ایران و ایرانیان در زمان ظهور اسلام
1. ایران:
محدوده ایران در عصر ساسانیان ثابت نبود و در طول حکومت طولانی مدت آنان، مرزهای ایران تغییر میکرد و بسته به قدرت پادشاهان، قلمرو آنان وسعت مییافت و یا محدود میشد؛ مثلاً در عهد شاپور اول (243-273 م) که از پادشاهان مشهور و قدرتمند ساسانی است، متصرفات این دولت - بنابر نقل کتیبه سه زبانهی (آرامی، میخی و یونانی) شاپور در کعبه زرتشت - عبارت بود از: پارس، خوزستان، سیستان، آسورستان (عراق)، هدیت (شمال بینالنهرین)، عربستان، ارمنستان، آذربایجان، گرجستان، اران (در قفقاز)، بلاشکان، و پتیشخوارکر (قسمت کوهستانی مازندان)، ماد (ناحیه جبال)، گرگان، مرو، هرات، ابرشهر (نیشابور)، خراسان، کرمان، سیستان، طوادان (بلوچستان)، مکران، پرتنی، هند (دلتای رود سند)، کوشان شهر تا پیشاور، تاشکند، سُغد، کاشغر و مزوره (ناحیه عمان). (1)لازم است یادآوری شود این مناطق در دورههای بعد، به طور کامل تحت سلطه ساسانیان نبوده است؛ برای مثال قسمتهایی از شمال شرقی و شرق افغانستان و دستکم بخشی از ماوراءالنهر را نمیتوان به طور دقیق جزو ایران و یا خارج از آن دانست. با وجود این قابل کتمان نیست که مناطق یاد شده تحت نفوذ فرهنگ ایرانی بوده است؛ از این رو اگر در این تحقیق از این دو سرزمین سخن گفته شود، خارج از موضوع نخواهد بود.
حسین مونس در کتاب اطلس تاریخ اسلام، محدوده جغرافیایی قلمرو ساسانی را هنگام ظهور اسلام چنین شناسانده است: در آسیای شرق هنگام ظهور اسلام، ایرانیان ساسانی بر فلات ایران تا رود مرغاب در (شمال) شرق تسلط داشتند و مرکز امپراتوری ایشان سرزمین عراق و پایتختشان شهر مدائم یا تیسفون واقع بر کرانه دجله بود. (2) یاقوت حموی در گزارشی، سرزمین عراق را دل ایرانشهر یعنی قلب سرزمینهای مملکت فارس دانسته و نوشته است: سرزمین فارس در قدیم و قبل از اسلام، ما بین نهر بلخ تا آذربایجان و ارمنستان تا فرات تا عمان و مکران تا کابل و طخارستان بوده است. (3)
در خصوص مرزهای شمال شرقی ایران، همانطور که مشهور است یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی در عصر خلافت عثمان، به هنگام فرار و عقبنشینی از مقابل سپاه مسلمانان، آخرین مقصد خود را مرو قرار داد و در آنجا (سال 31 هجری) کشته شد. (4) برخی خواستهاند از این گزارش حدود مرزهای ساسانیان را در آن قسمت مشخص کنند. به نظر میرسد با اندکی تسامح میتوان قلمرو جغرافیایی این دولت را در وقت ظهور اسلام تعیین کرد و آن عبارت بود از فلات ایران که از سمت شرق به جلگههای سند و پنجاب در پاکستان امروزی و از سمت غرب به جلگه بینالنهرین در عراق امروزی و از سمت شمال به دریای مازندران و از جنوب به خلیج فارس منتهی میشد؛ البته سمت شرق و غرب دریای مازندران نیز شامل ترکمنستان امروزی و برخی مناطق مجاور آن و قسمتهایی از ماوراءالنهر در شرق دریای خزر و منطقه قفقاز (شامل گرجستان، آذربایجان و ارمنستان) در غرب دریای مازندران، در محدوده قلمرو ساسانی بوده است.
گفتنی است مرزهای ایران در سمت خراسان، در طول تاریخ به طور دقیق ثابت و مشخص نبوده است. خراسان از فتوحات مسلمانان تا قرن چهارم شامل منطقه وسیعی میشد که بسیار بزرگتر از خراسان قبل از اسلام بوده است و در اصطلاح «خراسان عربان» به شمار میرفته است. (5)
بنا به نوشته برخی محققان، عربها به طور کلی، منطقهی حدفاصل «حلوان» تا «ری» تا حدود چین را خراسان تلقی میکردند. (6) به بیان مقدسی (م 380 ق) مردم در آن دوره از مرزهای قومس تا «طراز» (در آسیای مرکزی نزدیک اسبیجاب) (7) را خراسان مینامیدند و گاهی سیستان را نیز جزو آن میشمردند. (8) حدود خراسان از شمال شرقی به ماوراءالنهر، از شمال به خوارزم و بلاد غز (ترکستان) ختم میشد و مهمترین شهرهایش مرو، بلخ، کوهستان، طوس، هرات، پوشنگ و بادغیس بود. (9) یعقوبی سرزمینهای تحت سلطه ساسانیان را تماماً نام برده و محدوده قلمروی ایشان را آورده است که در سمت شرق شامل برخی شهرهای ماوراءالنهر میشود. (10) در تعریفی از محدوده خراسان که برخی پژوهشگران انجام دادهاند، چنین آمده است: ایالت خراسان بزرگ از شمال منطقه زابلستان شروع و به سواحل جیحون و زمانی هم تا سیحون خاتمه مییافت. این ایالت بزرگ زمانی تمام افغانستان، جمهوریهای ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان، ترکمنستان و جنوب قزاقستان و خراسان امروز ایران و گرگان را شامل میشد. (11)
در تحقیق حاضر، مقصود از ایرانیان کسانی هستند که در عصر اهل بیت (علیهمالسلام)، در محدوده و مناطق جغرافیاییای که در آستانه ظهور اسلام، امپراتوری ساسانیان بر آن حکم میراند، ساکن بودند؛ از این رو موضوع مورد بحث چنین مناطقی را شامل میشود: پارهای از مناط ماوراءالنهر به اعتبار تسلط ایرانیان و نیز سکونت برخی خاندانهای ایرانی شیعه در آن و نیز برخی از مناطق بینالنهرین که در پی فتوحات اسلامی، شمار فراوانی از ایرانیان تازه مسلمان و موالی در شهرهای تازه احداث کوفه و بصره ساکن شدند و با ائمه شیعه مرتبط بودند همچنین بغداد که پایتخت عباسیان بود، با توجه به حضور پررنگ ایرانیان و نیز وجود سازمان وکالت و نمایندگان معصومان در آن شهر، در محدوده این نوشتار میگنجد.
گفتنی است در زمان ائمه (علیهمالسلام) سرزمینی که به نام ایران خوانده میشد، مطرح نبود و در تقسیمبندی کلی سرزمینها، آن را سرزمین «فُرس» و در تقسیمبندی جزئی، هر بخشی نام خاصی داشت. جبال (جَبَل)، خراسان، سجستان، أذربیجان و... از آن جملهاند. (12) همچنین به این نکته باید توجه کرد که نام ایران در قرون نخستین اسلامی مرسوم نبوده و هر قسمتی از ایران به نامهای محلی چون جِبال (جَبَل)، أذربیجان (آذربایجان)، خراسان، سیستان نامیده میشده است؛ البته نام ایران در دوران اسلامی از حدود قرن چهارم و پنجم در شعر شاعرانی چون فردوسی به کار گرفته شد، (13) مانند این بیت از فردوسی:
چو ایران نباشد تن من مباد *** بدین بوم و بر، زنده یک تن مباد (14)
با وجود این، این واژه در اسناد اداری تا زمان ایلخانان مغول (مدت حکومت: 654-749 ق) کاربردی نداشته است. این حکومت برای دفع حملات دیگر اولوسها مانند اولوس جغتای (مغولان حاکم بر ماوراءالنهر) و اولوس جوجی (مغولان حاکم بر گرجستان و مناطق پیرامونی)، نام ایران را که ریشه تاریخی داشت، بر سرزمین تحت سلطه خود انتخاب کردند تا هم ایرانیانِ حاضر در دربار خود را خشنود کنند و هم از طریق این اقدام و تعیین نامی برای تمام قلمرو خود، بهتر بتوانند به رویارویی با رقبایشان بپردازند. بدین ترتیب در عصر ایلخانان نام ایران به تدریج در مکاتبات اداری و رسمی به کار گرفته شد. (15) با شکلگیری دولت صفویه (مدت حکومت: 907-1135 ق) آنان همواره برای قلمرو خود از عنوان ایران استفاده میکردند. (16)
2. ایرانیان
واژه ایران برگرفته از آریاییان (آریاییها) (17) و مطابق قولی، از لغت اوستایی «ائیریانه ئجه، ایران ویچ»، «ایریانم و ئجو» سرزنین اولیه آریاییها گرفته شده است (18) و «إران» یا «اریا» نام قوم ایران است. (19)برخی منابع اسلامی تحت تأثیر نسبشناسان عرب که برای هر قومی نسبی میساختند، سعی کردهاند نسبت ایرانیان را نیز مشخص کنند. برخی آنان را از نسل یافث بن نوح، (20) سام بن نوح، فارس بن باسوربن سام، (21) ایرج، ایران بن افریدون، ایران بن افریدون، (22) دانستهاند. بنابه گزارشی، ایرانیان از نسل اسحاق بن ابراهیم (علیهالسلام) هستند. (23) روایتی نیز که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منسوب است که اهل فارس فرزندان اسحاق (علیهالسلام) هستند. (24) همچنین نقل شده است هنگامی که امام علی (علیهالسلام) در دوران خلافتش (35-40 ق) مردم را در عطا مساوی دانست و کسی را بر کسی برتری نداد و موالی (25) را چنان عطا داد که عرب اصلی را، به آن حضرت حضرت اعتراض شد. پس حضرت چوبی از زمین برداشت و آن را میان دو انگست خود نهاد و فرمود: «قرأت ما بین الدفتین فلم اجد لولد اسماعیل علی ولد اسحاق فضل هذا»: تمام قرآن را تلاوت کردم و برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برتری نیافتم. (26) نیز هنگامی موالی که از ظلم و تبعیض برخی عربها، نزد آن حضرت شکایت کردند، همین جمله را بر زبان جاری ساخت.
بنابه نوشته برخی محققان، اختصاص نام ایران به سرزمین مورد بحث، ظاهراً در عصر ساسانی وضع نهایی خود را یافته است و از جمله قرائن قدمت کاربر کلمه ایران مواردی است که میآید: کاربرد آن در نسبنامههای قدیمیتر و استعمال نام «اران» برای ناحیه شمالی رود ارس و ذکر نام آریا و آران در مورد دریاچهای که سرزمین آریا در جوار آن قرار داشته، همچنین ذکر «ایرونی» در کناره غربی کوهستان قفقاز برای محل و قومی که هنوز هم به زبانی از زبانهای ایرانی سخن میگویند و نامهایی چون ایروان و اروند و ارونه و ارونق و به کاربرد آریان در آثار یونانی برای همین سرزمین. (27)
ایرانیان شاخهای از نژاد سفید آریایی محسوب میشوند که با دیگر همنژادان خود - هند و اروپایی - در سرزمینهای شمال آسیای مرکزی (جنوب سیبری)، آسیای شمال غربی و دشتهای اوراسی (قسمت اروپایی آسیا یعنی غرب و شمال غربی روسیه) میزیستند. گویا آنان در هزاره اول قبل از میلاد (28) به دلایلی چون سردی هوا (29) کمبود مراتع، افزایش جمعیت، نبردهای قبیلهای و کمبود جا به مناطق جنوبیتر کوچ کردند. (30) بعدها شاخههایی از این آریاییها دوباره دست به هجرت زدند (در هزاره اول ق.م) و وارد سرزمینی شدند که از این پس به سبب ورود ایشان، «ایران» خوانده شد. مهاجرت تازه واردان در سه گروه متمایز «ماد»، «پارس» و «پارت» انجام گرفت و چون مثلثی غرب، شرق و جنوب ایران را فرا گرفتند و با غلبه بر بومیان - که از نژادآنان اطلاع دقیقی در دست نیست - و کشمکش با اقوام گوناگون و به تحلیل بردن بومیان، ترکیبی از جمعیت را به وجود آوردند که پس از آن با هویت ایرانی شناخته میشوند. (31)
این قوم تا ورود اسلام به سرزمینشان، طی حدود ده قرن، چهار سلسله حکومت را پشت سر گذاشتند: ماد (655-550 ق.م)، هخامنشی (550-330 ق.م)، اشکانی (248 ق.م - 224 م) و ساسانی (227-652 م) سال کشته شدن یزدگرد، آخرین پادشاه این سلسله) که از میان آنها سلسله هخامنشیان به دلیل فائق آمدن بر دولتهای بابل، لیدیه (در آسیای صغیر) و مصر و تأسیس بزرگترین ساختار سیاسی و امیراتوری آسیا در عصر باستان (32) و سلسله ساسانیان به دلیل رویارویی و نبردهای متناوب به مدت چند قرن با امپراتوری روم شرقی (بیزانس) و نیز همزمانی این حکومت با ظهور اسلام در سالهای پایانی آن و برچیده شدنش به دست مسلمانان عرب، از اهمیت بیشتری برخوردارند.
پینوشتها
1. احمد مستوفی و عباس زریاب؛ اطلس تاریخی ایران؛ نقشه شماره 8. از زمان شاپور دوم ساسانی تمام کرانههای غربی خلیج فارس به اطاعت ایران درآمده بود. قبایل ساکن بحرین و دستهای از قبیله بکربن وائل زیر نفوذ مستقیم ایران بودند. حکومت بحرین بزرگ نیز زیر نظر مستقیم ایران اداره میشد (عبدالحسین زرینکوب؛ تاریخ مردم ایران؛ ج 2، ص 17-20. آرتور کریستین سن؛ ایران در زمان ساسانیان؛ ص 650-655).
2. حسین مونس؛ اطلس تاریخ اسلام؛ ص 52.
3. یاقوت حموی؛ معجم البلدان؛ ج 1، ص 289 و ج 4، ص 227.
4. ر.ک: احمد بن یحیی بلاذری؛ فتوح البلدان؛ ج 2، ص 388.
5. ریچارد فرای؛ عصر زرین فرهنگ ایران؛ ص 117.
6. دانیل دنت؛ تاریخ سیاسی اجتماعی؛ ص 9-10.
7. یاقوت حموی؛ معجم البلدان؛ ج 4، ص 27.
8. محمد بن احمد مقدسی؛ احسن التقاسیم؛ ص 280-279.
9. ابنحوقل؛ صوره الارض؛ ص 199.
10. احمد بن ابییعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 1، ص 153-154.
11. پاشینو، پیترایوانوویچ؛ سفرنامه ترکستان؛ ص 14.
12. در خصوص این نامها در صفحات بعدی مطالبی آورده شده است.
13. بهرام فرهوشی؛ ایرانویچ؛ ص 17. رسول جعفریان، تاریخ تشیع، ج 1، (مقدمه) به نقل از نام ایران دو قرون نخستین اشعار فارسی؛ ص 749-750.
14. ر.ک: شاهنامه فردوسی. در این کتاب فردوسی به کرات از نام ایران یاد کرده است.
15. رسول جعفریان؛ تاریخ ایران اسلامی (از یورش مغولان تا زوال ترکمانان)؛ ص 124.
16. ر.ک: همو؛ تاریخ تشیع در ایران؛ ج 1، ص 15.
17. حسین پیرنیا؛ ایران قدیم؛ ص 26. بطرس بستانی؛ دائرةالمعارف؛ ج 4، ص 733.
18. حسن پیرنیا؛ تاریخ ایران باستان؛ ج 2، ص 26 و ج 1، ص 156. بهرام فرهوشی ایرانویچ؛ ص 7. واژهای مرکب از ایران و ویج است. ویج به معنای تخمه و نژاد است و در زبان فارسی بیج از این ریشه است و بیضه در زبان عربی از همین واژه گرفته شده است. از این رو ایرانویچ به معنای نژاد و تخمه ایرانیهاست.
19. علی اکبر دهخدا؛ لغتنامه دهخدا؛ ج 3، ص 3173-3174.
20. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 1، صص 99 و 141.
21. احمد بن أبیداوود دینوری؛ الاخبار الطوال؛ ص 2. محمد بن جریر طبری؛ تاریخ الأمم و الملوک؛ ج 1، ص 206. محمد بن ابیطالب انصاری؛ نخبه الدهر فی عجائب البر و البحر؛ ص 337.
22. علی بن حسین مسعودی؛ مروج الذهب؛ ج 1، ص 261.
23. همان، ج 1، ص 248.
24. همان.
25. در خصوص موالی به صفحات بعدی رجوع شود.
26. احمد بن ابییعقوب یعقوبی؛ تاریخ یعقوبی؛ ج 2، ص 183. ابراهیم بن محمد ثقفی کوفی؛ الغارات؛ ج 1، ص 70.
27. محمد محیط طباطبایی؛ تطور حکومت در ایران بعد از اسلام؛ ص 8.
28. رومن گریشمن؛ ایران از آغاز تا اسلام؛ ص 64.
29. در اوستا ایرانویج جای سرد معرفی شده است. برخی آن را در آذربایجان در حدود قراباغ که همان اران دور آن کهن است، میدانند. بعضی دیگر آن را در مشرق ایران زمین و منطبق بر آسیای مرکزی (خوارزم) میدانند.
30. بهرام فرهوشی ایرانویچ؛ ص 7 به بعد.
31. ر.ک: حسن پیرنیا؛ ایران قدیم؛ ص 26. حسن پیرنیا؛ تاریخ ایران باستان؛ ج 1، ص 154-155.
32. ویل دورانت؛ تاریخ تمدن؛ ص 231. رومن گریشمن؛ ایران از آغاز تا اسلام؛ ص 118-125.
سامانی، سیدمحمود؛ (1393)، مناسبات اهل بیت (علیهمالسلام)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}