نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 
- اثبات گرایی یا پوزیتویسم
اثبات گرایی کنت مبتنی بر این نظر است که همه چیز در جامعه قابل مشاهده اند و از الگو و قوانینی تبعیت کند و به کمک این قوانین می توان به تبیین رفتار بشر پرداخت. اثبات گرایی راهی برای تبیین پدیده ها، جدا از علل فرا طبیعی یا نظری است. قوانین حاکم بر رفتار بشر تنها می تواند بر پایه داده های تجربی باشد و بر این اساس اثبات گرایی بر نظریه استوار است. کشف قوانین حاکم بر رفتار بشر این امکان را فراهم می کند که اعمال فرد و جامعه صورت سنجیده به خود گیرد و تصمیم گیری مبتنی برعلم، اثباتی خواهد بود. همچنین می توان گفت، مفهوم اثبات گرایی به روش تحقیقی کنت اطلاق می شود او این روش را عامل پیشرفت انسان می داند ومدعی است که از طریق مشاهده وآزمایش ومقایسه می توان پدیده های اجتماعی را مطالعه کرد. او اصرار دارد که جامعه باید از طریق علمی مورد تجزیه وتحلیل قرار بگیرد و می گوید بررسی شرایط اجتماعی وحل مشکلات فقط از طریق علمی امکان پذیر است. به عبارتی اصرار او به اثبات گرایی ناشی از بحران های اجتماعی بعد از انقلاب فرانسه بود که وجود تحقیق علمی را برای تبیین مشکلات اجتماعی ضروری می دانست. اثبات گرایی اگوست کنت با تأکید بر شیوه های علمی و تحقیقی درصدد آن است که به نحوی خود را از معرکه مجادلات فلسفی بیرون بکشد و بحث از امور ماورای حس را به فراموشی بسپارد، لذا خودش را در نقش گریز از فلسفه و مباحث انتزاعی مجرد معرفی می کند، غافل از آنکه در ورای تفکر اثباتی، فلسفه و جهان بینی خاصی نهفته است که حقانیت و مشروعیت آن را توجیه می کند. دو اثر عمده ی وی یعنی "نظام سیاست اثباتی" و "دروس فلسفه ی اثباتی"، سراسر نشان دهنده ی یک بینش فلسفی است که زیر بنای جامعه شناسی اثباتی را تشکیل می دهد. جامعه شناسی اثباتی کنت بر سه اصل اساسی استوار است که روشنگر مجموعه نظریات اوست.این اصول به شرح ذیل است:
اصل اول: هر پدیده ی اجتماعی خاص باید در جامعه ای که به آن تعلق دارد، درک و تبیین شود. این اصل که اولویت کل نسبت به اجزاء خوانده می شود بر تجزیه و تحلیل آنچه کنت «نظم خود به خود جوامع انسانی» نامیده است اعمال می شود. و این همان موضوع «جامعه شناسی ایستا» است. این اصل «جامعه تاریخی» و «تطور جامعه ها» در زمان را نیز شامل می شود که موضوع «جامعه شناسی پویا » است. در واقع شناخت جامعه در عصر یا مقطع زمانی معینی ممکن نمی گردد، مگر آنکه رابطه ی آن با تاریخ خود، و حتی رابطه ی آن با تاریخ بشریت به طور کلی در نظر گرفته شود. بنابراین جامعه شناسی کنت الزاماً یک جامعه شناسی مقایسه ای است که چهارچوب کلی آن را تاریخ جهانی تشکیل می دهد.
اصل دوم: این اصل به این نکته اشاره می کند که پیشرفت علوم، هادی و راهنمای اصلی تاریخ بشری است؛ بشر آن طور عمل می کند که شناخت هایش به او اجازه می دهد؛ روابط انسان با جهان و سایر افراد منوط به چیزهایی است که از طبیعت و از جامعه می شناسد. به نظر کنت نوعی پیوستگی ضروری یا منظقی بین وضع شناخت ها و سازمان اجتماعی وجود دارد.
اصل سوم: سومین اصل اگوست کنت این است که انسان همه جا و همه وقت یکی است، و این هویت ثابت نتیجه ی ترکیب زیستی بویژه نظام عصبی اوست. پس باید انتظار داشت که جامعه همه جا یکسان و در یک جهت تحول پیدا کند، و بشر در کل به طرف نوعی جامعه ی پیشرفته تر در حرکت باشد.
پس می توان گفت؛ اثبات گرایی روشی است که از به کارگیری روش های علوم طبیعی در علوم اجتماعی حمایت می کند و طرفدار وحدت روش در علوم مختلف است. اثبات گرایی از اساس بر این ایده طبیعت گرایانه استوار است، که علم یعنی مطالعه واقعیتی، که بیرون از بحث و گفتگوی علمی وجود دارد (بنتون و یان کرایب،1384). "گرارد دلانتی" (1384) اثبات گرایی را به طور کلی در پنج اصل جمع کرده است:
1- علم گرایی یا وحدت روش علمی: بنا بر اثبات گرایی، هیچ گونه تمایزی میان روش های علوم طبیعی و علوم اجتماعی وجود ندارد.
2- طبیعت گرایی یا پدیدار گرایی: وحدت علوم فقط در روش علوم محدود نمی شود، بلکه موضوع آنه ا هم واحد است. علم مطالعه واقعیتی است، که در مقایسه با خود علم امری خارجی شمرده می شود. این واقعیت به واحدهای مشاهده پذیر یا پدیده های طبیعی قابل تبدیل است.
3- تجربه گرایی: پایه علم، مشاهده است. علم اثبات گرا به کلی بر چیزی استوار است، که می تواند مشاهده و ارزیابی شود. به عبارت دیگر به نظر پوزیتیویست ها، محقق با روش تجربی با مشاهده، به سوی مرحله ارزیابی پیش می رود. یعنی دانشمند، تجربه را برای کشف قوانینی کلی که به نحو عینی وجود دارند، به کار می برد. قوانینی که بتوان از آن ها فرضیه هایی را بیرون کشید، که برای پیش بینی رویدادها قابل استفاده باشند.
4- رهایی از ارزش: علم در باره موضوع خود داوری نمی کند و عملی خنثی و آزاد از ارزش های اجتماعی و اخلاقی است. بنابراین، اثبات گرایان بر دوگانگی واقعیت و ارزش تأکید می کنند. آن ها مدعی اند که ارزش نمی تواند از واقعیت سرچشمه بگیرد. بنابر علم اجتماعی اثبات گرا، فقط واقعیت های اجتماعی می توانند ارزیابی شوند.
5- معرفت ابزاری: به طور کلی نهاد علم به عنوان حرفه در جامعه جدید، جستجوی معرفت دارای کاربرد فنی را تسهیل کرده، گرچه ممکن است شکل های سیاسی گوناگونی به خود بگیرد.
در کل می توان دیدگاه پوزیتیویست ها را این گونه جمع بندی کرد که: به نظر فیلسوفان تجربه گرا، حواس انسان یگانه منبع شناخت است. آنان معتقدند که ذهن انسان در بدو تولد، به اصطلاح لوح سفید است. و شناخت، پس از آن و از گذر آموختن به منظور تشخیص الگوهای تکرار شونده در تجربه ما و ربط دادن ایده های عام به آن ها کسب می شود. شناخت اصیل به بیان این الگوها در تجربه و چیزی که می توان از آن استنباط کرد، محدود می شود. مسلم است نتایج استدلال های ریاضی و منطقی ای که عقل گراها را بسیار مفتون کرده بود، ناشی از این واقعیت است، که بنا به تعریف صادقند و چیزی در مورد جهان به ما نمی گویند. مرسوم این است، که اثبات گرایی را با علم اجتماعی تأویلی و یا تفسیری و یا علم اجتماعی انتقادی و به طور عمده الهام گرفته از مارکسیسم، در تقابل قرار می دهند. ولی اثبات گرایی که مفروضه های خاصی در مورد علوم طبیعی دارد، به وسیله توسعه های غیر اثبات گرایانه ای که درون خود علم روی داده است، نیز تضعیف شده است. بنابراین این مکتب هم در علوم اجتماعی و هم علوم طبیعی بویژه در دهه پنجاه به شدت مورد تردید واقع شده است.
"پوپر" یکی از مهمترین منتقدان اثبات گرایی در درون خود این گروه بود. ایده اصلی او این است، که اصل اثبات باید به وسیله اصل ابطال که گاهی روش فرضیه ای- قیاسی نامیده می شود، جایگزین شود. علم نمی تواند با انجام آزمایش ها ، اگرچه متعدد، چیزی را اثبات کند. زیرا نظریه هرچند بارها آزمایش شده باشد، همواره از این احتمال خالی نیست که ابطال شود. همچنین یکی دیگر از منتقدان اثبات گرایی "کوهن" است. ایده صلی او این است، که علم نه آنگونه که اثبات گرایان می گویند به صورت استقرایی حرکت می کند و نه آنگونه که "پوپر" ادعا می کند با ابطال نظریه پیش می رود. مهمترین عامل در علم، جابجایی از علم هنجاری به علم انقلابی است. او بر این باور است که دانشمندان از اشتباهات خود نمی آموزند. به ویژه اگر آن اشتباهات، پیامدهای بسیار گسترده ای برای مسیری که علم به سوی آن هدایت می شود داشته باشد. در واقع اعتبار علمی در هر پارادایمی مبتنی بر تجربه و اصل اثبات نیست، بلکه مبتنی بر اجماع بین دانشمندان موجود در آن پارادایم است. پوزیتیویسم از طرف دیدگاه های انتقادی به محافظه کاری و طرفداری از وضعیت موجود متهم شده است. مهمترین نقد در این مورد کاربست علم به عنوان پروژه هایی برای مهندسی اجتماعی است. "میشل فوکو" برای نمونه استدلال می کند، که شناخت در علوم انسانی به طرزی جداناشدنی با استراتژی های قدرت پیوند خورده است،که به موجب آن ها سوژه های انسانی تحت کنترل قرار می گیرند.
- قانون مراحل سه گانه پیشرفت بشر
همانطور که اشاره شد مرحله اول اندیشه کنت بر اساس عقیده تکامل گرایانه وی، بر اساس یک پیشرفت تکاملی است که این پیشرفت پله ای، ذهن فرد انسانی، نوع بشریت و جامعه انسانی را دربر می گیرد. وی مانند اکثر فلاسفه و نظریه پردازان قرن ۱۹، تاریخ را به طور کلی پیشرفت در نظر می گیرد و این پیشرفت را در سه مرحله (الهیاتی، مابعد طبیعی و علمی) پیگیری می کند. کنت در این زمینه در کتاب «دروس فلسفه اثباتی» می گوید: «من با بررسی توسعه کامل هوش بشری و زمینه های گوناگون فعالیت آن از نخستین جهش هایش تا امروز خیال می کنم قانونی بنیادی را کشف کرده باشم که توسعه هوش بشری با ضرورتی تغییرناپذیر تابع آن است... این قانون مبتنی است بر این که هر یک از تلقی های اصلی ما و هر شاخه از شناسایی های ما پشت سر هم از سه مرحله تاریخی متفاوت عبور می کند.» پس کنت فیلسوف فرانسوى پایه‏گذار مکتب وضعى یا تحققى، براى علم و فلسفه مراحل سه‏گانه‏اى به نام‏هاى «ربانى»، « مابعدالطبیعی» و«علمى» قائل شده است، او اظهار مى‏دارد که پس از رسیدن بشر به مرحله سوم، در تفسیر طبیعت از مطرح کردن خداى طبیعت بى نیاز هستیم، و قوانین طبیعى نهفته در دل ماده، براى اداره و گردش جهان کافى است ، آنگاه مى‏افزاید: «علم پدر طبیعت را از شغل خود منفصل کرد، و او را به محل انزوا سوق داد، در حالى که از خدمات موقت او قدردانى کرده و او را تا سر حدّعظمتش هدایت نمود».
کنت در روش تاریخی خود قانون مراحل سه گانه پیشرفت زندگی اجتماعی را ارائه می کند. از نظر او نحوه تفکر آدمی و زندگی اجتماعی همواره در بستر تاریخ یکنواخت و ثابت نبوده است بلکه دوره های مختلف فکری و اجتماعی که به طور مشخصی از یکدیگر متمایز هستند، در تاریخ وجود داشته است. او تاریخ بشریت را به سه دوره مجزا تقسیم می کند. اگوست كنت «قانون سه گانه پیشرفت» را به عموم جوامع ربط داده و اعتقاد دارد كه جوامع برای پیشرفت این سه مرحله را باید طی كنند:
مرحله اول: مرحله خداشناسی یا ربانی یا الهی Theological: جهان تا سال 1300 میلادی (نظام فکری این بود که قدرت های طبیعی وجود دارند و جهان اجتماعی و طبیعی ساخته و پرداخته خدایان است .)
مقدمتاً باید عنوان کنیم که ذهن آدمی، به ذات خصلیتی علیت گرا دارد. انسان ها همواره در پی آن هستند که علت حوادث و اتفاقاتی که در اطرافشان رخ می دهد را در یابند. این ویژگی ثابت ذهن انسانی است.حال کنت معتقد است که اندیشه بشری در مراحل پیشرفت ذهن بشر از این مراحل می گذرد. اولین مرحله، که مرحله ابتدایی ذهن بشر است، ذهن تحت تأثیر نیروهای ماوراء الطبیعی قرار دارد و فکر انسان حوادث را به علل ماورائی نسبت می دهد. در این مرحله خداشناسی، ذهن بشر به دنبال ماهیت ذاتی هستی ها و علت های نخستین و غایی همه معلول هاست. در این جا خدایان و ارواح مسلط بر حوادث و رخدادها هستند. در این دوران دین بر جامعه مسلط بود و پدیده های تبیین ناپذیر به موجودات فرا طبیعی و یا خدایان نسبت داده می شد. تفکر بشری در جستحوی ماهیت ذاتی امور و به ویژه منشأ خویش و غایت زندگی بود. این مرحله در گذار از بت پرستی به چند خدایی و در نهایت تک خدایی ادامه پیدا کرد. پس مرحله ربانی خود از سه مرحله گذار تشكیل شده كه عبارت اند از:
بت پرستی: در این مرحله، بشر در هماهنگی كامل با محیط پیرامونش به سر می برد. منظور كنت این است كه در این مرحله، بشر هرآنچه را در اطرافش رخ می داد بدون فكر می پذیرفت.
چندخدایی: در این مرحله بشر توضیح می خواست و شروع به تفكر كرد و پدیده ها را به موجودات فرا طبیعی گوناگون نسبت داد.
تك خدایی: انتقال به این مرحله زمانی رخ داد كه بشر تحت سیطره خدایان متعددی قرار گرفته بود كه ظاهراً همواره با یكدیگر در تعارض بودند. یكتاپرستی، آخرین مرحله در مرحله ربانی است. آگاهی بشر در این دوره پایین و ابتدایی بود و خدایان به جای انسان می اندیشیدند. عموماً این فرض که منشأ پدیده ها موجوداتی فرا طبیعی اند، مانع بروز تلاش فکری بشر می شود. پدیده ها بر اثر کنش بی میانجی ایجاد می شود. ذهن بشر نمودها را بدین سان تعیین می کند که آن ها را به موجودات و نیروهای قابل قیاس با خود انسان نسبت می دهد. در این دوره ذهن انسان بسیار ابتدایی است ونمی تواند علت رخدادهای طبیعی را پیدا کند زیر دارای علم ودانش وتکنیک پیشرفته نیست. مثلاً انسان های اولیه نمی توانستند زلزله رعدو برق یا آتشفشان را توضیح دهند. چون علم ودانش نداشتند لذا علت آن ها را به نیروی فوق طبیعی نسبت می دادند همچون خدای کوهستان عصبانی وخشمگین است وآتشفشان صورت گرفته یا زلزله رخ داده است. در این مرحله واحد اجتماعی خانواده بوده و خانواده شکل مسلط را در جامعه تشکیل می دهد. این مرحله رابطه نزدیک با احساسات، عواطف و اراده و امیال بشری دارد و روابط عاطفی- مانند روابط بین فرزندان و والدین- بر جامعه حاکم بوده، و قضاوت ها تعصب آمیزند. در این جامعه هیچ قانونی که ضامن اجرایی داشته باشد وجود ندارد.این دوره تحت تاثیر و سلطه کاهنان و مردان نظامی می باشد. نظامیگری در این عصر گسترش مادی یافته است. پیوند خویشاوندی مهمترین پیوند در این دوره است.
مرحله دوم: مابعدالطبیعی یا تجریدی یا فلسفی Metaphysicion : جهان از سال 1300 تا 1800 میلادی (نیروهای انتزاعی مانند طبیعت، هر چیزی را در نهایت تبیین می کنند.)
فکر انسان در این مرحله علت حوادث را در جوهر نامرئی و طبیعت اشیاء می جوید. در این مرحله ذهن می پندارد که نیروهای انتزاعی وموجودات حقیقی می توانند همه پدیده ها را بوجود آورند. یعنی به موجودات مجرد چون طبیعت متوسل می شود. پس در این دوره علت همة پدیده ها به عوامل طبیعی نسبت می دهند. مانند علت آتشفشان را به عصبانی شدن طبیعت از عملكرد بد انسان ها. در این دوره قدرت دست مردان كلیسا، حقوقدانان و فیلسوفان (قرون وسطی) بوده است. واحد اجتماعی در این دوره «دولت» است. قانونمداری در این مرحله گسترش مادی می یابد. پیوند افراد از طریق روابط قانونی و حقوقی است. بنابراین در این دوره ذهن انسان نسبت به دوره قبلی کمی رشد کرده ودر پی فهم علت وقوع پدیده هاست؛ البته به دنبال علت فلسفی نه تجربی (یعنی اختلاف کمی با دوره قبلی ). در این دوره نیروی دیگری به نام دولت در کنار خانواده قرار می گیرد وروابط مردم را از حالت عاطفی به حقوقی تبدیل می کند. در دوره گذشته علت آتشفشان را عصبانیت خدای کوهستان می دانستند اما در این دوره می گویند آیا خدای کوهستان نیروی مرموزی دارد ؟چه خصوصیاتی دارد ؟چرا باعث آتشفشان شد ؟
بنابراین در مرحله مابعدالطبیعی، ذهن انسان در اثر شک فلسفی، پیشرفت می کند و علیت پدیده ها را دیگر نه فقط در امور غیرقابل دسترس ماورایی بلکه در اموری این جهانی جستجو می کند. اموری که بطور عقلانی قابل شناسایی هستند. در این مرحله فیلسوفان مختلف درباره مسائل مختلف زندگی اجتماعی بحث و تبادل نظر می کنند و سعی دارند بهترین مدل های زندگی اجتماعی را ارائه کنند. در این جاست که بحث از فضیلت، اخلاق، اخلاق اجتماعی، شهروندی و ... مطرح می گردد. مثال آن می تواند اندیشه های یونان قدیم در نزد سقراط، افلاطون و ارسطو باشد، و برجسته ترین نشانه آن در افکار فیلسوفان روشنگری پدیدار می گردد.
مرحله سوم: اثباتی، علمی Positivism: جهان از سال 1800 به این طرف که شاخص آن اعتقاد به علم است. در این مرحله ذهن انسان جستجوی بیهوده مفاهیم مطلق ، سرچشمه گیتی و علل پدیده ها را رها می کند و وقت خود را به بررسی قوانین پدیده ها یعنی همان روابط دگرگونی ناپذیر توالی و همانندی اختصاص می دهد. در این مرحله انسان بجای جستجو از چرایی پدیده ها، به چگونگی پیدایش و روابط آن ها با یکدیگر می پردازد. دراین مرحله انسان ها گرایش دارند که از جستجوی علت های مطلق (خدا یا طبیعت) دست بردارند و به جای آن بر مشاهده جهان اجتماعی و طبیعی به خاطر کشف قوانین حاکم بر آن ها تأکید ورزند. از دیدگاه کنت جهان بیشتر به دگرگونی فکری نیاز دارد و برای همین دلیل برای انقلاب اجتماعی و سیاسی وجود ندارد. جامعه شناسی کنت پدیده های بزرگی همچون خانواده را واحد بنیادی تحلیل خود قرار می دهد، نه فرد را. بجای جستجوهای قبلی، دنبال قوانین پدیده ها، یعنی روابط توالی و همانندی است. انسان به این اکتفا نمی کند که نمودها را مشاهده کرده، بستگی های منظمی را که ممکن است خواه در مرحله ای معین و خواه طی زمان در بین آن ها یافت شوند تعیین کند. یعنی به دنبال تعیین قوانین حاکم بر پدیده هاست.
این دوره تحت سلطه مدیران صنعتی و دانشمندان و جامعه شناسان قرار دارد. واحد اجتماعی نوع انسانی یا جامعه جهانی است. صنعتگری بصورت مادی در این مرحله گسترش می یابد. پیوندها بر اساس روابط سازمان های صنعتی یا دیوانسالاری (نظام اداری) می باشد.
در این دوره ذهن است که در مسیر تکاملش از استدلال فلسفی به مشاهده کردن وتجربه کردن می پردازد ونگرش انسان کلاً دگرگون شده ودیگر این سوال که از نیروهای مرموز به وجود آمده مطرح نیست. زیرا این ها قابل بررسی نیستند چون نمی توان آن ها را مشاهده کرد. در این دوره علت یابی پدیده ها بر مبنای رابطه علت ومعلولی دنبال می شود، جوامع انسانی صنعتی شدند و به فکر توسعه زندگی مادی می باشند.
آغاز اندیشه کنت تفکر درباره تناقض درونی جامعه زمان خود، تناقض میان نوع الهی، نظامی و نوع علمی و صنعتی است. از نظر کنت صنعت مبتنی بر سازماندهی علمی کار است و افزایش دائمی ثروت و تمرکز کارگران در کارخانه ها نتیجه آن است. گذار از یک مرحله به مرحله دیگر پیوسته و مستقیم نیست. پیشرفت یعنی حركت جوامع از دور ربانی به دوره اثباتی و یا از جوامع ساده به جوامع پیچیده است. افزایش جمعیت، تقسیم کار و تکامل فکری عامل تکامل اجتماعی است.
پس در کل می توان گفت؛ در مرحله اثباتی یا علمی که کنت نشانه هایی از آن را دوران خویش شناسایی کرده بود و معتقد بود که آینده بشریت در گذار به مرحله اثباتی یا علمی است، مرحله ای است که دیگر انسان از توهم امور ماورایی رها می گردد، و بحث های ناتمام فلسفی را نیز به کناری می گذارد، بجای آن به بررسی عینی واقعیت اجتماعی می پردازد و از طریق مشاهده، مقایسه، استدلال و آزمون عینی فرضیه ها می کوشد به تحلیل روشن و واضحی از وضعیت موجود دست یابد. نکته مهم در این جا میل به شفافیت هر چه بیشتر در تحلیل پدیده های اجتماعی است.
در واقع کنت با ارائه مدل سه گانه تحول بشری، نشان می دهد که نیروی محرکه اصلی تحول جوامع، در تحول فکری آن ها نهفته است. کنت تحول فکری را پیش شرط تحول اجتماعی می داند. اندیشه که در بستر تاریخ تکامل می یابد و پیشرفت می کند. از نظر کنت تکامل ذهن بشر به قرینه تکامل ذهن فردی صورت گرفته است. اونتوژنی یعنی تحول ارگانیسم فردی بشر ، یادآور فیلوژنی یعنی تحول گروه های بشری یا تحول سراسر نوع بشرمی باشد هر یک از مفاهیم شاخص ما و هر شاخه ای از دانش ما این سه وضع نظری متفاوت را به گونه ای پشت سر گذاشته است. بدین جهت از منظر کنت، هر یک از این مراحل اصلی تکامل ذهن بشر ضرورتاً از بطن مرحله پیشین پدید می آیند. تنها پس از نابودی نظم پیشین است که نظم جدید تحقق می یابد. از نظر او حتی برای برترین ذهن ها نیز تشخیص ویژگی های دوره بعدی بدون نزدیک شدن کامل به آن دوره امکان پذیر نیست. کنت همچین می پنداشت که به موازات وقوع تغییراتی در تحول ذهنی، سازمان اجتماعی و اوضاع مادی زندگی بشر نیز دستخوش تحول می شود. کنت بر این باور بود که نباید انتظار داشت که در هنگام مرگ یک نظام، سامان اجتماعی و نیز فکری تازه ای یکباره سر برآرد. در واقع تاریخ بشر با دوره های متناوب ارگانیک و بحرانی مشخص می شود. در دوره ارگانیک استواری اجتماعی و هماهنگی فکری برقرار است. برعکس در دوران بحرانی هیئت اجتماعی دستخوش عدم توازن بنیادی می شود که عمیقاً ناآرامند و انسان های شیفته نظم را نگران می سازد. با این همه همین دوره های ناآرام پیش درآمد ضروی یک وضع ارگانیک تازه به شمار می آیند. بنابراین طبق نظر کنت انسان موجودی است که دارای ذهن است و این ذهن مراحلی دارد و قوانینی بر آن حاکم است که این معنی ایستایی مورد نظر کنت است. کنت معتقد است همه جوامع و انسان ها، آن سه مرحله و قوانین را دارند و از یک مرحله به مرحله دیگر انتقال پیدا می کنند که این موضوع پویایی مورد نظر کنت است . این دوره انتقالی را کنت دوره بحرانی می نامد . پویایی و ایستایی هر دو با هم هستند و هم مراحل حرکت برای همه افراد و جوامع وجود دارد و هم اینکه این مراحل را همه جوامع طی می کنند.
پس در کل می توان گفت،کنت توالی اجتناب ناپذیر این سه مرحله را قبول داشت و متذکر می شد در هر زمان ممکن است هر سه مرحله به طور همزمان وجود داشته باشند. او دنیای آتی را دنیایی می دانست که در آن تفکراثبات گرایانه غالب شده و تفکرات خداشناسی و متافیزیکی در آن حذف می شوند.از دیدگاه کنت همگونی و همبستگمی فزاینده و سرانجام شکل گیری یک جامعه جهانی در گرو پشت سرگذاردن این سه مرحله است.