تشابه يا تساوى حقوق زنان و مردان
تشابه يا تساوى حقوق زنان و مردان
تشابه يا تساوى حقوق زنان و مردان
نويسنده: رضا حميدى
امروز مقتضيات عصر ما ايجاب مى كند كه بسيارى از مسايل، مجدداً مورد ارزيابى قرار گيرد. يكى از اين مسايل كه در دنياى كنونى مطرح مى باشد و بحث هاى زيادى را برانگيخته است، زن و جايگاه وى در جامعه و آزادى و تساوى حقوق او در برابر مردان است. ليكن آن چه كه امروز با آن روبه رو هستيم گرايش ها و تمايلات متعددى است كه بعضاً با نقش واقعى زن و جايگاه خاص او تطابق نداشته و لذا مشكلات عديده اى در اين ميان پديد آمده است. اين كه چگونه بتوانيم قوانين شرع و حدود مقررات، برگرفته از آن را با مقتضيات زمان منطبق سازيم نياز به انديشه و تفكر عميق و وسيعى داشته و تلاش متفكران بزرگ اسلامى را مى طلبد.
در اين راستا استاد شهيد مطهرى كه از بزرگترين احياگران انديشه دينى به حساب مى آيند سعى نموده اند كه مباحث مربوط به زن و نظام حقوقى وى را از زواياى مختلف مورد بررسى قرار دهند و جايگاه زن را معرفى نمايند.
نوشتار حاضر نيز به نوبه خود مدخلى است در جهت شناخت انديشه استاد مطهرى در ارتباط با زن و نقش وى در جامعه و تبيين و تعريف جايگاه زن به عنوان عنصر سازنده جامعه و تاريخ.
از ديدگاه استاد شهيد مطهرى زنان از نظر نقش تاريخى دوره هاى سه گانه اى را پشت سر گذرانده اند كه در برخى دوره ها و براساس برخى طرز تفكرات دخالت مستقيم زن در ساختن تاريخ به صورت منفى بوده است. در اين دوره ها زن صرفاً يك كالاى اندرونى است و طبعاً در چنين شرايطى هيچ يك از استعدادهاى انسانيتش يعنى تفكر، آگاهى و بيدارى و آزادگى و اراده و اختيار و خلاقيت و ابداع و حتى عبادت و سلوك عارفانه رشد لازم را ننمود.
در اين گونه جوامع زن در حكم ابزار زندگى است و مانند هر شى نفيسى، گرانبها و با ارزش است. بنابراين در اين دوره ها؛ تاريخ؛ طبعاً «مذكر» است و زنان در ساختن آن نقش ملموس و مستقيمى ندارند.
در برخى از جوامع زنان خانه را رها كرده و وارد اجتماع شده اند و در شوون علمى، هنرى، فكرى و سياسى شريك مردان شده اند. اما نظر به اين كه مدار خويش را به كل رها كرده و حريم را به كنار زده اند، ارزش و بهاى خود را از دست داده اند. در اين جوامع زن حضور خود را در صحنه تاريخ ثبت كرده است ليكن پشت جبهه را كه همانا با نقش غيرمستقيم او در سازندگى است از دست داده و در اين زمان هم خود را تباه ساخته و هم جامعه مردان را به تباهى كشانيده است و اين واقعيتى است كه در دوران پهلوى شاهد و ناظر آن بوده ايم. (۱)
نقش سومى كه مى توان براى زنان در تاريخ قايل شد اين كه زن «شخص گرانبها» باشد كه اين خود به دوچيز وابسته است. يكى رشد استعدادهاى خاص انسانى وى يعنى؛ علم، اراده، قدرت ابتكار و خلاقيت و ديگر دورى از ابتذال. اين دوره از تاريخ را ما در دوران انقلاب اسلامى پشت سر گذارده ايم و شاهد بوده ايم كه زن مسلمان ايرانى در عين اين كه در صحنه تاريخ ظاهر شد و مستقيماً در كار سازندگى شركت نمود، پشت جبهه ها را رها نكرده و حيا و عفاف لازم را از كف نداده است و كرامت و عزت زنانه خويش را محفوظ داشته است و خود را به ابتذال نكشانيده است. (۲)
حال آن چه كه مى توان در مجموع از دوره هاى سه گانه برداشت نمود اين است كه تاريخ يا مذكر محض بوده و يا مختلطى كه به واسطه آن اختلاط جامعه به سوى پليدى پيش رفته است و يك تاريخ هم وجود دارد كه مذكر- مؤنث است. به اين نحو كه مرد در مدار خويش و زن در مدار خويش حركت مى كند و در اين جا زن عامل است ليكن در مدار خود. زن در تاريخ مذهبى طبق تلقى قرآن كريم عاملى مؤثر بوده است، يعنى تاريخ مذهبى قرآن مذكر- مؤنث است. يعنى انسانى است اما با حفظ مدارهاى خاص به هر يك، به عبارت ديگر «مذنث» و يا زوج است. (۳) ليكن همواره قوانينى مطرح مى شود كه موجبات تعارض و خلط نقش ها را به وجود آورده است. اين قوانين پايه و ريشه صحيح نداشته و به همين دليل انحرافات عظيمى را در مردم پديدار كرده است. يكى از اين اصول و قوانين، اصل مساوات است كه برخى بر اين نظرند كه اسلام مساوات را در مورد زنان و مردان رعايت ننموده است و حقوقى را براى مردان قائل شده است كه نشان دهنده ترجيح و امتياز اين گروه مى باشد. حال قبل از بررسى نظريه فوق بايد به اين نكته اشاره كرد كه اصلى كه در استدلال فوق به كار رفته معرف اين واقعيت مى باشد كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شرافت انسانى، يكسانى و تشابه آن ها در حقوق است.(۴)
شك نيست كه لازمه اشتراك مزدوران در حيثيت انسانى و برابرى آن ها از لحاظ انسانيت و حقوق انسانى است اما بايد ديد تشابه آن ها در حقوق به چه صورت است؟ اگر بنا باشد تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و به خود اجازه فكر و انديشه دهيم، بايد ببينيم كه آيا لازمه تساوى حقوق، تشابه حقوق هم هست يا نه؟ تساوى غير از تشابه است؛ تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى؛ كميت غير از كيفيت است.
