نویسنده: نجف لک‌زایی

 

امعان نظر در ساختار اجتماعی ایران از دوره‌ی قاجار تا دهه‌ی 1340 نشان می‌دهد که در این دوره، جامعه‌ی مدنی و نهادهای مدنی، قوی و کارآمد نبوده و دولت نماینده‌ی نهادهای مدنی نبوده است. ظاهراً برخی از نهادهای مدنی، همچون نهاد مدنی و سنتی مرجعیت، در دوره‌ی قاجار به رسمیت شناخته شده بود؛ اما دولت مجبور بود به گونه‌ای آنها را تحمل کند و با آنها طوری رفتار کند که رو در روی نهاد مرجعیت قرار نگیرد. تنها نهاد مدنی که در این دوره موفق و پیروز عمل کرد، مرجعیت بود. در عصر قاجار، نهادهای مدنی جدیدی ایجاد شدند، ولی دولت آنها را به رسمیت نشناخت؛ بنابراین هیچگاه یک حزب قوی در این دوره تأسیس نشد.
مطبوعات نیز به مثابه نمادی از نهادهای مدرن، از دوره‌ی ناصرالدین شاه به بعد وارد صحنه‌ی اجتماعی و سیاسی ایران شدند؛ از جمله می‌توان به کاغذ اخبار و وقایع اتفاقیه اشاره کرد؛ اما این مطبوعات دولتی یا وابسته به دولت بودند یا به افراد غیرمردمی آنها را منتشر می‌کردند. به هر حال، مطبوعات، به مثابه یک نهاد واقعاً مردمی، عمل نمی‌کردند؛ مانند روزنامه‌ی قانون که ناظم‌الدوله آن را در خارج از ایران منتشر می‌کرد و به صورت قاچاق به ایران آورده می‌شد؛ بنابراین در دوره‌ی قاجار، تأسیس نهادهای مدنی آغاز شد؛ اما این مسئله در حدی نبود که منافع مردم را تأمین کند.
در دوره‌ی رضاشاه، به نهاد سنتی روحانیت و مرجعیت نیز به گونه‌ی خشونت‌آمیزی حمله شد و نمادها و آیین‌های مذهبی، مانند روضه‌خوانی، عزاداری و...، و نیز لباس روحانیت و ... مورد تهاجم قرار گرفت و ممنوع شد. در این وضعیت، نهادهای مدنی مدرن نیز به طریق اولی اجازه‌ی فعالیت نداشتند. در واقع هیچ یک از احزاب یا مطبوعات مردمی فعالیت مؤثری انجام نمی‌دادند، حتی پارلمان نیز که تا قبل از آن، از آزادی نسبی برخوردار بود، به کلی، از آن وجهه‌ی ملی و مردمی خود خارج شد. می‌توان گفت که مجلس در این دوره موظف بود که هر آنچه شاه می‌خواست، تصویب و تأیید کند؛ بنابراین هیچ‌گونه ابراز مخالفت یا اظهار نظری خارج از این چارچوب صورت نمی‌گرفت. وزیر دربار واسطه‌ای بود که منویات شاه را به مجلس منتقل می‌کرد و آنها نیز بدون چون و چرا پذیرفته رأی مثبت می‌دادند. اگر هم در گوشه وکنار ابراز مخالفتی صورت می‌گرفت، به شدت سرکوب می‌شد.
با پایان جوّ اختناق و دیکتاتوری در دهه‌ی 1320، یک باره شمار نهادهای مدنی افزایش یافت؛ اما اوضاع به هرج ومرج کشیده شد. در این مقطع، احزاب فراوانی در جامعه ظهور یافتند و توانستند نمایندگانی را به مجلس بفرستند؛ ولی هرج و مرج به گونه‌ای بود که موجب می‌شد بحث‌ها به نتیجه نرسند. در این دوره، گروه‌های مختلفی با داعیه‌ی دفاع از منافع ملی و مردمی وارد صحنه شده بودند؛ از این رو میان آنها نزاع درگرفت. بر این اساس، چنان که برخی از محققان معتقدند که در ایران، همواره یک چرخه‌ی هرج و مرج و استبداد حاکم بوده است. در یک دوره استبداد حاکم می‌گردد و همین که آزادی برقرار می‌شود، به هرج و مرج می‌انجامد. نتیجه‌ی آن نیز حاکمیت دوباره‌ی استبداد است؛ مثلاً در دوره‌ی مشروطه، پس از آنکه آزادی نسبی حاکم شد، در مدت چهارده سال (1285 - 1299) هرج ومرج بر ایران حاکم شد، تا اینکه با کودتای رضاخان و سیدضیا، وضعیت تغییر کرد. در آن روزگار، دو میلیون نفر از جمعیت ده میلیونی ایران تلف شدند. در چنین وضعیتی بود که مردم، خود خواستار یک دولت مقتدر و قوی بودند، به گونه‌ای که حتی از طریق استبداد هم که شده آرامش را برقرار سازد. رضاخان نیز در ابتدا برای تحکیم موقعیت خود با بیان شعارهای مذهبی و ... به عوام‌فریبی پرداخت. او تلاش می‌کرد که خود را طرفدار شعائر مذهبی و تأمین‌کننده‌ی امنیت و نظم نشان دهد؛ اما فرجام کار چیزی نبود جز استبداد سیاهی که بر جامعه‌ی ایران حاکم شد. پس از برکناری او در شهریور 1320، به مدت دوازده سال (1320- 1332) هرج ومرج و بی‌نظمی بر ایران مستولی گشت. کودتای 28 مرداد 1332 زمینه‌ساز دیکتاتوری دیگری بود که در پی آن، آمریکا وارد صحنه شد، ساواک تأسیس گردید و فضای خفقان، جامعه را فراگرفت. سرانجام با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 1357، وزیدن نسیم آزادی روح وجان مردم را طراوت بخشید.
منبع مقاله :
لک‌زایی، نجف، (1391)، تحولات سیاسی- اجتماعی ایران معاصر، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ دوم