چرا ذهن ما كامپيوتر نيست

ترجمه: علي ملائكه
به نظر مي‌رسد كه اين برداشت انقلابي و غيرمتعارف كه "رابطه ذهن با مغز مانند رابطه نرم‌افزار كامپيوتر با سخت‌افزار آن است" اكنون در تفكر اغلب افرادي كه درباره ماهيت خودآگاهي صاحب‌نظرند، رسوخ كرده است.
در استدلال عليه اين بي‌خردي متعارف، نه تنها بايد نشان داد كه ذهن كامپيوتر نيست، بلكه همچنين بايد توضيح داد كه چرا چنين ايده اي تانيمه راه به نظر معقول و قابل قبول مي آمد. بنابراين،استدلال عليه"«نظريه كامپيوتري ذهن" بايد شامل توضيحي درباره سبب شناسي و تداوم اين پندار باطل باشد.
اولين محور اين ادعاي معمولي است كه كامپيوترها خودآگاه نيستند.
دومين ادعا به همان اندازه معمولي اين است كه خودآگاهي محاسباتي (computational) نيست.
سومين مدعا تأكيد مي‌كند كه ذهن خودآگاه است؛ بنابراين اگر خودآگاهي، محاسباتي نباشد، ذهن هم همين گونه است. (بسياري از افراد وانمود مي‌كنند كه معتقدند ذهن خودآگاه نيست يا چيزي شبيه اين).
نهايتاً من زباني را بررسي خواهم كرد كه افرادي كه به نظريه كامپيوتري معتقدند، بوسیله آن خود را مي‌فريبند.

كامپيوترها خودآگاه نيستند

افراد بسيار معدودي، حتي طرفداران "نظريه كامپيوتري ذهن"، معتقدند كه در حال حاضر كامپيوترها خودآگاه هستند، به اين معنا كه به خود و دنياي اطرافشان آگاهي دارند يا توانايي خوشحال يا نوميد شدن در آنها وجود دارد.
ابركامپيوترهايي مانند supercray ها به همان اندازه "زومبي"[۱]وارند كه ماشين‌هاي حساب جيبي. معدود افرادي كه خودآگاهي را به كامپيوترهاي موجود نسبت مي دهند، خود را در بالاي شيبي لغزنده مي يابند كه در پايينش حماقتي قرار دارد كه "ديويد چالمرز"، با صداقتی شایسته‌توجه، در كتاب بسيار تحسين‌ شده‌اش "«ذهن خودآگاه" (the conscions mind) خود را در حال حمایت‌کردن از آن یافت.
اگر ما خودآگاهي را به مصنوعات منسوب كنيم، بر اين اساس كه آنها "اطلاعات را پردازش مي كنند"، مجبور خواهيم شد به موجوديت هاي ديگر نيز- حتي صخره ها و الكترون- خودآگاهي اعطا كنيم؛ چرا كه آنها نيز به معناي خاصِ متوسعی كه (به طور مشروع) به وسيله دانشمندان كامپيوتر و (به طور غيرمشروع) به وسيله فيلسوفان اعصاب به كار مي رود،"اطلاعات را پردازش مي كنند". انكاروجود خودآگاهي در كامپيوترهاي فعلی بسيار رایج است، اما منكران مدعي اند كه ما "به زودي" يا "نهايتاً" به كامپيوترهايي دست خواهيم يافت كه خودآگاه باشند. با اين حال آنها نمي توانند دقيقاً معين كنند اين كامپيوترهاي آينده بايد چه خصوصيات اضافي داشته باشند.
حرف هاي زيادي در اين باره زده مي شود: كامپيوترهاي خودآگاه "پيچيده تر" خواهد بود يا ساختار متفاوتي خواهند داشت؛ ساختاري موازي بر اساس به اصطلاح شبكه هاي عصبي (neural networks).
من به دنبال تعريفي از "پيچيدگي" هستم كه باعث شود خودآگاهي در آن موجود مصنوعي كه آن را پردازش مي كند، اجتناب ناپذير يا حتي محتمل‌تر به نظر برسد.
در حال حاضر شاهدي در دست نيست كه كامپيوترهاي کاملا "موازي" (paralld) نسبت به كامپيوترهاي «سريالي» (serial) خود آگاه تر، حساس تر به رنج يا لذت يا به تجربه qulia باشند.
افکار شهودی هدايت كننده كساني كه به تصور كامپيوترهاي خودآگاهِ آينده مي پردازند، اغلب به طرز خنده آوري ساده لوحانه است؛ مثلاً اين برداشت كه حلقه هاي پسخوراند،
(Feedback loops)، ورود مجدد (re-entry) و… مدارهاي آگاهي از خويشتن را پديدار خواهند كرد.
زيرك ترين مصنوعات با ظريف ترين مكانيسم هاي پسخوراند و "«نظارت بر خود"(self-monitoring) از زيركي‌شان، خويشتن‌بودگي‌شان يا تحت نظارت گرفتن آن ناآگاهند.
چشمگيرترين شاهد بر اين كه تعداد بسيار اندكي از افراد واقعاً باور دارند كه كامپيوترها روزي خودآگاه خواهند شد،طريقه‌اي است كه براساس آن فاصله تا هدف با پيشرفت قدرت  محاسباتي كامپيوتر كاهش مي يابد. در حال حاضر كامپيوترها يك ميليون بار قدرتمندتر از زمان آلن تورينگ هستند؛ زماني كه او آزمون مشهورش را براي هوش ماشيني پيشنهاد كرد و هنوز توانايي كامپيوترها براي فكر كردن واقعي تأييد نشده بود.
تورينگ استدلال مي كرد كه اين پرسش كه "آيا يك ماشين مي‌تواند فكر كند يا نه" بايد با اين پرسش جايگزين شود: "آيا كامپيوتر دیجیتالی وجود دارد كه بتواند كاملاً نقش انسان را تقليد كند؟"اگر كامپيوتري بتواند فردي را فريب دهد و به اين اعتقاد سوق دهد كه اين ماشين، موجودي انساني است، به اندازه كافي هوشمند است.
هنوز به اين تعريف رفتارگرايانه از مدافتاده از توانایی تفكر استناد مي شود؛ اگرچه بسياري از بازي‌هاي كامپيوتري مي توانند به راحتي از پَسِ آزمون تورينگ برآيند، بدون اين كه كسي براي آنها قدرت تفكر خودآگاه قائل شود؛ مثلاً خود من بدون داشتن اطلاعات اضافي مشكل بتوانم تعيين كنم كه آيا تفسير بسيار كسالت بار موجود در بازي xbox sports FIFA ۲۰۰۴ واقعي نيست؛ يعني ثبت ملال آور واكنش هاي يك شخص، واقعي نيست، با اين حال من براي اين بازي كامپيوتري، و تلويزيوني كه بازي به آن متصل است، خودآگاهي قائل نيستم.

خودآگاهي، محاسباتي نيست

شگفت آور است که كساني كه از نظريه كامپيوتري طرفداري مي‌كنند، به ندرت درباره آن چه واقعاً در يك كامپيوتر جريان دارد به مي انديشند: عبور جريان هاي الكتريكي ضعيف از ميان شمار گستردهاي از مدارهاي ميكروسكوپي.
اين حوادث تنها هنگامي به عنوان "پردازش اطلاعات"، "كاركردن با نمادها"،"كنترل رفتاري" و… شمرده مي شوند كه كامپيوتر، به عنوان ابزار كمكي براي حمايت و گسترش توانايي هاي انسان‌هاي خودآگاه به كار رود. آنها به خودي خود پردازنده اطلاعات نيستند، همان طور كه يك چوب زير بغل به خودي خود راه نمي‌رود.
آزمايش فكري مشهور «اتاق چيني» جان سرل[۲] (John Searl) نشان داد كه حوادث در كامپيوتر با پردازش واقعي يا درك هم‌ارز نيستند؛ آنها تنها هنگامي به انجام دهنده اين اعمال بدل مي‌شوند كه به يك كاربر خودآگاه خدمت كنند.
