نویسنده: آیت‌الله جوادی آملی

 

بحث در مضمون مشترک «حوامیم سبعه» است. مهمترین محتوای مشترک این هفت سوره تبیین وحی و ضرورت وحی و تشریح ره‌آورد وحی است، و برجسته‌ترین ره‌آورد وحی، همانا اصول دین و معارف اولی آن است از قبیل توحید و نبوت و معاد.
کیفیت استدلال بر توحید پروردگار متعالی را در یکی از این هفت سوره بنام «حم فصلت» مبسوطاً به سه بخش تقسیم شد؛ که یک متفکر، درباره‌ی شناخت مبدأ هستی یا از راه جهان‌بینی و معرفت جهان پی به خدای جهان آفرین می‌برد، یا از راه معرفت نفس و شناخت حقیقت انسان پی به خدای انسان آفرین می‌برد، یا از راه تدبر در حقیقت هستی که همان خدای سبحان است، پی به ذات مبارک الهی می‌برد. فرق این سه راه و امتیاز هر کدام از دیگری بیان شد.
در این سوره‌ی مبارکه، دو برهان ارائه شد بر اینکه خدای سبحان ذاتاً برای شناخت خود کافی است. یعنی با مشاهده‌ی خدا می‌توان پی به خدا برد. بعد از اینکه آیات جهان خارج از ذات انسان، و همچنین آیات درون انسان یعنی آیات آفاقی و آیات انفسی را بیان کرد، آن‌گاه فرمود «أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ» (1) یعنی همانطوری که نشانه‌های درونی و بیرونی برای شناخت خداوند کافی است، تدبر در حقیقت هستی بدون رجوع به جهان یا انسان برای پی بردن به خدای سبحان کافی است.
سپس فرمود: «أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شَهِیدٌ» (2) یعنی خدا بالای هر چیزی مشهود است، یعنی اولین چیزی که انسان در شناخت هر چیزی می‌شناسد خداوند است و ذات مبارک او مشهود فوق هر چیز است. «أَلاَ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِنْ لِقَاءِ رَبِّهِمْ أَلاَ إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیطٌ». (3)
خدای سبحان به تمام اشیاء محیط است. هم به جهان محیط است. هم به انسان محیط است، و هم به اندیشه و استدلال متفکران محیط است. یک انسان اگر خواست خدا را بشناسد، خود انسان و شناخت او و طرز شناسائی او تحت احاطه‌ی علمی خداوند است، و اگر بعد از تدبر در جهان یا تأمل در انسان به چیز عالم شد، این علم هم زیر پوشش علم خداوند است.
چون خدا به تمام اشیاء محیط است پس به اصل هستی انسان اندیشمند، و به اندیشه‌ی او، و به طرز استدلال او هم احاطه دارد. مثل موجی که در دریای بی‌کران پیدا شود، آن دریا به همه امواجش محیط است، به ظاهر این موج، به باطن این موج، به اول این موج، به آخر این موج محیط است. زیرا موج، چیزی جدای از ظهور دریا نیست. و چون علم خداوند نامحدود است و در قبال علم نامتناهی علم دیگری وجود ندارد، پس علم یک انسان متفکر هم ظهوری از علم بی‌‎کران حق خواهد بود.
لذا فرمود: «وَ لاَ یُحِیطُونَ بِشَیْ‌ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاءَ» (4) یعنی خدا آن‌چنان علمی دارد که احدی به شیئی از علم خدا احاطه ندارد. معلوم می‌شود که همه علوم، همانند ظهورات و اشعه علم خداست. ذات انسان و علمی که دارد زیر پوشش علم بی‌کران حق است. چون خاصیت علم نامحدود محض این‌چنین است.
اگر انسان خدا را نشناسد، نه جهان را می‌شناسد نه ذات خود را. یعنی نه جهان را می‌شناسد تا بداند با جهان چگونه برخورد کند، و نه خویشتن را می‌شناسد تا بفهمد با خود چه کند، زیرا خداوندی را که به همه چیز احاطه دارد نشناخت، و چون وجود علمی خدای سبحان به تمام شئون اشیاء احاطه دارد و چیزی برای اشیاء فرض نمی‌شود که زیر پوشش علمی خدای سبحان نباشد بنابراین بدون شناخت خداوند، هرگز نمی‌توان به حقیقت چیزی پی برد. در نتیجه نه از خویشتن خویش بهره می‌برد، و نه از جهان خارج استفاده می‌نماید.
زیرا آن حقیقتی که دل انسان و درون انسان را روشن می‌کند، آن حقیقت را ندید لذا درون خود را ندید، و آن حقیقتی که جهان را نور می‌دهد، آن حقیقت را ندید، جهان را هم ندید. و چون جهان را آن‌طوری که باید بشناسد نشناخت با آن جاهلانه برخورد می‌کند،و خود را آن‌طوری که باید بشناسد نشناخت، لذا با خویشتن آشنا نیست. پس هم به زیان خود قدم برمی‌دارد، و هم علیه جهان قیام می‌کند.
قرآن کریم در بسیاری از آیات خود، این دو نکته را گوشزد می‌نماید؛ یکی اینکه خدای سبحان را با مشاهده جهان خارج ببینید. دیگری اینکه خداوند را با تدبر در خویشتن خویش بنگرید. در سوره‌ی «جاثیه» که یکی از «حوامیم سبعه» است، فرمود: «حم تَنْزِیلُ الْکِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ‌. إِنَّ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ لَآیَاتٍ لِلْمُؤْمِنِینَ» (5) در آسمانها و زمین نشانه‌های خدا هست.
اگر متفکری طالب یقین باشد تأمل در آیات جهان خارج او را به مطلوب اصیل خویش می‌رساند و به آن ایمان می‌آورد افراد با ایمان، آیات الهی را، در جهان می‌بینند.
سپس فرمود: «وَ فِی خَلْقِکُمْ» (6) یعنی آیات الهی در آفرینش شما هم هست. اگر طالب ایمان راستین باشید و از هرگونه تقلید باطل برهید، نشانه خدا را در خود می‌یابید. هم خود را به خوبی می‌شناسید که آیت‌الهی هستید، هم جهان را می‌شناسید که آیت‌الهی می‌باشد.
اگر خود را به خوبی شناختید، هرگز با خود جاهلانه برخورد نمی‌کنید و کبریاء و غرور را به خویشتن راه نمی‌دهید، چون می‌دانید آیت حقید، و ذاتاً فقیرید. و اگر خود را نشناختید، آنگاه داعیه‌ی تکبر و غرور در سر می‌پرورانید. «إِنَّ الْإِنْسَانَ لَیَطْغَى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى» (7) اگر خود را بشناسد، می‌داند فقیر است «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ» (8) و هرگز گرفتار غرور نخواهد شد. اگر خود را نشناسد داعیه‌ی طغیان در سر می‌پروراند و خیال می‌کند که مستغنی است. زیرا خود را نشناخت.
و اما راجع به شناخت صحیح جهان، وقتی جهان را دست بشناسد می‌بیند که همه‌ی اینها آیات الهی هستند. هرگز تعلق اصیل خود را متوجه به چیزی نمی‌کند. اگر سودی به سوی او آمد خوشحال نمی‌شود و اگر نفعی از او گرفته شد، غمگین نمی‌شود. چون همه اشیاء آیات الهی‌اند. هم آمدنشان امتحان است، هم رفتنشان آزمایش، «لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ » (9) یعنی؛ اگر چیزی به شما می‌رسد خوشحال نباشید و اگر از شما گرفته می‌شود غمگین نباشید. چون هم آن افاضه امتحان است، هم این گرفتن.
امام باقر (علیه‌السلام) فرمود؛ زهد را خدای سبحان در دو جمله‌ی قرآن خلاصه کرد. زهد آن نیست که انسان مال خود را هدر بدهد، زهد آن است که اگر دنیا به انسان رو کرد فرحناک نباشد، و اگر دنیا از انسان گرفته شد غمناک نباشد. «لِکَیْلاَ تَأْسَوْا عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَ لاَ تَفْرَحُوا بِمَا آتَاکُمْ».

دید شخصی که در آیات حق تأمل کند، درباره‌ی جهان این خواهد بود و درباره‌ی انسان آن خواهد شد که «یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ» لذا نه در درون او غرور پیدا می‌شود، نه از بیرون، نیرنگ او را می‌فریبد. زیرا هم انسان‌شناس خوبی است هم جهان‌بین خوبی است. هم جهان را آیات الهی می‌داند و هم انسان را آیت حق می‌شمارد. هم انسان را به عنوان موجود نیازمند می‌داند، هم جهان را به عنوان مأمورین و جنود الهی و آیات حق می‌شمارد. «وَ فِی خَلْقِکُمْ وَ مَا یَبُثُّ مِنْ دَابَّةٍ آیَاتٌ لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ‌» (10) تمام جنبنده‌ها نشانه وجود خداوندند برای کسانی که خواهان یقین باشند و از شبهات واهمه برهند.

