شيعه و صفات الهى
شيعه و صفات الهى
اين صفات اگر چه برخى از آنها مانند صفت اولى و دومى هرگز از ذات جدا نمىشوند و برخى مانند دانايى و توانايى امكان جدايى و تغيير را دارند ولى در هر حال همگى غير از ذات و همچنين هر يك از آنها غير از ديگرى مىباشد.
اين مطلب (مغايرت ذات با صفات و صفات با همديگر) بهترين دليل استبر اينكه ذاتى كه صفت دارد و صفتى كه معرف ذات است هر دو محدود و متناهى مىباشند،زيرا اگر ذات نامحدود و نامتناهى بود صفات را نيز فرا مىگرفت و همچنين صفات نيز همديگر را فرا مىگرفتند و در نتيجه همه يكى مىشد مثلا ذات انسان مفروض همان توانايى بود و همچنين توانايى و دانايى و بلند قامتى و زيبايى همه عين همديگر و همه اين معانى يك معنا بيش نبود.
از بيان گذشته روشن مىشود كه براى ذات خداوند عز و جل،صفت (به معنايى كه گذشت) نمىتوان اثبات نمود،زيرا صفتبىتحديد صورت نمىگيرد و ذات مقدسش از هر تحديدى منزه است (حتى از همين تنزيه كه در حقيقت اثبات صفتى است)
معناى صفات خداوندى
ولى نظر به اينكه ذات خداوندى نامحدود و نامتناهى است اين كمالات كه در صورت صفات براى او اثبات مىشوند در حقيقت عين ذات و همچنين عين يكديگر مىباشند (1) و مغايرتى كه ميان ذات و صفات و همچنين در ميان خود صفات ديده مىشود تنها در مرحله مفهوم است و به حسب حقيقت جز يك واحد غير قابل تقسيم در ميان نيست.
اسلام براى جلوگيرى از اين اشتباه ناروا (تحديدات به واسطه توصيف يا نفى اصل كمال) عقيده پيروان خود را در ميان نفى و اثبات نگه مىدارد (2) و دستور مىدهد اينگونه اعتقاد كنند كه:خدا علم داردنه مانند علم ديگران،قدرت دارد نه مانند قدرت ديگران،مىشنود نه با گوش،مىبيند نه با چشم و به همين ترتيب.
توضيح بيشتر در معناى صفات
وقتى كه در معانى صفات نقص،دقيق شويم خواهيم ديد كه به حسب معنا منفى بوده از فقدان كمال و نداشتن يك نوع ارزش وجودى حكايت مىكند،مانند جهل و عجز و زشتى و ناتندرستى و نظاير اينها.بنابر آنچه گذشت،نفى صفات نقص،معناى صفات كامل مىدهد،مانند نفى نادانى كه معناى دانايى و نفى ناتوانى كه معناى توانايى مىدهد.
و از اينجاست كه قرآن كريم هر صفت كمالى را مستقيما براى خداى متعال اثبات مىكند و هر صفت نقص را نيز نفى كرده،منفى آن را براى وى اثبات مىنمايد،چنانكه مىفرمايد: و هو العليم القدير و هو الحى و لا تاخذه سنة و لا نوم و اعلموا انكم غير معجزى الله .نكتهاى كه نبايد از نظر دور داشت اين است كه خداى متعال واقعيتى است مطلق كه هيچگونه حد و نهايت ندارد و از اين روى (3) هر صفت كمالى هم كه در موردش اثبات مىشود،معناى محدوديت را نخواهد داشت. وى مادى و جسمانى و محدود به مكان و زمان نيست و از هر صفتحالى كه حادث باشد منزه است و هر صفتى كه حقيقتا براى وى اثبات مىشود از معناى محدوديت تعريه و تخليه شده است، چنانكه مىفرمايد: ليس كمثله شىء(4)
صفات فعل
از اينجا روشن مىشود كه صفات حقيقى خداى متعال (چنانكه گذشت عين ذاتند) تنها از قسم اول مىباشند و اما قسم دوم كه در تحقق آنها پاى غير در ميان است و هر چه غير اوست آفريده او و در پيدايش پس از اوست،صفتى را كه با پيدايش خود به وجود مىآورد نمىشود صفت ذات و عين ذات خداى متعال گرفت.
صفاتى كه براى خداى متعال بعد از تحقق آفرينش،ثابت مىشود مانند آفريدگار،كردگار، پروردگار،زنده كننده،ميراننده،روزى دهنده و نظاير آنها عين ذات نيستند بلكه زايد بر ذاتند و صفت فعلند.
مراد از«صفت فعل»اين است كه پس از تحقق فعل،معناى صفت از فعل گرفته شود نه از ذات، مانند آفريدگار كه پس از تحقق آفرينش از آفريدهها آفريدگار بودن خداى متعال ماخوذ و مفهوم مىشود و با خود آفريدهها قائم است نه با ذات مقدس خداى متعال تا ذات با پيدايش صفت از حالى به حالى تغيير كند.
شيعه دو صفت اراده و كلام را به معنايى كه از لفظ آنها فهميده مىشود (اراده به معناى خواستن، «كلام»يعنى كشف لفظى از معنا) صفت فعل مىدانند (5) و معظم اهل سنت آنها را به معناى علم گرفته وصفت ذات مىشمارند.
پی نوشت:
1-امام ششم مىفرمايد:«خدا هستى ثابت دارد و علم او خود اوست در حالى كه معلومى نبود و سمع او خود اوست در حالى كه مسموعى نبود و بصر او خود او بود در حالى كه مبصرى نبود و قدرت او خود او بود در حالى كه مقدورى نبود»، (بحار،ج 2،ص 125) و اخبار اهل بيت در اين مسائل از شماره بيرون است (ر.ك:نهج البلاغه،توحيد عيون و بحار،ج 2)
2-امام پنجم،ششم و هشتم-عليهم السلام-مىفرمايند:«خداى تعالى نورى است كه با ظلمت مخلوط نيست و علمى است كه جهل در آن نيست و حياتى است كه مرگ در آن نيست»، (بحار،ج 2،ص 129)
امام هشتم (ع) مىفرمايد:«مردم در صفات،سه مذهب دارند:گروهى صفات را بهخدا اثبات مىكنند با تشبيه به ديگران و گروهى صفات را نفى مىكنند و راه حق مذهب سوم و آن اثبات صفات استبا نفى تشبيه به ديگران»، (بحار،ج 2،ص 94)
3-امام ششم مىفرمايد:«خداوند تبارك و تعالى با زمان و مكان و حركت و انتقال و سكون متصف نمىشود بلكه او آفريننده زمان و مكان و حركت و سكون است»، (بحار،ج 2،ص 96)
4-سوره شورى،آيه 11.
5-امام ششم مىفرمايد:«خدا پيوسته در ذات خود«عالم»بود در حالى كه معلومى نبود و«قادر»بود در حالى كه مقدورى نبود».راوى گويد گفتم:و«متكلم»بود؟فرمود:«كلام،حادث است، خدا بود و«متكلم»نبود پس از آن كلام را احداث و ايجاد كرد»، (بحار،ج 2،ص 147)و امام هشتم (ع) مىفرمايد:«اراده از مردم ضمير است و پس از آن فعل پيدا مىشود و از خدا احداث و ايجاد اوست و بس،زيرا خدا مانند ما تروى و هم (قصد) و تفكر ندارد»، (بحار،چاپ كمپانى،ج 2،ص 144)
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}