آن چه مسلم است اين كه اسلام حقوق يكجور و يكنواخت، براى زن و مرد قايل شده است و هرگز امتياز و ترجيح حقوقى نيز براى مردان نسبت به زنان قايل نشده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست با تشابه حقوق مخالف است و اين كه چرا با تشابه مخالف است، به سه زمينه اساسى برمى گردد كه براى روشن شدن موضوع بايد بدان پرداخته شود. (۵) اول اين كه نظر اسلام درباره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش چيست؟
دوم اين كه: تفاوت هايى كه در خلقت زن و مرد هست براى چه هدف هايى است و آيا اين تفاوت ها سبب مى شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامتشابه داشته باشند يا نه؟
و نهايتاً اين كه تفاوت هايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آن ها را در بعضى قسمت ها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است؟ و آيا آن فلسفه ها هنوز هم به استحكام خود باقى هست يا خير؟
در توضيح نكته اول بايد گفت كه محتويات قرآن صرفاً يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نمى باشد در قرآن هم قانون است و هم تاريخ- هم موعظه است و هم تفسير خلقت و هزاران مطالب ديگر. قرآن كتاب فلسفه نيست، ليكن نظر خود را درباره سه موضوع اساسى فلسفه كه همان (جهان-انسان-اجتماع) است، به طور قاطع بيان كرده است. از جمله مسايلى كه در قرآن كريم تفسير شده است موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در اين زمينه سكوت نكرده است و به ياوه گويان مجال نداده است كه از پيش از خود براى مقررات مربوط به زن و مرد قانون بسازند و مبناى اين مقررات را نظير تحقير اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن در مورد خلقت زن و مرد چيست بايد ببينيم كه قرآن زن و مرد را يك سرشتى مى داند يا دو سرشتى.
در جواب بايد بگوييم كه قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى فرمايد: زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريده ايم(۶). پس در قرآن نظريه تحقيرآميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد. همچنين در جايى كه داستان بهشت آدم را مطرح كرده است، هيچگاه نگفته است كه شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را. قرآن نه حوا را به عنوان مسوول اصلى معرفى كرده و نه او را از حساب خارج مى كند. بلكه آن جا كه پاى وسوسه شيطان را به ميان مى آورد ضميرها را به شكلى «تثنيه» مى آورد و مى فرمايد: «فوسوس لهما الشيطان»، شيطان آن دو را وسوسه كرده است و «فدلاهما مغرور» شيطان آن را به غرور راهنمايى كرد و «قاسمهما انى لكما من الناصحين»، يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آن ها را نمى خواهد.(۷)
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بقايايى دارد سخت به مبارزه پرداخته و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه است مبرا نموده است. همچنين قرآن با اين نظريه تحقيرآميز كه مى گويد زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است مخالفت نموده است. اسلام اصل علت غايى را در كمال صراحت بيان مى كند و مى گويد زمين و آسمان، ابر و باد، گياه و حيوان؛ همه براى انسان آفريده شده اند، اما هرگز نمى گويد كه زن براى مرد آفريده شده است. اسلام مى گويد هر يك از زن ومرد براى يكديگر آفريده شده اند. «هن لباس لكم و انتم لباس لمن» زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زينت و پوشش آن ها هستيد. (۸) همچنين قرآن اين مطلب را تذكر مى دهد كه زن مايه سكونت و آرامش دل مرد است و نه مايه بدبختى و گرفتارى وى و اين نظريه تحقيرآميز را كه زنان به بهشت نمى روند و مقامات الهى را نمى توانند طى كنند مطرود شناخته است. قرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جنسيت مربوط نيست و به ايمان و عمل مربوط است. خواه از طرف مرد باشد و خواه از طرف زن. (۹) قرآن كريم به موازات مردان قديس و صديق، از زنان قديسه و صديقه اى ياد مى كند كه از موحدان و بلكه بالاتر مقامى ملكوتى داشته اند و اين در حالى است كه در بعضى از آئين ها زن را فقط عنصر فريب و گناه مى شناسند.
