جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)
جستاری درفضائل وسيره امام کاظم (علیه السلام)
منبع: راسخون
فضايل امام كاظم(علیه السلام)ازنگاه شيخ مفيد
بسيار اوقات اين دعا را خواند: «اللهمّ اِنّى اسالك الرّاحةَ عند الموت و العفو عندالحساب» و آن را تكرار مىفرمود و از جلمه دعاهايش آن بود كه: «عظُم الذّنب من عبدك فليحسن العفو من عندك».
از ترس خدا گريه مىكرد تا جايى كه اشك از محاسنش جارى مىشد، از همه مردم بيشتر به خانوادهاش و ارحامش مىرسيد، به فقراء اهل مدينه شبها سر مىزد و زنبيلهاى حاوى مال و پول نقره و آرد و خرما براى آنها مىبرد، آنها نمىدانستند آورنده اينها كيست... موقع احسان دويست دينار تا سيصد دينار احسان مىكرد، كيسههاى احسان موسىبن جعفر (ع)، ضرب المثل بود...
مردم از او بسيار روايت نقل كردهاند و او افقه اهل زمان و كتاب خدا را از همه بهتر حافظ بود، صوتش در قراءت قرآن از همه نيكوتر بود، چون قرآن مىخواند محزون مىشد، آنها كه قراءت او را مىشنيدند گريه مىكردند.
مردم مدينه او را «زين المتهجّدين» مىناميدند،كاظم لقب يافت زيرا كه خشم خود را فرو خورد و بر ظلم ظالمان صبر كرد2.
عبادت
گفت: او را مىشناسى؟ گفتم: نه، گفت: او مولاى تواست، گفتم: مولاى من كيست؟ گفت: خود را به نادانى مىزنى؟! گفتم: نه، ولى براى خود مولايى نمىشناسم. گفت: اين ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز حال او را زير نظر دارم، او را هميشه در اين حال يافتهام، او نماز صبح را مىخواند، تا طلوع آفتاب به تعقيب مىنشيند، بعد سر به سجده مىگذارد تا ظهر مىرسد، به بعضى از خدمتكاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر كند. وقتى كه غلام، اعلام ظهر مىكند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز مىكند، از آن مىدانم كه در سجده نخوابيده است .3
دعا براى مومن
آگاه باش براى تو صد هزار برابر آن است، «و ذلك ان اباالحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) أَخبرنى انه من دعا لاخيه بظهر الغيب نودى من العرش:ها، و لك ماة الف ضعفٍ مثلِه» من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانتشده را بگذارم براى يك دعايى كه نمىدانم مستجاب خواهد شد يا نه. 4
فتواى امام كاظم(علیه السلام)
مهدى از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چيز غصبى نمىشود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن باشد، على بن يقطين گفت: يا اميرالمؤمنين! اگر به موسى بن جعفر بنويسم، از چاره اين امر به تو خبر خواهد داد.
مهدى عباسى به حاكم مدينه نوشت از موسى بن جعفر بپرس: خانهاى است مىخواهيم داخل در مسجدالحرام بكنيم، صاحبانش حاضر به فروش نيستند، در اين امر چاره چيست؟ حاكم آن را از امام (علیه السلام) پرسيد، حضرت فرمود: ناچاريم كه جواب بدهيم؟ گفت: آرى، ضرورتى است كه پيش آمده است .
فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم اگر كعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف كعبه آمدهاند، كعبه به اطرافش اولى است:
«بسم الله الرحمن الرحيم ان كانت الكعبة هى النازلة بالناس فالناس اولى بفنائها و ان كان الناس هم النازلون بفناء الكعبة فالكعبة اولى بفنائها».
امام صلوات الله عليه يكى از احكام و مصاديق حريم را در اينجا بيان فرموده است و چون خانه اطراف كعبه، بعد از كعبه ساخته شده بود، حق كعبه در توسعه مقدم بود.
مهدى چون نامه را خواند بوسيد و دستور داد خانه مزبور را خراب كرده داخل مسجد نمايند، صاحبان خانه محضر امام (علیه السلام) آمدند كه به مهدى نامه بنويسد اقلاً قيمت خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود: مقدارى به آنها پول بدهد، مهدى آنها را با پول راضى كرد. 5.
امام كاظم (علیه السلام) و قيام علمى
ولى براى مبارزه منفى و قيام علمى و ارشاد مردم، شرايط، آماده بود، بدين جهت، امام فعاليت خويش را در دو جبهه آغاز فرمود، يكى مبارزه منفى و عدم تسليم در برابر طاغوت و متنفر كردن مردم از دستگاه ظلم و جور، دليل اين مدعا زندانى شدن آن حضرت و سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و ديگر آنكه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهايش كرد تا هارون الرشيد حتى دررفتن به حج آنها را كرايه نكند و امام به وى فرمود: هر كه بقا هارون را دوست دارد ولو بمدت دادن كرايه شتران، در قيامت با او محشور خواهد بود.
ديگرى در جهت ارشاد و هدايت مردم و نشر احكام و تربيت افراد، شيخ مفيد در ارشاد فرموده: مردم روايات بسيارى از آن حضرت نقل كردهاند و آن حضرت افقه اهل زمان خويش بود.6
مرحوم شيخ طوسى در رجال نام دويست و هفتاد و دو نفر از روايان را ذكر كرده كه همه از آن حضرت نقل حديث كردهاند، مطالعه نام آنها در همان كتاب بسيار ديدنى است، با مراجعه به كتب اربعه و بحار و امثال آن خواهيم ديد كه بخش قابل توجهى از احكام و اعتقادات و اخلاق اسلامى و تفسير توسط آن جناب بوده است .
وصيت آن حضرت به هشام كه در كافى: كتاب العقل و الجهل ص 13 - 23 و در تحت العقول در ذكر ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهميت است. على بن جعفر برادر آن حضرت كه از تربيت شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «كتاب المناسك و المسائل» را از آن حضرت نقل كرده است.
مرحوم مجلسى همه آن كتاب را در بحارالانوار ج 10 از صفحه 249 تا صفحه 291 يعنى در چهل و يك صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الينا من اخبار على بن جعفر عن اخيه موسى عليه السلام...» و آنها حدود چهار صد و هيجده سؤال و جواب است كه بصورت: «سالته...قال» منقول است شيخ طوسى در اختيارالرجال فرموده: اماميه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها از اصحاب امام كاظم و امام رضا (علیه السلام) و آنها عبارتنداز: يونس بن عبدالرحمان، صفوان بن يحيى ، بيّاع سابرى، محمد بن ابى عمير، عبدالله بن مغيره، حسن محمود سرّاد و احمد بن ابى نصر بزنطى 7اينك به عدهاى از بزرگان و فقهاء و محدثين كه از تربيت يافتگان آن حضرت و پدرش امام صادق و پسرش امام رضا (عليهم السلام) بودهاند، اشاره مىكنيم .
1- يونس عبدالرحمن مولى آل يقطين. در فهرست شيخ آمده كه او بيشتر از سى كتاب در احكام جمع و تأليف كرده است. صدوق فرمود: از ابن الوليد شنيدم مىفرمود: روايات كتب يونس همه صحيح است مگر آنچه محمد بن عيسى بن عبيد بتنهايى از او نقل كرده است .
نجاشى در رجال خود فرموده: در ميان اصحاب ما متقدم و عظيم المنزلة بود، در ايام هشام بن عبدالملك متولد شد، امام صادق (علیه السلام) را در ميان صفا و مروه ديد ولى از وى چيزى نقل نكرده و از امام كاظم (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) روايت نقل فرموده است، امام رضا (علیه السلام) در علم و فتوا دادن به او اشاره مىكرد.
ابوهاشم جعفرى گويد: كتاب «يوم و ليلة» يونس را به امام حسن عسكرى (علیه السلام) عرضه كردم، فرمود: اين كتاب تصنيف كيست؟ گفتم: تصنيف يونس آل يقطين است. فرمود: «اعطاه الله بكل حرف نوراً فى الجنة».
2- صفوان بن يحيى، شيخ طوسى در فهرست مىفرمايد: صفوان بن يحيى كه لباس سابرى خريد و فروش مىكرد، اوثق اهل زمانش در نزد اصحاب حديث و عابدترين اهل روزگارش بود، روزى صد و پنجاه ركعت نماز مىخواند و سالى سه ماه روزه مىگرفت و هر سال زكات مالش را سه برابر مىداد.
او و عبدالله جندب و على بن نعمان در بيت الله الحرام عهد كردند كه اگر يكى از دنيا رفت، بقيه بعد از او نماز او را بخوانند، روزه او را بگيرند، حج او را به جاى آورند و زكات او را بدهند، دو رفيقش قبل از او از دنيا رفتند، لذا صفوان به عهد خود عمل مىكرد.
او از حضرت رضا و امام جواد و امام هادى (علیه السلام) روايت كرده و نيز از چهل نفر از اصحاب امام صادق (علیه السلام) نقل حديث مىكند و براى او كتب زيادى هست و از موسى بن جعفر (علیه السلام) مسائلى و رواياتى دارد.
نجاشى فرموده: صفوان بن يحيى ثقةٌ ثقةٌ عَينٌ. از حضرت رضا (علیه السلام) روايت نقل كرده و در نزد آن حضرت مقام شريفى داشت، كشى او را در رجال امام كاظم (علیه السلام) ذكر كرده، وكيل امام رضا و امام جواد عليهماالسلام بود، به طرف مذهب واقفيه نرفت، او در سال دويست و ده وفات يافته است .
3- محمد بن ابى عمير. نجاشى فرمود: كنينهاش ابو احمد، بغدادى الاصل، امام كاظم (علیه السلام) را ملاقات كرد و از او احاديث بسيارى شنيد و در بعضى احاديث، امام او را أبا احمد خطاب كرده است و نيز از حضرت رضا (علیه السلام) حديث نقل كرده، در نزد خاصه و عامه داراى منزلت است، شيخ در فهرست فرمود: «و كان من أوثق الناس عندالخاصة و العامة و أنسكهم نسكاً».
او همان است كه به هارون الرشيد خبر دادند: كه او نامهاى همه شيعه را در عراق مىداند، هارون او را گرفت و گفت: نام شيعيان را بگو، او قبول نكرد، او را لخت كرده و آويزان نموده و صد ضربه شلاق زدند. مىگويد: تحمل فشار بقدرى سخت شد كه عن قريب بود نام شيعيان را فاش كنم، ناگاه نداى محمد بن يونس بن عبدالرحمان را شنيدم كه مىگفت: ابن ابى عمير! از خدا بترس، و موقف خود را در پيش خدا بياد آور، اين گفته باعث قوت قلب شد كه تحمل كردم و نگفتم والحمدلله؛ و در آن گرفتارى بيشتر از صد هزار درهم ضرر ديد. (رجال كشى).
او چهار سال بعلت طرفدارى از امامت بزندان رفت، خواهرش كتابهاى او را دفن كرد و از بين رفت، بقولى خودش در غرفهاى گذاشته بود كه باران بر آنها جارى گرديد و ششسته شدند، لذا از حفظ، نقل حديث مىكرد، اصحاب ما بر مراسيل او اعتماد كردهاند، كتابهاى زيادى تأليف كرده است، او در سال دويست و هفده به جوار حق پيوست. (رجال نجاشى).
سندى بن شاهك بامر هارون او را صد و بيست تازيانه زد و در حبس افكند، او بيست و يك هزار درهم داد تا خلاص شد... از مردى ده هزار درهم طلب داشت، آن مرد خانه خود را به ده هزار درهم فروخت، پولش را پيش ابن ابى عمير آورد و گفت: اين طلب تو است .
گفت: اين پول از كجاست؟ آيا به ارث بردهاى يا كسى به تو بخشيده است؟ گفت: خانهاى را فروختهام، پول آن است. ابن ابى عمير گفت: ذريح محاربى از امام صادق (علیه السلام) به من نقل كرد كه فرمود: «لا يُخرج الرجل من مَسقط رأسه بالدّين» يعنى بعلت قرض مرد را از خانهاش بيرون نمىكنند. لذا اين پولها را قبول نمىكنم با آنكه به خدا قسم فعلاً به يك درهم نيز احتياج دارم (تحفة الاحباب). ببين تربيت امامان صلوات الله عليهم چه مردانى به وجود آورده است. اگر انسان خودش خانهاش را بفروشد و بياورد مانعى ندارد ولى آن بزرگوار احتياط كرده است .
