نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در سوره‌های هفتگانه‌ای است که، با حروف مقطعه‌ی «حم» شروع می‌شود. و چون؛ ظاهراً این حروف مقطعه، رمز مضمون سوره است، و در آغاز هفت سوره از سور قرآن کریم ذکر شده، استفاده می‌شود که این هفت سوره دارای مضمون مشترک‌اند.
گرچه در هر یک از این سور هفتگانه، محتوای خاصی وجود دارد ولی چون در مطالب کلی و اصیل مشترکند، از این جهت در آغاز این هفت سوره، حروف مقطع مشترکی قرار گرفته است.
و مهمترین مضمون مشترک این هفت سوره همانا تبیین خطوط کلی وحی است. یعنی بیان اصل وحی، و ضرورت وحی، و اینکه مبدأ وحی؛ خدای حکیم عزیز است. و اینکه فرودگاه وحی، قلب مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، و نیروی شنوایی و بینایی آن حضرت است. و ره‌آورد وحی، معارف کلی و جهان‌بینی الهی، و نیز اخلاق و دعوت به عمل صالح است.
خدای سبحان در این هفت سوره، انسان را از اصیل‌ترین راه تربیتش هدایت می‌کند. زیرا انسان موجودی است متفکر و اگر بخواهد رشد کند، فقط از راه اندیشه صحیح و فکر درست تعالی پیدا می‌کند. چه اینکه؛ اگر بخواهد سقوط کند تنها از راه اندیشه باطل و فکر نادرست سقوط می‌کند.
لذا اصرار قرآن کریم؛ بر آن است که انسان را از راه فکر درست و اندیشه صحیح رهبری کند. چه اینکه، انسانهای متکاملی که، به مقصد رسیده‌اند فقط با کمک اندیشه‌های صحیح و فراگیری آن از فرشتگان رحمت و علم می‌باشد.
متقابلاً افرادی که به پرتگاه سقوط گرفتار شده‌اند تنها در اثر تفکرهای باطل و وسوسه‌های پلید شیاطین درون و بیرون بوده است.
رمز صعود آن طائفه، و راز سقوط این فرقه را قرآن تبیین کرد. درباره‌ی متفکران صواب اندیش در همین سوره‌ی فصلت که یکی از «حوامیم هفتگانه» است، فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ» (1) آنان که گفتند الله، و روی این منطق، مقاومت و ایستادگی، نشان دادند، فرشتگان رحمت بر آن‌ها نازل می‌شوند و به ایشان می‌گویند هراس و اندوهی نداشته باشید.
هنگامی که فرشته رحمت نازل می‌شود هم، پیام مهر‌آمیز خدا را می‌رساند، و آن را در دل انسان اندیشمند جای می‌دهد و هم صاحبدل را به همراه خود بالا می‌برد. فرشته نمی‌آید که فقط تنزل کند و پیام را برساند. بلکه رسالت ملک آن است که در مقام علم، پیام را برساند و انسان را عالم کند، و در مقام عمل انسان را مهذب سازد.
این همان روح تأیید، و تسدیدی است، که خدای سبحان به مؤمنان راستین نوید داد «أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمَانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» (2) این گروه، همان‌هایند که، خدای سبحان ایمان را در دل آنان تثبیت نمود و با روح الهی و فرشته خاص تأییدشان کرد.
خلاصه آنکه، فرشته نازل می‌شود تا دست صاحبدلان وارسته را بگیرد و به همراه خود بالا ببرد. یعنی نزول آن‌ها، با صعود متفکران پارسا، هماهنگ است. لذا خدای سبحان گاهی از نزول فرشتگان سخن می‌گوید، مانند:
«تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِکَةُ» و زمانی از صعود خردمندان وارسته، گفتاری دارد، مانند: «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ» (3)
فرشته از بالا نازل می‌شود، که انسان را از راه تعلیم و تزکیه بالا ببرد، اما شیاطین از پایین در کمین‌اند که انسان را تنزل دهند. کار شیطان رهزنی، و تنزل دادن است «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ‌» (4).

در همین سوره‌ی مبارکه‌ی «حم فصلت» راجع به تبهکاران چنین می‌فرماید: «وَ قَیَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ» (5) برای بداندیشان و مجرمین، شیاطینی قرار دادیم که وضع کنونی و حال آن‌ها، و نیز اوضاع آینده نسل بعد را برایشان زیبا جلوه می‌دهند و توجه آنان را، فقط به مسائل مادی، و حوادث دنیا، جلب می‌کنند، و هرگز، به فکر تحصیل ره‌توشه سفر ابدی خود نخواهند بود.

