نویسنده: کاترین مک کالو
مترجم: لیلا قاسمی
 

 پیش‌فرض و پیرنگ
پس از 15 سال فعالیت در شرکت‌های فیلم‌سازی در مقام تحلیل‌گر داستان، به این نتیجه رسیده‌ام که علت ناکامی بسیاری از فیلمنامه‌ها، ناتوانی نویسنده در گسترش پیش‌فرض داستان است. بسیاری از فیلمنامه‌ها به نحوی امیدوارکننده آغاز می‌شوند، با ایده هوشمندانه‌ای که در آن نویسنده شخصیت‌های نامتعارف را در موقعیت بکری قرار می‌دهد. اما بعد از آن تقریباً در اواسط کار آهنگ حرکت کند و گسترش شخصیت متوقف می‌شود و هر چه می‌گذرد، پیرنگ تکراری‌تر می‌شود. این چنین است که آغازهای نویدبخش، اغلب به سرانجام نمی‌رسند.
چگونه پیش‌فرضی را انتخاب کنیم، گسترش دهیم و از آن داستانی چنان پیچیده و چندوجهی خلق کنیم که خواننده‌ها مطالعه آن را به یکدیگر توصیه کنند و تهیه کننده‌ها و استودیوها خریدارش باشند؟ می‌توانید یکی از این روش‌ها را امتحان کنید:

پیش‌فرضی انتخاب کنید که رابطه‌ای برای قهرمان ایجاد کند که سبب پیچیده‌تر شدن اهداف او شود

بیشتر فیلم‌ها به نوعی یک رابطه اصلی میان شخصیت‌ها (معمولاً دو نفر) دارند. نمونه‌های موفق چنین رابطه‌هایی، آن‌هایی هستند که مستقیماً از دل پیش‌فرض فیلمنامه بیرون آمده‌اند. به بیان دیگر، اگر رخدادهای چنین پیرنگی در کار نبود، ارتباط میان این دو شخصیت شکل نمی‌گرفت... مثلاً، شخصیت ملاتی گریفیث در فیلم دختر شاغل (Working Girl) در آغاز منشی دون پایه‌ای است. پس از این که او خودش را جای رئیسش جا می‌زند، در موقعیتی قرار می‌گیرد که با شخصیت هریسون فورد ملاقات می‌کند. با این حال این ارتباط در ابتدا چندان خوشایند و نیز عاری از مشاجره نیست. ارتباط با هریسون فورد به دو دلیل اصلی زندگی شخصیت ملانی را دشوارتر می‌کند؛ از یک سو مصاحبت و همراهی با فورد ممکن است دسیسه ملانی گریفیث را برملا کند که در این صورت هم دختر و هم مرد آسیب خواهند دید و ملانی نیز از این امر آگاه است، و از طرف دیگر، معلوم می‌شود که فورد با رئیس ملانی، که گریفیث خودش را به جای او جا زده، رابطه‌ای صمیمانه دارد. پس اگر ملانی هم چنان به نقش بازی کردنش ادامه دهد، کارها برایش دشوارتر خواهد شد.

موقعیت قهرمان را دگرگون/ وارونه کنید

یکی از بهترین راه‌ها برای گسترش پیش‌فرض و نیز این که مخاطب را مشتاق و علاقه‌مند و نیز درگیر داستان نگه داریم، این است که خط سیر پیرنگ را ناگهان به سمت و سوی تازه‌ای بچرخانیم. در چنین فیلمنامه‌ای، پیش‌فرض داستان عمداً مخاطب را به پیش‌بینی الگوی خاصی از رویدادها هدایت می‌کند. فقط برای این که برخلاف این انتظارات، با تغییر جهت ناگهانی پیرنگ مخاطب را غافل‌گیر کند و تحت تأثیر قرار دهد. این تغییر معمولاً در صفحه‌های 45 تا 60 فیلمنامه اتفاق می‌افتد.
در لارا (Laura)، تحقیقات قتل به روال عادی آغاز می‌شود. هنگامی که کارآگاه با بازی دانا اندروز درمی‌یابد که زنی که گمان می‌کرده کشته شده، هنوز زنده است و در واقع زن دیگری به قتل رسیده، تحقیقات از زاویه جدیدی دنبال می‌شود. اکنون - با این تغییر جهت - کارآگاه نه تنها باید معمای جنایت اصلی را کشف کند، بلکه باید از لارا در مقابل قاتل محافظت کند.

مشکل قهرمان را در نیمه راه داستان حل کنید و این حل و فصل را به سمتی هدایت کنید که به ایجاد هدف تازه‌ای برای قهرمان منجر شود.