اگر کسی بینش صحیح و مصون از مغالطه داشته باشد، هم انسان‌شناس خوبی خواهد بود، هم جهان‌بین خوبی خواهد بود. چون حق را در سراسر جهان آفرینش متجلی می‌بیند. وقتی حق را در انسان متجلی یافت، فقر ذاتی انسان را می‌بیند، و نیاز وجودی جهان را می‌نگرد. آن‌گاه معنای کلام پر محتوای امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب - علیه أفضل صلوات المصلین - را به خوبی می‌فهمد که فرمود: «الحمدالله المتجلی لخلقه بخلقه» (11) یعنی ستایش مطلق، مخصوص خداوندی است که برای آفریده‌های خود در کسوت آفرینش تجلی نمود.
و چون بینش او نسبت به جهان و انسان بینش، الهی شد اوصاف خدای سبحان را، که عزت و کبریایی و استقلال ذاتی و بی‌نیازی محض و مانند آن است، نه در جهان می‌بیند و نه در انسان مشاهده می‌کند، بلکه همه آن‌ها را محکوم اوصاف امکانی دانسته، و ذلت بندگی و نیاز ذاتی را در سراسر منطقه وسیع آفرینش مشاهده می‌نماید. لذا نه به خود متکی است و نه به غیر خدای سبحان تکیه می‌کند.
ولی اگر بینش او نسبت به جهان و انسان الهی نشد، نه جهان‌بین خوبی خواهد بود نه انسان‌شناس کاملی. قرآن کریم درباره اینها می‌فرماید که؛ نه جهان آفرینش را کاملاً شناختند و نه انسان را به طور صحیح شناختند. هم انسانیت انسان را فراموش کردند، هم سراب بودن جهان از یادشان رفت. لذا خیال کردند جهان موجودی است پایدار و جاوید و انسان هم موجودی است مستغنی و متکبر.
درباره‌‌ی نسیان حقیقت انسان فرمود: «وَ لاَ تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ‌» (12) مبادا مانند گروهی باشید که خدا را فراموش کردند، در نتیجه خداوند سبحان آن‌ها را از یاد خودشان برد و آنان خویشتن خود را فراموش نمودند، و نتوانستند از راه آیات انفسی به مشاهده خدای سبحان برسند.
چون اگر نور معرفت در انسان نتابد، انسانیت انسان شناخته نمی‌شود. اگر کسی «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» را ندید، سراسر جهان برای او تاریک است و هرگونه داوری که می‌کند، در تاریکی خواهد بود. لذا استقلال و استغناء را که مخصوص خدای سبحان است به غیر خداوند نسبت می‌دهد. انسان را مستقل می‌پندارد. خیال می‌کند موجودی است مستقل و به خود متکی. سخن از من و ما می‌گوید. حقیقت خود را که فقر محض است فراموش می‌کند، لذا خود را بی‌نیاز می‌بیند و از این جهت فقط در فکر تأمین لذت‌های حیوانی خود به سر می‌برد. آن خود انسانی را از یاد برده است و به خود حیوانی سرگرم شده است.
قرآن می‌گوید؛ اینها که خود واقعی را فراموش کردند، فقط خود ظاهری را می‌بینند «أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» (13) چون خداوند سبحان را که نور محض است ندیدند خودشان را هم نتوانستند ببینند. «نَسُوا اللَّهَ فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ» خدا حقیقت اینها را و باطن اینها را از یادشان برد. لذا حقیقت انسانی خود را گم کردند، و فقط در محدوده حیات حیوانی خود به سر می‌برند.
جمع میان آن آیه که می‌گوید خداوند آن‌ها را از یادشان برد و این آیه که می‌گوید این‌ها فقط برای حفظ حیات خود همت می‌گمارند و به چیز دیگری نمی‌اندیشند، همان است که بیان شد. و منشأ اشتباه آن‌ها در انسان‌شناسی آن است که مبدأ نور را مشاهده نکردند.

و اما درباره‌ی جهان‌شناسی هم این‌چنین است که فرمود: «وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ‌‌». (14) اکثر مردم حقایق جهان را نمی‌دانند، فقط ظاهر طبیعت را می‌بینند، و از مشاهده باطن طبیعت و آخرت جهان غافلند. پس اینها جهان‌بینی کامل هم نخواهند داشت. زیرا آن نوری که جهان را روشن و مشخص می‌کند ندیدند، لذا جهان را به عنوان یک امر جاوید پنداشتند. قرآن کریم جریان آن متکاثری را که در پی کثرت مال و عزت اولاد و قبیله بود، چنین بیان می‌کند: «وَ کَانَ لَهُ ثَمَرٌ فَقَالَ لِصَاحِبِهِ وَ هُوَ یُحَاوِرُهُ أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مَالاً وَ أَعَزُّ نَفَراً وَ دَخَلَ جَنَّتَهُ وَ هُوَ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ قَالَ مَا أَظُنُّ أَنْ تَبِیدَ هذِهِ أَبَداً» (15) یعنی در حالی که آن زراندوز متکاثر به خود ستم می‌کرد، وارد باغ خود شد و گفت؛ گمان نمی‌کنم که این باغ از بین برود. یعنی این ملک پاینده و نمیر است.

و سر این گفتار خام همان است که داوری در تاریکی حتماً به صواب نخواهد بود، و تنها نوری که جهان را روشن می‌کند نور خدای سبحان است، که نور السموات والارض است، و اگر کسی آن نور تابنده را ندید، همانطوری که خود را نمی‌بیند جهان را هم درست نمی‌شناسد. لذا آن را به عنوانن یک امر پایدار می‌پندارد، به او فریفته شده و دل می‌بازد و سر می‎‌نهد و پناهنده می‌شود.
و چون تنها عامل نوربخش جهان و انسان معرفت خداوند است، و شخص مادی از مشاهده آن نور محروم است، لذا نه درون انسان را می‌بیند و نه باطن جهان را می‌نگرد. لذا درباره‌ی آنان چنین فرمود که: «یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ‌» اینها باطن جهان را که همانا اصل آن است، نشناختند.
پس روشن شد اگر کسی خداشناس نباشد، نه انسان‌شناس خوبی است نه جهان‌بین خوبی خواهد بود. لذا فرمود: «أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ» (16) چرا اینان سر به جیب تفکر فرو نبردند؟ چرا انسان‌شناس خوبی نشدند؟ و چرا جهان‌بین خوبی نشدند؟ چرا آن نور را ندیدند، که با آن نور واقعی، هم انسان دیده می‌شود و هم جهان؟ اگر مقداری بیندیشند راه تشخیص صحیح، واضح خواهد بود.
«مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ» (17) خدای سبحان، جهان امکان را جز با حق نیافرید. یعنی آفرینش جهان در صحبت حق است، جهان مصاحب حقیقت است. در درون این جهان حقیقت ظهور کرد. آن حق را که ظهور کرد نمی‌بینند، فقط ظاهر جهان را می‌بینند. در درون انسان حق ظهور کرد، آن حق را نمی‌بینند، فقط ظاهر انسان را می‌بینند، لذا باطن آن را فراموش کرده‌اند.
در سوره‌ی «حم فصلت» می‌گوید؛ روزی فرا می‌رسد که آن نور روشنگر، هم درون اینها را روشن می‌کند و حقیقت خود را می‌بینند که چیست؟ و هم باطن جهان را روشن می‌کند و می‌فهمند که باطن جهان چه بود؟ «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» (18)
در سوره‌ی حشر فرمود، کیفر تلخ فراموشی خدا آن است که؛ خداوند آن‌ها را از یاد خودشان می‌برد. لذا خود را گم کرده به فکر بیگانه‌اند. تمام کوشش و تلاششان این است که غیر خود را معمور کنند. مثلاً بدن را آباد کنند که ناچارند بدن را ترک کنند. خانه را آباد کنند، که حتماً خانه را ترک می‌کنند. و مسائل زیست حیوانی را تأمین و ترمیم کنند که همه‌ی اینها را ترک می‌کنند. و خلاصه دنیای خود را آباد کنند که باید آن را ترک کنند. بلکه قبل از اینکه آن‌ها دنیا را ترک کنند دنیا آن‌ها را ترک می‌کند.
حضرت امیرالمؤمنین (سلام‌الله علیه) فرمود: «اوصیکم بالرفض لهذه الدنیا التارکة لکم و ان تحبوا ترکها المبلیة لاجسامکم و ان کنتم تحبون تجدیدها» (19) یعنی شما را سفارش می‌کنم به ترک این دنیا که شما را ترک می‌کند گرچه شما ترک او را دوست ندارید، و بدن‌های شما را فرسوده می‌کند، گرچه شما خواهان نوسازی آن هستید.
همانطوری که خدای سبحان نمی‌گذارد انسان بداندیش، خود را به طور صحیح بشناسد، آن توفیق را هم نمی‌دهد که انسان تبهکار جهان را به طور کامل بشناسد. لذا فرمود: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یَفْقَهُونَ بِهَا» (20) اینها دل دارند ولی نمی‌فهمند چون فهم اسرار جهان نعمت است، و نعمت واقعی را خدا به هر انسانی نمی‌دهد. زیرا تفکر صحیح، همانند مال دنیا و سایر شئون مادی نیست که به عنوان آزمایش، هم به نیکان بدهد و هم به بدان، بلکه یک معنویت و حقیقت است، و آن را جز به خوبان نخواهد داد، و اولین شرط خوبی داشتن بینش صحیح است.
انسانی که درست بیندیشد، خدا توفیق انسان‌شناسی و جهان‌بینی کامل را به او اعطاء می‌کند. و اگر کسی درست نیندیشد و آن نور محض را نبیند، نه انسان را به خوبی می‌شناسد نه جهان را. پس اگر در سوره‌ی «حشر» فرمود؛ کیفر انسان بداندیش آن است که خود را نمی‌شناسد، می‌توان استفاده کرد که کیفر انسان بداندیش هم این است که جهان را نمی‌شناسد. و روزی هم در پیش دارد که هم جهان را به خوبی می‌شناسد و هم انسان را به خوبی می‌شناسد.
مقداری از نشانه‌های آن روز را در سوره‌ی «قیامت» بیان کرد. فرمود: «فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ
وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ
یَقُولُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ أَیْنَ الْمَفَرُّ» (21) آن لحظه‌ی مرگ که فرا می‌رسد نور چشم، برق می‌زند و می‌پرد و چشم، بصر ندارد. عین هست ولی باصره نیست. چشم هست ولی دید نیست و جایی را نمی‌بیند. و شمس و قمر در هم کوبیده شده و بساط آن‌ها جمع می‌شود. آن روز، هم درون جهان معلوم می‌شود، هم درون انسان. هم معلوم می‌شود انسان که بود، هم روشن می‌شود جهان چه بود؟
آن روز آیات آفاقی و جهان و آیات انفسی و درونی را به انسان نشان می‌دهد. در آن روز برای انسان روشن می‌شود که «الله هو الحق».
ثمره‌ی تلخ جهالت انسان نسبت به خود و همچنین جهان، این است که انسانیت خود را در مسیر کمال هدایت نمی‌کند، و لوازم جهان آفرینش را در راه صحیح خودشان به کار نمی‌برد. چون هدایت فرع معرفت است. او اگر خود را نشناخت کمال خود را هم نمی‌داند، و چون کمال خود را نمی‌داند، خیال می‌کند سعادت او در تأمین لذتها است. لذا در همان راه باطل تلاش می‌کند.
قرآن کریم از این گروه چنین خبر می‌دهد: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ‌» (22) فرمود؛ اینها را رها کن، بگذار بچرند و بخورند که آرزوهای یاوه، اینها را سرگرم کرده و بعداً حق را می‌فهمند. اینان نه انسان را شناختند و نه جهان را. زیرا آن نوری که انسانیت را روشن می‌کند و جهان را تبیین می‌کند آن نور را ندیدند. چون «نور السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ » را ندیدند، لذا هم از اصلاح جهان محرومند، بلکه به افساد آن تن در می‌دهند «وَ لاَ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاَحِهَا» (23) و هم از اصلاح انسان محرومند و علیه باطن انسان قیام می‌کنند «لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَةٍ» (24) لذا سرمایه سعادت را می‌بازند «خَسِرَ خُسْرَاناً مُبِیناً»
(25)
در هنگام ارتحال از نشأه طبیعت بوسیله‌ی ظهور نور الهی، هم خویشتن را به خوبی می‌شناسد، هم جهان را به خوبی درک می‌کند. لیکن آن مرحله‌، فقط نشأه ظهور حق است، نه موطن عمل و توبه و ترمیم و مانند آن.
تمام نگرانی برای تبهکاران آن است که در آن روز حق ظهور می‌کند ولی هیچ‌گونه عمل صالحی میسور نیست. در قرآن کریم می‌گوید؛ بعد از مرگ، آنها که در دنیا اصلاً ایمان نیاوردند، یا ایمان آوردند ولی به مقتضای آن عمل نکردند اصلاً نفعی نمی‌برند «یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّکَ لاَ یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْراً » (26) اینها در آن روز افسوس می‌خورند. چون حق ظاهر شد و کاری هم از اینها ساخته نیست.
خلاصه آن که؛ با مشاهده‌ی آیات جهان، و با تأمل در نشانه‌های خدا در انسان، و همچنین با مشاهده هستی محض می‌توان خدا را به خوبی شناخت. چون خدای سبحان «عَلَى کُلِّ شَیْ‌ءٍ شهید» است و «کُلِّ شَیْ‌ءٍ مُحِیط» است و اگر متفکری خدا را نشناخت، نه انسان را به خوبی می‌شناسد و نه جهان را. زیرا کیفر الهی توفیق شناخت صحیح را از متفکر مادی که عمداً از تدبر در نشانه‌های روشن خدا صرف‌نظر می‌کند، سلب می‌نماید.
خدای متعالی فرمود؛ ما بر دلهای اینها کنان و پوششی قرار دادیم «وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً» (27) وقتی بر دلهای اینها کنان و پوشش باشد، هرگز توان دیدن صحیح را ندارند. نه می‌توانند جهان را به خوبی بشناسند و نه می‌توانند باطن انسان را کاملاً ببینند.
آنچه درباره آیه «وَ إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً» (28) لازم بود، بیان شد و توضیح حجاب مستور آن است که؛ بعضی از پرده‌ها در عین حال که حاجبند، خود هم از نظر‌ها محجوبند. یعنی پرده‌ای است نادیدنی. خود این حجاب، محجوب است گناه، پرده‌ای است نادیدنی. نمی‌گذارد انسان، جهان را و باطن خود را ببیند. و انسان تبهکار نمی‌داند که روی دل او پرده است، چون این پرده دیدنی نیست. این پرده جسمانی نیست که مشهود باشد. این پرده نادیدنی و مستور است.
انسان خیال می‌کند حجابی ندارد، در حالی که گناه درونی او، پرده‌ای است نادیدنی. روزی این پرده کنار می‌رود و انسان می‌بیند که چه کرد. آن‌گاه، هم انسان‌شناس کامل خواهد شد، و هم جهان‌بین صحیح خواهد شد و هم حسابرس خوبی می‌شود.
«وَ جَعَلْنَا عَلَى قُلُوبِهِمْ أَکِنَّةً أَنْ یَفْقَهُوهُ» ما بر دلهای اینها کنان و پوشش قرار دادیم. اگر پوششی روی ظرفی باشد، هر اندازه قطرات باران از بالا ببارد، چیزی به درون آن ظرف نمی‌رسد. زیرا پوششی روی آن ظرف است که حجاب است و مانع ریزش باران در نهان آن است. اگر شما ظرف بزرگی را روی کاسه قرار دهید، هر اندازه از بالا ببارد از پشت این ظرف بزرگ می‌گذرد، و قطره‌ای در درون آن کاسه‌ی ریزی نمی‌چکد. چون روی آن پوشیده است.
فرمود: «خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ» (29) یعنی، روی دل‌های آنان را خداوند پوشاند. روزی این پوشش را برمی‌دارند. آن‌گاه دل، هم خود را می‌شناسد که فقیر بود، هم جهان را می‌فهمد که آیت الهی بود. هم می‌فهمد که کبریاء‌طلبی او باطل بود، هم می‌فهمد که نمی‌بایست به جهان مغرور می‌شد.
منظور آن است که این کیفر که در سوره‌ی «حشر» بیان شده، تنها در انسان‌شناسی نیست، بلکه انسان بداندیش نه تنها کیفرش این است که خود را نمی‌شناسد، بلکه کیفر او این هم هست که جهان را نمی‌شناسد. یعنی انحراف عمدی دو کیفر دارد. و در سوره‌ی «حم فصلت» فرمود؛ روزی فرامی‌رسد که ما پرده را کنار می‌زنیم. هم خود را می‌شناسد که بود و هم جهان را می‌بیند که چه بود؟ «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ» چون پرده را کنار می‌زند و روپوش را برمی‌دارد و مهر دل را باز می‌کند، قلب آن‌ها می‌فهمد چه هست. لذا به منظور موعظه و نصیحت می‌فرماید؛ قبل از فرا رسیدن آن روز حسابرس خود باش.
در سوره‌ی «قیامت» فرمود: «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (30) یعنی انسان در قیامت به حال خود بینا است. همین انسانی که در دنیا اعمی بود در آخرت بصیر می‌شود. منتها می‌بیند که چه کرد و آثار قهر الهی را مشاهده می‌کند، ولی حقایق آن عالم را نمی‌بیند تا لذت ببرد. فقط نشانه‌های جلال و انتقام و کیفر الهی را می‌بیند و رنج می‌برد. بدیهایی که در درون اوست، ظهور می‌کند و برای او روشن می‌شود. ولی هیچ‌کدام از مظاهر زیبای بهشت را نمی‌بیند و همانطوری که در دنیا با وجود نشانه‌های آفاقی و انفسی نابینا بود و فقط زشتی‌ها را می‌دید، در قیامت هم فقط مار و عقرب و سایر نشانه‌های عذاب و قهر را می‌بیند، ولی نعمتهای عظیم بهشت و قیامت را اصلاً نمی‌بیند.
اینها که در قیامت کور محشور می‌شوند اینطور نیست که مار و عقرب را مثلاً نبینند و فقط نیش و سم آن‌ها را لمس کنند، بلکه چشمی دارند که فقط عذاب خدا را می‌بیند و بس. اینها که کورند نسبت به نعمت الهی کورند. به همان دلیل که در دنیا جز بدی و زشتی را نمی‌دیدند، در آخرت هم جز جزای بدی چیزی را نمی‌بینند. می‌گویند خدایا! چرا ما را کور محشور نمودی؟ یعنی نسبت به نعمت‌های قیامت، نه نسبت به نقمت‌های آن. زیرا اینان، در قیامت جهنم را می‌بینند «وَ رَأَى الْمُجْرِمُونَ النَّارَ» (31) تبهکاران آتش را می‌بینند، ولی انبیاء و اولیای الهی را نمی‌بینند. مؤمنین را نمی‌بینند. مظاهر لطف خدا را در قیامت نمی‌بینند.
نحوه نابینایی آن‌ها در قیامت مشابه کوری آن‌ها در دنیا خواهد بود. یعنی از مشاهده مظاهر جمال و رحمت الهی مانند فرشتگان و انبیاء و اولیای الهی محرومند. «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ‌» (32) آنها از مشاهده پروردگارشان محجوبند، و گرنه هم اینها جهنم را می‌بینند و هم جهنم آنها را می‌بیند «إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکَانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیُّظاً وَ زَفِیراً» (33) این گروه در جهان بعدی چشمشان باز می‌شود و تمام عملکرد دوران عمر را می‌بینند. قرآن می‌گوید: «یُنَبَّأُ الْإِنْسَانُ یَوْمَئِذٍ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ» (34) در آن روز به انسان‌ کارهایی را که در اوایل و اواخر عمر کرد، گزارش می‌دهند. یا کارهایی که در زمان حیاتش کرد و آثاری که بعد از مرگ او ماند، همه را نشانش می‌دهد.
بعد می‌گوید؛ نیازی به گزارش نیست «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» چون، خودش تمام کارهای خود را می‌داند، چه حاجت که به او گزارش داده شود؟ و چون اطلاع او بر تمام اسرار و اعمالش دقیق و فراوان و فراگیر است، لذا با «تاء مبالغه» تعبیر شد. یعنی گفته شد انسان بر نفس خود «بصیرة» است و «بصیر» گفته نشد.
حرف «تاء» در کلمة «بصیرة» همانند «تاء» در کلمه «علامة» است که دلالت بر مبالغه دارد. یعنی اگر گفتند فلان شخص علامه است یعنی بسیار بسیار دانشمند است. وقتی گفته می‌شود «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» یعنی در آن روز انسان بر تمام رفتار و گفتار و نوشتار و شئون دیگر خویش خیلی بینا است. «وَ لَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ‌» (35) هر چند که عذرتراشی کند و بخواهد خود را به ظاهر معذور معرفی کند، باز به جرائم خود آگاهی دارد. چون همه‌ی پرده‌ها کنار می‌رود و درون خود را مشاهده می‌کند. وقتی پرده‌ها کنار رفت، یکی از عذابهای الهی اینست که خدا او را حسابرس خودش می‌کند. می‌گوید بیا حسابرس خود خود باش.
«وَ کُلَّ إِنسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ کِتَاباً یَلْقَاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» (36) یعنی نامه‌ی عمل هر انسانی را چون طائری به گردن او آویزان می‌کنیم. ما در روز قیامت که روز نشر همه بسته‌ها و فعلیت رسیدن همه‌ی قوه‌ها است، تمام این بسته‌ها و پیچیده‌ها را باز می‌کنیم، و نامه عمل هر کس را به طرز باز و منشور فراروی او قرار می‌دهیم، و در حقیقت خود انسان را مشروح و مبسوط نموده و به او و به دیگران ارائه خواهیم داد.
منظور از این کتاب آن نیست که در آن نوشته باشد فلان شخص در فلان روز این کار را کرد، بلکه مراد از کتاب، همانا کتاب نفس است که عقائد و اخلاق و اعمال در آن نقش بسته است، و در دنیا به صورت مجمل و بسته موجود است و در قیامت به صورت مفصل و باز ظهور می‌کند. آنگاه مشاهده می‌کند که همه‌ی عقاید و اخلاق و اعمال او متمثل می‌گردد.
بنابراین خود جان او، صحیفه‌ی عمل خواهد بود. لذا به او گفته می‌شود که: «اقراء کتابک» بخوان کتاب اعمال خودت را «کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً» برای حسابرسی، خودت کافی هستی.
این دستور بنوبه خود یک نحوه تعذیب است که انسان طوری صحنه را مشاهده نماید که ملزم گردد خود را محکوم کند. لذا در آن روز از شدت تحسر هر دو دستش را گاز می‌گیرد «وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ »، (37)، یا آنکه از شدت اندوه هر دو کف را بر روی هم می‌گذارد و برمی‌دارد «فَأَصْبَحَ یُقَلِّبُ کَفَّیْهِ عَلَى مَا أَنْفَقَ فِیهَا» (38) که چرا بیراهه رفته؟ چرا با فلان شخص یا گروه رفاقت کرده؟ «یَقُولُ یَا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً» (39) «لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً» (40) ای کاش با پیامبر و آل پیامبر (علیهم السلام) همراه می‌شدم! ای کاش آن مالها را در فلان راهها مصرف نمی‌کردم! همین انسانی که در دنیا خود را نمی‌شناخت در قیامت به خوبی خود را می‌شناسد. چه اینکه جهان خارج را نیز بطور کامل می‌شناسد. زیرا تمام پرده‌های پندار کنار می‌رود.
خدای سبحان در آن روز به عنوان واحد قهار ظهور می‌نماید و عصاره این دو اسم یعنی واحد قهار، همانا اسم شریف احد خواهد بود، که در آن روز جز خدای احد و مقام منیع احدیت چیزی و کسی ظهور ندارد. چون اگر خداوند به عنوان وحدت قاهره تجلی نمود، مجالی برای جلوه غیر نخواهد بود. زیرا ظهور حق، همه را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد. در آن روز که روز ظهور حقیقت است، انسان هم جهان را کاملاً مشاهده می‌کند و هم خود را به خوبی می‌بیند و حسابرس خود هم خود خواهد شد. با اینکه خدای سبحان خود را برای حسابرسی کافی می‌داند «کَفَى بِاللَّهِ حَسِیباً» (41) و کَفَى بِنَا حَاسِبِینَ» (42) و مانند آن، مع‌ذلک؛ انسان را حسابرس خودش قرار می‌دهد و این به نوبه خود، یک نحوه تعذیبی است. یکی از عذابهای انسان این است که حسابرس خود قرار بگیرد. و خود را محکوم کند. چه اینکه مسؤل خود نیز هست. انسان را از خود انسان سؤال می‌کنند.
در یکی از مباحث قبل گذشت که نه تنها از انسان سؤال می‌کنند گوش و چشم را کجا صرف کردی، بلکه از انسان سؤال می‌کنند انسانیت خود را در کجا صرف کردی؟ «وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (43) یعنی نه تنها از انسان درباره چشم و گوش او سؤال به عمل می‌آید، بلکه از او درباره قلب او که همان حقیقت اوست سؤال خواهد شد. انسان هم مسئول است، هم مسئول عنه.
در نهان انسان موجودی است نهفته، که حقیقت انسان را تشکیل می‌دهد، و از انسان درباره‌ی آن گوهر گرانبها سؤال می‌شود که آن را چگونه شکوفا یا سرکوب کردی؟

پی‌نوشت‌ها

1. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
2. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
3. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 54.
4. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 255.
5. سوره‌ی جاثیه، آیات 1 تا 3.
6. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 4.
7. سوره‌ی علق، آیات 6 و 7.
8. سوره‌ی فاطر، آیه‌ی 15.
9. سوره‌ی حدید، آیه‌ی 23.
10. سوره‌ی جاثیه، آیه‌ی 4.
11. نهج‌البلاغه، خطبه 106.
12. سوره‌ی حشر، آیه‌ی 19.
13. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 154.
14. سوره‌ی روم، آیات 6 و 7.
15. سوره‌ی کهف، آیات 34 و 35.
16. سوره‌ی روم، آیه‌ی 8.
17. سوره‌ی روم، آیه‌ی 8.
18. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 53.
19. نهج‌البلاغه، خطبه 97.
20. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 179.
21. سوره‌ی قیامة، آیات 7 تا 10.
22. سوره‌ی حجر، آیه‌ی 3.
23. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 56.
24. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 42.
25. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 119.
26. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 158.
27. سوره‌ی انعام، آیه‌ی 25.
28. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 45.
29. سوره‌ی بقره، آیه‌ی 7.
30. سوره‌ی قیامة، آیه‌ی 14.
31. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 53.
32. سوره‌ی مطففین، آیه‌ی 15.
33. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 12.
34. سوره‌ی قیامة، آیه‌ی 13.
35. سوره‌ی قیامة، آیه‌ی 15.
36. سوره‌ی اسراء، آیات 13 و 14.
37. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 27.
38. سوره‌ی کهف، آیه‌ی 42.
39. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 27.
40. سوره‌ی فرقان، آیه‌ی 28.
41. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 6.
42. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 47.
43. سوره‌ی اسراء، آیه‌ی 36.

منبع مقاله :
جوادی، آملی، (1366)، تفسیر موضوعی قرآن مجید، قم: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم