خودسازى, نخستين گام اصلاحات
خودسازى, نخستين گام اصلاحات
اين ارزش, با تمام والاييهايى كه دارد, شاخ و برگ نگستراند و نقش نيافريند و نپايد و به كمال و به تمام, رخ ننمايد, مگر اين كه در نخستين گام, اصلاح گران در كشور وجود خويش, ناهنجاريها را به هنجار آورده باشند.2
آنان كه در انديشه و در تكاپويند كه نور اين ارزش را در زواياى زندگيها بتابانند, بايستى, پيش از هر تلاش و هر جنبشى براى اصلاح, در زواياى وجود خود از نور آن پرتو گيرند.
در آغازين گامها, در آنِ حركت و جنبش اصلاحى, خشكاندن ريشه پديده هاى ارزش سوز, شرط است. تا اين شرط, به حقيقت نپيوندد, ريشه پديده هاى ارزش سوز, سوزانده نشوند, جامعه اصلاح نمى شود و حركت به سوى آرمانهاى اصلاحى را نمى آغازد.
تكليف نخست, خويشتن خويش سازى است, آن گاه دگرسازى و جامعه سازى. اين, اصلى است در اسلام, اصلى بلند و جاودانه. نمى شود ديگران را به نيكى فرمان داد و خود را فراموش كرد كه اين, با طبيعت انسانى ناسازگار است و با قرآن, ناهمخوان .
آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموش مى كنيد, با اين كه شما كتاب [خدا] را مى خوانيد؟ آيا [هيچ] نمى انديشيد؟
(برّ) هر نيكى و نيكوكارى را فرا مى گيرد; چه در حوزه مسائل فردى و چه در زمينه پديده هاى اجتماعى. آنان كه خواهان گسترش نيكيها و حركتهاى اصلاحى در جامعه اند و مردم را به آن سو فرا مى خوانند و از آنان مى خواهند كه (تعاون بر برّ)4 و (تواصى به حق) و (تواصى به صبر) داشته باشند, شايسته است پيش از آن, خود را به اين ارزشها بيارايند, تا شعاع گفتارشان بر كردارشان پرتو افكند و ديگران را نيز روشنايى و اميدوارى بخشد.
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, چرا چيزى مى گوييد كه انجام نمى دهيد؟ نزد خدا سخت ناپسند است كه چيزى را بگوييد و انجام ندهيد.
بر اين اساس, آنان كه اصلاح جامعه را عهده دارند و مردمان را به سمت و سوى حكومت جهانى (مصلح كل) فرا مى خوانند, بايد نخست در صلاحِ خود, پيش قدم باشند تا بتوانند اين زمينه را به وجود آورده و آن را بگسترانند:
(چوپان زاهدى را ديدند كه گرگ بين گوسفندانش حركت مى كند; اما به آنان صدمه نمى رساند.
گفتند: از كى گرگان با گوسفندان تو صلح اختيار كرده اند؟
گفت: از آن زمان كه چوپانشان با خداى خويش صلح كرده است.)6
اين واقعيتى است روشن و انكارناپذير كه اگر رهبران و مصلحان جامعه, پيش از رهايى و آزادى بخشى ديگران خود را از اسارت هواهاى نفسانى برهانند و به آزادى معنوى دست يابند و بين خود و خدا را اصلاح كنند,در اصلاح اجتماعى كامياب تر و موفق تر خواهند بود. روشن است, كسى كه چيزى در كف ندارد, نمى تواند بخشنده آن به ديگرى باشد:
قطعه ابرى كه بود ز آب تهى كى تواند كه دهد آب دهى
ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش
سيدبن طاووس, از دست پروردگان مكتب تشيع, بزرگوار و اهل كرامت, داراى آثار بلند در خودسازى, دعا ونيايش , براى فرزند خويش وصيت نامه اى سامان مى دهد كه در آن نكته ها و پندهاى عالى از كلك ناب نگارش بر صفحه كاغذ سارى مى شود, از جمله به او سفارش مى كند: به خويشتن خويش بپرداز, پيش از آن كه به ديگران بپردازى.
(جماعتى نزد من آمدند و خواستند بين مردمى كه اختلاف دارند, بر عادت فقيهان و علماى گذشته داورى كنم و امور طرفين اختلاف را اصلاح كنم.پس به آنان گفتم… من در اين زندگى دراز, موفّق نشدم كه ميان اين دو دشمن [عقل و نفس] داورى كنم, يا ميان آنها سازشى به وجود آورم كه چشمم روشن گردد و منازعه و اختلاف آنها برطرف گردد. پس كسى كه مى داند كه در مدتى دراز از انجام دادن داورى ناتوان بوده است, چگونه در امرى وارد شود كه داوريهاى بى شمار و بى پايان ويژه آن است.)7
خودسازى و جامعه پردازى
جان مايه و روح اين دو اصل را مى توان در قالب دو واژه (صلاح) و (اصلاح) نشان داد.اين دو واژه در فرهنگ دينى, در بردارنده پيام خودسازى و جامعه پردازى اند.
بنابراين, آن كه مى كوشد زمينه پيرايش و پرورش و فلاح و صلاح خود و اصلاح و آرايش جامعه را فراهم سازد, از او به عنوان:صالحِ مصلح, ياد مى شود. در برابر, آن كه خود و جامعه را به سمت وسوى فساد و فرومايگى مى كشاند و آلودگى روحى و اجتماعى را گسترش مى دهد, به عنوان: فاسدِ مفسد, شناخته مى شود.از رويارويى اين دو جريان فكرى و عملى, چهره هاى راست قامت و استوار و چهره هاى نگون بخت و نگون سار در بستر تاريخ رخ مى نمايد كه شناخت و شناساندن آنان كارى است قرآنى و تكليفى است ايمانى:
پس آيا آن كس كه نگون سار راه مى پيمايد, هدايت يافته تر است يا آن كس كه ايستاده بر راه راست مى رود؟
بى گمان, شناخت اين دو جريان, از زواياى گوناگون موضع, رفتار, گفتار, كاركرد و…به مردم آگاهى و هوشيارى مى دهد و آنان را در گزينشها و گرايشها, راهنمايى مى كند و در مسائل سياسى و اجتماعى, با آگاهى كامل و شناخت دقيق, با اين چهره ها روبه رو مى شوند.از اين روى, قرآن كريم, با بيان دقيق خويها و ويژگيهاى روحى و نشان دادن واكنشهاى اجتماعى و كاركردهاى اين دو جريان, به نگارگرى شخصيت فردى و اجتماعى آنان پرداخته ومى فرمايد:
(ومن النّاس من يعجبك قوله فى الحيوة الدنّيا و يُشهد الله على ما فى قلبه و هو الدّ الخصام, واذا تولّى سعى فى الأرض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النّسل والله لايحبّ الفساد, واذا قيل له اتق اللّه اخذته العزّة بالأثم فحسبه جهنّم, و لبئس المهاد. و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه واللّه رؤف بالعباد.)9
و از مردم كسانى هستند كه گفتار آنان, در زندگى مايه شگفتى تو مى شود [در ظاهر دوستى مى ورزند] و خدا را بر آنچه در دل دارند گواه مى گيرند [اين در حالى است كه] آنان, سرسخت ترين دشمنانند.[نشانه آن اين است كه] هنگامى كه روى برمى گردانند [و از نزد تو خارج مى شوند] در راه فساد در زمين مى كوشند و زراعتها و چهارپايان را نابود مى سازند [با اين كه مى دانند] خدا فساد را دوست نمى دارد. و هنگامى كه به آنان گفته شود: از خدا بترسيد! [خيره سرى آنان بيش تر مى شود و] خيره سرى آنان را به گناه مى كشاند. آتش دوزخ براى آنان كافى است و چه بد جايگاهى است. بعضى از مردم [بسان على(ع) در ليلة المبيت] جان خود را به خاطر خشنودى خدا مى فروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
روح و پيام اين آيات اين است كه: همواره انسانهاى ناب كردار و پاك و بى آميغ, در برابر انسانهاى فاسدِ مفسد وجود داشته اند كه دسته اوّل مانند باران رحمت بر همگان باريده اند, هم خود پاك زيسته و هم ديگران را به پاكى فرا خوانده و شادابى و حركت و حيات آفريده اند.