از آن چه گفته شد معلوم مى شود كه اسلام از نظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت، نظر تحقيرآميز نسبت به زن نداشته است و با تمام نظريات تحقيرآميز نيز مخالفت نموده است. همچنين اگر تفاوت هايى را در جايى مطرح مى كند، اين تفاوت مربوط به وضع خاصى است كه زن داراست، در رفتارها است نه در اخلاق و شخصيت افراد و از نظر شخصيت اخلاقى هيچ فرقى بين زن و مرد قائل نمى شود. (۱۰)
در نهج البلاغه جمله اى است كه حضرت مى فرمايند: «خيار خصال النساء شرار خصال الرجال» بهترين خصلت ها و خوى هاى زنان همان بدترين خصلت هاى مردان است. يعنى چيزهايى كه براى زن بهترين خصلت است براى مرد بدترين خصلت است. آن گاه حضرت سه چيز را معرفى مى نمايند: الذهور (تكبر) و الجبن (ترسو بودن) و البخل (بخيل بودن و ممسك بودن) حال بايد ديد چگونه اين صفات براى زن نيكو است در حالى كه همين صفات براى مردان بدترين صفات است.
در ادامه حضرت مى فرمايند: زن وقتى متكبر باشد، مرد بيگانه را به خود راه نمى دهد و ميان خود و مرد بيگانه حريم و فاصله اى ايجاد مى كند بنابراين رفتار متكبرانه از خود نشان مى دهد و اگر ممسك باشد از مال و اموال خود نگهدارى مى كند و اگر ترسو باشد از حوادثى كه پيش مى آيد دورى مى كند و احتياط مى نمايد و در اين مورد نيز بايد گفت كه مسأله جبن و ترس ناظر به مسأله عفاف زن است نه شجاعت وى. شجاعت به عنوان خلق روحى هم براى مرد ممدوح است و هم براى زن. (۱۱) در اين زمينه نيز بايد از شجاعت حضرت زينب در حادثه كربلا ياد كرد كه با اين خصلت و خوى، پشت ظالمان را لرزاند و حقايق اسلام را به دنيا معرفى نمود.
ايشان از نظر قوت و قدرت قلب و حماسه داشتن روح و نترسيدن از مرگ، يك نمونه بسيار عالى اسلامى هستند و در تاريخ اسلام داستان او به عنوان يك نمونه كامل هميشه نقل شده است. پس آن چيزى كه براى زن گفته اند در مورد جان و مال و ثروت نيست، بلكه در مورد عفاف وى است و عفاف يك امر شخصى نبوده و نيست. عفت امرى است كه زنان همگى امانتدار آن هستند و وظيفه دارند كه اين امانت انسانى را حفظ نمايند.
در كل بايدگفت كه اگر دنيا هم از نام تساوى در مورد زن و مرد پر شود، تشابه زن و مرد را كسى نمى تواند بسازد، و در اين كه زن و مرد دو جنسى هستند كه در برخى از امور انسانى با يكديگر مشترك و در برخى امور ديگر از نظر كيفى با يكديگر اختلاف دارند؛ ترديدى نبوده و نيست.
دستگاه عظيم خلقت براى بقاء نسل ها طرح وحدت و اتحادى را بين زن و مرد برقرار نموده است. براى اين كه كاملاً عملى شود و جسم و جان زن و مرد به هم پيوند خورد تفاوت هاى عجيبى از لحاظ جسمى و روحى آن دو قرار داده است و همين تفاوت ها است كه باعث مى شودآن دو به هم جذب شوند. قانون خلقت زن و مرد را طالب هم و علاقه مند به هم قرار مى دهد ليكن اين علاقه با علايقى كه نسبت به اشياء وجود دارد متفاوت است. در علاقه زوجيت هر يك از افراد سعادت و آسايش ديگرى را طالب است و اين با تصورات باطل و مطرود كه بعضاً مطرح مى شود منافات دارد.
در نظر گرفتن وضع طبيعى و نظرى هر يك از زن و مرد با توجه به تساوى آن ها در انسان بودن و حقوق مشترك، زن را در وضع مناسبى قرار مى دهد كه نه شخصش كوبيده شود و نه شخصيتش. ارسطو در كتاب «سياست» عقايد خود را در مورد تفاوت هاى بين زن و مرد اين گونه اظهار داشته است كه «تفاوت زن و مرد تنها از جنبه كمى نيست از جنبه كيفى نيز تفاوت هايى مشهود است.» او مى گويد: نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت به عهده هر يك از آنان گذارده است و حقوقى كه براى آن ها خواسته است در قسمت هاى زيادى تفاوت دارد. همچنين فضايل اخلاقى زن و مرد را با هم متفاوت دانسته و برخى از خلق ها را براى مرد فضيلت دانسته و براى زن شايسته نمى داند و برعكس.(۱۲)
همچنين الكسيل كارل، فيزيولوژيست و جراح معروف فرانسوى كه شهرت جهانى دارد در كتاب نفيس خود با نام «انسان موجود ناشناخته» به اين موضوع اشاره دارد كه زن و مرد به حكم قانون خلقت متفاوت آفريده شده اند و اين اختلافات وظايف و حقوق آن ها را متفاوت نموده است.
