آيات ولايت و خلافت(1)
آيات ولايت و خلافت(1)
آيات ولايت و خلافت(1)
نويسنده: آیت الله جعفر سبحانى
تواتر سند، و قطعى بودن دلالت حديث غدير
ابن عقده كوفى(متوفاى 333) در رساله ولايت اين حديث را از 105 طريق نقل كرده است.
تحقيقاتى كافى كه درباره حديث غدير از نظر سند انجام گرفته، هرنوع شك و ترديد را در صدور اين حديث نفى مى كند [1]. تا آنجا كه غالبا شعراى عرب زبان در قصائد خود به مناسبتهائى از اين حديث ياد كرده اند.
مهم در حديث غدير، قطعى بودن دلالت آن است، با توجه به قرائن موجود در حديث مى توان گفت كه مقصود از «مولى» در جمله «من كنت مولاه فهذا على مولاه» اولى به تصرف است.
نخست بايد توجه نمود كه در قرآن و لغت عرب لفظ «مولى» به معنى اولى به كار مى رود چنانكه مى فرمايد:(فاليوم لا يوخذ منكم فديه و لا من الذين كفروا و ماءويكم النار هى مولاكم و بئس المصير)(حديد15:).
«امروز (روز رستاخيز) نه از شما ونه از افراد كافر، عوض گرفته نمى شود جايگاه شما آتش است و آن براى شما سزاوارتر است چه سرنوشت بدى است».
مفسران بزرگ مى گويند لفظ «مولى» در اين آيه به معنى «اولى» است زيرا براى اين افراد بر اثر اعمال ناشايست، شايسته ترين جايگاه، همان آتش است.
در آيه ديگر مى فرمايد:(يدعوا لمن ضره اءقرب من نفعه و لبئس العشير)(حج13:).
«بتى را مى خواند كه ضرر او از سودش نزديك تر است چه بد ولى و چه بد مصاحبى است».
در اين آيه «مولى» به گواه آيات ماقبل كه مربوط به مشركان و بت پرستان است، به معنى اتخاذ ولى و سرپرست است به گواه اين كه بت پرستان اصنام خود را ولى خود اتخاذ مى كرده اند.
در اين كه «مولى» به معنى «اولى» به كار مى رود سخنى نيست ولى اكنون بايد ديد مقصود از آن در حديث غدير نيز همين است.
قرائن فراوان نشان مى دهد كه مقصود از آن در حديث همان «اولى به تصرف» است اينك برخى از اين قرائن را يادآور مى شويم:
1- رسول گرامى در آغاز حديث فرمود: «اءلست اولى بكم من انفسكم» سپس به دنبال آن چنين فرمود:
«فمن كنت مولاه فهذا على مولاه» از اين كه جمله دوم را پس از جمله نخست آورد خود گواه بر اين است كه مقصود او از «مولى» همان اولويت است كه خدا و رسول آن را دارا مى باشند چيزى كه هست ولايت الهى ذاتى است و ولايت نبى و امام موهبتى است.
2- پيامبر گرامى در سرآغاز خطبه خود از مردم به اعتقاد به توحيد و نبوت و معاد قرار گرفت سپس مولويت على را يادآور شد، اين گواه بر اين است كه اين ولايت در رديف مساءله پيشين است و چيزى كه مى تواند در رديف آن سه باشد، همان مقصود از آن ولايت كبرى و سرپرستى جامعه باشد كه دوستدارى على و يا يارى وى.
3- در روز غدير آنگاه كه آيه اكمال فرود آمد، پيامبر فرمود: «الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتى و الولايه لعلى فى بعدى» در اين صورت بايد ديد كدام يك از معانى «مولى» مى تواند مايه كمال دين و اتمام نعمت و در رديف رضايت خدا به رسالت پيامبر قرار گيرد جز ولايت كبرى و سرپرستى على(ع)، كه مفاد آن استمرار وظيفه نبوت است.
4- پيامبر گرامى در آغاز خطبه از رحلت و نزديك شدن اءجل خود، سخن مى گويد و اين گواه بر اين است كه با نصب على مى خواهد اين خلا را پر كند.
گذشته از اين، اگر مقصود نصب على بر مقام امامت و ولايت نبود، گردآورى اين جمعيت در بيابان سوزان هيچ لزومى نداشت اگر واقعا مى خواست مردم را به نصرت و دوستى على(ع) دعوت كند اين يك مساءله پوشيده نبود تا در اين بيابان سوزان هشتاد هزار نفر يا متجاوز از آن را از محمل ها و شتران پياده كند و خطبه گسترده بخواند و از مرگ خود گزارش كند، آنگاه بگويد مردم على را دوست بداريد و او را يارى كنيد.
اين قرائن كه در خود حديث نهفته است، گواهى مى دهند كه مقصود از مولى همان اولويت به تصرف و سرپرستى است، نه ناصر و ياور، و يا محبوب و دوست، حسان بن ثابت شاعر عهد رسالت كه در خود واقعه حضور داشت، از حديث جز معناى ولايت چيزى ديگر تلقى نكرد و لذا در شعر خود گفت:
فقال له قم يا على فاننى رضيتك من بعدى اماما و هاديا در پايان يادآور مى شويم كه در ميان علماى اهل سنت افراد باانصافى اعتراف به دلالت حديث غدير بر امامت على(علیه السلام) نموده اند از آن جمله «سعدالدين تفتازانى»(712-791) مى گويد: در لفظ «مولى» كه در حديث غدير آمده است، در آن چند احتمال وجود دارد:
آنگاه يادآور مى شود كه از اين معانى هفتگانه هيچ كدام متناسب با صدر حديث نيست. اما آن پنج معنى نخست نمى تواند مقصود پيامبر باشد و اما معنى ششم توضيح واضح بوده و نياز به بيان پيامبر و گردآورى مردم نداشت قهرا مقصود همان معنى هفتم است. [2]
از آنجا كه بحث ما يك بحث تفسيرى است پيرامون حديث غدير با ديگر احاديثى كه مربوط به ولايت كبراى امير مومنان(علیه السلام) است، سخن نمى گوييم و ادامه اين بحثها را به كتاب الهيات ارجاع مى كنيم. [3]
خاندان على(علیه السلام) در سرزمين مباهله
(فمن حاجك فيه من بعد ما جائك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين)(آل عمران: 61).
«هركس با تو پس از آن كه آگاه شدى، به مجادله برخيزد، بگو بياييد تا بخوانيم فرزندان خود و فرزندان شما را، زنان خود و زنان شما را، و جانهاى خود و جانهاى شما را و لعنت خدا بر گروه دروغگو بفرستيم».
مفسران مى نويسند: پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) به موازات مكاتبه با سران دول جهان، و مراكز مذهبى نامه اى به اسقف نجران «ابوحارثه» نوشت و طى آن نامه ساكنان «نجران» را به آئين اسلام دعوت نمود اينك مضمون نامه آن حضرت: «به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب(اين نامه اى است) از محمد پيامبر و رسول خدا به اسقف نجران خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب و احمد را ستايش مى كنم و شماها را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوت مى نمايم، شما را دعوت مى كنم كه از ولايت بندگان خدا خارج شويد و در ولايت خداوند وارد آئيد، و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد(لااقل) بايد به حكومت اسلامى ماليات(جزيه) بپردازيد (كه در برابر اين مبلغ جزئى از جان و مال شما دفاع مى كند) و در غير اين صورت به شما اعلام خطر مى شود». [4]
و برخى از مصادر تاريخى شيعه اضافه مى كند: پيامبر آيه مربوط [5] به اهل كتاب را كه در آن همگى به پرستش خداى يگانه دعوت شده اند، نيز نوشت.
نمايندگان پيامبر وارد نجران شده، نامه پيامبر را به «اسقف» دادند، وى نامه را با دقت هرچه تمامتر خوانده و براى تصميم شورائى مركب از شخصيتهاى بارز مذهبى و غير مذهبى تشكيل داد، يكى از افراد طرف مشورت «شرحبيل» بود كه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت كامل داشت، وى در پاسخ اسقف چنين اظهار نمود، اطلاعات من در مسائل مذهبى بسيار ناچيز است، بنابراين من حق اظهار نظر ندارم و اگر در غير اين موضوع با من وارد شور مى شديد، من مى توانستم راه حلهائى در اختيار شما بگذارم.
