قرآن و نقش مادر در تربيت جوانان‏ (1)

نويسنده:احمد عابدينى‏

بررسى چهره‏هاى جوان در قرآن‏

از مسائل مورد ابتلا، چگونگى برخورد با جوان براى تأثيرپذيرى بيشتر مى‏باشد. هر كسى راه و روشى پيشنهاد مى‏كند و به گونه‏اى مى‏خواهد با جوان تعامل و برخورد داشته باشد، اما كدام راه صحيح است و ملاك راه صحيح چيست. اين گونه پرسش‏ها معمولاً مورد غفلت واقع مى‏شود و اگر كسانى بخواهند راه صحيح يا بهتر را بيابند، به تجربه، آزمايش و آمارگيرى متوسل مى‏شوند.
اما بى‏نقص بودن اين گونه راهها مورد ترديد مى‏باشد و حتى گاهى مى‏توان در درستى آنها مناقشه كرد؛ زيرا جوان مانند يك شى‏ء بى‏جان آزمايشگاهى نيست و صحنه اجتماع آزمايشگاه نيست. در آزمايشگاه تمامى عناصر، ابزار و اشياى مورد آزمايش در اختيار آزمايشگر است اما اشيا اختيارى ندارند، بنابراين آزمايشگر با ثابت قرار دادن آنها به جز يكى، ميزان تأثير و تغييرات آن را اندازه‏گيرى مى‏كند يا سپس امر ديگرى را متغيّر و بقيه را ثابت نگه مى‏دارد و ... اما در اجتماع اوّلاً شرايط و اوضاع به اختيار آزمايشگر نمى‏باشد؛ ثانياً جوان از امور گوناگون اطراف خود، آن گونه كه مى‏خواهد اثر مى‏پذيرد يا بر اطراف اثر مى‏گذارد. نيز اراده، تصميم، عاطفه، احساس، گذشته خانوادگى و تاريخى، خوراك، پوشاك وى و ... در تشخيص و تعيين مسير او و چگونگى تصميمش نقش دارد. اين همه، قابل اندازه‏گيرى، كنترل و نسبت‏سنجى نمى‏باشد. بنابراين پيدا كردن روش و قانون مناسب براى برخورد با جوان، از اين راه، ناقص و حتى ناصحيح مى‏نمايد.
راه ديگرى كه مى‏توان پيمود و راحت‏تر از راه قبلى است و نتايج آن كم‏ نقص‏تر مى‏نمايد، همچنين براى ما مسلمانان جاذبه‏دارتر است، بررسى ميزان تربيت «جوان»هاى مطرح‏شده در قرآن و شاخص‏هاى تربيتى و تعيين مقدار تأثير هر يك از آنها بر جوان مى‏باشد.
اين راه براى ما راحت است زيرا قرآن آن را مطرح ساخته، با مطالعه آيات در باره «جوان» مى‏توان به آن رسيد. مردم نيز با توجه به اعتقاداتشان، براى پذيرش اين راه و روش، آمادگى بيشترى دارند. چنان كه نتيجه پيمودن اين راه مورد قبول مسلمانان مى‏باشد زيرا همه اتفاق نظر دارند قرآن، كتاب هدايت و تربيت است. از سوى ديگر امكانات پيمودن اين راه فراهم است زيرا تفاسير گوناگون وجود دارد و بالاخره پيمودن اين راه لازم و حياتى است چون از يك طرف، با جوانان برخورد داريم و هر فردى دوست دارد ثمره وجودى و اميد و آينده خود را، به بهترين نحو تربيت كند. از سوى ديگر چون مسلمان و ديندار هستيم موظفيم قرآن را بشناسيم و با آن برخورد مثبت داشته باشيم. نيز چون قرآن را معجزه جاويد مى‏دانيم و كتابى كه «از پيش رو و پشت سرش باطل نمى‏آيد»(1) و فرستنده آن خالق انسان‏هاست، اطمينان داريم كه آن كتاب به ما بهترين راه هدايت را مى‏نماياند و ما را به سرمنزل مطلوب سوق مى‏دهد. بنابراين، راه و روش قرآن ما را از راههاى ديگران بى‏نياز مى‏كند و حتى قابل ارائه به ديگران براى تربيت جوانان مى‏باشد.
قرآن سرگذشت جوان‏هاى متعددى را مطرح ساخته و به ابعاد گوناگون تربيتى هر يك پرداخته است.
از جوانى كه گوش به فرمان پدر و مربى خويش بود و هر خواسته پدر را قبول مى‏كرد و بر خواسته خود مقدّم مى‏داشت تا جوانى كه به هيچ نحو گوش به سخنان پدر نمى‏داد و حتى در سخت‏ترين وضع و هنگامى كه آثار عذاب الهى ظاهر شده بود، باز بر راه و روش باطل خود اصرار مى‏كرد و بالاخره به هلاكت رسيد. نيز از جوانى كه در بهترين محيط رشد و نمو كرد تا جوانى كه در بدترين محيط از نظر اعتقادى به سر برد. از جوانى كه بيشترين امكانات را در اختيار داشت و سرانجام همه آنها را از دست داد تا جوانى كه هيچ امكاناتى نداشت و كم كم آنها را به دست آورد. از جوانى كه ... .

