بررسی ابعاد مختلف اندیشه اگوست کنت (1)
اگوست کنت در نوجوانی دست از عقاید کاتولیک خود شست و تا آخر عمر هیچ گاه عقاید مذهبی نداشت. مذهبی بودن را مرحله اول ذهن بشری برمی شمرد و آن را خصلت دوران کودکی آدمی می دانست که باید به کناری نهاد. در عین
نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
- آیین رهنمودی
اگوست کنت در نوجوانی دست از عقاید کاتولیک خود شست و تا آخر عمر هیچ گاه عقاید مذهبی نداشت. مذهبی بودن را مرحله اول ذهن بشری برمی شمرد و آن را خصلت دوران کودکی آدمی می دانست که باید به کناری نهاد. در عین حال که کارکردهایی برای دین قائل بود. وی در «گفتاری درباره ذهن اثباتی» به روشنی غیر از مذهب، خدا را نیز محصول جامعه می داند و بر آن است که برای دنیای مدرن خدایی جدید بیافریند. وی می نویسد: «اعتقاد به خدایان بسیار، خصوصاً متناسب با نظام فتوحات در دنیای قدیم بود؛ اعتقاد به خدای یکتا متناسب با سازمان دفاعی قرون وسطی. پس زندگی اجتماعی نوین باید با تقویت کردن بیش از پیش زندگانی صنعتی، انقلاب بزرگ ذهنی ما را با قدرت تمام یاری کند که تعقل ما را امروز از حالت سیستم الهی به طور قطع به حالت سیستم اثباتی ترقی دهد. وی پافشاری می کرد که هیچ چیز، مطلق نیست و همه چیز نسبی است و بنابراین به جای پذیرفتن خصایص جاودانه معتبر مذهبی بر پیشرفت مداوم فهم بشری و خصلت تکمیلی کار علمی تأکید می کرد. البته کنت در عین تفکر لائیکی که داشت، در پایان عمر خود، مذهب جدیدی را بنیان نهاد، خود را پیامبر دوران مدرن نامید و به عقیده برخی به تقلید از مذهب کاتولیک، برای انسان امروزی نیز لزوم عقیده به یک مذهب را خاطر نشان کرد. کنت در نظریه رهنمودی اش یک جامعه اثباتی و خوب را برای آینده طرح ریزی کرده بود که تحت هدایت قدرت روحانی یک دین اثباتی نوین و بانکداران بزرگ و صاحبان صنایع اداره گردد. کنت بر این عقیده بود که چیزهایی که باید اداره گردند در واقع همان افراد بشرند بدین سان، روابط بشری شیئیت می یابند. کاهن اعظم بشریت می بایست با اتکاء بر دانش علمی اثباتی یک حاکمیت مبتنی بر هماهنگی، عدالت و درستکاری را بنا نهد. بر پایه فرمول محبوب کنت، سامان اثباتی نوین باید عشق را اصل، نظم را پایه و پیشرفت را هدف خویش قرار دهد. گرایش های خود خواهانه ای که در سراسر تاریخ پیشین بر بشر حاکم بودند بایستی جای شان را به انسان دوستی دهند و فریضه برای دیگران زندگی کن باید راهنمای انسان ها گردد.
بنابراین وی با علم اثباتی اش و با روش اثباتی در علوم اجتماعی، قصد دارد انسان و جامعه را نیز به مانند دیگر ابژه های فیزیکی مورد شناسایی قرار دهد. گرچه او خود تا حدودی به تمایزات علوم اجتماعی و طبیعی واقف بود و سعی داشت روش کل نگر و تاریخی را برای شناخت جوامع انسانی به کار گیرد، لیکن توجه او به روش اثباتی (مشاهده و آزمایش و مقایسه) و جزمی دانستن یافته های این روش، کنت را با این انتقاد مواجه ساخته است که تلقی اش به انسان و جامعه انسانی بیش از حد مکانیکی است.
کنت در واپسین سال های عمرش خود را نه تنها دانشمند اجتماعی بلکه بیشتر یک پیامبر و بنیانگذار دین تازه ای می دانست که می بایست درمانبخش همه دردهای بشر گردد. با توجه به دیدگاه های اگوست کنت وی نمی توانست پشتیبان ادیان موجود و یا معتقد به بقای آنان باشد، زیرا در آن صورت ادیان موجود محصول مرحله خاصی از تحول ذهن آدمی بودند که اکنون زمان آن گذشته است و ذهن علمی و اندیشه اثباتی موجود دیگر نمی تواند به الوهیت و موجودات مجرد فراطبیعی باور داشته باشد. با وجود این اگوست کنت، وجود دین را برای بشر یک ضرورت می دانست که بدون آن جامعه دچار بحران و فروپاشی می شود و همین باور دوگانه موجب شد تا او علی رغم نفی ادیان سنتی به دنبال دین دیگری باشد که بتواند در عصر اثباتی همان نقش را بازی کند یعنی به نیاز کمال جویی و وحدت طلبی انسان پاسخ گوید و با تعدیل احساسات و عواطف آدمیان در جامعه تعادل ایجاد کند و در عین حال بر اصول درست علمی استوار باشد. از این رو کنت در مرحله سوم از اندیشه اش تأکید می کند که انسان و جامعه نیاز جدی به مذهب دارند اما این مذهب دیگر نمی تواند آن دین داری سنتی باشد، انسان مجهز به ذهن علمی دیگر نمی تواند بر طبق دریافت متعارف، به وحی و دین و الوهیت اعتقاد داشته باشد و نمی تواند چیزی ماورایی را بپرستد. لذا کنت ما را به دوست داشتن یک وجود بزرگ دعوت می کند که بهترین چیزی است که آدمیان دارند و انجام داده اند؛ منظور او انسانیت است که به آدمیان جاودانگی بخشیده است. او انسانیت و بشریت را می ستاید و قابل ستایش می داند و با این رویکرد سعی دارد دین انسانیت را نیز سامان دهد. پس در اعتقاد کنت این دین جدید، دین انسانیت است و آنچه موضوع تقدیس و پرستش است همان انسانیت و یا مجموعه کمالات و خصلت های ماندگار آدمیان است و جامعه شناس نیز کاهن این دین جدید است:
چون علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی سر و کار دارد، جامعه شناسی است. پس دین نوین نیز باید نوعی جامعه شناسی کاربردی باشد و جامعه شناس هم باید بلند پایه ترین کاهن این آیین نوپدید دنیوی باشد.کنت در سال های پایان عمر، دین انسانیت را توضیح می دهد و تأکید می کند «در دین انسانیت عبادت این نیست که انسانیت را بپرستند بلکه باید آن را پرستاری کند تا به کمال برسد، دعا و نماز باید کرد بدون این که چیزی درخواست شود، باید در کمال مطلوب انسانیت تفکر شود. مردان مقرب در حوزه این دیانت کسانی هستند که خدمت به همنوع می کنند.»
گرچه این عقاید نشان می دهد که کنت درک درستی از دین و ماهیت آن و پیامبران نداشته است و از زمان ترویج این افکار هم مورد حمله اندیشمندان متعددی قرار گرفته است و به عقیده برخی به علت همین اندیشه ها، نظریات و تئوری های اجتماعی او هم هدر رفته است، اما در عین حال مذهب انسانیت کنت در زمان خویش بی تأثیر نبود.
پس در کل می توان گفت؛اگرچه کنت اعتقاد به موجودی فوق طبیعی را رد می کند ولیکن ارزش دین برای دستیابی به ثبات اجتماعی را متذکر می شود و معتقد است علم اثباتی به شکل گیری "دین اثباتی" منجر می شود. از نظر او جامعه اثباتی و پیشرفت پیروزمندانه علم در مرحله سوم تکامل بشری، سبب شکل گیری دین جدید، ایمانی جدید و روحانیتی جدید می شود. او پیشنهاد می کند که نخبگان علمی- صنعتی جانشین روحانیان کاتولیک شوند و قوانین نظم اجتماعی جدید را که تغییر ناپذیرند شکل دهند . او دین جدید را دین اثبات گرایانه و "دین بشریت " نامید، که در آن "وجود اعظم بشر" پرستش می شود. دین غیر خداپرستانه کنت دین انسان و جامعه است و هدف آن برقراری نظم اجتماعی مبتنی براخلاق است. او در آخرین نوشته هایش در سلسله مراتب علوم، اخلاق را در بالاترین رتبه و با اهمیت تر از جامعه شناسی و سپس علوم طبیعی و ریاضیات قلمداد می کند. از نظر او دین بشریت افراد را ترغیب می کند تا برای دیگران زندگی کنند. او خود را نخستین روحانی اعظم این دین می نامد. نگرش کنت به کل بشریت به مثابه یک جامعه وابسته و پیوسته که تحت اداره نخبگان علمی است، مقو له ای حایز اهمیت در همگرایی و همبستگمی افراد بشر و شکل گیری یک جامعه واحد برمبنای تفکرات پوزیتویستی و اخلاقی است.
- از فلسفه تا مذهب
کنت در بیان تصویری که خود از "اصلاح ضروری" دارد عوامل اقتصادی- سیاسی را کم اهمیت شمرده و به علم و اخلاق اهمیت بیشتری می دهد.
او منتظر نظم بنیادی اجتماعی است که خود به خود پیش می آید و بیشتر منطبق بر جبر تاریخی است و در تقابل با مصلح اجتماعی قرار می گیرد. به عقیده کنت انسان مجهز به ذهن علمی، دیگر نمی تواند بر طبق دریافت متعارف، به وحی، به اصول دین، به الوهیت اعتقاد داشته باشد. اما از سویی انسان نیاز دائمی به مذهب دارد. انسان به مذهب نیاز دارد زیرا خواهان دوست داشتن چیزی برتر از خود است. جوامع به مذهب نیاز دارند زیرا به قدرت معنوی که قدرت دنیوی را تقدیس و تعدیل کند و به آدمیزادگان گوشزد کند که سلسله مراتب استعدادها در قبال سلسله مراتب شایستگی های اخلاقی چیزی نیست احتیاج دارند. آن مذهبی که به این نیازهای ثابت بشریت جویای عشق و وحدت، پاسخ می دهد همانا مذهب خود انسانیت خواهد بود. سامان اثباتی نوین باید عشق را اصل، نظم را پایه و پیشرفت را هدف خویش قرار دهد. جامعه شناسى براى او از حد علم بالاتر رفته است و در حقیقت مرز بین علم و دین و به تعبیر دیگر آغاز یک دین جدید است. از میان همین زندگى و از اعماق تفکرات تحصلى اش کم کم گرایش دیگرى نیز در او به وجود آمد: انسان گرایى و انسان دوستى.کنت خودش را پیامبر دین جدید انسانیت می خواند. ویژگی دین اثباتی او نوع دوستی و حوزه اخلاقی بوده است. نکته قابل توجه این است که او این گرایش را نه به صورت روش مشهور و به عنوان مکتبى فکرى که به عنوان دین و شریعتى تمام عیار مطرح کرد و خود را پیامبر این دین جدید دانست. او از این «انسان دوستى» به عنوان امرى درونى پا فراتر نهاد و دین و مذهب جدیدى را تأسیس کرد. کنت براى آئین نوین خویش، یک سلسله تشریفات و شعائر دینى و ادعیه وضع کرد و وجود کشیشان را توصیه کرد.
- علم و فلسفه
نگاه کنت به علم و فلسفه و جامعه شناسی، دیدگاهی از هم تفکیک نشده است. او ربط وثیقی میان جامعه شناسی و فلسفه قائل است و معتقد است جامعه شناسی ِ وحدت بشری ضرورتاً دیدی فلسفی دارد. آرون به خوبی تأکید کرده است که درک خاص کنت از انسان و طبیعت ِ استعدادهای او و نیز رابطه میان فرد و اجتماع موجب شده که وی به عنوان جامعه شناس، فیلسوف باشد و به عنوان فیلسوف، جامعه شناس. اما فارغ از این مسئله از نقطه نظر کنت، ترکیب فلسفی علوم چه جامعه شناسی و چه دیگر علوم بر محور چهار فکر تنظیم شده است و از این حیث او به چهار شرط و ویژگی اساسی علم اشاره می کند: جزمی بودن علم، کشف قوانین در علم، سلسله مراتب در علوم و وظیفه اصلاحی علوم.
▪ نگاه کنت به علم، نگاهی جزمی است. به نظر او، علم، ماجرا نیست، جستجوی مدام و نامعین هم نیست بلکه علم، سرچشمه اصول جزمی است. علم در پی حقایق قطعی است که هرگز نتوان در آن تردید کرد و دانشمند با روش اثباتی اش باید به قوانین ثابت شده ای برسد که در مقام اصول جزمی اند و باید یکبار برای همیشه آن ها را پذیرفت.
▪ محتوای اصلی حقیقت علمی در قانون متجلی می شود. علم نباید ادعای رسیدن به علل را داشته باشد بلکه باید به مشاهده نظم حاکم بر جهان بپردازد و از این طریق وجود نظمی را در زندگی ما آشکار کند، از این حیث حساب احتمالات محکوم است و به قول ریمون آرون از حیث این دیدگاه کنت، کشفیات علمی در فضا نیز کاری عبث تلقی می شود.
▪ کنت در گردآوری علوم به ساخت سلسله مراتبی از موجودات قائل است که بر طبق آن هر موجودی از قوانینی تبعیت می کند. این بینش سلسله مراتبی به ما این امکان را می دهد که نمودهای اجتماعی را در جای خود قرار دهیم در عین حال که خود نیز می توانیم سلسله مراتب اجتماعی خاصی را تعیین و بازآفرینی کنیم.
▪ علوم که هم تجلی و هم تحقق ذهن اثباتی اند و از دیدگاه کنت باید اصل جزمی ای را برای جامعه نوین فراهم آورند، به زعم او در معرض خطر هستند. آن هم خطر پراکندگی در تحلیل. کنت در اینجا به انتقاد از دانشمندان روی می آورد و آن ها را متهم می کند که تنها به وظیفه دانشمندی خویش قانع اند و هیچ داعیه ای برای اصلاح جوامع ندارند او این کاستی را نوعی تواضع گناهکارانه و البته اشتباهی شوم می داند که خواستار رفع آن می باشد.
- انسان از نظر کنت
از نظر کنت انسان موجودی دارای ذهن است که این ذهن دارای مراحل پیشرفت است و مرحله به مرحله رشد می کند و ذهن انسان تکامل یافته و روز به روز ذهن کاملتر می شود و چون ذهن بشر مراحل تکامل را می گذراند بنابراین جامعه هم اولاً: تکاملی است و ثانیاً: همان مراحل تکامل ذهن را طی می کند و جامعه متشکل از افراد انسانی است. اجتماع زمانی واقعیت پیدا می کند که تعدادی افراد دور هم جمع شوند واین افراد دارای ذهن هستند و این ذهن ها هستند که در حال تعامل اند.
- طبقه اجتماعی از نظر کنت
اگر چه جامعه اثباتی ترسیمی کنت، یک جامعه سلسله مراتبی است، اما کنت آرزو داشت که تضاد طبقاتی خاتمه یابد، البته نه به بهای نابودی یک طبقه به دست طبقه ای دیگر به آن صورت که مارکس می گفت؛ بلکه با آموزش اخلاقی دادن به تک تک افراد و کل جامعه. او خود راحامی طبقه کارگر می دانست و شیوه زندگی آنان برایش قابل احترام بود. او اعتقاد داشت طبقه کارگر به دلیل عدم حساسیت مشاغلشان در مقابل نخبگان فرصت بیشتری برای درک محاسن اثبات گرایی اجتماعی دارند. او به نقش زنان در جامعه نیز اهمیت داده و اعتقاد داشت عواطف زنانه از قطعات گمشده در پازل اثبات گرایی اوست. اگرچه به برابری اعتقادی نداشت و برابری زنان و مردان را مغایر با نظام طبیعت می دانست. باید اذغان داشت توجه کنت به اقشار فرودست اجتماعی هم چون کارگران و همین طور اهمیت نقش زنان در نظام اجتماعی او نزدیک به تفکراتی است که امروزه در حوزه مباحث جهانی شدن فرهنگی از توجه به دیگران در آراء پست مدرنیستی و نظریات فیمینیستی برداشت می شود. آراء او در این زمینه بیان کننده نوعی نگرش تکثرگرا (هرچند محدود) است که در مباحث فرهنگی امروز در حوزه جهان محلی گرایی نمود بیشتر و واقعی تری یافته است.
- کنت، سیاست و اقتصاد
گرچه اهتمام کنت بیشتر به فلسفه اثباتی بود، اما از سیاست و اقتصاد نیز در نظریات اجتماعی اش غافل نبود. در اینجا به دو نمونه مهم از افکار او درباره سیاست و اقتصاد اشاره می کنیم. وی در سیاست تنها دو فیلسوف سیاسی (ارسطو و هابز) را قبول داشت و این مسئله در تلقی او از زور نیز تأثیر بسزایی داشته است چرا که معتقد بود در سازمان عملی جامعه، زور force بر همه چیز مقدم می باشد. جامعه همچون سازمانی از فعالیت های بشری زیر سلطه زور قرار دارد و نمی تواند جز این هم باشد! البته وجه افتراق وی با هابز در اینجاست که وی معتقد است جامعه همسو با طبیعت بشری باید در برابر تسلط زور، قدرتی را کسب کند که بتواند سلطه این زور را اصلاح کند. او از این قدرت اجتماعی تحت عنوان قدرت معنوی یاد می کند که از طریق هوش و عاطفه می تواند زندگی درونی انسان ها را به نظم درآورد و آن ها را منسجم کند، قدرت دنیوی را تقدیس کند تا مردمان به ضرورت اطاعت قانع شوند و البته این قدرت معنوی به تعدیل و محدود کردن قدرت نیز می پردازد که این کارکردها در طول تاریخ نیز محقق شده است. کنت در اقتصاد نیز نظریه میانه روانه ای را برمی گزیند. به اقتصاددانان لیبرال ایراد می گیرد و به آنان نسبت انتزاعی فکر کردن می دهد چرا که می کوشند به صورت انتزاعی طرز کار سیستم را تعیین کنند، آنان به عقیده کنت نمودهای اقتصادی را جدا از کل اجتماعی در نظر می گیرند و بیش از حد به کارآیی سیستم های مبادله و رقابت در توسعه ثروت ها اهمیت می دهند. وی از سوی دیگر از انتقاد به سوسیالیسم و آن چه او آن را عقاید کمونیست ها می داند نیز غافل نیست. او به حمله آنان به مالکیت خصوصی عقیده ای ندارد و به تضاد مالکیت خصوصی با مالکیت عمومی بی اعتناست چرا که اقتدار سیاسی و اقتصادی را دارای جنبه شخصی می داند. کنت همچنین معتقد است که برای نظم اجتماعی نیازمند آن هستیم که عده ای که حکومت را در اختیار دارند، قدرت اجتماعی و اقتصادی را نیز در اختیار بگیرند و با روشی دور از خصلت خودکامانه فردی حکومت کنند.
کنت طبقه بندی سیاسی و اقتصادی به معنای عام آن را نیز مورد توجه قرار نمی دهد و سلسله مراتب دنیایی را مفهومی فرعی می داند و بر این باور است که وجود آدمیان منحصرا تابع مقام آنان در سلسله مراتب اقتصادی و اجتماعی نمی باشد. با توجه به این اشارات، به خوبی روشن است که کنت مابین لیبرالیسم و سوسیالیسم قرار گرفته و هر دو دیدگاه را با نگاهی انتقادی می نگرد.
اگوست کنت در نوجوانی دست از عقاید کاتولیک خود شست و تا آخر عمر هیچ گاه عقاید مذهبی نداشت. مذهبی بودن را مرحله اول ذهن بشری برمی شمرد و آن را خصلت دوران کودکی آدمی می دانست که باید به کناری نهاد. در عین حال که کارکردهایی برای دین قائل بود. وی در «گفتاری درباره ذهن اثباتی» به روشنی غیر از مذهب، خدا را نیز محصول جامعه می داند و بر آن است که برای دنیای مدرن خدایی جدید بیافریند. وی می نویسد: «اعتقاد به خدایان بسیار، خصوصاً متناسب با نظام فتوحات در دنیای قدیم بود؛ اعتقاد به خدای یکتا متناسب با سازمان دفاعی قرون وسطی. پس زندگی اجتماعی نوین باید با تقویت کردن بیش از پیش زندگانی صنعتی، انقلاب بزرگ ذهنی ما را با قدرت تمام یاری کند که تعقل ما را امروز از حالت سیستم الهی به طور قطع به حالت سیستم اثباتی ترقی دهد. وی پافشاری می کرد که هیچ چیز، مطلق نیست و همه چیز نسبی است و بنابراین به جای پذیرفتن خصایص جاودانه معتبر مذهبی بر پیشرفت مداوم فهم بشری و خصلت تکمیلی کار علمی تأکید می کرد. البته کنت در عین تفکر لائیکی که داشت، در پایان عمر خود، مذهب جدیدی را بنیان نهاد، خود را پیامبر دوران مدرن نامید و به عقیده برخی به تقلید از مذهب کاتولیک، برای انسان امروزی نیز لزوم عقیده به یک مذهب را خاطر نشان کرد. کنت در نظریه رهنمودی اش یک جامعه اثباتی و خوب را برای آینده طرح ریزی کرده بود که تحت هدایت قدرت روحانی یک دین اثباتی نوین و بانکداران بزرگ و صاحبان صنایع اداره گردد. کنت بر این عقیده بود که چیزهایی که باید اداره گردند در واقع همان افراد بشرند بدین سان، روابط بشری شیئیت می یابند. کاهن اعظم بشریت می بایست با اتکاء بر دانش علمی اثباتی یک حاکمیت مبتنی بر هماهنگی، عدالت و درستکاری را بنا نهد. بر پایه فرمول محبوب کنت، سامان اثباتی نوین باید عشق را اصل، نظم را پایه و پیشرفت را هدف خویش قرار دهد. گرایش های خود خواهانه ای که در سراسر تاریخ پیشین بر بشر حاکم بودند بایستی جای شان را به انسان دوستی دهند و فریضه برای دیگران زندگی کن باید راهنمای انسان ها گردد.
بنابراین وی با علم اثباتی اش و با روش اثباتی در علوم اجتماعی، قصد دارد انسان و جامعه را نیز به مانند دیگر ابژه های فیزیکی مورد شناسایی قرار دهد. گرچه او خود تا حدودی به تمایزات علوم اجتماعی و طبیعی واقف بود و سعی داشت روش کل نگر و تاریخی را برای شناخت جوامع انسانی به کار گیرد، لیکن توجه او به روش اثباتی (مشاهده و آزمایش و مقایسه) و جزمی دانستن یافته های این روش، کنت را با این انتقاد مواجه ساخته است که تلقی اش به انسان و جامعه انسانی بیش از حد مکانیکی است.
کنت در واپسین سال های عمرش خود را نه تنها دانشمند اجتماعی بلکه بیشتر یک پیامبر و بنیانگذار دین تازه ای می دانست که می بایست درمانبخش همه دردهای بشر گردد. با توجه به دیدگاه های اگوست کنت وی نمی توانست پشتیبان ادیان موجود و یا معتقد به بقای آنان باشد، زیرا در آن صورت ادیان موجود محصول مرحله خاصی از تحول ذهن آدمی بودند که اکنون زمان آن گذشته است و ذهن علمی و اندیشه اثباتی موجود دیگر نمی تواند به الوهیت و موجودات مجرد فراطبیعی باور داشته باشد. با وجود این اگوست کنت، وجود دین را برای بشر یک ضرورت می دانست که بدون آن جامعه دچار بحران و فروپاشی می شود و همین باور دوگانه موجب شد تا او علی رغم نفی ادیان سنتی به دنبال دین دیگری باشد که بتواند در عصر اثباتی همان نقش را بازی کند یعنی به نیاز کمال جویی و وحدت طلبی انسان پاسخ گوید و با تعدیل احساسات و عواطف آدمیان در جامعه تعادل ایجاد کند و در عین حال بر اصول درست علمی استوار باشد. از این رو کنت در مرحله سوم از اندیشه اش تأکید می کند که انسان و جامعه نیاز جدی به مذهب دارند اما این مذهب دیگر نمی تواند آن دین داری سنتی باشد، انسان مجهز به ذهن علمی دیگر نمی تواند بر طبق دریافت متعارف، به وحی و دین و الوهیت اعتقاد داشته باشد و نمی تواند چیزی ماورایی را بپرستد. لذا کنت ما را به دوست داشتن یک وجود بزرگ دعوت می کند که بهترین چیزی است که آدمیان دارند و انجام داده اند؛ منظور او انسانیت است که به آدمیان جاودانگی بخشیده است. او انسانیت و بشریت را می ستاید و قابل ستایش می داند و با این رویکرد سعی دارد دین انسانیت را نیز سامان دهد. پس در اعتقاد کنت این دین جدید، دین انسانیت است و آنچه موضوع تقدیس و پرستش است همان انسانیت و یا مجموعه کمالات و خصلت های ماندگار آدمیان است و جامعه شناس نیز کاهن این دین جدید است:
چون علمی که با فهم اصول وحدت و انسجام اجتماعی سر و کار دارد، جامعه شناسی است. پس دین نوین نیز باید نوعی جامعه شناسی کاربردی باشد و جامعه شناس هم باید بلند پایه ترین کاهن این آیین نوپدید دنیوی باشد.کنت در سال های پایان عمر، دین انسانیت را توضیح می دهد و تأکید می کند «در دین انسانیت عبادت این نیست که انسانیت را بپرستند بلکه باید آن را پرستاری کند تا به کمال برسد، دعا و نماز باید کرد بدون این که چیزی درخواست شود، باید در کمال مطلوب انسانیت تفکر شود. مردان مقرب در حوزه این دیانت کسانی هستند که خدمت به همنوع می کنند.»
گرچه این عقاید نشان می دهد که کنت درک درستی از دین و ماهیت آن و پیامبران نداشته است و از زمان ترویج این افکار هم مورد حمله اندیشمندان متعددی قرار گرفته است و به عقیده برخی به علت همین اندیشه ها، نظریات و تئوری های اجتماعی او هم هدر رفته است، اما در عین حال مذهب انسانیت کنت در زمان خویش بی تأثیر نبود.
پس در کل می توان گفت؛اگرچه کنت اعتقاد به موجودی فوق طبیعی را رد می کند ولیکن ارزش دین برای دستیابی به ثبات اجتماعی را متذکر می شود و معتقد است علم اثباتی به شکل گیری "دین اثباتی" منجر می شود. از نظر او جامعه اثباتی و پیشرفت پیروزمندانه علم در مرحله سوم تکامل بشری، سبب شکل گیری دین جدید، ایمانی جدید و روحانیتی جدید می شود. او پیشنهاد می کند که نخبگان علمی- صنعتی جانشین روحانیان کاتولیک شوند و قوانین نظم اجتماعی جدید را که تغییر ناپذیرند شکل دهند . او دین جدید را دین اثبات گرایانه و "دین بشریت " نامید، که در آن "وجود اعظم بشر" پرستش می شود. دین غیر خداپرستانه کنت دین انسان و جامعه است و هدف آن برقراری نظم اجتماعی مبتنی براخلاق است. او در آخرین نوشته هایش در سلسله مراتب علوم، اخلاق را در بالاترین رتبه و با اهمیت تر از جامعه شناسی و سپس علوم طبیعی و ریاضیات قلمداد می کند. از نظر او دین بشریت افراد را ترغیب می کند تا برای دیگران زندگی کنند. او خود را نخستین روحانی اعظم این دین می نامد. نگرش کنت به کل بشریت به مثابه یک جامعه وابسته و پیوسته که تحت اداره نخبگان علمی است، مقو له ای حایز اهمیت در همگرایی و همبستگمی افراد بشر و شکل گیری یک جامعه واحد برمبنای تفکرات پوزیتویستی و اخلاقی است.
- از فلسفه تا مذهب
کنت در بیان تصویری که خود از "اصلاح ضروری" دارد عوامل اقتصادی- سیاسی را کم اهمیت شمرده و به علم و اخلاق اهمیت بیشتری می دهد.
او منتظر نظم بنیادی اجتماعی است که خود به خود پیش می آید و بیشتر منطبق بر جبر تاریخی است و در تقابل با مصلح اجتماعی قرار می گیرد. به عقیده کنت انسان مجهز به ذهن علمی، دیگر نمی تواند بر طبق دریافت متعارف، به وحی، به اصول دین، به الوهیت اعتقاد داشته باشد. اما از سویی انسان نیاز دائمی به مذهب دارد. انسان به مذهب نیاز دارد زیرا خواهان دوست داشتن چیزی برتر از خود است. جوامع به مذهب نیاز دارند زیرا به قدرت معنوی که قدرت دنیوی را تقدیس و تعدیل کند و به آدمیزادگان گوشزد کند که سلسله مراتب استعدادها در قبال سلسله مراتب شایستگی های اخلاقی چیزی نیست احتیاج دارند. آن مذهبی که به این نیازهای ثابت بشریت جویای عشق و وحدت، پاسخ می دهد همانا مذهب خود انسانیت خواهد بود. سامان اثباتی نوین باید عشق را اصل، نظم را پایه و پیشرفت را هدف خویش قرار دهد. جامعه شناسى براى او از حد علم بالاتر رفته است و در حقیقت مرز بین علم و دین و به تعبیر دیگر آغاز یک دین جدید است. از میان همین زندگى و از اعماق تفکرات تحصلى اش کم کم گرایش دیگرى نیز در او به وجود آمد: انسان گرایى و انسان دوستى.کنت خودش را پیامبر دین جدید انسانیت می خواند. ویژگی دین اثباتی او نوع دوستی و حوزه اخلاقی بوده است. نکته قابل توجه این است که او این گرایش را نه به صورت روش مشهور و به عنوان مکتبى فکرى که به عنوان دین و شریعتى تمام عیار مطرح کرد و خود را پیامبر این دین جدید دانست. او از این «انسان دوستى» به عنوان امرى درونى پا فراتر نهاد و دین و مذهب جدیدى را تأسیس کرد. کنت براى آئین نوین خویش، یک سلسله تشریفات و شعائر دینى و ادعیه وضع کرد و وجود کشیشان را توصیه کرد.
- علم و فلسفه
نگاه کنت به علم و فلسفه و جامعه شناسی، دیدگاهی از هم تفکیک نشده است. او ربط وثیقی میان جامعه شناسی و فلسفه قائل است و معتقد است جامعه شناسی ِ وحدت بشری ضرورتاً دیدی فلسفی دارد. آرون به خوبی تأکید کرده است که درک خاص کنت از انسان و طبیعت ِ استعدادهای او و نیز رابطه میان فرد و اجتماع موجب شده که وی به عنوان جامعه شناس، فیلسوف باشد و به عنوان فیلسوف، جامعه شناس. اما فارغ از این مسئله از نقطه نظر کنت، ترکیب فلسفی علوم چه جامعه شناسی و چه دیگر علوم بر محور چهار فکر تنظیم شده است و از این حیث او به چهار شرط و ویژگی اساسی علم اشاره می کند: جزمی بودن علم، کشف قوانین در علم، سلسله مراتب در علوم و وظیفه اصلاحی علوم.
▪ نگاه کنت به علم، نگاهی جزمی است. به نظر او، علم، ماجرا نیست، جستجوی مدام و نامعین هم نیست بلکه علم، سرچشمه اصول جزمی است. علم در پی حقایق قطعی است که هرگز نتوان در آن تردید کرد و دانشمند با روش اثباتی اش باید به قوانین ثابت شده ای برسد که در مقام اصول جزمی اند و باید یکبار برای همیشه آن ها را پذیرفت.
▪ محتوای اصلی حقیقت علمی در قانون متجلی می شود. علم نباید ادعای رسیدن به علل را داشته باشد بلکه باید به مشاهده نظم حاکم بر جهان بپردازد و از این طریق وجود نظمی را در زندگی ما آشکار کند، از این حیث حساب احتمالات محکوم است و به قول ریمون آرون از حیث این دیدگاه کنت، کشفیات علمی در فضا نیز کاری عبث تلقی می شود.
▪ کنت در گردآوری علوم به ساخت سلسله مراتبی از موجودات قائل است که بر طبق آن هر موجودی از قوانینی تبعیت می کند. این بینش سلسله مراتبی به ما این امکان را می دهد که نمودهای اجتماعی را در جای خود قرار دهیم در عین حال که خود نیز می توانیم سلسله مراتب اجتماعی خاصی را تعیین و بازآفرینی کنیم.
▪ علوم که هم تجلی و هم تحقق ذهن اثباتی اند و از دیدگاه کنت باید اصل جزمی ای را برای جامعه نوین فراهم آورند، به زعم او در معرض خطر هستند. آن هم خطر پراکندگی در تحلیل. کنت در اینجا به انتقاد از دانشمندان روی می آورد و آن ها را متهم می کند که تنها به وظیفه دانشمندی خویش قانع اند و هیچ داعیه ای برای اصلاح جوامع ندارند او این کاستی را نوعی تواضع گناهکارانه و البته اشتباهی شوم می داند که خواستار رفع آن می باشد.
- انسان از نظر کنت
از نظر کنت انسان موجودی دارای ذهن است که این ذهن دارای مراحل پیشرفت است و مرحله به مرحله رشد می کند و ذهن انسان تکامل یافته و روز به روز ذهن کاملتر می شود و چون ذهن بشر مراحل تکامل را می گذراند بنابراین جامعه هم اولاً: تکاملی است و ثانیاً: همان مراحل تکامل ذهن را طی می کند و جامعه متشکل از افراد انسانی است. اجتماع زمانی واقعیت پیدا می کند که تعدادی افراد دور هم جمع شوند واین افراد دارای ذهن هستند و این ذهن ها هستند که در حال تعامل اند.
- طبقه اجتماعی از نظر کنت
اگر چه جامعه اثباتی ترسیمی کنت، یک جامعه سلسله مراتبی است، اما کنت آرزو داشت که تضاد طبقاتی خاتمه یابد، البته نه به بهای نابودی یک طبقه به دست طبقه ای دیگر به آن صورت که مارکس می گفت؛ بلکه با آموزش اخلاقی دادن به تک تک افراد و کل جامعه. او خود راحامی طبقه کارگر می دانست و شیوه زندگی آنان برایش قابل احترام بود. او اعتقاد داشت طبقه کارگر به دلیل عدم حساسیت مشاغلشان در مقابل نخبگان فرصت بیشتری برای درک محاسن اثبات گرایی اجتماعی دارند. او به نقش زنان در جامعه نیز اهمیت داده و اعتقاد داشت عواطف زنانه از قطعات گمشده در پازل اثبات گرایی اوست. اگرچه به برابری اعتقادی نداشت و برابری زنان و مردان را مغایر با نظام طبیعت می دانست. باید اذغان داشت توجه کنت به اقشار فرودست اجتماعی هم چون کارگران و همین طور اهمیت نقش زنان در نظام اجتماعی او نزدیک به تفکراتی است که امروزه در حوزه مباحث جهانی شدن فرهنگی از توجه به دیگران در آراء پست مدرنیستی و نظریات فیمینیستی برداشت می شود. آراء او در این زمینه بیان کننده نوعی نگرش تکثرگرا (هرچند محدود) است که در مباحث فرهنگی امروز در حوزه جهان محلی گرایی نمود بیشتر و واقعی تری یافته است.
- کنت، سیاست و اقتصاد
گرچه اهتمام کنت بیشتر به فلسفه اثباتی بود، اما از سیاست و اقتصاد نیز در نظریات اجتماعی اش غافل نبود. در اینجا به دو نمونه مهم از افکار او درباره سیاست و اقتصاد اشاره می کنیم. وی در سیاست تنها دو فیلسوف سیاسی (ارسطو و هابز) را قبول داشت و این مسئله در تلقی او از زور نیز تأثیر بسزایی داشته است چرا که معتقد بود در سازمان عملی جامعه، زور force بر همه چیز مقدم می باشد. جامعه همچون سازمانی از فعالیت های بشری زیر سلطه زور قرار دارد و نمی تواند جز این هم باشد! البته وجه افتراق وی با هابز در اینجاست که وی معتقد است جامعه همسو با طبیعت بشری باید در برابر تسلط زور، قدرتی را کسب کند که بتواند سلطه این زور را اصلاح کند. او از این قدرت اجتماعی تحت عنوان قدرت معنوی یاد می کند که از طریق هوش و عاطفه می تواند زندگی درونی انسان ها را به نظم درآورد و آن ها را منسجم کند، قدرت دنیوی را تقدیس کند تا مردمان به ضرورت اطاعت قانع شوند و البته این قدرت معنوی به تعدیل و محدود کردن قدرت نیز می پردازد که این کارکردها در طول تاریخ نیز محقق شده است. کنت در اقتصاد نیز نظریه میانه روانه ای را برمی گزیند. به اقتصاددانان لیبرال ایراد می گیرد و به آنان نسبت انتزاعی فکر کردن می دهد چرا که می کوشند به صورت انتزاعی طرز کار سیستم را تعیین کنند، آنان به عقیده کنت نمودهای اقتصادی را جدا از کل اجتماعی در نظر می گیرند و بیش از حد به کارآیی سیستم های مبادله و رقابت در توسعه ثروت ها اهمیت می دهند. وی از سوی دیگر از انتقاد به سوسیالیسم و آن چه او آن را عقاید کمونیست ها می داند نیز غافل نیست. او به حمله آنان به مالکیت خصوصی عقیده ای ندارد و به تضاد مالکیت خصوصی با مالکیت عمومی بی اعتناست چرا که اقتدار سیاسی و اقتصادی را دارای جنبه شخصی می داند. کنت همچنین معتقد است که برای نظم اجتماعی نیازمند آن هستیم که عده ای که حکومت را در اختیار دارند، قدرت اجتماعی و اقتصادی را نیز در اختیار بگیرند و با روشی دور از خصلت خودکامانه فردی حکومت کنند.
کنت طبقه بندی سیاسی و اقتصادی به معنای عام آن را نیز مورد توجه قرار نمی دهد و سلسله مراتب دنیایی را مفهومی فرعی می داند و بر این باور است که وجود آدمیان منحصرا تابع مقام آنان در سلسله مراتب اقتصادی و اجتماعی نمی باشد. با توجه به این اشارات، به خوبی روشن است که کنت مابین لیبرالیسم و سوسیالیسم قرار گرفته و هر دو دیدگاه را با نگاهی انتقادی می نگرد.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}