متأسفانه سيرل، استدلالي درست را به مقصودي غلط به كار برد. او مي‌خواست "نظريه كامپيوتري" را با آن چه مي توان "نظريه زيست‌شناختي ذهن" ناميد جايگزين كند. درهرحال او به طور موفقي نشان داد كه ذهن را نمي توان بر مبناي يك منطق انتزاعي، كه اتفاقاً در مغز به تحقق پيوسته است اما در بسياري موارد ديگر نیز مي توانست محقق شود، درك كرد.
راجر پنروز [۳] (Roger Penrose) در كتاب «ذهن تازه امپراتور» (The Emperor's New Mind)در اين باره به نكته دقيق تري اشاره كرده است. او استدلال كرده كه اغلب فعاليتهاي خودآگاه "غير محاسباتي" (non-computational) هستند.
متأسفانه او استدلالش را با پيشنهاد وجود پيوندي بين خودآگاهي و آن به اصطلاح "جام مقدس" فيزيك، يعني گرانش كوانتومي -كه آن هم غير محاسباتي است - و سقوط كوانتومي همراه می‌کند كه فرض می‌کند در ريزلوله هاي درون سلو‌ل‌ هاي عصبي رخ می‌دهد.
هر دو نويسنده بيش از حد به نظريه كامپيوتری تن در مي‌دهند، به طوري كه پيش فرض هاي بسياري به چالش كشيده نمي‌شوند و مواضع مثبت آنها به سرعت به سادگي مي‌گرايد.
بهتر است به خود يادآوري كنيم چه وقايع معدودي در كامپيوترها رخ مي‌دهد؛حتي اگر اين موضوع را ناديده بگيريم كه كاربراني خودآگاه لازمند تا پيش‌آمدهايشان را به "پردازش اطلاعات"، "دستكاري نمادها" و… بدل كنند.
كاركرد‌گرايان، كه اغلبشان به نظريه كامپيوتري وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعهاي از ايستگاه - راه هاي علّي (way-stations) بين تجربه و رفتار مي دانند. كامپيوترها عمدتاً محاسبه مي‌كنند؛ مثلاً آنها ۲ را به ۲ اضافه مي‌كنند و عدد ۴ را به دست مي‌آورند. اگر خودآگاهي از توده عظيمي از چنين محاسباتي ساخته شده بود، كدام جنبه از این محاسبه، خودآگاهي بود: درون‌ داد، برونْ‌داد، فرآيند اضافه‌شدن نشانه يا چيزي ديگر؟
خوانندگان ممكن است از مثال من - يك محاسبه منفرد كوتاه - احساس ناراحتي كنند، اما دليلي وجود ندارد كه محاسبه اي طويل بايد خودآگا‌ه‌تر از محاسبه‌اي كوتاه باشد؛ يا انبوهي از محاسبات خودآگاه‌تر از يك محاسبه به خودي خود باشند.
همين اعتراضات را می‌توان بر كساني نظير پاتريشيا چرچلند[۴] (Patricia Churchland) هم روا دانست. او تأكيد مي كند كه خودآگاهي، آن قدر كه یک پردازنده سريع منطقي يا پردازنده عمليات رياضي نظير انتقال محور به محور است، پردازنده سريع اعداد نيست.
lدعاي پاتريشيا چرچلند است كه حالات ذهني را مي توان بدون ملاحظه قرار دادن سوبستراي فيزيكی آنها (سلول‌هاي عصبي) لحاظ كرد و در عوض به كاركردهاي سطح بالاتر مانند عقايد، اميال و عواطف پرداخت،
اینکه "ذهن نوعي ماشين منطقي است كه براساس جملات عمل مي كند." (نگاه كنيد به۱۹۸۸ Neurophilosophy)، پرسش‌هاي بسياري به ميان مي آورد، جدا از اين كه مشكل نسبت دادن "منطق" و "جملات" به تكانه‌هاي الكتريكي كامپيوترهاي مجزا به جاي مي ماند. (تنها تفكري جادويي مي‌تواند مارا قادر سازد تا باور كنيم كه "منطق" و "جملات" مي‌توانند به صورتي تحقق نيافته در يك انسان خودآگاه و توسط او وجود داشته باشند).
جملات و منطق كاملاً انتزاعي هستند و نمي توان آنها را با محتواهاي خودآگاهي مانند احساس گرما متناظر دانست.
همين امر در مورد محاسبات هم صادق است. با اين وجود در يكي از ملاحظات كلاسيك درباره نظريه كامپيوتري (كامپيوتر و ذهن، ۱۹۸۳ The Computer and The mind)، فيليپ جانسون ليرد (Philip Johnson Laird) استدلال كرده است كه تجربه حسی در واقع با انجام دادن جمع‌ها هم ارز است: "بينايي تقريباً مانند يافتن مقادير x در معادلاتي مانند x+y=۵ است".
اين اظهارنظر احمقانه اما دست كم صادقانه است. اين برداشت كه چيزي آن قدر پايه‌اي مانند بينايي، از چيزي ساخته مي‌شود كه نسبتاً پيچيده به نظر می‌ رسد، يكي از خصلت‌هاي پايدار نظريه كامپيوتري است؛ اين خصلت به معناي معكوس كردن سلسله مراتبي است كه ما در آن، qualia(تجربه حقيقي چيزها) و احساسات مبهم مقوله‌بندي‌نشده را در پايين آن و عمليات هوشمندانه‌تر، مانند محاسبه را، در رأس آن قرار مي دهيم.
نه نظريه كامپيوتري مي‌تواند پاسخ گوي جهان‌شموليِ آگاهيِ معمولي باشد (يعني گشودگي ما به حوزه نامحدود وقايع)، و نه اين نظريه مي‌تواند يكپارچگي لحظه به لحظه حوزه خودآگاهي را - كه توسط آينده و گذشته‌هاي گسترش يافته فراگرفته مي شود،اما اجزاء بي‌شمار آن مجزا بودن خود را حفظ مي كنند- مدل‌سازي كند.
هرتلاشي براي توضيح اين "يكپارچگي" (integration) - ادغام شدن بدون درهم فرورفتن - تا به حال شكست خورده است.
به نظر مي رسد تلاش براي توضيح ذهن براساس محاسبه، كمتر از همه احتمال موفقيت داشت باشند. آدم نمي تواند ميليون‌ها جمع ۴=۲+۲ تا رسيدن به يك كليت يكپارچه شده انجام دهد،در حالي كه در همان سطح، آنها را جدا از هم نگه مي دارد: شما نمي‌توانيد دوش آبتان را همزمان هم به صورت قطرات جداگانه و هم به ‌صورت يك استخر داشته باشيد.
شما مي توانيد چنين وانمود كنيد كه قادريد اين كار را با تصور كردن ديدگاه‌هاي متعدد درون كامپيوتر (يا سيستم عصبي) انجام دهيد؛ اما اگر اين ديدگاه‌ها خود از فعاليتي برخاسته از درون كامپيوتر ساخته شده باشند، ديگر در موقعيتي نيستند كه چيزي را ببینند.
ديدن جداگانه كليت و اجزاء شخصي كه هيچ. انبوهي از تكانه هاي عصبي هرچند نظم يافته توسط اتصال دهي زيست‌شناختي باشند حتی نمي توانند تعداد زيادي جمع كردن (يا هر فعاليت محاسباتي يا نيمه محاسباتي ديگر) را انجام دهند كه به خودش چيزي بيشتر از جمع كردن اضافه كرده باشد.
چنين جمع كردني به ديدگاهي خارجي نياز دارد؛ مانند آنچه که توده‌اي از نقاط جداگانه را به يك تصوير بدل مي‌كند و چنين ديدگاهي وجود خودآگاهي را از قبل پيش فرض مي‌گيرد.