4- عبدالله بن مغيره ابو محمد بجلى. نجاشى فرموده: ثقة ثقة، كسى در جلالت و دين و ورع به او نمىرسد، از ابى الحسن موسى بن جعفر (علیه السلام) حديث نقل كرده و گويند سى كتاب تأليف نموده است .
كشى در رجال خود نقل كرده: عبدالله بن مغيره گويد: قول واقفيها را قبول كرده بودم، به حج مشرف شدم، به وسوسه و ترديد افتادم، به پرده كعبه چسبيده و گفتم: خدايا! مطلوب و اراده مرا مىدانى، مرا به بهترين اديان هدايت كن، در آن وقت به دلم افتاد كه محضر امام رضا (علیه السلام) بروم، به مدينه آمدم و به در خانه آن حضرت رفتم، به غلام آن حضرت گفتم: بگو مردى از اهل عراق اجازه ورود مىخواهد. در اين بين صداى امام را شنيدم كه فرمود: عبدالله بن مغيره! داخل شو، داخل خانه شدم، امام چون به من نگاه كرد، فرمود: خدا دعايت را قبول فرمود و تو را به دين خود هدايت كرد، گفتم: «اشهد انك حجة الله و امينه على خلقه».
5- على بن جعفر صادق (ع)، برادر امام كاظم و از تربيت شدگان آن حضرت است و زمان چهار امام را درك كرده است، مفيد رحمةالله در ارشاد فرموده: على بن جعفر رضى الله عنه از روايان حديث، صحيح العقيده، شديدالورع و كثيرالفضل است، ملازم برادرش موسى بن جعفر (علیه السلام) بود و ازوى روايات بسيارى نقل كرده است (ارشاد: ص 269) شيخ در فهرست فرموده: «على بن جعفر... جليل القدر ثقة و له كتاب المناسك و مسائل اِلأَ خيه موسى بن جعفر (علیه السلام) سأله عنها».
در مناقب فرموده: از جمله ثقات آن حضرت، حسن بن على بن فضال كوفى، عثمان بن عيسى، داوود بن كثير رقى، و على بن جعفر صادق (علیه السلام) است و از خواص اصحابش على بن يقطين، ابوالصلت عبدالله بن سلام، اسماعيل بن مهران، على بن مهزيار، ريان بن صلت، احمد بن محمد حلبى، موسى بن بكير و اسطى و ابراهيم بن أبى البلاد كوفى است (ج 4 ص 325).
امام کاظم(علیه السلام)، عالم عصرخويش
موعظه امام كاظم علیه السلام و بشر حافى
روزى امام كاظم (علیه السلام) در بغداد از خانه او عبور مىكرد، صداى ساز و آواز و ملاهى شنيد، در اين بين كنيزى از خانه بشر بيرون آمد تا خاكروبه را بيرون ريزد.
امام (علیه السلام) به او فرمود: صاحب اين خانه آزاد است يا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، اگر عبد بود از مولايش مىترسيد. كنيز به خانه برگشت، بشر كه بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تأخير كردى؟!
گفت: با مردى سخن مىگفتم كه چنين گفت. بشر كه معنى كلام را فهميد پا برهنه در عقب امام (علیه السلام) دويد، تا خود را به امام رسانيد و بدست آن حضرت توبه كرد و اعتذار نمود و گريست. (الكنى و الالقاب - حافى).
او بالاخره از زهاد عصر خود گرديد، مواعظ بسيارى از او در كتب اخلاق نقل شده است. گويند: بعد از آن ديگر كفش نپوشيد و پيوسته پا برهنه بود كه لقب حافى (پا برهنه) يافت. لفظ بشر بضم اول بر وزن «عذر» است.
امام كاظم (علیه السلام) و صفوان بن مهران
فرمود: آن كه شتران خود را به هارون رشيد كرايه مىدهى، گفتم: به خدا قسم من براى تكبر، افتخار، شكار ولهو كرايه نمىدهم، بلكه فقط براى سفر مكه كرايه مىدهم، وانگهى خودم با شتران نمىروم، بعضى از غلامان خود را مىفرستم.
فرمود: يا صفوان! آيا پول كرايه را مقروض مىمانند يا در اول مىدهند؟ گفتم: بعد از عمل حج مىدهند. فرمود: دوست دارى زنده بمانند تا كرايه تو را بدهند؟ گفتم: آرى.
فرمود: هر كه بقا آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر كه با آنها باشد اهل آتش است .
صفوان گويد: رفتم همه شتران را فروختم، هارون چون از اين كار مطلع شد، مرا خواست و گفت: گزارش رسيد كه شتران خود را فروختهاى، گفتم: آرى، گفت: چرا؟ گفتم: خودم پير شدهام، غلامان نيز درست كار نمىكنند.
گفت: هيهات هيهات، مىدانم كدام كس به اين كار دلالت كرده است، موسى بن جعفر به اين عمل اشاره كرده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: ساكت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را مىكشتم .8
نگارنده گويد: صفوان بن مهران أسدى از روايان موثق و از اهل كوفه بود، او از احاديث امامان صلوات الله عليهم كتابى نوشته است، او از كرايه دادن شتران امرار معاش مىكرد، كه صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددى حضرت صادق صلوات الله عليه را از مدينه به كوفه و بغداد آورده است .
او همان است كه زيارت وارث و دعاى علقمه و زيارت رجبيه امام حسين صلوات الله عليه را از امام صادق (علیه السلام) نقل كرده است، رضوان الله عليه .
امام كاظم (علیه السلام) و مرد عمرى
حضرت از حال آن مرد عمرى پرسيد. گفتند: او در بعضى از نواحى مدينه به شغل زراعت مشغول است، امام بر مركب خويش سوار شده به ديدار او رفت و داخل مزرعه او شد، عمرى فرياد كشيد: زراعت مرا پايمال نكن، امام به حرف او اهميت نداد تا خودش را به او رسانيد. و نزد او نشست و با او شوخى و خوشرويى كرد، بعد فرمود: براى اين زراعت چقدر خرج كردهاى؟ گفت: صد دينار، فرمود: چقدر اميد دارى عايدت شود؟ گفت: علم غيب نمىدانم، فرمود: من گفتم: چقدر اميد دارى؟ گفت: دويست دينار.
امام كيسهاى به او داد كه سيصد دينار داشت، فرمود: مزرعهات نيز مال تو باشد، خدا آنچه اميد دارى به تو روزى فرمايد. مرد عمرى برخاست، سر مبارك امام را بوسيد و از گذشتهها معذرت خواست، امام تبسم فرمود و به مدينه برگشت و چون به مسجد داخل شد ديد مرد عمرى در مسجد نشسته و مىگويد: «الله اعلم حيث يجعل رسالته».
ياران مرد عمرى پيش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شدهاى؟! گفت: آنچه را كه گفتم شنيديد؟ آنگاه شروع به دعا كردن براى امام كرد، با او مخاصمه كردند، او نيز با آنها مخاصمه نمود، امام چون نزد ياران خويش آمد، فرمود: كدام كار بهتر بود، آنچه شما گفتيد يا آنچه من كردم. كار او را با مقدارى پول اصلاح كردم و از شرش راحت شدم.(ارشاد: ص 278).
امام کاظم صلوات الله عليه و حمادبن عيسى
ثقه جليل حمادبن عيسى گويد: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر رسيدم، گفتم: فدايت شوم، از خدا بخواه به من خانهاى و همسرى و فرزندى و خدمتكارى و پنجاه دفعه زيارت حج روزى فرمايد، امام دست به دعا برداشت كه:«اللهم صل على محمد و آل محمد و ارْزُق حمّادبن عيسى داراً و زوجةً و ولداً و خادماً والحّج خمسين سنةً»
حماد گويد: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم كه بيشتر از پنجاه بار حج نخواهم كرد، آنگاه حماد به راوى حديث من در اثر دعاى امام چهل و هشت بار حج رفتهام، اين خانه من است كه خدا روزى كرده و اين همسر من است كه در پس پرده سخن مرا مىشنود و اين پسر من و اين خدمتكار من است، كه خدا عطا فرموده است .
راوى گويد: حماد بعد از آن دو بار نيز به حج رفت كه پنجاه حج شد، بار پنجاه و يكم براى حج حركت كرد و با ابوالعباس نوفانى هم كجاوه بود، چون به ميقات رسيد، داخل آب شد كه غسل كند، در آن بين سيل آمد و او را غرق كرد و قبرش در «سياله» (محلى در حجاز) واقع است. (رجال كشى - حماد).
بدين طريق نتوانست حج پنجاه و يكم را به جا بياورد، حماد بن عيسى يكى از روايان موثق راستگوست، ابوالعباس نجاشى در رجال خود مىفرمايد: او از امام صادق و امام كاظم و امام رضا عليهم السلام حديث نقل كرده و در زمان امام جواد صلوات الله عليه فوت كرده است، گويد: از امام صادق (علیه السلام) هفتاد حديث شنيدم، پيوسته در آنها شك مىكردم تا به بيست حديث اقتصار نمودم.
امام كاظم صلوات الله عليه و على بن يقطين
امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زيرا كه تو از ورود برادرت ابراهيم جمال مانع شدى و نگذاشتى پيش تو بيايد، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن كه ابراهيم جمال از تو بگذارد.
على گفت: سرور من و مولاى من! اين چطور ممكن است، من در مدينه هستم و او در كوفه!!! امام فرمود: چون شب رسيد بتنهايى به قبرستان «بقيع» برو، بى آن كه كسى از يارانت بداند، خواهى ديد در آن جا اسب اصيلى زين كرده آماده است، آن تو را به كوفه خواهد رسانيد.
على بن يقطين شب به «بقيع» آمد و به آن مركب سوار شد، بعد از كمى آن اسب او را در كوفه به درخانه ابراهيم جمال رسانيد، على در را زد و گفت: من على بن يقطين هستم .
ابراهيم از درون خانه صدا زد: على بن يقطين وزير در خانه من چه مىكند؟ على بن يقطين گفت: كار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: اى ابراهيم! سرورم موسى كاظم (علیه السلام) مرا قبول نكرده مگر آن كه تو از من عفو كنى. گفت: خدا تو را بيامرزد.
على بن يقطين گفت: من صورتم را به زمين مىگذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهيم گفت: اين كار را نكنم، على بن يقطين اصرار كرد كه بكن، ابراهيم پا به صورت على مىگذاشت و على مىگفت: خدايا! شاهد باش.
بعد از خانه ابراهيم بيرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به درخانه امام رسانيد، امام (علیه السلام) به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود. 9
نگارنده گويد: نظير اين مطلب در نوادر حضرت باقر (علیه السلام) در قضيه «يادرجان» گذشت، امامان عليهم السلام از اين كرامات زياد داشتهاند.
عبدالله بن سنان گويد: روزى هارون الرشيد مقدارى لباس بعنوان تحفه به وزيرش على بن يقطين داد، از جمله جبه سياهى زر دوخت از لباس پادشاهان بود، على بن يقطين همه آن لباسها و همان جبه را با مقدارى پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام كاظم (علیه السلام) فرستاد.
امام (علیه السلام) پول و لباسها را قبول كرد ولى جبه را بر گردانيد و در نامه خود نوشت: اين جبه را حفظ كن و از دستت خارج نكن، بزودى كارى پيش مىآيد كه به آن ضرورت پيدا مىكنى، على بن يقطين از اين جريان به ترديد افتاد و ندانست سبب آن چيست، به هر حال جبه را نگاه داشت .
او بعد از چندى به غلام مخصوص خويش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول كرد، غلام مىدانست كه ابن يقطين از ارادتمندان موساى كاظم (علیه السلام) است و از ارسال پول و لباس و غيره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پيش هارون رفت، سعايت كرد و گفت: على بن يقطين معتقد به امامت موسى بن جعفر است. و هر سال خمس مال خويش را به وى ارسال مىكند، حتى جبه مخصوص را كه هارون به او داد به مدينه فرستاده است .
هارون با شنيدن اين سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در اين رابطه تحقيق خواهم كرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ريخت، در دم به احضار على بن يقطين فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبهاى را كه به تو داده بودم چه كردهاى؟
گفت: يا اميرالمؤمنين، آن در يك ظرف مهر زده و معطر كرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز كرده و به عنوان تبرك تماشا مىكنم و مىبوسم و به محلش بر مىگردانم. موقع شبها نيز چنين مىكنم. گفت: الان آن را بياور، گفت: آرى، يا اميرالمؤمنين !
آنوقت به بعضى از خدمهاش گفت : برو به فلان اتاق در خانه من، كليد آن را از دربان من بگير، پس از آنكه اتاق را باز كردى، فلان صندوق را نيز باز كن و ظرف مهر شدهاى را كه در آن است بياور، غلام بعد از كمى آن ظرف را آورد و در پيش هارون به زمين نهاد، هارون گفت: مهر را برداشته، ظرف را باز كنند، چون باز كردند، ديد جبه در آن جا و در ميان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش باز گردان و پى كار خود برو، ديگر هيچ سعايتگرى را درباره تو تصديق نخواهم كرد و گفت: جايزه خوبى نيز به على بن يقطين دادند.بعد گفت به غلام كه سعايت كرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسيد، غلام چشم از جهان فرو بست، 11 علم غيب خدايى كه در نزد امام بود على بن يقطين را نجات داد.
امام كاظم(علیه السلام) و نماز
خطیب بغدادی كه از اعاظم اهل سنّت و موثّقین از مورّخین و قدمای ایشانست، گفته كه: موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ را عبد الصالح می گفتند، از شدّت عبادت و كوشش و اجتهادش، و گفته: روایت شده است كه آن حضرت داخل مسجد پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ شد و به سجده رفت. در اوّل شب، شنیدندكه پیوسته می گوید:«عظم الذّنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك»، یعنی: گناه بنده تو بزرگ است، پس بخشش از جانب تو نیكو است. و این را مكرّر گفت تا داخل صبح شد.14
و در خبری كه از مأمون نقل شده در ورود حضرت موسی بن جعفر ـ علیه السّلام ـ بر هارون الرّشید، مأمون گفته:«اذ دخل شیخ مسخد قد نهكته(خ ل) العباده، كانّه شن بال قد كلم السّجود وجهه و انفه»، یعنی: وارد شد بر پدرم پیرمردی كه صورتش از بیداری شب و عبادت زرد ورم دار شده بود، و عبادت او را رنجور و لاغر كرده بود به حدّی كه مانند مشك پوسیده شده بود، و كثرت سجده صورت و بینی او را مجروح كرده بود، و در صلوات بر آن حضرت در وصف آن جناب گفته شده:«حلیف السّجده الطّویله و الدّموع الغزیره.». 15
تأثیر سجده امام هفتم ـ علیه السّلام ـ :
صلابت و مدارا در سيره امام كاظم عليه السلام
الف- مغرضان، كج انديشان و التقاطىمذهبان كه شناخت درستى ازدين نداشته، هرچه به نفع نيات پليد خود باشد، مىپذيرند و باسلاح تسامح به جنگ دين مىآيند.
ب- متدينان ساده و خوش باور كه بدون تامل در گفتههاىديگران، اسلام را دين سهل و سمح دانسته، ناخواسته آب در آسيابدشمن مىريزند; اينان چون متحجران خوارجند كه كاغذپارههاى برسرنى را اساس قرآن دانستند و در مقابل قرآن ناطق ايستادند.
از آنجا كه اگر اسلام از چشمه زلال اهلبيتبه ما نرسد نه تنها،شفا بخش نبوده، بلكه سمى مهلك خواهد بود، به نظر مىرسد در بارهمساله تساهل و تسامح دينى نيز بايد به پيشوايان معصوم عليهمالسلام پناه برد تا ما را از زلال خويش سيراب سازند. بررسى ابعادمختلف سيره اين بزرگواران حدو مرز تساهل و تسامح را بهخوبىروشن مىسازد. اين نوشتار سيره امام موسى بن جعفر(ع)در اين بارهرا به اختصار بررسى مىكند.
دوران امامت اين امام همام از سال 148 ه .ق كه حضرت امامصادق(ع)به شهادت رسيد. آغاز شد. آن حضرت در اين دوران با چهارخليفه سفاك به مقابله پرداخت:
منصور دوانيقى، مهدى عباسى، هادى و هارونالرشيد خلفاى جلادبنى عباس در اين عصر بودند.
سيره امام كاظم(ع)نشان مىدهد آنجا كه بحث دفاع از دين مطرحاست امام تا مرز شهادت پيش مىرود و ذرهاى سياسىكارى و تساهل وسازش در وجود مباركش پيدا نمىشود. امام از دو سلاح تقيه و زندانبراى دفاع از دين استفاده مىكند و در جاهايى كه مبسوطاليد باشدبه ترويج و اقامه احكام دين مىپردازد. آنچه به عنوان مدارا وتساهل در زندگى امام كاظم(ع)رخ داده است، به زندگى شخصى و گذشتو ايثار آن حضرت مربوط است. نمونههاى زير گوشهاى از برخوردقاطع امام كاظم(ع)در جهت عزت و صلابت دينى، اقامه عدل و برپايىحدود الهى است.
الف- صلابت امام كاظم(علیه السلام)
قيام و نهضت فخ كه در نتيجه ستم بسيار دستگاه خلافتبهعلويان و شيعيان رخ داد. با روش پيشواى هفتم بىارتباط نبود;
زيرا آن حضرت نه تنها از آغاز تا تشكيل نهضت از آن اطلاع داشتبلكه با رهبر آن(حسين شهيد فخ)نيز در تماس و ارتباط بود. امامهنگامى كه احساس كرد حسين در تصميم خود براى مبارزه با دستگاهستم پيشه استوار است، به او فرمود: «گرچه شهيد خواهى شد ولىباز درجهاد و پيكار كوشا باش. اين گروه(عباسيان)مردمى پليد وبدكارند كه اظهار ايمان مىكنند ولى در باطن ايمان و اعتقادىندارند. من دراين راه پاداش شما را از خداى بزرگ مىخواهم.» 17
هادى عباسى كه مىدانست قيام فخ بدون مشورت و چراغ سبز امامكاظم(ع)صورت نگرفته است، امام را به قتل تهديد كرد و گفت: بهخدا سوگند، حسين به دستور موسى بن جعفر بر ضد من قيام و از اوپيروى كرده; زيرا پيشواى اين خاندان، كسى جز موسى بن جعفرنيست. خدا مرابكشد، اگر او را زنده بگذارم 18
2- صلابت در اجراى حدود
اسحاق بن عمار مىگويد: از امام موسى بن جعفر(ع)در موردچگونگى و كيفيت اجراى حد بر شخص زناكار پرسيدم; فرمود: شديدترين نوع تازيانه بر او زده شود. 20
3- ممنوعيتبازى با مقدسات
4- عدم سازش بر سر اصول
اين حديث نشان مىدهد كه قضيه فدك رمز حكومت عدل است و امامبا بيان اين مطلب بر حكومتبنىعباس خط بطلان كشيد.
5- اقتدار دينى
6- مبارزه با كاخ نشينى
7- مبارزه با عوامفريبى هارون
هارون نه تنها كوشش مىكرد انتساب خويش به مقام رسالت را بهرخ مردم بكشد، بلكه به وسايلى مىخواست پيامبرزادگى اينپيشوايان بزرگ را نيز انكار كند. او روزى به امام كاظم(ع)گفت: شما چگونه ادعا مىكنيد فرزند پيامبريد در حالى كه فرزندانعلى(ع)هستيد; زيرا هركس به جد پدرى خود منسوب مىشود، نه جدمادرى!؟ امام كاظم(ع)در پاسخ آيهاى را تلاوت فرمود كه خداوندضمن آن مىفرمايد: «... و از نژاد ابراهيم، داوود، سليمان،ايوب، زكريا، يحيى، عيسى و الياس را كه همگى از نيكان وشايستگانند. هدايت كرديم.» آنگاه فرمود: در اين آيه، عيسى ازفرزندان پيامبران پيشين شمرده شده است در صورتى كه او پدرنداشت وتنها از طريق مادرش مريم نسبتش به پيامبران مىرسيد. پسبه حكم اين آيه، فرزندان دخترى نيز فرزند شمرده مىشوند. ما نيزبه واسطه مادرمان حضرت زهرا(س)فرزند پيامبريم. 26
در مناظره مشابه ديگرى، امام در پاسخ به اين پرسش كه چرا شماخود را فرزندان رسول خدا(ص)مىناميد؟ فرمود: اى هارون! اگرپيامبر زنده شود و دختر تو را براى خود خواستگارى كند، آيادخترت را به پيامبر تزويج مىكنى؟ هارون گفت: نه تنها تزويجمىكنم بلكه با اين وصلتبه تمام عرب و عجم افتخار مىكنم.
امام فرمود: ولى اين قضيه در مورد من صادق نيست. نهپيامبر(ص)دختر مرا خواستگارى مىكند و نه من دخترم را به اوتزويج مىكنم; زيرا من از نسل اويم و اين ازدواج حرام است; ولىتو از نسل پيامبر نيستى. 27
8- نتيجه توهين به مقام ولايت
در اين قضيه اهميت جايگاه امامت و ولايتبه خوبى روشن مىشود; زيرا امام در اين مجلس به عنوان رهبرى و امامت تشيع مورد اهانتقرار گرفت نه به عنوان شخص. به همين جهت نيز با قاطعيتبهمقابله پرداخت.
9- امام و مبارزه با ترويج افكار باطل
10- امام كاظم و مبارزه با لهو ولعب
كنيزك چون برگشت، بشر علت دير آمدنش را پرسيد. كنيز حكايت رابازگفت. بشر با پاى برهنه بيرون دويد، خود را به حضرت رسانده،عذر خواست و به دست آن حضرت توبه كرد. بعد از آن هرگز كفشنپوشيد و هميشه پا برهنه راه مىرفت. 30
11- امام و مبارزه با خرافات
ب- نمونههايى از مداراى امام موسىبنجعفر(علیه السلام)
امام(ع)فرمود: ارزش مزرعهات چقدر است و اميددارى امسال چهمقدار سود ببرى؟
گفت: روى هم دويست اشرفى. امام سيصد اشرفى به او داد و باروى گشاده چند كلمهاى با او صحبت كرد. آن شخص از رفتار زشتخويش پشيمان شد و از امام عذر خواست. روز بعد آن شخص را درمسجد نشسته يافتند. چون چشمش به امام افتاد، عرض كرد: «اللهاعلم حيثيجعل رسالته» 32
خدا مىداند رسالتخود را كجا و نزد چه كسى قرار دهد. 33
امام و حفظ آبروى ديگران
صبح حضرت آن دو غلام را به شهرى و كنيزها را به شهر ديگرىفرستاد تا اين راز مخفى بماند و آبروى آنان حفظ شود. 34
حكومت و سیاست در سیره امام كاظم علیه السلام
حضرت امام كاظم علیه السلام در چنین جو خفقان آمیزی، مسؤولیت عظیمى را كه حداقل آن حفظ شیعیان به صورت یك جمع متشكل و هدفمند بود، به عهده داشت و محوریت آن حضرت براى شیعیان و مرتبط ساختن و شكل دادن به جمع شیعیان براى عباسیان خطر بزرگى به حساب مىآمد.
هارون الرشید كه به صفت یك امپراطور درآمده بود، و به خورشید خطاب مىكرد كه: بتاب، هر جا بتابى در قلمرو حاكمیت من مىتابى! و قیامهاى ضد دستگاه حكومت را هم سركوب كرده بود، در عین حال از وجود موسى ابن جعفر(ع) وحشت داشت و خاطرش ناآسوده بود، و آن حضرت را بزرگ ترین مانع و مزاحم حكومت خود مىدانست، ترس هارون بیشتر از دو جهت بود:
1- خود را در برابر شخصیت انسانى امام (ع) حقیر مىدید.
2- مىدانست كه امام كاظم (ع) خود را اولى و احق به امامت مىداند و شیعیان او نیز با این عقیده با او در ارتباط و رفت و آمد هستند.
در مورد اول، هارون مىكوشید كه با توجیهات دینى، و انتساب خود به پیامبر، ضعف روحى خود را جبران كند و در نظر مردم وجهه و آبرو كسب نماید، و از این طریق پایههاى حكومت خود را استحكام بخشد. امام كاظم(ع) نقشه او را نقش بر آب می كرد و ماهیت اصلى او را آشكار و بر ملا مىنمود. معروف است كه هارون یك سال به جنگ مىرفت، و یك سال به حج؛ در سال 197قمرى كه نوبت حج بود، از هارون استقبال كردند. هارون در این مسافرت خود علاوه بر حج، هدف سیاسى دیگرى نیز داشت، و آن این كه مىخواست از همه مردم براى فرزندان خود به عنوان ولیعهدهاى بعدى بیعت بگیرد كه در راه رسیدن به این هدف از هیچ شخصیت با نفوذ جهان اسلام وحشت نداشت، فقط امام (ع) را مانع و مزاحم خود مىدید.
هارون رشید براى آن كه كسب وجهه كند و به حكومت خود مشروعیت دهد، وقتى كه وارد مسجد پیغمبر شد، گفت: «السلام علیك یابن عم !» و قرابت خود را به رسول الله (ص) به رخ مردم كشید، امام موسى ابن جعفر(ع) كه آن جا حضور داشت بلادرنگ فرمود: «السلام علیك یا اباه ! » هارون كه رنگش متغیر شده بود، در عین حال گفت: واقعاً این فخر از تو است اى ابوالحسن(ع)؛ و رو كرد به یحیى ابن جعفر و چنین گفت: اشهد انه ابوه كان حقا. همین بود كه هارون در حضور مردم به قبر پیامبر خطاب كرد كه یا رسول الله درباره تصمیمى كه دارم از شما عذر مىخواهم، و آن این كه موسى ابن جعفر(ع) را دستگیر كرده و به زندان مى افکنم، زیرا او سبب تفرقه امت شده است؛ و در همان مسجد پیامبر حضرت را كه در حال نماز بود، دستگیر كرد. هارون با آن همه قدرت و عظمت سیاسى، تحمل وجود امام را نداشت و براى خاموش كردن شعله هاى خشم مردم، به چنین توجیهاتى دست مى زد، و تفرقه افکنى میان امت را بهانه و تمسك قرار مى داد تا مورد سرزنش مردم قرار نگیرد. این سیره همیشگى حكام جور و عناصر ضد مردمى است كه سعى مىكنند با اتهام و ترور(5) شخصیت، چهرههاى مردان حق را مخدوش و لكه دار نشان دهند.
قرآن مى فرماید: فرعون، حضرت موسى را به بى دینى و فساد متهم مى كرد تا از چشم مردم بیفتد: "انى اخاف ان یبدل دینكم او ان یظهر فى الارض الفساد."
هارون اعتقاد شیعیان را به امامت امام كاظم (ع) و رفت و آمد شبانه و پنهانى آنها را به نزد آن حضرت مىدانست، و این را براى بقاى حكومت خود خطر جدى تلقى مى كرد، از این رو هارون براى آن كه از رمز و راز، و اسرار تشكیلاتى امام كاظم (ع) اطلاع یابد، پرسید كسى را از نزدیكان موسى ابن جعفر(ع) كه خیلى فقیر و دست تنگ باشد معرفى كنید. على ابن اسماعیل پسر برادر آن حضرت را معرفى كردند. هارون با دادن مالهاى هنگفت او را از مدینه به پایتخت خود دعوت كرد و او هم براى این كار حاضر شد، امام(ع) براى انصراف او از این كار، زیاد تلاش كرد و پول هاى زیادى به او داد، ولى او به خانه هارون رفت و از امام موسى بن جعفر(ع) سعایت مى كرد.
امام موسى ابن جعفر(ع) در شرایطى قرار داشت كه نمى توانست مبارزات علنى و آشكارى داشته باشد، بلكه با مبارزات مخفى و در تقیه و استتار كه مهم ترین اصل است براى بیشتر ضربه زدن و كمتر ضربه را متحمل شدن، دست اندركار براندازى حكومت هارون و سایر خلفاى زمانش بود. شیعیان نیز موظف بودند مطالبى را كه از طرف امام و رهبرى و تشكیلات به آن ها گفته مىشد، مخفى نگه دارند و اسرار رهبرى و تشكیلاتى را افشاء نكنند.
ولى گاهى اتفاق مىافتاد كه مطالبى پیرامون امامت موسى بن جعفر(ع) و واجب بودن پیروى از آن حضرت را افشاء مى كردند، طبیعى است كه این كار اسباب دردسر براى خود امام (ع) و آنها را فراهم مىآورد، و مى توان گفت یكى از اسباب زندانى شدن امام كاظم همین بود. هشام ابن حكم كه یكى از تربیت یافتگان حضرت امام كاظم بود، از طرف امام مأمور بود كه سكوت كند، ولی او سكوت را شكست و در نتیجه از ترس دستگاه متوارى شد،و هارون برادران او را توقیف و زندانى كرد و درباره وى گفت: در صورتى كه چنین مردى زنده باشد، حكومت براى من یك ساعت هم ممكن نیست. به خدا كه كاربرد زبان او از صدهزار شمشیر زن بیشتر است .
مبارزه با علماى خود فروخته و فاسدى كه خود را به دربار فروخته بودند، نمونه دیگرى از مبارزات آن حضرت است، زیرا وجود چنین اشخاصى در دستگاه، مشروعیت دادن به آن است. از این رو چنین اشخاصى محبوبیت خاصى در دستگاه خلافت داشتند. و امام فرمود:
"العلماء امناء الرسل مالم یدخلوا فى الدنیا، قالوا و ما دخولهم فى الدنیا؟ قال: اتباع السلطان فاذا فعلوا ذلك فاحذروا على ادیانكم"؛ علما امانتداران پیامبرانند، مادامى كه خود را به دنیا نفروخته باشند، گفتند: دخول در دنیا چیست؟ فرمود: متابعت دربار؛ وقتى كه چنین كنند، در مورد دینتان از آنان بترسید.
وقتى امام كاظم (ع) دید كه مهدى عباسى رد مظالم مىكند، فرمود: چرا آن چه را از ما از راه ستم گرفته اید، برنمىگردانى؟ مهدى پرسید آن چیست؟ حضرت فدك را مطرح كرد، مهدى گفت: حدود آن را تعیین كن تا برگردانم، امام (ع) حدود تمام جهان اسلام را به عنوان فدك غصب شده تعیین كرد.
بنابراین امام كاظم (ع) در قبال مسئله خلافت و زعامت امت بى تفاوت نبوده و خود را از هر كس دیگر اولى و احق براى حكومت و اداره سرزمین اسلامى مىدانست .
مبارزات منفى و كناره گیرى امامان از دستگاه خلافت نیز اعتراضى بود از جانب آنها بر علیه حاكمیتهاى زمانشان كه مشروعیت و لیاقت خلفاء را زیر سؤال می برد و خبث باطنى آنها را علنى مىساخت، و مردم را نسبت به آنان بدبین و خشمگین مىنمود. شیوع و رسوخ چنین نگرشى، خطر مهمی براى حكومت به شمار مىرفت، زیرا اگر اعتقاد مردم نسبت به مشروعیت یك نظام از میان برود، هر لحظه ممكن است به منظور براندازى آن به پا خیزند و یا از چنان اقداماتى حمایت كنند. اگر مبارزات منفى ائمه علیهم السلام نبود و با این كار خود ماهیت اصلى خلفاء را افشا نمىكردند، خلفاى بنى امیه و بنى عباس با همه آن فسق و فساد و ستمكارى در تاریخ جزء خوبان و قدیسین بشرى قرار مى گرفتند.
امامان نه تنها با دور نگه داشتن خود از دستگاه خلافت، مشروعیت آن را زیر سؤال مىبردند، كه یاران و دوستان خود را نیز اجازه نمىدادند به نفع دستگاه كار کنند. امام موسى بن جعفر(ع) به صفوان جمال كه از دوستان آن حضرت است فرمود: همه كارهایت خوب است جز آن یكى. (یعنى چرا شترهایت را به هارون كرایه دادى؟) عرض كرد چه اشكال دارد من براى حمل و نقل اثاثیه او در سفر مكه، سفر اطاعت، كرایه دادم، نه آن كه رایگان در اختیار او گذاشته باشم؟ امام (ع) فرمود:
"مگر دوست ندارى هارون زنده برگردد و كرایه تو را بدهد؟"
صفوان گفت: چرا؟ امام (ع) فرمود: "همین مقدار كه به بقاى ظالم راضى هستى، گناه است." صفوان با آن كه با هارون سوابق دوستى داشت، فى الفور پیش از آن كه كاروان به طرف مكه حركت نماید، همه شترهاى خود را با تمامى وسایل آن فروخت، هارون از قضیه با خبر شد و پرسید چرا فروختى؟ صفوان گفت: دیگر پیر شده ام و این كار از من ساخته نیست، هارون گفت: مىدانم كه موسى بن جعفر(ع) به تو گفته: این كار را نكن كه خلاف شرع است . به خدا قسم اگر سوابق زیادى كه از سالیان دراز با خاندان تو داریم نبود، امر مى كردم ترا گردن زنند.
در عین حال به كسانى كه مىتوانست از پست و مقامش حسن استفاده نمایند، و از مظالم و شرور بكاهند، و به نفع جامعه مسلمین همكارى نمایند، اجازه مىداد كه وارد دستگاه شوند؛ چنانکه به على ابن یقطین كه از تربیت شدگان آن حضرت بود و در تقوا و علم و سیاست مقام برجسته داشت، تأكید مىكرد كه به عنوان وزیر در دستگاه هارون بماند و تشیع خود را كتمان نماید و تقیه را شدیداً مراعات دارد، تا شیعیان و اموال آنان حفظ شوند . و به او نوشت:
"ان لله مع كل طاغیة وزیراً من اولیائه یدفع بدعتهم"؛ خداوند با هر حاكم ستمگرى، از دوستان خود وزیرى دارد كه به سبب او بدعتهاى آنان را دفع مى كند. یكى از ایرانىها كه از شیعیان اهواز بود، مىگوید: من مشمول مالیاتهاى خیلى سنگین شدم كه اگر مىخواستم آن را بپردازم، از زندگى ساقط مىشدم . اتفاقاً والى اهواز معزول شد و والى دیگرى آمد و من خیلى نگران شدم . ولى بعضى از دوستان به من گفتند او باطناً شیعه است و تو هم شیعه هستى با این همه من جرأت نكردم نزد وى بروم و بگویم كه شیعه ام، رفتم به مدینه خدمت امام موسى بن جعفر(ع) و داستان خود را شرح دادم. امام (ع) نامه اى نوشت كه سه چهار سطر بیشتر نبود، جملههاى آمرانه اما از آن نوع كه امامى به تابع خود مىنویسد، راجع به آن كه قضاى حاجت مؤمن و رفع گرفتارى ها از مؤمن در نزد خدا چنین است والسلام .
نامه را مخفیانه آوردم و شبى به خانه والى اهواز رفتم و نامه را به او سپردم، نامه را گرفت و به چشم مالید و مرا برد در منزل و مانند کودکی مقابل روى من نشست و پرسید گرفتاریت چیست؟ گفتم یك چنین مالیات سنگینى برایم بسته اند كه اگر بپردازم از زندگى ساقط مىشوم، دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند.
پي نوشت :
1- ظاهراً سر به سجده گذاشتن در ايام حبس بوده است .
2- ارشاد مفيد ص 277 - 279.
3- بحار: ج 48 ص 210.
4- كافى: ج 4 ص 465 كتاب الحج.
5- تفسير عياشى: ج 1 ص 187 ذيل آيه «ان اوّل بيت وضع للناس» آل عمران: 96.
6- ارشاد: ص 279.
7- مناقب: ج 4 ص 325.
8- رجال كشى: (صفوان).
9- بحار الانوار: ج 48 ص 85 از عيوان المعجزات.
10- الدراعة بالضم جبة مشقوقه المقدم.
11- ارشاد مفيد: ص 274.
12-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 122 و 123.
13-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
14-عوالم/ ج 21/ 186.
15-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ 123.
16-منتهی الآمال/ ج 2/ باب نهم/ فصل دوم/ ص 124.
17- بحار الانوار، ج 48، ص 169.
18- همان، ص 151.
19- كافى، ج 7، ص 174.
20- همان، ص 183.
21- اختصاص، ص 262.
22- بحار، ج 48، ص 144.
23- مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص ؟
24- بحار، ج 48، ص 138.
25- سيره پيشوايان، ص 431.
26- همان، ص 433.
27- همان، ص 432.
28- منتهى الآمال، ج 2، ص 230.
29- همان، ص 221.
30- همان، ص 214.
31- همان، ص 212.
32- سوره انعام، آيه 124.
33- منتهى الآمال، ج 2، ص 211.
34- بحار الانوار، ج 48، ص 119، ح 38.
منابع:
www.andisheqom.com
www.balagh.net
www.sobh.org
خاندان وحى، سيد على اكبر قريشى
ماهنامه كوثر
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}