معناشناسى داستان و اسطوره در قرآن

نويسنده: عباس اشرفى

چكيده

در قرآن واژگان قصص، حديث، نبا و مثل به معناى داستان به كار رفته وآن عبارت از بخش‏هايى از ماجراهاى واقعى تاريخ است كه عبرت آموزى وهدايت‏بخشى در پى داشته باشد; اما اسطوره در قرآن عبارت از داستان‏هاى‏خرافى زاييده ذهن گذشتگان است. در مقاله حاضر اين دو واژه از نظر لغت وقرآن معناشناسى شده است.
كليد واژه‏ها: داستان، اسطوره، قصه، حديث، نبا، افسانه.

1) مقدمه

قرآن اصيل‏ترين كتاب هدايت است. در قرآن هيچيك از مسائل اساسى سعادت وشقاوت انسانى مسكوت نمانده است; چنانكه خداى تعالى فرمايد: ما فرطنا فى‏الكتاب من شى‏ء [انعام 38]: (ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگزار نكرديم).
قرآن كتاب تاريخ يا داستان نيست; ولى در نقل تاريخ يا داستان سودمندترين تاريخ وداستان را با بهترين اسلوب بيان داشته كه نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينااليك هذاالقرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين‏ [يوسف‏3]: (ما بهترين سرگذشت‏ها را ازطريق اين قرآن - كه به تو وحى كرديم- بر تو بازگو مى‏كنيم و مسلما پيش از اين از آن‏خبر نداشتى).
در اين مقاله نگاهى اجمالى به داستان و اسطوره در قرآن شده و از اين رهگذرمقايسه‏اى ميان داستان و اسطوره به ميان آمده است.

2) واژه‏شناسى داستان

در واژه‏شناسى داستان در قرآن علاوه بر واژه قصص بايد از واژگان حديث، نبا و مثل‏مدد جست و حال به اختصار به شرح هر يك مى‏پردازيم:
الف) واژه قصص، از ريشه ق.ص.ص مصدر ثلاثى مجرد قص يقص قصا و قصصا واصل معناى آن قطع و بريدن و اتباع مى‏باشد[1] و در تراجم پارسى به « برگفتن قصه يا ازپى كسى فرا شدن‏» و قصه برداشتن و برپى رفتن معنا شده است و قصص به اين خاطر به‏داستان گفته مى‏شود كه سخنى در پى سخن ديگر مى‏آيد و قاص (داستانسرا) كسى‏است كه خبرى را بعد از خبر ديگر و كلامى را بعد از كلام ديگر بيان مى‏كند[2] و در آيه‏شريفه آمده: قالت لاخته قصيه (1) [قصص 11] اتبعى اثره (2) [3].
برخى مفسران قصص را جمع قصه گرفته‏اند; مانند نسفى ذيل آيه شريفه « نحن نقص‏عليك احسن القصص‏» [يوسف 3]: (خبر دهيمت از نيكوترين قصه‏هاى گذشتگان).مشهور است كه در قوله تعالى نحن نقص عليك احسن القصص« واژه القصص ممكن‏است‏به معناى مصدرى باشد. كه در تقدير چنين مى‏شود: نحن نقص عليك احسن‏الاقصاص‏» يعنى ما به بديعترين اسلوب و بهترين طريق و عجيبترين نظم بر تو قصه‏مى‏خوانيم. در اين صورت معناى مقصوص را القا مى‏كند; يعنى « نحن نقص اليك احسن‏ما يقص من الاحاديث‏»[4].
علامه طباطبائى در جمع دو وجه - البته با ترجيح معناى مفعولى- چنين مى‏فرمايد:« پس قصص به معناى قصه و احسن القصص به معناى بهترين قصه و حديث است. چه‏گفته باشند كه كلمه نامبرده مصدر به معناى اقتصاص و قصه‏سرايى است و چه به معناى‏اسم مصدر يعنى داستان باشد. هر دو وجه صحيح است. بنابراين معنا داستان يوسف‏بهترين داستان است و بنا بر معناى قبلى باز هم قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده‏بهترين سراييده است‏»[5].
در قرآن از ريشه ق. ص. ص 30 واژه پديد آمده است كه 6 مورد مصدر قصص و 20مورد مشتقات فعلى و چهار مورد واژه قصاص مى‏باشد كه در اصل لغت‏به معناى اتباع وپيروى قدم به قدم و در قرآن واژه قصص به معناى بيان داستان (داستان سرايى) است.
ب) واژه حديث، در لغت‏به معناى از نو ايجاد شدن و چيزهاى نو [6] و در قرآن به‏معناى خبر، كلام، قرآن، عبرت، رؤيا، نوآورى و قصص مى‏باشد[7]. حال به دو مورد كه‏به اين معنا آمده اشاره مى‏كنيم: مورد اول: « هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين اذدخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلم قوم منكرون‏»[ذاريات 25 و 24]: (آيا خبر ميهمانهاى‏بزرگوار ابراهيم به تو رسيده است؟! در آن زمان كه بر او وارد شدند و گفتند: سلام بر تو.او گفت: سلام بر شما كه جمعيتى ناشناخته‏ايد).
مورد دوم: « هل اتاك حديث موسى اذ ناداه ربه بالواد المقدس طوى اذهب الى‏فرعون انه طغى‏» [نازعات 15-17]: (آيا داستان موسى به تو رسيده است، در آن هنگام كه‏پروردگارش او را در سرزمين مقدس طوى ندا داد و گفت: به سوى فرعون برو كه طغيان‏كرده است).
با توجه به سياق در اين دو مورد كاملا روشن است كه منظور از حديث در آن دوداستان مى‏باشد.
ج) واژه نبا: جمع آن انباء و به معنى خبر و آگاهى مى‏باشد[8] و در قرآن در برخى‏موارد به معنى داستان و سرگذشت آمده است; مانند: « واتل عليهم نبا ابنى آدم بالحق اذقربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الاخر»[مائده 27]: (و داستان دو فرزند آدم را به‏حق براى آنها بخوان: هنگامى كه هر كدام به كارى براى تقرب (به پروردگار) انجام دادند.اما از يكى پذيرفته شد و از ديگرى پذيرفته نشد).
در تفسير نسفى در ترجمه آيه آمده است كه: « و بخوان بر ايشان بى‏فزون و كاست‏قصه دو پسر آدم را...» [9].
و يا نتلو عليك من نبا موسى و فرعون بالحق لقوم يؤمنون‏»[قصص 3]: (ما از داستان‏موسى و فرعون به حق بر تو مى‏خوانيم، براى گروهى كه ايمان مى‏آورند).
د) واژه مثل، و جمع آن امثال به معنى نظير و شبيه مى‏باشد [10]. برخى اين واژه را اززبان سامى[11] و برخى از زبان و حبشى Mesale , Mesl مى‏دانند [12].در كتب وجوه و نظائر معناهايى مانند: عبرت، عذاب، سنن و صفت‏براى آن ذكر شده‏است[13]; لذا بايد معناى داستان را نيز به آن افزود; مانند « ان مثل عيسى عندالله كمثل‏آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون‏»[آل عمران 59]: (مثل عيسى نزد خدا همچون آدم‏است كه او را از خاك آفريد و سپس به او فرمود: موجود باش، آنگاه موجود شد).
مفسر بزرگ شيعى ابوالفتح رازى و نيز نسفى واژه مثل را در اينجا به داستان معناكرده‏اند[14].

3) مراد از داستان در قرآن

در اصطلاح قرآنى داستان به مفهوم گسترده آن پديده‏اى است كه ساختار هندسى‏ويژه‏اى دارد. داستان نويس يك يا چند حادثه و نيز وضعيتها، شخصيتها و محيطها رابرمى‏گزيند و آنها را به زبانى تعبير مى‏كند[15]. نيز بايد افزود كه قصص در نگاه قرآن‏عبارت است از بيان ماجراهاى گذشته از حيث عبرت گرفتن و آن پى‏گيرى و بيان يك‏واقعيت تاريخى از زواياى گوناگون در بعد هدايتى مى‏باشد; لذا در جهت‏بيان تمام يك‏ماجرا نمى‏باشد; بلكه آن بخشهايى از ماجراها را گزين مى‏كند كه هدايتگر باشد. بنابراين‏قصص شامل وقايع حاضر مانند حديث و رويدادهاى آينده، مانند نبرد ايران و روم‏نمى‏شود. قصه گفتن قرآنى يعنى پى گرفتن اخبار گذشتگان و اين در بيان قرآن كريم نيزتصريح شده است كه: « لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب ما كان حديثا يفترى لكن‏تصديق الذى بين يديه و تفصيل كل شى‏ء و هدى و رحمة لقوم يؤمنون‏» [يوسف 111]: (درسرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان انديشه بود. اينها داستان دروغين نبود; بلكه‏هماهنگ است‏با آنچه پيش روى او از كتب آسمانى پيشين قرار دارد و شرح هر چيزى(كه پايه سعادت انسان است) و هدايت و رحمتى است‏براى گروهى كه ايمان مى‏آورند).

4) واژه اساطير

اساطير بر وزن افاعيل و مشتق از ريشه « سطر» مى‏باشد. سطر يعنى كتب (نوشت) وسطر، رديف هر چيز را گويند. « و فى الكتاب مستورا»; يعنى در كتاب نوشته شده است،و « سطر فلان كذا»; يعنى فلانى رديف به رديف نوشت [16].
برخى معتقدند كه اساطير جمع اسطوره و اسطاره و برخى آن را جمع اسطار واسطاره، اسطير و اسطيره و اسطور و اسطوره و برخى آن را جمع الجمع، يعنى جمع‏اسطار و اسطار جمع سطر و برخى- چون اخفش- آن را جمع بدون مفرد مى‏دانند[17].
دانشمندان واژه‏شناس اساطير را به سخنان باطل و سخنانى كه هيچ ربطى به چيزى‏ندارند تعريف كرده‏اند و افزوده‏اند: اساطير الاولين، يعنى آن سخنان شگفتى كه ازپيشينيان نوشته باشند و آن درباره سخنى به كار مى‏رود كه از هم گسيخته باشد[18] وهنگامى گفته مى‏شود، « سطر فلان علينا تسطيرا» كه شخصى سخنانى شبيه باطل بياوردو زمانى كه گفته شود: « فلان سطر على فلان‏» كه سخنان بيهوده بگويد [19]. « اساطيرالاولين‏» در ترجمه فارسى به « افسانه‏هاى نبشته پيشينيان‏» ترجمه شده است[20].
درباره منشا اين واژه فرانكل بر اين نظر است كه از آرامى گرفته شده است[21] وبرخى معتقدند كه اسطوره از واژه يونانى هيستوريا (Historia) به معنى « جستجو وآگاهى‏» و « داستان‏» گرفته شده است. بازمانده اين لغت در زبان انگليسى (Story) به‏معناى « داستان و حكايت‏» و در زبان فرانسه (Histoire) به معناى تاريخ و حكايت‏مى‏باشند[22] و برخى هم آن را از اصل تازى مى‏دانند.
حال قبل از بررسى كاربرد اين واژه در قرآن به اختصار كليات اسطوره‏ها را بيان‏مى‏كنيم: اسطوره قصه‏گونه‏اى است كه طى توالى نسلها بر سر زبان‏ها نقل مى‏شود. آن‏پديده‏هاى طبيعت و همچنين آيين‏ها و عقايد موروثى را به نحوى غالبا ساده تبيين‏مى‏كند. در اسطوره مرز دنياى عينى و ذهنى به هم مى‏ريزد. زمان واقعى عينيت‏خود را ازدست ميدهد و به زمانى ذهنى تبديل مى‏شود. اسطوره را بايد داستانهاى نيمه واقعى‏دانست.... آنچه مهم است صحت تاريخى داستان نيست; بلكه مفهومى است كه براى‏معتقدان آن در بردارد[23].
اسطوره را بايد داستان و سرگذشتى معنوى (آسمانى، روحانى، مربوط به فراسوى‏جهان مادى، غير ملموس و آن جهانى) دانست كه معمولا اصل آن معلوم نيست و شرح‏عمل، عقيده، نهاد يا پديده‏اى طبيعى است‏به صورت فراسوى، كه دست كم بخشى ازآن را از سنتها و روايتها گرفته‏اند و با آيين‏ها و عقايد دينى پيوندى ناگسستنى دارد. دراسطوره وقايع از دوران اوليه نقل مى‏شود و به عبارت ديگر سخن از اين است كه چگونه‏هر چيزى پديد مى‏آيد و به هستى خود ادامه مى‏دهد. شخصيتهاى اسطوره را موجودات‏فوق طبيعى تشكيل مى‏دهند و همواره هاله‏اى از تقدس، قهرمان مثبت آنرا فرا گرفته‏است[24].
حال گونه‏هاى اسطوره را اختصارا ذكر مى‏كنيم.
الف) اسطوره آيينى: متن‏هايى كه دانش مربوط به اسطوره‏ها از آن بدست مى‏آيد،در آرشيو پرستشگاهها جاى داشته است. در آيين، اسطوره سرگذشت آنچه را اجرامى‏شد بيان مى‏كند... اين گونه اسطوره كارآيى آيين را تامين مى‏كند. شايد اسطوره آيينى‏كهن‏ترين نوع اسطوره باشد.
ب) اسطوره بنيادى: كاربرد اين اسطوره بيان علت‏خيالى بنياد يك عادت و يك نامه‏و حتى يك شى‏ء است.
ج) اسطوره كيش: اين اسطوره مربوط به دين يهود است و كاربرد آن عبارت بود ازتصديق عهدى كه ميان يهود و اسرائيل بسته شده بود.
د) اسطوره شخصيت: اين اسطوره تولد و كارهاى برجسته يك قهرمان مشهور را باهاله‏اى از شگفتى و رمز و راز مى‏پوشاند.
ه) اسطوره جهان پس از مرگ: اين اسطوره مشخصه تفكر مسيحى - يهودى‏است[25].
در قرآن اين واژه به صورت جمع، اساطير و به صورت تركيب اساطير الاولين‏ در 9مورد بيان شده است و ما مختصرا به بيان مراد واژه اساطير در اين آيات با توجه به سياق‏مى‏پردازيم:
1- « و منهم من يستمع اليك و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى اذانهم و قرا و ان‏يروا كل آية لا يؤمنوا بها حتى اذا جاؤك يجادلونك يقول الذين كفروا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انعام 25]:(پاره‏اى از آنها به (سخنان تو) گوش فرا مى‏دهند و بر دلهاى آنهاپرده‏هايى افكنده‏ايم تا آن را نفهمند و در گوش آنها سنگينى قرار داديم و اگر تمام‏نشانه‏هاى حق را ببينند، ايمان نياورند; تا آنجا كه وقتى به سراغ تو مى‏آيند، با توپرخاشگرى كنند. كافران مى‏گويند: اينها فقط افسانه پيشينيان است).
سياق نشان مى‏دهد كه مشركين آيات خدا را تكذيب مى‏كردند و در برخورد با آيات‏خداوند ايمان نمى‏آورند و مى‏گفتند: اساطير پيشينيان است و لذا در اينجا استعمال‏اساطير الاولين- از سوى مشركين - و در مقابل آيات خداوند قرار گرفته است.
2- «واذ تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطيرالاولين‏» [انفال 31]: (و هنگامى كه آيات ما بر آنها خوانده مى‏شود مى‏گويند: شنيديم (چيزمهمى نيست). ما هم اگر بخواهيم مثل آن را مى‏گوييم. اينها همان افسانه‏هاى پيشينيان‏است).
مشركان آيات خدا را ساده و عاميانه تلقى مى‏كردند و آن را اساطير الاولين‏مى‏خواندند. لذا در اينجا نيز اساطير استعمالى از طرف مشركان براى آيات خداوندمى‏باشد.
3- «و اذ قيل لهم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين‏» [نحل 24]: (و هنگامى كه به‏آنهاگفته مى‏شود پروردگار شما چه نازل كرده است؟ مى‏گويند: اينها (وحى الهى نيست)همان افسانه‏هاى دروغين پيشينيان است).
در اينجا نيز كاملا مشهود است كه تنزيل الهى از سوى مشركان به اساطير الاولين نام‏برده شده است.
4- «قالوا اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ءانا لمبعوثون لقد وعدنا نحن و اباؤنا هذا من قبل ان‏هذا الا اساطير الاولين‏» [مؤمنون 82 و 83]: (آنها گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك واستخوانهاى پوسيده شديم، آيا بار ديگر برانگيخته خواهيم شد؟! اين وعده به ما وپدرانمان از قبل داده شده است; اين فقط افسانه‏هاى پشتيبان است).
در اينجا وعده بعث و برانگيخته شدن از سوى مشركان به اساطير الاولين تعبير شده‏است.
5- « و قالو اساطير الاولين اكتتبها فهى تملى عليه بكرة و اصيلا. قل انزله الذين يعلم السرفى السماوات و الارض انه كان غفورا رحيما» [فرقان 4 و 5]: (و گفتند: اين همان افسانه‏هاى‏پيشينيان است كه آن را رونويس كرده و هر صبح و شام بر او املا مى‏شود. بگو كسى آن رانازل كرده كه اسرار آسمانها و زمين را مى‏داند. او هميشه آمرزنده و مهربان است).
در اينجا نيز كاملا ملحوظ است كه استعمال اساطير الاولين در مقابل كتاب خداونداست).
6- « وقال الذين كفروا ءاذا كنا ترابا و آباؤنا ائنا لمخرجون. لقد وعدنا هذا نحن آباؤنا من‏قبل ان هذا الا اساطير الاولين‏» [نحل 67 و 68]: (و كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما وپدرانمان خاك شديم، (زنده مى‏شويم) و از دل خاك بيرون مى‏آئيم؟ ! اين وعده‏اى است‏كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده است: اينها افسانه‏هاى پشتيبان است).
در اينجا بعث و خروج را در مقابلش اساطير الاولين قرار داده‏اند.
7- « و الذى قال لوالديه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبل و همايستغيثان‏الله ويلك آمن ان وعدالله حق فيقول ما هذا الااساطير الاولين‏» [احقاف 17]: (وكسى كه به پدر و مادرش مى‏گويد: اف بر شما! آيا به من وعده مى‏دهيد كه من روز قيامت‏مبعوث شوم؟! در حالى كه پيش از من اقوام زيادى بودند (اما هرگز مبعوث نشدند) وآندو پيوسته فرياد مى‏كشند و خدا را به يارى مى‏طلبند كه واى بر تو ايمان بياور كه وعده‏خدا حق است! اما او پيوسته مى‏گويد: اينها چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست).
در جواب والدين مؤمن كه فرزندشان را به ايمان به قيامت فرا مى‏خوانند، فرزندشان‏آن را انكار مى‏كند و اساطير پيشينيان مى‏نامد.
8- «و اذ تتلى عليهم آياتنا قال اساطير الاولين‏»[قلم 15]: (و هنگامى كه آيات ما بر اوخوانده مى‏شود، مى‏گويد: اينها افسانه‏هاى خرافى پيشينيان است).
در اينجا مشركان آيات خدا را اساطير الاولين ناميده‏اند.
9- «و اذا تتلى عليه آياتنا قال اساطير الاولين‏» [مطفنين 13]: (وقتى آيات ما بر او خوانده‏مى‏شود، مى‏گويد: اين افسانه‏هاى پيشينيان است). با توجه به سياق مشخص است كه‏مشركان آيات خداوند را در مورد روز جزا تكذيب و اساطير الاولين مى‏خوانند: چنانكه‏در آيات قبل از آيه مذكور مى‏خوانيم: واى در آن روز بر تكذيب كنندگان! آنهايى كه روزجزا را انكار مى‏كنند. كسى كه آن را انكار مى‏كند، متجاوز و گنهكار است‏».

5) فرق داستان و اسطوره

همان طور كه ديديم اساطير الاولين در قرآن داراى معنى گسترده‏اى است و هميشه‏از طرف مشركان و به منظور غيرالهى و ناحق شمردن قرآن و عقايد موجود در آن ابرازمى‏شده است و با توجه به سياقهاى آيات بيان نموديم كه غرض مشركين انكار دو چيزبوده است: يكى «ما انزال الله‏» و ديگرى «حق بودن بعث و خروج از قبر»; لذا مشركان‏هرگاه به تكذيب دست مى‏يازيدند، اساطير الاولين را به كار مى‏بردند; يعنى آنها امورى‏است كه ديگران به ناحق و از سابقه ذهنى مردم استفاده كرده و در اذهان آنان القاكرده‏اند.
در بحث از واژه اسطوره و انواع آن بيان كرديم كه واژه اسطوره داراى معناى وسيع‏است و عقايد و آداب و داستانهاى گذشته و جز آنها را در سطوح كلان آن در بردارد وريشه‏هاى آن نيز دينى است. لذا مى‏بينيم كه در قرآن واژه اساطير به همين گستردگى‏مطرح مى‏شود و صرفا معناى داستان خرافى را نمى‏دهد; بلكه شامل مجموعه‏اى ازعقايد و آداب و ماجراهاى گذشتگان مى‏باشد. اما در لغتنامه‏هاى امروز معناى آن صرفابه « داستانهاى خرافى‏» عدول كرده است.
اگر در بحث داستانهاى قرآن- از باب تسميه جزء بر كل- بخواهيم آن را با اساطيرمقايسه كنيم، بايد به ذكر اين نكته مهم بپردازيم كه وجه مميزه اين دو عنصر اين حقيقت‏است كه قصص قرآن حق و راست است. ولى در اساطير هر چند ممكن است ريشه‏اى‏دينى و راست داشته باشد; ولى در مسير زمان منحرف شده است.
حال اين سؤال مطرح مى‏شود كه منظور مشركين از اساطير كدام گونه آن بوده است؟بايد گفت كه با توجه به سياقهاى آيات بحث‏شده، واژه اساطير در قرآن مى‏تواند تمام‏گونه‏هاى اسطوره‏اى را در بربگيرد.

منابع

1) نزهة‏الاعين النواظر... ص 490 لسان العرب، ج 7، ص 73، مفردات راغب، ص 279.
2) تراجم الاعاجم ص 279، درر الترجمان ص 249، التبيان فى تفسيرالقران، ج 6، ص 93، تهذيب اللغة، ج 8، ص 256.
3) لسان العرب، ج 7، ص 74.
4) معجم البحرين، ج 3، ص 511، تفسير نسفى، ج 1، ص 325، مجمع‏البحرين، ج 3، ص 511.
5) الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه ج 21، ص 124.
6) لسان العرب، ج 2، ص 131، العين، ص 167.
7) وجوه و نظائر دامغانى ص 120، الوجوه النظائر فى القرآن، ص 259.
8) العين، ص 784، لسان التنزيل، ص 34، درر الترجمان، ص 52.
9) تفسير نسفى، ج 1، ص 160
10) الكشاف، ج 1، ص 72.
11) واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، ارتور جفرى، ترجمه بدره‏اى، ص 273.
12 . Encjclopedie delislam vol.9 p.805
13) وجوه القرآن تفليسى، الوجوه والنظائر دامغانى، 5-264
14) تفسير ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 36، تفسير نسفى، ج 1، ص 86.
15) پژوهشى در جلوه‏هاى هنرى داستانهاى قرآن، ج 1، ص 13
16) مجمع البحرين، ج 1، ص 371.
17) مختار من الصحاح ص 337، لسان العرب، ج 4، ص 363، مجمع البيان، ج 2، ص 284.
18) العين، ص 373، دايره المعارف قرن عشرين، وجدى، ج 5، ص 128.
19) العين، ص 373، مجمع البحرين، ج 1، ص 371
20) لسان التنزيل، ص 26.
21) واژه‏هاى دخيل در قرآن مجيد، جعفرى، ص 113.
22) تاريخ اساطيرى ايران، آموزگار، ص 3.
23) اساطير و فرهنگ ايرانى، ص 13، در قلمرو وجدان، ص 405 و 404، شناخت اساطير ايران، ص 22.
24) تاريخ اساطير ايرانى، ص 3 و 4.
25) اساطير خاورميانه.

منبع: پایگاه بلاغ