اگر پس از گسترش پیش‌فرض احساس می‌کنید که کنش درام طولانی شده، یا احساس می‌کنید که داستان زیاد از حد نحیف (کم مایه) شده، یا اگر داستانی در قالب ژانر دارید که به اندازه کافی از قواعد سنتی فاصله نمی‌گیرد، سعی کنید خیلی زود پیرنگ را به این شیوه به سرانجام برسانید: قهرمان را در نقطه عکس جایی که قصد دارید در آخر در آن جا به کار خود خاتمه دهد، قرار دهید. در بانو ایو (The Lady Eve)، باربارا استانویک و هنری فاندا قرار است در آخر داستان به هم برسند. طبق پیش‌فرض، کل داستان باید روی یک کشتی تفریحی اتفاق می‌افتاد، جایی که قمارباز متقلب استانویک می‌کوشد فاندای میلیونر را فریب دهد، تا سرانجام زن به مرد دل ببازد. اگر تماشاگر باید منتظر می‌ماند تا فاندا پی به واقعیت ببرد و استانویک را رها کند، سپس او را ببخشد و برای همیشه با او آشتی کند، کنش داستان خیلی ملال‌آور و قابل پیش‌بینی می‌شد. اما نویسنده و کارگردان فیلم، پرستون استرجس، یک گام از بیننده جلوتر است. چون هنوز نیمی از داستان نگذشته، فاندا از نقشه استانویک مطلع می‌شود و همان جا او را طرد می‌کند. در نیمه دوم فیلم، استانویک با قلبی زخم‌خورده هدف تازه‌ای در پیش می‌گیرد؛ این که با تغییر ظاهر فاندا را عاشق خود کند و سپس با دلی شکسته رهایش کند و به این ترتیب از او انتقام بگیرد.
در پل رودخانه کوآی، ویلیام هولدن در همان اوایل فیلم به هدف خود یعنی فرار از اردوگاه اسرای جنگی دست می‌یابد، تنها برای این که دوباره اعزام شود و بازگردد و پلی را که زندانیان مجبور به ساختنش شده‌اند، منفجر کند.

عنصر جدیدی به پیرنگ اضافه کنید

برای گسترش مطلوب پیش‌فرض و ارتقای داستان به سطحی بالاتر، افزودن یک عنصر به پیرنگ، آسان‌ترین راه ممکن است. برای این که این روش تصنعی به نظر نرسد، این رویداد باید به صورت طبیعی از خود داستان بیاید و نه از جایی نامربوط، و علاوه بر آن باید برای قهرمان کشمکش به وجود بیاورد. یک نمونه بارز از این دست برباد رفته است. موانعی که با شروع جنگ داخلی به وجود می‌آیند، دست‌یابی اسکارلت اوهارا را به آرزوهای رمانتیکش سخت‌تر و پیچیده‌تر می‌کند. این عنصر جدید می‌تواند با شخصیت‌های داستان مرتبط باشد. در فارغ التحصیل، وقتی که کاترین راس وارد صحنه می‌شود، رابطه میان داستین ‌هافمن و آن بنکرافت سخت تر می‌شود.

ژانر را تغییر دهید

اگر پیش‌فرض به خوبی گسترش نمی‌یابد، ژانر فیلمنامه را تغییر دهید. این روش از همه دشوارتر است، چون این تغییر و تحول باید به آرامی و با دقت صورت گیرد، تا این تغییر لحن بیشتر ناگزیر/ طبیعی به نظر رسد تا تصنعی. در لارا، علاوه بر حالت ضد و نقیضی که در بالا به آن اشاره شد، (با وجود این که حالت تعلیق در سرتاسر فیلم هم چنان ادامه دارد) فیلم از یک اثر جنایی - معمایی به تدریج به فیلمی عاشقانه بدل می‌شود. دانا اندروز ابتدا از حرف‌های مردمی که لارا را می‌شناسند و سپس با دیدنش، دل باخته او می‌شود.
ماگنولیاهای پولادین (Steel Magnolias) در آغاز یک کمدی بی نزاکت است، اما در نیمه دوم به خاطر بیماری شخصیتی که جولیا رابرتز نقشش را بازی می‌کند، به نحو فزاینده‌ای دراماتیک‌تر می‌شود.
یک پیش‌فرض خلاقانه خواننده‌ها را جذب می‌کند، اما برای این که تا آخر هم چنان علاقه مند بمانند، باید پیرنگ و گسترش شخصیت‌ها غافل‌گیرکننده باشد. نقطه اشتراک همه این استراتژی‌ها در این است که در همه آن‌ها با دشوارتر شدن زندگی قهرمان، کشمکش افزایش می‌یابد. این کشمکش در نهایت به تنش منجر می‌شود و تنش همان چیزی است که یک داستان را جذاب می‌کند. اگر این تکنیک‌ها را به کار برید، حاصل کار فیلمنامه‌ای بدیع، خلاقانه و غیرقابل پیش‌بینی خواهد بود. یکی از همان‌هایی که احتمالاً در ‌هالیوود بسیار موفق خواهد شد.

منبع مقاله:
ماهنامه فیلم نگار، اردیبهشت 95، سال پانزدهم، شماره 161.