داستان پسر حضرت نوح(علیه السلام)

فرزند نوح از بهترين امكانات هدايتى برخوردار بود ولى به سخنان پدر گوش نداد و نصيحت‏ها و راهنمايى‏هاى او را به هيچ انگاشت و در نافرمانى، از همگان گوى سبقت را ربود حتى تبليغ نهصد و پنجاه ساله پدرش سودى نبخشيد. داستان او چنين است: نفرين نوح به قومش، دستور يافتن براى ساختن كشتى، سوار كردن مؤمنان بر آن، آوردن دو جفت از هر حيوانى، بارش باران‏هاى سيل‏آسا از آسمان، جوشيدن آب فراوان از زمين، به گونه‏اى كه آب همه جا را فرا گرفت و موجب شد كشتى كه در محلى دور از دريا قرار داشت، روى آب قرار گرفت، به گونه‏اى كه براى هر كسى آثار غضب خداوند محسوس بود. حضرت نوح با التماس از فرزندش كه متحيرانه كنارى ايستاده بود، خواست كه به كشتى آيد و نجات يابد ولى لجبازى، تعصب و جاهليت پسر، حتى در آن هنگام به او اجازه نداد بر كشتى سوار شود بلكه با بيان «به كوهى پناه مى‏برم تا از آب پناهم دهد»(2)، اوج لجبازى و حق‏ناپذيرى خود را به نمايش گذاشت.
پدر دلسوخته سال‏ها رنج تبليغ و نصيحت را به جان خريده بود و علاوه بر انجام وظيفه الهى، عاطفه پدرى ايجاب مى‏كرد فرزند را نصيحت كند. آن زمان نيز احساس كرد كه در آخرين لحظه به او گوشزد كند امروز، روز ديگرى است و هيچ چيز نمى‏تواند مانع عذاب الهى شود. به همين جهت به فرزندش گفت: «در برابر فرمان خدا، امروز نگهدارنده‏اى نيست مگر اينكه خداوند به كسى رحم كند»(3) ولى او به آخرين نصيحت پدر اعتنايى نكرد و موجى بين پدر و پسر فاصله شد و او را از پدر جدا ساخت و بالاخره غرق گرديد.

نكته‏ها و پرسش‏ها

1- حضرت نوح از پيامبران اولوالعزم است و همچون بقيه پيامبران در انجام وظايف تبليغى كوشش كرده و راه كاستى يا خطا را نپيموده است، چنان كه طولانى‏ترين مدت را در راه تبليغ صرف كرده، خداوند در هيچ جا از شيوه تبليغ يا كم‏كارى يا كم‏صبرى‏اش انتقاد نكرده، اگر چه از عجول‏بودن حضرت يونس ياد كرده است.(4) اين نشان مى‏دهد كه ميزان و شيوه تبليغ حضرت نوح كاملاً مورد تأييد خداوند بود.
2- پس از اطمينان يافتن حضرت نوح از اينكه قوم، خويشان و حتى زن و فرزندش به او ايمان نمى‏آورند و آن مردمان و حتى نسل‏هاى بعد جز پليدكار و ناسپاس(5) نخواهند بود، تقاضاى عذاب كرد ولى خداوند به سرعت آنان را عذاب نكرد و براى هدايت‏شدن، فرصت‏هاى زيادى در اختيارشان گذاشت. ساختن كشتى كه با توجه به عده كم مؤمنان زمان زيادى طول كشيد، سوار كردن هر نوع حيوان، كه وقت زيادى مى‏طلبيد، بارش تدريجى باران و جوشش آب از زمين كه تا جمع شدن آنها و پر شدن نهرها و جويبارها و جارى شدن در سطح زمين و بالا آمدن زير كشتى نيز مدت زمانى طول مى‏كشيد، همه براى اين بود كه اگر كمترين امكانى براى هدايت‏شدن كسى وجود دارد شكوفا شود و به راه راست روى آورد ولى پسر نوح و دوستان و هم‏مسلكانش ايمان نياوردند بلكه به لجبازى ادامه دادند.
3- حضرت نوح به مقتضاى اينكه پيامبر اولوالعزم و دلسوز فرزندش بود، حتماً او را ارشاد و نصيحت كرده و از همه شگردها براى هدايت او بهره برده بود. از سخنان آخر او مى‏توان فهميد كه در طول عمر از زبان محبت‏آميز استفاده نموده و خواستار هدايت وى بوده است.
چرا اين همه زحمت طاقت‏فرسا و نصايح پدرانه و محبت‏آميز، حتى ديدن نشانه‏هاى عذاب الهى، تأثيرى در پسر نگذاشت و او به راه و روش پدر كه روشى عقل‏پسند و مطابق فطرت بود متمايل نگشت؟
چند پاسخ مطرح است:
1- فرزند حضرت نوح(ع) ذاتاً فاسد بود و چون از ريشه، و از نظر ژنتيكى يا وراثتى مشكل داشت، نمى‏توانست راه حق را برگزيند و مسير هدايت را بپيمايد.
نطفه پاك ببايد كه شود قابل فيض‏
ور نه هر سنگ و گِلى لؤلؤ و مرجان نشود
يا عاقبت گرگ‏زاده گرگ شود
گرچه با آدمى بزرگ شود
به اصطلاحِ روايات، او طينت سجّينى (جهنمى) داشته و واقع شدن او در خانه پيامبر خدا از اين طينت نكاسته بود.
2- فرزند حضرت نوح داراى طينتى پاك و خوب بود ولى چون محيط زندگى او پر از فساد بود و مادر و خويشاوندان و همسايگان، همه كافر و مخالف حضرت نوح بودند، محيط زندگى بر او اثر كرد و طينت خوب او را از بين برد و وى را به عنصرى نامطلوب بلكه لجوج و كافر تبديل كرد.
3- عوامل ژنتيكى و محيطى هر دو دست به دست هم داده، عزمِ پسر بر پيمودن مسير ضلالت، بر آنها افزون گشته، موجودى بسيار لجوج و عنود به بار آورد.
به نظر ما تنها احتمال سوم، با واقع و آيات تطبيق دارد و احتمال‏هاى ديگر ناقص يا باطل است.
احتمال اوّل كامل نيست زيرا حضرت نوح پيامبر الهى و داراى جسم و روحى سالم بود و هيچ يك از آبا و نياكان پيامبران به كفر و شرك و پليدى آلوده نبودند. چون فرزند، از صلب حضرت نوح بود نمى‏توانست ذاتاً پليد و منحرف باشد، چنان كه بعداً معلوم خواهد شد ژن و وراثت زمينه‏ساز است نه مجبورساز.
مى‏توان گفت: چون فرزندان، حامل برآيند تعامل ژن‏هاى زن و مرد هستند و زن حضرت نوح از نظر اعتقادى و روحى داراى مشكل بود، آن ويژگى‏هاى روحى مادر در فرزند، بروز بيشترى داشت.
احتمال دوم، كامل نيست زيرا محيط، هر چند فاسد باشد ولى نقش و عليّت تام و كامل در انحراف انسان ندارد. انسان با هر موجود طبيعى ديگر اين تفاوت را دارد كه مقهور كامل شرايط، جوّ و وراثت نيست. وى مى‏تواند در مقابل مشكلات، تصميم مخالف بگيرد و بر خلاف مسير حركت كند، هر چند به سختى در هم بشكند. حضرت موسى(ع) در كاخ فرعون رشد و نمو كرد(6) ولى فطرت حق‏خواهى، حق‏جويى و ياور مظلوم‏بودنش، از بين نرفت.(7) حضرت يوسف در خانه عزيز مصر بزرگ شد ولى خوى و روش آنان را نپذيرفت و بر راه حق اصرار ورزيد.
پسر نوح از مادرى خوب و مؤمن بهره‏مند نبود. حال نقش اين تفاوت در عزم و اراده و تصميم‏هاى غلط او چقدر مؤثر بود، در ادامه روشن خواهد شد.

نيروهاى مؤثر بر انسان‏

دانشمندان، در مورد نيروهاى تأثيرگذار بر انسان نظرهاى گوناگون و متفاوتى مى‏دهند. گروهى مى‏گويند ژنتيك، مهم‏ترين عامل بلكه تنها عامل سعادت يا شقاوت فرد است. همان گونه كه ويژگى‏هاى جسمى والدين به فرزند منتقل مى‏شود و به طور طبيعى فرزند راهى براى فرار از تأثير ژن‏ها ندارد، خصوصيات روحى نظير شجاعت، سخاوت، حق‏طلبى و تجاوزگرى وراثتى است و از آن، راه فرارى وجود ندارد.(8)
اين گروه به احاديثى نظير «السعيدُ سعيدٌ فى بطن اُمّه و الشقىُّ مَن شقى فى بطن اُمه»، تمسك مى‏كنند و همه چيز را تابع و مقهور وراثت مى‏دانند.
از اين گروه پرسيده مى‏شود: پس اولين انسان‏ها چگونه با هم متفاوت شدند؟!
گروه ديگرى در مقابل گروه اوّل قرار دارند و نقش ژنتيك را تقريباً صفر مى‏دانند و تمامى تأثيرات را از تربيت و محيط مى‏دانند. اينان اعلام مى‏كنند كه چند بچه را به ما بسپاريد و هر چه خواستيد، به شما تحويل مى‏دهيم: دانشمند، دزد، جنايتكار و ... .
به نظر مى‏رسد هر دو گروه، انسان را آن گونه كه بايسته است، نشناخته‏اند و هر يك با يك چشم به انسان نگريسته و تنها يكى از ابعاد وى را ديده‏اند. اگر به دقت به انسان مى‏نگريستند، معلوم مى‏گشت كه هر دو عامل در سرنوشت انسان دخالت دارد ولى دخالت هيچ يك كامل نيست. نقش عزم و اراده‏
خيال نشود اگر با دو چشم (وراثت و محيط) به انسان نظر شود كار تمام است؛ يعنى نبايد تصور شود برآيند ژنتيك و تربيت، علت تامه براى سرنوشت انسان مى‏باشد و آدمى چون جسمى آزمايشگاهى است كه دو نيرو بر آن وارد مى‏شود و برآيند آن تغيير ايجاد مى‏كند. بايد دانست چشم قوى‏تر و دقيق‏ترى نياز است تا نقش عزم و اراده را تعيين كند زيرا عزم و اراده، در عرض و هم‏رديف محيط و وراثت نيست تا مثلاً تأثير هر يك را حدود سى و سه درصد بدانيم يا نقش اراده كمى برتر از آن دو نيست تا تأثير آن دو را شصت درصد و نقش اراده را چهل درصد بدانيم.
اراده، عزم و نيّت، در طول عوامل وراثتى و محيطى است و آنها تنها نقش زمينه‏ساز و مددكار را بازى مى‏كنند و انسان است كه تصميم مى‏گيرد و راه و روشى را برمى‏گزيند و از آنها استفاده لازم را مى‏برد.
در امور روحانى، تربيتى، رفتارى و ... تنها نيّت و عزم انسان است كه تمام موضوع مى‏باشد و به امور ديگر خط و جهت مى‏دهد. اگر گاهى ديده مى‏شود كه اراده تحت تأثير محيط يا وراثت قرار مى‏گيرد، در اثر بى‏توجهى به نيّت و كم انگاشتن تأثير آن است، نه اينكه نيروى اراده و عزم كم باشد و مغلوب وراثت يا محيط شود. در قسمت جسمى و مادى چون عالَم ماده داراى تنگنا و مزاحم‏ها مى‏باشد، وراثت مستقيماً تأثير مى‏كند و اراده نمى‏تواند از تأثير آن بكاهد. بنابراين پدر و مادرِ داراى بيمارى‏هاى جسمى، فرزند بيمار به وجود مى‏آورند و عزم و اراده پدر و مادر يا فرزند نمى‏تواند از انتقال بيمارى جلوگيرى كند.
باز به جهت تنگناها و مزاحم‏ها، عوامل محيطى بر جسم اثر مى‏گذارد و بچه‏اى كه از سوء تغذيه رنج مى‏برد داراى بدنى ضعيف و بيمار مى‏باشد و نمى‏تواند داراى هيكلى مناسب و موزون گردد.
در معنويات، عواطف و راههاى سعادت و شقاوت، از آن‏رو كه جسم و جسميّت نقش چندانى ندارد و تنگناهاى مادى موجود نيست، اراده و عزم، نقش خود را كاملاً مى‏تواند ايفا كند. قرآن كريم مثال‏هايى مى‏آورد كه نشان مى‏دهد افرادى توانسته‏اند بُعد شقاوت و بدبختى را تا آخرين حد بپيمايند. در بُعد سعادت نيز همين طور است. فرزند نوح زمينه‏هاى محيطى و ژنتيكى مناسب را داشت، با اين حال منحرف شد، به گونه‏اى كه قرآن به جاى اينكه او را بدكار بداند، وى را مجسمه بدكارى يا اساساً كارِ بد مى‏داند: «اِنَّه عمل غير صالح؛(9) او عمل غير صالح است.»
پسر نوح آنقدر «بدكاره» بود كه جرثومه فساد و بدكارى شد و آنقدر بدكارى را ادامه داد تا از جرثومه گذشته، خودِ «كار بد» شد، و اين حكايتگر نهايت شقاوت و بدبختى انسان است.

اسماعيل فرزند ابراهيم‏عليهماالسلام‏

مثال ديگر از قرآن در مورد فرزندى كه كاملاً راه هدايت يافته، مطيع پدر و مادر بود و نسبت به آنان حرف‏شنوى داشت، حضرت اسماعيل است. خداوند وى را در پيرى نصيب حضرت ابراهيم نمود.(10) وقتى پدرى تا اواخر عمر فرزندى نداشته باشد و معجزه‏آسا بچه‏دار شود، طبعاً بايد بچه لوس، بى‏تربيت و نازپرورده باشد و در همه جا حرف و خواسته او مهم‏ترين چيز جلوه كند و اراده‏اش بر اراده همه غلبه داشته باشد ولى چنين نبود و اسماعيل نخواست راه ناصواب يا باطل را طى كند.
در دوران شيرخوارگى، پدر، مأمور شد او و مادرش را در بيابانى بدون آب و آبادانى رها سازد.(11) در دورانى كه كودك بيشترين نياز را به يارى پدر داشت، از چنين الطافى محروم شد. اما به طور معجزه‏آسا، در آن محيط خشك و سوزان، با جوشيدن آب زمزم، از تشنگى نجات يافت. قبيله‏هايى كه در بيابان دنبال آب مى‏گشتند و از نشست و برخاست پرندگان، جاى آب را تشخيص مى‏دادند، آنجا را يافتند و با دادن نان و غذا به بچه و مادرش، از آب بهره‏مند شدند. بدين گونه اسماعيل از گرفتارى و گرسنگى نجات يافت تا كم كم رشد كرد، اما همچون هر بچه ديگر كمبود پدر را در زندگى حس مى‏كرد. در اين هنگام پدرش حضرت ابراهيم(ع) آمد و از او خواست در ساختن خانه خدا به او كمك كند. او نيز چنين كرد.(12) وقتى بزرگ‏تر شد و مردى گرديد كه مى‏توانست همتاى پدر به كار بپردازد، پدر گفت: در خواب ديده كه وى را سر مى‏بُرد! پسر به راحتى با انجام اين خواب موافقت كرد و خود را براى ذبح شدن آماده ساخت و صبور و موفق‏بودن در اين امتحان را از خداوند درخواست نمود. علاوه بر اين از رؤياى پدر به «امر» تعبير كرد و پدر را مأمورى كه نيرويى از غيب به وى دستور مى‏دهد، تلقى نمود.(13)

نكته‏ها و پرسش‏ها:

1- به حضرت ابراهيم و امتحانات سختى كه خداوند از او گرفت و وى در همه موفق شد، نمى‏پردازيم. تنها به همين مطلب بسنده مى‏كنيم كه تصميم به گذاشتن زن و فرزند در بيابان يا ذبحِ فرزند، از امتحاناتى بود كه حضرتش به آنها دستور يافت. حضرت اسماعيل در مقابل اين تصميم‏ها تسليم بود. او در كودكى كه زبان اعتراض نداشت و در بزرگى كه مى‏توانست اعتراض كند، هيچ گاه به پدر اعتراض نكرد كه چرا مرا در بيابانِ بدون آب و آبادانى رها ساختى! نيز به پدر اعتراض نكرد كه چه خدمتى به من كرده‏اى كه اكنون انتظار دارى در ساخت خانه خدا به تو كمك كنم؛ چنان كه از پدر نخواست نزد وى در مكه بماند يا نخواست همراه پدر به فلسطين، محل سكونت پدر برود. هر از چندگاهى كه پدر به ديدن او و مادرش مى‏رفت، ابراز رضايت مى‏كردند و اعتراض نمى‏نمودند يا درخواستى نمى‏كردند.(14) اين نشان از روحيه عالى، احترام به پدر و تسليم محض‏بودن مى‏نمايد.
2- حضرت ابراهيم از روحيه عالى فرزند خبر داشت. به همين جهت خواب خود را با او در ميان گذاشت و گرنه، بايد با نقشه‏اى او را غافلگير مى‏كرد تا خواب خود را اجرا نمايد.
3- حضرت اسماعيل مى‏توانست با تشكيك در حجيّت خواب، خود را از خطر برهاند يا به پدر بگويد كه تو در رشد و هدايت من نقشى نداشته‏اى. پس مرا به حال خود رها ساز و قصد گرفتن جانم را نكن. ولى هرگز چنين نكرد بلكه در صدد ترغيب و تشويق پدر براى انجام رسالت الهى برآمد و از رؤياى او به «امر»، تعبير كرد و از پدر خواست مأموريتش را انجام دهد: «يا ابتِ افْعلْ ما تؤمر؛ اى پدر، آنچه را مأمورى انجام ده.»(15) در عين حال، ادب سخن را رعايت كرد و در حالى كه از درد ذبح‏شدن آگاه بود، عزم و اراده‏اش را بر تسليم در مقابل خواستِ پدر و تحمل چنين شدايد و رنج‏هايى در راه انجام مأموريت اعلام نمود.
اين همه ادب، تسليم فرمان پدر بودن و اخلاص و پاكى را، اسماعيل(ع) كِى و چگونه و از چه كسانى فرا گرفت؟
اسماعيل مدت زيادى نزد پدر نبود تا از او درس دين، اخلاص، فداكارى و ... بياموزد. قبايلى كه گِرد زمزم جمع شدند نيز از داشتن پيامبر يا مربى ورزيده‏اى برخوردار نبودند، بنابراين بايد براى اين امور توجيهى يافت. آرى او تنها نزد مادر خويش، «هاجر» بود، كه وى در خانه حضرت ابراهيم پرورش يافته بود.

مقايسه بين دو فرزند

در مقايسه بين اين فرزند و فرزند حضرت نوح كه هر دو فرزند پيامبر بوده و پدران از پيامبران اولوالعزم‏اند و از هر گونه خطايى در تبليغ مبرّا مى‏باشند، مى‏توان دريافت كه از نظر ژنتيكى (تا آنجا كه مرتبط به پدر بوده) بهترين موقعيت را داشته‏اند. اما مادران متفاوت بوده‏اند؛ هاجر زنى فرمانبردار و خوب، و زن نوح الگوى كافران(16) و متمردان بودند.
ممكن است پرسيده شود: مادر اسماعيل، او را در بيابان و به دور از چشم مردم مشرك پرورش داد. اين، يك موقعيت مناسب و خوب براى حضرت اسماعيل بود زيرا هنگامى كه شهر را شرك و كفر فرا گرفته و تبليغات پيامبر نتواند مردم را به دين حق دعوت كند، پرورش يافتن كودك در بيابان، بهتر از پرورش يافتن در چنين جامعه‏اى است و اين عامل (محيط) در خوب شدن اسماعيل نقش داشته است.
پاسخ: عوامل وراثتى و محيطى در سرنوشت فرد دخالت دارد اما نمى‏توان هيچ يك را ثابت دانست. در داستان پسران پيامبران، چند امر ثابت وجود دارد، از جمله اينكه انبيا از نظر جسمى و روحى سالم‏ترين افراد بوده‏اند، ثانياً از نظر فرهنگى و تربيتى، بهترين شرايط را به وجود آورده و رعايت تمامى امورى را كه در رشد فرزند نقش داشته، لحاظ مى‏نمودند. اما وقتى دو فرزند متفاوت شدند بايد به سراغ نقاط تمايز و اختلاف رفت.
در مورد فرزند نوح(ع) و فرزند ابراهيم(ع)، تنها يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن مؤمن نبودن همسرِ حضرت نوح(ع) مى‏باشد. دور بودن حضرت اسماعيل از محيط شرك و كفر، نمى‏تواند نقش چندانى داشته باشد، چنان كه برادرش اسحاق در محيط خانوادگى ماند و به فساد نگراييد. افراد ديگرى نظير موسى(ع) و يوسف(ع) نيز در محيط فاسد ماندند ولى فاسد نشدند.
افزون بر اين محيط اطراف حضرت اسماعيل خوب نبود زيرا قبيله جُرُهم اولين گروهى بودند كه كنار آب زمزم سكونت گزيدند و با دادن اجاره‏بهايى مختصر از آب بهره مى‏بردند و مشرك بودند. اگر حضرت اسماعيل به دنبال جوانان منحرف و محيط آلوده‏اى مى‏گشت، بين آنان پيدا مى‏شد.
خلاصه اينكه غير از عزم و اراده كه هر فرد داراست و بين افراد، اراده متفاوت مى‏باشد، مهم‏ترين تفاوتى كه بين فرزند نوح با فرزندان ساير انبيا وجود دارد، نقش مادر مى‏باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1) سوره فصلت، آيه 42.
2) سوره هود، آيه 43.
3) همان.
4) سوره انبياء، آيه 87.
5) حضرت نوح فرمود: «و لا يلدوا اِلّا فاجراً كفّاراً؛ (سوره نوح، آيه 27) اينان جز پليدكار ناسپاس نزايند» كه نشان مى‏دهد از نسل آنان فرد خوبى به وجود نمى‏آمد.
6) سوره قصص، آيه 7 تا 9.
7) همان، آيه‏هاى 15 تا 18.
8) كافى، ج‏8، ص‏81؛ وسائل‏الشيعه، ج‏27، ص‏84، چاپ آل‏البيت.
9) سوره هود، آيه 46.
10) قرآن در اين باره شكر و سپاس حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «الحمد للَّه الذى وهب لى على الكبر اسماعيل و اسحاق»، (سوره ابراهيم، آيه 39).
11) قرآن در اين باره دعاى حضرت ابراهيم(ع) را نقل كرده است: «ربنا اِنّى اسكنتُ مِن ذريتى بوادٍ غير ذى زرع»، (سوره ابراهيم، آيه 37).
12) قرآن در اين باره مى‏فرمايد: «و اِذْ يرفع ابراهيمُ القواعد مِن البيت و اسماعيل، ربّنا تقبلْ منا ...»، (سوره بقره، آيه 127).
13) قرآن در اين باره فرمود: «فلمّا بلغ معه السعى قال يا بُنىّ اِنّى اَرى‏ فى المنام انّى اَذبحك فانْظر ماذا ترى قال: يا ابتِ افْعل ما تُؤمر ستجدنى اِنْ شاءاللَّه من الصابرين»، (سوره صافات، آيه 102).
14) از قرآن به دست مى‏آيد كه حضرت ابراهيم(ع) تا زمان بزرگ شدن اسماعيل و دستور يافتن به ذبح او چندين بار به مكه سفر كرده است. در يك مرتبه آن سرزمين هنوز بيابان بوده و آثار شهر يا شهرنشينى وجود نداشته است، به همين جهت حضرت ابراهيم دعا مى‏كند: «رب اجْعلْ هذا بلداً آمناً؛ (سوره بقره، آيه 126)، پروردگارا، اينجا را شهر امنى قرار بده». ولى در زمان ديگرى آثار شهرنشينى و وجود جمعيت را مى‏بيند و دعا مى‏كند: «رب اجْعلْ هذا البلد آمناً؛ (سوره ابراهيم، آيه 35)، پروردگارا، اين شهر را ايمن گردان». ذكر «بلد» به صورت نكره در مرحله اول و با «الف» و «لام» در مرحله دوم نشان مى‏دهد كه اين دعاها در دو زمان صورت گرفته و بين دعاها فاصله زيادى بوده تا بيابان به شهر تبديل شده است. دعاى حضرت ابراهيم در هر دو بار براى امنيت آن سرزمين، اهميت امنيت را نشان مى‏دهد. نيز مى‏فهماند ماندن يك زن و كودك در بيابان وحشتناك بوده، غذا و آب و مهم‏تر از آن امنيت آنان مورد توجه بوده است.
15) سوره صافات، آيه 102.
16) سوره تحريم، آيه 10، «و ضرب اللَّه مثلاً للذين كفروا امْرأةَ نوحٍ و امْرأةَ لوطٍ».

منبع:ماهنامه پيام زن