حال به سبب عدم توجه به اين نكات، اين جو به وجود آمده كه هر دو جنس مى توانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسووليت هاى يكسانى را برعهده بگيرند، در صورتى كه زن نمى تواند مانند مرد فكر و عمل نمايد و اساساً دنياى مرد با دنياى زن متفاوت است. البته اين واقعيت نيز نبايد منجر به پذيرش تفكرات قرون وسطايى در بين ما شود. قانون خلقت تفاوت را به جهت استحكام پيوند بين مرد و زن و همچنين تقسيم وظايف خانوادگى به وجود آورده است و اين تفاوت ها به واقع تناسب است نه نقص و نه كمال.
اين جا است كه ما فلسفه پيوند زوجيت كه خود از نشانه هاى خداوند حكيم و عليم است را درمى يابيم. تناسب و تعادل در نسل ها و تكامل افراد در پرتو اين پيوند حاصل مى آيد و آن چه كه موجب استحكام پيوند مى شود علاقه و محبت اين دو به يكديگر است. در تشكيل بنيان فوق دو عنصر اساسى همواره دخالت داشته اند و يكى مادى و ديگر معنوى است. عنصر مادى زناشويى جنبه هاى جنسى آن است كه در جوانى به منتهاى اوج و غليان است و تدريجاً رو به كاهش و آرامش مى رود. جنبه معنوى آن نيز عواطف رقيق و صميمانه اى است كه ميان دو نفر حكمفرما مى شود و هر چه زمان مى گذرد نيرومندتر مى گردد. يكى از تفاوت هاى بين زن و مرد نيز در اين جا اين گونه مطرح مى شود كه: براى زن عنصر دوم اهميت بيشترى دارد در حالى كه اين اهميت در مورد مردان يا مربوط به عنصر اول است و يا اين كه لااقل برابرى وجود دارد.(۱۳) حال چنانچه در گذر زمان جنبه هاى معنوى اين پيمان كم رنگ و كم ارزش شود به تدريج تعهداتى كه هر دو نفر بدان پايبند بوده اند را از بين برده و خانواده دچار گسستگى و انحلال مى شود كه اين خود عامل بسيارى از مسايل و مشكلاتى است كه مرد و زن با آن مواجه مى شوند. قانون خلقت براى استحكام خانواده كه پايه هاى اساسى و اصلى سعادت بشر را تأمين و تعيين مى كند، زن و مرد را به يكديگر نيازمند ساخته است و اگر مرد را از جنبه هاى مالى نقطه اتكا زن قرار داده است، از جنبه آسايش و آرامش، زن را نقطه اتكا مرد قرار داده است و پس در صورت امكان انحلال اين بنيان بايد قوانين و ضوابطى از ناحيه شرع و قانون وجود داشته باشد تا اين دو دچار سرگردانى و يا انحراف نشوند. بدين منظور اسلام در هزار و چهار صد سال پيش اين قانون را گذرانده و گفته: «للرجال نصيب مااكتسبوا و للنساء نصيب ممااكتسبن» مردان را از آن چه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره ورى است و زنان را از آن چه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره اى است. قرآن در آيه مذكور همانطورى كه مردان را در تاريخ كار و فعاليتشان ذى حق مى داند زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذى حق مى شمرد و بدين وسيله شرايطى را فراهم مى سازد كه زن مطلقاً از نظر مالى وابسته به مرد نباشد. (۱۴)
همچنين در مورد مردان در صورتى كه آن ها نتوانند آرامش و آسايش خود را در كانون گرم خانواده تأمين نمايند اسلام تعدد زوجات را مطرح نموده است. (۱۵)
البته اين اصل خود معطوف به چندين مسأله مى باشد و شرايطى را مى طلبد كه از حوصله اين بحث خارج است و براى آگاهى بيشتر مى بايد به منابع معتبر اسلامى مراجعه شود. آن چه كه در مجموع مى توان گفت اين است كه نظام خلقت آفرينش به جهت برقرارى تعادل و تناسب شرايطى را به وجود آورده و قوانينى را وضع نموده است كه در سايه شناخت و پيروى از آن مى توان در كمال امنيت و آرامش خاطر به زندگى پرداخت. در انتها به اين نكته بايد اشاره كرد كه براى شناخت واقعى و حقيقى، هم نبوغ فكرى و فرهنگى لازم است و هم شهامت سنت باطل شكنى؛ و اين حاصل نيايد جز باتلاش و فعاليت ارزشمند و آگاهانه زنان.
در اين راستا استاد شهيد مطهرى كه از بزرگترين احياگران انديشه دينى به حساب مى آيند سعى نموده اند كه مباحث مربوط به زن و نظام حقوقى وى را از زواياى مختلف مورد بررسى قرار دهند و جايگاه زن را معرفى نمايند.
نوشتار حاضر نيز به نوبه خود مدخلى است در جهت شناخت انديشه استاد مطهرى در ارتباط با زن و نقش وى در جامعه و تبيين و تعريف جايگاه زن به عنوان عنصر سازنده جامعه و تاريخ.
