فلسفهی مرگ چیست
انسان موجودی است که میداند میمیرد و احساس مرگ نیز برای انسان احساس کاذبی نیست تا از میان رفتنی باشد و اگر بر روی این احساس سرپوشی گذاشته نشود، یعنی سرکوب نگردد، آرامش درونی آدمی را از میان خواهد برد.
نویسنده: عبدالله نصری
انسان موجودی است که میداند میمیرد و احساس مرگ نیز برای انسان احساس کاذبی نیست تا از میان رفتنی باشد و اگر بر روی این احساس سرپوشی گذاشته نشود، یعنی سرکوب نگردد، آرامش درونی آدمی را از میان خواهد برد.
در دفتر حیات بشر کس نخوانده استجز داستان مرگ حدیث مسلمی
كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ ثُمَّ إِلَینَا تُرْجَعُونَ؛ (عنكبوت 57) هر نفسى چشنده مرگ است و سپس همه به سوی ما رجوع خواهند کرد.
كُلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ؛ (الرحمن 26) همه دستخوش مرگ و فنا هستند.
نَحْنُ قَدَّرْنَا بَینَكُمُ الْمَوْتَ (واقعه 60) ما مرگ را میان شما مقدر ساختیم.
أَینَمَا تَكُونُوا یدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ (نساء 78) هرکجا باشید مرگ شما را در خواهد یافت، هرچند که در کاخهای بسیار محکم باشید.
إِنَّكَ مَیتٌ وَإِنَّهُمْ مَیتُونَ؛ (زمر 30) تو (ای پیامبر) میمیری و آنها نیز خواهند مرد.
قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیكُمْ؛ (جمعه 8) (ای پیامبر) بگو (سرانجام) مرگی که از آن میگریزید شما را ملاقات خواهد کرد.
از بیابان عدم تا سر بازار وجود *** به هوای کفنی آمده عریانی چند
کیست که لحظهای به معمای مرگ نیاندیشیده باشد؟ کیست که به آن لحظهای که باید رخت از این سرای بربندد و مهمان خروارها خاک سرد گور شود بیاندیشد و بر خود نلرزد؟ کیست که بتواند چهره مرگ را با گرمی پذیرا شود؟ کیست که میلی به بقا نداشته باشد؟ کیست که درد جاودانگی نداشته باشد؟ کیست که دوستدار ابدیت نباشد؟
آری آدمی وقتی به لحظهای میاندیشد که باید از دروازه حیات پا به صحرای عدم بگذارد، لحظهای که باید همه دوستان و یاران خود را برای همیشه ترک و با تاریکیهای قبر و مار و موری که مشغول پاره پاره کردن بدن او هستند انس بگیرد برخود میلرزد و از خود سؤال میکند که چرا باید بروم؟ و به کجا میروم؟
معمای مرگ و سؤال از چرایی آن مسئلهای است که در طول تاریخ همواره بر اولاد آدم به ویژه متفکرین و فلاسفه مطرح بوده است، تا جایی که ترس از آن بعضی از اندیشمندان را بر آن داشته تا راه حلی برای گریز از آن بیابند. دامنه این ترس تا به انجاست که اپیکور فیلسوف را بر آن داشته تا به توضیح واضحات بپردازد.
اپیکور میگوید: مرگ ترسی ندارد، چرا که تا احساس هست مرگ نیست، و وقتی که مرگ فرارسد دیگر احساسی در کار نیست تا انسان از آن بترسد.
شکی نیست که اظهار نظر اپیکور برای حل معمای مرگ هرگز قادر نخواهد بود تا از عهده حل آن برآید و اگر هم این پند و اندرز اپیکور تنها راه چاره برای گریز از ترس میبود دیگر لزومی نداشت که این همه سخن از مرگ در طول تاریخ به میان بیاید. معمای مرگ و ترس از آن پیچیدهتر از آن است که با این گونه توضیح واضحات بتوان از عهده حال آن به درآمد.
در عصر و زمان ما نیز کم نیستند متفکرانی که درباره معمای مرگ بسیار اندیشیدهاند و کوشیدهاند تا راهحلی برای این معمای وجود انسان پیدا کند.
از جمله میتوان از فیلسوف بزرگ اسپانیایی او نامونو (Unamuano) نام برد که اثری بزرگ تحت عنوان درد جاودانگی از خود بر جای نهاده است. اونامونو در این اثر سخن از درد اشتیاق و آرزوی جاودانگی به میان آورده است. سخن از دردی که همگان را نالان کرده است. او معتقد است که نه تنها عقل ما باید پیرامون این مسئله به اندیشه بپردازد، بلکه دل ما نیز باید خود را با این درد مشغول سازد و آن را عمیقاً احساس کند! «اگر همه باهم در کوی و برزن، نقاب از چهره غمهایمان برگیریم، خواهیم دید که غمی مشترک و یگانه داریم» که آن هم عطش جاودانگی است. عطشی که ریشه در ذات ما دارد و «مبنای دردمندانه همه دانشها»است. «ابدیت!» ابدیت! والاترین آرزوی بشر است». بشر برای آنکه این عطش خود را سیراب کند شور عظیمی به بقای نام پیدا میکند. یعنی با بقای نام خویش میخواهد درد جاودانگی خود را درمان سازد. نه تنها عشق به بقای نام که «حرص قهرماننمایی» نیز نشانه تمنای بیمرگی است.
اونامونو آن چنان برای این احساس جاودانگی و تمنای بی مرگی بشر اصالت قایل است که میگوید ریشه دیگر سؤالات بشری نیز در همین سؤال نهفته است! یعنی اگر بشر سؤال میکند که از کجا آمدهام؟ و برای چه آمدهام؟ در واقع در پس این پرسشها میخواهد بداند که سرانجامش چیست؟
«من از کجا میآیم و جهانی که در آن و با آن میزیم از کجا پدید آمد؟ من به کجا خواهم رفت و آنچه مرا احاطه کرده است به کجا خواهد رفت؟ معنی و مقصود اینها چیست؟ انسان به محض آنکه از ضرورت سفلهپرور تلاش معاش فراغت یافت، چنین پرسشهایی از خود میکند. اگر دقت کنیم میبینیم که در پس این پرسشها، میل به دانستن «سرانجام» چیزها نهفته است تا «چرایی» آنها، یعنی علت مهم نیست، غایت مهم است.» (1)
آری معمای مرگ مسئله بسیار مهمی است که چه بسا اگر به حل آن نایل نیاییم زندگی پوچ و بیمعنا خواهد شد. همانگونه که جمعی از پوچگرایان به جهت آنکه نتوانستهاند این معما را حل کنند فریاد بر آوردند که زندگی پوچ است و بیمعنا و به راستی اگر ابدیتی نباشد، انسان باشد و این عمر محدود، آن هم با غم و اندوههای فراوان، حق کشیها و ظلم و ستمها، بیماریها و گرفتاریها، آیا میتوان برای چنین زندگیی معنا و مفهومی را پیدا کرد؟ بر همین اساس است که میگوییم پاسخ مثبت به معمای مرگ نه تنها در جاودانگی بشر را درمان میکند که به زندگی نیز معنا و مفهوم میبخشد.
گفتیم که پاسخ مثبت به سؤال به کجا میرویم میتواند هم زندگی را با معنا و مفهوم سازد و هم تمنای بیمرگی انسان را ارضاء نماید. حال این سؤال مطرح است که کدام مکتب میتواند از عهده چنین پاسخی برآید.
شکی نیست که تنها یک مکتب میتواند معمای مرگ را حل نماید و آدمی را از وادی رنج و نومیدی و پوچگرایی رهایی بخشد، که آن هم مکتب توحیدی است؛ به ویژه مکتبی که قرآن معرفی میکند؛ چرا که قرآن مرگ را به گونهای توجیه و تفسیر میکند که نه تنها نومید کننده و رنجآور نیست تا آدمی را به سکون و یأس کشاند که حرکت دهنده و امیدبخش نیز هست، تا جایی که موجب میشود آدمی از روی علم و آگاهی و با انتخابهای مثبت به قتلگاه شهادت رفته و شهیدی جاودانه شود. مرگ برای انسان از دیدگاه قرآن پایان نیست.
مرگ برای انسان یک پل است. پلی برای عبور از عالمی به عالم دیگر و خروج از حیاتی به حیات دیگر. مرگ پایان زندگی نیست، بلکه آغاز یک زندگی ابدی و جاودانی است. انسان نمیمیرد تا معدوم شود، بلکه میمیرد تا نتیجه انتخابهای خویش را ببیند و از آنها بهره برگیرد.
لَیجْمَعَنَّكُمْ إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ لَا رَیبَ فِیهِ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثًا؛ (نساء87) به طور قطع شما را در روز قیامت که در آن شکی نیست جمع خواهد کرد و کیست راست گفتارتر از خدا.
زَعَمَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنْ لَنْ یبْعَثُوا قُلْ بَلَى وَرَبِّی لَتُبْعَثُنَّ ثُمَّ لَتُنَبَّؤُنَّ بِمَا عَمِلْتُمْ؛ (تغابن 7) کسانی که کفر ورزیدند گمان کردند که هرگز برانگیخته نخواهند شد. بگو آری قسم به پروردگارم که قطعاً برانگیخته خواهید شد و سپس از آنچه انجام دادهاید قطعاً آگاه خواهید شد.
قرآن به همه انسانها گوشزد میکند که مبادا گمان کنید که زندگی دنیا پایان همه چیز است و شما بعد از مردن نیست و نابود خواهید رشد، چرا که حکمت خداوندی شما را دوباره زنده خواهد کرد و به حساب اعمال شما خواهد رسید. مبادا کسی گمان کند که ممکن نیست پس از آنکه اعضای بدنش متلاشی شد و از بین رفت دوباره جمع شود.
أَیحْسَبُ الْإِنْسَانُ أَلَّنْ نَجْمَعَ عِظَامَهُ بَلَى قَادِرِینَ عَلَى أَنْ نُسَوِّی بَنَانَهُ؛ (قیامت3-4) آیا انسان گمان میکند که ما استخوانهای او را (پس از متلاشی شدن) جمع نمیکنیم؟ آری ما قادریم که سرانگشتان او را (به طور کامل) بسازیم.
قرآن نه تنها به انسان میگوید که تو برای بقا آفریده شدهای نه فنا، بلکه برای اثبات آن دلیل عقلی نیز میآورد. به آیه زیر توجه کنید که چگونه قرآن بر اساس اصل عدالت قیامت را اثبات میکند.
أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیئَاتِ أَنْ نَجْعَلَهُمْ كَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْیاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا یحْكُمُونَ وَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَلِتُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لَا یظْلَمُونَ (جائیه 21-22) آیا کسانی که مرتکب اعمال زشت شدهاند گمان میکنند مانند کسانی هستند که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند. (به طوریکه) زنده بودن و مردنشان مساوی باشد؟ چه بد داوری میکنند. در صورتی که خدا آسمانها و زمین را به حق آفریده است تا هرکس برای آنچه که انجام داده جزا داده شود و آنان مورد ستم واقع نمیشوند.
آری اگر بنا باشد که کافر و مؤمن یکسان باشند، عادل و ظالم یکسان باشند، پاکدامن و ناپاک یکسان باشند، پس عدل خداوندی چه معنایی پیدا میکند؟ اگر بنا باشد که افرادی در مسیر حقیقی هدف آفرینش گام بردارند و متحمل رنجها و گرفتاریهای بسیاری شوند و وقتی که مردند رهسپار دیار عدم شوند و حیات دیگری نباشد تا در آن حیات پاداش اعمال خود را ببینند، در عین حال افرادی هم باشند که یک عمر به انسانها ظلم و ستم کنند و وقتی هم که مردند رهسپار دیار نیستی شوند و حیات دیگری نباشد تا مجازات اعمال خود را ببینند، آیا در این صورت آفرینش جهان بیهوده نخواهد بود؟ آیا خلقت معنا و مفهومی خواهد داشت؟ آیا حکمت و عدل خداوندی میتواند چنین چیزی را توجیه و تبیین کند؟!
بنابر آنچه گفتیم قرآن عطش جاودانگی انسان را که همان میل به بقا باشد بدون پاسخ نمیگذارد! هم این نیاز را با طرح مسئله معاد ارضاء میکند و هم سئوال به کجا میرویم را پاسخ میگوید. قرآن در آیات گوناگونی مسئله قیامت و ابعاد گوناگون آن را مطرح میسازد که در اینجا جای بحث پیرامون آنها نیست. فقط ما یک آیه دیگر را که در آن به تجسم اعمال آدمی در رستاخیز اشاره کرده است مورد بحث قرار میدهیم.
یوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیرٍ مُحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَینَهَا وَبَینَهُ أَمَدًا بَعِیدًا وَیحَذِّرُكُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ؛ (آل عمران 30) روزی که هرکس هر آنچه از کار نیک انجام داده حاضر میبیند و دوست میدارد که میان او و کار بدی که انجام داده است فاصله زمانی طولانی باشد و خداوند شما را از (نافرمانی) خود برحذر میدارد و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
آیه فوق به حضور اعمال نیک و بد انسان در روز رستاخیز اشاره میکند و میگوید در آن روز همه افراد انسانی اعمال خود را مشاهده خواهند کرد و اگر عمل بدی از انسان سر زده باشد، از ترس و وحشت مشاهده عمل خود آرزو میکند که ای کاش میان او و عملش فاصله زیادی میبود.
آری این جهان بینی قرآن است که به انسان میگوید حیات تو منحصر به همین چند روز زندگی دنیوی نیست تا هر کاری که خواهشهای نفسانیت اقتضا میکند انجام دهی! هر آنچه که در جهت سودجویی تو بود انجام دهی! از خیانت و فسق و فجور و اذیت و آزار دیگران ابایی نکنی! این قرآن است که میگوید ای انسان تو نمیتوانی زندگی خودت و دیگران را به بازی بگیری! نمیتوانی حیات را به شوخی تلقی کنی و عمرت را در مسیر انحرافات تباه سازی!
ای انسان تو ره به سوی ابدیت داری! ابدیتی که کیفیت و چگونگی آن بستگی به عملکردهای تو دارد. ابدیتی که تو خود سازنده آن هستی نه دیگری! ابدیتی که در هر آن و هرلحظه به دست تو در حال ساخته شدن است.
اینجا جا دارد که از آن متفکران و یا متفکر نمایانی که به ضرورت پاسخ سئوال به کجا میرویم توجهی ندارند سئوال شود که آیا بدون در نظر گرفتن پاسخ مثبت به این سئوال میتوان از انسانها انتظار داشت که عدالت را رعایت کنند؟ از حق کشی و خیانت خودداری کنند؟ به عهدهای خود وفادار بمانند؟ از راستی و درستی دوری نجویند؟ حیات خود و دیگران را به بازی نگیرند؟
آیا انسانی که نداند به کجا میرود، اعمال و رفتار مثبتش انگیزهای غیر از سودجویی خواهد داشت؟ آیا چنین فردی میتواند برای حیات خود ارزشی مافوق خواستههای زودگذر و خودخواهانه داشته باشد؟
آری به جای آنکه متفکران بشری بیایند دردهای بشری را از ریشه درمان کنند، به جای آنکه بیایند نیازهای اساسی بشر را ارضاء کنند، به جای آنکه به بشر طعم حیات، آن هم حیاتی را که رو به سوی ابدیت دارد نشان دهند میآیند با فلسفه بافیها و سفسطههای خود تیشه بر ریشه حیات بشری میزنند! از همین جاست که ما به ارزش ابعاد گوناگون انسانشناسی قرآن پی میبریم؛ چرا که قرآن با پاسخ به سئوالهای اساسی بشر دردهای بشری را از ریشه درمان میکند، نه آنکه تنها به یک سلسله دستورهای اخلاقی و پند و اندرز اکتفا کند. چه نیکو علی (علیه السّلام) «وَ ما یَغدِرُ مَن عَلِمَ کَیفَ اَلمَرجِعُ»؛ (2) «کسی که بداند سرنوشت نهایی حیات او چیست مکر و حیله نمیکند».
به راستی که اگر انسان این موضوع را دریابد که حیات انسانی به همین دنیا ختم نمیشود، بلکه انسان موجودی است ابدی که آینده خود را با اعمال و رفتارش در کشتزار حیات دنیوی خود میسازد، هیچگاه مرتکب حیلهگری و انحراف از اصول عالیه انسانی نخواهد شد.
پینوشتها
1- درد جاودانگی، ص 45.
2- نهجالبلاغه، خطبه 41.
نصری، عبدالله؛ (1394)، انسانشناسی در قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ نهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}