بیداری اسلامی یا بهار عربی
مقدمه
اتفاقات چشمگیر اخیر در جهان عرب، که به سرنگونی حکومتهای مستبد انجامید، تحلیلهای فراوانی را در میان محافل دانشگاهی جهان و ایران دامن زد. در حالی که برخی از کارشناسان معتقدند که حرکت اعتراضی در کشورهای عربی ملهم و متأثر از انقلاب اسلامی ایران است. برخی دیگر بر این باورند که اعراب به دنبال برپا ساختن نظامی دموکراتیک هستند. هر یک از طرفداران دو دیدگاه برای آرای خود استدلالهایی نیز مطرح میکنند که حائز اهمیت است. در واقع این دیدگاه هم بعد آکادمیک دارد و هم معطوف به سیاستگذاری میشود. بر این اساس، در این سو، دکتر کچوییان بر این باور است که این جنبشها هم تماماً اسلامی هستند و هم برخاسته و تحت تأثیر انقلاب اسلامی، و در سوی دیگر دکتر زیباکلام بر بعد دموکراتیک این جنبشها تاکید دارد. در ادامه به این دو دیدگاه و نقدهای وارد بر آن به بحث گذاشته میشود.بیداری اسلامی در بهار عربی: دیدگاه کچوییان
کچوییان کتاب «انقلاب اسلامی ایران و انفتاح تاریخ» را در باب بیداری اسلامی نوشته است؛ بیداریای که نقطه شروع آن انقلاب اسلامی ایران است، با این استدلال که ماهیت این انقلابها به چه شکلی است و تا چه اندازه از انقلاب ایران تأثیر گرفتهاند. از نظر وی تحولات کشورهای عربی ریشه دینی و اسلامی دارد و میتوان ادعا کرد که کاملاً متأثر از پیامدهای انقلاب اسلامی ایران هستند و با توجه به فرضیات ارائه شده و استنادهای نظری به دادههای تاریخی، در این کتاب، اگر انقلاب در ایران رخ نمیداد، این تحولات نیز شکل نمیگرفت. در این کتاب، درباره سبک تحولات این کشورها که انقلاب شده یا نشده استدلال شده است و بخشی از کتاب نیز بر ویژگیهای جنبشها تأکید کرده است. برای مثال بافت قبیلهای کشورهایی چون یمن و لیبی مورد بررسی قرار گرفت.حسب تحلیل نویسنده، بعد از وقوع انقلاب اسلامی ایران، شکل جنبشهای اجتماعی در همه جا تغییر کرده است، زیرا تا قبل از آن اغلب حرکتهای انقلابی به صورت چریکی و نظامی بوده است، اما بعد از انقلاب ایران که مردم به صورت تظاهرات انقلاب را شکل دادند، در همه جا انقلابها به صورت مردمی جریان یافت، در یمن که انقلابیون آن در گذشته، دست به اسلحه میبردند، امروز به صورت تظاهرات مردمی انقلابشان را به پیش میبرند. البته مؤلف کتاب خود اذعان دارد که در این کتاب، درباره آینده این کشورها نظری داده نشده و سعی بر آن بود درباره آنچه در کشورها اتفاق افتاده، نظریهپردازی شود، لذا نمیتوان به صورت قطعی در مورد آینده انقلابهای عربی از جمله مصر به صورت قطعی نظر داد، زیرا این حرکتها توسط آمریکا کنترل میشود. (2)
از این نظر کتاب به دو سؤال محوری میپردازد. سؤال اول ناظر به ماهیت و هویت این جنبشهاست و میپرسد که آیا آنها جنبشهای اسلامی هستند یا چنانچه فرضیات رقیب ادعا میکنند، ماهیت لیبرال دموکراتیک از نوع سکولار یا تجددی دارند؟ سؤال دیگر دقیقاً به فرضیهی پایهای این بررسی برمیگردد. چنانکه با نگاهی تاریخی میپرسد که آیا جنبشهای کنونی منطقه در پیوند با انقلاب اسلامی ایران قرار دارند و نتیجهی موج حاصله از آن در جهان، به ویژه جهان اسلام میباشند؟
با نگاهی به عنوان کتاب (انقلاب اسلامی ایران و انفتاح تاریخ/ بیداری اسلامی در بهار عربی) میتوان به مقصود نویسنده از نگارش این کتاب پی برد. کچوییان سعی کرده با نگاهی جامعهشناختی و با تذکر به اقتضائات و امکانهای تاریخی، انقلابهای اخیر منطقه و مهمتر از آن پیوند آنها با انقلاب اسلامی را مورد کنکاش قرار دهد. در این کتاب از دشواریهای فهم این تحولات مخصوصاً توسط نظریات مسلط جامعهشناسی انقلاب سخن به میان میآید و بحث میشود که اگر با عینک تئوریهای جامعهشناسی به این رخدادها بنگریم با اینکه علیالظاهر در این کشورها انقلاب رخ داده است، برای اینکه این جنبشها را انقلاب بنامیم، به لحاظ مفهومی چیزهایی کم دارند: «آن قیام مردمی که دربارهاش سخن میگوییم آشکارا نه حزبی دارد، نه سازمانی مرکزی و نه رهبری به رسمیت شناخته شده». نویسنده تمامی موانع فهم این تحرکات در دستگاه مفهومی جامعهشناسی انقلاب را فقدان ایدئولوژی میداند و قائل است در انقلاب اسلامی نیز ایدئولوژی به معنای مذکور وجود نداشته است. او معضلات اقتصادی و نابسامانیهای طبقاتی را عامل اصلی این جنبشها نمیداند.
به لحاظ روش شناختی، تشریح میشود که در شرایط تاریخی - اجتماعی، وقتی ما با گسترش کمّی و کیفی اعتراضات اجتماعی محدود تا سطح شکلگیری سریع و فراگیر جنبشهای پی در پی در میان ملل متعددی در منطقهای چون خاورمیانه و شمال آفریقا روبرو میشویم، دیگر تردیدی نیست که باید ریشهها و دلایل آن را در تحولات گستردهی شرایط تاریخی - اجتماعی فراتر از علل و عوامل محلی و خاص جستجو کرد... سخن این است که شرایط تاریخی، پیش نیاز ضروری اشکال خاص جنبشهای اجتماعی در هر دورهی تاریخی است.» نویسنده دو دسته از جنبشهای انقلابی را از هم جدا میکند و میکوشد به یاری این تفکیک به فهم تئوریک ماهیت و هویت انقلابهای منطقه دست یابد. «یک دسته از جنبشهای اجتماعی بر شرایط تاریخی غالب اتکا و ابتنا دارند و در تعارض ماهوی با تاریخ موجود قرار نمیگیرند. این جنبشها تاریخ موجود را در مسیر کنونیاش بسط و توسعه میدهند؛ اما جهت مسیر آن را به تمامی تغییر نمیدهند... جنبشهای دستهی دوم، علیه تاریخ جاری برای تغییر مسیر کلی آن و ایجاد تاریخی نو، متناسب با گروه اجتماعی جدید به منزلهی نیروی فعال و سازندهی جنبش انقلابی عمل میکنند. جنبشهایی از این نوع اتکایی بر شرایط تاریخی غالب ندارند، بلکه برخلاف نوع اول، تاریخ خود را در ستیز و معارضه با آن میسازند». کچوییان دسته دوم را «انقلابات کبیر» میخواند و اضافه میکند که جنبشهای دستهی اول بدون وقوع انقلابات کبیر و افقی که این انقلابها در تاریخ میگشایند، امکان وقوع نداشتند. در ادامه وی انقلاب بورژوازی فرانسه، انقلاب مارکسیستی شوروی و در نهایت انقلاب اسلامی ایران را انقلاب کبیر به حساب میآورد و به شرایطی میپردازد که این انقلابها به لحاظ تاریخی ایجاد کردند و جنبشهای بعد از خود را به وجود آوردند. (3)
کتاب به لحاظ محتوایی، در یک مقدمه و چهار فصل تنظیم شده است. نویسنده در مقدمه بیان میدارد که «موضوع یا مساله مورد بحث درباره جنبشهای کنونی منطقه در بدو امر، ماهیت نظری ندارد؛ بلکه به توصیف دست اول آنها بر پایه مشاهده یا مواجهه با اخبار گزارش شده از این جنبشها، مربوط میشود.» (صص 10-11). وی همچنین یادآور میشود که برای درک ماهیت جنبشهای اجتماعی، عموماً بر شاخصههایی تأکید میورزد که از تجربههای قبلی درباره تحولات و پدیدههای مشابه اجتماعی به دست آمده است. یکی از این شاخصهها رهبری و سازمان رهبری جنبشهاست. اما فقدان رهبری و سازمان مشخصی که بتوان ایجاد و هدایت جنبشهای کنونی منطقه را به آن نسبت داد، یکی از مشکلات موجود بر سر راه تعیین هویت و ماهیت آنهاست (ص16). تمامی این موانع و مشکلات به یک معنا، به مشکل اصلی این جنبشها برمیگردد که از فقدان یک ویژگی ماهوی و جوهری عقیدتی- اندیشهای در آنها ناشی میشود. مطابق آنچه نظریات موجود در مقام فهم جنبشهای اجتماعی در مورد این جنبشها صورتبندی کردهاند، عقیده یا اصطلاحاً ایدئولوژی یکی از عناصر و ابعاد جنبشهای اجتماعی، به ویژه از نوع انقلابی آنها است.
نویسنده در بیان این مطالب به نظریه اسکاچپل در باب انقلاب اسلامی ایران اشاره میکند و معتقد است که اسکاچپل پس از وقوع انقلاب اسلامی با توجه به نقش دین و فرهنگ دینی در آن، ضمن نفی مطلق نقش احزاب و جریانها یا ایدئولوژیهای تجدّدی از هر قسم آن در انقلاب، با تجدید نظر در این فهم غالب از نقش ضرورت تاریخی انقلابها بر ماهیت کاملاً ارادهگرایانه این انقلاب تازه اشاره میکند (ص20). به اعتقاد نویسنده در جنبشهای اخیر خاورمیانه این مشکل نیز وجود دارد که شاهد «فرهنگ آرمانی» یا «فرهنگ انتقالی» یا نظریاتی در مورد دوره گذار و دوره نهایی نیستیم. «نه تنها در این جنبشها درک مشخص و مورد اجماعی بر سر «فرهنگ انتقالی» یا شیوهها و طرق راهبردی یا ابزارهای لازم و مناسب برای پیشبرد حرکت انقلابی وجود ندارد، بلکه حتی تصویر روشنی از «فرهنگ آرمانی» یا وضعیت مطلوب و نظم اجتماعی آتی مقصود میان نیروهای درگیر جنبش نیز وجود ندارد (ص23). در مورد انقلاب بودن یا نبودن این جنبشها نیز با استناد به تعریف چارلز تیلی در باب انقلابها، و با توجه که در برخی موارد نمیتوان «حاکمیت دوگانه» را مشخص کرد، معتقد است که نمیتوان دقیقاً در مورد انقلاب بودن یا نبودن آنها قضاوت کرد. در پایان مقدمه، نویسنده نظریات موجود را به دو دسته کلّی قابل اعتنا تقسیم میکند: یکی نظریاتی که معتقدند این جنبشها درصدد حاکم ساختن الگوهای لیبرالیستی و سکولاریستی هستند (نویسنده در این مورد به نظریه بدیو اشاره میکند)؛ و دیگری نظریاتی که بر ماهیت اسلامی جنبشها پای میفشارند.
فصل اول کتاب با نام «انقلابات کبیر: تغییر شرایط تاریخی - اجتماعی و ایجاد نیروی تاریخی جدید» به انقلابهای کبیر و یا به قول نویسنده انقلابهای تمام عیار میپردازد و تحت عناوینی چون «انقلاب کبیر فرانسه: انحرافی ساختاری در تاریخ بشری یا ظهور تاریخ سکولار»، «انقلاب کبیر اکتبر: معارضهی نیروهای درونی تاریخ تجدد» و «انقلاب کبیر اسلامی ایران: انفتاح باب تاریخ الهی یا بازگشت دین به تاریخ» و به کمک مصادیق تاریخی، سایر انقلابها را ذیل این سه انقلاب معنا میکند و مؤثر بودن و یا حتی نقش ایجابی انقلابات کبیر در سایر جنبشهای بعد از آنها را به تصویر میکشد. سپس تلاش غرب برای مهار گسترش فراملی انقلاب اسلامی با راهبردهای چون نظم نوین جهانی، پایان تاریخ، اسلامهراسی و ایرانهراسی به تفصیل تشریح میگردد.
در این فصل، نویسنده در صدد اثبات این امر است که بعد از هر «انقلاب کبیر» ما شاهد تعداد زیادی جنبش اجتماعی هستیم. تعریفی که این نوع انقلابها ارائه میدهد، «انقلابهای تمام عیار یا انقلابهایی است که با تحقق خود به عنوان منبعی برای الهام سایر جنبشهای انقلابی، صورت خاص و محتوای مشخصی برای جنبشهای بعدی ایجاد کردهاند» (صص 7-56). کچوییان انقلاب کبیر فرانسه را انحرافی ساختاری در تاریخ بشری یا ظهور تاریخ سکولار میداند. نویسنده معتقد است انقلاب فرانسه «با تغییر کامل شرایط اجتماعی گذشته غرب و ایجاد شرایط تاریخی تازه بر پایه چارچوب زندگی بورژوازی در کشورهای اروپایی، نیرویی وارد جهان بشری کرد که در نتیجه ایجاد صورتی تازه از زندگی و نظم سیاسی - اجتماعی و انتقال آن به وسیله مجموعه ارزشها و مفاهیم خاص خود و... فرایندی از تغییر را با ایجاد مشکلات در اوضاع اجتماعی این جوامع و شکلدهی به ناخشنودی همه جانبه مردم جهان به وجود آورد» (ص 58). انقلاب روسیه از نظر نویسنده تعارض درونی نظام تجددی محسوب میشود که البته نتوانست شرایط به مسیر عادی بازگرداند و به همین دلیل بعد از آن شاهد حوادثی مانند «نهضت ملّی شدن نفت در ایران» هستیم (صص66-7). انقلاب اسلامی از این منظر انفتاحی در تاریخ محسوب میشود که باعث بازگشت دین به صحنه جهان شد و البته متعاقب شکلگیری خود موجی از حملات راعلیه خویش بر انگیخت. غرب به اعتقاد نویسنده در این سالها اقدامات زیادی برای بازگشتن حرکت انقلاب اسلامی انجام داده است. که از توطئهها، قتلها و... تا اسلامهراسی و ایرانهراسی امتداد مییابد.
در فصل دوم (جنبشهای منطقه و هویت اسلامی: پیامد شرایط تاریخی انقلاب کبیر اسلامی) تأثیر و تأثر انقلاب اسلامی بر خیزشهای پس از خود به بحث گذاشته میشود برخی از مصادیق شرط امکانی بودن انقلاب اسلامی برای انقلابات منطقه ازاین قرار است؛ فقدان ایدئولوژی به معانی طرحی که در غیاب دین در تاریخ درانداخته میشود و در مقابل نقش پر رنگ فرهنگ اسلامی در این جنبشها، عدم اعتراض مسلحانه به تقلید از انقلاب اسلامی، حضور همه جانبهی همه اقشار جامعه و وقایع تاریخی بسیار خواندنی و جالبی که ما را به ریشههای اسلامی قیامهای اخیر رهنمون میسازد.
فصل سوم کتاب با عنوان «مصادرهی هویت و تاریخ: قطع پیوند نهضتهای منطقه با اسلام و انقلاب اسلامی» سعی دارد تقلای نظریِ غرب را برای هضم این نهضتها در تاریخ واحد و عامِ خود را به بحث بکشد و در ادامه فرضیهی پویایی درونی جوامع اسلامی برای توجیه جنبشهای منطقه را هم به لحاظ نظری و هم با شاهد گرفتن مصادیق تاریخی رد میکند.
در فصل چهارم کتاب نیز که مولف آن را «سخنی از گذشته برای آینده» نامیده است، به برخی موانع تاریخی در روند تحولات و در نتیجه پیدایی ابهامات هویتی در آنان و همچنین سیاستهای غرب در قبال این جنبشها با بینشی واقعگرایانه و مبتنی بر تجارب تاریخی مبسوط، بر مبنای تفکیک سه دسته کشورهای اسلامی از هم پرداخته میشود.
البته کچوئیان در آغاز شکلگیری تحولات اخیر بیان داشته بود که با گذشت حدوداً بیش از سه ماه از تحولات تونس و ورود مصر به سومین هفته قیام خود هنوز هم درک مشخص از ماهیت این جنبشها و چیستی هویت آنها، اینکه چرا به وقوع پیوسته و به دنبال چه بوده و چه مقاصد و اهدافی را جویا میباشند، وجود ندارد؛ اما مسئله دارتر و سؤال برانگیزتر از تداوم این گنگی و ابهام، این واقعیت و درک این حقیقت است که تمامی طرفهای درگیر در میدان و به طور مشخص نیروهای معارض علیرغم درگیری در نبردی پنهان بر سر این موضوع، تلاش مشخصی برای ابهامزدایی و تعیین هویت جنبش به خرج نداده و بعضاً حتی در مسیر ابهامزدایی و یا حداقل حفظ آن حمل میکنند. شاید عجیبتر از همه اینها درک این حقیقت است که حتی طرفهای اصلی معارض با این جنبشها یعنی نیروهای غربی علیرغم تلاش مستمر و همه جانبه برای تعیین هویتهای جعلی مطلوبشان برای این جنبشها، تا جایی که به منطقه مربوط میشود، میکوشند حتی اشاراتی نیز به جهاتی که هویت واقعی این جنبشها را مشخص میکند نداشته باشند.
از نظر او، آشکارا ما در جنبشهای کنونی درگیر نبردی هویتی هستیم که به طور معمول جریانها و نیروهای سیاسی معارض درگیر و بازیگران اصلی آن میباشند، اما در اینجا بواسطهی انعکاس مبارزهای منطقهای و فرامنطقهای در این جنبشها، نیروهای متعددی در سطح جهان وارد آن شدهاند. این نبرد خفی در کنار نبرد اصلی میان نظامهای حاکم و نیروهای معارض با آن، میان نفس نیروهای معارض به عنوان بخشی اساسی از نبرد میان آنها بر سر رهبری جریان مییابد. و ورود طرفهای دیگر در آن در جنبشهای موجود از ربط و بستگی موجودیت و آینده آنها به این نبرد هویتی ناشی میشود. اما یک دلیل عمدهای که نبرد هویتی در جنبشهای خودجوش و فراگیر مردمی از اهمیتی که گفته شد برخوردار است نیز همین است که پیروزی در آن لازمه ضروری و غیرقابل جایگزین دستیابی به رهبری حرکت توسط نیروها و جریانهای متنوع و کثیر درگیر آن و مدعی کلیت حرکت است. با پیروزی در این نبرد و تعیین ماهیت و هویت جنبش بطور طبیعی رهبری آن و همچنین مسیر و سرنوشت نهایی آن نیز مشخص خواهد گردید.
در این تحلیل، در تحولاتی که هم اکنون در منطقه جریان دارد، دقیقاً به اعتبار ربط مشخص و مستقیم آن با انقلاب اسلامی ایران و پیامدهای آن بر آینده آن در منطقه و جهان، به معنایی یک طرف اصلی در نبرد هویتی آنها این انقلاب است. به همین دلیل در این نبرد، پیدایی شرایط ویژهای ما را به گنگی و ابهاماتی افزون بر وضع معمول در دیگر جنبشها و انقلابات رو به رو میسازد که پیچیدگی و اهمیت مضاعفی به نبرد هویتی جاری میدهد. (4)
برخی از موافقان این دیدگاه (5) بر آن هستند که انقلاب اسلامی باعث ایجاد رویکردی جدید در معرفتشناسی اسلامی شده است. ما یک تلقی متعارف از علم داریم که کلی و مجرد از قیود زمان و مکان است و تلقی دیگری که به پیوند معرفت با بافت تاریخی و تمدنی که به رویکرد پست مدرن نزدیک است، توجه دارد. مسئلهای که کچوییان علاوه بر نگاه فلسفه تاریخی به انقلاب اسلامی در این کتاب مطرح میکند این است که با وقوع انقلاب اسلامی، نوعی انفتاح در تاریخ جهانی ایجاد شده که امکان گذر از این دو دیدگاه و طرح رویکردی جدید را فراهم میکند. دلایل کچوییان برای نقد دو سر طیف از منظر دینی و از منظر شهود تاریخی است؛ شهود تاریخی به ما نشان میدهد که علم در دورههای مختلف تفاوتهای فراوانی کرده است و از منظر دیگر دینی علم کلی در اختیار خداوند تبارک و تعالی است و دستیابی انسان به چنین علمی با اضطرار ذاتی انسان به دین منافات دارد و نیاز بشر به رسول و امام نیز به همین دلیل است. چرا که از نظر دکتر کچوییان علم دینی همان علم بومی و زیست بوم مسلمانان نیست و نیز علم عام و جهانشمول نست که به مقیدات زمانی و مکانی بیربط باشد، بلکه رویکردی سوم است.
از آن جا که فهم ما تکامل تاریخی دارد، فهم حق با تکامل ادیان تفسیر میشود. حق از طریق خلفا و اولیای الهی طرح میشود. حتی در دستگاه باطل تکاملش با امداد الهی بر محور اولیای طاغوت صورت میگیرد. اگر امام را ببینید، فرهنگ، ساخت اجتماعی و حتی روح و ایمانشان به میزان ظرفیت ولیّشان است وسبقت بر اولیا نمیگیرد. بر همین اساس ادوار معرفت تابع انبیا است و آنچه در دوره ظهور حضرت ولیعصر از علم کشف میشود، معرفتهایی ظهور میکند که قبل از آن ممکن نبوده است. برای همین از 28 حرف علم تنها دو حرف قبل از زمان ظهور مطرح میشود. از این مبنا انقلاب اسلامی کمک میکند که بابی جدید برای معرفت باز شود. تلقی من این است که با انقلاب اسلامی و حرکت امام خمینی این دوران جدید شروع شده است. همین بحثها که انجام میشود، همین کتابهایی که نوشته میشود، به این دلیل است که تفکر در فضای جدید آغاز شده که نه سنتی (حتی در سنت حوزه علمیه) است و نه مدرن. بلکه متأثر از فضای انقلاب اسلامی است. بر این مبنا فهم از طریق ولایت صورت میگیرد نه قوای فاهمه. سجده و خضوع ما به نبی اکرم به میزانی که باشد فهم حق بر ما حادث میشود و اگر به عکس تسلیم ولایت ابلیس شدیم و استکبار در ما جاری شد، باطل میفهمیم. در نتیجه ما باید ارتباط با بستر تاریخی به نحوی تعیین کنیم که منجر به نسبیگرایی نشود و نسبت فهم با واقع را منکر نشویم و از آن طرف منطق فهم باید بتواند حقانیت را هم وارد کند.
کتاب و دیدگاه کچوییان مورد نقد نیز واقع شده است. دکتر مرشدیزاده، (6) ضمن بیان اهمیت کتاب چنین بیان میکند که این کتاب اگر چه حاصل فعالیتی دانشگاهی برای شناخت ماهیت جنبشهای اخیر خاورمیانه است و درنوع خود قابل تقدیر و ارزشمند محسوب میشود، ما از حیث محتوایی، نخستین نکتهای که در مواجهه با این اثر توجه ناقد را به خود جلب میکند، ضعف منابع کتاب است. از مجموع منابع مورد استفاده، تنها سه یا چهار منبع ارتباط مستقیم با موضوع کتاب، یعنی جنبشهای اخیر خاورمیانه، دارد. کتاب در سال 1390 انتشار یافته است و تاریخ انتشار کتاب خود میتواند توجیهی برای عدم پوشش منابع مربوط باشد. ولی ایراد در اینجاست که نوسنده بخش قابل ملاحظهای از مباحث را به پاسخگویی به ادعاها و نظریات دیگر اختصاص دادهاند. در صورتی که این اثر صرفاً طرح ادعای نویسنده در مورد این جنبشها بود. شاید میشد به نوعی این کمبود را نادیده گرفت. ولی وقتی دیدگاههای دیگر نقد میشود، انتظار این است که نویسنده خود بر این ادعاها احاطه داشته باشند.
این ایراد در تقسیمبندی نظریات موجود به نظریات معتقد به لیبرالیسم و سکولاریسم از یک سو و نظریات معتقد به بیداری اسلامی از سوی دیگر نیز خود را نشان میدهد. از یک سو، از فحوای کلام نویسنده محترم چنین برمیآید که دموکراسیخواهی را به معنای آن چیزی در نظر میگیرند که به آن گرایش تجدّدی یا غربگرایانه نام دادهاند. در صورتی که دموکراسیخواهی و تلاش مردم برای تعیین سرنوشت خود ظرفی است که میتواند محتویات متفاوتی را در خود جای دهد. از سوی دیگر، نظریات مطرح شده درباره جنبشهای اخیر خاورمیانه عربی دارای جزئیات و تفاصیلی است که این تقسیمبندی ساده نمیتواند آنها را در خود جای دهد. به عنوان مثال، تبیین آبراهامیان درباره این جنبشها با توجه به تقسیمبندی ارائه شده از سوی نویسنده، تبیینی ترکیبی محسوب میشود. آبراهامیان معتقد است نقطه آغاز این جنبشها دموکراسیخواهی است بدینمعنا که مردم خاورمیانه به دنبال مشارکت سیاسی و تأثیرگذاری بر حکومتهای خود هستند. ولی پیشبینی وی این است که با توجه به مسلمان بودن بدنه جامعه، در نهایت این دموکراسیخواهی به اسلامخواهی تبدیل میشود. به جا بود که نویسنده محترم شرحی از نظریات موجود و دسته بندی تفصیلی آنها ارائه و سپس آنها را مورد نقد قرار میدادند.
در مقدمه گفته شده است که به دلیل نبود سازمان، ایدئولوژی و... در جنبشهای خاورمیانه، تعیین ماهیت آنها دشوار است. سخنی است درست. امّا عناصر دیگری وجود دارند که با استفاده از آنها میتوان ماهیت آنها را شناسایی کرد. به عنوان مثال، فرایند جنبشها و عواملی که به صورت پی در پی طی مراحلی جنبش را به پیش بردند، ترکیب و ماهیت نیروهای اجتماعی دخیل در جنبش، مطالبات مردم در جنبشها که در قالب شعارها، بیانیهها و... ظهور مییابد و... از عناصری هستند که میتوانند در تعیین ماهیت جنبشها به ما کمک کنند. بعلاوه اگر بنا به گفته نویسنده جنبشهای اخیر فاقد ایدئولوژی و فرهنگ آرمانی هستند، چگونه میتوان بر اسلامی بودن ماهیت آن تأکید ورزید؟
در تمامی نظریات مربوط به انقلابها و جنبشها، ایدئولوژی جایگاه مهمی را به خود اختصاص میدهد. تنها نظریهپردازی که به این اهمیت اذعان ندارد و انقلاب را حرکت کور عدهای آشوبگر قلمداد میکند، گوستاولوبون باشد. سایر نظریهپردازان، حتی نظریهپردازان جامعه تودهای مانند هورکهایمر ایدئولوژی را دارای اهمیت میدانند، اگر چه این دسته اخیر از نظریهپردازان تنها نخبگان را آگاه از ماهیت این ایدئولوژی قلمداد میکنند.
ایراد دیگری که به این کار پژوهشی وارد است این است که نویسنده از ابتدا تعاریف مختار خود را مشخص نکرده است. معلوم نیست انقلاب را چه چیزی تعریف میکنند و چه تعریفی از جنبش اجتماعی دارند. این ایراد در برخی جاها خود را نشان میدهد. نخست اینکه معلوم نیست در این پژوهش چه سهمی برای ساختار و کارگزار در نظر گرفته شده است. همچنین نمیتوان در مورد موارد جنبشهای خاورمیانه به قضاوت پرداخت. به عنوان مثال، آیا میتوان حرکتهایی مانند جنبش مردم بحرین را که به انتقال قدرت منجر نشده است انقلاب نامید؟ آیا در مورد لیبی که نقش نیروی خارجی در آن برجسته است، ذکر عنوان انقلاب درست است؟ همچنین نویسنده از حاکمیت دوگانه به عنوان شرط وقوع انقلاب یاد میکند؛ این شرط در نظریات کسانی مانند تیلی دارای اهمیت است و در سایر نظریات تأکیدی بر این شرط نمیرود. اگر با استناد به این اشاره بپذیریم که نویسنده نظریه و تعریف چارلز تیلی را به عنوان تعریف و نظریه مختار خود بهره گرفتهاند، ایرادی که پیش میآید این است که چگونه به نظریهای که بر سازمان و بسیج تأکید دارد استناد و اتکا جستهاند، حال آن که خود اذعان دارند که در این جنبشها عنصر سازمان کمترین بروز را دارد. مشکل تعریف در جایی دیگر نیز خود را نشان میدهد و آن تعریف «انقلابهای کبیر» است. نویسنده معتقد است تعدادی انقلابهای کبیر در جهان وجود داشتهاند که پس از خود جنبشهایی را پدید آوردهاند. وقتی با مراجعه به کتاب به دنبال تعریفی برای انقلابهای کبیر میآییم، شاهد نوعی این همان گویی (تاتولوژی) هستیم. به بیان دیگر تنها انقلابهای بزرگ باعث به وجود آمدن جنبشهایی پس از خود میشوند. وقتی میپرسیم این انقلابهای کبیر چه تعریفی دارند، پاسخ داده میشود، انقلابهای هستند که باعث به وجود آمدن جنبشهایی بزرگ میشوند.
به نوشته مرشدیزاده، کچوییان در فصل نخست در خصوص انقلاب فرانسه بیان میدارند که انقلاب فرانسه «با تغییر کامل شرایط اجتماعی گذشته غرب و ایجاد شرایط تاریخی تازه بر پایه چارچوب زندگی بورژوازی در کشورهای اروپایی، نیرویی وارد جهان بشری کرد که در نتیجه ایجاد صورتی تازه از زندگی و نظم سیاسی - اجتماعی و انتقال آن به وسیله مجموعه ارزشها و مفاهیم خاص خود فرایندی از تغییر را با ایجاد مشکلات در اوضاع اجتماعی این جوامع و شکلدهی به ناخشنودی همه جانبه مردم جهان به وجود آورد» (ص58). در خصوص این عبارات و مدعاهای مطرح شده در مورد انقلاب فرانسه نکته قابل ذکر این است که انقلاب خود به تنهایی عامل تغییرات اجتماعی نیست. انقلاب محصول تحولاتی اجتماعی است که سالها و قرنها پیش از خود در جامعه روی داده است و نیروهایی اجتماعی شکل گرفتهاند که به عنوان حاملان ایدئولوژی انقلابی وارد عمل شدهاند. بنابراین، باید مدعای نویسنده را وارونه کرد تا گویای حقیقت باشد. در واقع بورژوازی که قبل از انقلاب فرانسه شکل گرفته بود عامل انقلاب شد و بعداً به عنوان نیروی اجتماعی مؤثر، تغییرات بعدی را رقم زد، نه اینکه انقلاب فرانسه بورژوازی را وارد جهان بشری کرده باشد.
نکته دیگری که در جای جای این پژوهش به چشم میخورد، نکته بر نظریه توطئه است. گفتهاند و درست گفتهاند که نظریه توطئه همه چیز را تبیین میکند و هیچ چیز را تبیین نمیکند. همیشه استکبار جهانی و عناصر آن در عالم نظر حاضر به یراق ایستادهاند تا مسئولیت تمامی تباهیها را به دوش بگیرند و بار نظریهپردازی را از دوش نظریهپرداز بردارند. نظریهپرداز هوشمند باید از کنار این دسته از نظریات به سلامت بگذرد و دامنش بدانها آلوده نشود. مناسب این است که عناصر توطئهای آخرین عناصری باشند که به ذهن نظریهپرداز میآیند. یک جامعهشناس در تبیین خود باید تاکید خود را بر عوامل و نیروهای اجتماعی بگذارد. حتی یک عالم سیاسی نیز که عوامل سیاسی را مد نظر قرار میدهد باید بهوش باشد عوامل توطئهای را مورد تأکید قرار ندهد.
آزادیخواهی و دموکراسیخواهی: دیدگاه صادق زیباکلام
از نظر زیباکلام، حرکتهای مردمی آزادیخواهان در جهان عرب بدون تردید جهان را شگفتزده کرده و همه آزادیخواهان و طرفداران حقوق مدنی و شهروندی را به احترام وادشته است. شکل این حرکتها، عمومی، گسترده و دربرگیرنده تمامی اقشار و لایههای اجتماعی است، بالطبع همانطور که طبیعت این جنبشها اجتماعی است، اقشار و لایههای تحصیلکرده، زنان، نخبگان سیاسی، نویسندگان، دانشجویان، وکلا، مهندسان، پزشکان، فعالان مدنی و این دست اقشار، مشارکت و جنب وجوش و تحرکات بیشتری در آنها دارند. در ضمن خواسته یا خواستههای جنبش به صورت عام بوده و در برگیرنده آزادیهای مدنی، برکناری استبداد و دیکتاتوری حاکم، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و نهادهای مدنی است. این دقیقاً خواستههای مردم تونس بود که همچنان ادامه دارد. اما مهمتر از تونس حرکت در مصر است. ذات حرکت مصریها هم کم و بیش این گونه است و جهت اصلی حرکت آنان مخالفت با استبداد و دیکتاتوری است. از آنجا که این جنبشها مردمی هستند همه اقشار و لایههای اجتماعی مستقل از گرایشات سیاسی و ایدئولوژیک در آن شرکت دارند؛ لیبرالها، سکولارها، چپها و اسلامگرایان شانه به شانه یکدیگر در خیابانهای قاهره و سوئز به حرکت درآمدهاند. جریانات مختلف سیاسی و عقیدتی دست کم در این مرحله اصراری بر روی خواستههای ویژه خود ندارند و هدف صرفاً مبارزه با استبداد و دیکتاتوری حاکم است. درست همان گونه که در مراحل اولیه انقلاب اسلامی بود و در جریان نخستین تحرکات ملیگراها، لیبرالها، سکولارها، چپها، روشنفکران و... به همراه روحانیون و فعالان اسلامگرا علیه رژیم شاه متحد و منسجم بودند. اما به نظر میرسد برخی از شخصیتها و صاحبنظران در ایران این بدیهیات ابتدایی راخیلی مورد توجه ندارند و از هم اکنون دارند تکلیف این جنبشها را روشن میکنند. در حالی که همان طور که گفتیم جهت اصلی و کلی این جنبشها مبارزه علیه استبداد و دیکتاتوریهای حاکم در جهان عرب است، اما برخی از افراد و رسانهها هدف این تحرکات را ایجاد نظامهای اسلامی در آن کشورها اعلام کردهاند. (7)دکتر زیبا کلام در تحلیل آنچه موجب به راه افتادن این اعتراضات با توجه به حکومتهای طولانی مدت دیکتاتوریهای عرب رخ داده و اینکه چرا این اعتراضات مثلاً ده سال پیش رخ نداد، میگوید: «در خصوص وقایعی که در این کشورها از جمله «بهار عربی» رخ داده در جهان عرب و غرب، زیاد نظریهپردازی شده است که چرا این تحولات شگفتانگیز و زنجیرهوار به وجود آمده است؛ اما در عین حال میتوان یک نگاه بسیار ابتداییتر و سادهتری هم ارائه داد به این معنا که بگوییم در تمام کشورهای عربی که شاهد بروز این جنبشها هستیم، یکسری مشترکاتی وجود دارد. اولین و بزرگترین این مشترکات این است که تمامی رژیمهایی که با مشکل مواجه شدند. رژیمهای استبدادی و دیکتاتوری بودند. این رژیمها در کشورهایی حکومت میکردند که در این کشورها نه آزادی مطبوعات وجود داشت، نه حاکمیت قانون، نه آزادی اندیشه و نه انتخابات آزاد و شکل حاکمیت یک شکل خشن استبدادی و دیکتاتوری بود. در بعضی از اینها، استبداد و دیکتاتوری ابعاد گستردهتری داشت مثل لیبی و در بعضی ابعاد استبداد و دیکتاتوری کمتر بود مثل مصر و تونس. به هر حال همه آنها به نوعی حاکمیتهای استبدادی و دیکتاتوری بودند. از نظر زیباکلام دومین وجه اشتراک این است که درصد قابل توجهی از جمعیت این کشورها را جوانان تشکیل میدهند.
در تمامی این کشورها جوانان بودند و هستند که صفوف پیشاهنگ این جنبشها و مبارزات را تشکیل میدهند. نکته سوم این است که ابزار و تکنولوژی جدید اجتماعی در این حرکتها مهم بودند. استفاده از اینترنت، تویتر، فیس بوک و وبلاگنویسی در این جنبشها خیلی مؤثر بوده است. در تمامی این کشورها نقش وبلاگنویسان در اشاعه حرکت و جنبش اجتماعی واقعاً بینظیر بود. ویژگی دیگری که در این کشورها به چشم میخورد، خرابی وضعیت اقتصادی است. در تمامی این کشورها نرخ بیکاری بسیار بالاست. از نظر زیباکلام، جنبشهای عربی را فراتر از یک حرکت اسلامی است و جنس این انقلابها آزادیخواهی و دموکراسیخواهی میباشد؛ درست است مردمی که این جنبشها را به راه انداختهاند، مسلمانان و دارای اعتقادات مذهبی هستند و بسیاری از آنها در صفوف دهها هزار نفری، نماز جماعت میخوانند یا حتی درصد بالایی از آنها در مصر، تونس و مراکش تا بدینجا به اسلامگرایان رأی دادهاند اما هدف آنها از به راهانداختن این جنبشها این نیست که حکومتهای شرعی یا فقهی را حاکم کنند که در آن به عنوان مثال دست سارقان را قطع یا متهمان روابط نامشروع را سنگسار کنند. مردم در این کشورها به دنبال تحقق چنین حکومتهایی نیستند نه در مصر، نه در سوریه یا تونس، لیبی، یمن، مراکش و...؛ البته میپذیرد که یک درصدی از اسلامگرایان در مصر یا شاید در سوریه و لیبی و دیگر کشورهای عربی، سلفیهای پیرو خط مشی وهابیت و نزدیک به تفکرات محمدبن عبدالوهاب باشند اما اینها در اقلیت هستند. این در حالی است که اکثریت اسلامگرایان این کشورها درست مثل انقلاب اسلامی ایران در سال 57، معتقدند اسلام این قابلیت را دارد که یک نوع حکومت دموکراتیک را تحقق بخشد؛ یعنی همان اعتقادی که مردم ایران در سال 57 داشتند و معتقد بودند نظام اسلامی که بعد از سقوط رژیم شاه در ایران حاکم خواهد شد تمام آن خواستههایی را که رژیم شاه نتوانسته بود برآورده کند یعنی انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات، آزادی اندیشه و حاکمیت قانون را پیاده خواهد کرد. در جهان عرب هم چنین وضعیتی است؛ یعنی وقتی مردم تونس رأی بالایی به جریانات اسلام گرا میدهند تصورشان این است که اسلام قابلیت این را دارد که حکومتی ایجاد کند در نقطه مقابل حکومت زینالعابدین بن علی.
زیباکلام با تأکید بر جنس دموکراسیخواهان بودن انقلابهای عربی بیان میکند که این کشورها کشورهایی بودند که ده سال زیر یوغ نظامهای دیکتاتوری و استبدادی بودند و ما نباید انتظار داشته باشیم که مردم این کشورها یک شبه ره صدساله بروند اما تضاد مردم مصر و تونس با حکومتهای آنها به خاطر این نبود که چرا آن حکومتها به فرض طرفدار غرب هستند یا طرفدار آمریکا یا اینکه چرا اسلام را اجرا نمیکنند؟ مشکل آنها با این حکومتها این بود که چرا آنها انتخابات آزاد برگزار نمیکنند، چرا این حکومتها اجازه آزادی مطبوعات را نمیدهند و چرا حاکمیت قانون در مورد آنها وجود ندارد. الگوی آنها شبیه ترکیه است و معتقدند که همانطور که در ترکیه یا مالزی، اسلام و دموکراسی یک حالت توازن و همزیستی دارند، پس میتوان در کشور آنها نیز بین این دو مقوله یک همزیستی برقرار کرد. تحصیلکردههای جهان عرب نیز معتقدند که اسلام این قابلیت را دارد که با دموکراسی همسازی و همزیستی داشته باشد؛ بنابراین بین رأی دادن به احزاب اسلامگرا و بین خواستن اینکه اسلامگرایان به قدرت برسند و همچنین به وجود آمدن یک نظام دموکراسی در کشورشان، تضاد و تقابلی نمیبینند. او با یادآوری این نکته که اسلام گرایان در این کشورها یک جریان واحد را شامل نمیشوند و بیشتر به صورت یک طیف هستند، توضیح میدهد که یک سر این طیف جریاناتی شبیه ملی مذهبیهای ایران هستند که بین اسلام و دموکراسی تضاد و تقابلی نمیبینند و در سر طیف دیگر جریانات تند رادیکال سلفی و وهابیت هستند که به دنبال نوعی از نظامهایی مانند طالبان هستند. به علاوه جریانات سیاسی و اجتماعی هم در این کشورها متعدد و باز به صورت یک طیف هستند. به عنوان مثال در مصر طیف جریانات غیرمذهبی در برگیرنده ملیگرایان، چپها، سوسیالیستها، سکولارها، لیبرالها و فمنیستها میشود. به هیچوجه این گونه نیست که ما در کشورهای عربی فقط یک طیف، یک گروه و یک جریان را داشته باشیم. هم اسلامگرایان جریانات مختلفی هستند و هم خود سکولارها جریانات متفاوتی را شکل میدهند. نکته مهم این است که همه آنها فعلاً در این مرحله به دنبال تحقق دموکراسی، جامعه مدنی، آزادی و این گونه مفاهیم هستند که در جامعه آنها وجود نداشته است. او ضمن مقایسه تحولات جهان عرب را با تحولات بلوک شرق در اواخر دهه هشتاد میلادی، بر آن است که علت اصلی که کمونیسم در کشورهای بلوک شرق یکی پس از دیگری فروریخت نیز این بود که نظامهای آنها در مجموع دیکتاتوری بودند؛ هر چند که توانسته بودند یک حداقلی از عدالت، اشتغال، مسکن و بهداشت و درمان را به وجود آورند اما اشکال رژیمهای عربی این بود که آنها این حداقلها را هم نتوانسته بودند به وجود آورند. او آینده منطقه و کشورهای اسلامی را به گونهای ترسیم میکند که در آن جریان دموکراسیخواهی در جهان عرب به تدریج به حوزه خلیج فارس هم کشیده خواهد شد. (8)
از نظر زیباکلام، پرسش حائز اهمیت این است که روایتی که از این جنبشها توسط حاکمیت جمهوری اسلامی ایران و زیر مجموعههای آنها صورت میگیرد چه اندازه با واقعیت منطبق است؟ روایت رسمی از این جنبشها در ایران تحت تأثیر انقلاب اسلامی این کشور شناخته میشود و مطالبات و خواستهها و جهتگیری سیاسی آنها همانهایی معرفی میشود که در جمهوری اسلامی ایران تعقیب و خواسته میشود و در مجموع این نهضتها را، نهضتهایی علیه غرب و آمریکا توصیف میکنند در حالی که به گمان من اینگونه نست؛ این جنبشها سرشت و ذاتشان در حقیقت مثل انقلابهای رنگین و مخملی هستند و هدف اصلی آنها آزادی و تحقق دموکراسی است و مخالف اصلی آنها نه با آمریکا و غرب، که با استبداد و دیکتاتوری و نظامهای سیاسی مستبد است.
شواهدی که زیباکلام برای ایده خود مطرح میکند، عموماً شواهد عینی هستند. از نطر وی، در این اعتراضات، نه شعاری علیه آمریکا سر داده شده و نه پرچم آمریکا و یا انگلستان آتش زده شد و نه حتی جریانهای اسلامخواه و اسلامگرایی اعلام کردهاند که ما پس از سرنگونی این نظام به دنبال ایجاد یک نظام اسلامی و یا حکومتی که به دنبال اجرای شریعت و احکام شریعی باشد، هستیم بلکه تمام خواستههای آنها و آنچه که تا به حال از این جنبشها دیدهایم در جهت تحقق اهداف کاملاً دمکراتیک و اهدافی است که ذیل جامعه مدنی قرار میگیرد و مشکل و درد آنها این است که در کشور آنها حقوق شهروندی رعایت نمیشده، مطبوعات آنها آزاد نبودهاند و زندانی سیاسی در این کشورها وجود داشته است و اندیشه و بیان اندیشه آزاد نبوده. مشکل و دعوا اینها هستند. از نظر زیباکلام مقدار روایتهایی که در ایران در خصوص همسویی این جنبشها با انقلاب اسلامی میشود ریشه در آرزو و تخیلات راویان دارد؛ به این معنی که دوست دارند که تحولات آن طوری بشود که خواهان آن هستند. تا به الان به گمان من این جنبشها حرف اصلیشان آزادیخواهی بوده است که از این بابت این جنبشها از جهاتی به انقلاب اسلامی ما شبیه هستند؛ برای اینکه انقلاب اسلامی ایران هم دقیقاً به دنبال تحقق اهداف دموکراتیک بود و مشکل مردم ایران در آن زمان با رژیم شاه، دقیق همین مشکلاتی بود که اکنون مردم عرب با بن علی و حسنی مبارک دارند؛ در انقلاب 1357 هم خواسته اصلی مردم آزادی بود؛ حاکمیت قانون، آزادی مطبوعات و تشکلها و نفی زندانی سیاسی بود. گفتمان مسلط بر انقلاب اسلامی خود را در چهارچوب شریعت بیان میکرد و شعار اصلی انقلاب، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود و برداشتی که از اسلام وجود داشت در سال 57 یک شکلی همه آن چیزی بود، که رژیم شاه نبود؛ اسلام به تعبیری از دید بسیاری از مردمی که خواهان تحقق و حاکمیت اسلام بودند؛ این ظرفیت را داشت که تمام چیزهایی را اعطا بکند که رژیم شاه نخواسته بود و یا به هر دلیلی در ایران تحقق پیدا نکرده بود و بهترین دلیل که میشود آورد و اثباتی که میشود کرد مصاحبههای رهبر انقلاب است؛ مصاحبههای مرحوم امام در حدود 3 ماه که در پاریس بودند اکنون در دسترس است. ایشان هر روز بیش از چندین مصاحبه با نماینده رسانههای مختلف انجام میدادند؛ یکی از سؤالاتی که تقریباً در تمامی مصاحبهها از امام میشود درباره نظامی بود که بعد از حکومت شاه قرار بود جانشین باشد؟ آنها میپرسیدند: شما میگویید حکومت اسلامی، جمهوری اسلامی؟ این چه جور نظامی است؟ مثل عربستان است؟ مثل لیبی است؟ مثل پاکستان است؟ آنها همه معتقدند اسلامی هستند. پاسخهای امام هست! بعضاً خبرنگاران پرسیدند که آیا مخالفان شما، مارکسیستها حق حیات سیاسی دارند؟ بنابراین جنبشهایی که در جهان عرب هم اتفاق میافتد حتی اگر بعضاً خودش را در لباس شریعت توصیف کند، مبین این نیست که خواهان ایجاد نظام رادیکال اسلامگرایانی ضدغرب و آمریکا است. (9)
زیباکلام در یادداشتی در همین زمینه مینویسد: نحوه پوشش رسانههای دولتی در ایران از تحولات مصر و تونس به جای انعکاس حقایق این جنبشها، سعی در القا این باور دارند که این جنبشها اسلامگرا هستند و خواهان برقراری یک نظام اسلامی شبیه به آنچه که در ایران به وجود آمده، میباشند. بعد دیگر القا رسانههای دولتی در ایران آن است که حرکتهای جهان عرب بالاخص در مصر ملهم و متأثر از انقلاب اسلامی در سال 57 میباشند. بعد سوم القا رسانههای دولتی در ایران آن است که غرب و آمریکاییها مخفیانه دارند به حسنی مبارک کمک میکنند تا جلوی سقوط وی را بگیرند. در این وسط بالطبع اگر جملهای، حرفی و سخنی از سوی برخی رهبران غربی یا آمریکایی ابراز شود که در جهت روایت دولتی در ایران قرار بگیرد، آن اظهار نظر بلافاصله در رادیو و تلویزیون دولتی ما تابلو میشود. از جمله ابراز نگرانی نخست وزیر اسرائیل از تحولات مصر و این که ممکن است در آن کشور یک نظام اسلامی مشابه ایران بر سر کار آید. بعد دیگر نگاه دولتی در ایران به تحولات مصر و جهان عرب احساس نوعی موفقیت و پیروزی برای موضعگیریهای حکومتی در ایران است. به بیان دیگر به گونهای تحولات جهان عرب را تفسیر و تبیین و گزارش میکنند که حکایت از آن میکند که مواضع، دیدگاهها و برخوردهای ما کاملاً درست بوده و دلیل اثبات درستی مواضع و دیدگاههای ما اتفاقاتی است که در جلوی چشمان ما امروزه جهان عرب را به لرزه درآورده است.
زیباکلام این پرسش را مطرح میکند که آیا به راستی این چنین است؟ آیا ذات جنبشهای عربی، اسلامگریانه و هدف آنها ایجاد یک نظام سیاسی مثل نظام سیاسی حاکم بر ایران است؟ آیا آنگونه که رسانههای دولتی در ایران میخواهند القا کنند، جنبشهای جهان عرب ضدغربی، ضد آمریکایی و اسلامگرا بوده و یا آنگونه که رسانههای دولتی ما القا میکنند، هدف غاییشان ایجاد یک نظام اسلامی ضد غربی میباشد؟ از نظر او، پاسخ به بسیاری از این پرسشها منفی است یا دست کم ارتباطی با روایت دولتی ما از این تحولات ندارد. این درست است که بسیاری و اکثریت قریب به اتفاق کسانی که در خیابانهای قاهره، اسکندریه و سوئز تظاهرات میکنند مسلمان هستند، این درست است که هزاران نفر از معترضین در میدان تحریر قاهره نماز برپا میکنند، این درست است که خیلی از زنان محجبه هستند و محاسن خیلی از مردان حکایت از دینداری آنان میکند، اما آیا اینها به معنای آن است که پس آنان به دنبال ایجاد یک نظام اسلامی آن هم مثل ایران در مصر یا تونس هستند؟ آیا این به معنای آن است که پس آنان ضد غرب و ضد آمریکایی هستند و میخواهند رژیمی که در کشورشان بر سر کار میآید مثل جمهوری اسلامی ایران، ضدغرب و ضد آمریکا باشد؟ پاسخ قطعاً خیر است. ممکن است همه امیال و آرزوهای برخی در ایران در آینده تحقق پیدا کند و در مصر، یمن، یا تونس چنین رژیمهایی روزی به قدرت برسند. اما محور مبارزات و خواستههای اعراب در حال حاضر هیچ کدام اینها که برخی میگویند و سعی در القا آنها دارند، نیست.
زیباکلام تصریح میکند که خواسته اصلی و بنیادی مردم مصر و تونس آزادی است، خواست اصلی مردم در مصر مخالفت و جمع شدن بساط استبداد، دیکتاتوری و اختناق حاکم بر این کشورها میباشد. به بیان دیگر خواست آن زنان و دختران در قاهره، مردان مسلمانی که در خیابانهای تونس یا اسکندریه یا میدان تحریر با محاسن و پر شور در تظاهرات علیه حسنی مبارک شرکت دارند، در حال حاضر و فعلاً نه حکومت اسلامی است، نه برقراری شریعت است، نه مرگ بر آمریکا میگویند، نه پرچم آمریکا و انگلیس را آتش زدهاند، نه آدمک اوباما را آتش زدهاند و نه هیچ یک از دیگر از آثار و علایمی را نشان میدهند که ما در ایران خیلی علاقه داریم نشان دهیم. البته این طبیعی است که اگر در مصر یا تونس رژیمهای مردمی به قدرت برسند آن روابط و کیا و بیای صمیمانهای که میان حسنی مبارک و تلآویو برقرار بوده، دیگر برقرار نخواهد بود. بنابراین اسرائیلیها کاملاً حق دارند نگران تحولات مصر باشند چرا که هر گرایش و جریانی که جایگزین حسنی مبارک شود، اسلامی یا سکولار، آن دوران خوش گذشته با مصر تغییر خواهد یافت. از نظر زیباکلام، از یک جهت کلی شباهت کاملی میان انقلاب اسلامی ایران در 32 سال پیش و آنچه که امروز در جهان عرب دارد اتفاق میافتد، وجود دارد. انقلاب اسلامی ایران هم بنیاد حرکتی بود علیه استبداد، علیه خفقان، علیه دیکتاتوری ؛ انقلاب اسلامی ایران در 32 سال پیش همچون جنبشهای مردمی امروز جهان عرب خواهان حاکمیت قانون، انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب و تشکلها سیاسی، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی اندیشه و این دست از مطالبات بود. زیباکلام تصریح میکند که بعد دیگر شباهت میان جنبشهای امروزی جهان عرب با انقلاب اسلامی ایران در 32 سال پیش در مشارکت مردمی آن است. خیابانهای قاهره، اسکندریه و سوئز در مصر امروزه یادآور خیابانهای تهران، شیراز، اصفهان، تبریز و کرمان در 32 سال پیش میباشد که مردم از پیر و جوان، تحصیل کرده و عامی، شهری و روستایی، روشنفکر و عامی، زنان محجبه و زنان غیر محجبه، اسلامگریان، ملیگرایان و چپ گرایان همگی علیه استبداد و دیکتاتوری حاکم بر ایران به حرکت درآمده بودند. جالب است که در تمامی دوران انقلاب ایران هم، نه پرچم آمریکا به آتش کشیده شد، نه به سفارت آن کشور حملهای صورت گرفت، نه هیچ یک از دهها هزار آمریکایی که در تهران، اصفهان یا شیراز بودند، مورد کوچکترین تعرض قرار گرفتند و نه اساساً فکر و فلسفه مبارزه با غرب در جریان انقلاب ایران مطرح بود. همچنانکه امروزه در مصر و تونس هم به عینه شاهد هیچ یک از این اعمال و حرکات نیستیم. (10)
جمعبندی
ده سال پیش جرج بوش رییس جمهور سابق ایالات متحده در پی اجرای طرح خاورمیانه بزرگ با مخالفت حاکمان کشورهای همسو خود در خاورمیانه روبر شد؛ چرا که غرب به این نتیجه رسید که بن بست جهان اسلام دو چیز است؛ 1- دموکراسیخواهی 2- اسلامخواهی و هر کجا دموکراسی آورده شود اسلامگرایان پیروز آن هستند. این گزاره عینی است که بیشتر غربیها آن را قبول دارند. مخالفت حاکمان همسو با غرب باعث شد با آمدن اوباما اجرای آن طرح متوقف شود. اتفاقاً بعد از انقلاب در تونس و مصر با برگزاری انتخابات، اسلامگرایان پیروز شدند. بعد از وقوع انقلاب لیبرالها و طرفداران غرب با وقوف بر این موضوع برای انقلاب اسمگذاری کردند و دموکراسی بدون اسلام یا بهار عربی (شبیه بهار پراگ) را پیشنهاد دادند. در مقابل، اسلامگرایان و کانون اسلامگرایی یعنی جمهوری اسلامی ایران، انقلابات عربی را بیداری اسلامی نامیدند، یعنی ادامه حرکت سیدجمال اسدآبادی که اخوان از آن بیرون آمده است. در واقع، نزاع کنونی بر سر ماهیت این جنبشها، از همان آغاز در نامگذاری آنها نیز خود را نشان داده بود.لیبرالها و حامیان آنها تلاش دارند القا نمایند که اسلامگرایان معتقد به دموکراسی نیستند و بنیادگرا هستند. ولی اسلامگرایان اصرار بر دموکراسی دارند چرا که با داشتن عقبه درخشان خود میتوانند به آراء مردم امیدوار باشند. اسلامگرایان ملاک دستیابی به قدرت را نه خشونت و زور و نه حمایت غرب بلکه رأی مردم و انتخابات آزاد و شفاف قرار دادهاند. آنها تنوع آرا و تکثر احزاب و رقابت منصفانه را پذیرفته و مردم را در انتخاب شیوه زندگی آزاد و مختار گذاشتهاند. آنها همچنین خود را به رعایت حقوق شهروندی به خصوص رعایت حقوق زنان و اقلیتها ملتزم میدانند. البته اسلامگرایان خود از طیف وسیعی تشکیل شده که آرا و رویکردهای مختلف را در بر میگیرد. لیبرالها قبل از انقلاب زمانی که اکثر فعالان اسلامگرا در زندانهای رژیم به سر میبردند از حمایت همان غرب حامی رژیم برخوردار بودند. این خود سوال جدی در اذهان ملتها به وجود میآورد که چرا غرب قبل از انقلاب حامی رژیمهای دیکتاتور بوده و هماکنون هم برای تعیین جانشینان حکومتهای سابق تلاش میکند؟
پس اگر بهار عربی را جنبشی دموکراتیک مبتنی بر طبقه متوسط با رویکردی سکولار و در جهت نزدیکی به غرب تلقی کنیم، بیتردید نادرستی چنین برداشتی در عمل به خوبی آشکار شده است. اکنون احزاب نزدیک به اخوانالمسلمین که در انتخابات مصر و تونس پیروز شدهاند. بیشتر متکی به آراء طبقات محروم جامعه بوده و دارای هویتی دینی و نگرشی مستقل هستند. پس چگونه بهار عربی به سرنگونی دیکتاتوریهای حامی غرب و تقویت اسلامگرایان منجر شده است؟ اما اگر از زوایه دیگری بنگریم میتوان این فرایند را بیداری اسلامی نامید؛ چرا که اسلامگرایان توانستند همبستگی خویش را تقویت کرده و با سازماندهی و هوشیاری در عرصه سیاست فعالانه مشارکت کنند. آنها با اعلام مواضع سیاسی و فرهنگی خویش به تفکیک رویکرد خود با سکولارها و لیبرالها و غربگراها پرداختند و بر هویت دینی و اهداف ملی خویش پافشاری کردند. مقصود از بیداری این نیست که آنها با مشارکت فعالانه در عرصهها سیاسی و فرهنگی به همه اهداف خود دست یافتهاند، بلکه اشاره به درآمدن از خوابزدگی و دوری از سستی و انفعال است. به عبارت دیگر کسب نوعی خود آگاهی و هوشیاری نسبت به جایگاه خویش و اهداف پیش رو است.
بنابراین باید سرشت این تحولات را در اتکا و احترام به رأی مردم و توسل به حقیقت دین حنیف اسلام جستجو کرد. از این نظر، دو عامل اصلی در جا به جایی قدرت و تحرک اجتماعی، یکی رأی مردم و دیگری دین اسلام است. بر این اساس میتوان مردمسالاری دینی را به عنوان بارزترین شاخصه این تحولات قلمداد کرد. ایجاد تعادلی موفق بین اسلام و مردمسالاری امری خطیری است که نیاز به اجتهاد مستمر و اخلاق مدنی و خرد جمعی دارد. به عبارت دیگر اسلامگرایان اکنون در برابر آزمون بزرگ تاریخ قرار گرفتهاند: آیا آنها میتوانند کشتی طوفانزده خود را از میان بادهای مخالف سکولاریسم و امواج سهمگین بنیادگرایی به سوی ساحل دموکراسی دینی، هدایت کرده و آن را استمرار بخشند؟ (11)
پینوشتها
1. دانشجوی دوره دکتری دانشگاه علامه طباطبایی.
sydmnzr@yahoo.com.
2. http://rahbordy.ir.archives/1379;http://didban.ir/fa/news/167.
3. http://mkaveh.blogfa.com/post/38.
4. http://pngo.ir/index.php?option=com_content&view=article&id=412:2011-02-28-20-51-15&catid=88:science
5. در نشست «فلسفه تاریخ و انقلاب اسلامی»، با حضور حجه الاسلام، دکتر حمید پارسانیا و حجةالاسلام محمد مهدی میر باقری و سیدحسین شهرستانی، سهشنبه 91/11/24، تالار شهید مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. در:
http://ejtemaee.ir/1391/12/28677.html.
6. علی مرشدی زاده «نقد کتاب انقلاب اسلامی و انفتاح تاریخ. انقلابات کبیر و ایجاد نیروی تاریخی جدید». در:
http://ejtemaee.ir/1391/12/28400.html.
7. http://www.zibakalam.com/news/390.
8. http://safirnews.com/index.aspz/n/3401/
9. http://mzare.mihanblog.com/post/67
10. http://fararu.com/vdcgzy93.ak9un4prra.html.
11. خوشرو، غلامعلی، بهار عربی یا بیداری اسلامی؟ گذر از دوگانه سکولاری - بنیادگرایی، سایت دیپلماسی ایرانی، 7 فروردین 1391.
کچوییان، انقلاب اسلامی ایران و انفتاح تاریخ، تهران، انتشارات سوره مهر، 1391.
خوشرو، غلامعلی، بهار عربی یا بیداری اسلامی؟ گذر از دوگانه سکولاری - بنیادگرایی، سایت دیپلماسی ایرانی، 7 فروردین 1391.
نشست «فلسفه تاریخ و انقلاب اسلامی»، با حضور حجةالاسلام دکتر حمید پارسانیا و حجةالاسلام محمدمهدی میرباقری و سیدحسین شهرستانی، سه شنبه 91/11/24، تالار شهید مطهری دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران. در http://ejtemaee.ir/1391/12/28677.html.
علی مرشدیزاده «نقد کتاب انقلاب و انفتاح تاریخ، انقلابات کبیر و ایجاد نیروی تاریخی جدید.» در:
http://ejtemaee.ir /1391/12/28400.html.
http://rahbordy.ir/archives1379/:http://didban.ir/fa/news/167
http://mkaveh.blogfa.com/post/38.
http://pngo.ir/index.php?option=com_content&=view=article&id=412:2011-02-28-20-51-15&catid=88:science
http://www.zibakalam.com/news/390
http://safirnews.com/index.aspx/n/3401
http://mzare.mihanblog.com/post/67.
http://fararu.com/vdcgzy93.ak9un4prra.html.
منبع مقاله :
حاتمی، محمدرضا؛ بحرانی، مرتضی، (1392)، دایرةالمعارف جنبشهای اسلامی، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}