حاشيه‌اي‌كردن ذهن خودآگاه

از نظر برخي افراد استدلال هاي قبلي من در اين باره كه كامپيوترها خودآكاه نيستند يا نمي توانند باشند، به نظريه كامپيوتري ذهن بي‌ارتباط است؛ زيرا خودآگاهي يكي از كم اهميت‌ترين جنبه‌هاي ذهن است.
بسياري استدلال لشلي (Lashley) را مطرح مي‌كنند كه در مقاله مشهورش در سال ۱۹۵۶با نام «سازماندهي مخ و رفتار» (Cerebral Organization and Behaviour) مطرح شده است: "اصلاً هيچ فعاليت ذهني، خودآگاه نيست"
در واقع همان طور كه او توضيح داده است : "تجربه شاهدي را درباره وسايلي كه آن را سازماندهي مي‌کنند، در اختيار نمي‌گذارد». يقيناً اين سخنی تعجب‌برانگیز نیست: اگر من از همان اول مجبور باشم درباره چگونگي ظهور كلمات در ذهنم و چگونگي سازماندهي آن كلمات براي تشكيل جمله تأمل كنم، نمي‌توانم به خودم فكر كنم.
زيربناي هر فعاليت خودآگاهانه را مكانيسم هاي ناخودآگاه تشكيل مي‌دهد، اما اين امر به معناي آن نيست كه فعاليت خودآگاه، همان مكانيسم هاي ناخودآگاه است.
تأكيد بر ذهن به مثابه مكانيسم، بسياري از فيلسوفان را قادر كرده است كه بر پيوندهاي علّي بين درونْ‌ داده‌ها و برون‌ داده ها متمركز شوند و محتواهاي خودآگاهِ تداخل كننده را به حاشيه برانند.
كاركرد‌گرايان، كه اغلبشان به نظريه كامپيوتري وفادارند، ذهن را صرفاً مجموعه اي از ايستگاه- راه هاي علّي (way-stations) بين تجربه و رفتار مي دانند. اين كار از زماني كه چالمرز اشاره كرد كه ذهن خودآگاه هم خصلت هاي علي(يا روان شناختي) و هم خصلت هاي پديداري (يا سوبژكتيو) دارد، مشكل تر شده است.
با اين حال كاركرد گراياني[۵] مانند دنت (Dennet) و استيچ (Stich) تأكيد بر qualia (تجربه حقيقي چيزها) و باورهاي حكمي مانند عقايد و حتي حس خويشتن را صرفاً به عنوان بازمانده هايي از شيوه پيش‌علمي تفكر به تمسخر گرفته اند.
زبان ميتولوژي اعصاب (نوروميتولوژي) معمولاً به اين عقيده گرايش دارند كه به كامپيوترها يك توانايي ثابت در انجام‌دادن كارهايي نسبت داده شود كه در واقع توسط انسان‌ها يا به كمك آنها انجام مي شود.
ما از كامپيوترهايي كه "محاسبات انجام مي دهند"، "موشك ها را هدايت مي كنند" و "پيام ها را كشف مي كند"، سخن مي‌گوييم،
باوجود آن كه اغلب كارهاي مفيد ممكن است در غياب انسان خودآگاه ادامه پيدا كنند، اما حوادث الكترونيكي تنها هنگامي مفيد يا در واقع معني دار شمرده مي‌شوند كه انسان ها به صحنه بازگردند.
سخن مشابهي در بحث درباره فعاليت مغز هم صادق است: به اعصاب نيز انجام دادن محاسبات و كشف پيام‌ها نسبت داده مي‌شود. در واقع بيشتر در علوم اعصاب با كاربرد كلمات وام‌گرفته شده از گفتار كامپيوتريِ انسان‌‌نما، صفاتي از انسان‌ها به مصنوعاتي مانند كامپيوتر نسبت داده مي‌شوند؛ سپس اين صفات به مغز يا ذهن منسوب مي‌شوند؛
اين کار توصيف كامپيوتر‌ی‌شده آن را توجيه كنند. استفاده از اصطلاح "اطلاعات" در توصيف فعاليت‌هاي كامپيوترها، مغزها و ذهن‌ها نقشي محوري در حمايت از نظريه كامپيوتري ایفا كرده است.
بسياري از متخصصان علوم اعصاب آنچه به عنوان "اطلاعات" (مثلاً نور به عنوان "اطلاعات بينايي") دستگاه عصبي را بمباران مي‌كند و آنچه در دستگاه عصبي به عنوان "پردازش اطلاعات" رخ مي‌دهد توصيف مي‌كنند. از آن جا كه "پردازش اطلاعات" كاري مانند عمل ذهن به نظر مي رسد، پس گذر از سدّ ذهن - مغز به راحتي انجام مي‌گيرد.
درواقع، آنچه ما با آن روبه‌روييم، نمايشي پيچيده از دو معناي كاملاً متفاوت از كلمه "اطلاعات" است:
معناي فني كه مهندسان اطلاعات از آن استفاده مي كنند و ربطي به معنا، دلالت يا خودآگاهي ندارد.
معناي دوم معناي معمولي است و به چيزي اشاره مي كند كه بين يك انسان و انسان ديگر تبادل مي‌شود (با يا بدون واسطه مصنوعات) و كاملاً با معني، دلالت و خودآگاهي مرتبط است.
براي فراموش كردن اين تفاوت است كه آنها مستقيماً به همان سردرگمی كه چالمرز گرفتار آن شده است،دچار می شوند. حتي اگر كامپيوترها پردازش اطلاعات (به معناي معمول) را انجام می‌ دادند، اين امر آنها را به مدل هاي رضايت بخشي از "خودآگاهانه در اين جا بودن" بدل نمي كرد.
حمام آفتاب گرفتن به معناي غوطه ور كردن همه بدن درون اطلاعات حرارتي نيست؛ و دندان درد داشتن هم صرفاً اطلاع‌يافتن از چيزي مربوط به دندان نيست.
قابل باور شدن نظريه ذهن، به عنوان يك "پردازشگر اطلاعات"، به گسترش دادن مفهوم اطلاعات و محدودکردن ديدگاه تجربه خودآگاه بستگي دارد.

جمع بندي

خلاصه استدلال من بر ضد نظريه كامپيوتري ذهن به اين ترتيب است:
اول اين كه كامپيوترها خودآگاه نيستند. اين حقيقت كه معيارهاي ورود به مقوله موجودات خودآگاه، همچنان كه كامپيوترها "پيچيده‌تر" مي شوند، سخت‌تر مي‌شود، نشان مي‌دهد كه در آينده نزديك غير محتمل است كه آنها به موجوداتي خودآگاه بدل شوند.دوم آن كه ذهن خودآگاه -به معناي بدیهی اين كلمه- محاسباتي نيست. سوم آن كه اعتقاد به نظريه كامپيوتري بر اساس انكار "خود" (Self)، محوريت خودآگاهي در ذهن را باطل می‌کند. چهارم اين كه اندك باورپذيريِ اين نظريه به استفاده مخاطره‌آميز از اصطلاحاتي بستگي دارد كه ميان كامپيوترها، افراد و بخش هاي مختلف ذهن رد و بدل مي شود.

پي‌نوشت هاي مترجم

۱. ديويد چالمرز، فيلسوف ذهن مشهور، بين "مسائل آسان" خودآگاهي (مثلاً يافتن همبسته هاي نورونيِ حس) و "مسائل سخت" آن كه مي توان آن را اين گونه بيان كرد: "چرا اصلاً آگاهي از اطلاعات حسي وجود دارد؟" تمايز قايل مي شود.
يكي از نكات كليدي استدلال او تمايز بين تكانه هاي عصبي به وجود آورنده اطلاعات حسي و تجربه آنها است (كه در فلسفه ذهن با نام qualia خوانده مي شود). چالمرز بر غير قابل
تقليل بودن تجربه آگاهي به فرآيندهاي فيزيكي صرف (يا فيزيكاليسم) تأكيد دارد. او در استدلالش، كه در كتاب "ذهن خودآگاه" بيان مي شود، از مفهوم "زومبي" (آدم ماشيني، گول) فلسفي استفاده مي كند. گول، شخصي فرضي است كه در همه جنبه ها مشابه انسان واقعي است اما فاقد qualia است.
۲. آزمايش فكري مشهوري كه جان سرل، فيلسوف آمريكايي، در استدلالش عليه هوش مصنوعي و توانايي تفكر يك كامپيوتر ارائه مي كند، چنين است: خودتان را در اتاقي فرض كنيد با دو پنجره و يك كتاب بزرگ دستورالعمل ها. از ميان يك پنجره قطعات كاغذي با نشانه هايي بر روي آنها وارد مي شود. شما دستورات را دنبال مي كنيد و قطعات كاغذ را با قطعات كاغذ ديگري كه از پنجره ديگر بيرون مي فرستيد تطبيق مي دهيد.
سرل مي گويد اين حالت مشابه ترتيبات درون يك كامپيوتر است. شما صرفاً در پاسخ به درونْ داد، براساس قواعدي معين،برونْ دادي توليد مي كنيد. اما فرض كنيد كه "درونْ داد"
اتاق واقعاً شامل پرسش‌هايي به زبان چيني باشد و "برون‌داد" متشكل از پاسخ‌ها.
شما چيني نمي دانيد؛ با اين حال همان كاري را كه انجام مي دهيد يك كامپيوتر انجام مي دهد. بنابراين هيچ چيزي نمي تواند زبان چيني را صرفاً با عمل كردن بر نمادها براساس قواعدي "«صوري" درك كند. همان طور كه سرل مي گويد: "نحو براي معنا شناسي كافي نيست".
۳. راجر پنروز، فيزيك- رياضيدان و فيلسوف انگليسي، در كتاب هايي مانند «ذهن تازه امپراتور» استدلال مي كند كه قوانين شناخته شده فيزيك يك سيستم كامل را تشكيل نمي دهند، و اين كه هوش مصنوعي حقيقي ناممكن است.
او در اين كتاب بحث‌برانگيز، ادعا مي‌كند كه انسان ها مي توانند كارهايي فراسوي قدرت صوري سيستم هاي منطقي (مثلاً پي بردن به حقيقت اظهارات غيرقابل اثبات) انجام دهند.
۴. پاتريشيا چرچلند، فيلسوف ذهن و فيلسوف اعصاب، به طور خاص به مكتب فكري حذف‌گرايي (eliminatism) يا ماترياليسم حذف‌گرايانه وابسته است، كه معتقد است مفاهيم معمول روان‌شناسي، مانند عقيده و ميل، با هيچ فعاليت مغزي منسجم يا قابل تعريفي همبستگي ندارند و بنابراين آنها را بايد از رده مفاهيم علمي كنار گذاشت.
۵. كاركرد‌گرايي (functionalism): نظريه اي فلسفي براي پاسخ دادن به مسئله رابطه ذهن- جسم است كه به علت اعتراضات عليه نظريه هويت و رفتارگرايي منطقي به وجود آمده است.
ريموند تاليس، استاد پزشكي سالمندان(Geriatric Medicine) در دانشگاه منچستر است. او كتاب هاي متعددي در موضوعات مختلف از جمله داستان، شعر، فلسفه و نقد ادبي و فرهنگي نوشته است.
ازجمله آثار او در موضوع مربوط به اين مقاله مي‌توان به اين‌ها اشاره كرد:
۱. جانور آشكار: دفاع از خودآگاهي انسان.
۲. بر لبه يقين.
۳. چرا ذهن ما كامپيوتر نيست؟
۴. حيوان آگاه: بررسي فلسفي آگاهي و صدق.
۵. سوگندنامه هاي بقراطي: پزشكي و ناخرسندي هاي آن.

منبع:http://www.maghaleh.net