ولى ناچارم مطلبى را تذكر دهم و آن اين كه: ما كرارا از پيشوايان مذهبى خود شنيده ايم: روزى منصب نبوت از نسل «اسحاق» به فرزندان «اسماعيل» انتقال خواهد يافت. و هيچ بعيد نيست كه «محمد» كه از اولاد اسماعيل است، همان پيامبر موعود باشد.
شورى نظر داد كه گروهى به عنوان «هيئتى از نجران» به مدينه برود، تا از نزديك با محمد(ص) تماس گرفته و دلائل نبوت او را بررسى كنند.
شصت تن از زبده ترين و داناترين مردم نجران انتخاب شدند و در راءس آنان سه پيشواى مذهبى بود اين سه تن عبارت بودند از:
1- «ابوحارثه بن علقمه» كه اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمى كليساهاى روم در حجاز بود.
2- «عبدالمسيح» رئيس هيئت و به عقل و تدبير و كاردانى معروف بود.
3- «اءيهم» كه فرد كهنسال و شخصيت محترم ملت نجران به شمار مىرفت. [6]
هيئت نجران، طرف عصر درحالى كه لباسهاى تجملى ابريشمى بر تن و انگشترهاى طلا بر دست و صليبها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پيامبر سلام كردند، ولى وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد، پيامبر را سخت ناراحت نمود. احساس كردند كه از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتى را ندانستند، فورا با عثمان بن عفان و عبدالرحمان بن عوف كه سابقه آشنائى با آنان داشتند، تماس گرفتند و جريان را به آنها گفتند آنان اظهار داشتند كه حل اين گره به دست على بن ابى طالب(علیه السلام) است، آنان به اميرمومنان مراجعه كردند على(علیه السلام) در پاسخ آنها چنين گفت: شما بايد لباسهاى خود را تغيير دهيد، و با وضع ساده، بدون زر و زيور به حضور حضرت بيائيد. در اين صورت مورد احترام و تكريم قرار خواهيد گرفت».
نمايندگان نجران با لباس ساده بدون انگشتر طلا، شرفياب محضر پيامبر شده و سلام كردند، پيامبر با احترام خاص پاسخ سلام آنان را داد، و برخى از هدايائى را كه براى وى آورده بودند، پذيرفت.
نمايندگان پيش از آن كه وارد مذاكره شوند، اظهار كردند كه وقت نماز آنان رسيده است، پيامبر اجازه داد كه نمازهاى خود را در مسجد مدينه درحالى كه رو به مشرق ايستاده بودند، بخوانند. [7]
سيره نويس معروف «برهان الدين حلبى» مىنويسد: پيامبر به آنان گفت من شما را به آئين توحيد و پرستش خداى يگانه، و تسليم در برابر اوامر او دعوت مى كنم، سپس آياتى چند از قرآن براى آنان خواند.
آنان در پاسخ گفتند: اگر مقصود از اسلام ايمان به خداى يگانه است، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام وى عمل مى نمائيم.
پيامبر در پاسخ آنان گفت: اسلام علائمى دارد چگونه مى گوييد خداى يگانه را پرستش مى كنيد درصورتى كه شماها صليب را مى پرستيد و از خوردن گوشت خوك پرهيز نمى كنيد و مسيح را فرزند خدا مى دانيد.
نمايندگان نجران گفتند: آرى او فرزند خداست زيرا مادر او مريم، بدون نزديكى با كسى، او را به دنيا آورد، ناچار بايد او فرزند خدا باشد در اين موقع فرشته وحى بر پيامبر نازل شد و اين آيه را آورد: (ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون)(آل عمران: 59).
تولد عيسى از مادر بدون آن كه كسى با او نزديكى كند، نزد خدا همچون آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش او هم فورا موجود شد (بنابراين ولادت مسيح بدون پدر دليل بر الوهيت او نيست).
مسيحيان نجران در مقابل منطق وحى ناگزير شدند راه مجادله در پيش گيرند و پيشنهاد مباهله داده اند، در آن موقع پيك الهى نازل شد پيامبر را نيز به مباهله ماءمور ساخت، طرفين به فيصله دادن مساءله از طريق مباهله آماده شدند و قرار شد فردا همگى براى مباهله حاضر و آماده شوند.
وقت مباهله فرا رسيد و قرار بود كه مباهله در نقطه خارج از شهر مدينه در دامنه صحرا انجام گيرد پيامبر از ميان مسلمانان و بستگان زياد فقط چهار نفر را براى مباهله برگزيد و اين چهار تن جز على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كسى ديگر نبود.
سران هيئت نمايندگى نجران با يكديگر گفتگو مى كردند و مى گفتند اگر محمد با شكوه مادى به ميدان مباهله وارد شود، اعتمادى به ادعاى او نيست، و اگر به وضع ساده همراه عزيزانش گام در صحراى مباهله بگذارد، عمل او گواه بر اعتماد او به نبوت خويش است تا آنجا كه عزيزان خود را به ميدان مباهله آورده است، هنوز در اين گفتگو بودند كه چهره هاى معصومى براى آنان آشكار گشت همگى باهم گفتند اين مرد به دعوت خود اعتقاد راسخ دارد و گرنه يك فرد دروغگو يا شاك عزيزان خود را در معرض بلاى آسمانى قرار نمى دهد و لذا با ديدن اين وضع وارد شور شدند و از مباهله منصرف گشتند قرار شد هر سال مبلغى به عنوان جزيه(ماليات سرانه) بپردازند و در برابر آن حكومت اسلامى از مال و جان آنان دفاع كنند.
عائشه مى گويد: روز مباهله پيامبر اسلام چهارتن همراهان خود را زير چادر مشكى رنگى، وارد كرد و اين آيه را تلاوت نمود: (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اءهل البيت و يطهركم تطهيرا) زمخشرى پس از بيان نكات آيه مباهله در پايان بحث مى نويسد: سرگذشت مباهله و مفاد اين آيه بزرگترين گواه بر فضيلت اصحاب كساء است و سندى زنده بر حقانيت آئين اسلام مى باشد.
داستان مباهله بزرگترين سند فضيلت براى اهل پيامبر است زيرا الفاظ و مفردات آيه حاكى است كه همراهان پيامبر در چه پايه اى از فضيلت قرار داشتند، زيرا پيامبر در اين آيه، علاوه بر اين كه حسن و حسين عليهما السلام را فرزندان خود، و فاطمه(سلام الله علیها) را يگانه زن منتسب به خاندان خويش مى خواند، از شخص على(ع) به عنوان «انفسنا» تعبير مى كند و آن شخصيت عظيم جهان انسانى را به منزله جان پيامبر مى داند، فضيلتى بالاتر از اين كه يك شخص از نظر معنويت و فضيلت به پايه اى برسد كه خداوند بزرگ او را به منزله جان و روح پيامبر بخواند.
آيا اين آيه گواه برترى اميرمومنان بر تمام مسلمانان جهان نيست؟
از رواياتى كه از پيشوايان مذهبى ما وارد شده است، استفاده مى شود كه موضوع مباهله اختصاص به پيامبر نداشته و هر فرد مسلمانى در مسائل مذهبى مى تواند با مخالفان خود به مباهله برخيزد و شيوه مباهله و دعاى آن در كتابهاى حديث وارد شده براى اطلاع بيشتر به كتاب «نورالثقلين» مراجعه بفرمائيد. [8]
در رساله حضرت استاد علامه طباطبائى(ره) چنين مى خوانيم:
«مباهله يكى از معجزات باقى اسلام است و هر فرد با ايمانى به پيروى از نخستين پيشواى اسلام، مى تواند در راه اثبات حقيقتى از حقائق اسلام با مخالفان خود به مباهله بپردازد و از خداوند جهان درخواست كند كه طرف مخالف، را كيفر بدهد و محكوم سازد. [9]
در پايان از تذكر چند نكته اى ناگزيريم.
گذشته بر اين كه تمام مفسران و دانشمندان شيعه، موضوع مباهله را در كتابهاى خود آورده اند از ميان علماء و دانشمندان اهل تسنن شصت نفر در كتابهاى خود پيرامون اين سرگذشت سخنانى گفته اند و نكاتى يادآور شده اند كه برخى را يادآور مى شويم:
1- مسلم بن حجاج در صحيح خود كه دومين صحيح از صحاح ششگانه است، مى نويسد:
«معاويه به سعد وقاص گفت: چرا على(علیه السلام) را سب نمى كنى؟ جواب داد: به خاطر سه خصلتى كه على(علیه السلام) داشت و من آرزو مى كنم كه يكى از آنها را دارا بودم. او پس از سخنانى مى گويد: هنگامى كه آيه مباهله نازل گرديد پيامبر على(علیه السلام) و فاطمه و حسنين عليهم السلام را خواست وقتى همگى جمع شدند، پيامبر گفت: «اللهم هولاء اءهلى» آنان اهل بيت من هستند. [10]
«اخبار متواتر از ابن عباس و غيره رسيده است كه پيامبر دست على و حسنين عليهم السلام را گرفت و فاطمه(علیها السلام) را پشت سر قرار داد و رو به هيئت نمايندگى نجران كرد و گفت: «هولاء اءبنائنا و اءنفسنا و نسائنا فهلموا اءنفسكم و ابنائكم و نسائكم ثم نبتهل فنجعل لعنه الله على الكاذبين».
«اينان فرزندان ما و زنان و جانهاى ما هستند شما نيز برخيزيد همانند آنها را بياوريد تا مباهله كنيم و لعنت خدا را بر گروه دروغگويان بفرستيم». [11]
«هنگامى كه پيامبر وارد صحنه مباهله شد، حسين(علیه السلام) را درآغوش داشت و دست حسن(علیه السلام) را گرفته بود و دخت گرامى او فاطمه(سلام الله علیها) پشت سر پيامبر و على(علیه السلام) نيز پشت سر فاطمه گام برمى داشتند در اين موقع اسقف نجران گفت: «يا معشر النصارى اءنى لارى وجوها لو ساءلوا الله اءن يزيل جبلا من مكانه لازاله فلا تبتهلوا فتهلكوا».
«همكيشان من، من چهره هاى معصومى را مشاهده مى كنم كه اگر از خداوند بخواهند كه كوهى را از بيخ بكند، خدا دعاى آنان را مستجاب مى كند، هرگز مباهله نكنيد زيرا نابود مى شويد». [12]
«اسقف نجران افزود: به خدائى كه جان من در دست او است، نابودى اهل نجران نزديك شده است. اگر مباهله كنيد لباس انسانيت از بدن شما كنده مى شود و به صورت حيوانات مسخ شده در مىآئيد و صحرا براى شما كانونى از آتش خداوند كه ريشه مسيحيان نجران را مى كند». [13]
5- ابن حجر از محدث معروف دارقطنى نقل مى كند كه اميرمومنان روز شوراى عمر، براى برترى خود بر اعضاء شورى با آيه مباهله احتجاج كرد و گفت: آيا در ميان شما كسى هست كه پيوند خويشاوندى وى با پيامبر از من نزديك تر باشد، او را جان و نفس خود و فرزندان او را فرزندان خود و زن او را زنان خود معرفى كند؟ همه اعضاء شورى به تصديق على برخاسته و گفتند: نه هرگز جز تو كسى را به اين خصوصيت سراغ نداريم. [14]
پي نوشت :
[1]. به كتاب شريف «الغدير» جلد يكم مراجعه بفرمائيد.
[2]. شرح مقاصد: ج5، ص 273 - 274.
[3]. الهيات: ج4، ص 98 - 108.
[4]. البدايه والنهايه: ص 53 - بحارالانوار: ج21، ص 285.
[5]. منظور آيه «قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمه سواء بيننا و بينكم... »(آل عمران: 64)- بحارالانوار: ج21، ص 287.
[6]. يعقوبى: ج2، ص 66.
[7]. سيره حلبى: ج3، ص 239.
[8]. نورالثقلين: ج1، ص 292 - 291.
[9]. در برخى از روايات اسلامى نيز به اين موضوع تصريح شده است، به اصول كافى، كتاب دعا، باب مباهله ، ص 538 مراجعه فرمائيد.
[10]. صحيح مسلم: ج7، ص 120.
[11]. مستدرك ج3، ص 150.
[12]. عمده ابن بطريق، ص 95.
[13]. كشاف: ج1، ص 193.
[14]. صواعق: ص 154.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}