از ديدگاه استاد شهيد مطهرى زنان از نظر نقش تاريخى دوره هاى سه گانه اى را پشت سر گذرانده اند كه در برخى دوره ها و براساس برخى طرز تفكرات دخالت مستقيم زن در ساختن تاريخ به صورت منفى بوده است. در اين دوره ها زن صرفاً يك كالاى اندرونى است و طبعاً در چنين شرايطى هيچ يك از استعدادهاى انسانيتش يعنى تفكر، آگاهى و بيدارى و آزادگى و اراده و اختيار و خلاقيت و ابداع و حتى عبادت و سلوك عارفانه رشد لازم را ننمود.
در اين گونه جوامع زن در حكم ابزار زندگى است و مانند هر شى نفيسى، گرانبها و با ارزش است. بنابراين در اين دوره ها؛ تاريخ؛ طبعاً «مذكر» است و زنان در ساختن آن نقش ملموس و مستقيمى ندارند.
در برخى از جوامع زنان خانه را رها كرده و وارد اجتماع شده اند و در شوون علمى، هنرى، فكرى و سياسى شريك مردان شده اند. اما نظر به اين كه مدار خويش را به كل رها كرده و حريم را به كنار زده اند، ارزش و بهاى خود را از دست داده اند. در اين جوامع زن حضور خود را در صحنه تاريخ ثبت كرده است ليكن پشت جبهه را كه همانا با نقش غيرمستقيم او در سازندگى است از دست داده و در اين زمان هم خود را تباه ساخته و هم جامعه مردان را به تباهى كشانيده است و اين واقعيتى است كه در دوران پهلوى شاهد و ناظر آن بوده ايم. (۱)
نقش سومى كه مى توان براى زنان در تاريخ قايل شد اين كه زن «شخص گرانبها» باشد كه اين خود به دوچيز وابسته است. يكى رشد استعدادهاى خاص انسانى وى يعنى؛ علم، اراده، قدرت ابتكار و خلاقيت و ديگر دورى از ابتذال. اين دوره از تاريخ را ما در دوران انقلاب اسلامى پشت سر گذارده ايم و شاهد بوده ايم كه زن مسلمان ايرانى در عين اين كه در صحنه تاريخ ظاهر شد و مستقيماً در كار سازندگى شركت نمود، پشت جبهه ها را رها نكرده و حيا و عفاف لازم را از كف نداده است و كرامت و عزت زنانه خويش را محفوظ داشته است و خود را به ابتذال نكشانيده است. (۲)
حال آن چه كه مى توان در مجموع از دوره هاى سه گانه برداشت نمود اين است كه تاريخ يا مذكر محض بوده و يا مختلطى كه به واسطه آن اختلاط جامعه به سوى پليدى پيش رفته است و يك تاريخ هم وجود دارد كه مذكر- مؤنث است. به اين نحو كه مرد در مدار خويش و زن در مدار خويش حركت مى كند و در اين جا زن عامل است ليكن در مدار خود. زن در تاريخ مذهبى طبق تلقى قرآن كريم عاملى مؤثر بوده است، يعنى تاريخ مذهبى قرآن مذكر- مؤنث است. يعنى انسانى است اما با حفظ مدارهاى خاص به هر يك، به عبارت ديگر «مذنث» و يا زوج است. (۳) ليكن همواره قوانينى مطرح مى شود كه موجبات تعارض و خلط نقش ها را به وجود آورده است. اين قوانين پايه و ريشه صحيح نداشته و به همين دليل انحرافات عظيمى را در مردم پديدار كرده است. يكى از اين اصول و قوانين، اصل مساوات است كه برخى بر اين نظرند كه اسلام مساوات را در مورد زنان و مردان رعايت ننموده است و حقوقى را براى مردان قائل شده است كه نشان دهنده ترجيح و امتياز اين گروه مى باشد. حال قبل از بررسى نظريه فوق بايد به اين نكته اشاره كرد كه اصلى كه در استدلال فوق به كار رفته معرف اين واقعيت مى باشد كه لازمه اشتراك زن و مرد در حيثيت و شرافت انسانى، يكسانى و تشابه آن ها در حقوق است.(۴)
شك نيست كه لازمه اشتراك مزدوران در حيثيت انسانى و برابرى آن ها از لحاظ انسانيت و حقوق انسانى است اما بايد ديد تشابه آن ها در حقوق به چه صورت است؟ اگر بنا باشد تقليد و تبعيت كوركورانه از فلسفه غرب را كنار بگذاريم و به خود اجازه فكر و انديشه دهيم، بايد ببينيم كه آيا لازمه تساوى حقوق، تشابه حقوق هم هست يا نه؟ تساوى غير از تشابه است؛ تساوى برابرى است و تشابه يكنواختى؛ كميت غير از كيفيت است.
آن چه مسلم است اين كه اسلام حقوق يكجور و يكنواخت، براى زن و مرد قايل شده است و هرگز امتياز و ترجيح حقوقى نيز براى مردان نسبت به زنان قايل نشده است. اسلام با تساوى حقوق زن و مرد مخالف نيست با تشابه حقوق مخالف است و اين كه چرا با تشابه مخالف است، به سه زمينه اساسى برمى گردد كه براى روشن شدن موضوع بايد بدان پرداخته شود. (۵) اول اين كه نظر اسلام درباره مقام انسانى زن از نظر خلقت و آفرينش چيست؟
دوم اين كه: تفاوت هايى كه در خلقت زن و مرد هست براى چه هدف هايى است و آيا اين تفاوت ها سبب مى شود كه زن و مرد از لحاظ حقوق طبيعى و فطرى وضع نامتشابه داشته باشند يا نه؟
و نهايتاً اين كه تفاوت هايى كه در مقررات اسلامى ميان زن و مرد هست كه آن ها را در بعضى قسمت ها در وضع نامشابهى قرار مى دهد براساس چه فلسفه اى است؟ و آيا آن فلسفه ها هنوز هم به استحكام خود باقى هست يا خير؟
در توضيح نكته اول بايد گفت كه محتويات قرآن صرفاً يك سلسله مقررات و قوانين خشك بدون تفسير نمى باشد در قرآن هم قانون است و هم تاريخ- هم موعظه است و هم تفسير خلقت و هزاران مطالب ديگر. قرآن كتاب فلسفه نيست، ليكن نظر خود را درباره سه موضوع اساسى فلسفه كه همان (جهان-انسان-اجتماع) است، به طور قاطع بيان كرده است. از جمله مسايلى كه در قرآن كريم تفسير شده است موضوع خلقت زن و مرد است. قرآن در اين زمينه سكوت نكرده است و به ياوه گويان مجال نداده است كه از پيش از خود براى مقررات مربوط به زن و مرد قانون بسازند و مبناى اين مقررات را نظير تحقير اسلام نسبت به زن معرفى كنند. اگر بخواهيم ببينيم نظر قرآن در مورد خلقت زن و مرد چيست بايد ببينيم كه قرآن زن و مرد را يك سرشتى مى داند يا دو سرشتى.
در جواب بايد بگوييم كه قرآن با كمال صراحت در آيات متعددى مى فرمايد: زنان را از جنس مردان و از سرشتى نظير سرشت مردان آفريده ايم(۶). پس در قرآن نظريه تحقيرآميزى نسبت به زن از لحاظ سرشت و طينت وجود ندارد. همچنين در جايى كه داستان بهشت آدم را مطرح كرده است، هيچگاه نگفته است كه شيطان حوا را فريفت و حوا آدم را. قرآن نه حوا را به عنوان مسوول اصلى معرفى كرده و نه او را از حساب خارج مى كند. بلكه آن جا كه پاى وسوسه شيطان را به ميان مى آورد ضميرها را به شكلى «تثنيه» مى آورد و مى فرمايد: «فوسوس لهما الشيطان»، شيطان آن دو را وسوسه كرده است و «فدلاهما مغرور» شيطان آن را به غرور راهنمايى كرد و «قاسمهما انى لكما من الناصحين»، يعنى شيطان در برابر هر دو سوگند ياد كرد كه جز خير آن ها را نمى خواهد.(۷)
به اين ترتيب قرآن با يك فكر رايج آن عصر و زمان كه هنوز هم در گوشه و كنار جهان بقايايى دارد سخت به مبارزه پرداخته و جنس زن را از اين اتهام كه عنصر وسوسه و گناه است مبرا نموده است. همچنين قرآن با اين نظريه تحقيرآميز كه مى گويد زن مقدمه وجود مرد است و براى مرد آفريده شده است مخالفت نموده است. اسلام اصل علت غايى را در كمال صراحت بيان مى كند و مى گويد زمين و آسمان، ابر و باد، گياه و حيوان؛ همه براى انسان آفريده شده اند، اما هرگز نمى گويد كه زن براى مرد آفريده شده است. اسلام مى گويد هر يك از زن ومرد براى يكديگر آفريده شده اند. «هن لباس لكم و انتم لباس لمن» زنان زينت و پوشش شما هستند و شما زينت و پوشش آن ها هستيد. (۸) همچنين قرآن اين مطلب را تذكر مى دهد كه زن مايه سكونت و آرامش دل مرد است و نه مايه بدبختى و گرفتارى وى و اين نظريه تحقيرآميز را كه زنان به بهشت نمى روند و مقامات الهى را نمى توانند طى كنند مطرود شناخته است. قرآن در آيات فراوانى تصريح كرده است كه پاداش اخروى و قرب الهى به جنسيت مربوط نيست و به ايمان و عمل مربوط است. خواه از طرف مرد باشد و خواه از طرف زن. (۹) قرآن كريم به موازات مردان قديس و صديق، از زنان قديسه و صديقه اى ياد مى كند كه از موحدان و بلكه بالاتر مقامى ملكوتى داشته اند و اين در حالى است كه در بعضى از آئين ها زن را فقط عنصر فريب و گناه مى شناسند.
از آن چه گفته شد معلوم مى شود كه اسلام از نظر فكر فلسفى و از نظر تفسير خلقت، نظر تحقيرآميز نسبت به زن نداشته است و با تمام نظريات تحقيرآميز نيز مخالفت نموده است. همچنين اگر تفاوت هايى را در جايى مطرح مى كند، اين تفاوت مربوط به وضع خاصى است كه زن داراست، در رفتارها است نه در اخلاق و شخصيت افراد و از نظر شخصيت اخلاقى هيچ فرقى بين زن و مرد قائل نمى شود. (۱۰)
در نهج البلاغه جمله اى است كه حضرت مى فرمايند: «خيار خصال النساء شرار خصال الرجال» بهترين خصلت ها و خوى هاى زنان همان بدترين خصلت هاى مردان است. يعنى چيزهايى كه براى زن بهترين خصلت است براى مرد بدترين خصلت است. آن گاه حضرت سه چيز را معرفى مى نمايند: الذهور (تكبر) و الجبن (ترسو بودن) و البخل (بخيل بودن و ممسك بودن) حال بايد ديد چگونه اين صفات براى زن نيكو است در حالى كه همين صفات براى مردان بدترين صفات است.
در ادامه حضرت مى فرمايند: زن وقتى متكبر باشد، مرد بيگانه را به خود راه نمى دهد و ميان خود و مرد بيگانه حريم و فاصله اى ايجاد مى كند بنابراين رفتار متكبرانه از خود نشان مى دهد و اگر ممسك باشد از مال و اموال خود نگهدارى مى كند و اگر ترسو باشد از حوادثى كه پيش مى آيد دورى مى كند و احتياط مى نمايد و در اين مورد نيز بايد گفت كه مسأله جبن و ترس ناظر به مسأله عفاف زن است نه شجاعت وى. شجاعت به عنوان خلق روحى هم براى مرد ممدوح است و هم براى زن. (۱۱) در اين زمينه نيز بايد از شجاعت حضرت زينب در حادثه كربلا ياد كرد كه با اين خصلت و خوى، پشت ظالمان را لرزاند و حقايق اسلام را به دنيا معرفى نمود.
ايشان از نظر قوت و قدرت قلب و حماسه داشتن روح و نترسيدن از مرگ، يك نمونه بسيار عالى اسلامى هستند و در تاريخ اسلام داستان او به عنوان يك نمونه كامل هميشه نقل شده است. پس آن چيزى كه براى زن گفته اند در مورد جان و مال و ثروت نيست، بلكه در مورد عفاف وى است و عفاف يك امر شخصى نبوده و نيست. عفت امرى است كه زنان همگى امانتدار آن هستند و وظيفه دارند كه اين امانت انسانى را حفظ نمايند.
در كل بايدگفت كه اگر دنيا هم از نام تساوى در مورد زن و مرد پر شود، تشابه زن و مرد را كسى نمى تواند بسازد، و در اين كه زن و مرد دو جنسى هستند كه در برخى از امور انسانى با يكديگر مشترك و در برخى امور ديگر از نظر كيفى با يكديگر اختلاف دارند؛ ترديدى نبوده و نيست.
دستگاه عظيم خلقت براى بقاء نسل ها طرح وحدت و اتحادى را بين زن و مرد برقرار نموده است. براى اين كه كاملاً عملى شود و جسم و جان زن و مرد به هم پيوند خورد تفاوت هاى عجيبى از لحاظ جسمى و روحى آن دو قرار داده است و همين تفاوت ها است كه باعث مى شودآن دو به هم جذب شوند. قانون خلقت زن و مرد را طالب هم و علاقه مند به هم قرار مى دهد ليكن اين علاقه با علايقى كه نسبت به اشياء وجود دارد متفاوت است. در علاقه زوجيت هر يك از افراد سعادت و آسايش ديگرى را طالب است و اين با تصورات باطل و مطرود كه بعضاً مطرح مى شود منافات دارد.
در نظر گرفتن وضع طبيعى و نظرى هر يك از زن و مرد با توجه به تساوى آن ها در انسان بودن و حقوق مشترك، زن را در وضع مناسبى قرار مى دهد كه نه شخصش كوبيده شود و نه شخصيتش. ارسطو در كتاب «سياست» عقايد خود را در مورد تفاوت هاى بين زن و مرد اين گونه اظهار داشته است كه «تفاوت زن و مرد تنها از جنبه كمى نيست از جنبه كيفى نيز تفاوت هايى مشهود است.» او مى گويد: نوع استعدادهاى زن و مرد متفاوت است و وظايفى كه قانون خلقت به عهده هر يك از آنان گذارده است و حقوقى كه براى آن ها خواسته است در قسمت هاى زيادى تفاوت دارد. همچنين فضايل اخلاقى زن و مرد را با هم متفاوت دانسته و برخى از خلق ها را براى مرد فضيلت دانسته و براى زن شايسته نمى داند و برعكس.(۱۲)
همچنين الكسيل كارل، فيزيولوژيست و جراح معروف فرانسوى كه شهرت جهانى دارد در كتاب نفيس خود با نام «انسان موجود ناشناخته» به اين موضوع اشاره دارد كه زن و مرد به حكم قانون خلقت متفاوت آفريده شده اند و اين اختلافات وظايف و حقوق آن ها را متفاوت نموده است.
حال به سبب عدم توجه به اين نكات، اين جو به وجود آمده كه هر دو جنس مى توانند يك قسم تعليم و تربيت يابند و مشاغل و اختيارات و مسووليت هاى يكسانى را برعهده بگيرند، در صورتى كه زن نمى تواند مانند مرد فكر و عمل نمايد و اساساً دنياى مرد با دنياى زن متفاوت است. البته اين واقعيت نيز نبايد منجر به پذيرش تفكرات قرون وسطايى در بين ما شود. قانون خلقت تفاوت را به جهت استحكام پيوند بين مرد و زن و همچنين تقسيم وظايف خانوادگى به وجود آورده است و اين تفاوت ها به واقع تناسب است نه نقص و نه كمال.
اين جا است كه ما فلسفه پيوند زوجيت كه خود از نشانه هاى خداوند حكيم و عليم است را درمى يابيم. تناسب و تعادل در نسل ها و تكامل افراد در پرتو اين پيوند حاصل مى آيد و آن چه كه موجب استحكام پيوند مى شود علاقه و محبت اين دو به يكديگر است. در تشكيل بنيان فوق دو عنصر اساسى همواره دخالت داشته اند و يكى مادى و ديگر معنوى است. عنصر مادى زناشويى جنبه هاى جنسى آن است كه در جوانى به منتهاى اوج و غليان است و تدريجاً رو به كاهش و آرامش مى رود. جنبه معنوى آن نيز عواطف رقيق و صميمانه اى است كه ميان دو نفر حكمفرما مى شود و هر چه زمان مى گذرد نيرومندتر مى گردد. يكى از تفاوت هاى بين زن و مرد نيز در اين جا اين گونه مطرح مى شود كه: براى زن عنصر دوم اهميت بيشترى دارد در حالى كه اين اهميت در مورد مردان يا مربوط به عنصر اول است و يا اين كه لااقل برابرى وجود دارد.(۱۳) حال چنانچه در گذر زمان جنبه هاى معنوى اين پيمان كم رنگ و كم ارزش شود به تدريج تعهداتى كه هر دو نفر بدان پايبند بوده اند را از بين برده و خانواده دچار گسستگى و انحلال مى شود كه اين خود عامل بسيارى از مسايل و مشكلاتى است كه مرد و زن با آن مواجه مى شوند. قانون خلقت براى استحكام خانواده كه پايه هاى اساسى و اصلى سعادت بشر را تأمين و تعيين مى كند، زن و مرد را به يكديگر نيازمند ساخته است و اگر مرد را از جنبه هاى مالى نقطه اتكا زن قرار داده است، از جنبه آسايش و آرامش، زن را نقطه اتكا مرد قرار داده است و پس در صورت امكان انحلال اين بنيان بايد قوانين و ضوابطى از ناحيه شرع و قانون وجود داشته باشد تا اين دو دچار سرگردانى و يا انحراف نشوند. بدين منظور اسلام در هزار و چهار صد سال پيش اين قانون را گذرانده و گفته: «للرجال نصيب مااكتسبوا و للنساء نصيب ممااكتسبن» مردان را از آن چه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره ورى است و زنان را از آن چه كسب مى كنند و به دست مى آورند بهره اى است. قرآن در آيه مذكور همانطورى كه مردان را در تاريخ كار و فعاليتشان ذى حق مى داند زنان را نيز در نتيجه كار و فعاليتشان ذى حق مى شمرد و بدين وسيله شرايطى را فراهم مى سازد كه زن مطلقاً از نظر مالى وابسته به مرد نباشد. (۱۴)
همچنين در مورد مردان در صورتى كه آن ها نتوانند آرامش و آسايش خود را در كانون گرم خانواده تأمين نمايند اسلام تعدد زوجات را مطرح نموده است. (۱۵)
البته اين اصل خود معطوف به چندين مسأله مى باشد و شرايطى را مى طلبد كه از حوصله اين بحث خارج است و براى آگاهى بيشتر مى بايد به منابع معتبر اسلامى مراجعه شود. آن چه كه در مجموع مى توان گفت اين است كه نظام خلقت آفرينش به جهت برقرارى تعادل و تناسب شرايطى را به وجود آورده و قوانينى را وضع نموده است كه در سايه شناخت و پيروى از آن مى توان در كمال امنيت و آرامش خاطر به زندگى پرداخت. در انتها به اين نكته بايد اشاره كرد كه براى شناخت واقعى و حقيقى، هم نبوغ فكرى و فرهنگى لازم است و هم شهامت سنت باطل شكنى؛ و اين حاصل نيايد جز باتلاش و فعاليت ارزشمند و آگاهانه زنان.
پي نوشت :
۱ و ۲- استاد شهيد مطهرى،پيرامون انقلاب اسلامى، صص ۴۵ و ۴۶.
۳- استاد شهيد مطهرى، حماسه حسينى، ج ،۱ ص ۳۱۹.
۴ و ۵- استاد شهيد مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، ص ۱۴۲.
۶- سوره نساء، نحل و سوره روم.
۷ و ۸ و ۹- استاد شهيد مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، صص ۱۴۵و ۱۴۷و ۱۴۸.
۱۰- استاد مطهرى، خاتميت، ص ۱۸.
۱۱- استاد مطهرى،تعليم و تربيت در اسلام، صص ۱۶۵ و ۱۶۶.
۱۲ و ۱۳ و ۱۴ و ۱۵- استاد شهيد مطهرى، نظام حقوق زن در اسلام، صص ،۱۹۲ ،۳۸۲ ۲۵۶.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}