ظهور فاشيسم ايتاليا در آغاز قرن بيستم

توتاليتريانيزم ابتدا با انقلاب بلشويکها در روسيه ظاهر شد . فاشيسم در ايتاليا نوع ديگري از دولت توتاليتر بود و نازيسم در آلمان بالاترين نوع ديکتاتوري بود . البته کمونيسم ، فاشيسم و نازيسم هيچکدام آشکارا نمي گفتند و نمي گويند که قصد ايجاد حکومت مطلقه دارند بلکه رژيم خود را « آزاد کننده انسان از قيود خرافات ، اعتقادات سخيف و بندهاي اجتماعي » مي دانستند . حتي کمونيست ها هم که از « ديکتاتوري پرولتاريا » سخن مي گفتند آن را موقتي و گذرا مي دانستند .
در عالم تئوري ، حکومت کمونيستي فاقد جنبه ي مليت پرستي بود زيرا بر اصل مبارزه ي طبقاتي عموم جهانيان اتکا داشت ، قانون اساسي را قبول مي کردکه ظاهرا با موازين دموکراسي وفق مي داد و از حقوق بشري حمايت مي کرد . اما اين انديشه کمونيستي به صورت يک حکومت ديکتاتوري خشن ، آن هم به صورت حزب واحد سياسي ظهور کرد ، قانون اساسي و حقوق بشري در اين سيستم حکومتي معنا و مفهومي نداشت ، آيين پيشواپرستي رواج گرفت و شخص استالين مورد پرستش واقع شد و مليت پرستي اهميت بيشتري پيدا کرد .
توتاليتريانيزم ، يا حکومت مطلقه استبدادي با آنکه بعد از جنگ بين الملل اول به طور ناگهاني ظهور کرد يک پديده غير طبيعي تاريخي نبود . « دولت » يا « حکومت » نهادي بود که از دوران قرون وسطي در اروپا بتدريج به مقابله با « قدرت پاپها » برخاست . از عصر هانري هشتم در انگلستان و لويي چهاردهم در فرانسه مبارزه ي دولت با حکومت مذهبي کليسا وارد مراحل جدي شد و در عصر ناپلئون و مازيني و بيسمارک شدت يافت . اين مبارزه در اکثر موارد تنها به صورت مبارزه با روحانيون مسيحي نبود بلکه بعضي از آنها علنا با ديانت مسيح مقابله مي کردند .
حکومتهاي استبدادي کمونيسم ، فاشيسم و نازيسم ، البته حکومت مطلقه خود را بالعاب
انديشه هاي فريبنده فلسفي مي پوشاندند . اين فلسفه از تئوري مربوط به ساختمان جامعه ريشه
مي گرفت مبني بر اينکه جامعه موجود زنده ا ي است که در درون آن « فرد » چيزي محسوب نمي شود الا ياخته اي واحد ، که بر طبق آن فرد هيچ گونه وجود مستقلي ندارد ، حيات او و تمام عقايدش مديون جامعه ، ملت و يا فرهنگي است که در آن متولد شده است . در مارکسيسم اطاعت فرد از « طبقه » خويش تقريبا نوعي از انديشه « مستحيل کردن » فرد در جامعه است . فرد يک ياخته ذره بيني است که در خارج از پيکر اجتماعي معنايي ندارد .
ذره ي ناچيزي است در دل صخره عظيم طبقه ي کارگر .

فاشيسم در ايتاليا

اکنون که با اصول کلي حکومت هاي فاشيستي و ديکتاتوري آشنا شديم به ايتاليا مي رويم که پس از جنگ اول جهاني مدتها تحت سيطره ي يک حکومت توتاليترو فاشيستي قرار گرفت .
پايه گذار اين حکومت در ايتاليا « بنيتو موسوليني » بود . وي در 1883 متولد شد . پدرش آهنگر و سوسياليست بود . او در جواني مدير يک روزنامه اعتدالي سوسياليستي به نام « آوانتي »(1) شد که در شهر ميلان منتشر مي گرديد . طي جنگ جهاني اول ابتدا مخالف جنگ بود ولي ناگهان تغيير عقيده داد و هوادار پيوستن ايتاليا به متفقين گرديد و چون انديشه هاي جنگ طلبانه را تبليغ
مي کرد از حزب سوسياليست اخراج شد . کمي بعد موسوليني به عنوان داوطلب وارد خدمت نظامي شد و به صورت سرباز ساده در جبهه جنگ خدمت کرد و در يکي از جنگ ها مجروح شد . پس از جنگ مجروح شد . پس از جنگ در ماه مارس 1919 حزب فاشيسم را تشکيل داد . حزب موسوليني براي جلب همه ي طبقات و گروه ها شعارهايي کاملا متضاد را مطرح مي کرد . نهرو در اين باره مي نويسد :
« فاشيسم اختلاطي شگفت انگيز بود که مي شد آن را به انواع مختلف تفسير کرد . يعني در حالي که اصولا يک نهضت سرمايه داري بود . شعارهايي را فرياد مي کشيد که براي سرمايه داري خطرناک مي نمود و از اين راه عناصر و اشخاص گوناگوني را در لابلاي تشکيلات خود گرد
مي آورد . ستون فقرات و تکيه گاه اصلي فاشيسم طبقات متوسط و مخصوصا بيکاران و قشرهاي پايين طبقات متوسط بودند .
کارگران بيکار و ناماهر و عادي که در سازمان هاي اتحاديه هاي کارگران متشکل نشده بودند تدريجا و به نسبتي که قدرت فاشيست ها بيشتر مي شد به آنها پيوستند زيرا هيچ چيز به اندازه ي همبستگي موجب موفقيت نمي شود ...
ارتش رسمي ايتاليا هم با فاشيستها بسيار دوستانه رفتار مي کرد .موسوليني ژنرال هاي ارتش را به هواداري خود جلب کرده و آنها را در صف فاشيست ها وارد ساخته بود . در واقع براي موسوليني پيروزي بزرگي بود که اين همه عناصر گوناگون و متضاد را در اطراف خود گرد مي آورد و همه را با هم پيوسته نگاه مي داشت بطوري که هر گروه تصور مي کرد که فاشيسم مخصوصا به خاطر منافع همين گروه است . »
فاشيست ها روز به روز نيرومند تر مي شدند تا سرانجام در اکتبر 1922 گروه هاي فاشيست تحت فرمان ژنرال هاي ارتش از ميلان به سوي رم حرکت کردند. نخست وزير ايتاليا ، بونومي ، که تا آن زمان فعاليت فاشيست ها را تحمل مي کرد حکومت نظامي اعلام کرد . اما ديگر خيلي دير شده بود . خود پادشاه هم اکنون از موسوليني جانبداري مي کرد . وي با اعلام حکومت نظامي مخالفت کرد و سرانجام استعفاي کابينه بونومي (2) را که در 9 فوريه تقديم شده بود پذيرفت و از موسوليني دعوت کرد که تشکيل کابينه ي جديد را بپذيرد . ارتش فاشيست ها روز 30 اکتبر 1922 به رم رسيد و در همان روز موسوليني هم با قطار راه آهن از « ميلان » به رم وارد شد تا نخست وزير شود و بدين گونه فاشيست ها قدرت را در دست گرفتند .
موسوليني پس از به دست گرفتن قدرت براي تعطيل روزنامه هاي مخالف ، انحلال احزاب و گروههاي سوسياليستي و مذهبي و ايجاد سانسور اقدام کرد . آنچه که امروزه براي ما ممکن است شگفت انگيز باشد طرفداري و حمايت گروه هاي عظيمي از مردم ايتاليا از اقدامات سرکوبگرانه موسوليني و حزب فاشيست است . ما براي درک اين طرفداري بايد شعارها و شيوه هاي حکومت فاشيستي را بيشتر مورد بررسي قرار دهيم . امروزه وقتي سخن از « حکومت يا دولت فاشيستي » به ميان مي آيد فورا يک حکومت ظالم و ستمگر در ذهن تداعي مي شود که احزاب را سرکوب و آزادي هاي اجتماعي را محدود مي نمايد . اما در آن روزها واژه فاشيسم در ايتاليا اين معاني را تداعي نمي کرد و حتي گروهي افتخار مي کردند که عضو حزب فاشيست هستند . فاشيسم از آغاز ظهور خود دشمني سرسخت در مقابل داشت و آن کمونيسم بود شايد در اولين برخورد اينطور به نظر برسد که مخالفت کمونيسم با فاشيسم به خاطر آن بود که کمونيسم به آزادي و کرامت انسان احترام قائل است و از اين رو مخالفت با فاشيسم را در صدر آرمان ها و فعاليت هاي خود قرار مي دهد . در حالي که مارکسيسم در ذات خود به آزادي انسان اعتقاد ندارد، کمونيسم و فاشيسم از جهاتي با هم مشترکند و اين اشتراکات از اين قرارند :
کمونيسم روس و فاشيسم ايتاليا هر دو اين نظر را که در رديف حکومت هاي استبدادي و « مطلقه» اند انکار مي کنند بلکه مدعي هستند که بنا به اراده ملت به روي کار آمده و نمونه اي از تمايلات قاطبه ي مردم هستند .
فاشيسم و کمونيسم معتقدند که قواي مقننه و قوه مجريه بايد از حزب واحدي که موجد و نگهبان ايدئولوژي اجتماعي رژيم است سرچشمه بگيرند .بدين جهت چه در رژيم کمونيستي و چه در رژيم فاشيستي ، حزب واحد زمام امور کشور را در دست مي گيرد و قواي مقننه و مجريه هر دو از فرامين رهبران حزب اطاعت مي کنند .(3) پس محور اصلي اداره مملکت حزبي است که ايدئولوژي و مرام خود را بر کشور مسلط و چيره کرده و پر واضح است که در چنين وضعي چه در روسيه و چه در ايتالياي فاشيست ، آزادي فکر ، آزادي بيان و آزادي مطبوعات معني و مفهوم ندارد . هر فردي موظف است که « ايدوئولوژي » حزب را که ايدئولوژي کشور است بپذيرد و تعبدا از آن پيروي نمايد . اما يک چنين ايدئولوژي نمي تواند فقط به اتکا ، زور و قدرت در کشور مستقر و پايدار بماند ، بلکه بايد با تدارکات طولاني و مقدمات دامنه داري افکار و اذهان جوانان و سپس توده مردم را به سوي خود جلب نمايد تا بتدريج عموم مردم را به اطاعت واردار کند . حکومت هاي توتاليتر معمولا از راه تعليم و تربيت در مدارس و از راه تبليغات وسيع در تظاهرات عمومي از قبيل ورزش و نمايش ، اذهان را متوجه خود مي نمايند . گردانندگان چنين حکومت هايي مي دانند که بايد در جوانان و قاطبه مردم يک نوع نشاط و همبستگي مصنوعي از راه تظاهرات قدرت حزبي ، نمايش هاي بزرگ و تبليغات وسيع و دامنه دار ايجاد کنند . حکومت هاي فاشيستي به وسيله ي دستگاه هاي مخوف پليسي و تفتيش عقايد مخالفان ايدئولوژي را سرکوب مي کنند . در کشورهايي که رژيم توتاليتر بر آنها حاکم است تمام ابداعات و ابتکارات علمي ، ادبي ، و هنري بايد در راه هدايت و جلب توده ي مردم به ايدئولوژي طبقه ي حاکمه باشد . نويسندگاني که نخواهند در مقابل ايدئولوژي حاکم و سران حزب واحد سر تسليم فرود آورند منزوي مي شوند ، آثارشان توقيف مي گردد و نامشان عمدا و به تدريج فراموش مي شود . هنرمنداني که نخواهند در مسير حزب واحد حرکت کنند کنار زده مي شوند و نقاشاني که نخواهند تصاوير بزرگ رهبران حزب را به صورت تابلوهاي بزرگ بکشند در روزنامه هاي حزبي مسخره مي شوند . بر عکس شاعران و نويسندگان بي مايه اي که در مدح رهبران حزب شعري مي سرايند و مقاله مي نويسند و واژه هاي پرطمطراق و زنگ دار به پاي گردانندگان حکومت مي ريزند توسط رسانه هاي گروهي مشهور مي شوند . بنابراين بين رژيم هاي کمونيستي و فاشيستي شباهت و قرابت بسيار ديده مي شود. منتها براي استقرار فاشيسم در ايتاليا خيلي کمتر از روسيه به خونريزي و ترور احتيا ج داشتند .
علامت فاشيست ها در ايتالياي عصر موسوليني يکي از علايم دوران امپراتوري قديم رم بود که معمولا آن را پيشاپيش امپراتوران و سرداران رم حرکت مي دادند . اين علامت يکم دسته چوب بود که تبري هم در وسط آنها قرار داشت . اين چوب ها « فاشس » ناميده مي شد و کلمه
« فاشيسم »نيز از همان گرفته شده است . همچنانکه اين علامت از دوران باستاني اقتباس شده بود سازمان فاشيستي نيز بر سنت هاي رم قديم تکيه داشت . حتي اسامي هم از همان زمان قديمي گرفته مي شدند . سلام فاشيستي که « فاشيستا » نام داشت سلام قديمي رومي که به هنگام سلام دست راست را بالا مي آوردند و با بازوهاي کشيده سلام مي دادند . از آنجا که هدف اصلي فاشيست ها به دست آوردن قدرت بود موقعي که موسوليني نخست وزير شد کوشيد که با از ميان برداشتن مخالفان ، موقعيت خود را استوار سازد و به اين علت موج عظيم و دامنه داري از خشونت و تروريسم آغاز شد و گسترش يافت . در اين زمان افراد معتقد به آزادي و کرامت انساني از کارخانه ها و اداره ها رانده شدند و عناصر چاپلوس و مقام پرست پستها و مشاغل کليدي را اشغال کردند و اشخاص بي تفاوت و بي اعتنا به حوادث اجتماعي و نيک و بد جامعه در مشاغل پست باقي ماندند . آنان جز به دريافت حقوقي ناچيز ديگري نمي انديشيدند .
در ايتالياي فاشيست ، مانند روسيه شوروري قدرت واقعي در دست حزب منفرد بود . موسوليني هم رهبر حزب فاشيست و هم رئيس دولت بود . در رأس حزب شخص رهبر يا « دوچه » قرار داشت و يک شوراي خصوصي به نام شوراي عالي فاشيسم طرف شور ومشورت « دوچه » بود . شوراي عالي فاشيسم در 1923 تأسيس شد و در 1928 رسميت يافت . اين شورا در مورد اموري نظير روابط کليسا با دولت و انتخابات تصميم مي گرفت . شوراي عالي فاشيسم در حين انتخابات فهرست چهارصد نامزد انتخاباتي را منتشر مي ساخت . مردم مجبور بودند که از ميان اين نامزدها تعدادي نماينده را به مجلس بفرستند . معمولا در شهرهاي کوچک اکثر مردم در انتخابات شرکت مي کردند زيرا از آن بيم داشتند که مسئول حزب در شهر يا روستا از عدم شرکت آنان در انتخابات مطلع شود . مخالفت با حزب فاشيسم در آن زمان به معناي مخالفت با « دوچه » بود .
حزب فاشيسم داراي يک پليس حزبي به نام « ميليس » بود . پليس ميليس سازمان مسلحي تحت رياست عاليه موسوليني بود که براي حفظ انتظام شهرها و حمايت از حزب و راهها ، و راه آهن و بنادر و پست و تلگراف و جنگلها بوجود آمده بود .
حزب تمام وسائل تبليغات از قبيل راديو ، سينما ، ميدان هاي بزرگ ورزشي را در اختيار داشت . در برنامه هاي درسي مدارس مرام فاشيسم براي دانش آموزان مورد بحث و بررسي قرار
مي گرفت . تأليف کتابهاي درسي زير نظر گروه تحقيقات و تأليف حزب انجام مي گرفت . کوشش بر آن بود که کودکان با روحيه ي فاشيستي بزرگ شوند. معمولا افراد حزب از شش سالگي وارد جرگه « فرزندان ماده گرگ » مي شدند . ( اين عنوان اشاره به ماده گرگي بود که در افسانه هاي تاريخي رومي « رموس » و « رمولوس » بانيان شهر رم را در دو هزار و هشتصد سال قبل از پستان خود شير داده بود ) . نوجوانان ايتاليا نيز هيجده سالگي وارد سازمان « مبارزان فاشيست » مي شدند. کليه جوانان ايتاليايي مجبور بودند که در جلسات تعليمات نظامي شرکت کنند . پسران و دختران فاشيست اونيفورم مخصوص به خود داشتند . در 1934 ، تشکيلات فاشيستي داراي اردوگاه هايي بود که در آن ، نزديک به چهار ونيم ميليون اطفال فاشيست تربيت مي شدند .
شعار فاشيسم عبارت از سه کلمه بود « ايمان » ، « اطاعت » و « جنگ » . جوانان فاشيست دو شعار مخصوص داشتند که آنها را در سرودها و سخنراني ها تکرار مي کردند : « آنچه را که « دوچه » بپسندد همان رواست » و « انضباط به منزله خورشيد سلاح هاي جنگي است » . بنابراين برنامه حزب توجه کردن به گسترش معلومات نسل جديد ايتاليا نبود و مقامات حزبي توجهي به پرورش منطق وحس انتقاد در نهاد اطفال نداشتند . فاشيست ها مي خواستند مردان مصمم و مبارزي آماده نمايند تا با مخالفان حزب بجنگند . از همين رو حزب فاشيسم نيز مانند همه ي احزاب ديکتاتوري ورزش را در صدر برنامه هاي خويش قرار داد . حزب فاشيست ايتاليا براي بدست گرفتن کامل قدرت به اعمال غير انساني و بيرحمانه اي دست زد مثلا در 1924 ، جياکوموماتيوتي ، يکي از رهبران سوسياليست در پارلمان به سخن پرداخت و از روش هاي فاشيست ها در انتخابات که به تازگي صورت گرفته بود انتقاد کرد ولي پس از چند روز به وسيله چند فاشيست متعصب کشته شد. براي حفظ ظاهر قاتلان را دستگير و محاکمه کردند اما عملا هيچ کيفري به آنها داده نشد . آمندولا يکي از رهبران اعتدالي ليبرال ها نيز مورد حمله جوانان فاشيست قرار گرفت و در اثر کتکي که به او زدند مرد .
موسوليني ديکتاتور مطلق ايتاليا شد. او نه فقط نخست وزير بلکه در عين حال وزير امور خارجه ، وزير کشور ، وزير مستعمرات ، وزير جنگ و وزير نيروي دريايي و هوايي و وزير کار نيز بود. پادشاه به پشت صحنه رانده شد و به ندرت کسي چيزي از او مي شنيد . پارلمان به تدريج کنار گذارده شد و فقط به صورت سايه اي درآمد . « شوراي بزرگ فاشيست ها » بر همه چيز مسلط بود و موسوليني بر اين شورا بزرگ تسلط داشت .

روابط با پاپ

در تاريخ ايتاليا پيوسته بين دولت ها و پاپ رهبر کاتوليک هاي جهان بر سر قدرت منازعه و جدال وجود داشته است . با ظهور فاشيسم اين منازعه به صورت حاد درآمد . موسوليني مي دانست که براي پيروزي بايد بنحوي با پاپ کنار بيايد . پاپ از رفتار و اعمال فاشيست ها و ديدگاه آنان نسبت به مذهب رضايت چنداني نداشت اما هراس وي از پيشرفت کمونيست ها آن چنان بود که حاضر بود با هر نوع حکومت ضد کمونيست همکاري کند . در 1929 موافقت نامه اي ميان موسوليني و نماينده ي پاپ امضا شد . با امضاي اين موافقت نامه ، منطقه ي کوچک واتيکان به عنوان قلمروي يک دولت مستقل و حاکم به رسميت شناخته شد . از آن پس پاپ به صورت يک زنداني درآمد که جز شرکت در نمايش هاي مذهبي و ارسال پيام کار ديگري نداشت . پاپ به اعمال
خشونت آميز ، ظالمانه و ضد انساني فاشيست ها اعتراض نمي کرد و همين امر ضربات شديدي بر مذهب مسيحيت وارد آورد و پس از سقوط موسوليني گروه هاي بسياري اعلام کردند که سکوت پاپ در مقابل مظالم فاشيستي رژيم موسوليني اصولا آنها را نسبت به مذهب بدبين ساخته است !!

دشمني با دموکراسي

موسوليني و پيروانش با دموکراسي سخت دشمن بودند . آنها خود قبول داشتند که اعمالشان با دموکراسي سازگار نيست . اما رفتار خود را کامل تر از دموکراسي مي دانستند . رابرت روزول پالمر در اين مورد مي نويسد :
« فاشيست ها مدعي بودند که در يک جامعه ي مترقي اقتصادي مجلس مقننه بايد يک پارلمان اقتصادي باشد [آنها] معتقد بودند که تشکيلاتي از اين طراز ، هرج و مرج و تضاد طبقاتي را که زائيده کاپيتاليزم آزاد است و فقط قوت حکومت را تحليل مي برد مرتفع خواهد ساخت » .
انديشمندان ايتاليا بخوبي مي دانستند که اين عقايد مزخرفاتي بيش نيست اما آنان براي حفظ جان خويش از حمله پيراهن سياهان فاشيست که اوباشي بيش نبودند اعتراضي نمي کردند . لويزسيندر مؤلف کتاب متارکه طولاني مي نويسد :
« فاشيست هاي پيراهن سياه مانند عروسک هاي مکانيکي هر چند گاه يک بار به خيابان ها
مي ريختند و به نفع موسوليني فرياد مي کشيدند .
ديوارهاي خيابانها در سراسر ايتاليا با شعارهايي اين چنين پوشانده شده بود :
Believe obey Fight
Aminute on the battle Field
is worth a ifetime of peace
War cleanses
Duce! Duce! Duce
موسوليني خود از دموکراسي به شدت نفرت داشت . روزول پالمر در اين مورد نيز مي نويسد :
موسوليني با تبختر تمام گام بر مي داشت . گردن خود را از راست نگه مي داشت و با چشماني خشم آلود خيره خيره نگاه مي کرد . از ميان چوب هاي دايره مانندي در حال اشتعال جست و خيز مي زد تا مردانگي خود را نشان دهد و امراي زيردست خويش را نيز به کارهاي مشابهي وا
مي داشت . در نظر ساير مردم اروپا اين طرز عجيبي از ابراز شايستگي براي اداره امور خلق بود . موسوليني زبان به مذمت دموکراسي گشوده آن را از لحاظ تاريخي شيوه اي از رواج افتاده
مي دانست و مدعي شد که : « دموکراسي مبارزه طبقاتي را تشديد ، ملت را به عده بيشماري احزاب اقليت تقسيم مي کند و منجر به خودپرستي ، بي حاصلي ، تعلل و ياوه درايي مي شود » . او معتقد بود که : بجاي دموکراسي بايد زير نظر رهبري نيرومند به اقدامات شديدي متوسل گرديد » . (5)
او آشکار اظهار مي کرد که دموکراسي يک « مرده متعفن » است و بايد جوانان ايتاليا از آن نفرت داشته باشند .
موسوليني به منظور مجذوب ساختن مردم ايتاليا به فتوحات خارجي هيجان آوري محتاج بود . در 1896 ايتاليا در منطقه آدوا بسختي از سربازان اتيوپي ( حبشه ) در افريقا شکست خورده بود و اين امر کينه عجيبي در اذهان ايتاليايي ها نسبت به سياه پوستان افريقايي و مخصوصا حبشي ها ايجاد کرده بود . موسوليني از اين کينه عميق آگاه بود. اين بود که در 1935 تبليغات وسيعي را براي جنگ با حبشه آغاز کرد . جوانان فاشيست به دستور موسوليني به خيابان ها ريختند و فرياد جنگ خواهي سردادند . موسوليني رد حالي که وانمود مي کرد که به خواسته مردم ايتاليا پاسخ مثبت
مي دهد يک نيروي نظامي مجهز را براي تسخير حبشه به آن کشور فرستاد . هايلاسلاسي پادشاه حبشه فردي فاسد بود اما ادعاي وطن خواهي مي کرد . ارتش آن کشور ضعيف و وسايل دفاعي آن ابتدايي بود . ايتاليا بآساني موفق به فتح حبشه شد . هايلاسلاسي از اتيوپي گريخت و موسوليني سرشار از غرور اعلام کرد که اين حمله اولين گام جهت گسترش تمدن رومي به جهان است .(6)
جامعه ملل ، عمل ايتاليا را تجاوزي آشکاربه حقوق ملت اتيوپي دانست . فروش اسلحه و مواد خام ، به استثناي نفت ، به ايتاليا تحريم شد . انگلستان به منظور اجراي تصويب نامه جامعه ملل قواي دريايي عظيمي در مديترانه گرد آورد ، اما در فرانسه ، پاره اي از محافل نسبت به موسوليني ابراز همدردي مي کردند . موسوليني در 1936 بقاياي مقاومت اندکي را که در حبشه وجود داشت سرکوب کرد و با الحاق اين کشور به سومالي ايتاليا و اريتره ، يک امپراتوري ايتاليايي افريقاي شرقي تأسيس کرد . امپراتور حبشه ، هايلاسلاسي ، به ژنو رفت و از جامعه ملل خواست که براي رفع اين تجاوز آشکار چاره اي بينديشد ، اما جامعه ملل عملا نمي توانست کاري انجام دهد . موسوليني چند سال بعد به هيتلر ديکتاتور ديگر اروپا پيوست و با او متحد شد . در فصل آينده سرنوشت نهايي اين دو ديکتاتور را خواهيد خواند .

پي نوشت :

1.Ananti
2.Bonomi
3.موسوليني در اتوبيوگرافي خود ، خويشتن را بدين گونه توصيف مي کند : « مردي که ايتاليا را از خطر بلشويسم نجات داده و آن را از فساد و پليدي حکومت پارلماني پاک ساخت و به آن يک احساس غرور ملي بخشيد .... »
به نقل از کريستوفر آندريو ، جلد نوزدهم ، دوره ي تاريخ هاملين ، The Hamlyn History، متن انگليسي ص 67.
4. لوئيز سيندر ، متارکه طولاني ، متن انگليسي ، ص 45.
5. رابرت روزول پالمر ، تاريخ جهان نو ، ج 2 ، ص 527.
6.هرگز نبايد تصور کرد که زمامداران جهان در ابتدا موسوليني و شيوه ي حکومت او را محکوم مي کردند . چرچيل موسوليني را نجات دهنده ي کشورش ناميد . چمبرلن در مقاله اي نوشت که او « يک ميهن پرست واقعي و مردي صميمي است » . رمزي مکدونالد . مردي که از سوي حزب کارگر انگليس به نخست وزيري رسيده بود در روزهايي که وي احزاب سوسياليستي ايتاليا را در هم مي کوبيد نامه هاي دوستانه متعددي به او نوشت . دوره تاريخ هاملين ، ج 19 ، ص 67.

منبع: کتاب نگاهي به تاريخ معاصر جهان يا بحران هاي عصر ما