اگر متاعی را از دست داده‌اند دائماً نگران، و غمناک آن کالای از دست رفته‌اند، و برای زوال احتمالی آن، در آینده همواره نگران و هراسناک‌اند. و آن اندوه، و این هراس، هرگونه آسایش فکری را از آن‌ها، سلب می‌کند و رفته رفته به صورت دوزخ سوزان مبدل خواهند شد.
ولی؛ آنان که در پرتو امداد فرشتگان از هر اندوه و هراس رهائی یافتند دائماً از آسایش فکری برخوردارند تا کم کم، به جایی می‌رسند که خود روح و ریحان می‌شوند. «فَأَمَّا إِنْ کَانَ مِنْ المقربین فَرَوْحٌ وَ رَیْحَانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ‌» (6) زیرا آن‌ها، گذشته از بهشت جسمانی، از یک بهشت روحانی ممتازی برخوردارند.
بنابراین انسان، فقط از راه اندیشه‌اش یا رشد می‌کند، یا سقوط می‌نماید. و قرآن می‌کوشد که طرز تفکر صحیح و نیز روش عمل شایسته را فرا راه انسان نصب کند.
در طی آیات متعدد، کاملاً درست اندیشیدن، و صحیح عمل نمودن را، مطرح می‌نماید، تا راهی برای انحراف فکری یا عملی انسان پیش نیاید. در همین سوره‌ی فصلت فرمود: «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا لاَ یَخْفَوْنَ عَلَیْنَا». (7)
لحد؛ گوشه و کناره‌ی شییء را می‌گویند. لحد گور، حاشیه و گوشه‌ی قبر را می‌گویند. الحاد؛ یعنی گوشه‌گیری، و کنار رفتن. ملحد؛ کسی است که از بستر صراط مستقیم کناره می‌گیرد، و از راه راست منحرف می‌شود.
آنها که در آیات الهی الحاد می‌ورزند، نه آیات تکوینی- انفسی و آفاقی- را در نظام خارج می‌بینند تا موحد شوند، و نه آیات تدوینی و تشریعی را، در قرآن کریم می‌نگرند، تا به آن آشنا گردند، و قهراً در لبه‌ی پرتگاه حرکت می‌کنند؛ که با اندک لغزش سقوط خواهند کرد.
خلاصه آنکه اینها در آیات الهی الحاد دارند، در حالی که باید در متن آیات الهی بیاندیشند. کارشان و کناره‌گیری‌شان و انحراف‌شان از خدا پوشیده نیست، ملحد، کارش از خدا پوشیده نیست، و از قلمرو و علم خدا خارج نخواهد بود «إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی آیَاتِنَا لاَ یَخْفَوْنَ عَلَیْنَا».
اگر خدا حق و علم محض است، و جهل در حریم ذات مقدسش را ندارد «وَ مَا یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ» (8) چه اینکه فراموشی و نسیان هم در علم خدا راه ندارد «وَ مَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً»، (9) بنابراین انسان ملحد، هرگز از خدای سبحان مخفی نمی‌باشد.
خلاصه آنکه، حکم این دو گروه را قرآن تبیین کرد، فرمود؛ یک عده دارای رفقای بدند که از درون و بیرون گمراهشان می‌کنند. و عده دیگر، دارای مصاحبان نیک‌اند که همواره آن‌ها را از همه جهت تأیید می‌کنند. آنها که گرفتار رفقای بدند در اثر تفکرهای ناصواب درباره‌ی آیات الهی الحاد می‌ورزند و آنها که دارای دوستان صالح‌اند در اثر تأیید الهی، به همه آیات حق، ایمان پیدا می‌کنند.
و این دو گروه یکسان نیستند. زیرا آنها که ملحدند، گرفتار آتش خواهند شد و آنها که موحدند، از امان و رفاه کامل برخوردار خواهند بود «أَفَمَنْ یُلْقَى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَمْ مَنْ یَأْتِی آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ» (10) آنها که به آتش افکنده می‌شوند، بهترند یا آنها که در فزع اکبر از گزند هر ناملائمی محفوظند و از ایمنی کامل برخوردارند؟
مؤمن؛ که به پناهگاه امن خدا سر سائیده، از گزند هر آسیبی محفوظ است. هرگز مؤمن راستین گرفتار آسیب و گزند نخواهد شد. نه در قبر که همان برزخ است و نه در قیامت. چه اینکه در هنگام ورود به عالم برزخ، یعنی لحظه مرگ، از رنج و وحشت انتقال به عالم جدید مصون است. بلکه هیچ لذتی برای مؤمن گواراتر از لذت مرگ نیست. زیرا در آن حالت است که، حق برای او ظهور بیشتری پیدا می‌کند، و اولیاء الهی را مشاهده می‌نماید.
آن‌گاه به تبهکارانی که درباره‌ی آیات الهی الحاد می‌ورزند، به عنوان تهدید می‌گوید: «اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ» (11) هر چه می‌خواهید بکنید. یعنی تمام تباهی شما مضبوط می‌شود و در برابر آن‌ها، نیز، محکوم کیفر تلخ خواهید بود.
خدای سبحان نسبت به یک عده دستور تقوی می‌دهد، و نسبت به عده‌ی دیگر می‌گوید هر چه می‌خواهید بکنید، و آن‌ها را، شایسته دستور تقوی نمی‌داند. زیرا تقوی یعنی پرهیز از گناه، و صیانت از آلودگی. و کسی که خود آلوده است و تباهی در قلب او طبع و مهر شده و راه نفوذ حق به آنها بسته است، چگونه می‌توان او را به پرهیز از فساد فرا خواند؟
گرچه؛ خدای سبحان به همگان دستور تقوی داده است، ولی در مرحله‌ی بعد، که عده‌ای آیات الهی را پشت سر گذاشتند، و عمداً در آن الحاد ورزیدند، عمداً راه هدایت خود را بستند، و چشم بینای خود را کور کردند، چنین می‌گوید: «اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ» یعنی هر چه می‌خواهید بکنید.
برای روشن شدن اصل مطلب به این مثل عنایت شود. دو بیمار وقتی به حضور طبیبی مراجعه کردند، آن طبیب حاذق بعد از معاینه می‌بیند یکی قابل معالجه و درمان است به او، هم دستورات دارویی می‌دهد و هم دستورات پرهیز از غذاهای نامساعد، و می‌گوید؛ آن داروها را مصرف کن، و از این غذاها بپرهیز. این پرهیز نشانه‌ی آن است که این بیمار، در صراط درمان است.
ولی به بیمار دیگر می‌گوید؛ تو پرهیز نداری. یعنی تمام غذاها برای تو یکسان است. کارت به جایی رسیده است که پرهیز درباره‌ی تو تأثیری ندارد. وقتی طبیب حاذق به بیمار گفت؛ تو پرهیز نداری او باید بفهمد که عمرش تمام است.
قرآن کریم؛ به یک عده، دستور تقوی می‌دهد، آنها کسانی‌اند که لغزش‌هایی دارند و با پرهیز و تقوی، لغزش‌های آنها ترمیم می‌شود. به عده‌ی دیگر، که به مرحله‌ی الحاد رسیده‌اند می‌گوید؛ شما پرهیز ندارید. هر چه می‌خواهید بکنید.
زیرا وقتی انسان، کفر مجسم شد و در برابر پیامبر الهی گفت: «سَوَاءٌ عَلَیْنَا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَکُنْ مِنَ الْوَاعِظِینَ‌» (12) چه موعظه بکنی. چه موعظه نکنی، برای ما یکسان است. خدای سبحان هم درباره‌ی او می‌فرماید: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ‌» (13) یعنی خواه آن‌ها را، از کیفر بد تبهکاری بترسانی، و خواه نترسانی، آنان ایمان نمی‌آورند.
این گروه ملحدان، که راه هدایت را عمداً به روی خود بسته‌اند، قرآن به اینها دستور تقوی و پرهیز نمی‌دهد، زیرا کار اینها از درمان گذشته است، بلکه می‌گوید: «اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ» هر چه می‌خواهید بکنید. اما بدانید که «إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» (14) خدا به همه‌ی کارهای شما بینا است. در حضور خدا این کارها را انجام می‌دهید.
رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) وقتی در برابر ملحدان خودسر قرار می‌گرفت، اظهار تأسف شدید می‌کرد. چون حضرتش (صلی الله علیه وآله و سلم) مظهر رحمت و مهربانی بود. «وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ‌» (15) و «بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ» (16) لذا می‌خواست، همه جوامع انسانی را هدایت کند و از خطر توانفرسای آینده رهایی بخشد و عده‌ای که از پذیرش هدایت رسول اکرم سرباز می‌زدند، آن حضرت را شدیداً متأثر می‌کردند، بطوری‌که نزدیک بود که از شدت تأسف قالب تهی کند.
خدای متعال، در چند جای قرآن کریم، دستور تسلی می‌دهد. گاهی می‌گوید: «فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ» (17) اینقدر متحسر مباش و جانت را از حسرت راجع به اینها، از دست مده. گاهی می‌گوید: «فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَفْسَکَ عَلَى آثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً» (18) گویا می‌خواهی در اثر شدت اسف جان بدهی. در موارد دیگر هم، خدا رسولش را تسلی داد، که اینقدر برای اینها متأثر نباش.
و گاهی این چنین تسلی می‌دهد که؛ تبهکاران تنها در برابر تو ایستادگی نمی‌کنند. بلکه در برابر انبیاء پیشین هم سرسختی می‌کردند، و آنان نیز در کمال مقاومت و بردباری سرسختان را سرکوب کردند. و تو سخن انبیاء گذشته را تصدیق و تکمیل نمودی، و سخنان تو بر گفتار آنان هیمنه و اشراف دارد.
لذا کفار و تبهکاران هر عصر، که در برابر دعوت آسمانی آن عصر، عکس‌العمل نشان می‌دهند، در برابر دعوت آسمانی تو هم، سر سختی می‌کنند «مَا یُقَالُ لَکَ إِلاَّ مَا قَدْ قِیلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِکَ» (19) چیزی به تو گفته نمی‌شود، مگر همان که به پیامبران گذشته گفته می‌شد. یعنی گفتار و رفتار بدی، که تبهکاران نسبت به تو ای پیامبر روا می‌دارند، همان روشی است که نسبت به انبیاء گذشته روا می‌داشتند. ولی بدان «إِنَّ رَبَّکَ لَذُو مَغْفِرَةٍ وَ ذُو عِقَابٍ أَلِیمٍ» (20) پروردگار تو هم بخشنده است هم دارای عقاب دردناک.
بعضی از مفسران؛ صدر آیه را این چنین معنی کرده‌اند؛ مطلبی در معارف و اخلاق، از طرف خدای سبحان برای تو نازل نمی‌شود مگر همان مطالب و حقایقی که به انبیاء پیشین گفته شد. آنچه به انبیاء گذشته گفتیم همان را برای تو بازگو می‌کنیم، پیشین گفته شد. آنچه به انبیاء گذشته گفتیم همان را برای تو بازگو می‌کنیم. این چنین نیست که مطلب جدیدی به تو بگوییم، و به انبیاء گذشته نگفته باشیم. ولی سیاق آیات، همان معنی اول را تأیید می‌کند، که مرحوم استاد علامه‌ی طباطبایی نیز آن را ترجیح دادند.
آنگاه به رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید این گروه هیچ بهانه‌ای ندارند، زیرا ما قرآن را به زبان آشکار و روشن کننده فرستادیم. هرگز؛ ابهام در این کتاب نیست. هم محتوای او روشن است، هم لفظی که بیانگر آن محتوی است عربی مبین است. نه؛ عربی غیرمبین است و نه؛ غیر عربی، که اینها اعتراض کنند.
هرگز عجمه در کلام خدا نیست. گنگی و نارسایی در وحی خدا نیست «وَ لَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآناً أَعْجَمِیّاً لَقَالُوا لَوْ لاَ فُصِّلَتْ آیَاتُهُ أَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ» (21) اگر ما این قرآن را، به زبان غیر عربی نازل می‌کردیم، که گویا نبود و مبهم بود، آنها اعتراض می‌کردند که ما مطلب آن را نمی‌فهمیم. چرا مضامین آن باز و روشن بیان نشده. در حالی‌که، ما قرآن را، به زبان عربی مبین نازل نمودیم و هر مطلبی را منفصل و جدای از مطلب دیگر تبیین کردیم. چه اینکه حق را از باطل و زشت را از زیبا جدا نمودیم.
«قُلْ هُوَ لِلَّذِینَ آمَنُوا هُدًى وَ شِفَاءٌ وَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى» (22) بگو این قرآن، نسبت به کسانی‌که ایمان آورده‌اند، هدایت و شفاء است. جهلشان را با علم درمان می‌کند، شکشان را با یقین شفاء می‌بخشد، وسوسه‌ی اینها را طمأنینه نجات می‌دهد، و هرگونه بیماری درونی اینها را به بهبودی تبدیل می‌کند، چون نسبت به مؤمنان «شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ» (23) است.
اما «وَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ فِی آذَانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى» آنها که ایمان نمی‌آورند، گوششان سنگین است. و چشمشان نسبت به قرآن نابینا است. و این آیه هم، به مناسبت آیاتی که در صدر همین سوره‌ی مبارکه قرار دارد «وَ قَالُوا قُلُوبُنَا فِی أَکِنَّةٍ مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیْهِ وَ فِی آذَانِنَا وَقْرٌ وَ مِنْ بَیْنِنَا وَ بَیْنِکَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ‌» (24) و همه موانع و حجاب‌های گوناگونی را که، ادراک معارف الهی را دشوار یا ممتنع می‌سازد، بررسی می‌نماید:
آنگاه در زمینه تسلی به پیامبر اکرم می‌فرماید: «وَ لَقَدْ آتَیْنَا مُوسَى الْکِتَابَ فَاخْتُلِفَ فِیهِ» (25) یعنی؛ ما قبلاً به موسای کلیم کتاب دادیم، و در آن اختلاف شده است. نه تنها به تو کتاب دادیم، و برای تو وحی فرستادیم، و درباره‌ی وحی نازل بر تو اختلاف کرده‌اند، بلکه به موسای کلیم هم کتاب اعطاء کرده‌ایم «فَاخْتُلِفَ فِیهِ» و درباره کتاب او اختلاف نمودند و نپذیرفتند.
«وَ لَوْ لاَ کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ» (26) اگر قضا و قدر الهی، بر این تعلق نمی‌گرفت که اینها تا یک مدتی، در زمین بمانند، و اگر مصلحت عالم اقتضا نمی‌کرد که اینها برای آزمایش مهلت داده شوند، ما به عمر همه‌ی اینها خاتمه می‌دادیم. بین پیامبر و امت، قضا و حکم می‌کردیم و اینها را محکوم می‌نمودیم و به دست عذاب می‌سپردیم.
«وَ إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ» (27) اینها در اصل وحی، و ره‌آورد وحی، شک سرگردان کننده، دارند، و در ریبشان مانده‌اند و فرشته‌ی علم بر اینها نازل نمی‌شود تا شک آن‌ها را به علم تبدیل کند، زیرا اینها؛ راه چشم، و گوششان را، با گناه بسته‌اند.
نه توان اندیشه صحیح را از راه دل دارند، و نه استعداد ادراک معارف را از راه چشم و گوش. ولی هیچ کاری را علیه اسلام نخواهند کرد.
هر انسانی؛ هر چه می‌کند، در محدوده‌ی خویشتن می‌کند و بس «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً فَلِنَفْسِهِ» (28) آن گروه که ایمان آورده‌اند، استقامت ورزیده‌اند، فرشتگان رحمت بر اینها نازل می‌شوند، و اینان به نفع خویش کار می‌کنند.
آنها که الحاد ورزیدند؛ شیاطین، زشتی‌ها را برای اینها زیبا جلوه می‌دهند، آنها هم علیه خود کار می‌کنند. هر کسی هر کاری را انجام می‌دهد فقط برای سود یا زیان خود است و بس «وَ مَنْ أَسَاءَ فَعَلَیْهَا» (29) هر کس کار خلاف کرد علیه خود کرد.
این سخن، به عنوان یک اصل قرآنی بیان شد؛ که عمل، فقط با عامل خود در ارتباط است و بس. از حیطه‌ی هستی عامل، بیرون نیست، چه خیرش، چه شرش.
نه انسان، بالذات به دیگری خیر می‌رساند و نه بالاصالة به دیگری شر وارد می‌کند. هر کار خیری که، انجام می‌دهد اولاً و بالاصالة نسبت به خود احسان می‌کند ثانیاً و بالتبع نسبت به غیر. هر بدی را که مرتکب می‌شود اولاً علیه خود می‌کند ثانیاً نسبت به غیر.
همانطوری‌که؛ در مسائل علمی؛ هر چه در حیطه‌ی جان انسان است، معلوم بالذات او است، و هر چه جدای از انسان است، معلوم بالعرض اوست، در مسائل عملی هم، هر چه در حیطه‌ی جان انسان است، عمل بالذات اوست. خیر و شرش بالذات به او برمی‌گردد، و هر چه جدای از حیطه‌ی هستی انسان است، خیر و شر نسبت به او بالعرض است.
تصمیم خیری که انسان می‌گیرد، هدف خیری که، در سر می‌پروراند، اقدام سودمندی که به عمل می‌آورد، همه و همه اولاً و بالذات به خود انسان برمی‌گردد، و ثانیاً و بالعرض به غیر می‌رسد.
هر دسیسه و فکری، که در سر می‌پروراند، شرش اولاً و بالذات دامنگیر خود انسان خواهد شد، و ثانیاً و بالعرض دامنگیر دیگری. مثلاً اگر کسی در منزل خود بوستان معطری احداث کند، درخت پر باری غرس کند، خیر آن بوستان معطر و میوه‌ی این درخت پربار، مال صاحب منزل است، ولی سایه‌ی این درخت و بوی این بوستان به شامه رهگذر هم می‌رسد. اما تمام خیرات این درخت و آن بوستان مال صاحب باغ است.
و همچنین اگر کسی چاه خطرناکی در درون منزل خود حفر کند، تمام شر آن چاه خطرناک و بدبو، اولاً و بالذات متوجه خود صاحب‌خانه می‌شود و ثانیاً و بالعرض بوی بد او به شامه عابر می‌رسد.
هر کار بدی که، انسان می‌کند مثل آن است که خود در چاه عمیق بدبو به صورت جیفه‌ای درآید، آن‌گاه بوی بد او بالعرض به مشام رهگذر برسد. این چنین نیست که کسی بتواند بالذات به غیر خود خیر یا شر برساند.
محتوای آیه سوره‌ی اسراء: «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» (30) این است که، عمل مختص عامل است، و کلمه «لام» در این آیه لام اختصاص است. یعنی هیچ عملی از بین نمی‌رود، -اصل اول-
و چون از بین نمی‌رود حتماً در سلسله‌ی نظام علی و معلولی به چیزی مرتبط است - اصل دوم-.
و تنها جایی که عمل به او تکیه می‌کند همانا عامل او است - اصل سوم -.
این اصول سه‌گانه را می‌توان از آیه «إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِکُمْ وَ إِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا» استفاده نمود و کلمه «لام» در این آیه در برابر کلمه «علی» نیست. مانند «له» در برابر «علیه»، بلکه مفاد کلمه «لام» در این مورد همان اختصاص است یعنی: العمل مختص بالعامل، ان خیراً فخیر، و ان شراً فشر.
بنابراین، هر کاری که انسان می‌کند، از صاحب کار خود تجاوز نخواهد کرد و این آیات یاد شده نحوه‌ی اختصاص را توضیح می‌دهد. که اگر عمل خوب بود، به نفع صاحب عمل است و اگر بد بود علیه صاحب عمل.
همواره معارف قرآنی در مسائل اخلاقی بر اساس این اصول سه‌گانه تنظیم می‌شود. هرگز عمل کسی را معدوم نمی‌داند چه اینکه پیوند ناگسستی میان عمل و عامل را از نظر دور نخواهد داشت.
اگر در مواردی مسأله‌ی حبط عمل یا نقل و انتقال اعمال، مطرح است، باز به وسیله‌ی عمل خود صاحب عمل است. وگرنه پیوند اصیل عمل و عامل، همچنان برقرار است و جز با تحول صاحب عمل، هرگز در پیوند میان آن‌ها خللی وارد نمی‌شود.
و چون عمل، پیوند علی و معلولی، با عامل خود دارد و نادیده گرفتن پیوند حقیقی، ظلم است و ظلم از خدای سبحان ممتنع است، لذا فرمود: «وَ مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ» (31) هرگز خداوند نسبت به بندگان خود ظلم نمی‌کند، و چون قطع پیوند معلول از علت در یک مورد مستلزم گسستن شیرازه نظام موجود می‌باشد، و ظلم در یک مورد موجب ظلم نسبت به سراسر جهان خواهد بود، لذا فرمود؛ خدا ظلام نیست.
و خدای سبحان، منزه از آن است که عمل را، از بین ببرد. یا ارتباط میان عمل و عامل را قطع کند. اگر دأب خدا و سنت الهی، این باشد که رابطه‌ی عمل را با عامل قطع کند، نسبت به همگان ظلم می‌شود، و خدا نسبت به بندگان خود ظلام نیست. لذا تعبیر به «ظلام» فرمود.
ولی در مواردی که سخن از فرد است و صحبت نفی اصل ظلم است، در آن موارد کلمه «ظلم» بدون صیغه مبالغه ذکر می‌شود مانند آیه: «وَ لاَ یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً» (32) خدا نسبت به احدی ستم نمی‌کند و آیه: «لاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلاً» (33) یعنی آنان به مقدار فتیل ظلم نمی‌شوند.
فتیل؛ آن چیزی است که انسان با سر انگشت خود آن را می‌بافد و لوله می‌کند، و به دور می‌اندازد. فتیل، به معنای مفتول است.
چه اینکه؛ به مقدار نقیر هم ظلم نخواهد شد «وَ لاَ یُظْلَمُونَ نَقِیراً» (34) نقیر آن مقدار کمی است که مرغ با منقارش برمی‌دارد.
خدا نه به مقدار فتیل، نه به مقدار نقیر، به احدی ستم روا نمی‌دارد «و ما یظلم ربک احداً».
بنابراین؛ آنجا که اصل ظلم، نفی می‌شود و آن موردی که ظلام بودن از خداوند منتفی می‌گردد با هم فرق دارند. زیرا اگر اصول سه‌گانه در مسائل اخلاقی، و جزاء در برابر اعمال رعایت نشود لازمه‌اش آن است که خدای سبحان ظلام باشد و او هرگز ظلام نیست. «وَ مَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»
و چون پاداش نیکی و کیفر بدی در روز قیامت مطرح است، جریان علم قیامت، نزد کسی است که محاسبه همگان با او است. لذا فرمود: «إِلَیْهِ یُرَدُّ عِلْمُ السَّاعَةِ» (35) علم قیامت به الله بر‌می‌گردد.
این گفتار درباره‌ی معاد است، و اما درباره‌ی کیفیت پرورش و نمو گیاهان و تربیت موجودات دیگر که همه آن‌ها بر اساس علیت و ربوبیت خدای سبحان تأمین می‌شود این چنین می‌گوید: «وَ مَا تَخْرُجُ مِنْ ثَمَرَاتٍ مِنْ أَکْمَامِهَا وَ مَا تَحْمِلُ مِنْ أُنْثَى وَ لاَ تَضَعُ إِلاَّ بِعِلْمِهِ» (36) هیچ میوه‌ای، از شکوفه‌اش استخراج نمی‌شود، و بیرون نمی‌آید و رشد نمی‌کند، مگر به علم خدا. و هیچ ماده‌ای حملی را در درون خود نمی‌پروراند، و آن حمل را هم به دامن نمی‌نهد مگر به علم خدا. چه در سطح گیاهان و چه در حیوان و چه در انسان «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً» (37) خدا شما را از زمین رویانید.
این ثمره‌ی انسانیت، که از شکوفه‌ها و از غلافهای جهان طبیعت برخاست، خدا می‌داند. گاهی درباره‌ی روییدنی‌های دیگر می‌فرماید «أَ فَرَأَیْتُمْ مَا تَحْرُثُونَ‌ أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أَمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ‌» (38) کار شما در مسائل کشاورزی، فقط بذرافشانی و حرث است ولی کار اصیل آن، که احیای بذر مرده در دل خاک و رویاندن آن باشد، کار خدای سبحان است. زیرا زرع و رویاندن گیاه، و حیات بخشیدن به یک حبه جامد و بی‌روح، مقدور کسی، جز خدای حیات آفرین نیست.
گرچه حرث و زرع هر دو از مجاری فعل حقند، ولی باید توجه کرد که کار کشاورز زرع نیست. زیرا او نه می‌داند هسته در دل خاک چه می‌شود؟ و نه می‌تواند آن تحول عمیق فنی را در نهان خاک به بذر اعطا کند. بلکه او فقط حبه یا هسته‌ای را به دل زمین می‌سپارد و بعد به انتظار رویش، و جوانه زدن و سر برآوردن آن، به سر می‌برد و همه این امور اعجازآمیز از خدای سبحان است.
لذا فرمود: «فَالِقُ الْحَبِّ وَ النَّوَى» (39) یعنی خداوند حبه گندم و هسته خرما و نظایر آن را می‌شکافد، و مقداری از آن را در دل خاک به عنوان ریشه فرو می‌برد، و بخشی از آن را، به عنوان جوانه و ساقه از روی خاک می‌رویاند. پس او زارع راستین است و دیگران حارثند نه زارع.
همه‌ی این آیات الهی را، که قرآن کریم تبیین کرد، آنگاه می‌فرماید: «وَ یَوْمَ یُنَادِیهِمْ» (40) روزی فرا می‌رسید که خدای سبحان مشرکان را ندا می‌دهد و با آن‌ها نجوا نمی‌کند زیرا مشرکین از لذت نجوی و مناجات خدا محرومند.
همیشه خدا در قرآن، راجع به مشرکان از ندا و منادی سخن می‌گوید. کسی که از متکلم دور است او را با فریاد صدا می‌زنند، و به او ندا می‌دهند. کسی که نسبت به متکلم نزدیک است با او مناجات می‌کنند.
مؤمن که در دنیا اهل مناجات با خداست در قیامت هم از مناجات نهانی خدا برخوردار است و خداوند با آن‌ها گفتگو دارد ولی دیگران از گفتگوی خاص با خدا محروم‌اند که «لاَ یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ وَ لاَ یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ» (41)
در مسیر طائف، رسول الله با امیرالمؤمنین (علیهما السلام) مشغول مناجات و زمزمه بود. به آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) اعتراض شد که چرا با علی (علیه السلام) مناجات می‌کنی؟ حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود؛ این من نیستم که با علی (علیه السلام) مناجات می‌کنم، بلکه خدا است که با علی نجوی کرد، (42) یعنی من کلام خدا را به طرز مناجات با علی (علیه السلام) در میان گذاشتم، و در حقیقت متکلم دیگری است.
چون رسول‌الله (صلی الله علیه و آله و سلم) حبیب خداست، این حبیب الله آن چنان مقرب است که خداوند در مقام فعل به منزله اعضاء و جوارح او خواهد بود «کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به ولسانه الذی یتکلم به» (43) یعنی گرچه انسان اهل تقرب و محبت الهی؛ سخن می‌گوید و می‌شنود و می‌بیند، ولی خداوند در مقام فعل به منزله سمع و لسان و بصر او می‌باشد.
بنابراین گرچه در آن سفر طائف رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) با امیرالمؤمنین (علیه السلام)، سخن بطور نجوی فرمود، ولی باذن خدا بود. از این جهت اعتراض بداندیشان وارد نبوده است چه اینکه شنونده نیز در حقیقت به اسمع الهی می‌شنید چنانکه گوینده با زبان خدایی سخن می‌گفت.
اینکه خدا به منزله سمع علی (علیه السلام) و لسان رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) است در مقام فعل است نه در مقام ذات. چون از بهترین مظاهر قرب نوافل وجود مبارک پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و وجود گرامی امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌باشد، و برابر حدیث «قرب نوافل» که فریقین آن را نقل کرده‌اند، خداوند فرمود؛ من اگر محب انسان کامل شدم، به منزله مجاری ادراک و وسایل آگاهی او خواهم شد.
بنابراین وارستگان الهی، اهل مناجاتند. ولی تبهکاران و ملحدین، اهل ندایند، نه اهل نجوی. لذا درباره آن‌ها فرمود: «یُنَادَوْنَ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ» (44) یعنی از راه دور به اینها ندا می‌دهند زیرا آنان از خدای سبحان دور شدند «فِی شِقَاقٍ بَعِیدٍ» (45) آن‌ها در شقی، و دین خدا در شق و جانب دیگر قرار داشت.
«إِنَّ الَّذِینَ یُحَادُّونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ کُبِتُوا کَمَا کُبِتَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ» (46) یعنی آنان که حدشان جدای از حد خداست به ذلت و خواری گرفتار می‌شوند.
«أَیْنَ شُرَکَائِیَ» به تبهکاران و ملحدان گفته می‌شود آنچه را که شما به عنوان شریک برای خدا قائل شدید آنها کجا رفتند؟ مگر نه آن است که شما تدبیر امور را، یا به خودتان استناد می‌دادید یا به بت‌ها می‌سپردید، اکنون بگویید ربوبیت شما کجا رفت؟ که می‌گفتید «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى‌» (47) ربوبیت اربابان شما چه شد «أَ أَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ». (48)
وقتی خداوند، با وحدت قاهره به عنوان واحد قهار ظهور کرد، محلی برای غیر خدا نمی‌ماند، آن‌گاه به ملحدین و مشرکین ندا می‌دهد آنها را که شما شرکاء خدا قرار دادید کجا رفتند؟
اگر کار، از غیر خدا ساخته بود آنها کجا رفتند؟ اگر غیر خدا شایسته معبودیت بود، آنها کجا رفتند؟ آنهایی که شما آنها را مساوی با رب‌العالمین می‌دانستید «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعَالَمِینَ‌» (49) آنها کجا رفتند؟
مشرکین، در قیامت در جواب می‌گویند: «قَالُوا آذَنَّاکَ مَا مِنَّا مِنْ شَهِیدٍ» (50) ما اعلام کردیم که شاهدی نداریم، یعنی دعوای ما، ادعای باطلی بود، که داشتیم.
آری دعوی پیامبر حق است و با شاهد همراه می‌باشد. چه اینکه فرمود: «إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی» (51) و ادعای کسی که در شک سرگردان کننده فرو رفته است، باطل خواهد بود و هرگز شاهد ندارد «إِنَّهُمْ لَفِی شَکٍّ مِنْهُ مُرِیبٍ» زیرا گفتار او نه بین بود و نه مبین، لذا بینه هم نخواهد داشت.
«وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَا کَانُوا یَدْعُونَ مِنْ قَبْلُ وَ ظَنُّوا مَا لَهُمْ مِنْ مَحِیصٍ‌» (52) آنچه را که به نام ارباب و آلهه می‌خواندند و عبادتشان می‌کردند، گم شده است.

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 30.
2. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 22.
3. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 10.
4. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 16.
5. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 25.
6. سوره‌ی سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 89.
7. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
8. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 61.
9. سوره‌ی مریم، آیه‌ی 64.
10. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
11. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
12. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 136.
13. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 6.
14. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 40.
15. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 107.
16. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 128.
17. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 8.
18. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 6.
19. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 43.
20. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 43.
21. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 44.
22. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 44.
23. سوره‌ی یونس، آیه‌ی 57.
24. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 5.
25. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 45.
26. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 45.
27. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 45.
28. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 46.
29. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 46.
30. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 7.
31. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 46.
32. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 49.
33. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 49.
34. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 124.
35. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
36. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
37. سوره‌ی نوح، آیه‌ی 17.
38. سوره‌ی واقعه، آیه‌ی 63.
39. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 95.
40. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
41. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 77.
42. اسدالغابة ج 4 ص 27.
43. کافی جلد 2 ص 352.
44. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 44.
45. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 52.
46. سوره‌ی مجادله، آیه‌ی 5.
47. سوره‌ی نازعات، آیه‌ی 24.
48. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 39.
49. سوره‌ی شعراء، آیه‌ی 98.
50. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 47.
51. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 57.
52. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 48.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم