نویسنده: دکتر محمدامیر شیخ نوری




 
با وجود مخالفت‌های زیاد در خارج و درون دستگاه دولت آمریکا، ترومن پیرو این عقیده بود که دولت یهود باید تأسیس شود. بدین‌سان هنگامی که کمیسیون ویژه‌ی فلسطین تقسیم سرزمین تحت قیمومت را به یک کشور یهودی و یک کشور عرب و تبدیل بیت‌المقدس را به منطقه‌ای بین‌المللی توصیه کرد، رئیس جمهور به وزارت خارجه دستور داد که از طرح تقسیم پشتیبانی کند. (1)
زمان نبرد نهایی اندیشه‌ها در ذهن ترومن درباره‌ی اسرائیل، در ماه نوامبر سال 1947 فرا رسید. در این هنگام سازمان ملل متحد تصمیم گرفت درباره‌ی تقسیم فلسطین به دو دولت یهودی و عرب رأی‌گیری کند. ضد صهیونیست‌ها که وزارت امور خارجه آن‌ها را رهبری می‌کرد، مصرانه با این طرح مخالف بودند. صهیونیست‌ها و متحدین آن‌ها در کاخ سفید، شدیداً برای کسب حمایت ایالات متحده از طرح تقسیم تلاش می‌کردند. (2)
بالاخره طرح تقسیم فلسطین در 29 نوامبر 1947 زیر فشار همه جانبه‌ی آمریکا وارد جلسه شد و با 33 رأی موافق، 13 رأی مخالف، 17 رأی ممتنع و 2 غایب به تصویب رسید. (3)
جمع کردن این سی و سه رأی موافق در سازمان ملل کار پیچیده‌ای بود. به این جهت بسیاری از شخصیت‌های آمریکایی دارای نفوذ جهانی، برای توفیق طرح تقسیم به کار گرفته شدند. روبرت لوفت معاون وزارت خارجه‌ی آمریکا نوشت شرکت «فایر ستون» سازنده‌ی لاستیک و کائوچو، از نفوذ خود در لیبریا استفاده کرد و در نامه‌ای به نماینده‌ی خود در آنجا دستور داد که بر حکومت لیبریا فشار آورد تا به نفع تقسیم رأی دهد.
رشوه و تهدید، همزمان به کار گرفته شد. نماینده‌ی یکی از دولت‌های آمریکای لاتین در سازمان ملل با گرفتن 75 هزار دلار موضع خود را تغییر و به نفع تقسیم رأی داد. نماینده‌ی کاستاریکا رشوه‌ی 45 هزار دلاری را رد کرد، اما سرانجام به دلیل دستور حکومت کشورش به نفع تقسیم رأی داد. (4)
در این میان، هیچ فشاری رسواتر از آن چه بر فیلیپین وارد شد، نبود. ژنرال کارلوس رومیلر رئیس هیأت فیلیپینی و قهرمان ملی آن کشور، پس از آنکه در مجمع عمومی سازمان ملل، سخنرانی تندی ضد تقسیم کرد، آمریکا را به سوی مانیل ترک گفت.
اما سفیر فیلیپین، الیزالدی با رئیس جمهور کشورش، مانوئل روکساس تلفنی تماس گرفت و گفت از نظر وی طرح تقسیم، کاری نابخردانه است، اما آمریکا بر آن اصرار دارد و رأی دادن ضد خواست ایالات متحده، دیوانگی است. سرانجام، رئیس جمهور و سفیر اتفاق نظر پیدا کردند که اگر دولت فیلیپین به مسأله‌ی تقسیم رأی مثبت دهد، می‌تواند از آن طرح بهره ببرد.
تنها دولتی که تسلیم فشارهای آمریکا نشد، یونان بود. یونان، براساس دوستی سنتی خود با مصر، خود را در معرض خشم کنگره قرار داد و به تقسیم رأی منفی داد. هائیتی هم با اینکه نماینده‌اش 24 ساعت پیش به طرح تقسیم تاخته بود، بدان رأی موافق داد. رأی هائیتی یکی از سه رأیی بود - به اضافه لیبریا و فیلیپین - که در آخرین لحظات تغییر یافت و به این ترتیب طرح تقسیم با کسب دو سوم آرا (33 رأی در برابر 13 رأی) تصویب شد. (5)
فرانسویان هم تهدید شده بودند با کاهش هنگفت کمک‌های ایالات متحده روبرو خواهند شد و آن‌ها هم تسلیم شدند. (6)
سیاسی‌ترین برداشت آمریکا از مسأله فلسطین در شهادتی به چشم می‌خورد که کلنل ادی (7) عرضه می‌دارد و به مذاکره میان ترومن رئیس جمهور آمریکا و چهار دیپلمات آمریکایی مربوط می‌شود که از محل مأموریت خود در خاورمیانه فراخوانده شده‌اند. جورج ودسورث (8) که به نام چهار نفر صحبت می‌کند، ظاهراً سعی کرده است خطرات یک سیاست ضد عرب را به رئیس جمهوری خاطر نشان سازد. اما به گفته‌ی کلنل ادی، رئیس جمهور ترومن نتیجه‌گیری می‌کند:
آقایان، متأسفم، ولی من باید به صدها هزار نفری پاسخ‌گو باشم که برای توفیق صهیونیسم ناشکیبایی نشان می‌دهند؛ من در میان رأی‌دهندگانم صدها هزار نفر عرب ندارم. (9)
بدین ترتیب از جمله اتفاقاتی که در دوران حکومت ترومن در سطح جهانی به وقوع پیوست و آمریکا را جایگزین انگلستان در خاورمیانه کرد، ظهور اسرائیل در سال 1947 بود که با جنگ علیه کشورهای مجاور توأم بود. در این جنگ که در ماه مه 1948 آغاز شد، صهیونیست‌ها مورد حمایت مالی و تسلیحاتی آمریکا بودند.
ترومن نخستین رهبر جهان بود که رژیم صهیونیستی را به رسمیت شناخت. (10)

1. دلایل عدم اعتبار قطعنامه‌ی تقسیم

با تصویب طرح تقسیم فلسطین، استعمارگران حتی قوانین تصویب شده توسط خودشا ن را نیز نادیده گرفتند. از طرف دیگر برای این که از نظر رأی، اکثریت را به دست بیاورند، کشورهای دیگر را با تهدید و رشوه مجبور به رأی مثبت کردند. این قطعنامه هم مانند قیمومت و اعلامیه بالفور از نظر حقوقی، پوچ و بی‌اعتبار است؛ ولی از آن جایی که تمام اهرم‌ها در اختیار قدرت‌های استعماری بود و خود سازمان را هم در جهت اهداف خودشان تنظیم می‌کردند، دولت صهیونیسم را در جامعه ملل به رسمیت شناختند. دلایل عدم اعتبار قطعنامه تقسیم را می‌توان به شرح زیر خلاصه کرد:
الف. عدم صلاحیت سازمان ملل: در این زمینه موقعیت حقوقی کاملاً روشن است. سازمان ملل سازمانی است که به خاطر هدف‌های خاصی که در منشور ذکر شده است به وجود آمد. در هیچ زمانی این سازمان واجد حاکمیت و یا حقی دیگر بر فلسطین نبود. از این رو، سازمان ملل قدرتی نداشت که در مسأله تقسیم فلسطین، تصمیمی اتخاذ کند و یا بخشی از آن را به یک اقلیت مذهبی که اکثراً مهاجران بیگانه بودند. برای تأسیس حکومتی از آن خود واگذار کند. یعنی سازمان ملل نمی‌توانست آنچه را که ندارد، ببخشد. اعضای سازمان نیز نه به طور انفرادی و نه به طور دسته جمعی، نمی‌توانستند حاکمیت مردم فلسطین را واگذار یا تبدیل کنند و یا به آن آسیب رسانند و یا کشورشان را غضب کنند و یا با تقسیم، تمامیت ارضی آن را نابود سازند. (11)
مطالعه‌ی فصل 12 منشور سازمان ملل جایی برای شک باقی نمی‌گذارد:
نه مجمع عمومی و نه هیچ واحد دیگری از سازمان ملل صلاحیت اتخاذ هیچ‌گونه تصمیمی، به جز شناسایی استقلال فلسطین و برقراری حکومت آینده‌ی آن برای مردم این کشور را ندارد. تا چه رسد که در این راه توصیه و یا اعمال زور کند... به علاوه مسأله‌ی تقسیم فلسطین متضمن واگذاری سرزمین و انهدام تمامیت ارضی آن است. سازمان ملل نمی‌تواند فلسطین را تقسیم، واگذار و اکثریت مردم آن را از کشورشان محروم کند و آن را به استفاده انحصاری اقلیی در این سرزمین درآورد. (12)
همچنین مجمع عمومی هیچ‌گونه قدرتی نداشت که بتواند حکومت آینده فلسطین را طرح‌ریزی کند. زیرا مسأله‌ای که تنها مردم فلسطین در آن ذینفع بودند، شایستگی انحصاری این کار نیز برای آنان بود. این چنین توصیه‌ای بدون تصویب مردم اصلی کشور، فاقد هرگونه ارزش حقوقی و قدرتی الزام‌آور است. از آنجا که اکثریت مردم فلسطین به صراحت مخالفت خود را با طرح تقسیم اعلام کرده بودند، قطعنامه‌ی تقسیم خارج از قلمرو صلاحیت مجمع عمومی و بی‌اعتبار است.
در مورد غیرقانونی بودن دولت صهیونیسم، خود آمریکایی‌ها هم به آن معترف بودند. چنان که لوفت معاون وزیر امور خارجه از مشاور حقوقی وزارت خارجه‌ی آمریکا خواست که فوراً یادداشتی برای کلیفورد بفرستد و در آن به وی تذکر دهد که شناسایی زودرس یک دولت نوظهور بر طبق حقوق بین‌الملل عمومی غیر قانونی است، زیرا مداخله‌ی غیر موجه در امور داخلی دولت پیشین فلسطین است. علاوه بر این، شناسایی یک دولت بلافاصله پس از اعلام موجودیت، با «شرایط تعیین شده از سوی وزارت خارجه‌ی آمریکا در مورد دولت‌های دیگر» سازگار نیست. (13)
اما ترومن موضع خود را تغییر داد و شناسایی دولت یهود را تصویب کرد.
ب. تجاوز (تدریجی) به حاکمیت مردم فلسطین: قطعنامه مجمع عمومی برای تقسیم فلسطین، تجاوزی آشکار نسبت به حاکمیت مردم فلسطین بود. این تجاوز نه تنها با اصول قانون مخالف بود، بلکه بند 7 ماده 2 منشور سازمان ملل را که به صراحت قید می‌کند که هیچ یک از مطالب مندرج در منشور سازمان ملل برای دخالت در مسائلی که مربوط به خود کشورها است حقی نمی‌دهد، نقض کرد. از زمانی که فلسطین از دولت عثمانی جدا شد و شناسایی استقلال آن به وسیله‌ی ماده 22 میثاق جامعه‌ی ملل، تثبیت گردید، فلسطین کشوری مستقل و جداگانه شد. اگرچه تا سال 1947 فلسطین هنوز به طور موقت در تحت قیمومتی که از نظر قانونی در نتیجه‌ی انحلال جامعه‌ی ملل خاتمه یافته بود قرار داشت، ولی به هر حال این قیمومت به خصوصیات کشور بودن و حاکمیت ملت آن لطمه‌ای نمی‌زد. بنابراین مسأله‌ی تصمیم‌گیری نسبت به حکومت آینده این کشور، انحصاراً به ملت فلسطین وابسته بود و به سازمان ملل ارتباطی نداشت. (14)
ج. تخلف از میثاق جامعه‌ی ملل و منشور سازمان ملل: سومین دلیل بی‌اعتباری قطعنامه‌ی تقسیم این است که اصول مندرج در ماده‌ی 22 میثاق جامعه‌ی ملل و منشور سازمان ملل را نقض کرده است.
مسأله تقسیم فلسطین باید براساس شرایط قیمومت فلسطین، اصول کلی میثاق جامعه‌ی ملل و مقررات منشور سازمان ملل بررسی شود. دولت بریتانیا تنها دولتی است که عهده‌دار فلسطین شده است، در تحت ماده‌ی 5 حکم قیمومت، دولت قیم مسئول «مراقبت از این که هیچ بخشی از سرزمین فلسطین واگذار یا تقسیم نشود و یا در اختیار حکومت بیگانه قرار نگیرد» می‌باشد. ماده 28 قیمومت اضافه می‌کند که در پایان دوره‌ی قیمومت، سرزمین فلسطین باید در اختیار «حکومت فلسطین» قرار گیرد. همچنین به استناد ماده‌ی 22 میثاق، مردم فلسطین به محض انقضای دوره قیمومت باید به صورت ملتی مستقل درآیند. (15)
د. دخالت قدرت‌های استعماری: در سال 1947، کشورهای عرب از مجمع عمومی درخواست کردند که نتایج حقوقی مسأله‌ی فلسطین را که شامل مسأله‌ی صلاحیت مجموع عمومی راجع به توصیه یا تحمیل هرگونه نقشه‌ای برای تقسیم فلسطین می‌شد به دیوان بین‌المللی دادگستری جهت بررسی بیشتر ارجاع کند. ولی قدرت‌های بزرگ که از رأی مجمع به نفع تقسیم پشتیبانی می‌کردند و نمی‌خواستند که کوشش‌هایشان با حکم حقوقی مخالف خنثی شود، در این مورد - و در هر مورد دیگر که مسأله به دیوان بین‌المللی دادگستری برای بررسی حقوقی ارجاع شد - مخالفت کردند و آن را بی‌ثمر گذاشتند. (16)
ه‍. اعمال نفوذ بیجا: بر کسی پوشیده نیست که قطعنامه‌ی تقسیم فلسطین به وسیله نفوذ صهیونیست‌ها و فشار سیاسی آمریکا به وجود آمد. صهیونیست‌ها توانستند ترومن رئیس جمهور آمریکا را برای استفاده از نفوذ دولت آمریکا به نفع طرح تقسیم با خود همراه کنند. وی در یادداشت خود از فشار صهیونیست‌ها گله می‌کند:
حقیقت این است که نه تنها سازمان ملل، بلکه کاخ سفید هم تحت فشار شدیدی قرار گرفته بود، فشاری که هیچ وقت نمونه‌ی آن بر سازمان ملل دیده نشده بود... حتی بعضی از رهبران افراطی صهیونی پیشنهاد می‌کردند که ما ملت‌های مستقل را به نفع رأی دلخواه در مجمع عمومی تحت فشار قرار می‌دهیم. (17)
این مطلب که دولت صهیونیسم اسرائیل تحت فشار صهیونیست‌ها به وجود آمده و ترومن خود را تبرئه می‌کند، درست نیست؛ چون صهیونیست‌ها اگرچه از نظر اقتصادی قدرتمند بودند، ولی قادر نبودند که دولت آمریکا و سازمان ملل متحد را تحت فشار قرار بدهند. تشکیل دولت صهیونیسم، خواست اروپای غربی و آمریکا بود؛ چنان که ترومن وقتی رئیس جمهور آمریکا شد گفت:
دیدگاه رسمی آمریکا در قبال فلسطین، دادن اجازه‌ی ورود هرچه بیشتر یهودیان به آنجا است، تا جایی که ممکن باشد... تا زمینه‌ی بر پایی دولتی یهودی در آنجا فراهم شود. (18)
کلارک کلیفورد مشاور ترومن در کاخ سفید و وزیر دفاع ایالات متحده طی دوران زمامداری کندی می‌گوید:
ترومن خود شخصاً تورات را فراگرفت. او به عنوان یکی از دانش آموزان تورات به توجیه تاریخی تأسیس وطن قومی یهود ایمان داشت و معتقد بود، اعلامیه بالفور در سال 1917 آرزوهای دیرینه ملت یهود را محقق ساخت. (19)
ترومن در جای دیگر در یک جمله کوتاه می‌گوید: (20)
من به وزارت امور خارجه چنین تعلیم دادم که از نقشه‌ی تقسیم فلسطین پشتیبانی کند.
با توجه به اسناد و مدارک رئیس جمهور آمریکا، ترومن فشاری بی‌سابقه به وزارت امور خارجه وارد کرد. یک معاون وزیر به نام سامرولز (21) چنین می‌نویسد:
به دستور مستقیم کاخ سفید کارمندان آمریکایی می‌بایستی به طور مستقیم یا غیر مستقیم... برای کسب اکثریت لازم در رأی‌گیری نهایی، فشار وارد می‌کردند.
وزیر دفاع آن زمان به نام جیمز نارستال (22) تأیید می‌کند:
شیوه‌های به کار برده شده برای وارد کردن فشار و برای مجبور ساختن ملل دیگر در سازمان ملل به فضاحت نزدیک می‌شد. (23)
و. بی‌عدالتی در تقسیم: هنگامی که طرح تقسیم برای رأی‌گیری به سازمان ملل متحد تقدیم شد، در فلسطین در برابر یک میلیون و سیصد هزار عرب فلسطینی - مسلمان و مسیحی - تنها ششصد و پنجاه هزار یهودی زندگی می‌کردند. با این وجود، طرح تقسیم 56/4 درصد از سرزمین فلسطین را به ایجاد دولت صهیونیزم اختصاص داد که در بر دارنده‌ی جمعیتی بود که تنها 33 درصد از ساکنان را شامل می‌شد و در آن زمان بیش از 5/67 درصد از مناطق فلسطین را در تصرف نداشتند.
حقیقت این است که هیچ چیز از آن دو نقشه‌ای که سازمان ملل متحد برای مالکیت اراضی فلسطین (1945) و پراکندگی ساکنان آن (1946) رسم کرد، بر انکار مفتضحانه‌ی اصل غربی «حق تعیین سرنوشت» دلالت نمی‌کند. این است آن «گناه اصلی». (24)
این طرح به یهودیانی که کمتر از یک سوم جمعیت و مالک سرزمینی کمتر از 6 درصد کل فلسطین بودند، زمینی به مساحت 14/500 کیلومتر مربع یعنی 57 درصد از کل کشور فلسطین را بخشید. این نشان می‌دهد که به یهودیان زمینی ده برابر آنچه داشتند تعلق گرفته است. (25)
به علاوه، سهم یهودیان از دشت‌های ساحلی که از «عکا» تا «ایسدود» ادامه داشت و سایر زمین‌های حاصل‌خیز تشکیل می‌شد، در حالی که بخش‌های کوهستانی و مناطق غیرقابل کشت و زرع به مردم فلسطین تعلق گرفته بود! به عبارت دیگر این یک تقسیم نبود، بلکه غارت بود و بنابراین بی‌عدالتی آن محرز است.

2. امپریالیسم آمریکا و اسرائیل

در قرن بیستم میلادی، تلاش سیاست خارجی آمریکا بر این بوده است که به اروپاییان اجازه دخالت در امور نیمکره غربی را ندهد و در ضمن در اطراف و اکناف جهان با آنان رقابت کند. دیپلمات‌های واشنگتن (سیاست‌گذاران وزارت خارجه آمریکا) سودای رفتار کردن به مثابه یک قدرت بزرگ را - که کاملاً به اروپاییان شبیه باشد - با این اندیشه‌ی نسبتاً متعصبانه درهم آمیخته‌اند که ایالات متحده به لحاظ کارآمدی، بر اروپاییان پیشی گرفته است. این دو گرایش ضد و نقیض، در سراسر تاریخ دیپلماسی آمریکا جریان دارد و لحن رقابتی و نیز مختصری برتری، به صدای سیاست خارجی کنونی آمریکا می‌دهد. (26)
درست همان طور که بریتانیا می‌کوشید تا مطمئن شود که هیچ قدرت واحدی در اروپا آن چنان قدرتمند نشود که بر اروپا چیره شود، ایالات متحده نیز در قرن بیستم می‌کوشید تا مطمئن شود که هیچ ملت دیگری آنچنان توانمند نشود که سایر کشورها را علیه ایالات متحده هم پیمان کند. وجود اقیانوس اطلس باعث شد که آمریکایی‌ها احساس امنیت کنند و به آنان امکان داد تا به اروپاییان بگویند که چگونه امور خود را اداره کنند. آمریکا در تمام این مدت، نقش یک واسطه‌ی صدیق را ایفا کرد. دیدگاه امریکاییان نسبت به اروپا از منشور «رابطه ویژه» با بریتانیا عبور می‌کرد. در سراسر قرن بیستم، ایالات متحده و بریتانیا - به رغم ستیزه‌جویی چشمگیرشان - در اکثر مسائل بین‌المللی هم‌سویی داشته‌اند. با وجود این، پس از شروع جنگ جهانی دوم، این رابطه برابر برهم خورد، و ایالات متحده به صورت رهبر ملت‌های انگلیسی زبان درآمد. (27)
ایالات متحده در دو مرحله در خاورمیانه جایگزین بریتانیا شده است: نخست برای تحکیم ایجاد کشور اسرائیل و سپس برای پر کردن خلأی که عقب‌نشینی نیروهای بریتانیا «در شرق سوئز» (در سال 1969) باقی گذاشته بود. (28) با جنگ دوم جهانی، مسأله، از وضعیت اقتصادی به وضعیت استراتژیک تبدیل می‌شود. نفت اعراب، رشد ایالات متحده و کمک این کشور به تجدید بنای اروپای غربی را در گرو خود می‌گیرد. این منطقه که انبار مواد اولیه است، از نظر اقتصادی نیز بازار بالقوه نیرومندی به شمار می‌آید. سرانجام و به ویژه تجربه نبردهایی که در این صحنه‌ی عملیاتی به وقوع پیوسته است، اهمیت راه‌های ارتباطی، و بنابراین اهمیت پایگاه‌های هوایی و دریایی آن را به اثبات می‌رساند. به هر حال، استراتژیست‌های آمریکا از اهمیت حیاتی خاورمیانه، برای دنیای غرب، در مرزهای اتحاد شوروی واقف می‌شوند؛ همان اتحاد شوروی که آمریکا امیدوار است کشورهای عربی را در اطراف آن به «کمربند امنیتی» مبدل کند. (29)
در این موقعیت جدید، یک اسرائیل نیرومند برای آمریکا ارزشی سوق‌الجیشی دارد، زیرا منافع این کشور را در برابر تهدید ملی‌گرایان رادیکال منطقه که محتملاً شوروی نیز پشتیبان آن‌ها بود، حفظ خواهد کرد. در یک یادداشت شورای امنیت ملی که به سال 1958 صادر شد و به تازگی از زمره‌ی اسناد محرمانه خارج گردیده، تذکر داده شده است که یکی از «نتایج منطقی» مخالفت با ملی‌گرایی عرب‌های رادیکال، پشتیبانی از اسرائیل می‌باشد، که به عنوان تنها نیروی مهم طرفدار غرب در خاورمیانه باقی مانده است. در سراسر دهه‌ی 60 که فشار عبدالناصر بر کشورهای تولید کننده‌ی نفت خلیج فارس مسأله‌ای جدی به شمار می‌آمد، سازمان جاسوسی آمریکا، اسرائیل را سدی در برابر آن فشار و همچنین در مقابل نفوذ روسیه می‌دانست و با پیروزی کوبنده‌ی اسرائیل در 1967 در این نتیجه‌گیری راسخ‌تر شد. اسرائیل به سرعت شبه جزیره‌ی سینا، نوار غزه و ساحل غربی اردن و ارتفاعات جولان را تصرف کرد.
در سپتامبر 1970 که اردن به کشتار فلسطینی‌ها مشغول بود، اسرائیل مانع تلاش‌های سوریه در راه کمک رساندن به فلسطینی‌ها شد و چون در آن موقع آمریکا به طور مستقیم نمی‌توانست در برابر اقداماتی که دوستان عربش را تهدید می‌کرد مداخله کند، فرضیه‌ی «ارزش سوق‌الجیشی» اسرائیل بار دیگر تأیید شد. (30)
حال ایالات متحده می‌توانست آزادانه و با خیال راحت نقشه‌های سیاسی و اهداف استراتژیک و نظامی خود را در تمام منطقه خاورمیانه، به مورد اجرا بگذارد. در حقیقت این کاری بود که وی از چند سال قبل، یعنی از پایان جنگ جهانی دوم آغاز کرده بود.
در یک ارزیابی نیمه‌رسمی، ضمن یک سخنرانی رادیویی که توسط این دولت در مورد خاورمیانه و فقط دو ماه پس از شکست آلمان، به عمل آمده بود، چنین اظهار شد:
خاورمیانه مسلم‌ترین نقطه‌ی شروع جنگ آینده - جنگ بین‌الملل سوم - است... و بدین دلیل... ما موظفیم که سیاست مقتدر و بی‌امانی را در این منطقه در پیش گیریم.
جالب توجه است که این سخنرانی که این چنین آغاز می‌شد، بدین‌سان پایان می‌یافت:
... و فلسطین کلید سیاسی ایالات متحده در این منطقه است. (31)
در سال 1915، سر دبیر روزنامه‌ی هاآرتز به این پرسش که کدام مقتضیات سیاسی، اسرائیل را قادر ساخت که این مقدار کمک خارجی را با چنین شرایط بی‌مانندی دریافت کند؟ پاسخ می‌دهد:
نقش واگذار شده به اسرائیل بی‌شباهت به نقش سگ زنجیری نیست. لزومی ندارد که غرب از سیاست تجاوزکارانه‌ی اسرائیل علیه ممالک عربی، حتی اگر این سیاست با منافع ایالات متحده و بریتانیا ناسازگار باشد، وحشت کند. بلکه به دلایل گوناگون بایستی ترجیح دهد که چشم‌های خود را ببندد و به اسرائیل در گوشمالی جدی همسایگانی که بی‌نزاکتی نسبت به غرب را از حد معمول گذرانده‌اند، اطمینان کند. (32)
با توجه به این موقعیت است که آمریکا اعلام می‌کند: (33)
اسرائیل مقتدر، یک امر حیاتی برای امنیت و سلامت آمریکا به شمار می‌رود... نقش اسرائیل به صورت مرکز ارتباطات و پایگاه تدارکات و ردیابی و زرادخانه تولیدی باید مورد توجه علاقمندان به دفاع از آزادی باشد.
ژنرال الکساندر هیگ در مقام فرماندهی کل نیروهای پیمان آتلانتیک گفته بود: (34)
اسرائیل که یک قدرت نظامی اساسی در خاورمیانه است، به حکم وجود ذاتی، عامل بازدارنده‌ای علیه «تجاوز شوروی» به شمار می‌رود... اسرائیل قوی و پر نشاط تکیه‌گاه منافع و فعالیت‌های آمریکا باقی خواهد ماند و به دوستان ما در منطقه و جاهای دیگر، کمک خواهد کرد.
پروفسور یشعیاهو لیبوویتس (35) (در مصاحبه با نشریه‌ی لوموند به تاریخ 1974/3/8)، اسرائیل را دست نشانده‌ی ایالات متحده و اسرائیلی‌ها را سگ‌های نگهبان منافع آمریکا در خاورمیانه که بقای ما به توان آنان در انجام این مأموریت بستگی دارد، توصیف کرد. (36)
عاموس کینان (37) خبرنگار اسرائیلی، به این نماد جالب، چاشنی بیشتری بخشیده، اسرائیل را «سگ نگهبان که سر آن در واشنگتن و دم آن در بیت‌المقدس است» توصیف می‌نماید، اما این سگ نیرومند به حمایت نیاز دارد.
یعقوب مریدور (38) وزیر برنامه‌ریزی و هماهنگی اقتصادی (1984-1982) در گفت‌وگو با رادیوی وابسته به ارتش آمریکا گفت: اگر اسرائیل به عنوان پایگاه، منطقه نفوذ و هم‌پیمان ایالات متحده موجود نبود، آمریکا ناچار بود لده ناو هواپیمابر» بسازد. بدین‌سان وی نماد «اسرائیل به عنوان ناو هواپیمابر (آمریکایی)» را جایگزین نمادهای گنگ پیشین کرده است. همین نماد، به شکلی جا افتاده‌تر، در مقاله سبیر خبرنگار اسرائیلی تحت عنوان «جامعه‌ای که با کمک‌های بلاعوض (هبه‌های) خارجی تغذیه می‌کند» آمده است:
آمریکایی‌ها به ما پول می‌دهند زیرا می‌خواهند یک دولت وابسته‌ی مجهز به بهترین سلاح‌ها و سربازها داشته باشد.
وی در توصیف آن می‌گوید:
اسرائیل یک ناو هواپیمابر است ه چهار میلیون نفر روی آن به سر می‌برند، با موقعیت استراتژیکی منحصر به فرد، نزدیک اتحاد شوروی (سابق)، نزدیک اروپای شرقی و نزدیک به چاه‌های نفت. (39)
اسرائیل به عنوان یک ثروت استراتژیک یا ابزار جدید جنگ‌آوری به تأمین کننده‌ی هزینه‌ها نیاز دارد.
سیبر با ملاحظه اتکای همه جانبه اسرائیل به کمک‌های بلاعوض خارجی، اذعان می‌کند: جز اسرائیل «دولتی در جهان وجود ندارد که تمام کمبودهای ارزی آن از سوی شهروندان دیگر کشورها پرداخت شود» و اسرائیلی‌ها «بزرگ‌ترین مشتری کمک‌های رایگان در جهان می‌باشند». هبه‌های سخاوتمندانه غربی، هزینه‌ی همه چیز در دولت جنگ‌جو را تأمین می‌کند. این کمک‌ها در دسامبر 1986 هزینه‌های زیر را تأمین کرده است: (40)
- تمام واردات امنیتی و نظامی که به پنج میلیارد دلار بالغ می‌شود.
- تمام واردات سوخت که در حدود چهار میلیارد دلار است.
- تمام واردات مواد مصرفی که حوالی دو میلیارد دلار (یا بیشتر) است.
- همچنین تمام سفرها و تورهای شهروندان (جنگجویان) به خارج که هزینه‌های آن به دو میلیارد دلار می‌رسد.
کمک‌های بلاعوض «بدون هیچ‌گونه مانعی روزانه در حدود 13 میلیارد دلار» به سوی جنگجویان سرازیر می‌شود - یعنی روزانه اندکی کمتر از سه دلار برای هر نفر (این رقم از درآمد سرانه‌ی بسیاری از کشورهای عربی بیشتر است). (41)
اریل شارون (42) می‌گوید:
کمک‌های قدیمی ایالات متحده به رژیم صهیونیستی از سی میلیارد دلار بیشتر نیست، ولی خدماتی که اسرائیل به آمریکا ارائه داده بیش از یک صد میلیارد دلار است. پس ایالات متحده هفتاد میلیارد دلار به ما بدهکار است.
همین طرز فکر و صورتحساب مشابه دیگری در مقاله‌ی شلومو ماعوز (43) گزارشگر اقتصادی ژروزالم پست تحت عنوان «قرارداد استراتژیک» می‌آید. وی اشاره می‌کند که اسرائیلی‌ها به خوبی آگاهی دارند که کمک ایالات متحده به دولت صهیونیست اساساً خدمت به منافع استراتژیک ایالات متحده است. «زیرا ایالات متحده سالانه 130 میلیون دلار به نیروهای خود در پیمان اتلانتیک شمالی و 40 میلیارد برای انجام تعهدات خود در اقیانوس آرام می‌پردازد»؛ در نتیجه:
کمک‌های نظامی آن به اسرائیل اگر با مبالغ پیش گفته مقایسه شود به طرز خنده‌آوری کوچک می‌نماید و به ویژه اگر به این کمک‌ها به عنوان سرمایه‌گذاری جهت حمایت از منافع آمریکا در منطقه نگریسته شود. (44)
به استناد مقاله‌ی سیبر، ویژگی‌های دولت صهیونیسم در موارد زیر خلاصه می‌شود: (45)
1. جامعه صهیونیسم اسرائیل، جامعه‌ای «آشفته» با «فرهنگ ساختگی» و متکی بر منابع مالی خارجی شده است. بوروکراسی ریشه دوانیده، رقابت رخت بر بسته و شکاف اقتصادی رو به افزایش است. یک طبقه‌ی متوسط مصرف‌گرا ظاهر شده که از کمک‌های رایگان برخوردار و «پوستی کلفت از بی‌تفاوتی اجتماعی» به تن کرده است. جامعه به گروه‌های فشار تقسیم شده است که هر کدام تنها به خویشتن اهتمام می‌ورزند «چنین جامعه‌ای دیر یا زود از هم خواهد گسیخت.»
2. ولی تحوالات پیشین - به رغم ژرفایی و خطر آن - ممکن است بر هم جامعه‌ی تازه به دوران رسیده‌ای عارض شود و به هر حال با تحول بنیادین دیگر - یعنی بریدگی میان خلاقیت از یک سو و پاداش از دیگر سو قابل قیاس نیست. منابع مالی خارجی - چنانکه گفتیم - منابع اساسی درآمد اعضای جامعه صهیونیست شده است، این درآمد به حجم تولید روزانه با «کد یمین و عرق جبین» بستگی ندارد، بلکه به نقش استراتژیک واگذاری به جامعه به عنوان یک کل و به دلاوری که بابت ایفای این نقش پرداخت می‌شود، وابسته است.
3. از این رو کارشناسان اقتصادی بانک مرکزی اسرائیل در ارزیابی عملکرد اقتصادی و پیش‌بینی خط‌مشی اقتصادی دولت صهیونیست اعتقاد دارند تحولات اجتماعی مذکور و کاهش یا افزایش تولید یا میزان صادرات و واردات یا موازنه‌ی تجارتی و دیگر معیارهای معمول در ارزیابی عملکرد اقتصادی و اجتماعی دیگر جوامع، مهم‌ترین رویداد اقتصادی در سال‌های اخیر نیست، بلکه «افزایش کمک‌های آمریکا به اسرائیل (مهم‌ترین منبع درآمد ثابت) از حدود 10% به تقریباً 20% تولید ملی از همه مهم‌تر است.
در نهایت اینکه هزار میلیون دلاری که اسرائیل بنا بر اظهار مقامات رسمی طی بیست سال اول موجودیت خود گرفته (و این مبلغ به مراتب بیش از کمکی است که هر یک از ممالک مورد حمایت جهان غرب دریافت داشته است) نشان می‌دهد که امپریالیسم در خاورمیانه اقدام به عمل ماجراجویانه‌ی خطیری کرده و نه هزار میلیون دلاری که از 1967 تا 1975 دریافت کرده، نشان می‌دهد که این ماجرا در آینده نیز با همان نیت و شدت ادامه خواهد داشت. (46)
تزریق این دلارها، اقتصاد و جامعه صهیونیسم را از سقوط رهایی می‌بخشد. کمک‌های آمریکا تا تجاوز ژوئن 1967 همچنان و با همان آهنگ ادامه داشت و از ژوئن به بعد به سرعت افزایش یافت. در ضمن باید دانست که تا 1967 دویست کمپانی در اسرائیل فعالیت داشتند.

3. عدم مشروعیت اسرائیل از نظر روابط بین‌الملل

تحلیل و بررسی تعریف‌ها و واقعیت دولت، کاملاً نشان می‌دهد عناصری وجود دارند که برای موجودیت و حفظ دولت بنیادی هستند. در صورت وجود نداشتن هر یک از این عناصر، دولت نیز وجود نخواهد داشت. کشور بودن دارای سه خصوصیت ویژه است: مردم، سرزمین مشخص و حکومت.
1. مردم: عنصر اولیه و بنیادی موجودیت دولت، مردم است. دولت را به عنوان نهادی بشری بدون مردم نمی‌توان تصور کرد. (47) در مورد دولت صهیونیسم در فلسطین، با وجود کثرت یهودیان فعلی در فلسطین باید گفت که این مردم به این کشور تعلق ندارند. آن‌ها بیگانه‌اند و از چهار گوشه‌ی جهان و برخلاف میل مردم بومی این کشور که با زور آواره شده‌اند، به اینجا آمده‌اند. بنابراین به هیچ‌وجه تعریف مردم درباره‌ی آن‌ها صدق نمی‌کند تا چه رسد که آن‌ها را مردم فلسطین بنامیم. (48)
2. سرزمین مشخص: همه قبول دارند که دولت باید سرزمین معینی داشته باشد و چیزی به نام دولت مهاجر نیز وجود ندارد. دولت نو، در اساس بنا به سرشت وابسته به سرزمین است. (49)
در مورد دولت صهیونیسم، صرف‌نظر از این حقیقت که اسرائیل مرزهای مشخصی ندارد، تمامیت ارضی سرزمین‌های اشغالی نیز با مردم اصلی فلسطین و کشورهای عرب همسایه مورد منازعه است. شمال فلسطین مورد ادعای لبنان است، شرق مورد ادعای سوریه و اردن، جنوب مورد ادعای مصر و خود سرزمین فلسطین هم مورد ادعای فلسطینی‌ها است که از سال تأسیس یعنی 1947 به بعد دولت صهیونیسم این مناطق را در اشغال خود درآورده است. بنابراین می‌توان این پرسش را مطرح کرد که کدام قسمت به اسرائیل متعلق است؟
از طرف دیگر صهیونیست‌ها اصلاً به مرز معتقد نیستند؛ چنان‌که گلدا مایر یکی از رهبران صهیونیست می‌گوید: مرز جایی است که اسرائیل برای حفظ امنیت خود به آن نیاز دارد.
روز 11 مه 1949، دولت صهیونیسم اسرائیل که با اراده‌ی ایالات متحده، بر سازمان ملل متحد تحمیل شده بود، سه شرط زیر را لحاظ می‌کند: (50)
1. به وضعیت اورشلیم دست نزند.
2. به اعراب فلسطینی اجازه دهد که به سرزمین خود باز گردند.
3. مرزهای تعیین شده در تصمیم‌گیری تقسیم را محترم بشمارد.
بن گوریون پس از این تصمیم قطعنامه اعلام می‌دارد: (51)
دولت اسرائیل بر آن است که قطعنامه‌ی سازمان ملل متحد به تاریخ 29 نوامبر 1947 پوچ و بی‌مورد است.
ژنرال موشه دایان هم می‌گوید: (52)
اعلامیه‌ی آمریکایی استقلال را در نظر بگیرید. این اعلامیه به محدوده‌ی ارضی هیچ اشاره‌ای ندارد، ما مجبور نیستیم که حدود دولت را تعیین کنیم.
بن گوریون نخست وزیر سابق اسرائیل در جای دیگر خطاب به دانشجویان گفت: (53)
این نقشه، نقشه‌ی کشور ما نیست. ما نقشه‌ی دیگری داریم که شما جوانان و دانشجویان مدارس اسرائیل باید آن را تحقق بخشید. ملت اسرائیل باید قلمرو خود را از فرات تا نیل توسعه دهد.
مناخیم بگین هم می‌نویسد: (54)
بر شمال که می‌نگرم دشت‌های حاصل‌خیز سوریه و لبنان را می‌بینیم... چون نگاهمان را متوجه شرق می‌کنیم، دره‌های وسیع و حاصل‌خیز دجله و فرات... و نفت عراق را مشاهده می‌کنیم و چون بر غرب نظر می‌افکنیم سرزمین مصریان را... ما تا مسائل ارضی خویش را از موضع قدرت حل و فصل نکنیم، قادر به پیشرفت نیستیم. ما باید اعراب را به تسلیم محض وا داریم.
3. حکومت: نسبت به مسأله حکومت هم واضح است که از نظر تعریف، حکومت باید نماینده‌ی مردم کشور باشد. در این جا نیز نمی‌توان گفت که حکومت اسرائیل نماینده‌ی مردم فلسطین است که آن‌ها را آواره کرده است و در زیر چادرهای کشورهای همسایه زندگی می‌کند.
علاوه بر نداشتن شرایط اصلی و معمولی کشور بودن، اسرائیل با غیر مشروع بودن ذاتی آلوده است. این عدم مشروعیت را می‌توان از سه جنبه بررسی قرار داد: (55)
1. غصب قدرت سیاسی.
2. غضب سرزمین.
3. عدم هرگونه مأخذ حقوقی در حقوق بین‌الملل برای اعلام (تأسیس) آن به عنوان یک کشور.

4. نژادپرستی دولت صهیونیسم

صهیونیسم شکلی از نژادپرستی است.
«مجمع عمومی سازمان ملل»
مجمع عمومی سازمان ملل در سال 1975 قطعنامه‌ای به تصویب رساند که در آن صهیونیسم را «شکلی از نژادپرستی» نامید. علت تصویب چنین قطعنامه‌ای، وجود تبعیضات قانونی در قانون اسرائیل علیه اعراب بود. تصویب این قطعنامه قویاً مورد انتقاد قدرت‌های اروپایی قرار گرفت؛ اما این عقیده که صهیونیسم به آن شکل که در اسرائیل اجرا می‌شود، منعکس کننده خصومت نژادی علیه اعراب فلسطینی است، به طور وسیعی در جامعه جهانی وجود دارد. به ویژه آن کشورهایی که سابقاً تحت اداره‌ی کشورهای خارجی قرار داشتند، موقعیت اعراب فلسطینی را همچون موقعیت خویش پیش از دستیابی به استقلال می‌بینند. کشورهای غیرمتعهد، صهیونیسم را «ایدئولوژی امپریالیستی» نامیدند. سازمان وحدت آفریقا اظهار داشت «رژیم نژادپرست در فلسطین اشغالی و رژیم‌های نژادپرست در زیمباوه و آفریقای جنوبی یک ریشه مشترک امپریالیستی دارند.» منشور آفریقا در مورد حقوق بشر و ملل، «استعمار، استعمار نو، آپارتاید و صهیونیسم» را مفاهیمی ذکر کرده است که متضمن نقض حقوق بشر است. (56)
در بخشی از قطعنامه‌ی 3379 مجمع عمومی سازمان ملل، ضمن نژادپرست عنوان کردن رژیم صهیونیستی چنین آمده است: با توجه به بیانیه‌ی سیاسی و استراتژی تقویت صلح و امنیت بین‌المللی و تشدید اتحاد و کمک متقابل در بین کشورهای متعهد، مصوب کنفرانس وزیران خارجه‌ی کشورهای غیر متعهد در «لیما» که از 25 تا 30 اوت 1975 برگزار شد، به شدیدترین لحن صهیونیسم را به عنوان خطری برای صلح و امنیت جهانی محکوم کرده و تمامی کشورها را به مقابله با این ایدئولوژی نژادپرستانه و امپریالیستی دعوت کرده است. همچنین تأکید می‌کند که صهیونیسم شکلی از نژادپرستی و تبعیض نژادی است. (57)
آمریکا پس از تصویب قطعنامه 3379 مجمع عمومی سازمان ملل در سال 1975 (1354)، تلاش‌های مستمر و گسترده‌ای برای لغو یا تعدیل آن به عمل آورد و در این راستا، از اهرم‌های سیاسی و اقتصادی خود به منظور فشار، تهدید و تطمیع دولت‌های دیگر و نیز سازمان ملل استفاده کرد. سازمان‌ها، نهادها و بنیادهای متنفذ و قدرتمند صهیونیستی در جهان غرب نیز به منظور نیل به مقصود فوق از هیچ تلاش و فعالیتی دریغ نورزیدند. شماری از کشورهای جهان، به ویژه کشورهای عضو بازار مشترک اروپا نیز از تلاش آمریکا و محافل صهیونیستی در این زمینه حمایت و جانبداری کردند.
تلاش‌ها و مواضع آمریکا، دولت‌های اروپایی، شوروی (سابق) و دبیر کل سازمان ملل متحد از لغو قطعنامه‌ی «برابری صهیونیسم با نژادپرستی» نشانگر سیاست، بینش و نگرش هماهنگ و موازی دولت‌ها و مجامع مزبور نسبت به پدیده‌ی «صهیونیسم» می‌باشد. (58)
سیاست اسرائیل براساس اصول تفکر توسعه‌طلبانه و نژادپرستانه‌ی صهیونیسم و به منظور تخلیه‌ی فلسطین از ساکنان اصلی‌اش استوار گردید تا به ایجاد مستعمرات یهودی‌نشین و بسیج آن تعداد از یهود جهان که به دنبال آن بر اراضی عربی چشم دوخته‌اند، اقدام کند.
اما نژادگرایی سرآغاز و زمینه‌ی مناسبی برای سیاست توسعه‌طلبانه‌ی اسرائیل است. صهیونیست‌ها خود را مردمی منتخب و جدایی از دیگر اقوام و ملل به شمار می‌آورند و معتقدند که دیگر ملت‌ها بایستی به خدمت و تسخیر آن‌ها درآیند. (59)
هدف صهیونیسم از آغاز، این بوده است که فلسطین را «غویم رین» قرار دهد، و آن تعبیری عبری به این مفهوم است که فلسطین خالی از غیر یهود باشد. علت آن هم چنانکه اسرائیل زانگویل (60) (از نخستین صهیونیست‌های برجسته و طرفدار سیاست انگلیس) دریافته، این است: (61)
مادامی که اکثریت عربی در فلسطین باقی باشد، بر اقلیت یهودی سخت می‌گیرند و مانع می‌شوند که این اقلیت سیطره‌اش را بر کسانی که تعداد آن‌ها چند برابر یهودیان است گسترش دهد. در آن حال به زودی سیطره‌ی اکثریت، مهاجرت ما را محدود می‌سازد و میهن قوم یهود را در گهواره خفه می‌سازد.
گلدا مایر می‌گوید: (62)
چیزی به نام فلسطین یافت نمی‌شود. اینجا فلسطینی‌ها در فلسطین به سر نمی‌بردند تا گفته شود که ما آمدیم و آن‌ها را بیرون راندیم و سرزمین‌شان را گرفتیم! این‌ها اصلاً وجود ندارند.
ژوزف ریتز یکی از رؤسای اداره‌ی شهرک‌ها در «آژانس یهود» می‌نویسد: (63)
باید برای همه روشن شود که در این سرزمین جایی برای هر دو ملت یهود و عرب یافت نمی‌شود. تنها راه حل، «آرتز اسرائیل» بدون عرب‌ها است. هیچ راه گریزی جز کوچاندن عرب‌های فلسطین به کشورهای همسایه‌ی عرب پیش روی ما نیست، آن هم کوچاندن همه‌ی آن‌ها و نه فقط ساکنان یک روستا. لازم است که هیچ خانواری از آنان در اینجا باقی نماند.
در واقع سراسر سیاست داخلی و خارجی دولت اسرائیل، با منطقی بیرحمانه، از دو خصلت اساسی صهیونیسم سیاسی نشأت می‌گیرد: به عبارت دیگر، صهیونیسم سیاسی پدیده‌ای اساساً استعماری است، ولی با بزکی خاص که همانا اسطوره‌ی مذهبی دروغین است، آرایش شده و این جنایتی به یهودیت به شمار می‌رود، یهودیتی که بدین ترتیب، از هر گونه مفهوم معنوی بری گشته و برای توجیه یک سیاست ملی‌گرایانه و نژادپرستانه، مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. این سوء استفاده از یهودیت را اکثریت قریب به اتفاق خاخام‌ها و کسانی که به دین یهود علاقمند بودند، در جریان کنگره بال در سال 1897 افشا کرده‌اند.
نژادپرستی صهیونیسم سیاسی یک نظام کاملاً هماهنگ است که تمام وضع قوانین و سراسر سیاست دولت اسرائیل را الهام می‌بخشد.
این نژادپرستی، از همان اوان، تجسم طرح تئودور هرتصل به گونه‌ای که کتاب وی آن را افشا می‌ند، به شمار می‌رفت. طرح هرتصل در کتاب او تحت عنوان کشور یهودی و صریح‌تر از آن در خاطراتش آمده است. (64)
تمایزات نژادی موجود در قانون اسرائیل نتیجه‌ی طبیعی و عمومی استعمار فلسطین خوانده شده است که از ایدئولوژی صهیونیسم لاینفک می‌باشد. ماکسیم رودنسون نوشته است ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین عربی براساس مفهوم صهیونیستی، «به ایجاد وضعیتی از نوع استعماری و افکار نژادپرستانه انجامید.» (65)
در جنگ سال 1948، اسرائیل شش هزار کیلومتر از اراضی فلسطین را با جمعیتی در حدود چهارصد هزار نفر ضمیمه‌ی خود ساخت. در اوایل سال 1949 بنا بر ارقام و آماری که منابع اسرائیلی به دست دارند، در بیش از بیست هزار کیلومتر مربع، قلمرو اسرائیل بیش از صد و شصت هزار عرب باقی نمانده بود.
اما این هفتصد هزار عرب تحت چه شرایط و اوضاعی ناپدید شدند و به کجا رفتند؟ و بر سر اموالشان چه آمد؟ زمین‌هایشان اینک در تصاحب کیست؟ و چه تعداد از آن‌ها برای عبرت سایرین که حاضر به ترک خانه و کاشانه‌ی خویش نبودند، کشته شدند؟ و چه تعداد بر اثر ابتلای به امراض و در اثر گرسنگی و بی‌مسکنی، جان سپردند؟ (66)
ارقام چندی از منابع اسرائیلی آورده می‌شود که اکثریت این مردم در جنگ سال 1948 به زور از خانه و کاشانه‌ی خود رانده شدند و دهات و قصبه‌هایشان ویران شد: (67)
در 1948/11/5 ساکنان ده «عفریت» در غرب جلیله اخراج شدند، و در پانزدهم همین ماده دهِ «کفر بیرعام» به زور تخلیه شد.
در 1948/2/4 ساکنان ده «کفر اعنان» را از خانه و کاشانه‌ی خود راندند و بیشترشان را از مرز خارج کردند و ارتش، دهکده را درهم کوبید و ویران ساخت.
در 1949/2/28 هفتصد عربی را که پس از آوارگی از دهات سابق خود در «کفر یاسیف» اقامت گزیده بودند، از قصبه‌ی مزبور بیرون راندند و همه را از مرز خارج کردند.
در 1950/1/24، ارتش ساکنان «قابسیه» را به زور تخلیه و همه را از مرز اخراج کرد.
در 1950/8/17 ساکنان شهر غربی «مجال اشکلون» (در حدود دو هزار نفر) از کشور اخراج شدند. در اوایل فوریه‌ی سال 1951 ساکنان سیزده ده عرب واقع در «وادی - اعرا» از کشور اخراج شدند. در 1951/11/17، ارتش قصبه‌ی «البویشات» را با خاک یکسان و ساکنانش را از کشور اخراج کرد. در سپتامبر 1953 ساکنان قصبه‌ی «‌ام الفرج» از کشور اخراج شدند و خانه‌هایشان با خاک یکسان شد. در 1956/10/29 مردان و زنان و کودکان «کفر قاسم» قتل‌عام شدند.
سی‌ام اکتبر 1956 افراد قبیله‌ی «البقاره» را، در شمال کشور، مجبور کردند تا به آن سوی مرز اسرائیل و سوریه نقل مکان کنند.
در اواخر 1959 (یازده سال پس از تأسیس دولت اسرائیل) دستور بیرون راندن قبایل بدوی عرب، به کشورهای اردن و مصر صادر شد. (68)
همچنین کشتارهای صبرا، شتیلا و تل زعتر. صهیونیست‌ها از این همه کشتار وحشیانه احساس هیچ‌گونه ناراحتی وجدان نمی‌کنند، زیرا آنان فقط به خاطر طرز تفکر و روحیه نازیستی و توحش خود به سر بریدن کودکان و زنان و سالمندان اقدام کردند. همین اسرائیلی‌ها که هنوز هم درباره‌ی کشتار یهودیان به دست نازی‌ها در جنگ بین‌الملل دوم تبلیغات وسیعی در سراسر جهان به راه انداخته‌اند، طی مدت دو ماه مداوم و در هنگام محاصره‌ی بیروت، مرتکب چنان کشتار وحشیانه‌ای علیه کودکان، زنان، بیماران و سالمندان شدند و آنان را به دست جلادان اسرائیلی سپردند که عرق شرم بر پیشانی هر صاحب وجدانی می‌نشیند. (69)
باید اضافه کرد که اسرائیل با روشی ننگ‌آور و قبیح، تمام قراردادهای ژنو را در سرزمین‌های اشغالی نقض می‌کند. ماده 5 اعلامیه حقوق بشر می‌گوید: (70)
هیچ کس نباید در معرض شکنجه، عمل بیرحمانه، رفتار غیر انسانی و توهین‌آمیز و یا تنبیه قرار بگیرد.
ماده‌ی 31 چهارمین موافقت‌نامه‌ی ژنو هم می‌گوید: (71)
هیچ‌گونه فشار جسمی و روحی بر اشخاص تحت حمایت، به ویژه برای به دست آوردن اطلاعات از آن‌ها یا از اشخاص ثالث، نباید وارد بیاید.
زندگی روزمره صهیونیسم از زمان تشکیل دولت تاکنون انباشته است از تخلفات و تجاوزات از قوانین که شامل شکنجه‌ها و بازداشت‌ها و قتل‌ها می‌باشد. به عنوان مثال مأمون عزت تریکی می‌گوید که در 22 آوریل 1970، هنگامی که از اردن به ساحل غربی باز می‌گشتم، دستگیر شدم... آن‌ها مرا به اتهام همکاری با جنبش مقاومت فلسطین زندانی کردند. از همان روز اول دستگیری در معرض بدترین نوع شکنجه‌ها قرار گرفتم. در زندان نابلس، در اتاقی زندانی شدم که در آن 8 بازجو وجود داشت.
آن‌ها با توسل به این شیوه‌ها مرا شکنجه می‌دادند: (72)
1. آن قدر مرا کتک می‌زدند که بیهوش می‌شدم.
2. مجبور می‌کردند تا لباس‌هایم را در بیاورم و سپس به بدنم برق وصل می‌کردند.
3. برای مدت زمان طولانی مرا از سقف آویزان می‌کردند و در همان حال آنقدر به بدنم شلاق می‌زدند تا وقتی که به حالت ضعف می‌افتادم.
4. قبل از این که مورد بازجویی قرار بگیرم، یک سرُم به بدنم تزریق می‌کردند تا «حرف راست» بزنم.
5. یک لوله مرکب (قلم نی) به داخل مجرای آلت تناسلیم فرو می‌کردند، به طوری که از آن خون می‌آمد.
6. یک سگ بدون دندان پلیس را می‌آوردند، تا آلت تناسلیم را گاز بگیرد.
در نتیجه‌ی تمام این شکنجه‌ها، توانایی سخن گفتن را از دست دادم و لال شدم. آن‌ها بدون توجه به وضع من شکنجه‌ها را ادامه دادند. هنوز به روی سینه‌ام آثار زخم‌ها به چشم می‌خورد. گاهگاهی صداهای خفیف از خودم در می‌آوردم، اما آن‌ها به من اجازه نمی‌دادند به بیمارستان بروم.
ماده 32، چهارمین توافق‌نامه ژنو می‌گوید: (73)
طرفین عالی امضاء کننده موافقت‌نامه ژنو، بالاخص توافق دارند که هیچ یک از آنان حق دست زدن به اقدامی که باعث صدمه جسمانی یا قلع و قمع اشخاص تحت‌الحمایه در سرزمین‌شان بشود، ندارند. این ممنوعیت نه تنها شامل قتل، شکنجه، تنبیهات جسمانی، قطع اعضای بدن و آزمایشات پزشکی و علمی غیر ضروری برای شخص تحت‌الحمایه می‌شود، بلکه هرگونه اقدامات بی‌رحمانه و وحشیانه از سوی عناصر نظامی یا غیر نظامی را نیز در بر می‌گیرد.
مثال دیگر دوشیزه لطیفه ابراهیم الخواری می‌باشد که در روز هفتم ماه اوت سال 1969 دستگیر شد. او در اداره‌ی پلیس «بت - شمش» (74) با بدترین شرایط زندانی شد. این زندان به عنوان «اردوگاه محاکمه» نامیده می‌شود و مخصوص اعراب ساکن سرزمین‌هایی است که به تازگی اشغال شده باشد و همچنین مخصوص اسرائیلی‌های جنایتکار است. او آنقدر آنجا نگهداشته شد تا «اعتراف کند» که در مسموم کردن ویسکی یکی از محرکین اسرائیلی «رام الله» دست داشته است. او به ده سال زندان محکوم شد. حتی قبل از اعلام محکومیت این دختر، منزل مسکونی‌اش را که یک خانواده‌ی بزرگ در آن زندگی می‌کردند با دینامیت منفجر کردند و خانواده‌اش را به کوچه و خیابان ریختند. (75)
همان‌طوری که گفته شد، یکی از روش‌های صهیونیست‌ها آواره کردن مردم فلسطین از خانه و کاشانه خود و جایگزین کردن یهودیان مهاجر به جای آن‌ها بود. یکی از شاهدان عینی اعتراف می‌کند: (76)
ما یهودیان، عرب‌ها را به ترک شهرها و روستاها ناچار کردیم.
اسرائیل شاهاک در گزارشی که به سال 1973 (1352) با عنوان «روستاهای عربی ویران شده اسرائیل» تهیه کرده است، نوشت: (77)
حقیقت آنچه که پیش از سال 1948 در روستاهای عربی اسرائیل رخ داده، از بزرگ‌ترین اسرار حفظ حیات اسرائیل است. هیچ نوشته یا نشریه‌ای تعداد این روستاها و مکان آن‌ها را ارائه نمی‌دهد. مقامات اسرائیلی عمداً این اطلاعات را پنهان می‌سازند تا بتوانند افسانه رسمی «سرزمین خالی» را در مدارس اسرائیلی تدریس کنند و دیدار کنندگان خارجی را گمراه سازند.
موشه دایان در مارس 1969 در حالی که تصدی وزارت دفاع را برعهده داشت، در برابر دانشجویان «هنرستان فنی حیفا» گفت: (78)
هیچ روستای یهودی در این سرزمین پیدا نمی‌شود که بر ویرانه‌های یک روستای عربی برپا نشده باشد. روستای «ناحلال» به جای روستای عربی «محلول»، و روستای «جیفات» به جای «جفتا» ساخته شد.
اسرائیلی‌ها از روش نفرت‌آور دیگری نیز بر ضد فلسطینی‌ها استفاده می‌کنند و می‌کوشند که آن را پنهان نگاه دارند. این روش عبارت است از «کیفر دسته جمعی». کمیسیون ویژه‌ی حقوق بشر وابسته به سازمان ملل متحد گزارشی از زمین‌های اشغالی دریافت کرد که در آن آمده است: (79)
اسرائیل از آغاز اشغال زمین‌های عربی در سال 1967، سیاست کیفر دسته‌جمعی ضد فلسطینی‌ها را در سطحی گسترده، همراه با ویران کردن خانه‌ها، گروگان‌گیری، تبعید رهبران و چهره‌های فلسطینی، و اعلان منع آمد و رفت به کار گرفته است.
در حالیکه ماده‌ی 33 چهارمین توافق‌نامه‌ی ژنو قید می‌کند: (80)
هیچ شخص تحت حمایتی نباید به خاطر عمل خصمانه یا جرمی که شخصاً مرتکب نشده، مجازات گردد. مجازات‌های دسته‌جمعی، و شبیه آن به عنوان عمل رعب و وحشت و تروریسم قلمداد گردیده، و ممنوع است.
چپاول و غارت ممنوع می‌باشد.
اعمال تلافی‌جویانه، بر علیه اشخاص تحت‌الحمایه و اموال آن‌ها ممنوع است.
ماده 49 چهارمین توافق‌نامه ژنو هم می‌گوید: (81)
نقل و انتقالات اجباری فردی، یا دسته جمعی و نیز تبعید اشخاص تحت‌الحمایه، از قلمرو اشغال شده به قلمرو قدرت اشغالگر، یا به هر کشور دیگری، چه آن کشور اشغال شده باشد و چه نباشد، بدون توجه به انگیزه‌ی این کار ممنوع می‌باشد.
ماده 12، توافق‌نامه سازمان ملل درباره‌ی حقوق مدنی و سیاسی: (82)
هیچ کس را نمی‌توان از حق وارد شدن به کشور خودش محروم کرد.
در مورد شیوه‌های شکنجه هم، «کمیته عضو بین‌المللی» در گزارش خود به نام «شیوه‌های شکنجه در اسرائیل» از این رفتارهای وحشیانه پرده برداشت: (83)
1. اسرائیلی‌ها سگ‌های پلیس را به سوی زندانی‌های فلسطینی دست بسته رها می‌کنند و آن‌ها را به زمین می‌افکند. سپس آن‌ها را وادار می‌کنند که برخیزند و دوباره همان کار را از سر می‌گیرند.
2. انگشت‌های دست زندانی را بر کناره‌ی در قرار می‌دهند و در همان حال در را می‌بندند.
3. با انبرهای معمولی، ناخن‌های زندانی‌ها را می‌کشند.
4. محلول ادویه به زندانیان تزریق می‌کنند.
5. محلول ویژه‌ای به زندانی تزریق می‌کنند و به او می‌گویند که این محلول «دیوانگی زودرس» می‌آورد. سپس چیزی پیش چشمانش می‌گیرند و ادعا می‌کنند که ماده‌ی خنثی کننده‌ی اثر محلول پیشین است و به وی وعده می‌دهند که اگر در زمان مناسب اعتراف کند، آن را به وی تزریق می‌کنند.
6. چوب کبریت در آلت تناسلی زندانی فرو می‌کنند و گاهی آن را شعله‌ور می‌سازند.
7. مواد شیمیایی خاصی در کف دست زندانی می‌نهند و او را وادار می‌کنند که دست خود را با فشار ببندد. بدینسان نوعی شوک الکتریکی به او وارد می‌آورند.
گرچه تلاش‌های دکتر شاهاک و وکیل لانژه برای آگاه ساختن مردم از شکنجه و بدرفتاری نسبت به زندانی‌های فلسطینی در اسرائیل ناکام ماند، روزنامه‌ی لندنی «ساندی تایمز» توانست گروهی را به سرزمین‌های اشغالی بفرستد تا با 44 فلسطینی گفت‌وگو کنند. این افراد از سوی اشغالگران اسرائیلی دستگیر شده و برای اعتراف به جرایم خاص زیر شکنجه قرار گرفته بودند. این گروه انگلیسی توانست به شش نتیجه دست یابد: (84)
1. مقامات امنیتی و اطلاعاتی اسرائیل با زندانیان عرب بدرفتاری می‌کنند.
2. گاه این بدرفتاری حالت وحشیانه‌ای به خود می‌گیرد، مانند زدن شدید همراه با وارد کردن شوک الکتریکی و نگاه داشتن زندانیان در سلول‌هایی که مخصوص شکستن اراده و مقهور کردن آنان ساخته شده‌اند.
3. دست‌کم در شش مرکز شکنجه اعمال می‌شود: زندان‌های «نابلس»، «رام الله»، «هیبرون» و «غزه»، بازداشتگاه شهر بیت‌المقدس مشهور به «مجمع روسی»، و «مرکز اطلاعات ارتش» که گمان می‌رود در یک مرکز آذوقه‌گیری در «صرفند» نزدیک فرودگاه «لد» قرار داشته باشند.
4. همه‌ی شاخه‌های اطلاعاتی اسرائیلی در چنین شکنجه‌هایی دست دارند.
5. شکنجه طی مراحل منظم و حساب شده‌ای اعمال می‌شود به نظر می‌رسد که بالانشین‌ها با آن موافقند.
6. شکنجه با سه هدف صورت می‌پذیرد:
الف. دستیابی به اطلاعات.
ب. وادار ساختن بازداشت‌شدگان برای اعتراف به ارتکاب جرایم معین، که معمولاً انجام نداده‌اند. این اعتراف بعداً به عنوان سند اصلی در دادگاه مورد استفاده قرار می‌گیرد.
ج. قبولاندن این نکته به ساکنان سرزمین‌های اشغالی که تسلیم شدن بهترین کار است.
«کمیسیون حقوق بشر» وابسته به سازمان ملل متحد، در چهاردهم فوریه 1978 و برای هشتمین سال پیاپی، اسرائیل را به خاطر رفتار وحشیانه‌ی خود در زمین‌های عربی اشغالی محکوم کرد. در «بررسی مقایسه‌ای درباره‌ی آزادی» که در سال 1978 (1356) منتشر شد، در ردیف آزادی‌های مدنی و سیاسی برای شهروندان مناطق تحت اداره، اسرائیل پایین‌ترین جایگاه را به دست آورد.
از اقدامات نژادپرستانه و وحشیانه دولت صهیونیسم در اجرای برنامه‌ی خود به منظور راندن عرب‌ها و جایگزین ساختن یهودیان به جای ایشان، برپا ساختن شهرک‌های یهودی جدید در مناطق اشغالی را می‌توان عنوان کرد.
گلدا مایر نخست وزیر آن زمان، با عنایت به فشارهای ساکنان یهودی بلندی‌های جولان که از وضعیت خود در این منطقه اطمینان نداشتند، تصریح کرد که بلندی‌های جولان جزئی جدایی‌ناپذیر از اسرائیل هستند. وی در سخنرانی خود به سال 1971 در برابر برخی از مهاجران تازه شوروی که در بلندی‌های «جولان» اسکان یافته بودند، گفت: (85)
مرزها تنها همان خط‌های روی نقشه نیستند. مرزهای ما همان جا است که یهودیان زندگی می‌کنند.
ژنرال دایان نیز ده روز پیشتر به همین نکته اشاره کرده بود: (86)
ما از هیچ یک از شهرک‌هایی که در هر جا ساخته‌ایم و نیز از خود آن منطقه چشم‌پوشی نمی‌کنیم.
تا پایان سال 1975 شمار شهرک‌های یهودی‌نشین به 600 رسید.
نتیجه این اقدامات نژادپرستانه صهیونیسم که در طول تاریخ استعمار بی‌نظیر است، آوارگی یک ملت است. یک ملت به نام فلسطین که زمانی در سرزمین خود و خانه خود سکونت داشت و فعلاً به عنوان آواره و پناهنده در سایر کشورها زندگی می‌کند.
تعداد پناهندگان ثبت نام شده، در آژانس از 960021 نفر در سال 1950 به 1/884/896 نفر در ژویئه 1981 افزایش یافت. بنا به گزارش کارگزار عمومی آژانس که به دوره‌ی 36 مجمع عمومی سازمان ملل متحد تقدیم داشت، پناهندگان در مناطق عملیاتی آژانس پراکنده بودند. (87)
در این گزارش وضعیت پناهندگان به صورت زیر آمده است: (88)

منطقه

تعداد کل

تعداد اردوگاه‌ها

لبنان

232455

13

سوریه

215147

10

کرانه شرقی اردن

732615

10

کرانه غربی اردن

334410

20

نوار غزه

270269

8

مجموع

1/884/896

61


ارقامی که در این جدول آمده است، شامل اشخاصی که در جنگ ژوئن 1967 آواره شدند نمی‌شود. به جز آن‌هایی که قبل از این تاریخ ثبت نام کرده بودند.
در سال 1995، بر اثر افزایش طبیعی جمعیت، تعداد پناهندگانی که در آژانس پناهندگان سازمان ملل متحد ثبت نام شده بودند، نزدیک به 3/2 میلیون نفر می‌رسید و کل تعداد فلسطینی‌ها در سراسر جهان به حدود 6/9 میلیون نفر بالغ می‌شد. (89)
شاید هیچ موضوعی همچون فلسطین و مخاصمه‌ی اعراب و اسرائیل، توجه سازمان ملل را به خود معطوف نداشته است. برتر اندراسل 98 ساله، تنها دو روز پیش از مرگ خود، در سال 1970 نوشت: (90)
بعضی گهگاه به ما یادآوری می‌کنند که باید به خاطر ستمی که یهودیان اروپا از نازی‌ها دیده‌اند، با اسرائیل مهربان باشیم. اما در مقابل، ما نمی‌توانیم اسرائیل را به خاطر آنچه که این روزها انجام می‌دهد ببخشیم. یادآوری وحشت دیروز یهودیان برای توجیه وحشتی که اکنون اسرائیل ایجاد می‌کند، فریب رسوایی است.
این فیلسوف معروف، آن‌گاه این پرسش را پیش کشید:
تا کی جهان این کارهای وحشیانه اسرائیل را که هیچ توجیهی برای آن‌ها یافت نمی‌شود، تحمل می‌کند؟
دکتر اسرائیل شاهاک می‌نویسد: (91)
به عقیده‌ی من رژیم اشغالگر اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی - که با رژیم لیبرال تفاوت بسیار دارد - یکی از وحشی‌ترین و درد آلودترین رژیم‌هایی است که تاریخ بشریت به خود دیده است.
در حقیقت اولین نگرانی مقام‌های اشغالگر این بود که به انحای مختلف ترتیبی بدهند تا همه فلسطینی‌ها از سرزمین‌های خود و از وطن خویش اخراج شوند.
شاهاک اضافه می‌کند از مقایسه وضع موجود اسرائیل با وضعی که بین دو جنگ در آلمان وجود داشت، وحشت ندارم و نمی‌ترسم بگویم که یهودیان اسرائیل و همراه آن‌ها اکثر یهودیان جهان - در حال حاضر یک روش نازی‌گری را می‌شناسد و از آن پیروی می‌کنند.
شاپیرا هم صهیونیسم را با نازی‌ها مقایسه می‌کند و می‌گوید: (92)
در هیچ کشور متمدن دیگری نمی‌توان برای این حکومت - که به کمک اعلام مقررات دفاعی در فلسطین تأسیس گردیده - نمونه مشابهی ذکر نمود. حتی در آلمان نازی نیز چنین قوانینی وجود نداشت.
... در برابر جهانیان باید بگوییم: مقررات دفاعی حکومت فلسطین، به اصول قانون لطمه می‌زند. نکته‌ی دیگر این که در کتاب‌های تاریخ صهیونیستی، همه‌ی ملت‌ها، به خصوص ملت عرب تحقیر می‌شود. بنابراین یک عرب موجود قبل از تاریخ است، با تن‌آسایی و بی‌قیدی وامانده از زمان زندگی می‌کند، از ترقی و رشد بیزار است، مجرم و جانی بالفطره و انگل عقب افتاده است، زمین او بیابان یا مرداب متعفن است، بزدل بی‌ارزش است. مسأله‌ای ندارد که به خاطر آن بجنگد و اگر کسی او را بکشد مأجور است.
این توجیه نژادپرستانه، حتی برخی از متفکرین اسرائیل را هم برآشفته است؛ چنان که روزنامه‌نگار اسرائیلی، امنون کاپلیوک (93) می‌گوید: (94)
بعد از همه آنچه که گفتیم و کردیم، ما به اعراب به چشم زیردست می‌نگریم و آن‌ها را جدی نمی‌گیریم. ما احساس برتری نسبت به آن‌ها داریم، و تصور اینکه این احساس روزی از بین برود دشوار است.
در داستان‌های کودکان در دولت صهیونیستی اسرائیل، جهت‌دهی نژادپرستانه کاملاً وجود دارد و به روشنی دیده می‌شود، چرا که این داستان‌ها متمرکز شده است بر: (95)
1. عرب عقب مانده در مقابل یهودی پیشرفته.
2. عرب ترسو در مقابل یهودی شجاع.
شخصیت عرب در ادبیات عبری کودکان، شخصیت جامد تمام عیار توصیف می‌شود. در حدود 800 کتاب از این آثار، عرب را به صورت شخصی نشان می‌دهد که سیمای ظاهری آن چنین است: اثرات جراحت بر صورتش قرار دارد، دارای پیشانی کوتاهی است، هنوز لباس‌های سنتی (شلوار گشاد و چپیه و عبا) می‌پوشد. لباس‌های مد روز را نمی‌شناسد و از چهره‌اش دشمنی با یهود می‌بارد.
زندگی عربی، آن‌گونه که کتاب‌های کودکان صهیونیستی ترسیم می‌کنند، یک زندگی بلبشو است که با ویژگی‌های منفی مثل تنبلی، دزدی، کلاهبرداری و غارت باز شناخته می‌شود.
با توجه به این عملکرد صهیونیسم، دکتر شاهاک استاد شیمی آلی و رئیس کمیته حقوق بشر و حقوق مدنی اسرائیل، با گواه گرفتن قوانین و نهادهای اجرایی صهیونیسم اعلام می‌کند: (96)
دولت اسرائیل به تمام معنا نژادپرست است، زیرا در اینجا تبعیض نژادی در همه‌ی زوایای زندگی و میان همه‌ی افراد ملت به چشم می‌خورد. این تبعیض در مورد هر فرد غیر یهودی به صرف اینکه یهودی نیست اعمال می‌شود.
او می‌افزاید:
بیشتر زمین‌های اسرائیل یا متعلق به «صندوق ملی یهود»اند و یا تحت اداره‌ی آنند. این صندوق مانع از این می‌شود که غیر یهودیان متصدی کارها شوند و گاه از کارکردن آن‌ها در زمین‌های خود، تنها به این دلیل که یهودی نیستند، جلوگیری می‌کند. دولت با همه‌ی امکانات خود از این سیاست حمایت می‌کند. اسرائیل از این طریق توانسته است شهرهای فراوانی خالی از عرب ایجاد کند.
شاهاک در مورد سکونت دادن عرب‌ها می‌گوید: (97)
در دولت نژادپرست اسرائیل، سیاستی انسانی درباره‌ی اسکان، آن‌گونه که در شوروی، آمریکا و انگلیس به چشم می‌خورد، وجود ندارد. دولت اسرائیل به صرف انسان بودن یک فرد یا تنگدستی یک خانواده و یا عیالوار بودن آن، و با ملاحظه‌ی اینکه داشتن مسکن مناسب یک ضرورت انسانی است، اقدام به تأمین آن نمی‌کند. دولت اسرائیل با توجه به هدف‌های صهیونیستی‌اش در یک زمان از دو سیاست پیروی می‌کند: یکی توجه فراوان به یهودیان و دیگری اعمال تبعیض ضد غیر یهودیان.
محکوم ساختن نژادپرستی اسرائیل از سوی سازمان ملل در سال 1977 (1356) با تقدیم شکایت گروهی از یهودیان سیاه آمریکایی به سازمان ملل همراه شد. برخی از افراد این گروه در اسرائیل زندانی شده و سپس از آنجا تبعید شده بودند؛ زیرا خواستار سکونت در شهرک «دیمونا» واقع در صحرای نقب بودند که بیش از هزار یهودی سیاه آمریکایی در آنجا به سر می‌بردند. اسیل بن اسرائیل روحانی این گروه، از رفتار دولت اسرائیل چنین تعبیر کرد: (98)
دولت اسرائیل دولتی است که به طور بنیادین نژادپرست است.

5. رسانه‌های غرب و صهیونیسم

سیطره صهیونیسم بر رسانه‌های فراگیر جهان، اکنون بیش از پیش نمایان شده است. صهیونیست‌ها با بهره‌گیری از این سلاح خطرناک، ترفندهای مهلک خود علیه اسلام و مسلمانان را استمرار می‌بخشند. اگرچه در گوشه و کنار جهان اسلام، همواره از گردهمایی‌ها، کنفرانس‌ها، میزگردها و تصمیم‌های قاطع در برابر این ترفندها سخن گفته می‌شود، ولی متأسفانه این عکس‌العمل‌ها صوری و ظاهری بوده است.
اولین کنگره‌ی صهیونیسم، قطعنامه‌ای صادر کرد که به عنوان پروتکل رهبران صهیون معروف شد. در بند دوازدهم این قطعنامه، چگونگی سیطره بر رسانه‌های فراگیر و به ویژه مطبوعات، که در آن زمان قدرتمندترین رسانه محسوب می‌شد، تشریح شده است. در بند مزبور آمده بود: (99)
- تمام کانال‌ها (رسانه‌هایی) که بازگو کننده‌ی اندیشه‌ها است باید به طور کلی در دست ما باشد.
- هرگونه چاپ و انتشارات باید از آن ما باشد.
- ادبیات و مطبوعات، مهم‌ترین و قدرتمندترین کانال‌های تبلیغاتی و آموزشی است و باید زیر سیطره ما باشد.
- دشمنان ما نباید رسانه‌ای در اختیار داشته باشند که به وسیله‌ی آن اندیشه‌های خود را بروز دهند. در غیر این صورت، باید عرصه را چنان بر آنان تنگ کنیم که نتوانند از طریق این رسانه به ما حمله کنند.
- باید در صورت نیاز، توانایی برانگیختن احساسات ملت و آرام کردن آن را داشته باشیم. ما این کار را هر طور که شد، یعنی با خبرهای راست و دروغ انجام می‌دهیم. ما خبرها را طوری رواج می‌دهیم که مردم بپذیرند؛ اما پیش از آن باید ببینیم جای پایمان چقدر محکم است!
صهیونیسم با توجه به اینکه ساخته و پرداخته کشورهای غربی بود، مسلماً از تمام امکانات آن‌ها استفاده می‌کرد تا بتواند اهداف کشورهای استعماری را در منطقه تحکیم بخشد. با توجه به این مسأله، صهیونیسم از تمام رسانه‌های معروف غربی بهره برده و می‌برد.
در انگلستان به طور مسلم روزنامه تایمز در میان نشریات دیگر انگلیسی یک سر و گردن بالاتر است. صهیونیست‌ها از آغاز انتشار این روزنامه در سال 1788، یا به قولی 1785، در آن نفوذ داشتند. روچیلد ثروتمند انگلیسی، مبالغ کلانی به جان والتر، صاحب این روزنامه می‌داد تا همچنان در خدمت صهیونیست‌ها باشد.
در سال 1916، خانواده‌ی یهودی استر، بخش بزرگی از این روزنامه را خریدند. از آن زمان به بعد، این روزنامه سرسخت‌ترین مدافع آرمان صهیونیستی بوده است، به ویژه از زمانی که رابرت مردوخ، میلیونر یهودی که تابعیت استرالیایی دارد، این روزنامه را به طور کامل خرید. (100)
صهیونیست‌ها علاوه بر تمایز و ساندی تایمز و بعضی نشریات - که در تملک مردوخ است - بسیاری از مجلات و روزنامه‌های دیگر انگلیس را نیز در چنگ دارند.
روزنامه دیلی تلگراف از آغاز تأسیس همواره در مسیر منافع صهیونیسم حرکت کرده است.
ایادی صهیونیسم، مجله انگلیسی زبان اکونومیست را نیز خیلی زود در چنگ گرفتند. اسحاق دویچر، یهودی لهستانی الاصل، تحلیل‌گر امور نظامی و مسئول گزارشگران این مجله در تمام اروپا، از موقعیت خود در اکونومیست بهره‌برداری کرد و آن را به بلندگوی دفاع از صهیونیسم تبدیل کرد، تا از این طریق حس همدردی مردم اروپا را برانگیزد.
دیگر مطبوعات انگلیسی نیز کم و بیش همین وضعیت را دارند. مثلاً نشریه دیلی اکسپرس، نیوز کرونیکل و دیلی میل را، لرد بیفر بروک یهودی تأسیس کرد. (101)
آندرو الکساندر، روزنامه‌نگار انگلیسی که یکی از پایه‌گذاران اصلی دیلی میل به شمار می‌آید، از عمده‌ترین خدمتگزاران به اهداف صهیونیستی است. او طی مقاله‌ای در آوریل 1983، نوشت:
اعراب فلسطین، پست‌ترین ملت جهان هستند.
مطابق آماری که در سال 1981 منتشر شد، مجموع شمارگان پانزده نشریه‌ی زیر نفوذ صهیونیست، که روزانه در داخل و خارج از کشور انگلیس توزیع می‌شوند، 32/867/000 نسخه برآورده شده بود. (102)
در فرانسه نیز از مشهورترین نشریات کاملاً صهیونیستی، نووکاییه و دفترهای جدید نام دارند که هر دو در پاریس، به صورت فصلنامه و زیر نظر کنگره جهانی یهود منتشر می‌شوند.
مجله‌ی اکسپرس هم در پیشبرد نقشه‌های صهیونیستی برای ضربه زدن به اسلام و برانگیختن غرب علیه جنبش‌های اسلامی، مشارکت فعال دارد.
نفوذ صهیونیست‌ها در مطبوعات فرانسه، به ویژه در دو نشریه‌ی فیگارو و لوکوتیدن بسیار آشکار است. مجله نوول ابزرواتور، نیز در ردیف مطبوعات دارای گرایش به صهیونیسم است و به آتش کینه اروپا علیه مسلمانان دامن می‌زند. مجله‌ی مزبور، یکی از شماره‌های خود را با عنوان غرب در مقابله با تب اسلامی، به تهاجم علیه اسلام اختصاص داد.
صهیونیست‌ها با آگاهی از نفوذ خود در فرانسه، به خود جرأت دادند تا نشریه‌ای به نام ملت یهود منتشر کنند. این نشریه با نظارت روخومو فیسکس یهودی اداره می‌شد. (103)
در آمریکا، 90 درصد از کل روزنامه‌های آمریکا در مالکیت یهودیان بوده و توسط آن‌ها اداره می‌شود. برخی از روزنامه‌های آمریکایی به دلیل وسعت انتشار، روی افکار عمومی به ویژه افکار عمومی آمریکا تأثیر به‌سزایی دارند. روزنامه وال استریت ژورنال در سال 1981 در رأس مطبوعات آمریکا قرار گرفت. تیراژ روزانه این روزنامه در آن سال به یک میلیون و نه صد و پنجاه هزار نسخه می‌رسید و در سال 1982 نیز با همین تیراژ منتشر می‌شد.
روزنامه دیلی نیوز با تیراژ یک میلیون و شش صد هزار نسخه در روز در مرتبه دوم قرار گرفت. صهیونست‌ها با وجود اینکه این دو روزنامه به صهیونیسم روی خوش نشان می‌دادند، همواره سعی داشتند بر آن‌ها سیطره پیدا کنند. (104)
جراید و مجلات آمریکایی به گونه‌ای که اسرائیل به خاورمیانه نگاه می‌کند، به این منطقه می‌نگرند. همچنانکه انتشار آن‌ها از نظر کمی و موضوعی تماماً در جهت منافع صهیونیستی و بر ضد مسلمانان مبارز است. یکی از نشریات که نقش عمده‌ای در انحراف افکار عمومی جهان به نفع صهیونیست‌ها دارد، نشریه کانن (105) است. این نشریه نتیجه‌ی برنامه‌ریزی مبلغان صهیونیستی و هدف آن نابود کردن مقاومت مسلمانان در برابر رژیم صهیونیستی است. (106)
توانایی حاصل از به کارگیری یهودیان در مطبوعات به عنوان یکی از سیاست‌های یهودی در این نمونه متجلی است که سه روزنامه‌ی عمده و بسیار با نفوذ کشور آمریکا یعنی نیویورک تایمز، (107) وال استریت ژورنال (108) و واشنگتن پست (109) در تسلط یهودیان است. این سه روزنامه که بر سرمایه‌های مالی و سیاسی آمریکا غلبه دارند، روزنامه‌هایی هستند که سیر هدایت و رهبری را برای دیگر جراید کشور تعیین می‌کنند. آن‌ها هستند که اخبار را در سطح ملی و بین‌المللی تعیین می‌کنند و در شکل‌دهی خبر نقش دارند. (110)
در زمینه‌ی مطبوعات هفتگی، دو مجله تایم و نیوزویک، نه تنها در داخل آمریکا، بلکه در بسیاری از نقاط جهان بالاترین شمارگان و گسترده توزیع را دارا هستند. محافل مطبوعاتی جهان، این دو مجله را به عنوان مشهورترین مجلات دنیا می‌شناسند.
هفته‌نامه‌ی نیوزویک که در سال 1933 تأسیس شد، شمارگان آن در سال 1981 به رقم سه میلیون رسید. سیطره‌ی مستقیم صهیونیست‌ها بر این مجله، از سال 1937 آغاز شد. در آن تاریخ، توماس مارتین صاحب انگلیسی‌الاصل این مجله دچار بحران مالی شد و مالکوم مایر یهودی از فرصت استفاده کرد و آن را خرید و سردبیری آن را برعهده گرفت. بعدها مالکیت آن به یوگن مایر رسید.
یکی دیگر از نشریاتی که شدیداً از صهیونیسم حمایت می‌کند، بوستون کلوپ است. همواره این نشریه منعکس کننده‌ی دیدگاه صهیونیست‌ها بوده است. برای نمونه در شماره‌ی 1982/6/11 این مجله، مقاله‌ای به قلم شلوا فنیری مدیر اسبق وزارت خارجه‌ی رژیم صهیونیستی، منتشر شده است. او در این مقاله از نقشه‌های صهیونیستی در لبنان دفاع می‌کند و بر ضرورت برپایی یک کشور مسیحی در لبنان و نیز انضمام کرانه‌ی باختری و نوار غزه به اسرائیل تأکید می‌ورزد.
صهیونیست‌ها بر شماری از مجلات علمی - تخصصی نفوذ و سیطره دارند و از آن‌ها به نفع خود بهره‌برداری می‌کنند. یکی از این مجلات نشنال جئوگرافیک، است که در زمینه‌ی جغرافیا شهرت بسیار دارد. به نظر می‌رسد صهیونیست‌ها از قدیم در این مجله دست داشته‌اند. زیرا در یکی از شماره‌های سال 1915، در این نشریه نقشه‌ای از جهان با یک جدول توضیحی به چاپ رسید که در کنار کلمه‌ی فلسطین بر روی نقشه و جدول، عبارت سرزمین اسرائیل درج شده است. (111)

6. تعریف دولت یهود

در سال 1948، نه دهم یهودیان فلسطین اروپایی الاصل بودند و نهادها و فرهنگ آنان عمدتاً اروپایی بود. پس از سال 1948 مهاجرت وسیع یهودیان از آفریقای شمالی و آسیا جریان یافته و تغییرات عمیقی را در ترکیب جمعیتی موجب شده است که در سال 1948 قابل پیش‌بینی نبود. اگرچه مهاجران اروپایی هنوز اکثریت جمعیت متولدین خارجی را تشکیل می‌دهند؛ اما تعداد فرزندان متولد شده از والدین آفریقایی و آسیایی در اسرائیل در حدی بوده است که بتواند توازن عددی تقریبی این دو گروه را برقرار سازد. فاصله‌ی فرهنگی و آموزشی بین یهودیان «اروپایی» و «شرقی» که در کشوری با بنیادهای غربی در کنار یکدیگر زندگی می‌کنند، مشکلات زیادی برای اسرائیل آفریده است. (112)
با توجه به این ترکیب، اولین ویژگی اساسی جامعه‌ی اسرائیل این است که اکثریت جمعیت آن از مهاجرین و یا فرزندان آن‌ها تشکیل شده است. در 1968 از 1/689/286 نفر جمعیت یهودی بالغ (یعنی بالاتر از 15 سال) اسرائیل فقط 24 درصد متولد این کشور بودند که تنها والدین 4 درصد آنان متولد اسرائیل بودند. جامعه‌ی امروز اسرائیل هنوز یک جامعه‌ی مهاجر است و دارای بسیاری از جنبه‌های مشخصه چنین جامعه‌ای است.
جدال دایم بین جامعه‌ی اسکان‌یافتگان و بومیان که اعراب آواره‌ی فلسطینی هستند، هرگز متوقف نشده است، و همین جدال، ساختمان جامعه، سیاست و اقتصاد اسرائیل را شکل داده است. نسل دوم رهبران اسرائیل به خوبی از این موضوع آگاه است. در سال 1956 ژنرال دایان در سخنرانی مشهور خود در مراسم تدفین عضو یکی از کیبوتزهای اسرائیل که به دست پارتیزان‌های فلسطینی کشته شده بود، اعلام کرد:
ما نسل اسکان‌یافتگان اسرائیل هستیم و بدون کلاه‌خود و توپ قادر به ساختن یک خانه و یا کاشتن یک درخت نیستیم. بگذارید از کینه‌ای که صدها هزار عرب را در اطراف ما به هیجان درآورده است، نهراسیم. بیایید از زیر بار شانه خالی نکنیم و مبادا دست‌هایمان بلرزد. این سرنوشت نسل ما است، تنها راه زندگی ما این است که آماده و مسلح، قوی و خشن باشیم، تا مبادا شمشیر از دستمان بیفتد و زندگی‌مان به پایان برسد. (113)
بدین ترتیب جامعه اسرائیل دارای بافتی همگون نیست، بلکه از مردمی تشکیل شده که افراد آن از بیش از صد سرزمین آمده‌اند، همان‌گونه که دارای اقوام متعدد ناهمخوانی است. افزون بر عرب‌ها که شهروندان درجه سوم محسوب می‌شوند، یهودیان، خود، به دو گروه تقسیم می‌شوند: یهودیان شرقی که از دولت‌های عربی و شمال آفریقا آمده‌اند؛ و یهودیان غربی که دارای ریشه‌ی اروپایی‌اند. یهودیان شرقی پر شمارترند، اما یهودیان غربی که از سرزمین‌های اروپای شرقی و غربی آمده‌اند، بر مقررات کشور تسلط یافته‌اند و یهودیان شرقی را شهروندان درجه دوم ساخته‌اند.
یهودیان عربی و شرقی، با آنکه برخی‌شان بیش از بیست سال است که در اسرائیل به سر می‌برند، در محله‌های کثیف زندگی می‌کنند. اما یهودیان غربی به محض اینکه به اسرائیل پا می‌گذارند، دولت فوراً جهت تأمین مکان مناسب همراه با کمک‌های مالی و وام خرید اثاث تازه برای منازلشان اقدام می‌کند. (114)
به نوشته‌ی آلاسدید درایسدل تجربه‌ی ملت‌سازی اسرائیل را نمی‌توان به آسانی با هیچ یک از کشورهای منطقه مقایسه کرد. اسرائیل خود یک پارادکس (تناقض) است. از یک دیدگاه اسرائیل تجسم جغرافیایی سیاسی و ثمره‌ی ایدئولوژی صهیونیست است که هدف اصلی‌اش تشکل یهودی‌ها به صورت یک ملت مستقل با حاکمیت کامل در فلسطین بود.
از دیدگاهی دیگر، اسرائیل دارای مسائل بسیار مشکل واحدسازی است. به حقیقت پیوستن رؤیای صهیونیست نه فقط به خروج جمعیت اصلی عرب این سرزمین، بلکه همچنین به مهاجرت وسیع یهودیان بستگی داشت: جمعیت یهودی اسرائیل از 102 کشور مختلف آمدند. بنابراین، نوین‌سازی و لائیک‌سازی و احیای زبان عبری به عنوان زبان رسمی، اقتصادی ضرورت بود، نه فقط به عنوان نمادی از بیداری ملی. حتی اکنون، جمعیت اسرائیل چند زبانه است و عبری همراه با زبان‌های عربی، آلمانی، لهستانی، انگلیسی و برخی زبان‌های دیگر تکلم می‌شود. جذب موج‌های پیاپی مهاجران و القای فرهنگ به تازه‌واردان آسان نبوده است. (115)
دکتر اسرائیل شاهاک هم در مورد تعریف و ویژگی‌های دولت صهیونیسم بحث جالبی دارد که ذکر می‌شود. او می‌نویسد: (116)
بدون بحث درباره‌ی رفتار و نگرش متداول یهودیان نسبت به غیر یهودیان، حتی مفهوم اسرائیل به عنوان «یک دولت یهود» - آن‌گونه که اسرائیل رسماً خود را معرفی می‌کند - قابل درک نیست. این مفهوم غلط و رایج که اسرائیل حتی بدون در نظر گرفتن شیوه‌ی حکومتش در سرزمین‌های اشغالی، یک دموکراسی حقیقی است از نادیده گرفتن عمدی اهمیت اصطلاح «دولت یهود» برای غیر یهودیان، سرچشمه می‌گیرد. اسرائیل به عنوان یک دولت یهود نه تنها برای خود و ساکنین‌اش مایه‌ی دردسر است، بلکه برای تمام یهودیان و همه‌ی مردم و دولت‌های دیگر در خاورمیانه و دورتر از آن نیز خطر دارد.
شاهاک اضافه می‌کند: اجازه بدهید با تعریف رسمی اسرائیل از اصطلاح «یهودی» شروع کنم که نشان دهنده‌ی اختلاف فاحش اسرائیل به عنوان «یک دولت یهود» با اکثر دولت‌های دیگر است. براساس این تعریف رسمی، اسرائیل منحصراً «متعلق» به اشخاصی است که صرف‌نظر از محل زندگی‌شان، توسط غیر یهودی آن که رسماً از نظر طبقه اجتماعی، شهروند درجه‌ی دو شناخته شده‌اند، تعلق ندارد، این عملاً بدین معنا است که اگر اعضاء یک قبیله پروئی به آیین یهود در آیند و بر این اساس یهودی محسوب شوند، بلافاصله شهروند اسرائیل شناخته خواهند شد.
در نهایت جامعه‌ی اسرائیل جامعه‌ای مرکب از اسکان‌یافتگان است که در جریان استعمار سرزمینی که سابقاً محل سکونت فلسطینی‌ها بود به وجود آمد، اما این ویژگی آن نیست؛ بلکه این جامعه از امتیازات منحصر به فردی نیز برخوردار است. این کشور از یک جریان ثروت از خارج که از نظر کمیت و کیفیت بی‌همتا است، بهره‌مند می‌گردد. در واقع در سال 1968 این کشور 10% کل کمک‌هایی را که به کشورهای عقب‌افتاده شده، دریافت کرده است. اسرائیل در خاورمیانه نمونه‌ی منحصر به فرد است؛ امپریالیسم بدون اینکه اقتصاد این کشور را استثمار کند، بودجه آن را تأمین می‌نماید. این حالت در گذشته همیشه وجود داشته است: امپریالیزم برای مقاصد سیاسی خود اسرائیل را وسیله قرار می‌دهد و در عوض، از اقتصاد این کشور حمایت می‌کند.
اسکار گاس (117) اقتصاددان آمریکایی، که زمانی به عنوان مشاور اقتصادی دولت اسرائیل در این کشور کار می‌کرد، می‌نویسد: (118)
چیزی که در این مرحله از توسعه‌ی اسرائیل منحصر به فرد است... عامل جریان سرمایه به داخل است... در خلال 17 سال از 1949 تا 1965 اسرائیل 6 میلیارد دلار کالای وارداتی و خدمات بیش از آنچه صادر کرده دریافت کرده است. در مدت 21 سال (68-1948) اضافه واردات این کشور متجاوز از 7/5 میلیارد دلار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. جورج لنچافسکی، رؤسای جمهور آمریکا و خاورمیانه از ترومن تا ریگان، ص 35.
2. اندرو ولسکی کاکبورن، ارتباط خطرناک (داستان ناگفته‌ی رابطه‌ی پنهان ایالات متحده و اسرائیل)، ص 50.
3. ناصرالدین نشاشیبی، در خاورمیانه چه گذشت، ص 587.
4. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 77.
5. همان، صص 79-78.
6. اندرو ولسکی کاکبورن، ارتباط خطرناک (داستان ناگفته‌ی رابطه‌ی پنهان ایالات متحده و اسرائیل)، ص 50.
7. colonel eddy
8. george wadsworth
9. عبدالوهاب هشیش، تعیین سرنوشت فلسطین میان حق و زور، ص 82.
10. احمد ساجدی، از جورج واشنگتن تا جورج بوش، ص 175.
11. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 61.
12. همان، ص 63.
13. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 86.
14. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 65.
15. همان، ص 65.
16. همان، صص 67-66.
17. همان، ص 69.
18. رضا هلال، مسیح یهودی و فرجام جهان، ص 106.
19. همان، ص 107.
20. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 69.
21. SUMMER WELLES
22. JAMES FORRESTAL
23. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل صهیونیسم سیاسی، ص 64.
24. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 97.
25. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 77.
26. رابرت شولزینگر، دیپلماسی آمریکا در قرن بیستم، ص 25.
27. همان، ص 43.
28. عبدالوهاب هشیش، تعیین سرنوشت فلسطین میان حق و زور، ص 85.
29. گرش آلن - ویدال دومینیک، فلسطین 1947 تقسیمی نافرجام، ص 130.
30. نوام چامسکی، مثلث سرنوشت‌ساز (فلسطین، آمریکا و اسرائیل)، ص 28.
31. نیکیتینا گالینا، دولت اسرائیل، ص 89.
32. حنکبی، ماخوور اور، جامعه‌ی اسرائیل، ص 26.
33. مؤسسه «الارض» ویژه مطالعات فلسطینی، استراتژی صهیونیسم در منطقه عربی و کشورهای همجوار آن، ص 244.
34. همان، ص 245.
35. YESHAYAHU LEIBOWITZ
36. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 130.
37. AMOS KENAN
38. YACOB MERIDOR
39. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 131.
40. همان، ص 132.
41. همان.
42. ARIEL SHARON
43. SHLOMO MAOZ
44. عبدالوهاب المسیری، صهیونیسم، ص 134.
45. همان، ص 136.
46. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 185.
47. عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 139.
48. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، ص 115.
49. عبدالرحمن عالم، بنیادهای علم سیاست، ص 141.
50. روژه گارودی، تاریخ یک ارتداد، ص 189.
51. همان.
52. همان.
53. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 166.
54. همان.
55. هنری کتان، فلسطین و حقوق بین‌الملل، صص 116-115.
56. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، صص 214-213.
57. محمد احمدی (به کوشش)، پژوهه صهیونیت (مجموعه مقالات)، ص 312.
58. همان، ص 313.
59. مجید صفاتاج (گرد آورنده)، دانشنامه فلسطین، ج 3، ص 41.
60. ISRAEL ZANGWILL
61. عادل توفیق عطاری، تعلیم و تربیت صهیونیستی، ص 51.
62. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 135.
63. همان، ص 138.
64. روژه گارودی، ماجرای اسرائیل، صهیونیسم سیاسی، ص 109.
65. جان کوئیگلی، فلسطین و اسرائیل، رویارویی با عدالت، ص 215.
66. یوری ایوانف، صهیونیسم، ص 172.
67. همان، صص 173-172.
68. صبری جریس و الی لوبل، صهیونیسم در فلسطین، ص 204.
69. تونی کلیفتون، آسمان گریست، کشتارهای اسرائیل از دیدگاه ناظران عینی، ص 110.
70. غازی خورشید، تروریسم صهیونیستی در فلسطین اشغال شده، ص 17.
71. همان، ص 18.
72. همان، صص 22-21.
73. همان، ص 44.
74. BETH - SHEMESH
75. اسرائیل شاهاک، نژادپرستی دولت اسرائیل، ص 82.
76. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 144.
77. همان، ص 145.
78. همان.
79. همان، ص 158.
80. غازی خورشید، تروریسم صهیونیستی در فلسطین اشغال شده، ص 34.
81. همان، ص 72.
82. همان.
83. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 158.
84. همان، ص 159.
85. همان، ص 162.
86. همان.
87. مجید صفاتاج (گرد آورنده)، دانشنامه فلسطین، ج 1، ص 95.
88. همان، ص 95.
89. لکس تاکنبرگ، وضعیت آوارگان فلسطینی در حقوق بین‌الملل، ص 36.
90. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 169.
91. ایسرائیل شاهاک، نژادپرستی دولت اسرائیل، صص 234-233 و 245.
92. صبری جریس و الی لوبل، صهیونیسم در فلسطین، ص 168.
93. AMNON KAPELIOUK
94. عادل توفیق عطاری، تعلیم و تربیت صهیونیستی، ص 118.
95. همان، ص 193.
96. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، ص 121.
97. همان، ص 122.
98. همان، ص 125.
99. زیاد ابوغنیمه، یهود در فرهنگ، تبلیغات و رسانه‌های غرب، صص 19-17.
100. همان، ص 36.
101. همان، ص 40.
102. همان، صص 42-40.
103. همان، صص 59، 61 و 64.
104. ناصر علاقبندان، «ایستگاه مطبوعاتی صهیونیسم»، روزنامه جام جم، چهارشنبه 30 فروردین 1385.
105. CANON
106. ناصر علاقبندان، «ایستگاه مطبوعاتی صهیونیسم»، روزنامه جام جم، چهارشنبه 30 فروردین 1385.
107. NEW YORK TIMES
108. WALL STREET JOURNAL
109. WASHINGTON POST
110. زهرا سمواتی، سلطه رسانه‌ای صهیونیسم در آمریکا، ص 110.
111. زیاد ابوغنیمه، یهود در فرهنگ، تبلیغات و رسانه‌های غرب، صص 52، 55-54.
112. بیومونت پیتر، مالکوم واگ استاف و بلیک جرالد، خاورمیانه، ص 554.
113. حنکبی، ماخوور، اور، جامعه‌ی اسرائیل، صص 10-7.
114. آلفرد لیلیانتال، ارتباط صهیونیستی، صص 123-122.
115. آلاسدیر درایسدل و جرالد بلیک، جغرافیای سیاسی خاورمیانه و شمال آفریقا، ص 276.
116. اسرائیل شاهاک، تاریخ یهود، صص 23-21.
117. OSCAR GASS
118. حنکبی، ماخوور و اور، جامعه‌ی اسرائیل، صص 16-15.

منبع مقاله :
شیخ نوری، محمدامیر؛ (1388)، صهیونیسم و نقد تاریخ‌نگاری معاصر غرب، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول