فتنه قرامطه در مكّه
فتنه قرامطه در مكّه
«اسماعيليه» گروهى از شيعيان بودند كه پس از شهادت امام جعفر صادق ـ عليه السلام ـ به امامت «اسماعيل بن جعفر» و فرزندان او معتقد شدند و خود بعدها به فرقه هاى گوناگونى تقسيم گرديدند. در ميان آنها افراد و شخصيتهايى پيدا شدند كه هر كدام مذهب اسماعيليه را به نوعى تفسير و توجيه نمودند و به امامت شخص بخصوصى دعوت كردند.
يكى از چهره هاى معروفى كه در ميان دعاة و شخصيتهاى برجسته اسماعيليه نخستين، اسم و رسمى دارد و منشأ پيدايش حوادث بسيارى شده است، شخصى به نام «حمدان قرمط» است كه پس از مرگ ابوالخطاب اجدع يكى از بنيانگذاران فرقه اسماعيليه، شاخه اى در اين فرقه ايجاد كرد و حرفهاى تازه اى آورد كه بعدها طرفداران او را «قرامطه» يا «قرمطى» گفتند.
در منابع اهل سنت و ـ به پيروى از آنها ـ در منابع غربى، حمدان قرمط شاگرد و مريد عبداللّه بن ميمون قداح معرفى شده كه گويا در شكل گيرى انديشه هاى حمدان قرمط نقش عمده اى داشته است، آنگاه عبداللّه بن ميمون را از موالى امام جعفر صادق ـ ع ـ شمرده. گاهى او را از اصل يهودى1 و گاهى ديصانى2 و گاهى ايرانى مجوسى3 دانسته اند و نسب فاطميان مصر را نيز به او رسانيده اند.4
اين در حالى است كه در منابع شيعى، عبدالله بن ميمون توثيق شده و چنانكه خواهيم ديد، هيچگونه احتمالى درباره قرمطى يا اسماعيلى بودن او داده نشده است.
پيش از نقل جملاتى از علماى رجال شيعه درباره عبدالله بن ميمون، توجه خوانندگان عزيز را به چند نمونه از اظهارات نويسندگان ديگر جلب مى كنيم:
ابن نديم از شخصى به نام ابوعبداللّه بن رزام كه در ردّ اسماعيليه كتابى نوشته است، چنين نقل مى كند (و البته صحت و سقم مطلب را به عهده نمى گيرد):
«ميمون قداح در ابتدا از پيروان ابوالخطاب بود و دعوى بر الوهيت على بن ابيطالب مى كرد او و پسرش عبداللّه، ديصانى مذهب و از محلى در نزديكى اهواز بودند و پسرش عبداللّه مدت زيادى ادعاى پيامبرى كرد و شعبده باز و نيرنگ باز بود... او به سلميه نزديك حمص گريخت و در آنجا مردى به نام حمدان بن اشعث ملقّب به «قرمط»... دعوت او را پذيرفت...»5
خواجه رشيدالدين پس از ذكر متفرق شدن اصحاب محمد بن اسماعيل بن جعفر مى گويد: «عبدالله بن ميمون قداح كه به زى صوم و صلاة و طاعات متحلى بود، به عسكر مكرم مقام كرد... و از آنجا به كوهستان عجم اهواز آمد و مردم را دعوت مى كرد و خلفاى خود را به جانب عراق و رى و اصفهان و قم و همدان فرستاد.6
فخر رازى در معرفى فرقه باطنيه مى گويد:
نقل شده كه يك مرد اهوازى كه عبدالله بن ميمون قداح نام داشت و از زنادقه بود، پيش جعفر صادق رفت و اكثر اوقات در خدمت فرزندش اسماعيل بود پس از مرگ
اسماعيل در خدمت فرزند او محمد قرار گرفت و چون محمد از دنيا رفت... مدعى شد كه محمد را فرزندى است كه بايد از او اطاعت كرد و زندقه را به او ياد داد...7
بطورى كه ملاحظه مى فرماييد عبدالله بن ميمون به عنوان پايه گذار باطنيه و قرامطه و مردى شيّاد و دروغگو معرفى شده است. در صورتى كه در منابع شيعى او يكى از اصحاب خاص امام باقر و امام صادق شناخته شده كه از آنها نقل حديث مى كرد.
نجاشى در رجال خود مى نويسد:
عبدالله بن ميمون الأسود القداح برده آزاد شده بنى مخزوم... از امام صادق ـ ع ـ روايت مى كرد و مردى ثقه بود و كتابهاى «مبعث النبى» و «صفة الجنة و النار» از اوست.8
با وجود توثيق رجالى مهمى چون نجاشى، ترديدى در جلالت قدر عبداللّه بن ميمون نمى ماند، بخصوص اين كه در كتب رجالى ما هيچگونه قدحى درباره او نقل نشده و اگر او اسماعيلى بود بدون شك علماى رجال بيان مى كردند; زيرا بطورى كه مى دانيم رجاليون ما حسّاسيت عجيبى درباره ذكر مذهب انحرافى شخص دارند. تنها نقطه مبهمى كه وجود دارد، عبارتى است كه كشى در باره او دارد. كشى پس از نقل حديثى از امام باقر در تأييد عبدالله بن ميمون مى گويد: عبدالله بن ميمون به «تزيد» (كذا) قائل بود.9
منظور از كلمه «تزيد» روشن نيست بعضى ها آن را به معناى «دوست داشتن زيد» گرفته اند و بعضى ديگر احتمالات بى ربط ديگرى داده اند.10 ديگر اين كه در كتب ملل و نحلى كه از طرف شيعه نوشته شده مانند فرق الشيعه نوبختى و المقالات و الفرق اشعرى در معرفى اسماعيليه و قرامطه نامى از ابن ميمون برده نشده است و همچنين ثابت بن سنان كه خود معاصر با حمدان قرمط بود و كتابى تحت عنوان «تاريخ اخبار القرامطه» نوشته است ابداً اسمى از عبداللّه بن ميمون نمى برد.
بهرحال از نظر منابع شيعى عبداللّه بن ميمون هيچگونه ارتباطى با قرامطه نداشته است. آنچه مسلم است اين است كه مؤسّس فرقه قرامطه، از فرق اسماعيليه، شخصى به نام حمدان بن اشعث قرمطى بود كه پس از مرگ محمد بن اسماعيل بن جعفر از پيروان او جدا شد و با اظهار عقايد خاصى، انشعابى در اسماعيليه به وجود آورد. بنا به نقل ابن نديم، حمدان قرمط در قريه اى به نام «قس بهرام» كشاورزى و گاودارى مى كرد و آدم بسيار باهوشى بود و مرد دانشمندى به نام «عبدان» كه كتابهايى را تصنيف كرده بود به او گرويد و مبلّغانى را به سواد كوفه گسيل داشتند.11
واژه «قـرامطـه»
ـ ابن نديم گفته: از آن جهت به حمدان، «قرمط» گفته مى شد كه قدى كوتاه داشت.12
ـ بغدادى گفته: او در راه رفتن گامهاى كوتاهى برمى داشت و يا در نوشتن ميان خطوط فاصله كمى مى داد.13
ـ ابن منظور بى آنكه اشاره اى به وجه تسميه قرامطه كند گفته است: قرمطه به معناى برداشتن گامهاى كوتاه و هم به معناى نزديك هم نوشتن و دقت در آن آمده است.14
ـ جرجانى گفته: قرمط نام يكى از روستاهاى واسط است15 و ابى خلف اشعرى لقب حمدان را «قرمطويه» ذكر مى كند.16
ـ آقاى دكتر مشكور از طبرى و ثابت بن سنان نقل كرده كه اين واژه به معناى كرميتى يعنى سرخى چشم است و از ابن جوزى نقل كرده كه كرميتى به معناى قوّت بينايى و تيزبينى است، سپس اضافه كرده: چنين مى نمايد اين كلمه از لهجه آرامى محلىِ شهرِ واسط به عاريت گرفته شده باشد كه در آن قرمط هنوز به معناى تدليس كننده است. كارل فولدرس مى گويد: كلمه قرمط با ريشه يونانى «قرّماطا» به معناى حرف، ارتباط دارد. همچنين نام قرمط به خط ويژه نسخى اطلاق مى شود و الفباى سرّى قرمط نيز در متون يمنى وجود دارد.17
ـ لوئى ماسينيون كه تحقيقى درباره قرامطه دارد از «ولرز» نقل كرده كه اين واژه را با يكى از كلمات يونانى يكى دانسته ولى احتمال دارد كه اين اصطلاح مشتق از گويش محلى آرامى شهر واسط باشد; يعنى در جايى كه قرمطا معناى مدلّس مى داده است... اصطلاح قرمط از نظر خط شناسى به خطى اطلاق مى شد كه خط نسخى نام داشت. اخيراً «گريفينى» در متون يمنى به الفباى ويژه قرمطى برخورده كه سرى بوده است.18
ـ بطروسْفكى پس از نقل گفته هاى ماسينيون در پاورقى كتاب خود از «ايوانوف» نقل كرده كه گفته: كلمه قرمط از «قرميثه» مأخوذ است كه به معناى كشاورز، روستايى در لهجه سريانى بين النهرين سفلى; يعنى زبان آرامى مى باشد.19
ما تصوّر مى كنيم كه اگر اين لقب را مخالفان قرامطه به رهبر آنها داده باشد، معناى تدليس و مدلس مناسبتر است، بخصوص اين كه به عبداللّه بن ميمون نيز (با صرفنظر از صحت انتساب او به قرامطه) لقب شعبده باز و حيله گر داده اند. و اگر اين لقب را پيروان حمدان قرمط
به او داده باشند، مناسب چنين است كه آن را به معناى كشاورز بگيريم; زيرا همانگونه كه از ابن نديم نقل كرديم، حمدان به كشاورزى و گاودارى مشغول بوده است هر چند احتمال اين كه اين لقب به خاطر سرخى چشم يا كوتاهى قد يا گامهاى كوتاه يا خط ريزنوشتن حمدان بوده احتمال بعيدى نيست و بهرحال، مسأله چندان مهم نيست.
اعتقادات قرامطه
طبق نوشته نوبختى و ابى خلف اشعرى، قرامطه به امامت محمد بن اسماعيل بن جعفر معتقدند و او را همان امام قائم مهدى مى دانند و حتى به نبوت و رسالت او و ساير ائمه قائل هستند و مى گويند: رسالت در روز غدير خم از پيامبر قطع و به اميرالمؤمنين على و پس از او به ائمه بعد منتقل شد و آنها در عين اين كه امام هستند مقام رسالت را نيز دارند. آنها مى گويند: محمد بن اسماعيل زنده است و در بلاد روم غايب مى باشد.20
ابوالحسن اشعرى مى گويد: قرامطه معتقدند كه «محمد بن اسماعيل» هم اكنون زنده است و او همان مهدى است كه از ظهور او خبر داده شده است.21
شهرستانى مى گويد: آنها (كه در عراق به باطنيه و قرامطه و مزدكيه و در خراسان به تعليميه و ملحده معروف هستند) كلام خود را با بعضى از گفته هاى فلاسفه مخلوط كرده اند و كتابهايى در اين باره نوشته اند. آنها مى گويند: خداوند نه موجود و نه لاموجود است و همينطور نه عالم و نه جاهل و نه قادر و نه عاجز است و به همين گونه است ساير صفات خدا! زيرا اثبات حقيقى، اقتضا مى كند كه خداوند در جهتى كه بر او اطلاق مى كنيم با ساير موجودات شريك باشد و اين همان تشبيه است.22 و نيز مى گويند: همانگونه كه افلاك و طبايع با تحريك نفس و عقل در حركت هستند، جامعه بشرى نيز با شرايع و به تحريك پيامبر و وصى او درحركتند و اين در هر زمانى داير خواهد بود، آنهم به صورت هفت تا هفت تا، تا به دوره پايانى خود منتهى شود و زمان قيامت فرا برسد و تكاليف برداشته شود.23
ابوالحسن ملطى پس از نسبت دادن عقايد عجيبى به آنها مانند اينكه آنها، فرائض;
چون نماز، روزه، زكات و حج را واجب نمى دانند. اضافه مى كند كه آنها معتقدند: كسانى كه با عقيده آنها مخالفند، كافر و مشرك هستند و خون و مالشان حلال است و مى توان آنها را اسير گرفت!24
البته عقايدى كه به قرامطه نسبت داده شد، بسيار بيش از اينهاست و اما تنها نمونه هايى از آن را آورديم تا زمينه اى براى بحثهاى بعدى باشد.
تشكيل دولت قرامطه در احساء و بحرين
«ابوسعيد بهرام جنابى از مردم «جنابه» و آرد فروش بود. او دعوت قرمطيان را قبول كرد و به «عبدان كاتب» شوهر خواهر حمدان قرمط گرويد و در نواحى خود; يعنى جنابه (گنابه) و شهرهايى از مناطق گرمسير فارس به دعوت پرداخت و مال هاى فراوانى از مردم گرفت. تا اين كه حمدان قرمط از «كلواذا» براى او نامه اى نوشت و او را پيش خود فراخواند. پس از چندى او را همراه با عبدان كاتب، به بحرين فرستاد و او را مأمور به دعوت مردم آنجا كرد و با اموال و نامه ها وتوصيه هاى خود، او را تقويت نمود.
ابوسعيد كه به بحرين آمد با زنى از آل سنبر ازدواج كرد و در ميان اعراب منطقه، به دعوت پرداخت و مردم به او گرويدند و او با كمك آنان شهرهاى اطراف را فتح كرد و عشاير و قبايل از ترس يا رغبت دعوت او را پذيرفتند.25
طبرى در گزارش كوتاهى مى گويد:
در اين سال (286) مردى از قرامطه به نام ابوسعيد جنابى در بحرين خروج كرد، جماعتى از اعراب و قرامطه دور او جمع شدند... و كار او بالا گرفت. مردم آباديها را كُشت و به موضعى به نام قطيف رفت كه ميان آنجا و بصره چند مرحله (منزل) است و از مردم قطيف هم كشت. گفته شده كه او اراده بصره نمود، والى بصره تصميم قرامطه را به سلطان گزارش داد و او دستور داد كه خراج و صدقات را جمع و حصارى دور بصره درست كنند. هزينه اين كار
چهارده هزار دينار تخمين زده شد كه اين هزينه را صرف كرده، حصارى دور بصره كشيدند.26
ابن عماد حنبلى جزئيات بيشترى را به دست مى دهد و اظهار مى دارد كه: حصار شهر بصره به دستور معتضد عباسى كشيده و ابوسعيد در بصره پيمانه كشى مى كرد و در مورد لقب او مى گويد: او از «جنابه» يكى از روستاهاى اهواز بود. سپس از قول صولى نقل مى كند كه ابوسعيد مرد فقيرى بود كه آرد غربال مى كرد. او به بحرين آمد و در آنجا خروج كرد و جماعتى از بقاياى زنج و دزدها به او ملحق شدند و كار او بالا گرفت و سپاه خليفه را بارها شكست داد.37
طبق گزارش ثابت بن سنان: قرامطه بحرين در سال 306 به دمشق حمله كردند و بسيارى از مردم را كشتند و مهمتر اين كه آنها به مصر هم هجوم آوردند و در محلى به نام «عين شمس» با لشگر «جوهر صقلى» فرمانده سپاه المعزلدين اللّه فاطمى روبرو شدند و آنها را شكست دادند ولى در حمله بعدى لشكر فاطميان توانستند به قرامطه بحرين شكست بدهند و آنها را از مصر خارج كنند حسين بن بهرام قرمطى بحرينى چنين سرود:
مشابه اين اطلاعات در بسيارى از كتب تاريخى آمده كه ما از نقل آنها خوددارى مى كنيم و فقط اين نكته را از ابن اثير اضافه مى كنيم كه ابو سعيد جنابى سرسلسله قرامطه بحرين در حالى كشته شد كه بر احساء29 و قطيف و هجر و طائف و ساير بلاد بحرين حكومت مى كرد. او را غلام خودش به قتل رسانيد.30
پس از كشته شدن ابوسعيد، فرزند او ابوطاهر سليمان جنابى ـ جنجالى ترين چهره در ميان حكام قرمطى ـ قدرت را به دست گرفت و برنامه ها و تندرويهاى پدر را دنبال نمود. او به تمام نواحى و اطراف دست اندازى كرد و همو بود كه بارها به كاروانهاى حجّاج حمله كرد و آنها را كشت و بالأخره به مكه نيز حمله كرد و كشتارهاى بيرحمانه اى به راه انداخت و حجرالأسود را از كعبه ربود كه شرح مفصّل آن به زودى خواهد آمد.