دسته دوم, ملخ گونه به غارت و تباهى نسل و حرث, اجتماع و اقتصاد جامعه پرداخته و جز زيان چيزى به جاى نگذاشته اند.10 اين گروه, با سخنان پوچ و تبليغات گسترده خويش, گوشها را كر و چشمها را كور كرده و با هزينه كردن خدا و دين, دست به فريب و گمراه ساختن مردم زده و بزرگ ترين كينه توزترين دشمنيها را نسبت به بندگان خدا روا داشته اند.در برابر انتقادها و پيشنهادهاى خيرخواهانه, ايستاده و خيره سرى كرده و برنامه و كاركرد خود را بى عيب و تمام پنداشته و از هر گونه تلاش براى اصلاح خويش وخويشان, سرباز زده و به سامان دهى كارهاى خود نپرداخته اند.هرگاه دستشان به حكومت و مديريت هم رسيده, جز فساد و تباهى, به بار نياورده اند.در برابر آنان, انسانهاى خودساخته و خداباورى بوده و هستند كه بى نام ونشان و بدون سروصدا و هياهو و جنجال آفرينى, راه خدمت به خلق و بندگى آفريدگار را برگزيده و در راه گسترش ارزشها و استوارسازى خط صلاح و اصلاح, از هيچ كوششى دريغ نورزيده اند.دو گروه, در اين دو جريان نقش مهم, اساسى و كليدى دارند: عالمان (ارزشگذاران) و حاكمان(قدرتمندان).
صلاح و فساد اين دو گروه در قلمرو وجود و پيرامون خود آنان نمى ماند, بلكه به همه جا سريان مى يابد و بر بسيارى از روحها و روانها و زندگيها سايه مى گستراند و در آنها اثر ماندگارى مى گذارد.
پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) مى فرمايد:
(صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امّتى, و اذا فسدا فسدت امّتى قيل يا رسول اللّه و من هم؟ قال: الفقهاء و الأمراء.)11
صلاح و فساد دو گروه از پيروان من در صلاح و فساد امت اثرگذار است.پرسيده شد: آن دو گروه كيانند؟
فرمود: فقيهان و عالمان در دين و حاكمان.
عالم و حاكمى كه در جبهه جهاد اكبر, شكست خورده و نتوانسته است بر نفس خود لجام بزند , هوسها و هواها , از هر سوى بر او يورش آورده اند, زمام كار خويش را به شيطان نفس سپرده , چگونه مى تواند به اصلاح ديگران برخيزد و به سامان امور همّت گمارد.
تا بُت نفس حيوانى, از سر راه برداشته نشود, هر حركت اصلاحى, بى نتيجه و ابتر است.
مصلحِ صالح زمان ما, امام خمينى در اين باره مى گويد:
(ما تا اصلاح نكنيم خودمان را, نمى توانيم كشور خودمان را اصلاح كنيم. هر كسى بايد از خودش شروع كند…. بعد از اين كه خودش را اصلاح كرد, آن وقت, دنبال اين باشد كه ديگران را اصلاح كند.)12
يا: (اين (مَن) را اگر انسان زير پا گذاشت و (او) شد, اصلاح مى كند همه چيز را.)13
يا: (هر اصلاحى, نقطه اولش, خود انسان است. اگر چنانچه خود انسان تربيت نشود, نمى تواند ديگران را تربيت كند.)14
آن باغبان آگاه و هشيار, هماره بر وجين كردن علفهاى هرز از مزرعه جانها و روانها, پاى مى فشرد.
او, بر اين باور بود كه اصلاح گر اجتماعى, بايد تابلوى تمام نماى هماهنگى گفتار و كردار باشد. هميشه و در همه حال و در تمامى آنات زندگى, چه در سختيها و تنگناها و چه در گشايشها و راحتيها, از رفتار برابر اصول, دست بر ندارد, آنچه انجام مى دهد, با گفتارش, همخوانى داشته باشد.اگر چنين شد و عالمى خودساخته به ساختن اجتماع خويش پرداخت, بى گمان, جامعه را دگرگون مى كند و ناپاكيها و ناهنجاريها را از ساحت جامعه مى زدايد و دلها را با نور حق, صفا مى دهد:
(اگر چنانچه انسان, خودش متحول بشود به يك انسانى كه تحت تربيت انبياء انسان مى شود, جامعه به تبع او, به ترقى مى رسد. گاهى يك فرد در جامعه موجب فساد مى شود و گاهى يك فرد در جامعه, موجب صلاح مى شود….
اگر يك روحانى در يك محل, يك روحانى متعهد باشد, آن محل را تصفيه مى كند. اگر در هر يك از بلاد , چند نفر روحانى باشند كه آنها آن طور كه بايد, آن طور كه دستور اسلام است, باشند از باب اين كه مردم تبعيت از آنها مى كنند, مردم هم اصلاح مى شوند و با اصلاح مردم, يك جامعه صحيح, پيش مى آيد.)15
به گفته مقام معظم رهبرى: گرچه آب پاك و پاكيزه كننده است; امّا آب هم به پاكيزه شدن نيازمند است.
فضاى طبيعى و تكوينى عالم به گونه اى است كه هرچند گاهى آن آب بخار مى شود و به بالا مى رود, سپس با پديدار شدن باد و ابر و باران , به آب خالص تبديل مى گردد و در مرحله سوم, به سوى پايين سرازير مى شود, هر اهل معرفتى وهر مصلح و رهبرى كه جلودار جامعه است و به عنوان هادى و پيش برنده مردمان به سوى ارزشها و كمال انسانى شناخته مى شود, بايد اين دگرديسى, پالايش و عروج را داشته باشد و بكوشد كه هماره درون خويش را پالايش كند,16 دل از آلودگيها پاك بدارد و با پروردگار و با جمال جهان آرا, پيوند ژرف و ناگسستنى داشته باشد:
(هركس به تناسب سنگينى بار خود, به تقويت اين رابطه با خداى متعال احتياج دارد. اگر توانستيم اين رابطه را تقويت كنيم, كارهامان اصلاح خواهد شد. راهمان باز خواهد شد, ذهنمان روشن خواهد شد و اُفق مقابل ما, روشنى خواهد يافت. قدم اول اين است. امّا اگر اين گره را باز نكرديم كارهاى ما, به سامان لازم نخواهد رسيد.)17
اين رهنمودها, الهام گرفته از فرهنگ ناب قرآنى است كه پرهيزگارى و پاكى جان را سرمايه و پشتوانه اى مى شمارد براى برون رفت از فتنه ها و مشكلها و نابسامانيهاى فردى و اجتماعى: (من يتّق اللّه يجعل له مخرجا.)18
هركس از خدا پروا كند[خدا] براى او راه بيرون شدنى قرار مى دهد.
آن كه با سلاح تقوا و خويشتن بانى, گام در ميدان اصلاح و ناهنجارزداييهاى اجتماعى مى گذارد, كم تر دچار لغزش و لرزش مى شود.
تقوا, چونان چراغ فروزانى است كه به ذهن و فكر اصلاح گران روشنى مى بخشد و افقهاى نوين و راههاى برين را در برابر آنان مى گشايد: (ان تتّقوا اللّه يجعل لكم فرقانا.) 19
اگر از خدا پروا داريد, براى شما [نيروى] بازشناسى حق از باطل قرار دهد.
در اسلام, روى اين نكته كه اصلاح بايد از بالا به پايين مخروط جامعه انجام بگيرد, دقت ويژه شده است. اين, با فطرت و سرشت و طبيعت انسان, سازگارى ژرف و همه سويه دارد.
تنها زمامدار صالح است كه تواند, پاكى, صفا و رستگارى را در جامعه بگستراند. زمامدار ناصالح, به هيچ روى, نمى تواند انسانها و جامعه اى سالم و صالح بسازد.اين مسأله از چنان اهميت و جايگاه و ژرفايى در اين مكتب برخوردار است كه اگر مردم از زمامدار ستم پيشه پيروى كنند, گرچه خود راه صلاح را در پيش بگيرند و نيكوكار باشند, بلاى خانمانسوز كه زمامدار تبه پيشه مى آفريند, زندگى نيكان جامعه را هم دستخوش بلا مى سازد و عذاب الهى گريبانشان را خواهد گرفت; ولى اگر زمامدار صالح بود و مردم از او پيروى كردند و به فرمانش گردن نهادند, اگر اشتباه, گناه و لغزشى در زندگى داشته باشند, گرفتار عذاب نمى شوند و خداوند, چتر رحمت خود را بر سر آنان مى گستراند.
پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) مى فرمايد:
(لاُعذّبنّ كلّ رعيّة فى الاسلام اطاعت اماماً جائراً ليس من اللّه عزّوجلّ و ان كانت الرّعيّة فى أعمالها برّة تقيّة, ولأعفونّ عن كلّ رعيّة فى الاسلام أطاعت إماماً هادياً من اللّه عزّوجلّ و ان كانت الرّعيّة فى أعمالها ظاعة سيئة.)20
اگر مردمانى از پيشواى ستم پيشه پيروى كردند, گرچه خود راه نيكى و پرهيزگارى را پيشه كنند, سزاوار كيفرند. و اگر از رهبر هدايت شده و مورد تأييد خداوند پيروى كنند, سزاوار بخشش خواهند بود, گرچه به گناه آلوده باشند.
مقام معظم رهبرى از اين حديث شريف, چنين نتيجه مى گيرد:
(حاصل اين كه اگر دستگاه مديريت جامعه, صالح و سالم باشد, خطاهاى متن جامعه, قابل اغماض است و در مسير جامعه مشكلى به وجود نخواهد آمد; امّا اگر مديريت و رأس جامعه, از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد, و لو در ميان مردم, صلاح هم وجود داشته باشد, آن صلاحِ بدنه مردم, نمى تواند اين جامعه را به سر منزل مطلوب هدايت كند; يعنى تأثير رأس قلّه و هرم و مجموعه مديريت و دستگاه اداره كننده در يك جامعه, اين قدر فوق العاده است.)21
پيامدهاى حكومت ناصالحان
اين را مى شود از لابه لاى اوراق تاريخ به دَر آورد و آنان را كه به نام اصلاح طلبى, وقتى در هرم قدرت قرار گرفته اند, فاجعه آفريده اند, شناساند, تا اهل عبرت, عبرت بگيرند.
تاريخ نشان مى دهد: هرگاه اداره و رهبرى اجتماع و پستهاى كليدى در اختيار انسانهاى ناشايست و آلوده افتاده است, فساد و تبه پيشگى,بر صلاح و رستگارى چيره گرديده و فضاى جامعه, به آسيبها و آفتهاى فرهنگى, سياسى و اجتماعى آلوده شده است.
در تاريخ معاصر, به كژراهه افتادن جريان نهضت مشروطه و رخدادهاى ناگوار پس از آن, دليل روشنى است بر اين سخن كه چگونه غرب زدگان و خودباختگان, با شعار: اصلاح گرى, ناهنجارزدايى, تمدن, نوگرايى, سروسامان دادن به اوضاع سياسى و اجتماعى, مردم سالارى و … به پستهاى اجرايى و قانونگذارى دست يافتند و شايستگان خداباور و مردم محور, مانند مدرس را از صحنه كنار زدند و زمينه چيرگى رضاخان ميرپنج را فراهم آوردند و او هم, با دستاويز قرار دادن دين و ديندارنماياندن خود, به مردم فريبى پرداخت. در عزاداريها و مجلسهاى روضه شركت مى جست و در روزهاى تاسوعا و عاشورا, پيشاپيش دسته سينه زنى ويژه خود, حركت مى كرد و….در همان اوان, پس از دريافت حكمِ رياست وزرايى, در بيانيه اى, هدف و برنامه خود را حفظ حقوق مملكت و اجراى قانون اعلام كرد.22
با آن مشى دينى و اين شعار قانون گرايى, مردم ستمديده و پست شمرده شده و در استبداد قاجار گرفتار آمده و تلخى هرج و مرج چشيده را فريفت و به بند كشيد و به زودى از آن خودنماييها و قانون گراييها دست برداشت و چهره واقعى و حقيقى خود را نماياند و در برابر ارزشهاى دينى و احكام ضرورى دين ايستاد و پندو اندرز و هشدارهاى علماى بزرگ و مراجع را ناديده انگاشت و در برابر امر به معروف و نهى از منكر آنان, به ناسزاگويى پرداخت.
(مرحوم آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائرى در مورد كشف حجاب, به رضاشاه تلگراف زد و در جواب فحش و ناسزا و بى ادبى شنيد و معلوم شد كه اعتراض, فايده نداشت.)23
رضاخان, گستاخى را به جايى رساند كه خانواده خود را بدون پوششهاى لازم و به گونه زننده و خلاف شؤون و آداب اسلامى, به حرم حضرت معصومه(س) آورد و حريم آن حرم را شكست. در اين هنگام و در برابر اين حركت ناشايست و به دور از آموزه هاى اسلامى و مُنكر روشن, عالم شجاع, محمدتقى بافقى, فرياد برآورد و عليه رضاخان و رفتار خلاف اسلام وى و خانواده اش, سخن گفت كه رضاخان خود وارد قضيه شد و مرد خدا را به باد كتك گرفت و با لگدهاى خود او را از نوا انداخت.24
اصلاحات رضاخانى با شعار مذهبى و ملى آغاز شد و به مذهب زدايى و پيروى از غرب و مرام لائيك انجاميد.شهيد مدرس, سير حركت اصلاح گرى به سبك رضاخانى را اين گونه بيان مى كند:
(ممكن است شماره كارخانه هاى نوشابه سازى روز افزون گردد, اما كوره آهن گدازى و كارخانه كاغذسازى پا نخواهد گرفت, درهاى مساجد و تكايا به عنوان منع خرافات و اوهام بسته خواهد شد; اما سيلها از رمانها و افسانه هاى خارجى …به وسيله مطبوعات و پرده هاى سينما به اين كشور جارى خواهد گشت, به طورى كه پايه افكار و عقايد و انديشه هاى نسل جوان ما از دختر و پسر, تدريجاً بر بنياد همان افسانه هاى پوچ قرار خواهد گرفت و مدنيّت مغرب, معيشت ملل مترقى را در رقص و آواز و دزديهاى عجيب آرسن لوپى و بى عفتيها و مفاسد اخلاقى ديگر, خواهند شناخت, مثل آن كه آن چيزها لازمه متمدن بودن است.)25
پيش بينيهاى مدرس را نبايد به دوران پهلوى ويژه ساخت. در هر زمانى كه اصلاح گريها, با الگوهاى بيگانه و غربى پيش رود, شاهد ناهنجاريهاى اخلاقى و رفتارهاى ضدارزشى خواهيم بود, فرقى نمى كند كه الگو انگليس باشد يا آمريكا.آن روز انگليس ملت ما را استعمار كرد و نگذاشت كه كار اصلى و بنيادى در اين كشور پا بگيرد, امروز آمريكا با پوشش ديگر, همان راه را به روشنفكران غرب زده نشان مى دهد و سوگمندانه, شمارى هم ساده لوحانه و يا با نگاه مطلق انگارى, تمدن غرب را قبله و الگو قرار مى دهند و همه چيز را در مسأله پيوند با آمريكا قابل اصلاح مى بينند.به هر حال, در آن برهه از تاريخ, دست نشانده انگليسها به خوبى مأموريت خود را اجرا كرد و پس از كشف حجاب, به ديگر ارزشهاى دينى و مذهبى يورش برد و به نام پيشرفت, و اصلاح گرى, فسادها و ناهنجاريها را رواج داد.
امام خمينى درباره اصلاح گريهاى رضاخان مى گويد:
(اين مرد بى صلاحيت, وقتى كه تركيه رفت, آن جا ديد كه آتاتورك يك همچون كارها و غلطهايى كرده است [از همان جا] از قرارى كه آن وقت مى گفتند, تلگراف كرده است به عمال خودش كه مردم را متحدالشكل كنيد . و بهانه دومى كه باز به تقليد از آتاتورك بى صلاحيت, آتاتورك مسلح غيرصالح, باز انجام داد, قضيه كشف حجاب با آن فضاحت بود. خدا مى داند كه به اين ملت چه گذشت در اين كشف حجاب….)26
آرى اين است نتيجه حاكم بودن و حكمروايى انسانهاى (مسلّح غيرصالح) كه اصلاح گرى و سامان دهى آنان مى شود انگليسى, يا آمريكايى!
از اين روست كه اسلام در سپردن كارها به شايستگان, پاى مى فشارد: (انّ اللّه يأمركم ان تؤدّوا الامانات الى اهلها…)27 خداوند فرمان مى دهد كه امانتها را به اهل آن وا نهيد و بسپاريد.
چه امانتى بزرگ تر و مهم تر از اداره جامعه و سرپرستى مردمى كه در پرتو دين و شريعت مى زيند و خواهان پياده شدن اسلام و احكام آن در تمام زواياى زندگى خود هستند.
شايستگى, شرط نخستين رهبرى و امامت جامعه است. آن كه نتوانسته است خود را از دام هواها و هوسها, شهرتها و شهوتها برهاند, چگونه خواهد توانست ملت و مملكت را از دوام توطئه هاى خارجى و فتنه هاى داخلى برهاند؟
باطل است آنچه مدعى گويد خفته را خفته كـى كند بيـدار
صلاح مصلحان در نگاه اميرمؤمنان
در شگفتم از آن كه دست اندركار اصلاح مردم است و حال آن كه خود گرفتار نابسامانى است (و نياز فراوان به اصلاح خويش دارد).
عقل و شرع بر اين مسأله اتفاق دارند كه سامان دهى امور جامعه, امرى پسنديده و خوشايند است; لكن هنگامى اين پديده نتيجه بخش است كه مجريان اصلاحات, شايسته,مردمى, اهل خدمت, پاى بند به قانونها و آيينها, محبوب خدا و رسول, و پيش از اصلاح ديگران درصدد اصلاح خويش باشند: (كيف يصلح غيره من لايصلح نفسه.)29 چگونه شخص ناصالح, مى خواهد ديگران را اصلاح كند.
اين سخنان از مصلحى راستين است كه در سراسر عمر خود, و در تمام آنات و لحظه ها و برهه هاى زندگى, كوچك ترين نقطه ضعف و كاستى نداشته است و در همه ميدانهاى انقلابى و اصلاحى پيشگام و جلودار بوده است.او, بسان الگوى راستين خود, محمد(صلی الله علیه واله) , به اصلاح امت اسلامى سخت دل مى سوزاند: (حريص عليكم)30 و از نابسامانيها رنج مى برد: (عزيز عليه ما عنتّم)31 على(علیه السلام) به همه مصلحان پيام داد: گفتار را با كردار درآميزند و پيش از آن كه به ديگران و براى ديگران بگويند, خود عامل به گفته ها و دانسته هاى خويش باشند: (ايّها النّاس انّى واللّه ما احثكم على طاعة الاّ وقد اسبقتكم اليها ولا انهاكم عن معصية الاّ واتناهى قبلكم عنها.)32
اى مردم! به خدا شما را به طاعتى برنمى انگيزم جز كه خود پيش از شما به گزاردن آن برخيزم. و شما را از معصيتى باز نمى دارم, جز آن كه خود پيش از شما آن را فرو مى گذارم.
پرداخت مصلحان به خويش, پيش از پرداخت به ديگران از اولويتهاى ناهنجارى زداييها و اصلاح گريهاى بنيادين در يك جامعه است. آن كه مى خواهد كاستيها و نابسامانيها را از گستره اجتماع بزدايد و زمينه رشد و فلاح و صلاح جامعه را فراهم سازد, بايد در نخستين خيزش و حركت, به خود بنگرد و به تعبير قرآن: (قد افلح من تزكّى).33
خردمندانه نيست كه آدمى كه خود در زنجير آز در بند است و در باتلاق خواسته هاى نفسانى فرورفته, درصدد پيرايش عيبها و كاستيها و آفتهاى اجتماع برآيد:
(طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس… فكان من نفسه فى شغل والنّاس منه فى راحة.)34
خوشا كسى كه پرداختن به عيب خويش وى را از عيب ديگران باز دارد…. سرگرم كار خويش باشد و مردم را از گزند خود آسوده گذارد.
بويژه آنان كه در جايگاه امامت و هدايت امت قرار گرفته اند و گفتار و كردارشان زير ذره بين و نگاه همه سويه مردمان است و مردم از آنان انتظار بيش تر و بالاترى دارند. براى اينان مسأله پرداختن به خود و نگاه به گفتار و بويژه كردارشان ضرورت و اهميت دوچندان دارد. امام على(علیه السلام) به همه آنان كه مى خواهند از اين پايگاه مهم و بنيادين اجتماعى, به جامعه و تاريخ و ملت خود خدمت كنند و برآنند كه لباس فاخر و در عين حال پرمسؤوليت رهبرى و امامت جامعه را بر دوش افكنند چنين سفارش مى كند:
(من نصب نفسه للنّاس اماما فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه, ومعلّم نفسه و مؤدّبها احقّ بالأجلال من معلّم النّاس ومؤدّبهم.)35
آن كه خود را پيشواى مردم مى سازد, پيش از تعليم ديگرى بايد به ادب كردن خويش پردازد و پيش از آن كه به گفتار تعليم فرمايد, بايد به كردار ادب نمايد و آن كه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد, شايسته تر به تعليم است از آن كه ديگرى را تعليم دهد و ادب آموزد.
در اين دستورالعمل علوى, به چند نكته مهم درباره در افتادن با ناهنجاريها و سامان دهى و اصلاح گرى, اشاره شده است:
الف.اگر كسى توانايى اداره و اصلاح و امامت جامعه را دارد, بايد خود را به مردم بشناساند و به ميدان بيايد, تا مردم از پرتوافشانى و خدمتهاى او بهره ببرند.
ب. نخستين گام اصلاح را از خود آغاز كند.
ج.اهل عمل باشد, نه اهل شعار. سيرت او, گواه بر سخن و گفتار او باشد.
د. پاى بندى به اين اصول, او را در چشمها عزيز مى گرداند و پشتوانه نفوذ سخن او را در دلها فراهم مى آورد.
از افلاطون پرسيدند: چه كسى شايسته تدبير و اصلاح جامعه است؟
آن كه در مديريت كشور وجود خويش, روش نيك و خوبى را نشان داده باشد.
افزون بر اين, يعنى عزيز شدن صالح اصلاح گر در روزگار خويش و در زمان حيات, نام نيك او, در يادها و خاطره ها و در تاريخ ماندگار خواهد شد و آنچه را انجام داده, گامى كه برداشته, خير روان مى گردد.
عمل صالح, اگر از نيت پاك و صادقانه سرچشمه گرفته باشد, قرض الحسنه است و ماندگار نزد خداوند.37 اين كه مرد روشن ضمير و بيداردل, 38 در كنار مرقد شريف حضرت امام خمينى, آيه شريفه زير را تلاوت مى كند و حركت و تلاش و خيزش او را قرض الحسنه مى داند و امام را مصداقى از آيه شريفه , از همين باب است:
(من ذا الذى يقرض اللّه قرضاً حسناً فيضاعفه له اضعافاً كثيرة واللّه يقبض ويبسط واليه ترجعون.)39
كيست آن كه به خدا وام نيكويى دهد, تا [خدا] آن را براى او چند برابر بيفزايد؟ خداست كه تنگى و گشايش پديد مى آورد. و به سوى او بازگردانده مى شويد.
اين آيه و آيه هاى پس از آن, از نقش رهبرى و اصلاح گرى امت موسى(ع) در بنى اسرائيل, سخن مى گويند و نشان مى دهند: اگر كسى با نيتى پاك,درست و صادقانه و از روى احساس وظيفه, به اصلاح جامعه همت گمارد و عرصه دار اين ميدان شود راهى پررهرو و پربركت, خواهد داشت و خداوند, مهر و دوستى او را در دلها جاى خواهد داد و مردم در برابر اين عبد صالح فرمانبردار خواهند بود.
روشن است كه تمام اين بزرگيها و عزتها, در گرو اين نكته است كه مصلح, بايد صالح باشد:
آن كه خود را به اجراى عدالت پاى بند كرده, نخستين گامش در اين راه, زدودن هوا و هوس از درون خويش است.
در درازاى تاريخ در قرنها و عصرهاى گوناگون, انسانهاى بسيارى همّت به اجرا و برپايى عدالت اجتماعى و گسترش آن به تمام زواياى زندگى گماشته و طرح و برنامه هايى ارائه داده اند… با اين حال, نتوانسته اند باتلاق اصلى ستم را در زندگى مديران و مجريان بخشكانند, به گونه اى كه در نهان و آشكار طرفدار ستمديده و دشمن ستمكار باشند و نگذارند هيچ حقى, از هيچ كسى, در هيچ زمانى و در هيچ سرزمينى, پايمال شود.
در اين بين, تنها پيامبران و امامان و پيشوايان دينى, راه چاره نشان داده اند و نمونه روشن آن, همين كلام مولاست كه به آن اشارت كرديم.
آقاى محمدتقى جعفرى, نهج البلاغه شناس معاصر مى نويسد:
(بگذاريد انسانها ملاك عدالت و ستم را از درون خود دريابند. بگذاريد مرز عدالت و ستم را خود مردم در درون خود, خط كشى كنند. تعليم و تربيت انسانها را از تنظيم خودخواهى آنان شروع كنيد و بكوشيد تا به مردم اثبات كنيد كه (خودِ) شما وابسته به حق مطلق است كه تعدى از بايستگى و نبايستگى را به شما تجويز نمى كند. (خود) ديگران (خود) توست و تعدى بر خود ديگران, تعدى بر خويشتن است….)41
برابر سازى و سامان دهى خودخواهيهاى درونى, عامل زيربنايى براى اصلاح گريهاى بيرونى است:
آن كه ميان خود و خدا را به صلاح دارد, خدا ميان او و مردم را به صلاح آرد.
خويشتن بان و مالك بر نفس خويش
در اين باره از اين آيه شريفه الهام مى گيرد: (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّاً فى الأرض و لافساداً والعاقبة للمتقين.)44
سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمى جويند و راه تبه كارى نمى پويند و پايان كار ويژه پرهيزگاران است.
(وقايه), ريشه واژه (تقوى) , به معناى نگهدارى و خويشتن بانى است.45 آن كه شخصيت خود را از عوامل فساد و انحراف دور نگه داشته و از فروافتادن در باتلاق هوى و هوس و خودخواهى پرهيز كرده و از هرگونه هرزه گرايى و هوس پرستى, دورى گزيده, انسانى است باتقوا و خويشتن بان و مالك بر خويش.
مالك بودن بر نفس, معنى و مفهومى جز صالح شدن و حفظ شخصيت انسانى از گزند هر گونه آفت و آسيب درونى و بيرونى, ندارد. كسى كه مى خواهد بر جان و مال و ناموس مردم حاكميت و ولايت داشته باشد و درصدد اصلاح تمام اركان و شؤون زندگى مردمان است, بايد نخست مالك بر خود و خويها و ويژگيهاى درونى خويش شده باشد, تا شايستگى اداره و اصلاح امور اجتماعى و سياسى و اقتصادى را داشته باشد:
(و قد علمتم انّه لاينبغى ان يكون الوالى على الفروج و الدّماء و الغنائم و الأحكام و امامة المسلمين البخيل فتكون فى اموالهم نَهْمتُة, ولا الجاهل فيضلّهم بجهله ولا الجافى فيقطعهم بجفائه ولا الخائف للدّول فيتّخذ قوما دون قوم, ولا المرتشى فى الحكم فيذهب بالحقوق و يقف بها دون المقاطع, ولا المعطّل للسّنّة فيهلك الأمّة.)46
همانا دانستيد كه سزاوار نيست بخيل, برناموس و جان و غنيمتها و احكام مسلمانان,ولايت يابد و امامت آنان را عهده دار شود, تا در مالهاى آنان حريص گردد و نه نادان, تا به نادانى خويش, مسلمانان را به گمراهى برد و نه ستمكار تا به ستم عطاى آنان راببرد و نه بى عدالتى در تقسيم مال, تا به مردمى ببخشد و مردمى را محروم سازد. و نه آن كه به خاطر حكم كردن, رشوت ستاند, تا حقوق را پايمال كند و آن را چنانكه بايد, نرساند و نه آن كه سنّت را ضايع سازد و امت را هلاك دراندازد.
در تمام بخشنامه هاى حكومتى حضرت امير(علیه السلام) اين نكته ها به چشم مى خورد.آن حضرت كه وارث جامعه اى آسيب زده و دچار انحرافها و بدعتهاى فراوان بود, درصدد برآمد كه با حركتى انقلابى, دوره بازسازى و سازندگى را آغاز كند. البته در اين كار بزرگ, همتى سترگ لازم بود كه امام آن را دارا بود و در يك بيان و سخن اندوهبار چنين فرمود: (لوقد استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء.)47
اگر دو پايم در اين لغرشگاهها استوار ماند, چيزهايى را دگرگون خواهم كرد.
از اين سخن امام برمى آيد كه بر سر راه اصلاح گريهاى وى, بازدارنده هاى فراوان وجود داشته است. فتنه گران, و آنان كه در فضاى مه آلود نفس مى كشند, دوست نمى دارند كه انسان والايى مانند على(علیه السلام) زمام جامعه را به دست گيرد و اصلاحات علوى را به سامان رساند. از اين روى, بسيارى از دنيا محوران و مقام خواهان و عاشقان و شيفتگان نام و نان, همان اوان كار, على را تنها گذاشتند و كارشكنى را آغازيدند.
امام در بخشنامه هايى كه براى اصلاح امور جامعه صادر فرموده, به اصول و نكته هاى محورى پاى فشرده كه در آغاز عهدنامه مالك اشتر, چنين بر رشته در آمده اند:
1. سامان دهى اقتصاد و برقرارى توازن مالى در بين گروه هاى جامعه.
2. دفاع اجتماعى و پاسدارى از امنيت و كيان دينى مردم.
3.بِه سامانى كارهاى جارى مردمان.
4. تلاش براى آبادانى جامعه.48
امام, پشتوانه اجرايى همه اين بندهاى ياد شده را در كارگزاران واصلاح گران خويشتن بان ومالك نفس خويش مى داند; از اين روى در آغاز عهدنامه مالك اشتر مى فرمايد:
(و اَمَرَه ان يكسر نفسه من الشّهوات ويزعها عند الجمحات فانّ النّفس امارة بالسّوء الاّ ما رحم اللّه.)49
نفس خود را از پيروى آرزوها, باز دارد و هنگام سركشيها به فرمانش آرد كه همانا نفس, به بدى وا مى دارد, جز كه خدا رحمت آرد.
در ادامه, با يادآورى نكته اى دقيق و دگرگون كننده: (فاملك هواك)50 روح پيام خود را به روح مالك سريان مى دهد.اين دستورالعمل, ريشه قرآنى دارد.در سوره مائده از زبان حضرت موسى, خداوند مى فرمايد:
پروردگارا, من مالك خود و برادرم هستم. امام خمينى, در تفسير اين آيه مى گويد:
(بزرگ ترچيزى كه انسان اگر آن را داشته باشد, كمال بزرك دارد, اين است كه حق را براى حق بخواهد…. اگر حق از دست دشمنش هم اجرا شد, اين مالكيت را داشته باشد براى نفس خودش كه آن حق را تعريف كند و اگر باطل از فرزندش يا دوستانش وجود پيدا كرد, اين مالكيت را داشته باشد كه از او تنفّر داشته باشد و اظهار تنفّر كند… گويندگان ما,نويسندگان ما… توجه داشته باشند آيا مالك خودشان هستند؟ مى توانند ادعايى كه حضرت موسى, پيغمبر بزرگ, كرد, آنها هم بكنند كه: (لا املك الاّ نفسى و اخي…) امّا كسى كه به اين مقام نرسيده است , بايد بگويد: (انّى لا املك نفسى و لا اخى)52
آنان كه خويشتن خويش را در يَدِ اختيار دارند و لجام آن را در دست, خدا باورند. در تمامى خيزشها و حركتها, چه در آن جايى كه مى پذيرند, چه آن جايى كه نمى پذيرند, چه آن جايى كه به نقد مى پردازند و چه آن جايى كه به ستايش مى ايستند, در همه و همه, خدا را در نظر دارند.
جلوه هاى بندگى در تمام حركتهاى آنان به خوبى نمايان است و شعارشان كه حكايت از روح بلند و بندگى به كمال و تمام آنان مى كند, عبارت است از: (انّ صلوتى ونسكى ومحياى و مماتى للّه ربّ العالمين.)53
نماز و عبادت و زندگى و مردگى من از آن پروردگار جهانيان است.
اينان, همانانى هستند كه حضرت على(علیه السلام) به مالك مى گويد: مالك بر نفس خويشتن خويش هستند و براى مردم كانون مهر و در جامعه الگوى عدل و انصاف.54
امّا كسانى كه اين گونه نيستند, خود محورند و شعارشان شعار فرعون: (انا ربكم الاعلى) 55 همه را با (من) ارزيابى مى كنند, نه با (حق). خود را امير مطاع مى نامند.56
اصلاح گران واقعى و دگرگونى آفرين در زواياى گوناگون فرد و جامعه, از ميان دسته اول برمى خيزند. آنان, لذت مالك بودن بر نفس خويش را چشيده و از دست خود طبيعى و منيّت حيوانى رهايى يافته اند; از اين روى, هيچ دغدغه و دردى, جز درد دين و دغدغه ايمانى ندارند. اصلاحات را تا آن جا روا مى دارند كه از مرز بندگى و ارزشهاى دينى درنگذرد و اگر حركت اصلاحى بخواهد از اين مرزها بگذرد, با تمام وجود در برابر آن مى ايستند.57
امام على(علیه السلام) الگوى مصلحان صالحى است كه در اوج بندگى از هرچه رنگ و بوى خودخواهى داشت, به دور بود: (انّى لعالم بما يصلحكم و يقيم اودكم ولكنى لا ارى اصلاحكم بأفساد نفسى.)58
من, به راههاى اصلاح شما, آشنايى دارم و مى دانم راهكار اصلاح شما چيست. و لكن اصلاح شما را با تباه كردن خويش, روا نمى دارم.
اين سخن ارزش مند امام, بايسته است به گونه دقيق, در بوته بررسى نهاده شود و در همه زواياى آن كندوكاو صورت بگيرد.
* آگاه به راههاى اصلاح و آشنايى به كاستيها و كژيها.
* توانايى به سامان آوردن نابسامانيها و به هنجار درآوردن ناهنجاريها.
* استفاده از ابزار مشروع براى گسترش دامنه اصلاحات.
* پاى بندى به ارزشها در اجراى اصلاحات.
* درجه بندى و پيش داشتن سزاوارترينها در ناهنجارزداييهاى اجتماعى.
شناخت راههاى اصلاح جامعه براى مصلحان, بايستگى و اهميت دارد. آن كه مى خواهد تشنگان را به آب زلال و گوارا رهنمون گردد, بايد پيش از آن راههاى ورود و شيوه هاى بهره بردارى از آن آب را بداند. حركت دادن گروهى تشنه به سوى آبى كه نمى داند كجاست و از چه راهى بايد رفت, تا بدان رسيد, كارى است كه عقل و خرد, آن را نمى پسندد. چه بسا سراب و آب نماها, مصلحان را به خطا اندازد و به كژراهه كشاند و به جاى فرو نشاندن تشنگى, بر تشنگى آنان بيفزايد. از اين روست كه مولا مى فرمايد: (وانّى عالم بما يصلحكم.)
افزون بر اين, كسى كه مى خواهد جامعه را به سمت وسوى بِه سامانى و درافتادن با ناهنجاريها و اصلاح گرى و سازمان دهى نوين و همراه و همگام با زمان و نيازهاى مردمان را به وجود آورد. بايد كاستيها, كژيها و ناراستيهاى به وجود آمده در جامعه را به درستى شناسايى كند, رتبه بندى و اولويت سنجى كند; چه اين كه شناخت درد, نيمى از درمان است, تا آلودگيها, ناهنجاريها و بيماريها و آسيبهاى اجتماعى درست معلوم نباشند, درمان هم به شايستگى انجام نخواهد گرفت.
ويژگيهاى مصلحان
كدام يك را بايد اول اصلاح كرد؟ آيا تنگناهاى معيشتى و اقتصادى مردم را دچار كژراهه روى و دلسردى مى كند و آنان را از ارزشهاى دينى دور مى سازد و در نتيجه چراغ اميد و نشاط را در دل آنان مى ميراند, يا مردم از مسائل سياسى رنج مى برند و نسبت به سرنوشت اجتماعى خود دچار حيرت و دغدغه اند؟
و يا اساس و بنياد كژيها و آسيبها, از ناحيه فرهنگى است كه مردمان را گرفتار فساد و گناه و انحراف ساخته است؟
پيدا كردن ريشه ها و علت هاى اصلى و درجه بندى آنها و سپس اصلاح مناسب, بر عهده مصلحان است. امام على(علیه السلام) با جمله: (ويقيم اودكم) , به اين نكته اشاره دارد.
تا كسى (اِوَد) و كژيها را نشناسد, نمى تواند آنها را راست كند و سامان ببخشد. از همه مهم تر اين نكته است كه مصلحان پس از آن كه دردها و آسيبها را شناسايى كردند و راههاى اصلاح, درمان , نوسازى و بِه سازى جامعه را نيز پيدا كردند و بر آن شدند وارد ميدان عمل بشوند, بايد در اين مرحله حساس به اين نكته, كه در حقيقت شرط نخستين و گام آغازين اصلاحات است,توجه داشته باشند كه اصلاح جامعه, گرچه كارى است كارستان و خدمتى است شايسته و بزرگ و اساسى و بنيادى, لكن به چه قيمتى؟ آيا بر مصلحان رواست بدون هيچ قيدو حدّو مرزى, گام در ميدان اصلاح امور و ناهنجارزدايى بگذارند و از هر شيوه و ابزارى براى پيشبرد برنامه هاى خود, بهره برند؟ يا اين كه بايد گامهاى اصلاحى آنان در چارچوب نظام ارزشى باشد كه بيش تر مردم آن را پذيرفته اند؟
امام على(علیه السلام) پاسخ مى دهد: (ولكن لا ارى اصلاحكم بأفساد نفسى.)
من اصلاح شما مردمان را به هر قيمتى, گرچه به فاسد كردن خودم باشد, انجام نخواهم داد.
از اين سخن امام, اين پيام به دست مى آيد: كسانى كه آهنگ انجام كارى براى مردم مسلمان دارند, افزون بر درنظر گرفتن صلاح و مصلحت آنان, بايد مصلحت نظام را در كنار مردم, در كانون توجه خود داشته باشند.
اصلاح گرى, مبارزه با ناهنجاريها ونابسامانيها, آن گاه ارزش است كه فرآيند آن, فروپاشى نظام ارزشى, اخلاقى, سياسى و اقتصادى و دينى نباشد.اگر بنا شد به بهانه اصلاح گرى و مهار بحرانهاى سياسى ـ اجتماعى, مردم گرفتار بحران معنوى گردند و از چاله به درآيند و به چاه درافتند, بايسته است كه در شيوه كار و گونه نگرش به مسأله, دوباره انديشى شود و با درنگ و دقت بيش تر, كار انجام گيرد.
افزون بر اين, به اين نكته نيز, بايد توجه ويژه داشت: اصلاح گرى و ناهنجارزدايى, به گونه اى نباشد كه اصلاح گران را در باتلاق فساد درافكند. يعنى اصلاح گرى, سبب شود كه اصلاح گران, براى پيشبرد امور جامعه, به استبداد بگرايند و قانون گريزى و قانون ستيزى و… پيشه سازند.
از اين سخن نورانى (و لكن لا ارى اصلاحكم بأفساد نفسى) به نكته ديگرى در روش هدايت, تكامل مادى و معنوى و شيوه هاى اصلاحى, مى توان پى برد و آن , عبارت است از:
براى رسيدن و دستيابى به هدف و حاكم گردانيدن حق, هيچ گاه نبايد از ابزار و وسائل فاسد كمك گرفت.
در حركت اصلاحى بنا شده بر معيارهاى اسلامى, هدف, وسيله را توجيه نمى كند. نمى شود در هدف مسلمان بود و در به كاربردن و استفاده از وسيله, به هر دين و مرامى درآمد. مصلحان دينى, هم در هدف پاى بند به ارزشهاى دينى اند و هم در گزينش وسائل, برابر معيارهاى دينى حركت مى كنند و شعارشان و تابلوى راه شان اين سخن پروردگار است: (ماكنت متّخذ المضلّين عضداً.)59
من, آن نيستم كه گمراه گران را همكارخود بگيرم.
امام على(علیه السلام) در چرايى بركناركردن معاويه, بر اين آيه شريفه, تمسك جست و حاضر نشد, حتى براى مدت كوتاه, معاويه را بر كار و بر مسند استاندارى شام بگذارد.60
امام حسين نيز در جواب عبيداللّه حر جعفى, كه حاضر به كمك امام نشد; ولى اسب و شمشير خود را به ايشان تقديم كرد, فرمود: (اذا بخلت علينا بنفسك فلا حاجة لنا فى مالك وما كنت متّخذ المضلّين عضداً.)
تو كه در راه ما, از نثار جان دريغ مى ورزى, ما نيز به مال تو نيازى نداريم, زيرا من از گمراهان براى خود, نيرو نمى گيرم.
ييا در جنگ صفين, ياران به امام پيشنهاد كردند, حال كه فرات را در اختيار داريم, نگذاريم سپاهيان معاويه از آن استفاده كنند, تا از پاى درآيند. امام از اين كار جلو گرفت و پيام فرستاد:
(خذوا من الماء حاجتكم وارجعوا الى معسكركم و خلّوا بينهم و بين الماء فانّ اللّه قد نصركم عليهم بظلمهم وبغيهم.)62
به اندازه نياز آب برگيريد و به لشكرگاه خود بازگرديد و بين شاميان و آب را خالى بگذاريد, كه ما نيازى به اين گونه كارها نداريم.
رمز پيروزى شما, بر آنان آن بود كه آنان مردمى ستم پيشه و سركش بودند. على(علیه السلام) در همه آوردگاههاى زندگى چنين بود. اين كه نام على(علیه السلام) براى هميشه بر تارك جنگ اُحد و خندق خواهد درخشيد بدان خاطر است كه على(علیه السلام) افزون بر آن كه قهرمانانه جنگيد, قهرمانانه نيز, اخلاص ورزيد و تيغ از پى حق زد:
(لا ارى اصلاحكم بافساد نفسى) از على نخواهيد كه دست به كارهايى زند كه او را به فساد گرفتار سازد. مى فرمايد: (أتأمرونى ان اطلب النّصر بالجور….)64
آيا مى خواهيد كه با ستم, به پيروزى دست يابم.
بله, مصلح خودساخته را با اين معيارها مى توان از مصلح خود ناساخته, باز شناخت.مصلحان خودساخته اگر براى پيروزى و رسيدن به هدف مى خواستند از راههاى نادرست و ناروا بهره بگيرند, بر آنان آسان بود; امّا دشواريها را به جان خريدند و گرد راههاى آسان نگرديدند.
على(ع) از آن مصلحان خودساخته اى است كه با همه دشواريهاى دوران زندگى , بويژه دوران حكومت, دست و پنجه نرم كرد, امّا راههاى آسان آميخته با گناه و آلودگى را برنگزيد:
(واللّه ما معاوية بأدهى منّى ولكنّه يغدر ويفجر ولولا كراهية الغدر لكنت من ادهى الناس ولكن كلّ غدرة فجرة وكلّ فجرة كفرة.)65
به خدا سوگند! معاويه از من سياستمدارتر نيست, لكن روش او بر پيمان شكنى و گنهكارى استوار است و اگر پيمان شكنى و فريبكارى, كارى ناشايسته و ناپسند نبود, من در ميدان سياستمدارترين بودم. امّا چه كنم كه هرگونه پيمان شكنى, گناه است و هر گناهى, به گونه اى كفر به شمار مى رود.
سخن پايانى
فرمان خدا را بر ندارد جز كسى كه در حق مدارا نكند, خود را خوار نسازد و پى طمعها نتازد.
پيش از اين, از امام على(علیه السلام) سخنى آورديم از راست كردن كژيها, تعبير به (يقيم اودكم) فرموده بود. در اين فراز نيز, براى اجراى فرمانهاى الهى (به تعبير ما براى اصلاح جامعه دينى نيز از واژه (يقيم) سود مى جويد و آن را به كارمى برد. معلوم مى شود زمانى فرا مى رسد كه فرمانهاى خدا و ارزشهاى دينى در جامعه كم رنگ مى شود و نياز به اين است كه از نو بنياد شود و نوسازى گردد.سخن در اين است كه چه كسى مى تواند عهده دار چنين كار سترگ و بزرگى شود و به درستى آن را به انجام برساند؟امام على(علیه السلام) مى فرمايد: آن كه مى خواهد عهده دار اين كار مهم شود, بايد سه ويژگى نداشته باشد: مصانعه, مضارعه و مطامع.
استاد شهيد مطهرى در تفسير و تبيين اين سخن مولا مى نويسد:
(براى مصانعه,هنوز نتوانسته ام يك معادل فارسى دقيق پيدا كنم. شايد بشود گفت: سازشكارى يا ملاحظه كارى, يا معامله گرى …. ولى مصانعه بيش از اينهاست…. رو در بايستى در اجراى امر خدا داشتن مصانعه است, ملاحظه دوست و رفيق و فرزند و خويشان و مريد را در كارها دخالت دادن, مصانعه است….اما (مضارعه) يعنى مشابهت. آن كس كه مى خواهد جامعه اى را اصلاح كند و تغيير دهد, خودش نبايد همرنگ همان مردم باشد و همان نقاط ضعف كه در مردم هست, در خودش وجود داشته باشد. كسى موفق به اصلاح نقاط ضعف مردم مى شود كه خود از آنها مبرّا باشد:
وغيـر تقّى يأمـر النـاس بـالتّقى طبيبٌ يداوى النّاس و هو عليل
… اما (طمع بندگى) على(علیه السلام) فرمود: (الطمع رق مؤبّد) 67 طمع بردگى جاويد است…. آن كس كه مى خواهد امر خدا را به پا دارد, بايد از اين اسارتها رها باشد. حريّت و آزادى معنوى شرط توفيق مصلح دينى است همچنان كه يك زبونِ ملاحظه كار, توفيق اصلاح خدايى نمى يابد و همچنان كه يك گرفتار بيمار, موفق به مداواى جامعه خود نمى گردد يك اسير و بنده مطامع نفسانى نيز, موفق نخواهد شد ديگران را از اسارتهاى اجتماعى يا معنوى باز دارد.)68
لباس مصلح بر اندام كسى زيبنده است كه در گام نخست, خود را از حصار خويهاى اسارت آور و ذلت آفرين, بيرون آورده باشد و از زهره و زخارف دنيا و زرق و برق چشم نواز آن گذر كرده و به خدا پيوسته باشد.نفس اصلاحات را همه باور دارند و آن را نياز و بايسته نظام و جامعه پويا و بانشاط مى دانند سخن بر سر اين نكته است كه افزون بر پذيرش جريان اصلاحى, به نقش مصلحان خودساخته و خداباور نيز بايد اهميت داد و اين دغدغه را بايد جدّى گرفت كه براى ژرفا بخشيدن اصلاحات و قراردادن آن در مسير ارزشهاى دينى و ملّى, به اصلاح طلبان صالح و شايسته نياز است كه درد دين داشته و دلسوز مردم باشد. نوشتار را با كلامى از مولا على(علیه السلام) كه بر زبان مصلح راستين عاشورا نيز جارى شده است, به پايان مى بريم:
(اللّهم انّك تعلم انه لم يكن الّذى كان منّا منافسة فى سلطان ولا التماس شىء من فضول الحطام, و لكن لنرُدّ المعالم من دينك و نظهر الإصلاح فى بلادك, فيأمن المظلومون من عبادك و تقام المعطلة من حدودك.)69
خدايا! تو مى دانى آنچه از ما رفت, نه به خاطر رغبت در قدرت بود, و نه از دنياى ناچيز خواستن زيادت, بلكه مى خواستيم نشانه هاى دين را به جايى كه بود بنشانيم و اصلاح را در شهرهايت ظاهر گردانيم, تا بندگان ستمديده ات را ايمنى فراهم آيد و حدود ضايع مانده ات اجرا گردد.
پي نوشت :
1. (غررالحكم) آمدى, ج204/7, دانشگاه تهران.
2. (اصول كافى), كلينى, ج162/2 ـ 164, دارالتعارف, بيروت.
3. سوره (بقره), آيه 44.
4. سوره (مائده), آيه 2.
5. سوره (صف), آيه 2 و 3.
6. (كشكول), شيخ بهايى417/.
7. (كشف المحجة لثمرة المهجه), سيد بن طاووس, ترجمه اسداللّه مبشرى (با عنوان فانوس)168/, نشر فرهنگ اسلامى.
8. سوره (ملك), آيه 22.
9. سوره (بقره), آيه 204 ـ 207.
10. (تحف العقول), بحرانى219/, مؤسسه اعلمى, بيروت.
11. همان42/.
12. (كلمات قصار), امام خمينى, 65/, مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام.
13. همان.
14. همان.
15. (صحيفه نور, مجموعه رهنمودهاى امام خمينى, ج86/11, وزارت ارشاد اسلامى.
16. (حديث ولايت), مجموعه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى, ج147/6, سازمان تبليغات اسلامى.
17. مجله (مسجد), شماره7/51.
18. سوره (طلاق), آيه2.
19. (بحارالأنوار), مجلسى, ج110/25.
21. (حديث ولايت), ج26/5.
22. (مدرس), ج60/1, بنياد تاريخ.
23. (فضيلتهاى فراموش شده), جلال رفيع, 51, انتشارات اطلاعات.
24. مجله (حوزه), شماره 94 ـ 461/95.
25. (علما و رژيم رضا شاه)345/, به نقل از مجله (حوزه), شماره 94 ـ 460/95.
26. (صحيفه نور), ج369/1; ج3/2.
27. سوره (نساء), آيه 58.
28. (غرر الحكم), ج388/7.
29. همان.
30. سوره (توبه), آيه 128.
31. همان.
32. (نهج البلاغه), صبحى صالح, ترجمه شهيدى, خطبه175.
33. سوره (اعلى), آيه 14.
34. (نهج البلاغه), خطبه 176/.
35. همان, حكمت73.
36. (آخرين گفتارها), محمد راجى قمى, ج261/2, حيدرى.
37. سوره (ابراهيم), آيه 24 ـ 25.
38. مجلّه حوزه, شماره 96/52.
39. سوره (بقره), آيه 245/.
40. (نهج البلاغه), خطبه 86.
41. (تفسير و نقد و تحليل مثنوى), محمد تقى جعفرى, ج72/8, انتشارات اسلامى, تهران.
42. (نهج البلاغه), حكمت 89.
43. همان, خطبه3.
44. سوره (قصص), آيه 83.
45. (مفردات راغب), واژه (وقى).
46. (نهج البلاغة), خطبه 131.
47. همان حكمت278.
48. همان, نامه53.
49. همان.
50. همان.
51. سوره (مائده), آيه 25.
52. (صحيفه نور), ج98/14.
53. سوره (انعام), آيه 162.
54. (نهج البلاغه, نامه 53.
55. سوره (نازغات), آيه 24.
56. (نهج البلاغه), نامه 53.
57. مجلّه (مسجد), شماره 7/51 سخنان مقام معظم رهبرى در تاريخ. 79/4/19.
58. (نهج البلاغه), خطبه 69.
59. سوره (كهف), آيه 51.
60. (امالى شيخ طوسى), 87/, مؤسسه بعثت, دار الثقافة, قم.
61. (مقتل الحسين), عبدالرزاق مقرم189/, دارالكتاب الأسلامى.
62. (شرح نهج البلاغه), ابن ابى الحديد, ج319/3, داراحياء التراث العربى, بيروت.
63. (تفسير و نقد و تحليل مثنوى), محمد تقى جعفرى, ج745/2.
64. (نهج البلاغه, خطبه 126.
65. همان, خطبه 200.
66. همان, حكمت 107.
67. همان, حكمت 180.
68. (نهضتهاى اسلامى در صد ساله اخير) شهيد مطهرى104/ ـ 108.
69. (نهج البلاغه), ترجمه شهيدى, خطبه 129.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}