكه به عنوان محققى بىطرف، بايد به نقل سخنان طرفين بپردازد و با استناد به پندار خوشبينانه يكى از اصحاب ـ كه در صدر روايت آمده است ـ چنين ننماياند كه شرايط براى قيام امام فراهم بوده، اما گويا ايشان تمايلى براى اين كار نداشتهاند!
همچنين با مراجعه به منابع اصلى روشن مىشود كه تعابيرى چون «حضرت صادق عليهالسلام مايل نبودند خود را امام بخوانند»13 حتى براى برههاى از زمان نيز صادق نيست. اين حقيقت كه امام صادق عليهالسلام بر اساس وجود مصالحى (همچون تقيه) از دادن پاسخ صريح به برخى از پرسشگران، خوددارى ورزيدهاند، آيا به معناى عدم تمايل براى امام خوانده شدن است؟ بهويژه آنكه امام عليهالسلام در همين روايات مورد اشاره، به صراحت از امامت پنج امام پيش از خود سخن مىگويد؛ و در برابر تكرار اين پرسش كه «فانت؟ جعلت فداك» با تعابير روشن زير بر لزوم استمرار امامت در اين خاندان تأكيد مىورزد: «هذا الامر يجرى لآخرنا كما يجرى لاوّلنا» و «هذا الامر يجرى كما يجرى الليل و النهار».14
هشام بن الحكم آغازگر طرح عصمت ائمه عليهمالسلام!
جمعآورى وجوه شرعى، تنها وظيفه نمايندگان ائمه عليهمالسلام!
درآمد دفتر امام با افزوده شدن ماليات خمس كه وكلا اكنون به طور منظم و سالانه به عنوان حق مقام امامت از شيعيان مطالبه و دريافت مىكردند، به طور وسيعى گسترش يافته بود. ... بسيارى از وكلاى ائمه در اين ادوار، از جمله عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش محمد بن عثمان كه توسط حضرتين هادى و عسكرى عليهماالسلامبه عنوان ثقه و معتمد به جامعه شيعه معرفى شدند، اصولاً دانشمند به معنى شايع و معهود كلمه (يعنى مرجع علمى و اهل تدريس و افتاء) نبودهاند. كلمه ثقه در مورد اين بزرگان به معنى وثوق مالى است؛ يعنى «الثقة المأمون على مال اللّه». هدف از اين توثيقها به قرينه اهتمام ناحيه مقدسه در اين دوره، راهنمايى و ارشاد شيعيان براى پرداخت وجوه شرعى بود كه به چه كسى بپردازند، نه براى ارجاع سؤلات مذهبى فقهى و به عنوان مراجع دانش شرعى (ايران، ص48 ـ 50).
به راستى، آيا كسانى چون عثمان بن سعيد عمرى و فرزندش محمد (از نواب اربعه حضرت ولىعصر) عالم دينى نبوده و صرفاً وكيل در اخذ وجوهات بودهاند؟ مراجعه به روايات روشن مىسازد كه نويسنده كتاب تا چه مقدار در تحليلهايى از اين قبيل، امانت و دقت را رعايت كرده است. توثيقاتى كه از امام هادى و عسكرى عليهماالسلام درباره اين دو تن به دست ما رسيده، به خوبى گواه نادرستى ادعاى مؤلف است. براى نمونه، بر اساس يكى از روايات، امام هادى عليهالسلام در پاسخ اين پرسش كه «[معارف خود را] از چه كسى بگيرم و سخنان كه را بپذيرم؟» مىفرمايد: «عَمرى مورد اعتماد من است. آنچه از من به تو مىرساند، واقعاً از من است؛ و آنچه از زبان من مىگويد، حقيقتاً سخن من است. پس به سخنان او گوش بسپار و از او اطاعت كن؛ چراكه او مورد اعتماد و اطمينان است».21 شبيه همين تعابير از امام حسن عسكرى عليهالسلام نيز درباره عَمرى و فرزندش روايت شده است.22 ناگفته پيدا است كه چنين اشخاصى براى دريافت وجوهات شرعى نيز از هر كس ديگرى سزاوارترند؛ از همين رو، هنگامى كه گروهى از اهل يمن وجوهاتى را با خود مىآورند، امام حسن عسكرى عليهالسلام به عمرى فرمان مىدهد كه اموال ياد شده را از آنان دريافت دارد و مىافزايد: «فانك الوكيل والثقة المأمون على مال اللّه».23 چنانكه پيدا است، قيد «على مال الله» به مناسبت مأموريت مورد گفتوگو آورده شده است؛ نه آنكه عمرى «مأمون على حكم اللّه» نباشد. آيا سزاوار است صرفاً با استناد به بخشى از روايت اخير، چنان تصويرى از وكلاى امامان به دست دهيم؟
اعتقاد به ولايت تكوينى و محوريت ائمه عليهمالسلام در نظام هستى؛ تفكرى انحرافى و غلوّآميز!
از نظر مؤلف كتاب، اعتقاد به ولايت تكوينى ائمه [و پيامبران] از افكار غاليانه و انحرافى است (ايران، ص106؛ آمريكا، ص 71؛ USA, p49).24 اين در حالى است كه قرآن كريم اين بُعد از ولايت را ـ كه يكى از معانى آن، توان تصرف در پديدههاى طبيعى است25 ـ براى انبياى الهى اثبات نموده است: «وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنْفُخُ فِيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِي».26 اساساً انجام كارهاى خارقالعادهاى كه اصطلاحاً معجزه و كرامت ناميده مىشوند، از چنين ولايتى سرچشمه مىگيرد.
نيز چنانكه اشاره شد، در بسيارى از مواضع كتاب، اين نكته به خواننده القا مىگردد كه اعتقاداتى از اين قبيل كه امام «محور و قطب عالم آفرينش است و اگر يك لحظه زمين بدون امام بماند، در هم فرو خواهد ريخت» (ايران، ص40) از عقايد انحرافى است و روايات مؤد آنها نيز ساخته غاليان است. از نظر مؤلف، راه ميانه آن است كه به پيروى از برخى اصحاب ائمه، آنان را «علماء ابرار» بخوانيم. وى عبداللّه بن ابىيعفور را برجستهترين شخصيت اين به اصطلاح ميانهروها مىشمارد و مىگويد:
مهمترين و محترمترين شخصيت در اين گرايش يك دانشمند برجسته كوفه به نام ابومحمد عبداللّه بن ابىيعفور عبدى (متوفاى 131) بود كه از نزديكترين اصحاب امام صادق عليهالسلام به ايشان به شمار مىرفت. ... در كلمات منقول از امام صادق عليهالسلامدرباره عبداللّه بن ابىيعفور، از او با توصيفاتى نادر و بىسابقه ستايش مىشود؛ مانند آنكه او در بهشت در خانهاى ميان خانه پيامبر و اميرالمؤنين جاى خواهد داشت. معهذا بايد توجه داشت كه اين دانشمند، ائمه را تنها علماءٌ ابرارٌ اتقياء مىدانست (ايران، ص74).
در نقد اين سخن، چند نكته را يادآورى مىكنيم:
الف) بىترديد همه اصحاب پيامبران و امامان شناختى يكسان از مقامات آنان نداشتهاند. در ميان كسانى كه خود را مؤن به پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله مىنماياندند، هم افرادى را مىتوان يافت كه بر شيوه او در تقسيم غنايم جنگى خرده مىگرفتند و آن را ناعادلانه مىشمردند، و هم كسانى كه به نفع پيامبر بر معاملهاى ناديده شهادت مىدادند.27 ممكن است كسانى دسته دوم را از غاليان بشمارند و دسته نخست را از ميانهروان؛ اما ذيل هر دو حكايت راه را بر چنين تفسيرهايى مىبندد. رسولخدا صلىاللهعليهوآله در پاسخ كسى كه او را به بىعدالتى در تقسيم غنايم متهم ساخته و از نظر برخى از اصحاب، مستحق مرگ شده بود، فرمود: «واى بر تو! اگر عدالت را نزد من نتوان يافت، كجا مىتوان سراغى از آن گرفت!»28 اين در حالى است كه پيامبراعظم صلىاللهعليهوآله، آن كس را كه بر معاملهاى ناديده شهادت داده بود، به «ذوالشهادتين» ملقب ساخت؛ يعنى كسى كه از آن پس، گواهى او به منزله گواهى دو نفر به حساب مىآمد. اعطاى اين امتياز، پاداشى بود براى معرفت بالاى آن صحابى كه از پاسخ او به سؤلى بدين مضمون كه «چگونه بر آنچه نديدهاى، شهادت دادى؟» به خوبى پيداست: «كسى كه تو را در نقل اخبار آسمانى تصديق مىكند، چگونه مىتواند سخنان ديگرت را نادرست بپندارد!»29
ب) اين نكته نيز ترديدناپذير است كه در ميان اصحاب امامان، غاليانى بودهاند كه آنان را در جايگاه خدايى مىنشاندند و صفاتى فوقبشرى به آنان نسبت مىدادند. به نقل برخى از منابع، امام على عليهالسلام برخى از اين غاليان را به ارتداد و اعدام نيز محكوم ساخت.30 با اين همه، اگر مىخواهيم حد و مرز غلو را از روايات به دست آوريم، بايد از پيشداورى بپرهيزيم و نظريات خود را بر متون دينى تحميل نكنيم. متأسفانه مؤلف اغلب با تكيه بر پيشفرضهاى خود، رواياتى را كه برخلاف مقصود او دلالت دارند، ساختگى مىشمارد؛31 هرچند اين احاديث، متواتر يا مستفيض و يا داراى سندى قوى بوده، در منبعى چون كتاب شريف كافى آمده باشند. اين در حالى است كه وى در تأييد ديدگاه خود گاه به روايتى استناد مىجويد كه نه منبع آن معتبرتر از كافى است، و نه سند آن قوىتر از سند رواياتى است كه وى آنها را ساختگى قلمداد مىكند.
ج) تعابيرى چون «علماء ابرار» لزوماً مقام ائمه را به آنچه مؤلف خواهان آن است، تنزل نمىدهند؛ از برخى روايات چنين استفاده مىشود كه گستره علم و دانش معصومان چنان است كه ديگران را نمىتوان ـ در مقايسه با آنان ـ عالم ناميد. در برخى از احاديث آمده است: «نحن العلماء و شيعتنا المتعلمون».32 برخى از روايات نيز آيه شريفه «إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»33 را بر ائمه منطبق ساختهاند.34 بر همين اساس، بسيارى از انديشمندان، منظور از علما را در حديث «علماء امتى كانبياء بنىاسرائيل»35 امامان معصوم مىدانند.36 همچنين، محدث نورى با استناد به برخى از روايات چنين نتيجه مىگيرد كه واژه «عالم» از القاب خاص و رايج برخى از امامان بوده است.37
د) در خصوص ديدگاه عبداللّه بن ابىيعفور درباره منزلت امامان، در همان منابعى كه مؤلف به آنها ارجاع داده است، دو روايت به چشم مىخورد كه محتواى آنها به روشنى برخلاف مقصود مؤلف است. وى يكى از اين دو روايت را توجيه مىكند و ديگرى را ـ كه يقيناً در معرض ديد او بوده است ـ ناديده مىگيرد! بر اساس روايت اول، ابن ابىيعفور امام را محدَّث و مفهَّم مىخواند. اين واژهها (تحديث و تفهيم) در روايات شيعى معناى روشنى دارند و ائمه را (همانند پيامبران) بهرهمند از معارفى غيبى مىنمايانند.38 مؤلف بدون ارائه دليلى چنين ادعا مىكند كه اين الفاظ در آغاز، معانى رايج كنونى را ـ كه وى آنها را غاليانه مىخواند ـ نداشتهاند (ايران، ص76). اما روايت دوم كه مؤلف آن را ناديده گرفته و سخنى از آن به ميان نياورده، چنين است:
ابن ابى يعفور گويد: به امام صادق عليهالسلام عرض كردم: به خدا قسم، اگر انارى را دو نيم كنيد و بگوييد اين نيمه حلال است و آن نيمه حرام، من نيز گواهى مىدهم كه آنچه حلال دانستيد، حلال است، و آنچه حرام دانستيد، حرام.39
سخن پايانى: آنچه در اين نوشتار كوتاه آورديم، نمونههايى بود از خطاها و كاستىهايى كه در كتاب «مكتب در فرايند تكامل» به چشم مىخورد. اين نكته را نيز ناگفته نگذاريم كه در كتاب ياد شده در زمينههاى كتابشناسى، و رجالشناسى تحقيقات ارزندهاى صورت گرفته و گاه نيز از مبانى مكتب تشيع در برابر خردهگيران به خوبى دفاع شده است.40
منابع
1. القاضى نوراللّه التسترى، احقاق الحق و ازهاق الباطل، مع تعليقات شهابالدين المرعشى، قم، مكتبة آيهاللّه المرعشى، 1406ق.
2. الشيخ محمد بن حسن الطوسى، اختيار معرفة الرجال (رجال الكشى)، تحقيق السيد مهدى الرجائى، قم، مؤسة آلالبيت، 1404ق.
3. عزالدين بن اثير، اسد الغابة فى معرفة الصحابة، بيروت، دار الفكر، 1409ق.
4. الشيخ المفيد، الارشاد، قم، مؤسة آل البيت، 1413ق.
5. عبدالكريم السمعانى، الانساب، تحقيق عبداللّه عمر البارودى، بيروت، دار الفكر، 1419ق.
6. ابن كثير الدمشقى، البداية و النهاية، بيروت، مؤسة التاريخ العربى، 1412ق.
7. ابن سعد، الطبقات الكبرى، بيروت، دار بيروت و دار صادر، 1377ق.
8. الشيخ محمد بن حسن الطوسى، الغيبة، قم، مؤسة المعارف الاسلامية، 1411ق.
9. محمد بن يعقوب كلينى، الكافى، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1381ق.
10. احمد بن محمد بن خالد برقى، المحاسن، قم، دار الكتب الاسلامية، الثانية، [بىتا].
11. احمد بن حنبل، المسند، بيروت، دار صادر، [بىتا].
12. عبدالرزاق الصنعانى، المصنف، تحقيق ايمن نصرالدين الازهرى، بيروت، دار الكتب العلمية، 1421ق.
13. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، دار احياء التراث العربى، الثالثة، 1403ق.
14. محمد بن الحسن الصفار، بصائر الدرجات، تهران، منشورات الاعلمى، 1404ق.
15. شريفى، احمدحسين و حسن يوسفيان، پژوهشى در عصمت معصومان، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1377.
16. محمد بن جرير الطبرى، تاريخ الامم و الملوك، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، روائع التراث العربى، [بىتا].
17. ميرزا ابوالقاسم قمى، جامع الشتات، تصحيح مرتضى رضوى، تهران، انتشارات كيهان، 1371.
18. القاضى نعمان بن محمد المغربى، شرح الاخبار، قم، مؤسة النشر الاسلامى، 1409ق.
19. ابن ابىالحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، قم، مكتبة آية اللّه المرعشى، 1404ق.
20. حسن يوسفيان، «علم غيب»، در: دانشنامه امام على عليهالسلام ج 3.
21. ابن ابىجمهور الاحسائى، عوالى اللئالى، تحقيق مجتبى العراقى، قم، مطبعة سيد الشهداء، 1405ق.
22. ميرزا ابوالقاسم قمى، غنائم الايام، قم، مكتب الاعلام الاسلامى، 1417ق.
23. كتاب سليم بن قيس الهلالى، تحقيق محمدباقر انصارى زنجانى، قم، نشر الهادى، 1420ق.
24. ابوالحسن اشعرى، مقالات الاسلاميين، تصحيح هلموت ريتر، آلمان، دار النشر، الثالثة، 1400ق.
25. سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى، ينابيع المودة، قم، مكتبة المحمدى، الثامنة، 1385ق.
26. "Isma", W. Madelung, in: The Encyclopedia of Islam, V. 4, p 182 - 184.
پي نوشت :
1. چاپ امريكا، يادداشت مترجم.
2. چاپ ايران، يادداشت پشت جلد. از اين پس، از اين چاپ با كلمه «ايران» ياد مىكنيم، و متن فارسى و انگليسى منتشر شده در امريكا را به ترتيب، «امريكا» و «USA» مىناميم.
3. سخنان مؤلف در مقدمه ترجمه فارسى كتاب، خالى از اشاره به نكته مذكور نيست: «اصل انگليسى كتاب بدين گونه بيست سال پيش از اين، براى حال و هوايى ديگر و در پاسخ به نيازى در شرايط زمانى و مكانى و فرهنگى خاص تدوين شده بود» ايران، ص12.
4. اين تذكر در دو متن منتشر شده در امريكا اعم از فارسى و انگليسى نيامده است.
5. اين پاورقى و بخشهايى از متن مربوط به آن، در نوشتار انگليسى وجود ندارد. با اين حال، خواننده انگليسى با اين بشارت! روبهرو مىشود كه سردمداران انقلاب اسلامى ايران، به جز رهبر آن، از گروه افراطى موسوم به «ولايتى» نيستند؛ بلكه در جناح مقابل آن قرار دارند، كه از روى طعنه «وهابى» خوانده مىشوند! (USA, pp 50-51).
6. براى مطالعه درباره مطلق يا مشروط بودن علم غيب پيامبران و امامان، ر.ك: «علم غيب» در: دانشنامه امام على عليهالسلام ج3، ص357 ـ 360.
71. "... who was reportedly also writing and sending rescripts out in the name of the Imam" (USA, p67).
8. علاوه بر آنچه گذشت، موارد زير را با يكديگر مقايسه كنيد: الف) ايران، ص129، پاورقى1؛ آمريكا، ص88، پاورقى44، USA, p63. ب) ايران، ص176؛ آمريكا، ص 128ـ129، USA, p91.
9. «معناه: قل لا اسألكم عليه اجراً، لكن الزمكم المودة فى القربى و اسألكموها» مصنفات الشيخ المفيد، ج5 تصحيح الاعتقاد، ص141.
10. مقصود از جاهل قاصر در اينجا كسى است كه «در راه تحرى حقيقت بذل جهد كند و در تشخيص آن به خطا افتاده و دينى جز اسلام برگزيند» ر.ك: ايران، ص18 ـ 19.
11. ر.ك: جامع الشتات، ج4، ص45 و 472؛ غنائم الايام، ج1، ص57.
12. الكافى، ج2، ص242 ـ 243.
13. متن انگليسى در اينجا از يك نظر، كمنقصتر است؛ چراكه تعبير (p 8) "at times" گوياى آن است كه اين عدم تمايل منحصر به برهه خاصى از زمان بوده است.
14. قال [عمر بن مسلم]: «اسألك عن الذى لا يقبل اللّه من العباد غيره ولا يعذرهم على جهله». فقال [ابوعبداللّه عليهالسلام]: «شهادة ان لا اله الا اللّه، وان محمداً رسول اللّه، ... والايتمام بائمة الحق من آل محمّد». فقال عمر: «سمّهم لى، اصلحك اللّه». فقال: «على امير المؤنين والحسن والحسين وعلى بن الحسين ومحمد بن على. والخير يعطيه اللّه من يشاء». فقال له: «فانت جعلت فداك؟» قال: «هذا الامر يجرى لآخرنا كما يجرى لاولنا؛ ولمحمد وعلىٍّ فضلهما». قال: «فانت جعلت فداك؟» فقال: «هذا الامر يجرى كما يجرى الليل والنهار» المحاسن، ج1، ص288 ـ 289.
15. ر.ك: مقالات الاسلاميين، ج1، ص48.
162. "Isma" in: The Encyclopedia of Islam, V. 4, p 182.
17. براى نمونه، ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان.
18. ر.ك: بحارالانوار، ج25، ص193 و 201؛ ج36، ص244؛ ينابيع الموده، ص445 باب 75.
19. ر.ك: كتاب سليم بن قيس الهلالى، ص 406؛ بحارالانوار، ج 25، ص 200؛ ج 72، ص 338؛ ج 89، ص179.
20. ابابكر در آغاز خلافت خود در خطبهاى معروف، از مردم مىخواهد كه انتظارات خود را از خليفه تعديل كنند؛ چرا كه او ـ برخلاف رسول خدا صلىاللهعليهوآله كه «معصوم» از گناه و خطا بوده است ـ از گزند شيطان در امان نيست. ر.ك: المصنف، ج10، ص292؛ الطبقات الكبرى، ج3، ص212؛ تاريخ الطبرى، ج3، ص224؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابىالحديد، ج17، ص159؛ البداية و النهاية، ج6، ص334.
21. «العمرى ثقتى؛ فما ادّى اليك عنّى فعنّى يؤى وما قال لك عنّى فعنّى يقول. فاسمع له واطع؛ فانه الثقة المأمون».
22. الكافى، ج1، ص330.
23. شيخ طوسى، الغيبة، ص356.
24. متن انگليسى در اينجا مفصلتر از ترجمه فارسى آن است.
25. معناى ديگر ولايت تكوينى چيزى است كه در آغاز بند بعدى به آن اشاره خواهد شد.
26. مائده 5، 110.
27. رسول خدا صلىاللهعليهوآله اسبى را خريدارى نمود؛ اما فروشنده پس از چندى، انجام چنين معاملهاى را انكار كرد. خزيمة بن ثابت انصارى با آنكه هنگام معامله حضور نداشت، به نفع رسول خدا شهادت داد.
28. «ويلك! ان لم يكن العدل عندى فعند من يكون!» مسند احمد، ج2، ص219؛ تاريخ الأمم والملوك، ج3، ص92؛ شرح الاخبار، ج1، ص318؛ الارشاد، ج1، ص149؛ البداية و النهاية، ج4، ص416.
29. «يا رسول اللّه، انا اصدقك بخبر السماء ولا اصدقك بما تقول؟» المصنف، ج8، ص286 ـ 287؛ ج10، ص227 ـ 228؛ الطبقات الكبرى، ج4، ص379. همچنين، ر.ك: اسد الغابة، ج1، ص610.
30. ر.ك: الانساب، ج5، ص498 ـ 499 ذيل النصيرى.
31. همچون روايات فراوانى كه بر اين مضمون دلالت دارند كه اگر حجت خدا نباشد، زمين اهل خود را فرو خواهد برد ر.ك: الكافى، ج1، ص179. مؤلف در ص40 (چاپ ايران) اين روايات را ساختگى شمرده است.
32. بصائر الدرجات، ص28 ـ 29؛ الكافى، ج1، ص34.
33. فاطر 35، 28.
34. ر.ك: خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص288.
35. عوالى اللئالى، ج4، ص77.
36. ر.ك: احقاق الحق، ج19، ص694؛ بحارالانوار، ج24، ص307.
37. خاتمة مستدرك الوسائل، ج1، ص288.
38. محدثانى چون صفار متوفاى 290 و كلينى (متوفاى 329) باب خاصى را به اين مطلب اختصاص دادهاند كه «ان الائمة عليهمالسلام محدثون مفهمون». ر.ك: بصائر الدرجات، ص339 ـ 341 (همچنين: ص388 ـ 393)؛ الكافى، ج1، ص270 ـ 271 (همچنين: ص176 ـ 177).
39. «عن عبداللّه بن ابىيعفور، قال: قلت لابىعبداللّه عليهالسلام: واللّه لو فلقت رمانة بنصفين، فقلت هذا حرام وهذا حلال، لشهدت ان الذى قلت حلال حلال، وان الذى قلت حرام حرام. فقال: رحمك اللّه، رحمك اللّه». اختيار معرفة الرجال، ج 2، ص 518 ـ 519.
40. براى نمونه مراجعه شود به پاسخ مؤلف كتاب به اشكال زير: «اگر ... نام ائمه اطهار به اين روشنى و دقت از زمان پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله ...مشخص و معلوم بوده است، پس چرا آن همه اختلافها بر سر مسئله جانشينى هر امام ميان شيعيان روى داد؟» (ايران، ص196 ـ 199؛ آمريكا، ص 145ـ148؛ (USA , pp 105 - 103)
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}