ابوطاهر آدم بى رحم و متهوّرى بود. او در سال 311 به بصره كه حصارى دور آن كشيده بودند، حمله كرد و نيروهاى او با نردبانهاى مخصوص از بالاى حصار به داخل شهر نفوذ كردند.
به گفته ابن كثير: در اين حمله هزار و هفتصد سواره تحت فرمان او بود و پس از عبور از حصار شهر هفده روز در آنجا ماندند و بسيارى از مردم را كشتند...31
ابوطاهر شهر «هجر» را پايتخت خود قرار داده بود كه به گفته ياقوت مركز بحرين بود و گاهى هم به همه بلاد بحرين «هجر» اطلاق مى شد.32 او سربازان از جان گذشته و پيشمرگان بسيارى داشت كه همين امر رمز پيروزيهاى نظامى پى درپى او بود. نوشته اند كه «ابن ابى الساج» هنگام حركت دادن سپاه سى هزار نفرى خود به عزم جنگ با قرمطيان، پيكى براى اتمام حجت نزد پيشواى آنان ابوطاهر جنابى فرستاد. چون پيك پيش ابوطاهر آمد ابوطاهر از او پرسيد: «ابن ابى الساج» چه تعداد سپاهى با خود آورده است؟ پيك جواب داد: سى هزار نفر. ابوطاهر او را مسخره كرد و گفت: در حقيقت سه نفر هم ندارد. آنگاه روى به يكى از جنگجويان خود نمود و به او فرمان داد كه در دم، خنجر بركشيده و شكم خود را بدريد. ابوطاهر به پيك گفت: با چنين جانبازى كه از جنگجويان من ديدى، «ابن ابى الساج» چه كار تواند كرد؟33
بهرحال ابوطاهر موجود عجيبى بود و به بسيارى از شهرهاى اطراف مانند شهرهاى كوفه و بصره و رقه و قادسيه و رأس العين و نصيبين و كفرتوثا و موصل و چند شهر ديگر حمله كرد و تمامى اين حمله ها با كشتارهاى وسيعى همراه بود او حتى قصد دمشق و فلسطين كرد ولى موفق نشد و همچنين او تا يك فرسخى بغداد رسيد ولى از آنجا بازگشت.34
ابوطاهر از شعرهم بهره اى داشت و در قطعه شعرى كه به او منسوب است از بلند پروازى هاى خود و همينطور از اينكه او داعى بر مهدى است خبر داده است. البته منظور او از مهدى، مهدى فاطمى است كه در آفريقا خروج كرده بود. آن شعرها اين است:
تا آنجا كه مى گويد:
البته ما اينجا درصدد ذكر جزئيات دست اندازيهاى ابوطاهر به شهرها نيستيم، از آنچه كه به اختصار گفتيم، معلوم شد كه ابوطاهر دولت مقتدرى در بحرين و جنوب خليج فارس تشكيل داده بود و مقابله با آن كار آسانى نبود و مسلمانان را در جريان ربوده شدن
حجرالاسود به وسيله قرامطه كه شرح آن را به زودى خواهيم آورد، نبايد چندان توبيخ كرد.
پس از مرگ ابوطاهر در سال 332 چند تن ديگر از سلسله جنابيان قرمطى در بحرين حكومت كردند ولى ديگر آن قدرت و شوكت را نداشتند.
حمله قرامطه به مكه و داستان حجرالاسود
تا اينكه در سال 317 خشونت به اوج خود رسيد و فاجعه عظيم رخ داد. در اين سال، قرامطه طبق يك نقشه و توطئه حساب شده، به كاروانهايى كه از طريق عراق رهسپار مكه بودند، حمله نكردند و كاروانهاى حجاج از جمله كاروان عراق به سرپرستى منصور ديلمى سالم و بدون مزاحمت به مكه رسيدند37 اما چون روز ترويه رسيد قرامطه به فرماندهى ابوطاهر جنابى حجاج را غافلگير كردند و با يك يورش وحشيانه، هم به آنها و هم به ساكنين شهر مكه حمله كردند و دست به كشتار عجيبى زدند و اهانت بى سابقه در مورد مسجدالحرام اتفاق افتاد.
گفته شده است كه در اين واقعه ابوطاهر با يك سپاه نهصد نفرى وارد مسجدالحرام شد و اين در حالى بود كه او مست بود و بر روى اسبى قرار داشت و ششمير عريانى در دستش بود حتى اسب او نزديك بيت ادرار كرد.38
طبق نقل مورخان، قرامطه هر چه توانستند از حجاج و اهل مكه كشتند و از مقدسات اسلامى هتك حرمت كردند. آنها هزار و هفتصد نفر را در حالى كه از استار كعبه گرفته بودند، كشتند.39 شمشيرهاى قرامطه طواف كنندگان، نمازگزاران و كسانى را كه به دره ها و كوهها فرار كرده بودند، درو مى كرد و مردم فرياد مى زدند كه آيا همسايگان خدا را مى كشى و آنها مى گفتند: كسى كه با اوامر الهى مخالفت كند همسايه خدا نيست. تعداد كشته شدگان مجموعاً به حدود سى هزار نفر رسيد كه بسيارى از آنها را در چاه زمزم ريختند و بعضى ها را بدون غسل
و كفن و نماز در جاهاى ديگر دفن كردند.40
در همان حال كه قرامطه مردم را از دم تيغ مى گذرانيدند و از كشته ها پشته مى ساختند، ابوطاهر كنار در كعبه اين شعر را ترنّم مى كرد:
قرامطه علاوه بر كشتارهاى بى رحمانه و غارت اموال حجاج و اهل مكه، زيورها و از جمله پرده كعبه را غارت كردند و در آن را كندند و خواستند ناودان بيت را از جاى خود بكنند ولى متصدى اين كار سقوط كرد و مرد و مهمتر از همه، حجرالأسود را از جاى خود برداشتند و با خود به بحرين بردند. موضوع ربودن حجرالأسود در همه كتابهاى تاريخى كه جريان حمله قرامطه به مكه را نقل كرده اند، آمده است و در بعضى از كتب اين مطلب هم اضافه شده كه ابوطاهر با گرز به حجرالأسود زد و حجر شكست و در همين حال خطاب به مردم مى گفت: اى نادان ها! شما مى گفتيد هركس وارد اين خانه شود در امنيت قرار مى گيرد در حالى كه ديديد آنچه را كه من كردم. يك نفر از مردم كه خود را براى كشته شدن آماده كرده بود لجام اسب او را گرفته و گفت: معناى اين سخن (كه مضمون آيه اى از قرآن است) آن نيست كه تو مى گويى بلكه معناى آيه اين است كه هركس وارد اين خانه شد او را در امان قرار دهيد. در اين حال، قرمطى اسب خود را حركت داد و رفت و به او توجهى نكرد.42
به گفته ابن كثير، ابوطاهر قبه اى را كه روى چاه زمزم بود خراب كرد و دستور داد باب كعبه را از جاى خود كندند و پوشش كعبه را برداشته و ميان اصحاب خود قطعه قطعه كرد و به مردى دستور داد كه بالاى كعبه رفته و ميزاب را از جاى خود بكند ولى او از بالا افتاد و مرد، در اينحال ابوطاهر از كندن ميزاب منصرف شد سپس دستور داد كه حجرالاسود را قلع كنند پس مردى آمد و با گرزى بر آن كوبيد و گفت: «طيراً ابابيل» كجاست؟ «حجارة من سجيل» كجاست؟ سپس حجرالاسود را كندند و به بلاد خود حمل كردند.43
در تكمله اى كه براى تاريخ طبرى نوشته اند، آمده است كه: قرامطه آثار خلفا را، كه با آنها كعبه را زينت داده بودند، غارت كردند. آنها «درة اليتيم» را كه چهارده مثقال طلا بود و نيز گوشواره هاى ماريه و شاخ قوچ ابراهيم و عصاى موسى كه هر دو با طلا قابل شده بودند و طبق و قرقره اى از طلا و هفده قنديل از نقره و سه محراب نقره اى كه از قامت انسان كوتاهتر بود و به صدر بيت نصب شده بود، همه را غارت كردند.44
در جريان كشتار حجاج به وسيله قرامطه چندين نفر از علما و محدثين نيز در حال طواف كشته شدند كه نام تعدادى از آنان، از جمله: حافظ ابوالفضل محمد بن حسين جارودى
و شيخ حنفى ها در بغداد ابوسعيد احمد بن حسين بردعى و ابوبكر بن عبداللّه رهاوى و على بن بابوبه صوفى و ابوجعفر محمد بن خالد بردعى (كه ساكن مكه بود) در كتب تاريخى آمده است.45
نقل شده است كه يك نفر از محدثين در آن زمان، در حال طواف بود، وقتى طواف او تمام شد، شمشيرها احاطه اش كردند و چون خود را در آن حال ديد اين شعر را خواند:
قرامطه يازده روز و به نقلى شش روز و به نقلى هفت روز در مكه ماندند، آنگاه به سرزمين خودشان ـ هجر ـ بازگشتند و حجرالأسود را با خود بردند، گفته شده كه زير حجرالأسود، چهل شتر هلاك شدند و جاى حجرالاسود در گوشه كعبه خالى ماند و مردم دست خود را به جاى آن مى كشيدند و تبرك مى جستند47 قرامطه، حجرالاسود را به شهر «احساء» بردند و اين كه در بعضى از منابع محل نگهدارى حجرالأسود، بحرين يا هجر ذكر شده بدان جهت است كه در آن زمان به منطقه وسيعى از شمال عربستان فعلى، بحرين و يا هجر گفته مى شد كه شهر «احساء» داخل همين منطقه قرار داشت.
وقتى قرامطه همراه باحجرالأسود و اموال غارت شده مردم، از مكه خارج و رهسپار «هجر» شدند، «ابن محلب» كه در آن زمان امير مكه از طرف عبّاسيان بود، با جمعيتى قرامطه را دنبال كردند و از آنها خواستند كه حجرالأسود را به جاى خود برگردانند و به جاى آن تمام اموال اينها را تملّك كنند. قرامطه نپذيرفتند در اين هنگام امير مكه با قرامطه جنگيد ولى به دست آنها كشته شد.48
همانگونه كه گفتيم قرامطه خود را از اسماعيليه مى دانستند و لذا مطابق بعضى از نقل ها قرامطه در مكه به نام عبيداللّه مهدى كه همان ابو عبيداللّه المهدى الفاطمى العلوى است كه در آفريقا بود خطبه خواندند و حوادث را طى نامه اى به او نوشتند. وقتى عبيدالله مهدى از جريان آگاه شد طى نامه شديداللحنى به ابوطاهر قرمطى نوشت: تعجّب كردم از نامه اى كه بر من نوشتى و در آن بر من منت گذاشتى كه به نام ما جرائمى را درباره حرم خدا و همسايگان او مرتكب شدى، آنهم در اماكنى كه از عهد جاهليت تاكنون خونريزى در آنجا و اهانت به اهل آنجا حرام بوده است، آنگاه از اين هم تجاوز كردى و حجرالأسود را كه دست راست خدا در زمين است كندى و به شهر خود حمل نمودى و انتظار داشتى كه از تو تشكر كنيم. خداوند تو را لعنت كند...49
اين نامه را ثابت بن سنان به صورت ديگرى آورده مطابق نوشته او بعد از جريان قرامطه، ابو عبيداللّه المهدى نامه اى به ابوطاهر نوشت و عمل او را تقبيح كرد و او را لعن نمود و از جمله نوشت: «براى ما در تاريخ نقطه سياهى به وجود آوردى كه گذشت روزگار آن را از بين نمى برد... تو با اين كارهاى شنيع بر دولت ما و پيروان ما و دعاة ما نام كفر و زندقه را محقّق كردى...» او در اين نامه ادامه داد كه اگر اموال مردم مكه و حجاج را به خودشان برنگردانى و حجرالاسود را به جاى خود عودت ندهى و پرده كعبه را بازپس ندهى، به زودى با لشكرى كه طاقت مقابله با آن را ندارى به سوى تو خواهم آمد و من از تو برئ هستم همانگونه كه از شيطان رجيم برئ هستم.50
حجرالأسود مدت 22 سال در بحرين ماند و در طول اين مدت اقدامات دو قطب سياسى در جهان اسلام; يعنى عباسى ها در بغداد و فاطمى ها در آفريقا براى وادار كردن قرامطه به باز پس دادن حجرالأسود بى نتيجه ماند، خلفا تا پنجاه هزار دينار به قرامطه پيشنهاد كردند كه در مقابل آن حجرالأسود را بازپس بدهند، ولى آنها قبول نكردند51 به گفته ابن سنان كه خود معاصر با وقوع اين قضايا بود، براى قرامطه پولهاى زيادى جهت ردّ حجرالأسود وعده كردند اما مورد قبول آنها واقع نشد و اين تهديد مهدى علوى فاطمى بود كه آنها را مجبور به اين كار نمود.52
بهرحال حجرالأسود در سال 339 به مكه برگردانيده شد و آن را يك نفر از قرامطه به نام سنبر (كه احتمالاً پدر زن ابوسعيد قرمطى باشد) به مكه حمل نمود. گفته شده است كه حجرالأسود را پيش از حمل به مكه، به شهر كوفه بردند و در ستون هفتم از جامع كوفه نصب كردند تا مردم آن را ببينند و برادر ابوطاهر نامه اى نوشته بود كه در آن آمده بود: ما حجرالأسود را به امر كسى اخذ كرديم و به امر همان شخص بازگردانيديم.53 و در بعضى از كتب جمله اخير به اين صورت آمده است: «اخذناه بقدرة اللّه ورددناه، بمشيئة اللّه» ما آن را با قدرت خدا اخذ كرديم و با مشيّت او برگردانديم.54
وقتى حجرالأسود به مكه رسيد، امير مكه و همچنين جمعيتى از مردم مكه حاضر شدند و «سنبر» با دست خود حجرالاسود را به جاى خود قرار داد و گفته شده كه حجر را شخصى به نام حسن بن مزوق بنّا به ديوار كعبه نصب كرد و با گچ آن را محكم نمود.55 و از افراد ديگرى نيز نام برده شده است.
درباره اين كه چه كسى حجرالأسود را در جايگاه اصلى خود قرار داد، از يكى از علماى بزرگ ما مطلبى نقل شده كه همراه با جريان كوتاهى است كه ما آن را به اختصار نقل مى كنيم:
از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد قولويه كه يكى از علما و محدّثين صاحب نام شيعه و استاد شيخ مفيد بود نقل شده در آن سال كه حجرالأسود را قرامطه به مكه برگرداندند، رهسپار مكه شد; چون طبق عقيده علماى شيعه، حجرالأسود را كسى جز ولىّ خدا و معصوم در جاى خود نمى گذارد و ابن قولويه براى ديدن امام عصر ـ عجّ ـ كه حجرالأسود را به جاى خود خواهد نهاد تدارك اين سفر را ديد. متأسفانه او در بين راه مريض شد و در بغداد ماند و نتوانست به مسافرت خود ادامه بدهد. يكى از دوستان مورد اعتماد خود را كه معروف به «ابن هشام» بود، نايب گرفته و نامه اى را به او داد و سفارش كرد كه اين نامه را به كسى بده كه حجرالأسود را در ديوار كعبه نصب كند. ابن هشام به مكه رفت و هنگام نصب حجرالأسود در آن مراسم حاضر بود. ابن هشام مى گويد: مى ديدم هركس حجرالاسود را در جاى خود مى گذارد مى افتد تا اينكه جوان خوش صورت و گندم گونى پيدا شد و حجر را از دست آنها گرفت و در محل خود نصب كرد و حجر در آنجا ماند و مردم خوشحال شدند آن آقا از مسجد خارج شد و من او را دنبال كردم تا بالأخره نامه ابن قولويه را به او دادم و او بدون آنكه نامه را بخواند فرمود: به او بگو خوفى بر تو نيست و سى سال ديگر زنده خواهى ماند. اين را گفت و در حالى كه من بهت زده شده بودم از نظرم ناپديد شد.56
بهرحال، حجرالأسود پس از 22 سال به جاى خود عودت داده شد و نگرانى عميق مسلمانان بلاد پايان يافت و اين لكه ننگ بر دامن قرامطه تا ابد باقى ماند.
ما تصور مى كنيم كه سران قرامطه افرادى سودجو، جاه طلب و رياست خواه بودند كه از عقايد ريشه دار مردم دائر بر ظهور مهدى و نجات دهنده، سوءاستفاده كردند و نارضايى شديد مردم از حكومت عباسيان زمينه مناسبى شد كه آنها خود را نمايندگان و داعيان مهدى معرفى سازند و افراد ناآگاه را كه از وضع موجود در رنج و زحمت بودند، دور خود جمع كنند. آنها كه افرادى فقير و گاهى متوسط بودند با اميدهاى واهى، دور قرامطه را كه خود را داعيان بر مهدى قلمداد كرده بودند، گرفتند و در عمل به خاطر رسيدن به مال و ثروت بادآورده، دست به خشونت هاى بى حدّى كه سرانشان آنها را مجاز كرده بودند، زدند.
اينكه قرامطه بحرين گاهى خود را به فاطميان مغرب مى چسبانيدند; يكى براى استفاده از داعيه مهدويگرى آنان بخصوص ابوعبيدالله المهدى العلوى بود و ديگرى به علت رقابت و خصومتى بود كه ميان فاطميان و عبّاسيان وجود داشت57 و اينها كه در قلمرو عباسيان بودند و نارضايى مردم را از حكومت آنان مى ديدند، از اميدهاى مردم بر دور دست ها سوء استفاده مى كردند و آنها را به اطاعت از فاطميان مى خواندند، و شايد فتنه اى را كه در سال 317 در
مكه به وجود آوردند و مراسم حج را بهم زدند و حجرالأسود را ربودند به اين جهت بوده كه زمينه را براى تسلط فاطميان بر مكه فراهم سازند، چون شايع بود كه كسى مى تواند لقب «اميرالمؤمنين» بگيرد كه بر حرمين شريفين تسلط داشته باشد و امير حاج را او معين كند. اما با وجود اين ديديم كه خليفه فاطمى چگونه اعمال قرامطه را تقبيح كرد و طى نامه شديد اللحنى كه قسمتهايى از آن را پيش از اين آورديم از آنها بيزارى جست و عمل آنها را مايه شرمندگى و رسوايى دانست.
بطورى كه اشاره كرديم، سران قرامطه از موضوع مهدويّت بسيار سوء استفاده كردند. يكبار در سال 316 قرامطه در نزديكى كوفه از سپاه عباسيان شكست خوردند و پرچم هاى آنان به دست نيروهاى خليفه افتاد. در آن پرچم ها اين آيه نوشته شده بود: «و نريد أن نمنّ على الذين استضعفوا فى الأرض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»58 بطورى كه مى دانيم اين آيه كه مربوط به نجات قوم موسى از دست فرعون است، به ظهور حضرت مهدى و نجات جامعه بشرى از فرعونيان و طاغوتيان نيز تفسير شده است. سران قرمطى با عوام فريبى خاصى اعتقاد مردم را درباره مهدويت، بازيچه دست خود كرده بودند.
پس از افول قدرت قرامطه حكومتها آنها را هركجا يافتند كشتند بخصوص سلطان محمود غزنوى كه بسيار ضد قرامطه بود. شاعر دربار او «فرخى سيستانى» گفته:
و پس از مرگ او گفت:
پی نوشتها:
1 ـ اسماعيليان در تاريخ، نوشته چند تن از مستشرقين، ترجمه يعقوب آژند، مقاله برنارد لويس، ص 80.
2 ـ ابن نديم، الفهرست، ص 278.
3 ـ بطروسْفكى، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص 299.
4 ـ انصاف پور، روند نهضتهاى ملّى و اسلامى در ايران، ص 454.
5 ـ ابن نديم، همان.
6 ـ رشيدالدين، جامع التواريخ، ص 10.
7 ـ فخر رازى، اعتقادات فرق المسلمين، ص 106.
8 ـ رجال نجاشى، ص 148.
9 ـ كشى، اختيار معرفة الرجال، ج 5، ص 687.
10 ـ ممقانى، تنقيح المقال، ج 2، ص 220.
11 ـ ابن نديم، الفهرست، ص 279.
12 ـ ابن نديم، ص 279.
13 ـ بغدادى، الفرق بين الفرق، ص 282.
14 ـ لسان العرب، ج 7، ص 377. خيام نيشابورى گفته است:
اسرار جهان را نه تو دانى و نه من *** وين خط «قرمط» نه تو خوانى و نه من
15 ـ جرجانى، شرح مواقف، ج 8، ص 388.
16 ـ المقالات و الفرق، ص 83.
17 ـ دكتر محمد جواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامى، ص 359.
18 ـ اسماعيليان در تاريخ، ص 134.
19 ـ اسلام در ايران، ص 298.
20 ـ المقالات و الفرق، ص 83 و فرق الشيعه، ص 104.
21 ـ اشعرى، مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 98.
22 ـ شهرستانى، الملل و النحل، ج 1، ص 194.
23 ـ همان، ص 194.
24 ـ ملطى، التنبيه و الرد، ص 21 ـ 20.
25 ـ ابن حوقل، صورة الأرض، ص 62.
26 ـ تاريخ طبرى، ج 5، ص 286.
27 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب، ج 2، ص 192.
28 ـ ثابت بن سنان، تاريخ اخبار القرامطه، ص 58 و 59.
29 ـ در بعضى از كتب مورخان غربى كه به فارسى ترجمه شده، نام اين شهر «لحساء» آمده است كه اشتباه است و صحيح آن همان «احساء» مى باشد اين اشتباه به كتب بعضى از مورخان ايرانى نيز (مانند آقاى انصاف پور در كتاب روند نهضتها) راه يافته است.
30 ـ كامل ابن اثير، ج 6، ص 187.
31 ـ ابن كثير، البداية والنهاية، ج 11، ص 158.
32 ـ ياقوت حموى، معجم البلدان، ج 5، ص 393.
33 ـ انصاف پور، روند نهضتها، ص 470، به نقل از حبيب السير.
34 ـ كامل ابن اثير، ج 5، ص 187. همچنين رجوع شود به: مقريزى، الخطط، ج 1، ص 250 به بعد.
35 ـ ابن تغرى، النجوم الزاهره، ج 3، ص 226.
36 ـ ابن كثير، البداية و النهاية، ج 11، ص 165 ـ 163.
37 ـ همان، ص 171; و تقى الدين الفاسى، شفاء الغرام باخبار البلد الحرام، ج 2، ص 218.
38 ـ نجم عمر بن فهد، اتحاف الورى باخبار ام القرى، ص 374، در شفاءالغرام تعداد سپاه قرامطه هفتصد نفر ذكر شده.
39 ـ شفاء الغرام، ج 2، ص 218.
40 ـ احمد السباعى، تاريخ مكه، ج 1، ص 171.
41 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54. اين شعر به صورتهاى مختلف نقل شده آنچه در بالا آورديم، علاوه بر اخبار القرامطه، در كتابهاى: النجوم الظاهرة، ج 3، ص 224 و شذرات الذهب، ج 2، ص 274 و اتحاف الورى، ج 2، ص 375 و تاريخ مكه، ج 1، ص 171 و چندين كتاب ديگر به همين صورت آمده ولى در بعضى كتب ديگر مصراع دوم شعر به اين صورت نقل شده: اخلق الخلق و افنيهم انا. البداية و النهايه، ج 11، ص 171 كه نوعى ادعاى الوهيت است و لذا بنظر مى رسد كه صورت دوم درست نباشد.
42 ـ ابن جوزى، المنتظم، ج 6، ص 223.
43 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
44 ـ عريب القرطبى، صلة تاريخ الطبرى، ص 134 (ذيل حوادث سال 316) گفتنى است كه تاريخ طبرى با حوادث سال 302 پايان مى يابد. ضمناً همانگونه كه مى دانيم فتنه قرامطه در مكه در سال 317 اتفاق افتاده ولى قرطبى آن را در ذيل حوادث سال 316 آورده كه اشتباه است.
45 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 376.
46 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 172.
47 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 178.
48 ـ كامل ابن اثير، ج 6، ص 204 و البداية و النهاية، ج 11، ص 172. ابن كثير نام امير مكه را ذكر نكرده ولى ابن اثير او را «ابن محلب» مى داند و بعضى از مورخان از جمله ذهبى نام او را «ابن محارب» ذكر كرده اند. العبر فى خبر من غبر، ج 2، ص 167. و به همين صورت است در: النجوم الزاهره، ج 2، ص 224.
49 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 378.
50 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 54.
51 ـ البداية و النهاية، ج 11، ص 237.
52 ـ تاريخ اخبار القرامطه، ص 57.
53 ـ البداية و النهاية; ج 11، ص 237. و تاريخ اخبار القرامطه، ص 57 و كامل ابن اثير، ج 6، ص 335.
54 ـ النجوم الزاهره، ج 3، ص 302.
55 ـ اتحاف الورى، ج 2، ص 395.
56 ـ قطب راوندى، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 476. و كشف الغمه، ج 2، ص 502 و بحارالانوار، ج 52، ص 58.
57 ـ كار اين رقابت بعدها به جايى رسيد كه خليفه عباسى در قدح نست فاطميان مصر كه خود را از بنى هاشم مى دانستند، در سال 402 شهادتنامه اى درست كرد و از علما و بزرگان مخصوص علويون از جمله سيد مرتضى و سيد رضى امضا گرفت و اين در حالى بود كه سيد رضى در مدح فاطميان شعر گفته بود. رجوع شود به: سيوطى، حسن المحاضره، ج 2، ص 151. و كامل ابن اثير، ج 7، ص 263.
58 ـ كامل ابن اثير، ج 6، ص 194.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}