بازخوانی زندگی شهید حجت الاسلام عبدالله ميثمي
بازخوانی زندگی شهید حجت الاسلام عبدالله ميثمي
نماینده امام خمینی(رحمت الله علیه) در قرارگاه خاتم الانبیاء (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ستاد کل نیروهای مسلح
عبدالله دوران کودکی و نوجوانی را در دامان پاک پدر و مادر خود سپری کرد. وی در دورهی دبیرستان، همزمان با تحصیل، در کنار پدرش به کار پرداخت. از نوجوانی شور و علاقهی خاصی به مسایل مذهبی و ترویج و تبلیغ علوم الهی داشت و شاید همین انگیزه او را در مسیر فراگیری دروس حوزوی و ورود به سلک روحانیت و طلبگی قرار داد.
این شهید بزرگوار در کنار کسب علوم دینی به اتفاق چند تن از دوستانش در مسجد محل، انجمن دینی و خیریه، هیأت حضرت رقیه (علیها السّلام)، کلاسهای آموزش قرآن و صندوق قرضالحسنه را پایهگذاری کرد و عملاً مسؤولیت ارشاد دوستان همسن و سال خود را به عهده گرفت و قرآن و مسایل سیاسی روز را به آنها تعلیم میداد، که به تدریج همین محافل دوستانه به جلسات مخفی تبدیل گردید. در این مقطع عمدهی توجه و تلاش عبدالله و دوستانش به پخش اعلامیه، کتاب و تبیین اهداف مبارزاتی و شخصیت حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) و افشای خیانتهای رژیم شاهنشاهی نسبت به اسلام و مسلمین معطوف گردید و سرانجام پس از چند سال تحصیل حوزوی و تبلیغ و ترویج احکام الهی، در سال 1353 به همراه برادر شهیدش (حجتالاسلام رحمتالله میثمی) و چند تن دیگر از دوستانش، به قم هجرت نمود و در مدرسهی شهید حقانی سکنی گزید و به تعلیم و تربیت و تکمیل دروس دینی پرداخت.
وی که در کنار درس به مبارزه با رژیم نیز مشغول بود، با خیانت یکی از منافقان، تحت تعقیب قرار گرفت و به همراه چند طلبهی دیگر در همین سال دستگیر و روانهی زندان شد. در زندان با وجود آنکه شکنجههای فراوانی را تحمل نمود، ذرهای نرمش نشان نداد و با تجاربی که داشت محیط زندان را به کلاس درس تبدیل نمود و در حالی که از محضر بعضی از روحانیون کسب فیض میکرد، به اتفاق سایر زندانیان همبند به تحقیق و مطالعهی علوم و معارف قرآن و نهجالبلاغه میپرداخت.
او تعالیم روحبخش قرآن را به زندانیان آموزش میداد و این حرکتها در روحیهی زندانیانی که تحت تأثیر گروهکهای ملحد و منافق بودند، تأثیر به سزایی داشت.
شهید میثمی که سی ماه از عمر پرثمرش را در زندان ستمشاهی به سر برده بود، در سال 1357 به دنبال مبارزات قهرمانانهی ملت رشید ایران به رهبری حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) از زندان آزاد شد و پس از رهایی، با روحیهی انقلابی خود در جهت به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی از اهدای هر آنچه که در توان داشت، کوتاهی نکرد.
ایشان با پیروزی انقلاب اسلامی، جهت ادامهی تحصیل به حوزهی علمیهی قم رفت و از محضر اساتید بزرگوار کسب علم کرد. سپس در کنار دوست دیرینهاش روحانی شهید، «مصطفی ردانیپور» و برای یاری رساندن به این نهضت الهی، مدتی را در کردستان گذراند و از آنجا به دنبال تشکیل سپاه در یاسوج، به آن شهر عزیمت کرد، تا در کنار عزیزان پاسدار به سازماندهی و ارشاد عشایر محروم بپردازد.
او که بعد از آزادی از زندان، با سابقهی سیاسی قبلی خود میتوانست در بسیاری از جاهای حساس کشور نیرویی کارآمد باشد، ولی گمنامی را برگزید و بدون نام و شهرت و آوازه، با هدف رشد و اعتلای اسلام، در هر نقطه از سرزمین اسلامی خالصانه خدمت کرد.
شهید میثمی در مدت حضور در استان کهگیلویه و بویراحمد سهم بزرگی در تأمین امنیت و ثبات این منطقه عشایری داشت و تلاشهای فراوانی برای کمک و رسیدگی به مستمندان و خانوادهی شهدا به کار بست.
این شهید سعید علاوه بر خدمت در سپاه، در تشکیل بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان کهگیلویه و بویراحمد نقش بارزی داشت و همواره مورد مشاورهی مسؤولین استان قرار میگرفت.
پس از سی ماه خدمت و تلاش شبانهروزی در آن منطقهی محروم، از سوی نمایندهی حضرت امام (رحمت الله علیه) در سپاه، به عنوان مسؤول دفتر نمایندگی حضرت امام (رحمت الله علیه) در منطقهی نهم (فارس، بوشهر، کهگیلویه و بویراحمد) منصوب گردید.
از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی شهید میثمی جنگ را یک نعمت بزرگ و یک سفرهی گستردهی الهی میدانست ومعتقد بود هرکس بیشتر بتواند در جنگ شرکت کند، از این سفرهی الهی بیشتر بهره برده است. لذا در بسیاری از مناطق عملیاتی حضور فعصحنهها و ، برادرش در مقابلال داشت و یکی از آنها (تپههای شهید صدر) چشمانش به شهادت رسید.
او همچنین به تأسی از حضرت امام (رحمت الله علیه) و رهبر و مقتدایش معتقد بود که جنگ در رأس همهی امور است و بقیهی مسایل در مرحلهی بعد. بنابراین بسیار مشتاق بود که همیشه در جبهه بماند، تا اینکه از طرف حضرت حجتالاسلام و المسلمین شهید محلاتی، «نمایندهی محترم حضرت امام (رحمت الله علیه) در سپاه» به مسؤولیت نمایندگی امام در قرارگاه خاتمالانبیاء (رحمت الله علیه) ـ که قرارگاه مرکزی و هدایت کنندهی تمامی نیروهای سپاه و بسیج و سایر نیروهای مردمی بود ـ برگزیده شد، تا با حضور در میان برادران سپاهی، بسیجی و ارتشی، شمع محفل رزمندگان و مایهی قوت قلب آنان باشد.
شهید میثمی که با علاقه و عشق بینظیر این سنگر را انتخاب کرده بود، در آن شرایط حساس در کنار فرماندهان و رزمندگان، توانست نقش مهمی را در انسجام نیروها و رشد معنویات در جبهه ایفا کند. سخن او همواره و بخصوص در خطوط مقدم نبرد و شبهای عملیات الهامبخش رزمندگان و مسؤولان جنگ بود.
او حتی برای زیارت خانهی خدا هم حاضر نبود، لحظهای جبهههای نبرد حق علیه باطل را ترک کند، چرا که معتقد بود جبهه اجر زیارت خانهی خدا را هم دارد.
او عاشقی دلباخته بود و عشق را تنها با ایثار و فداکاری قرین میدانست و اهدای خود را در راه حق، تنها ذرهای برای شکر این همه نعمت برمیشمرد و توفیق حضور در جبهه را ارمغانی میدانست که با یاری معشوق به ظهور خواهد رسید.
این شهید بزرگوار که همواره در میدان جهاد حاضر بود، یار و یاور رزمندگان اسلام به شمار میرفت. تکلیف دینی در نزد او بر همه چیز مقدم بود. بصیرت و آگاهی او در آن شرایط سخت، گرهگشا بود، اخلاص و تقوای او امید را در دلها زنده میکرد و تبسمش یأس و نومیدی آنان را میزدود. او حقیقتاً در بسیاری از صحنهها پیشتاز بود. دلسوزی، ایمان و علاقهاش به حضرت امام (رحمت الله علیه) و انقلاب، او را پذیرای همهی سختیها کرده بود.
شهید میثمی در کوران حوادث انقلاب و جنگ بر این نکته تأکید مینمود که: «وقتی انسان برای خدا کار کند، هرچند هم آن کار کوچک باشد، چنان نمود دارد که اصلاً خودش هم باور نمیکند.»
کار کردن در راه خدا و خدمت به بندگان برایش به مثابهی عبادت و از همه چیز شیرینتر بود. زیرا فعالیت و تلاش برای رضای خدا را معراج خود میدانست و در حقیقت، تعالی و رسیدنش به کمال معنوی، نتیجهی همین اخلاص و عشق به خدمتگزاری بود. او هر آنچه داشت، در طبق اخلاص نهاده بود و برای احیای دین خدا و ارزشهای متعالی سر از پا نمیشناخت.
ایثار و از خود گذشتگی او به حدی بود که در همه حال، برای سپاهیان اسلام، نمونه و الگو بود. اعتقاد راسخ و روح باصفایش که در مراحل مختلف زندگی، به ویژه در دوران زندان، صیقل یافته بود، از او انسانی وارسته ساخته بود، که جز در وادی سالکان طریق عشق و مخلصان درگاه معبود، نمیتوان چنین یافت.
شهید میثمی همواره مسؤولیت عظیم فرماندهان و نیروهای رزمنده و امانت سنگین و بار مسؤولیت شهدا را یادآوری میکرد و میگفت: «خدا میداند اگر پیام شهدا و حماسههای آنها را به پشت جبهه منتقل نکنیم، گنهکاریم.»
این عالم وارسته و روحانی مبارز که با درک تکلیف و شناخت زمان، خدمت در جبههها را بر همه چیز ترجیح داده بود، به رزمندگان گوشزد مینمود:
«اگر به خاطر مشکلات و به اسم پایان مأموریت و غیره بخواهیم برگردیم، نوعی سقوط است. برادران پیوسته از خدای خود بخواهید که توفیق ادامهی نبرد را از ما نگیرد. خدا میداند روز قیامت وقتی روزهای جبههمان را ببینیم و روزهای مرخصی را هم ببینیم، گریه خواهیم کرد که ای کاش مرخصی نرفته بودیم.»
شهید میثمی که در فراز و نشیبهای انقلاب و جنگ، وظیفهی خود را خوب میشناخت و با حضور مستقیم در جبههها و خطوط مقدم، سند زندهی عمل به تکلیف و همراهی روحانیت با فاتحان میادین رزم را به نمایش می گذاشت، در یکی از سخنرانیهایش برای رزمندگان اسلام گفت:
«برادران! پیشروی و عقبنشینی در خاک، شکست و پیروزی نیست، حقیقت پیروزی، وحدت و انسجام؛ و حقیقت شکست، اختلاف ماست.اگر خدای ناکرده به واسطهی حرفهای اختلافانگیز ما رزمندگان در کارشان سست شوند، تمام عواقب و گناهان آن به گردن ماست.»
این روحانی مبارز و فداکار آنگاه که میدید رزمندگان و فرماندهان، برای دفاع از اسلام به شهادت میرسند و مزد جهاد را دریافت مینمایند، میگفت:
«خدا میداند که من این روزها دارم زجر میکشم، چرا که میبینم برادران ما چه زیبا به پیشگاه خدا میروند. خدا نکند که عاقبت ما، جور دیگری باشد.»
شهادت
شهید عبدالله میثمی در کلام دیگران
«این روحانی شهید که عضو دفتر نمایندگی حضرت امام (رحمت الله علیه) در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، تلاش و مجاهدتی بزرگ و دشوار را در میدانهای نبرد بر عهده داشت و آن را به وجهی عاشقانه انجام میداد و شهادت، پاداش سعادتمندانهای برای آن زندگی فرشتهگونه بود.
رحمت خدا بر او و بر همهی بندگان صالح خدا
آیتالله حائری شیرازی:
حجتالاسلام و المسلمین موسوی جزایری:
شهید محلاتی:
دریادار شمخانی:
آخرین باری که قامت نورانی و سبکبال میثمی را دیدم، در پنج ضلعی بود. آتش دشمن از همه سو میبارید. آسمان، زمین ـ بالا ـ چپ ـ راست، شرق و غرب. وضو داشت و من مشغول وضو شدم. از او خواستم که منتظر من نماند و به سنگر پناه ببرد. اما هرگز عزت نفس و شهامتش به او اجازه نداد که مرا تنها ترک کند. تا اینکه با هم در حالی که جمع کثیری از رزمندگان در اطراف کانالها به سر میبردند، به کانالهای اطرف پناه بردیم. اما او رفت و ما . . . »
حجهالاسلام والمسلمین مصلحی :
البه از برادر عزیز و بزرگوارمان شهید حجتالاسلام والمسلمین آقای میثمی صحبت کردن برای کسی مثل بنده که توفیق شاگردی ایشان را داشتم و شاید هم خیلی شاگرد خوبی برای ایشان نبودم. با توجه به آموزشهایی که ایشان داشت، کار سختی است. به دلیل اینکه یکی از خصوصیات ویژه ایشان این بود که آنچه را آموزش میداد و بیان میکرد، چیزی بود که خود در مرحله اول به آن عمل کرده و اهل عمل به آن بود. و اگر چیزی را عمل نکرده بود و خود عمل نمیکرد، به آن نمیپرداخت و وارد آن بحث نمیشد. از جمله خصوصیات ایشان، اخلاص در کار و عمل بود که این اخلاص را هم با وارستگی از دنیا و نجات خود از دنیا به دست آورده بود. تعبیر بسیار جالبی را آیهالله حائری، امام جمعه محترم شیراز، در مورد ایشان داشتند و در زمان حیات شهید میثمی که ایشان فردی است که یک بار قبلاً در این دنیا زندگی کرده و بیاعتباری دنیا را تجربه کرده و با همه وجود، متوجه بیاعتباری دنیا شده باشد و دوباره زندگی مجددی را در دنیا تکرار میکند. برخوردش با دنیا اینگونه بود. زندگی ایشان و دارایی ایشان از دنیا و آنچه از دنیا داشت، خود بیانگر این قضیه بود که بعد از شهادتش پانزدههزار تومان بدهکاری داشت. چیز دیگری از لوازم مادی این جهان با خود نداشت.
خصوصیت ویژه دیگر ایشان این بود که همیشه به دنبال انجام تکلیف بود و عزیزانی که در جبهه حضور پیدا میکردند و با وضعیت خاصی که جبهه داشت و بعضاً در عقبهها افرادی پیدا میشدند که با جاذبههایی، افراد را به عقب بکشانند و وابستگیهای مادی دنیا که بعضاً سعی بر این داشتند که انسان ها را به عقب بکشانند لحظهای برای ماندن در جبهه تردید نکرد و هیچگاه به بهانه پرداختن به کاری، حاضر نشد به پشت جبهه برگردد. شهید محلاتی رضوانالله تعالی علیه نماینده حضرت امام (رحمهالله علیه) در سپاه همیشه یکی از آرزوهایشان این بود که به گونهای شهید میثمی را برای پانزده روز برای انجام فریضه حج به مکه مشرف کند ولی نتوانست و تعبیر ایشان این بود که غبطه میخورم که نمیتوانم چنین کاری، یعنی انجام حج را به ایشان بقبولانم؛ حتی برای زمان محدود.
ایشان میگفت حج من اینجاست. آنجا خانه سنگی است که باید برویم و طواف بکنیم ولی من در اینجا خدا را یافتهام و خود او را زیارت کردهام. در این بحث یعنی بحث انجام تکلیف، خود من وقتی مأموریتی بیست روزه از دفتر تبلیغات قم داشتم که بروم جبهه، البته قبلش هم حضور پیدا میکردم ولی بیشتر توفیق حضور در لشکر امام حسین (علیهالسلام) را داشتم ولی این بار توفیق حضور در قرارگاه کربلا را که مرتبط با ایشان هم بود داشتم. در این بیست روز ایشان با یک صحبت با بنده کاری کرد که دیگر فکر برگشتن به حوزه و درس و بحث از سرم بیرون رفت.
تعبیر ایشان این بود، وقتی که من صحبت برگشت را کردم که میخواهم برای شروع درسها به حوزه برگردم. شما فقط چند لحظه بنشین و تأمل کن و ببین برگشتن تو به حوزه، اندوخته عملیات را یک سال بیشتر بالابردن، برای تو حجت را تمام میکند که فردای قیامت در محضر خداوند متعال جواب بدهی یا ماندنت در جبهه موجب میشود که برای روز قیامت حجت داشته باشی. همین برخورد ایشان موجب شد که ما درس و بحث را رها کردیم و توفیقی داشتیم که مدتی را در خدمت عزیزان در قرارگاه کربلا و قرارگاه خاتم باشیم و من هم بعدها برای دوستانی که صحبت برگشتن به حوزه را میکردند، همین را به ایشان میگفتم و همان استدلال ایشان را بیان میکردم و تأثیر کلام ایشان چنان بود که دیگر کسی فکر برگشتن به سرش نمیزد. هرکدام از عزیزان روحانی وقتی میآمدند و تنها یک جلسه و بعضاً دو جلسه – البته ایشان نگاه به افراد میکرد – و هر فردی را تشخیص میداد که با چه صحبتی میشود متحول کرد که در جبهه بماند و فردی باشد که در آنجا منشأ اثر باشد.
از باقیات الصالحات ایشان هم اشارهای بکنم که به عقیده بنده نقش کلیدی در جنگ داشت و آ“ تشکیل گردانی به نام «گردان فاتحین» بود که ایشان از مؤسسان این گردان بود. البته به همراه عدهای از عزیزان روحانی دیگر که مجریان برنامه تأسیس گردان آنها بودند ولی طرح و برنامه از ایشان بود. در لشکر 25 کربلا این گردان متشکل از روحانیون رزمندهای بود که اسمش گردان رزمی بود. اینها تا شب عملیات، آموزشهای رزمی میدیدند و شب عملیات در گردانها تقسیم میشدند برای ایجاد روح حماسی و شجاعت در مقاطع حساس عملیات که برادر عزیزمان سردار قربانی هم اینجا حضور دارند که فرمانده لشکر 25 در آن موقع بودند و قطعاً خاطرات بسیار زیبایی را از این گردان و تأثیرات خوبی که در میدان جنگ داشتند را میتوانند برای شما بیان کنند.من با توجه به اینکه وقت تمام شده مطلب را به پایان میرسانم و از شما عذر میخواهم. امیدوارم خداوند تعالی به ما این توفیق را عنایت بکند که بتوانیم راه این عزیزان را ادامه بدهیم و سربازان خوبی برای ولایت باشیم
حجهالاسلام والمسلمین نمازی :
یکی از ویژگیهای شهید میثمی این بود که در حل مسائل مبتدی نبود. گویا چند بار این راه را رفته و تجربه کرده بود. وقتی که تدبیر ارائه میکرد و دوستان این راه را طی می کردند و به نتایجی میرسیدند، گویا ایشان مسأله را چندین بار مرور کرده است. این یکی از نعمتهای بزرگ الهی است که نعمت تعقل و عقل باشد که اعظم نعمتهای الهی است؛ به تعبیری که حضرت رضا (علیه السّلام) دارند میفرمایند: قدرت تعقل و عقل است که خدای سبحان بندگانش را با این نعمت تزیین کرده و آراسته است.
ویژگی دوم ایشان، حسن خلق بود. با اینکه وضعیت جبهه، سخت بود هیچگاه سیمای شهید میثمی در هم نبود. رزمندگان و فرماندهان عزیز وقتی با ایشان روبهرو میشدند با چهره باز و بشاش با آنها برخورد میکرد و این حسن برخورد ایشان بود که ارامش بخش بود و از مصادیق «مومن» که در روایات ما آمده است که «بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». دل او دنیایی از مشکلات بود، نه مشکلات شخصی بلکه مشکلات رزمندگان. مشکلات درون او به سیما و چهره او وارد نمیشد و آشکار نبود. قدرت تحفظ او و طبقهبندی دردها در دل او قدرت بسیاری بود. از دیگر ویژگیهای ایشان، تواضع بود. آنهایی که با او حشر و نشر داشتند میدانند که خالی از هوای نقس بود. یک جو هوس در شهید میثمی وجود نداشت.
از دیگر ویژگیهای ایشان «قلیل المئونه» بودن، کم خرج بودن و کمهزینه بودن ولی پربهره برای رزمندگان بودن است. بنده به یاد دارم که در اوضاع سخت، ایشان در جلسات خصوصی همیشه نگران وضعیت رزمندگان و خانوادههایشان بود و محرمانه پیش مسئولان بالای نظام و علمای شهرها و ائمه جمعه میرفت و پولهایی را جمعآوری میکرد و بطور خیلی محرمانه، که کرامت خانواده های رزمندگان آسیب نبیند، مشکلات آنها را بررسی میکرد و اگر بدهکاری و مشکلاتی داشتند، برطرف میکرد.
خاطرهای که در یاد بنده هست، موضوع شهادت ایشان است. موقعی که بعد از عملیات کربلای پنج ایشان مجروح شده بودند که ایشان را به بیمارستان آوردند و چند روزی بستری بود و بعد به شهادت رسید. جنازه ایشان را به مسجد امام آوردند برای تشییع. دوستان سپاه و ستاد مشترک در آنجا جمع شدند و ماه خدمت عزیزان بودیم. دوستان گفتند مناسب است که کسی از اعضای حوزه نمایندگی امام در سپاه چند کلمهای در مورد ایشان صحبت کند. به بنده پیشنهاد کردند. قبلاً هیچ قراری نبود آنجا صحبت کنم. به ذهنم رسید که با خدای سبحان مشورت کنم و کلام آغازین را از ایشان الهام بگیرم که چه باشد. قرآن را گرفتم و باز کردم. در آیه بالای صفحه این عبارت آمد: «قال انی عبدالله اتانی الکتاب» ممکن است بعضی عزیزان ندانند که نام کوچک ایشان عبدالله بود. خوب ما هم عرایضمان را با همین آیه شروع کردیم. بعد که مطالب تمام شد و جنازه را تشییع کردند و مرحوم پدر بزرگوارشان هم در مراسم بود،برای حرکت به سمت اصفهان، دوستان، ایشان را در ماشین ما سوار کردند و گفتند همراه شما باشد و با ایشان صحبت کنید تا مقداری از تألمات درونی ایشان کاهش پیدا کند. موقعی که راه افتادیم، ایشان گفتند همین آیهای را که شما برای صحبت کردن در مراسم ایشان با تفأل به قرآن دریافتید، من خاطرهای از همین آیه دارم که برای شما تعریف میکنم و آن خاطره این است: شبی که ایشان به دنیا آمد من برای نامگذاری ایشان تأمل کردم که چه اسمی را روی ایشان بگذارم. گفتم بهترین راه این است که با قرآن و کتاب آسمانی و کتاب خدا مشورت کنم. تفألی به کتاب الله زدم. قرآن را که باز کردم همین آیه آمد «قال انی عبدالله اتانی الکتاب». خوب شما ملاحظه بفرمایید این را نمیشود تصادف نامید. بین این همه آیات قرآن، چه روز ولادت ایشان و چه روز شهادت ایشان با فاصلهای 30 ساله یک آیه آمده است. این بهترین حجت و بهترین درس برای جامعه ما و امت ماست که شهیدان و موحدان و بندگان صالح خدا جایگاه برجستهای دارند شهیدان را خدای سبحان با تدبیر حکیمانه خودش در دل نظام هستی جاسازی، و با دست توانای ربوبی خودش اینها را هدایت و تربیت کرده و پرورش داده و رسانده است به آن نقطه زمانی که اینها باید قیام کنند و آن وظایفشان را در برابر کلمه لااله الا الله و شجره طیبه توحید انجام دهند. خدای سبحان، مغفرت و رحمت واسعهاش را بر ارواح طیبه همه انبیا و اولیا و صلحا و شهدا و بالاخص سالار و امام شهیدان عصرمان حضرت امام (رحمت الله علیه) و تمام شهیدان بخصوص شهید بزرگوار محلاتی و شهید میثمی عاید و واصل بفرماید و به همه ما بازماندگان هم توفیق ادامه راه آنها را و حفظ دستاوردهای انقلاب اسلامی را عنایت بفرماید.
