نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

وقتي مي‌گوييم قدرت مطلوب، قطعاً بايد داراي هويت خاص خود باشد و شاخص‌هايي نيز آن را از قدرت نامطلوب جدا کند و داراي مرزهاي ويژه‌ي خود باشد. در ادامه به اختصار شاخص‌هاي قدرت مطلوب را از منظر قرآن مي‌کاويم.

3-1. رشد و هدايت

يکي از مؤلفه‌هاي معنوي قدرت سياسي رهبر است؛ زيرا يکي از بنيادي‌ترين شاخص‌هاي قدرت مطلوب آن است که جامعه را به سوي رشد و نيکي هدايت کند و به تعبير قرآن مردم را به امر خدايي رهبري کند: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا». (1)
اين راهبري که همراه قدرت است، شکل مطلوب دارد و به آشکاري در کشاکش با منافع و سياست‌هاي بهره‌کشان و سودجويان از جامعه و مردم قرار مي‌گيرد. آنچه از اين کلام مي‌توان دريافت، آن است که هرگاه خداوند معني امامت را ذکر مي‌کند، همراه آن «هدايت» را براي تفسير مي‌آورد. در سوره‌ي انبيا مي‌فرمايد: «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلًّا جَعَلْنَا صَالِحِينَ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا». (2) پس توصيف امام به وصف هدايت، وصف تعريفي است، سپس آن هدايت همراه قيد «امر» آمده است. روشن مي‌شود امامت مطلق هدايت نيست، بلکه هدايتي است که به امر خداوند واقع مي‌شود. (3)
در آيه‌ي ديگري خداوند از پيامبران الهي، ابراهيم و اسحاق و يعقوب، به عنوان کساني که داراي نيرو و بصيرت بودند، ياد مي‌کند: «وَاذْكُرْ عِبَادَنَا إبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ أُوْلِي الْأَيْدِي وَالْأَبْصَارِ»: (4) و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را که نيرومند و ديده‌ور بودند، به يادآور.
در نظرگاه قرآني، همان‌گونه که خداوند منشأ قدرت و حاکميت است، هم اوست که مي‌تواند انسان‌ها را هدايت کند و شايستگي راهنمايي آنان را دارد؛ زيرا ديگران بدون هدايت او، از خود رشد و هدايتي ندارند و بدون دستور او نمي‌توانند راهبر جامعه شوند، بلکه خود به راهنمايي ديگران نياز دارند. در آيه‌ي 22 سوره‌ي ملک به ظرافت به اين نکته اشاره شده است که «أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»: (5) پس آيا آن کس که نگونسار راه مي‌پيمايد، هدايت يافته‌تر است يا آن کس که ايستاده بر راه راست مي‌رود؟
در نتيجه در آيه‌هاي قرآن آمده است «به راستي پروردگار من بر راه راست است»، (6) و رشد و راهبري از صفات خاص خداوند ذکر مي‌شود:
«قُلْ اللّهُ يَهْدِي لِلْحَقِّ. أَ فَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ، أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ»: (7) بگو: «خداست که به سوي حقّ رهبري مي‌کند»؛ پس آيا کسي که به سوي حقّ رهبري مي‌کند، سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد يا کسي که راه نمي‌يابد؛ مگر آنکه هدايت شود؟ شما را چه شده، چگونه داوري مي‌کنيد؟
در روايتي امام رضا (عليه‌السلام) فرمود: خداوند انبيا و ائمه (عليه‌السلام) را موفق مي‌کند و از مخازن علم و حکمت خويش چيزي به آنان مي‌دهد که به غير آنان نداده است، پس علم و دانش آنان برتر از علم اهل زمان‌شان خواهد بود سپس اين آيه‌ي مبارک را تلاوت فرمود که «أَ فَمَن يَهدي إِلَي الحَقِّ...؟ » (8)
لازمه‌ي هدايت‌گري در عرصه‌ي اجتماعي -سياسي آن است که دين و دستورهاي خداوند صرفاً شخصي، فردي و تأمين سعادت اخروي نبوده است، بلکه راهنمايي‌هايي که از سوي خداوند و توسط پيامبر گرامي اسلام (صل‌الله عليه و آله‌وسلم) براي جامعه‌ي بشري فرستاده شده است، براي تنظيم و سامان‌بخشي رابطه‌ها و مناسبت‌هاي اجتماعي و زندگي دنيوي نيز هست. طبعاً قدرتي که از اين مبنا و خاستگاه به وجود مي‌آيد، بايد هدايتگر و راهبر به فرمان و دستور خدا و سعادت جامعه باشد. نمونه‌ي بارز اين رهبري سياسي را مي‌توان در سيره‌ي پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) نيز مشاهده کرد. علي (عليه‌السلام) مي‌فرمايد:
پيامبر مرا به يمن روانه کرد و فرمود: «اي علي، تا کسي را به اسلام دعوت نکرده‌اي، با او نجنگ. به خدا سوگند، اگر خدا يک نفر را به راه راست هدايت کند، بهتر از هر چيزي است که در اين جهان خورشيد بر آن مي‌تابد. وظيفه‌ي تو دوست داشتن مردم و سرپرستي آنهاست». (9)
در غير اين صورت آن قدرت مشروعيت ندارد و همراه با رشد و هدايت نخواهد بود. خداوند درباره‌ي فرعون به عنوان کسي که قدرت سياسي دارد، به آشکاري بيان مي‌کند امر و فرمان او همراه با رشد و صواب نبود. (10)

3-2. عزّت

اصل لغت «عزّت» بر شدّت و قدرت و مشابه آن يعني غلبه و قهر دلالت دارد. گفته مي‌شود «ارض عَزاز»، يعني زمين سفت، نفوذناپذير و استوار. (11) در «عزّت»، صلابت، شدت و حالتي است که مانع مغلوب شدن انسان مي‌شود و «عزيز» کسي است که بر ديگران غالب مي‌شود و خود مغلوب نمي‌شود. شايد تعبير «قدرت شکست‌ناپذير» تعبير رسايي براي اين کلمه باشد. عزت گاه پسنديده و گاه ناپسند است؛ عزتي که براي خداوند و رسولش است، هميشگي و جاودانه است و عزت حقيقي، اما عزتي که براي کافران است، در حقيقت ذلّت است؛ آنان مي‌پندارند که عزيزند. اين صفت در مقابل «ذلّت» است، به معناي سستي و کوچکي. عزّت، برتري و استعلا نسبت به ديگران است و مفهوم‌هاي قهر، غلبه، قدرت و شدت از آثار آن است؛ زيرا کسي که برتري يابد، قدرت و غلبه يابد و پيروز شود. عزّت کامل فقط در خداوند متعال تجلّي و ظهور مي‌يابد؛ زيرا نورش بي‌پايان و نامحدود است و همانند علم، قدرت، حيات و ديگر صفات ذات او، ازلي و ابدي است. پس او برتر از همه‌ي عالم وجود است و مراتب بعدي عزت در ميزان نزديکي به خداوند محقق مي‌شود. در نتيجه در کلام خداوند آمده است: «مَن كَانَ يُرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا»: (12) هر کس سربلندي مي‌خواهد، سربلندي يکسره از آنِ خدا است.
و در آيه‌ي ديگري به استواري به پيام‌آور خويش اطمينان مي‌دهد: «وَلاَ يَحْزُنكَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»: سخن آنان تو را غمگين نکند، زيرا عزّت همه از آنِ خداست. او شنواي داناست. (13)
زيرا پيامبر مظهر صفت‌هاي الهي است و بعد مؤمنان مظهر صفت‌هاي پيامبرند، اما کافران و منافقان که از جهت اخلاقي، عملي و فکري، مخالف خدا و رسولند، بهره‌اي از نور خدا و صفت‌هاي او ندارند و در جهل و تاريکي غوطه‌ورند. (14)
هر چند در برخي موردها، عزت ظهور بيروني و مادّي دارد و خود را در مال، عنوان، دانش، جاه و مقام يا نسبت نشان مي‌دهد، اما اين موردها عزّت‌آور به معناي حقيقي نيستند. منافقان مي‌پندارند عزّت، استعلا و برتري فقط در عالم ماده و امور مادي اتفاق مي‌افتد، در حالي که غافل‌اند اين جنبه از عزت، دگرگون‌پذير، اعتباري و فاني است و براي صاحب آن کمال و عزتي به وجود نمي‌آورد. عبدالله‌بن ابي رئيس منافقان مدينه بود که اقدام‌ها و خيانت‌هايش در مرحله‌هاي گوناگون آشکار شد. از جمله پس از غزوه‌ي بني‌المصطلق، به دنبال برخي مسائل، پيامبر تهديد کرد پس از ورود به مدينه آنان که عزيزترند، ذليل‌ها را بيرون خواهند کرد، اما او پنداشت خود عزيزتر است و در نتيجه او و يارانش مي‌توانند پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و مهاجران را از مدينه اخراج کنند. خبر به پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) رسيد. و اصحاب خواستار برخورد شديد بااو شدند، تا جايي که خبر قتل او شايع شد، اما پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) فرمود تا او زنده است، با وي نيکويي کنم. (15) در پي اين ماجرا آيه‌هاي زير نازل شد:
«هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ. يَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِينَةِ لَيُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَلَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَعْلَمُونَ»: (16) اينان همانند کسانند که مي‌گويند بر آنان که نزد پيامبر خدايند، هزينه مکنيد [به آنها چيزي ندهيد تا پراکنده شوند و حال آنکه گنجينه‌هاي آسمان‌ها و زمين از آن خداست و ليکن منافقان در نمي‌يابند. [آنها مي] گويند: «چون به مدينه بازگرديم، آنکه عزيزتر است، آن را که خوارتر است، از آنجا بيرون مي‌کند»، و حال آنکه عزت و ارجمندي از آن خدا و پيامبر او و مؤمنان است و ليکن منافقان نمي‌دانند.
آنان نمي‌دانند ذلت در حقيقت از گمراهي انسان از سرچشمه‌ي عزت ناشي مي‌شود. «إِنَّ الَّذِينَ يُحَادُّونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ أُوْلَئِكَ فِي الأَذَلِّينَ»: (17) در حقيقت کساني که با خدا و پيامبر او به دشمني بر مي‌خيزند، آنان در (زمره‌ي) خوارترين خواهند بود.
جالب است که در لغت، «ذلّت» هم به معناي خواري، هم به معناي «انقياد» و «انعطاف» آمده است. (18)
عزّت و قدرت افق معنايي نزديک به يکديگر دارند؛ عزّت بدون قدرت و قدرت بدون عزّت معنادار نخواهد بود. احساس عزت از آنجا فراهم مي‌آيد که پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله عليه و آله‌وسلم) و مؤمنان در مي‌يابند به منبع پايان‌ناپذير عزّت و قدرت متصل‌اند. اين احساس به عرصه‌ي سياسي نيز که وارد شود، جامع عزّتمند و قدرمند شکل مي‌گيرد. اين مؤلفه که در ساحت معنوي قدرت مهم به شمار مي‌آيد، مي‌تواند براي ظهور نمادهاي آن در جامعه نيز ياري‌رسان باشد. در نتيجه خداوند در قرآن شريف تأکيد مي‌کند سستي و اندوه به خود راه ندهيد، «ايمان» و «برتري» را کنار هم مي‌آورد، و با ضمير جمع، خطاب به جامعه‌ي مسلمانان، اين مسئله بيان مي‌شود: «وَلاَ تَهِنُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَنتُمُ الأَعْلَوْنَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»: (19) و سست نشويد و اندوهگين نگرديد که شما برتريد، اگر مؤمن باشيد.
بنابراين در آيه‌هاي بالا نيز پس از خداوند و رسولش، عزت براي «مؤمنين» آمده است. سورآبادي مي‌نويسد: «عزّ خداي سه است؛ عزّ الوهيت و خالقيت و رازقيت. عزّ رسول سه است؛ عزّ نبوّت و رسالت و شريعت. عزّ مؤمنان سه است؛ عزّ معرفت و شهادت و طاعت». (20)
خودآگاهي و تفطن مؤمنان به عزتي که دارند، از جمله عزت پيروي از فرمان‌هاي خدا و پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و پيوند با مرکز قدرت، به وجودآورنده‌ي رهبري توانمند است که لازمه‌ي جامعه‌ي قدرتمند و با عزّت مي‌باشد. منافقان مي‌پندارند عزّت در دينار و درهم يا در مرکب ره‌وار يا پيروان بسيار است، حال آنکه ارجمندي با عزيز کردن خداوند حاصل مي‌آيد:
«الَّذِينَ يَتَّخِذُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ العِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعًا»: (21) همانان که غير از مؤمنان، کافران را دوستان (خود) مي‌گيرند، آيا سربلندي را نزد آنان مي‌جويند؟ [اين خيال خام است] زيرا عزّت، همه از آنِ خداست.
امام صادق (عليه‌السلام) در اين باره مي‌فرمايد:
خداوند همه‌ي کارهاي مؤمن را به او واگذار کرده، جز اينکه به او اجازه نداده است خود را ذليل و خوار کند. مگر نمي‌بيني خداوند در اين‌باره فرمود: «عزت مخصوص خدا و رسول او و مؤمنان است، سزاوار است مؤمن هميشه عزيز باشد و ذليل نباشد». (22)

3-3. امانت‌داري

يکي از ويژگي‌هاي قدرت مطلوب آن است که شخص قدرتمند، از آن به عنوان امانتي براي خدمت به خلق و همواري راه جامعه براي رسيدن به سعادت و نيکي بهره مي‌گيرد. قدرتمند فرد اميني در مورد توانمندي خود و قدرتي است که منشأ آن را خداوند مي‌داند. طبعاً او براي حرکت در جهت دستورهاي خداوند و اجراي آزادي و عدالت در جامعه مي‌کوشد. با اين ديدگاه قدرتمند از توان خود براي منافع شخصي و برآمدن کامجويي‌ها و کامراني خود بهره نمي‌گيرد و منفعت جامعه‌ي مسلمانان را به منفعت شخصي خود برتري مي‌دهد.
اصل در ماده‌ي «امن»، سکون و نبود وحشت و اضطراب است و «امانت» مصدر است و اطلاق مي‌شود بر امور خارجي که امانت به آنها تعلق مي‌گيرد. ايمان نيز از آنجا است که شخص مؤمن خود يا ديگران را در امن و آرامش قرار مي‌دهد. در نتيجه براي نمونه فرمود: «بَلَدًا آمِنًا» (شهري امن) يا «قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً»: (24) يعني شهري که در آن امنيت و آرامش است، بدون هرگونه وحشت و اضطرابي. در آيه‌ي ديگر آمده است «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛ (25) به معناي مصدري يعني آرامش، اطمينان و نبود دلهره در برابر حوادث و پذيرش تکاليف تکويني و تشريعي، پيروي، تسليم شدن و آرامش در برابر پذيرش بار نبوت و قبول جانشيني خداوند، استعداد و آمادگي براي سرپرستي امور جامعه. (26) حديث‌هاي بسياري، «امانت» را در آيه، امامت (27) يا ولايت علي‌ابن ابي‌طالب (عليه‌السلام) (28) مي‌دانند؛ ولايتي که هنگام زمامداري آن حضرت مظهر قدرت شايسته بود و وفاداري به آن پس ايشان نيز مي‌توانست و مي‌تواند جامعه را به سوي قدرت مطلوب راه بَرَد. اين مسئوليت، امانت‌داري و تعهد در برابر اجتماع، آدمي و به ويژه صاحبان قدرت را بر آن مي‌دارد که به وظيفه‌ي خويش عمل کند.
خداوند در قرآن کريم به نقل از دختران شعيب، مهم‌ترين و اصولي‌ترين شرايط مديريت و احراز مسئوليت را «قدرت» و «امانت» به طور کلي و فشرده ذکر مي‌کند.
«قَالَتْ إِحْدَاهُمَا يَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ»: (29) يکي از آن دو دختر گفت: اي پدر، او را استخدام کن؛ زيرا بهترين کسي است که استخدام مي‌کني؛ هم نيرومند و هم در خور اعتماد است.
بديهي است منظور از قدرت فقط قدرت جسماني نيست، بلکه مراد قدرت و قوت بر انجام مسئوليت است؛ در عين حال شخص قدرتمند بايد دل‌سوز، خيرخواه، امين و درستکار باشد. امانت‌داري و قدرت، هر دو کنار هم کارگشا است. منطق اسلام اين است که هر کار بايد به دست افراد نيرومند و توانا و امين باشد تا نظام جامعه به سامان رسد. (30) وقتي مسئوليت کوچکي مانند شباني گوسفندان، داراي دو شرط مهم و اساسي «قدرت» و «امانت» است و اين دو شرط معيار استخدام و مسئوليت‌بخشي به موسي (عليه‌السلام) مي‌شود، مي‌توان برداشت کرد در مسئوليت‌هاي بزرگ‌تر و وسيع‌تر، از جمله هنگامي که قدرت به عرصه‌ي سياسي اجتماعي وارد مي‌شود، شخص قدرتمند بايد امانت‌دار باشد، درست از قدرت خويش بهره گيرد و به زيردستان و جامعه‌ي خود خيانت نکند.
در سوره‌ي يوسف و قدرت‌يابي حضرت يوسف (عليه‌السلام) نيز به صراحت بيشتر مي‌توان همراهي قدرت و امانت و ضرورت اين بودن را براي شخص قدرتمند مشاهده کرد. خداوند به نقل از پادشاه مصر بيان مي‌کند:
«وَقَالَ الْمَلِكُ ائْتُونِي بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِي فَلَمَّا كَلَّمَهُ قَالَ إِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنَا مِكِينٌ أَمِينٌ»: (31) گفت: «يوسف را نزد من آوريد، تا وي را خاص خود کنم». پس چون با او سخن راند، گفت: «تو امروز نزد ما با منزلت و امين هستي».
اصل در لغت، «مکن» استقرار همراه با قدرت است که از آثار آن بزرگي، بالايي، پادشاهي، قدرت و شدت است. (32) در نتيجه قدرت او همراه با «امين» بودن است.
هنگام عرضه‌ي اين پيشنهاد از سوي عزيز مصر، حضرت يوسف (عليه‌السلام)، پيشنهاد خزانه‌داري و مديريت کشور را مطرح کرد و باز به اين نکته اشاره کرد که او «نگهبان»، امانت‌دار و داناست. يوسف گفت: «قَالَ اجْعَلْنِي عَلَى خَزَآئِنِ الأَرْضِ إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»: (33) مرا بر خزانه‌هاي اين سرزمين بگمار که من نگهبان دانايي هستم.
در روايت آمده است دو ويژگي «حفيظ» و «عليم» براي آن بود که او به آنچه زيردستش بود، حافظ و نگهبان بود و عالم به هر زبان. (34) فيض کاشاني نقل مي‌کند: طلب ولايت از جانب يوسف (عليه‌السلام) براي آن بود که تا با آن احکام خداوند را اجرا کند و حق را گسترش دهد. (35) تعبير يوسف که مي‌گويد: «إِنِّي حَفِيظٌ عَلِيمٌ»، دليل بر اهميت مديريت کنار امانت است و نشان مي‌دهد پاکي و امانت به تنهايي براي پذيرش جايگاه حساس اجتماعي کافي نيست، بلکه علاوه بر آن آگاهي و تخصص و مديريت نيز لازم است؛ زيرا «عليم» کنار «حفيظ» آمده است. (36) خداوند پس از بيان وصف‌هايي مانند «مکين»، «امين»، «حفيظ» و «عليم» براي حضرت يوسف (عليه‌السلام) مي‌فرمايد ما به او قدرت داديم: «وَكَذَلِكَ مَكَّنِّا لِيُوسُفَ فِي الأَرْضِ يَتَبَوَّأُ مِنْهَا حَيْثُ يَشَاء»: (37) و بدين‌گونه يوسف را در سرزمين مصر قدرت داديم که در آن هرجا مي‌خواست سکونت مي‌کرد.
پادشاه چنين انديشيد که زمامداري و خزانه‌داري را به يوسف واگذارد تا در امور کشور او را ياري کند. عزيز مصر يوسف (عليه‌السلام) را خاص درگاه خود کرد، چون به خردمندي نياز داشت تا بيانديشد و اراده‌ي استوار داشته باشد و با امانت‌داري حافظ منافع باشد. او اين صفت‌ها را در بيشتر اطرافيان خود نمي‌يافت؛ زير آنها به دليل مطامع و هواهاي نفساني خويش گرد شاه جمع شده بودند؛ حال آنکه يوسف داراي شخصيت امانت‌داري، مقتدر و با اعتماد به نفس بود. به همين دليل در برابر ديگران، شاه به جايگاه يوسف اشاره کرد و اينکه «ما او را امين بر هر امري قرار مي‌دهيم، پس هر مسئوليتي که مي‌خواهي طلب کن». يوسف نيز قبول مسئوليت را براي هواي نفساني خود نمي‌خواست، بلکه تکليفي بود از سوي پادشاه و اعلام اطمينان و وثاقت به امانت‌داري آن حضرت. يوسف (عليه‌السلام) نيز که عهده‌دار امور اقتصادي شد، براي برپايي دادگري و رعايت حال مستضعفان بود، نه خواسته‌هاي خود. (38)
در عرصه‌ي اجتماعي راهبري و امامت جامعه که با قدرت سياسي اجرايي مي‌شود، امانت بزرگي به شمار مي‌آيد. در تفسير قمي (39) آمده که امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «امانت همان امامت و امر و نهي کردن است و دليل آن اين قول خداوند براي ائمه است که فرمود: «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا». (40)
از امام باقر (عليه‌السلام) نيز درباره‌ي همين آيه سؤال شد. امام فرمود:
خداوند به ائمه از نسل ما اهل‌بيت امر کرده است، امانت امامت را به امام بعد از خود بسپاريم. او نمي‌تواند از آن کناره‌گيري کند. آيا نشنيده‌اي خداوند فرمود: « وَإِذَا حَكَمْتُم بَيْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُم بِهِ»: پس اي زراره، آنها حکام هستند. آيا نمي‌بيني خداوند آنها را به عنوان حکام مورد خطاب قرار داده است؟ (41)
همچنين زراره از امام صادق (عليه‌السلام) نقل مي‌کند ايشان فرمود: «امام سه ويژگي دارد: او نسبت به مردم قبل از خود برتري دارد. ويژگي دوم آن است که نزدش سلاح پيامبر (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) است. ويژگي سوم آن است که نزدش وصيت است».
سپس امام (عليه‌السلام) اين آيه‌ي مبارک را تلاوت فرمود که : «إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ...». سپس فرمود: «به راستي سلاح در ما اهل‌بيت همانند تابوت در بني‌اسرائيل است. ملک و امامت براساس سلاح مي‌چرخد. همان‌گونه که در بني‌اسرائيل نيز ملک و پادشاهي بر معيار تابوت دور مي‌زد». (42)
در نتيجه امامت و سرپرستي جامعه پس از آنکه از ائمه اطهار (عليه‌السلام) به ديگران مي‌رسد، بايد همچون امانت به آن بنگرند و در آن خيانت نورزند. در اين آيه خداوند پيوند استوار ميان اداي امانت و اقامه‌ي عدل بيان مي‌کند؛ زيرا کسي که حقق مردم را ادا نمي‌کند، چگونه برايش امکان دارد يا مي‌تواند ديگران را براي اداي حقوق ياري دهد و در ادامه چگونه مي‌تواند برپادارنده و حافظ اجراي عدالت درجامعه باشد. (43) امانت‌دار واقعي کسي است که حقوق مردم را به شايستگي ادا و دادگري کند. به تعبير سيدقطب اين آيه به وظيفه‌ي امت اسلامي در زمين اشاره‌ دارد و آن اقرار به مبادي عدل و دادگري و عمل براساس روش استوار و بي‌عيب خداوند است که همان اداي امانت به اهلش و دادگري و حکميت ميان مردم است. امانت‌ها نيز از امانت بزرگ آغاز مي‌شود که خداوند انسان را بر آن خلق کرد و آسمان و زمين از پذيرش آن سرباز زدند (همانا امانت هدايت، شناخت، ايمان به خداوند، اراده و کوشش بود). از اين امانت بزرگ امانت‌هاي ديگر بر مي‌آيد که خداوند به اداي آنها در اين آيه دستور داده است. از جمله امانت تعامل نيک با مردم، بازگرداندن امانت‌هاي معاملاتي و سپرده‌هاي مالي آنها، امانت نصيحت به حاکم و مردم و امانت محافظت بر حريم جماعت و مرزهاي آن.
اما حکم به عدل در ميان «ناس» شامل همه‌ي مردم مي‌شود، نه فقط عدل ميان مسلمانان يا اهل کتاب. دادگري حق همه‌ي انسان‌‌ها است و صفت «انسانيت» آن است که بر آن حق، عدل با روش و منهج رباني مترتب مي‌شود و در آن مؤمن و کافر، دوست و دشمن، سياه و سفيد و عرب و عجم معنا ندارد. اين بنياد حکم و داوري در اسلام است، همچنان که امانت به معناي کامل کلمه، اساس زندگي در جامعه‌ي اسلامي است و اينکه به دنبال دستور به «اداي امانت»، «دادگري ميان مردم» آمده، يادآور يکي از سفارش‌هاي خداوند است. (44) با توجه به همين نکته‌ي کليدي است که علي (عليه‌السلام) همواره نسبت به کارگزاران خود سفارش مي‌کرد:
قدرت و کاري که در اختيار توست، براي تو طعمه نيست، بلکه امانتي بر گردنت است. آنکه تو را بدان گمارده، نگهباني امانت را به عهده‌ات گذاشته است. تو را نرسد آنچه خواهي، به رعيت فرمايي. در مورد بيت‌المال به هيچ کاري جز با احتياط و اطمينان اقدام مکن. در دست تو مالي از مال‌هاي خدا است و تو يکي از خزانه‌داران آنها هستي تا آن را به من بسپاري. (45)

3-4. برپايي عدالت

يکي از برترين شاخص‌هاي قدرت مطلوب آن است که حاکم تلاش مي‌کند با بهره از قدرت خويش عدالت را در جامعه برپا کند. اين بحث را در هدف‌هاي قدرت مطلوب در فصل بعد کامل بررسي خواهيم کرد.

3-5. ياد خدا در اوج قدرت

مردان الهي به هر درجه از توانايي روحي، رواني، جسمي و اجتماعي دست يابند، همه‌ي توانمندي‌هاي خود را از فضل و برکت خداوند مي‌دانند. يکي از ويژگي‌هاي قدرت مشروع و مطلوب آن است که قدرتمند هرگز منشأ و خاستگاه قدرت خويش را فراموش نمي‌کند و حتي آنگاه که قدرت انبوه به هم مي‌رساند و بسياري مردم به او کرنش مي‌کنند، اما باز ياد قدرت خداوند است و سرمست نمي‌شود تا از آن سوء استفاده کند. در ماجراي حضرت يوسف (عليه‌السلام) اين نکته به خوبي قابل مشاهده است و با آنکه او به عزيزي مصر مي‌رسد، اما لحظه‌اي خدا را از ياد نمي‌برد. خداوند مي‌فرمايد:
«وَرَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَخَرُّواْ لَهُ سُجَّدًا وَقَالَ يَا أَبَتِ هَذَا تَأْوِيلُ رُؤْيَايَ مِن قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّي حَقًّا وَقَدْ أَحْسَنَ بَي إِذْ أَخْرَجَنِي مِنَ السِّجْنِ وَجَاء بِكُم مِّنَ الْبَدْوِ مِن بَعْدِ أَن نَّزغَ الشَّيْطَانُ بَيْنِي وَبَيْنَ إِخْوَتِي إِنَّ رَبِّي لَطِيفٌ لِّمَا يَشَاء إِنَّهُ هُوَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ، رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَعَلَّمْتَنِي مِن تَأْوِيلِ الأَحَادِيثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ أَنتَ وَلِيِّي فِي الدُّنُيَا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنِي مُسْلِمًا وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ»: و پدر و مادرش را به تخت برنشانيد، و همه‌ي آنان پيش او به سجده در افتادند. يوسف گفت: «اي پدر، اين است تعبير خواب پيشين من، به يقين، پروردگارم آن را راست گردانيد و به من احسان کرد آنگاه که مرا از زندان خارج کرد و شما را از بيابان باز آورد -پس از آنکه شيطان ميان من و برادرانم را به هم زد -بي‌گمان پروردگار من نسبت به آنچه بخواهد، صاحب لطف است؛ زيرا او داناي حکيم است.
سپس چنين دعا کرد:
پروردگارا، تو به من دولت دادي و از تعبير خواب‌ها به من آموختي. اي پديدآورنده‌ي آسمان‌ها و زمين، تنها تو در دنيا و آخرت مولاي مني. مرا مسلمان بميران و به شايستگان ملحق فرما. (46)
با آنکه در اين زمان اوج قدرت يوسف (عليه‌السلام) است، اما همواره خداوند را ياد مي‌کند و صراحت دارد بر اينکه خداوند به او پادشاهي داده است و در هر حال مولايش او است و سروري جز پروردگار ندارد.
در منطق قرآن کريم صاحب قدرت همواره خداي بزرگ را در نظر دارد، در ماجراي حاضر کردن تخت ملکه‌ي سبأ در قرآن کريم پس از آنکه تخت به چشم برهم زدني نزد سليمان حاضر شد، فرمود: «هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّي» : (47) اين از فضل پروردگار من است.
همچنين اين نگرش را به خوبي مي‌توانيم در زندگي و افعال ذوالقرنين به عنوان شخص قدرتمند مشاهده کنيم که نمونه‌ي برجسته‌ي اين امر است. در قرآن کريم به قدرت وي اشاره شده است. (48) او با قدرتش سدي ميان قوم ستمديده و يأجوج و مأجوج مي‌سازد که آنان نمي‌توانستند از آن بالا روند و آن را تخريب کنند. (49) با اين همه در برابر کمک مالي قوم گله‌مند مي‌گويد:
«قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا»: (50) آنچه پروردگارم به من در آن تمکن داده، از کمک مالي شما بهتر است. مرا با نيروي انساني ياري کنيد تا ميان شما و آنها سدّ استواري قرار دهم.
ذوالقرنين به کار بزرگي که انجام داد، نگاهي کرد، اما غرور و تکبر او را فرا نگرفت و مست قدرت و علم خويش نشد، بلکه خدا را به ياد آورد و سپاس او گفت. کار نيکي را که خداوند او را به انجام آن موفق کرده بود، به سوي خداوند، از سوي او و ناشي از لطف او دانست و قدرت خويش را به سوي قدرت خداوند برگرداند سپس ايمان خويش را به اينکه آن کوه‌ها و سدها قبل از روز رستاخيز فرو خواهند ريخت. او با آن همه قدرت، مغرور و سرمست نشد، عدالت ورزيد و گفت: «هَذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي»: (51) اين لطف و رحمتي از سوي پروردگار من است.
اين سيره و منش ذوالقرنين، نمونه‌ي نيکي از حاکم شايسته است که خداوند به او در زمين قدرت بخشيد؛ اسباب قدرت را در شرق و غرب زمين در خدمت او قرار داد، اما سرکشي نکرد و تکبر نورزيد، ستم نکرد و سرمست قدرت نشد، از فتوحات خود ابزاري براي منافع مادي و به زنجيرکشيدن افراد، جماعت‌ها و سرزمين‌ها نساخت و اهل آن سرزمين‌ها را ابزاري براي اغراض شخصي و طمع‌ورزي خود قرار نداد، بلکه فقط به گسترش عدل مي‌انديشيد. قدرت خويش را که خداوند در اختيارش نهاده بود، براي عمران، آبادي و اصلاح و برداشتن دشمني‌ها و برپايي حقوق به کار گرفت و سپس همه‌ي کارهاي نيکي را که خداوند به دست او محقق ساخت، به رحمت و فضل خداوند نسبت داد و قدرت و سطوت خداوند را در اوج قدرت خويش فراموش نکرد، بلکه آن را ناشي از قدرت خداوند دانست. (52)
ذوالقرنين با اينکه کار مهمي انجام داده بود، روش مستکبران پيشه نکرد، برخود نباليد و بر مردم منت نگذاشت. انسان هر قدري قوي و نيرومند و متمکن و صاحب قدرت شود و از عهده‌ي انجام کارهاي بزرگ برآيد، باز هرگز نبايد به خود ببالد و مغرور شود. اين همان درس ديگري است که ذوالقرنين به همگان تعليم مي‌دهد. (53) اين ويژگي حاکمان و قدرتمندان الهي است، با آنکه فاتح و پيروزند، اما راه تخريب و تهاجم و سوء استفاده را پيش نمي‌گيرند، از قدرت و اراده‌ي پروردگار غافل نمي‌مانند و طريقه‌ي ناسپاسي پيشه‌ي خود نمي‌کنند. (54) باري همان‌گونه که در مباني قدرت مطلوب و مشروع اشاره کرديم، اين امر ناشي از آن است که قدرتمند همه‌ي قدرت‌ها را از آن خداوند مي‌داند. در نتيجه در گذار اجرايي قدرت خويش او را از ياد نمي‌برد و به يا دارد اين دنيا همه مسير نيست، بلکه فقط براي رسيدن به کمال گذرگاهي است.

پي‌نوشت‌ها:

1. انبيا: 73. شبيه اين تعبير در سوره‌ي سجده آيه‌ي 24 آمده است (وَجَعَلْنَا منهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا).
2. انبيا: 72 – 73.
3. سيد محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 1، ص 272.
4. ص: 45.
5. ملک: 22.
6. إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ (هود: 56).
7.يونس: 35.
8. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 1، ص 157/ شيخ صدوق؛ معاني‌الأخبار؛ ص 100.
9.ابوجعفر محمدبن‌يعقوب کليني اصول کافي؛ ج 1، ص 335.
10. هود: 97.
11. راغب‌اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 563.
12. فاطر: 10. شبيه همين آيه: نساء: 139.
13. يونس: 65.
14.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 8، ص 114 – 117.
15.رفيع‌الدين اسحاق‌بن محمد همداني قاضي ابرقوه؛ سيرت رسول‌الله؛ ج 2، ص 779.
16. منافقون: 7 – 8.
17.مجادله: 20.
18. راغب‌اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 330/ فخرالدين طريحي؛ مجمع‌البحرين؛ ذيل «ذلّ».
19. آل‌عمران: 139.
20. ابوبکر عتيق‌بن محمد سورآبادي؛ تفسيرسورآبادي؛ ج 4، ص 2611.
21. نساء: 139.
22. إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَي المُؤمِن اُمُورَهُ کُلَّها وَ لَم يُفَوِّض إلَيهِ أن يَکُونَ ذَليلاً أمَا تَسمَعُ قَولَ‌اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: «وَ لِلهِ العِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلمُؤمِنينَ»؛ فَاَلمُؤمِنُ يَکُونُ عَزِيزاً وَلَايَکُونُ ذَلِيلاً (ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 5، ص 63).
23. بقره: 126.
24. وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً (نحل: 112).
25. احزاب: 72.
26. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 1، ص 152.
27. علي‌بن‌ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 198.
28.ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 1، ص 341/ شيخ صدوق؛ معاني الأخبار؛ ج 2، ص 110/ محمدبن‌الحسن بن فروخ الصفار؛ بصائر الدرجات؛ ج3، ص 96.
29.قصص: 26.
30. ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 16، ص 67.
31. يوسف: 54.
32. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 11، ص 150.
33.يوسف: 55.
34. شيخ صدوق؛ علل الشرايع؛ ج 2، ص 125.
35. ملامحسن فيض کاشاني؛ تفسير الصافي؛ ج 3، ص 27.
36.ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 10، ص 190.
37. يوسف: 56.
38. سيدمحمد حسين فضل‌الله؛ تفسير من وحي‌القرآن؛ ج 12، ص 230.
39. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 198.
40.نساء: 58.
41.محمدبن ابراهيم النعماني؛ الغيبة؛ ص 55/ محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 23، ص 279.
42.محمدبن مسعود عياشي؛ کتاب التفسير؛ ج1، ص 249.
43.سيدمحمدتقي مدرسي؛ من هدي القرآن؛ ج 2، ص 107.
44.سيدقطب؛ في ضلال‌القرآن؛ ج2، ص 689.
45. وَإِنَّ عَمَلَکَ لَيْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ، وَلکِنَّهُ فِي عُنُقِکَ أَمَانةٌ، وَأَنْتَ مُسْتَرْعًي لِمَنْ فَوْقَکَ. لَيْسَ لَکَ أَنْ تَفتَاتَ فِي رَعِيَّةٍ (نهج‌البلاغه؛ نامه‌ي 5).
46. يوسف : 100- 101.
47. نمل: 40.
48. کهف: 84.
49. فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا (کهف: 97).
50. کهف: 95.
51. کهف: 98.
52.سيد قطب؛ في ضلال‌القرآن؛ ج 4، ص 2294.
53. براي تفصيل اين بحث، ر.ک: ناصر مکارم شيرازي و همکاران؛ تفسير نمونه؛ ج 12، ص 537.
54. عبدالله جوادي آملي؛ فلسفه حقوق بشر؛ ص 143.

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول