نویسنده: آمارتیا سن
مترجم: وحید محمودی
 

اظهارنظر در مورد نابرابری در فضای درآمدی كه می‌تواند از قابلیت‌های مرتبط به آن كاملاً متفاوت باشد را می‌توان به سادگی با برخی مثال‌های تجربی مهم نشان داد. در ارتباط با اروپا، این تقابل به خاطر وجود بیكاری وسیع در آن، به طور خاصی معنی‌دار است. درآمد از دست رفته‌ی ناشی از بیكاری، تا حد زیادی، با حمایت‌های مالی (نظیر بیمه بیكاری) قابل جبران است كه نوعاً در اروپای غربی چنین است. اگر كل كمبود درآمد ناشی از بیكاری باشد با حمایت مالی میزان قابل توجهی از آن قابل جبران است (البته در این روش جبران كاهش درآمد، مسأله هزینه‌های اجتماعی این بار مالی و آثار مترتب بر آن را باید در نظر داشت). به هر حال اگر بیكاری آثار جدی بر افراد داشته باشد به نحوی كه آنان را دچار انواع دیگر محرومیت‌ها كند، بهبود از طریق حمایت‌های مالی صرف ناكافی خواهد بود. شواهدی وجود دارد دال بر این كه بیكاری جدای از كاهش دادن درآمد فرد آثار منفی زیادی دارد مانند صدمه روانی، از دست دادن انگیزه كار، از دست دادن اعتماد به نفس و مهارت، افزایش بیماری و فساد (و حتی افزایش مرگ و میر)، قطع ارتباط فامیلی و زندگی اجتماعی، شدت یافتن محرومیت‌های اجتماعی و برجسته شدن تنش‌های نژادی و تفاوت‌های جنسی. با وجود میزان بالای بیكاری در اقتصاد اروپای معاصر، تمركز بر نابرابری درآمدی می‌تواند گمراه‌كننده باشد. در حقیقت، می توان گفت میزان بالای بیكاری در اروپا، در حال حاضر، دست كم در جای خودش موضوع نابرابری است، همانطور كه توزیع درآمد چنین است. با تمركز خاص بر نابرابری درآمدی این برداشت به ذهن خطور می‌كند كه اروپای غربی در پایین نگهداشتن نابرابری، از ایالات متحده آمریكا، بهتر عمل كرده است. همان‌طور كه در گزارش دقیق سازمان همكاری‌های اقتصادی و توسعه (OECD) تهیه شده توسط اتكینسون، راین واتر و اسمیدین، آمده است، اروپا در فضای درآمدی كارنامه بهتری، هم از جهت سطح و هم از جهت روند نابرابری دارد. در امریكا نه تنها شاخص‌های معمول نابرابری نسبت به كشورهای اروپای طرف اتلانتیك بیشتر است، بلكه نابرابری درآمدی در این كشور به گونه‌ای افزایش یافته است كه نمونه آن را نمی‌توان در بیشتر كشورهای غرب اروپا دید.
با این حال، اگر نگاه‌مان را از [متغیر] درآمد به [متغیر] بیكاری تغییر دهیم تصویر كاملاً متفاوت خواهد بود. در بیشتر كشورهای غرب اروپا، بیكاری به طور فزاینده‌ای افزایش یافته است، در صورتی كه چنین روندی در ایالات متحده آمریكا وجود ندارد. برای مثال، طی سال‌های 1973-1965 میزان بیكاری در امریكا 4/5 درصد و دركشورهای ایتالیا، فرانسه و آلمان غربی به ترتیب 5/8، 2/5 و 1 درصد بوده است. در حالی كه در حال حاضر، در هر سه كشور ایتالیا، فرانسه و آلمان غربی میزان بیكاری بین 10 تا 12 درصد و در ایالات متحده آمریكا بین 4 تا 5 درصد است. اگر بیكاری به زندگی صدمه می‌زند لاجرم باید در تحلیل نابرابری اقتصادی تا حدی مورد ملاحظه قرار گیرد. اروپا برحسب مقایسه بر مبنای نابرابری درآمدی احساس رضایت می‌كند، اما چنین احساسی در صورت اتكا به تعریف محدودی از نابرابری كاملاً گمراه كننده خواهد بود.
تقابل میان غرب اروپا و امریكا مسأله جالب و نسبتاً عمومی دیگری را پیش می‌آورد. از منظر اخلاقیات اجتماعی، نزد مردم امریكا روحیه عدم حمایت از افراد فقیر و ناتوان وجود دارد، در حالی كه برای یك شهروند اصیل و تربیت شده در یك دولت رفاه غرب اروپا پذیرش چنین بی‌تفاوتی سخت است. همان اخلاقیات اجتماعی امریكایی، وجود بیكاری دورقمی اروپا را نمی‌تواند تحمل بكند، در حالی كه اروپا با مسأله بیكاری و افزایش آن پیوسته با نوعی خونسردی قابل توجه مدارا كرده است.
منبع مقاله :
سن، آمارتیا، (1394)، توسعه به مثابه آزادی، ترجمه‌ی وحید محمودی، تهران: دانشگاه تهران، مؤسسه‌ انتشارات، چاپ چهارم