سنتگرايي ايراني
سنتگرايي ايراني
سنتگرايي ايراني
نويسنده: محسن معيني
پس بر خردمند خردورز لازم و واجب است كه با تمام وجودش به علمي رو آورد كه مهمتر و ضروريتر بوده و احتياط ورزيده و عمرش را در راه تحصيل علمي اختصاص دهد كه در آن تكميل ذاتش تمامتر باشد البته پس از آنكه ديگر علوم و معارف به مقدار رفع نياز در معاش و معاد برايش حصول پيدا كرده باشد، از آنچه وي را از رسيدن به سر منزل هدايت و ارشاد و روز بازگشت و ميعاد بازميدارد، رهايي يافته باشد، اين آن چيزي است كه اختصاص به علوم (كه ميگوييم) دارد، يعني به واسطهي تكميل يكي از دو قوهاش ـ كه اين دو قوه جهت ذات و وجه او به سوي حق و جهت اضافه (نسبت) و وجه وي به سوي خلق ميباشد ـ و آن (يكي از دو قوه) عبارت از علم نظري است كه (به نوعي) اصل جوهر ذاتش ميباشد، بدون اضافه و نسبتي به جسم و انفعالات جسماني و هيچ علمي غير از حكمت الهي و معارف رباني وجود ندارد جز آنكه نيازمندي بدان به سبب مدخليت جسم و قواي آن و سرگرمي و اشتغال به بدن و خواستهاي آن ميباشد…
به تفصيل به نقد اين مسأله پرداخته است. آنچه نگارنده از مفهوم سنتگرايي مستفاد ميكند استناد به اركان و ويژگيهاي اصيل و ريشهدار فرهنگي خودي است حال اگر اين استناد به آنتاگونيستي در برابر روح مدرنيسم بدل ميشود دليل اين را بايد در روح بياصالت مدرنيسم جستوجو كرد نه در انتساب شناخت دواليستي به سنت ايراني. آنچه در پي ميآيد بر شمردن ويژگيهاي اصيل فرهنگ ايراني است كه از آن به سنتگرايي ايراني تعبير ميشود.
بيشك برشمردن اين عناصر به بحث مفصلي نياز دارد لاجرم آنچه در ابعاد اين مقاله شرح داده ميشود صرفاً اشاراتي است و كنايتي.
دانش ديدن اما خود ويژگيهاي بسيار دارد، حتي در ابتداي راه دانايي نيز داشتن حداقل از بينايي ضروري و واجب است: «و اين كتاب ما آن كساني است كه هم خواستار حكمت ذوقي باشند و هم جوياي حكمت بحثي و كساني را كه تنها جوياي حكمت بحثياند نه متأله بودند و نه خواستار تأله در اين كتاب سهمي نباشند و در اين كتاب و رموز آن بحث نكنيم و سخن نگوييم مگر با آنان كه يا مجتهد متأله باشند يا طالب و جوياي الهي و كمترين درجات و شرايط خواننده اين كتاب اين است كه بارقه خدايي بر دل او تابش كرده و فرود آمده باشد و ورود آن ملكه وي شده باشد و آنان كه از بارقات الهي بهرهور نشده باشند از اين كتاب سودي برنگيرند …
(حكمه الاشراق ـ شيخ شهيد سهروردي)
علم نظر علم ديدن تناسبها است اما اين تناسبات از وجه سوژهي خودبنياد نگريسته نميشود بلكه من متصل به حق به آن مينگرد. درست به همين دليل است كه در نگارگري ايراني و سنت نقاشي ايراني پرسپكتيو حذف ميشود.
ناظر آثار حق دارد از وجوه مختلف به منظره نگاه كند و خود جزئي از فعل نظاره است آنچنان منظر نيز، فاصله بين منظر، نظر و نظاره برداشته ميشود و فعل نظر از منظر و از ناظر بودگي قابل تفكيك نيست. علم نظر دانش ديدن چيزي در پس ظاهر است و دقيقاً به همين دليل است كه تمام هنر، فرهنگ، ادبيات، موسيقي، فلسفه و … ايراني ارجاع به فرامتن دارد. فلسفه، هنر و فرهنگ ايراني اشاره دارد به جايي بيرون اينجا، آنچه در اينجاست اشارت است، سايه است، (به قول اخلاف سوسور و پيرس نشانه است) كه ارجاع به چيزي ديگر دارد. (اما اين چيز ديگر نه آنگونه كه هيديگر ميگويد از فهم خارج است نه آنگونه كه دريدا ميگويد نشانهاي قابل تأويل به نشانهاي ثانوي است) اين چيز همان «آن» است. آنچه در گفت نميآيد به قول حافظ:
در نص صريح قرآن (سوره مباركه نور) نيز به روشني از خداوند به عنوان نور آسمان و زمين نام برده ميشود. در فلسفه ايراني پس از اسلام نيز خداوند نور مجرد (نور الانوار) است كه در عالم تجلي پيدا كرده است. لاجرم مفهوم نور نشانهي حضور ذات حق تعالي است در عالم.
بينا كسي است كه نور حق را در كائنات ببيند و به دانش يافتن اين نور و ديدن آن و دريافت آن دست پيدا كند. لاجرم تمام سنت ايراني را ميتوان در اين دو امر خلاصه كرد و از اين دو نيز ميتوان به يك نتيجه كلي رسيد كه «سنت ايراني سنت ديدن نور حق است در كائنات». اگر به دقت به قطعات موسيقي (چه رديفي چه مقامي و حتي محلي) ايراني گوش فرادهيم، نقاشي ايراني را تحليل كنيم، شعر و ادبيات پارسي را كه مورد نظر قرار دهيم و حتي در آثار فلسفي ايراني نمود كنيم درمييابيم كه تماماً اشارت به چيزي دارند كه روشني، روشنايي و روشنگر است. در نهايت از نظر نگارنده درست از همين جاست كه وجه افتراق سنت ايراني و مدرنيته (بحث مورد علاقه دواليستها) شكل ميگيرد. مدرنيسم جستوجوي ظاهر در ظاهر است و فرو آمدن از عمق به سطح اما سنت ايراني بشارت دهنده فرا رفتن از هر سطحي به عمقي متعالي و نوراني، عمقي معكوس تمام جغرافياي معاصر. فرا رفتن است، فرا رفتن تا هور قليا و رُستن در خويش و رَستن از خويش:
«… سالك چون به نور الله ميرسد و به لقاي خدا مشرف ميشود به عين اليقين ميرسد، يعني تاكنون به عين اليقين ميدانست، اكنون به عين اليقين ميبيند كه هستي خداي راست هيچ ذرهاي از ذرات عالم نيست كه نور خداي به ذات به آن نيست و بر آن محيط نيست و از آن آگاه نيست، سالك از هستي خود برميخيزد و هستي ايثار ميكند و از غرور و پندار بيرون ميآيد…».
(كتاب الانسان الكامل)
(عزيز الدين نسفي/ به تصحيح ماريژان موله/ ترجمه دكتر سيد ضياءالدين دهشيري)
سنتگرايي ايراني همانا بازگشت به دانش نظر است، حال اگر پذيرش اين امر براي عقل مدرن (و عقل مدرن زدگان) عجيب و حتي غيرممكن است همانا ايراد از سردي عقل مدرن است نه از سرخي عقل سنتي ايراني:
منبع: سایت باشگاه اندیشه
مقدمهي اسفار اربعه
صدرالمتألهين شيرازي
به تفصيل به نقد اين مسأله پرداخته است. آنچه نگارنده از مفهوم سنتگرايي مستفاد ميكند استناد به اركان و ويژگيهاي اصيل و ريشهدار فرهنگي خودي است حال اگر اين استناد به آنتاگونيستي در برابر روح مدرنيسم بدل ميشود دليل اين را بايد در روح بياصالت مدرنيسم جستوجو كرد نه در انتساب شناخت دواليستي به سنت ايراني. آنچه در پي ميآيد بر شمردن ويژگيهاي اصيل فرهنگ ايراني است كه از آن به سنتگرايي ايراني تعبير ميشود.
بيشك برشمردن اين عناصر به بحث مفصلي نياز دارد لاجرم آنچه در ابعاد اين مقاله شرح داده ميشود صرفاً اشاراتي است و كنايتي.
1ـ سنت ايراني و علم نظر
دانش ديدن اما خود ويژگيهاي بسيار دارد، حتي در ابتداي راه دانايي نيز داشتن حداقل از بينايي ضروري و واجب است: «و اين كتاب ما آن كساني است كه هم خواستار حكمت ذوقي باشند و هم جوياي حكمت بحثي و كساني را كه تنها جوياي حكمت بحثياند نه متأله بودند و نه خواستار تأله در اين كتاب سهمي نباشند و در اين كتاب و رموز آن بحث نكنيم و سخن نگوييم مگر با آنان كه يا مجتهد متأله باشند يا طالب و جوياي الهي و كمترين درجات و شرايط خواننده اين كتاب اين است كه بارقه خدايي بر دل او تابش كرده و فرود آمده باشد و ورود آن ملكه وي شده باشد و آنان كه از بارقات الهي بهرهور نشده باشند از اين كتاب سودي برنگيرند …
(حكمه الاشراق ـ شيخ شهيد سهروردي)
علم نظر علم ديدن تناسبها است اما اين تناسبات از وجه سوژهي خودبنياد نگريسته نميشود بلكه من متصل به حق به آن مينگرد. درست به همين دليل است كه در نگارگري ايراني و سنت نقاشي ايراني پرسپكتيو حذف ميشود.
ناظر آثار حق دارد از وجوه مختلف به منظره نگاه كند و خود جزئي از فعل نظاره است آنچنان منظر نيز، فاصله بين منظر، نظر و نظاره برداشته ميشود و فعل نظر از منظر و از ناظر بودگي قابل تفكيك نيست. علم نظر دانش ديدن چيزي در پس ظاهر است و دقيقاً به همين دليل است كه تمام هنر، فرهنگ، ادبيات، موسيقي، فلسفه و … ايراني ارجاع به فرامتن دارد. فلسفه، هنر و فرهنگ ايراني اشاره دارد به جايي بيرون اينجا، آنچه در اينجاست اشارت است، سايه است، (به قول اخلاف سوسور و پيرس نشانه است) كه ارجاع به چيزي ديگر دارد. (اما اين چيز ديگر نه آنگونه كه هيديگر ميگويد از فهم خارج است نه آنگونه كه دريدا ميگويد نشانهاي قابل تأويل به نشانهاي ثانوي است) اين چيز همان «آن» است. آنچه در گفت نميآيد به قول حافظ:
2ـ نور در سنت ايراني
در نص صريح قرآن (سوره مباركه نور) نيز به روشني از خداوند به عنوان نور آسمان و زمين نام برده ميشود. در فلسفه ايراني پس از اسلام نيز خداوند نور مجرد (نور الانوار) است كه در عالم تجلي پيدا كرده است. لاجرم مفهوم نور نشانهي حضور ذات حق تعالي است در عالم.
3ـ علم نظر و نور: معناي سنتگرايي ايراني
بينا كسي است كه نور حق را در كائنات ببيند و به دانش يافتن اين نور و ديدن آن و دريافت آن دست پيدا كند. لاجرم تمام سنت ايراني را ميتوان در اين دو امر خلاصه كرد و از اين دو نيز ميتوان به يك نتيجه كلي رسيد كه «سنت ايراني سنت ديدن نور حق است در كائنات». اگر به دقت به قطعات موسيقي (چه رديفي چه مقامي و حتي محلي) ايراني گوش فرادهيم، نقاشي ايراني را تحليل كنيم، شعر و ادبيات پارسي را كه مورد نظر قرار دهيم و حتي در آثار فلسفي ايراني نمود كنيم درمييابيم كه تماماً اشارت به چيزي دارند كه روشني، روشنايي و روشنگر است. در نهايت از نظر نگارنده درست از همين جاست كه وجه افتراق سنت ايراني و مدرنيته (بحث مورد علاقه دواليستها) شكل ميگيرد. مدرنيسم جستوجوي ظاهر در ظاهر است و فرو آمدن از عمق به سطح اما سنت ايراني بشارت دهنده فرا رفتن از هر سطحي به عمقي متعالي و نوراني، عمقي معكوس تمام جغرافياي معاصر. فرا رفتن است، فرا رفتن تا هور قليا و رُستن در خويش و رَستن از خويش:
«… سالك چون به نور الله ميرسد و به لقاي خدا مشرف ميشود به عين اليقين ميرسد، يعني تاكنون به عين اليقين ميدانست، اكنون به عين اليقين ميبيند كه هستي خداي راست هيچ ذرهاي از ذرات عالم نيست كه نور خداي به ذات به آن نيست و بر آن محيط نيست و از آن آگاه نيست، سالك از هستي خود برميخيزد و هستي ايثار ميكند و از غرور و پندار بيرون ميآيد…».
(كتاب الانسان الكامل)
(عزيز الدين نسفي/ به تصحيح ماريژان موله/ ترجمه دكتر سيد ضياءالدين دهشيري)
سنتگرايي ايراني همانا بازگشت به دانش نظر است، حال اگر پذيرش اين امر براي عقل مدرن (و عقل مدرن زدگان) عجيب و حتي غيرممكن است همانا ايراد از سردي عقل مدرن است نه از سرخي عقل سنتي ايراني:
منبع: سایت باشگاه اندیشه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}