حجهالاسلام والمسلمین حاج صادقی :
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه»
هدف از ارسال و فروفرستادن کتابهای دینی و پیامبران و تشریح تکالیف و دستورالعملها راهنمایی و کمک به انسان در این سیر و سلوک و مسیر معنوی بوده است.
در بین همه ابزارهایی که به عنوان عامل تقرب انسان، و در اختیار وی قرار گرفته است، هیچکدام همانند جهاد و شهادت مؤثر نبوده و نتوانسته است در وصول انسان به سرچشمه کمال، نقش بسزایی را ایفا داشته باشد. البته هر کس را هم توان بهرهمندی از این وسیله با ارزش نبوده است و تنها اولیای الهی و عاشقان شیدای خداوندی هستند که از آن بهرهمندند می گردند زیرا:
«ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه»
آنها که با عشق به شهادت زیستند و آن را فوز عظمای الهی دانستند و آنان که توفیق همنشینی محبوب خود را یافتند و از سفره پربرکت و رنگین «عند ربهم یرزقون» متنعم گردیدند.
در این بین، عزیز سفرکردهای را سراغ داریم که عاشقانه زیست: مخلصانه نبرد کرد و مظلومانه جام پرافتخار شهادت را نوشید و مدال «اولئک علیهم صلوات من ربهم و رحمه» را از آن خود ساخت. او که بنده مخلص خدا (عبدالله) و امام راحل را (میثمی) جان برکف بود، از روح با عظمتی برخوردار بود و از جامعیتی در فضایل آراسته که همه را به شگفتی و تحسین و خضوع وامیداشت. از این رو، هرگز قلم و بیان بشری را توان توصیفش نیست؛ اما از باب ‹‹آب دریا را اگر نتوان کشید، هم به قدرت تشنگی باید چشید›› برای اینکه رهروان راهش از فضایل آن عزیز باخبر شوند و وی را به عنوان اسوه حسنه برگزینند و در این راستا تجلیلی نیز از آن بزرگوار باشد به برخی از ویژگیها و خصوصیات آشکار آن شهید بزرگوار اشاره میکنیم؛ ویژگیهایی که هر انسانی چند صباحی با او همنشین شد بر آنها واقف گردید؛ کمالاتی که از این شهید عزیز، شخصیت بینظیر و ممتازی ساخته بود. امید است این روحانی وارسته، الگویی برای روحانیت و مسئولان دلسوز و مجاهد و علاقهمند به نظام مقدس جمهوری اسلامی باشد.
1- جامعیت شهید
«اشداء علی الکفار رحماء بینهم»
2- اخلاص و دوری از شهوت
او شهرت را بزرگترین مانع سلوک یافته بود و از این رو میفرمود: «یکی از مصیبتها و زندانهای آهنین انسان، مشهور بودن اوست. هرچه انسان کمتر مشهور بشود بهتر است. به نظر من زندانی بدتر از شهرت نیست». حضرت امام (رحمت الله علیه) در کتاب جهاد اکبرشان میفرمایند:«کسی که مشهور شد دیگر نمی تواند خودسازی کند». البته اگر مسی سعی میفرمایند:«کسی که مشهور شد دیگر نمیتواند خودسازی کند». البته اگر کسی سعی میفرمایند: «کسی که مشهور شد دیگر نمیتواند خودسازی کند». البته اگر کسی سعی کرد او را نشناسند خدا کاری میکند همه او را بشناسند. اما آن کار را خدا کرده و دیگر خطرناک نیست. خدا ان شاءالله که این حالت را در ما به وجود بیاورد که وقتی تعریفمان را میکنند لااقل در دلمان ناراحت بشویم. کسی که دوست داشته باشد بین مردم مشهور بشود دیگر از خدا نباید طلبکار باشد.»
3- طمأنینه و آرامش
4- توکل بر خدا
سردار محسن رضایی میفرمود: «عمدتاً تأکید به توکل بر خدا داشتند و همیشه توصیه میکردند شما توکل بر خدا داشته باشید خدا کمکتان می کند». با اطمینان و قاطعیت سخن میگفت و موضع میگرفت و جز به قدرت الهی به هیچ چیز دیگری توجه نداشت که – من یتوکل علی الله فهو حسبه – به دیگران نیز میگفت: «خدا با ماست. ان شاءالله معنا، خدا با ماست تا آن زمانی که ما خدا را داریم و غرور ما را نگیرد و فقط به یاد خدا و به یاد یاری خدا باشیم این را قدر مسلم بدانید که پیروزیم و دشمنان ما هماره خوار و ذلیل هستند.» در یکی از جلسات انس با رزمندگان میفرمود: «نباید روی آن چیزی که در دستمان هست حساب بکنیم، باید روی آن چیزی که در دست خداست حساب کنیم. فکر نکنیم توان ما به آن اندازه است که الان در دستمان هست. توان ما به اندازهای است که به خدا متکی هستیم.»
5- شهامت و شجاعت
او با ارتباط روحانی قویی که با محبوبش پیدا کرده بود و با شجاعتش، فرمایش مولا را عینیت میبخشید. هرگز در وجود او ترس و هراس مشاهده نشد؛ بلکه ترس و تشویش خاطر را از دیگران نیز میزدود و نور امید و دلگرمی و شادمانی را در دل دیگران میکاشت. سردار محسن رضایی درباره این ویژگیش میگوید: «ایشان بسیار شجاع بود و از مرگ نمیترسید و به محض اینکه جنگ شروع میشد هیچ نقطهای از جبهه نبود که برای اشان رفتن به آن غیرممکن باشد. اگر لشکری در محاصره قرار میگرفت ایشان خود را فواً به آنجا میرساند.» شجاعت میثمی منحصر در میدان نبرد و جهاد اصغر نبود. او براستی از کسانی بود که درباره ایشان صحیح است گفته شود: «اشجع الناس من غلب هواه»
6- تواضع و فروتنی
سردار محسن رضایی در توصیف این شهید عزیز می فرماید: «مدیریت ایشان تواضع و محبت بود. ایشان معتقد بود با محبت هرکاری را میتوان انجام داد. سختترین فرماندهان سپاه در مقابل محبت و تواضع ایشان تسلیم میشدند و کاملاً موفق بودند و هیچکس به اندازه ایشان نتوانست این موفقیت را به دست آورد و افراد مسایل بسیار خصوصی خود را به ایشان میگفتند.
سفارش میفرمود که حتی حسنات و اعمال صالح نباید مانع تواضع شما گردد. هر زمانی که اشکتان جاری شد و حالی پیدا کردید بیشتر مواظب خودتان باشید و شرمنده خدا باشید که خداوند نعمت دیگری به شما داده است و هرچه خدا نعمت می دهد، ما باید بیشتر متواضع بشویم.
7- بیاعتنایی به دنیا
او دنیا را مزرعه و متجر آخرت و پایان پذیر می دانسته و اعمال و کردارش ، مریدان دنیا را مورد انتقاد قرار میداد. او «من کان یرید حرت الاخره» را به نمایش گذاشته بود.
8- تجلی حکمت
برداشتهایش از کلامالله مجید، بدیع، و بسیار دلنشین بود. گویا او عمری طولانی را در خدمت قرآن و تفاسیر قرآنی سپری کرده بود. با هر فرد یا گروهی که دیداری داشت و زبان به موعظه میگشود، بهترین و زیباترین و در عین حال مستحکمترین بیان را ارائه میکرد. علما، بزرگان. روحانیون، فرماندهان و مسئولان جبهه و رزمندگان، همگی همنشینی و اشتیاق شنیدن سخنان او را با هیچ چیز دیگر عوض نمیکردند. دوستانش در این باب نیز خاطرات فراوانی از او دارند.
9- ایجاد وحدت بین رزمندگان
آن بزرگوار همواره جنبههای مثبت و خوبی ها را مدنظر داشت و به آنها دعوت، و سفارش می کرد که مشترکات و اصول اصلی را بگیرند و ا جازه ندهند جزئیات و اختلاف سلیقهها وحدت قلوب و یکپارچگی را برهم بزند. شب عملیات را برای نیرو یا یگان خاص، یکی از موانع نزول امدادهای غیبی میدانست و میفرمود خدا میخواهد در پای هر عملیاتی نوشته شود:
« Made In Allah»
10- عشق وعلاقه به اهل بیت (علیهم السلام)
در آرزوی سربازی امام زمان بود و میفرمود: «سعی و کوششمان بر این باش که امام زمان نام ما را جزو سربازانش بنویسد. به خدا زشت است که در این زمانی که جمهوری اسلامی برپاست، ما جزو سربازان امام زمان نباشیم. از خداوند بزرگ در تعقیب نمازها بخواهید که خدایا ما را از سربازان حضرت مهدی مقرر بفرما. این برادران این امکانپذیر نیست مگر اینکه در رکاب حضرت مهدی (عج) صادقانه خدمت کنیم و ریا و خودنمایی را کنار بگذاریم».
او شب شهادت حضرت امیر به دنیا آمد و شب شهادت حضرت زهرا هنگام عملیاتی که با رمز یا فاطمه الزهرا شروع شده بود به شهادت رسید. چهلمین روز شهادتش نیز با ولادت حضرت امیر (علیهالسلام) مصادف بود.
11- توجه ویژه به رزمندگان اسلام و یگانهای رزم
بارها به دوستانش سفارش میکرد که مشکلات نیروهای کادر – حتی مشکلات خانوادگی آنها – را بشناسید، نسبت به رفع آنها اقدام کنید. وقتی ما برای بازسازی یک تانک حاضر بودیم بودجه سنگینی را مصرف کنیم چرا نباید برای ارزشمندترین عامل پیشرفتها و پیروزیها (فرماندهان گردان ها و گروهانها و رزمندگان) سرمایهگذاری کنیم؟
در بسیاری موارد با تعجب فراوان مشاهده میکردیم که او اسرار نهان و حالات درونی افراد و مسئولان را بدون اینکه کسی چیزی گفته باشد، در مییافت و جوابی مناسب ارائه میکرد. یکی از برادران مسئول در قرارگاه خاتم نقل میکند مدتی بود که احساس کرده بودم حضورم در جبهه چندان ضروری نیست و بهتر است به دانشگاه برگردم و با گرفتن تخصص بتوانم خدمت بیشتری بکنم لکن از این اندیشه با کسی سخن نگفتم اما در یک بامداد وقتی شهید میثمی را دیدم او بدواً خطاب به من فرمود بعضی فکر میکنند بروند به دانشگاه اما اشتباه میکنند دانشگاه اینجاست.
12- تکیه بر محوریت ولایت فقیه
والذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشیطان تذکروا فاذاهم مبصرون
این گفته آن عزیز است که: «ملاک دقیق عملی، که در عمل گروهها و دستهها را از یکدیگر متمایز میکند و باعث میشود که ما بخوبی بتوانیم آنها را بشناسیم، مسأله تقلید و پیروی از ولایت فقیه است. شما گروهها و دستهها را که میخواهید بشناسید، ببینید که کدام از ولی فقیه بهتر پیروی میکنند. آن چیزی که باعث میشود ما خط امامیها را از دیگران بازشناسیم، تقلید از امام است نه تأیید امام. ما نباید دلخوش کنیم که گروهها خودشان را با امام هماهنگ نشان میدهند، بلکه باید نگاه کنیم که آیا اینها از امام تقلید میکنند یا نه؟ شما فکر نکنید که آمریکا دست از سرما بر میدارد، آمریکا دشمن اعتقادات ماست، دشمن تقلید ماست.»
همچنین میفرمود«اگر ولایت فقیه نباشد، اسلام در طاقچه خانه های ما میماند؛ همچنانکه بیش از هزار و سیصد سال ماند. مگر ما ظاهر اسلام نداشتیم، قرآن نداشتیم، نماز نمیخواندیم، روزه نمیگرفتیم،حج نمیرفتیم، اما چرا قوانین اسلام اجرا نمیشد؟ برای اینکه نمیگذاشتند ولایت فقیه سرکار باشد.»
او تنها راه ارتباط با خدا را ولایت میدانست و لذا فرمود: «رابطه ما و خدای تبارک و تعالی وجود مقدس امام زمان و ائمه هستند. هر چیزی که بر ما نازل میشود از کانال ائمه و رهبران حق نازل میشود و چیزی نازل نمیشود مگر اینکه از کانال امام زمان بگذرد و چیزی بر این جهت نازل نمیشود مگر از کانال رهبر انقلاب بگذرد. فکر نکنید که غیر از این راه، راه دیگری برای سعادت هست. تمام این حرفهای رهبر انقلاب، رحمت های خداست. هدایت ما و خیرات ما همه چیز ما در گرو اطاعت از رهبر است. هرچه بیشتر مطیع باشیم معرفتمان بیشتر است.
13- ملجأ و محور روحانیت در جبهه
14- عالم عامل
والله ما احتکم علی طاعه الا و اسبقکم الیها و لا انها کم عن معصیه الا و اتناهی قبلکم عنها
به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتی فرا نمیخوانیم مگر اینکه پیش از شما خودم به آن عمل میکنم و شما را از معصیتی نهی نمیکنم مگر اینکه خودم پیش شما از آن کنارهگیری مینمایم.
15- سادهزیستی
شهید میثمی همیشه، لباس تمیز و عادی میپوشید و لباسهایش را در چفیه میگذاشت و بدون زرق و برق از این سو به آن سو میرفت. در هر سنگری مینشست گرههای چفیه را میگشود و از لابهلای لباسهای آن، کتاب یا دفتری را برمیداشت و از چیزهای چشمگیر در آن هیچ خبری نبود. واقعاً بسیجیوار زندگی میکرد. دسته عینکش شکسته بود و دائماً آن را تعمیر میکرد و حتی برای بالاترین مقام مملکتی نامه دستنویس میفرستاد. هرگز ماشینسواری مخصوص و یا راننده ویژهای را به خود اختصاص نداده بود بلکه مثل دیگر بسیجیها با ماشینهای متفرقه روانه سنگرها میشد. در قید و بند غذاهای چرب و لذیذ نبود. همیشه غذاهای ساده میخورد و از دنیا به مقدار ضرورت بهرهبرداری میکرد وخلاصه در قاموس شهید از واژههای خود را گرفتن با همتراز و هم مقام قدم برداشتن و اینگونه چیزها خبری نبود. او خود رمز موفقیت را دو چیز میدانست: پیوند با خدا و سادهزیستی. خاطرات از این بعد شهید میثمی نیز بسیار زیاد است که تنها به یکی از آنها اکتفا میکنم:
روزی خدمت ایشان رسیدم و گویا به ایشان اعتراض کردم چرا برای خود و خانواده شان منزل مناسبی تهیه نمیکنند و به یک اتاق اکتفا کردهاند. آن شهید بزرگوار منزلی را به من در کیان پارس نشان داد و فرمود خانواده من یک سال بدون کولر و بدون یخچال در این منزل زندگی میکردند و این مطلب برای ما که با هوای خوزستان آشنا بودیم کاملاً شگفتآور بود.
16- استقامت و پایداری
«من هیچگاه تردید برای ماندن در جبهه پیدا نکردم و اگر هم زمانی تردید پیدا کردم، بین این بود که در کردستان بمانم یا اهواز».
او مظهر «الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا» بود. از این رو بیشتر عمر پربرکت خود را در راه مبارزه و جهاد سپری کرد. یک بار شکوه، و احساس خستگی نکرد، بلکه خود را مدیون انقلاب میدانست و همواره میگفت:
«من به دست همین انقلاب پیروز آزاد شدهام و چندسال به این انقلاب بدهکارم».
بر این اساس به دور از نام و شهرت و آوازه، هر نوع سختی، غربت، تنهایی و احیاناً بیمهریها را به جان و دل خرید. او در ادای تکلیف سر از پا نمیشناخت و با استقامت و پایداری، ماندن در جبهه را بر هر امر دیگری ترجیح می داد.
مشکلات و ناملایمات و موانعی که یکی از آنها برای متوقف کردن انسان، کافی بود اما شهید میثمی چه در دوران مبارزه و زندان و شکنجه و چه در دوران جنگ و دفاع مقدس با استقبال از همه آنها از تحمل رنج و زحمت در راه خدا لذت میبرد و با اقتدا به ارباش اباعبدالله الحسین (علیهالسلام) چنین میسرود که:
هوّن بی ما اصاب الی انه بعینالله
17- توجه به همه افراد در جبهه
18- توجه به جنبه های نظامی و فراگیری فنون نظامی
«برادران عزیز من به شما یک توصیه میکنم؛ در نیروی مسلح همه به حرکات فرماندهی نگاه میکنند، اگر ذرههای بینظمی در مسئولین پیدا شود، اوج میگیرد و به همه ردهها سرایت میکند.»
همچنین میفرمود:
«اصلاً زشت است برای یک سپاهی که از نظر نظام جدید یک نظامی نمونه نباشد و امام زمان این را از یک پاسدار نمیپذیرد.»
او خود در مسائل نظامی و فنون جنگ، صاحبنظر و بسیار توانا بود و گاهی رهنمودهای او در آداب جنگ و مبارزه و پیشنهادها و راهگشاییهای او برای فرماندهان عزیز یگان ها بسیار شگفتآور و مفید بود.
19- فردسازی
سردار رضایی در این زمینه میگوید:
«در بحثهای عملیاتی در گوشهای مینشست و گوش میکرد و اگر میدید برادری کمتر قانع میشود به دنبال او میرفت و با روحیه دادن او را قانع میکرد و ما بعدها میفهمیدیم کاری که ما نتوانستیم انجام دهیم، شهید میثمی انجام داده است.»
نامه ها و ملاقاتهای خصوصی او با مسئولان جبهه و جنگ، خاطرات شیرین و سازندهای را از آن شهید بزرگوار در این زمینه به جا گذاشته است.
20- معلم اخلاق
«اگر کسی برخوردی ناپسند با ما داشت و بعد طلب بخشش کرد، چه راست بگوید چه دروغ، باید او را عفو کنیم. اگر انتظار داریم گناهانمان عفو شود، باید خودمان هم عفو کنیم.»
«قهر کردن با دیگران، یعنی قطع علاقه قلبی، حالت حقد و بدبینی نسبت به برادران مسلمان را در دل داشتن حرام است و بروز دادن آن حرام دوم.»
«... ما دو کار مهم داریم: یکی ظاهری و یکی باطنی؛ کار ظاهری این است که در همه مجامع و نمازها شرکت کنیم و کار باطنی این است که هر جا هستیم، صلح ایجاد کنیم و بغض را از بین ببریم. اگر قلبهایمان با هم مهربان باشد، خداوند رحمتش را نازل میکند».
شهید میثمی، یأس و نومیدی را ضربه مهلکی برای رزمنده در رویارویی با دشمن مهاجم میدانست و با آن بشدت مبارزه میکرد. عملیات کربلای چهار که به اهداف از پیش تعیین شده دست نیافت و باعث یأس و ناامیدی فرماندهان و رزمندگان شد در یک سخنرانی برای آن چندین ارمغان و ثمره ذکر کرد، و از این طریق روح امید را در نیروها احیا کرد.
در پایان ضمن اعتراف به اینکه این شهید بزرگوار ویژگیها و خصوصیات فراوان دیگری داشت مانند انس با قرآن، عبادت و ارتباط بسیار زیبا با خدا، درک سریع و دقیق وضعیت و عکسالعمل مناسب، حسن معاشرت و مردمگرایی، عشق به آموختن، توجه به مسائل خانوادگی و فرزندان رزمندگان، نظم و ترتیب و ... که این جمعبندی را فرصت پرداختن به آنها نیست و تنها به این جمله اشاره میکنیم که او عاشق شیدای خدا بود و حجابهای ظلمانی و نورانی را کنار زده و لذا سالها در طلب شهادت بود و هرگاه از جبهه بازمیگشت با افسوس از اینکه چرا به شهادت نرسیده است چنین زمزمه میکرد:
تا اینکه در عملیات کربلای پنج، کاسه صبرش لبریز شد و از خدا خواست که به او جواز ورود به نهاییترین منزلگه یعنی همنشینی با خدا را عنایت فرماید. فراموش نمیکنم در حالی که به اتفاق او برای شرکت در جلسه ای که رزمندگان لشکر ده سیدالشهدا به مناسبت شهادت سردار کلهر منعقد کرده بود میرفتیم و بنا بود این بزرگوار در آن جلسه سخنرانی کند در بین راه فرمود از بس در جلسات شهادت سرداران سپاه اسلام سخنرانی کرده ام از خودم بدم میآید و از خدا خواستهام در این عملیات مرا هم بپذیرد و من مزدم را در این عملیات از خدا میگیرم. چند روزی نگذشت که این مزد و پاداش بزرگ را دریافت کرد و رزمندگان و فرماندهان عزیز را حقیقتاً داغدار کرد. اینجانب همواره درباره شخصیت این شهید بزرگوار در شگفت و تعجب بودم تا اینکه بعد از شهادت غریبانه و مظلومانه او بنا شد جنازه مطهرش در قم تشییع شود. در کنار جسم مطهر و جداً فوقالعاده نورانیش مشاهده کردم که مرحوم مادرش خطاب به او فرمود: عبدالله، فرزند عزیزم تا در رحم من بودی زیارت عاشورایم ترک نشد و هرگز بدون وضو به تو شیر ندادم. خدا او و برادر شهید و مادر بزرگوارش را در جوار رحمت خود جای دهد.
نثرگونهای در رثای شهید میثمی از دکتر مهدی مسجدیان
شما به کسی که برای خدا از هیچ چیز فروگذار نمیکند
کسی که جاده وجود خود را برای خدا صاف میکند
کسی که نفس خود را پاک و پاکیزیه میگرداند
کسی که به عهد خدا وفا میکند و عبادت شیطان نمیکند
کسی که راحت از همه چیز خود میگذرد
کسی که در راه خدا سختیها را میپذیرد
کسی که برای خدا قیام میکند و مقاومت میکند
کسی که نه خوفی بر اوست و نه حزنی با او
کسی که دنیا را به سخره گرفته است
کسی که امانتدار گوهر انسانی است
کسی که نفس خود را با تقوا تزکیه میکند
و رستگار میشود
چه میگویید؟
میثمی، «عبدالله» بود.
میثمی، یک روح بلند، یک روح عمیق و یک روح بزرگ بود.
روحی نورانی، روحی روحانی
روحی که قالبپذیر نبود، روحی که جسمپذیر نبود، روحی که زندانپذیر نبود
روحی که زندان شاه را در خود زندان کرد؛ همچنان که جسم را در روح خود زندانی کرد.
میثمی زندان را نشکست، شکست داد.
از زمان زندان به عنوان بهترین ایام یاد کرد.
ایامی که تنوع دنیا را میتوان به تاریکی زندان متارکه داد.
ایامی که نفس را میتوان بهتر محاسبه کرد.
ایامی که میتوان مقاومت عملی آموخت.
ایامی که زیباییهای روح را میتوان در لذت مناجات چشید
ایامی که میتوان امواج روح بسیط را با وزش طوفان
محبت به کرانه هستی زد
ایامی که نور آسمانها و زمین را در حقیقت مصباحی
در طریقت زجاجه مشکاه شریعت چون ستاره درخشان
فراسوی هدایت خویش دید و درک کرد و شهود کرد
و زندان به اذن الله بیت ذکر اسمش و تسبیح بامداد و شامگاهش قرار داد.
آیا نمیتوان گفت مصداق رجال لاتلهیهم تجازه و لابیع عن ذکرالله
میثمی در زندان بوده است و چه پاداشی بهتر از
یرزق من یشاء بغیر حسبا
میثمی انقلاب را درک کرد، ظلم را دید و در کوره حوادث آبدیده شد. طلبه جوانی که اقیانوسی از تجربه را در کوله بار خویش حمل میکرد. رنج را و فقر را و نداشتن را لمس کرد و با نخواستن همه چیز را داشت و قناعت را توشه و زاد خود قرار داد.
میثمی در انقلاب و امام ذوب گردید. امام را دوست میداشت و شاگرد مخلص و واقعی او بود. نماینده تمام عیار او بود. او نیز همچون امام جذب داشت و جذبه جمال داشت و جلال پوشاننده عیوب بود و ظاهر کننده خوبها و خیرات زیطلبگی داشت، ساده میزیست صمیمی و دوست داشتنی بود الگو و اسوه بود وقایع را بررسی میکرد و حقایق را درک میکرد گویی برای همه آنچه میبیند و میشنود، نقشهای دارد تا به صلاح برساند میثمی «عبدالله» بود.
عمق و اصالت داشت، ریشههای دین باوری او اصل شجره طیبهاش را ثابت کرده بود و شاخ و برگ رفتار شیعی او فرغ شجره طیبهاش را تا آسمان ملکوت فرا برده بود.
طالبان حقیقت از ثمره شجره او حیات طیبه مییافتند.
اطمینان قلبی، آرامش روحی و معرفت الهی میگرفتند.
وجود او برکت بود و برکت داشت
فتبارک الله احسن الخالقین
چرا او در بین تمام انتخابهای ممکن، سپاه را برگزید.
سپاه یعنی لشکر آماده ظهور
سپاه یعنی انتظار ظهور
سپاه یعنی بیوقفه در حضور
سپاه یعنی حاضر به حضور
سپاه یعنی لبیک
اللهم لبیک
لبیک لاشریک لک لبیک
میثمی به لباس پیامبر احرام بست و به سپاه امام زمان، حج بیتالله رفت.
عاشقان را یافت، شیفتگان را پیدا کرد و در گردونه یار قرار گرفت.
خلع نعلین کرد، به وادی مقدس درآمد و به قبسی از آن آتش قدسی
به حالت صعق رسید.
میثمی «عبدالله» بود
زود جبهه را انتخاب کرد
مرکز نور را یافت و رها نکرد
همیشه در تلاش بود، همیشه در طواف بود
گویی شوق معشوق او را از خود بیگانه کرده بود.
یا نور شمع، وجود او را پروانه کرده بود.
یا می الست او را سرمست کرده بود.
یا رنگ او صبغه احسن الهی یافته بود.
یا از وجه خود فانی و به وجه الهی باقی شده بود.
فکر میکنم لذت بلاء حسنه را چشیده بود.
و کادح الی رب بود و ملاقی رب شد.
در بیقراری قرار یافته بود.
در کار او که قرار میگرفتن طمأنینه مییافتی، سکونت و ایمان را میچشیدی
اما بیقرار نیز میشدی
بیقرار برای یافتن کمال
برای دیدن دوست
برای رجعت به سوی کمال مطلق
و حضور دائمی در برابر او
میثمی «عبدالله» بود.
یک نفس ایمان یافته مطمئن شد.
یک روح لطیف دارای صفای باطن، ساده، بسیط، صاف، شفاف و مخلص
او همه کس را خوب میپنداشت گویی همه بنده خدایند و از او برتر
کلمات دستوری به کار نمیبرد تا منیت در او تقویت نشود
مخاطب وی اگر هشیار میبود منظورش را از لطیفههای عرفانی درک میکرد
حرفهایش چند منظوره بود و همه منظورهایش دریچهای به معرفت الهی
انسان در کنار او احساس ایمان، اطمینان و امنیت داشت
همه چیز را از خدا و برای خدا و به سوی خدا میدید
احساس میکرد قلبش برای خدا میزند و برای خودش چانه نمیزند.
درست یادم هست روزی که در حوالی سالهای 63 توفیق حضور در محضرش یافتم در هوای گرم تابستانی خوزستان یکی دو بار شربت آوردند. او در بین سخنان خود لطیفهای را از شیخ عاملی بیان کرد:
«... شیخ،شبانگاهی به قصد نماز شب دلو در چاه انداخت تا آب کشیده وضو سازد. به جای آب، دلوپر از طلا و جواهر بالا آمد، برگرداند و فرمود خدایا شیخ از تو آب طلب نمود ... .»
در آن جلسه هدف از بیان لطیفه درک. و برای ایشان آب آورده شد.
اما منظور از بیان لطیفه، علاوه بر دستور مستقیم ندادن برای آوردن آب، توجه به معرفت و ترجیح لذایذ معنوی بر لذتهای مادی، معرفی یک عارف روحانی و عالم ربانی و تمثیلی بر شکر نعمت.
شکر نعمت شربت و آورندگان شربت و ادای جمله مجهول درخواست آب در قالب «شیخ آب میخواهد» بود. این لطیفه روحانی رزقی بود که خداوند توسط این عزیز در جان ما نشاند که هرگز فراموش نکنیم.
آری میثمی «عبدالله» بود
بنده ای که از هیچچیز برای مولایش فروگذار نمیکرد.
همهچیز خود را وقف کرده بود. روح، جسم، خانواده، مال و اموال، شخصیت و آبرو و ...
از هیچ ملامتی در راه مولایش نمیترسید
هیچ خوفی بر او راه نداشت و هیچ حزنی با او نبود.
گویی فرشته های عرش الهی بر او نازل میشوند و بشارت بهشت موعود میدهند.
الذین قالوا ربنا الله ثم استقامو تتنزل علیهم الملائکه الاّ تخافوا و لاتحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون او بندهای بود که راه استقامت گزیده بود
صبر در چشمان او لبریز بود
در رفتار او موج میزد
با مشکلات چنان راحت بود که گویی مشکلی نبوده و نیست
دریای پرتلاطم سختی و ابتلا برای ساحل آرام و مطمئن او جز نیکویی نبود
او همه سختیها را بلاء حسن میدید
در کوره حوادث زمان آبدیده شده بود
و حوادث و وقایع زمانه بر او مؤثر نمیافتاد.
درست یادم هست روزی که با یکی از دوستان در قرارگاه خاتم به دیدار او رفتیم. از حجره بسیار ساده و صمیمی خود، که بیشترین آذینش پرده سفیدی بود که در پشت آن همه داراییها و اسناد و پولهای در اختیار وی، نهاده شده بود و بیشتری لوازم اداریش که میز مطالعه کوچکی بود برخاست و با ما برای قدم زدن بیرون آمد. پس از صحبت مختصری ما به او گفتیم:
آقا وضع برخی از برادران زیاد خوب نیست. آنها به خانواده خود نرسیدهاند. جنگ طولانی شده است. گاهی برخی از آنها ماهها به خانه نمیروند. فرزندان و خانواده آنها دچار مشکل هستند و دائماً درنگرانی به سر میبرند.
آنها اصولاً خانه و کاشانه ای ندارند یا نزد خانواده پدرشان یا پدر عیالشان زندگی میکنند و یا اجارهنشین هستند. اجارهنشینی که قدرت تأمین اجاره اش را ندارد. آقا اینها که پشت جبهه نمی کنند پشت به دنیا کرده اند و خانواده خود را فراموش کردهاند و نهایتاً با لحن بسیار مضطربی گفتم:
آقا وضع خانه اینان خراب است.
آقای میثمی همه را گوش کرد در حالی که با طمأنینه در کنار ما قدم میزد تنها گفت:
«کسانی که خانهشان در دنیا خراب است خانه آخرتشان آباد است».
سکوت شد و دیواره اضطراب و نگرانی ما فرو شکست.
فضای صحبتها عوض شد، پنجرهای از دنیا به آخرت باز شد.
هیچ حرفی برای گفتن نماند.
طوفان رنج و بلا ایستاد و احساس امکان تزلزل به یک احساس عمیق توکل و چسبندگی معکوس دنیا و آخرت تبدیل شد.
او ما را مثل خود راحت و آسوده ساخت.
میثمی گنجینه اسرار جبهه بود
هرکس مشکلی داشت با او در میان میگذاشت
او تمام سرنخها را میشناخت؛ تمام خط و ربطها را میشناخت؛ بر همه چیز واقف و مسلط بود و او در تمام جبهه و در عمق رزمندگان و برادران جبهه میزیست. گویی همه اطلاعات به درستی به او میرسد؛ همه چیز را میدانست ولی هرکس با او مشکلات را در میان میگذاشت بخوبی گوش میداد تا فرد مقابل احساس سبکی کند ولی هنگام نتیجهگیری یکدفعه فضا را میشکست و به جایی که خودش میخواست و خدا میخواست میبرد.
او در این کار مهارت عجیبی داشت.
روزی یکی از دوستان از فرمانده خود بسیار گلایه داشت؛ مسایل را بدون کم و کاست برای وی تعریف کرد. او همه را میدانست و تأیید کرد، اما در پایان گفت اگر او فرمانده من در جنگ باشد فرمان او را اطاعت میکنم ولی مسائل او را به مافوق گزارش میدهم تا صیانت سپاه و فرماندهی حفظ شود. آن برادر ابتدا تعجب کرد و گفت با تمام این مسائل و آقای میثمی تأیید کرد و به او اطمینان داد که راهی که او به تو میگوید و اطلاعت میکنی به بهشت میرسی و دوستمان رفت تا به بهشت برسد نه به جهنم اختلاف.
میثمی مقوم جبهه بود؛ فرماندهان را دوست میداشت و اطاعت از آنها را واجب میدانست. میثمی از اینکه کسی او را نشناسد ابایی نداشت و تازه بیشتر دوست میداشت.
میثمی از اینکه کسی او را بشناسد و به اندازه لازم احترام نکند و یا به او محل نگذارد ناراحت نمیشد؛ احساس کوچکی نمیکرد؛ کینهای به دل نمیگرفت و براحتی گذشت میکرد؛ آدم احساس میکرد محل دیگری دارد که در آنجا احترام دارد؛ کرامت دارد و در آنجا زیست میکند. آنجا حیات طیبه دارد. آن حیاتی که باری تعالی به هر کس عمل صاح کند و مؤمن باشد میدهد. میثمی مومن بود و عمل صالح داشت و زنده شده بود به زندگانی طیب من عمل صالحا من ذکر او انثی فلنحیینه حیوه طیبه
میثمی «عبدالله» بود
یک روح پرخروش، پرجنب و جوش، سیال و با تحرک همه جا میرفت. همه جا حضور داشت از پشت خط تا خط مقدم. وقتی ایام عملیات فرا میرسید بیقرار بود. خود را در جبههها توزیع میکرد، همه بندها و قیدها را میشکست و بسیجی میشد.
یک چفیه
چند لباس اضافی
عبا و عمامه
با هیچ چیز دیگر و با هیچ کس دیگر
اول جادهای که به خط مقدم میرسید به تنهایی میایستاد و با هر ماشینی که او را سوار میکرد، سوار می شد و راه بهشت را میپیمود.
به سنگرها. به قرارگاهها، به شکرها ، به گردانها و حتی دستهها سرکشی میکرد و با آنها زندگی میکرد. وقتی از سنگر می رفت گویی یک ماشین یا وسیله نقلیه ضد گلوله انتظار آن را میکشد در حالی که بیرون از سنگر هیچچیز و هیچکس نبود. جاده بود و ترکش و گلوله و میثمی به تنهایی اول جادهای که به خط می رسید و به بهشت منتهی میشد و به تنهایی میایستاد تا با وسیله دیگری برود.
او هرجا می رسید گویی برای همیشه میخواهد بماند و وقتی میرفت گویی برای همیشه میرود که شهید شود. نمازش را کامل میخواند گویی همه جای جبهه را وطن خودساخته است.
اما در وطنش بیقرار بود ولی با خدای خود قرار داشت.
او سکینه را با کسونت عوض کرده بود
او بیقراری را با قرار جمع کرده بود
او تلاش را با اطمینان جمع زده بود
دریا را با ساحل جمع کرده بود
نمیدانم چطور حرکت و ثبات را جمع زده بود
چطور تضاد را حل کرده بود
او تنها یک راه داشت و این بود که
بتواند وحدت و کثرت را با هم جمع کند
او وحدت نفس در عین کثرت شده بود
و در کثرت به وحدت رسیده بود
و وجد تشکیکی پیدا کرده بود
وجود رتبهای و پیوسته
از خدا و به سوی خدا
او خدا را به خود اضافه نکرده بود
خود را با خدا جمع نکرده بود
اضافه ربطی نبود
او خد را عبد خدا کرده بود
خود را نفی کرده بود
و به وجه او باقی شده بود
هرسوی روی او وجه خدا بود
اینما تولوا فثم وجهالله
درست یادم هست در بحبوحه عملیات کربلای 5 در شدیدترین اوضاع تکهای شدید و پاتکهای شدیدتر، در زمانی دائمی و طولانی، او در قرارگاه حضور یافت. یکی از فرماندهان با چهرهای برافرواخته وضعیت سخت عملیات را در خط مقدم تشریح کرد. فرماندهان هر راه کاری را میگفتند، او میگفت انجام دادهایم و اوضاع را بسیار سخت گزارش میداد. همانطور که در سنگر قرارگاه ایستاده بود گفت:
تا کسی نیاید در همان صحنه قرار گیرد نمیتواند اظهار نظر کند.
میثمی برخاست و گفت عزیزم من هستم برو تا با هم برویم.
در شدیدترین وضعیت؛ وضعیتی که تا کسی نبیند نمیتواند احساس کند.
میثمی مرد عمل بود؛ کمتر حرف میزد و خیلی راحت عمل را انتخاب میکرد.
او چند روز در خط بود و وقتی وضعیت سبکتر شد به سایر خطوط مقدم رفت.
گویی میدانست آخرین عملیات گسترده همان کربلای 5 است.
قصد شهادت کرده بود؛ غسل شهادت کرده بود و راه شهادت میپیمود
و سرانجام دشمن مغزی را که منور به انوار الهی بود
قلبی را که مالامال از معرفت و عشق الهی بود
وجودی را که سر از پا نمیشناخت هدف قرار داد
میثمی شهید شد و از دست ساقی کوثر سیراب
شهید شد و به روضه رضوان رسید
شهید شد و عند رب مرزوق.
منبع: سایت ساجد
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}