نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

1. خودشيفتگي

اصطلاحي در دانش روان‌شناسي وجود دارد که آن را «اختلال شخصيتي خودشيفتگي» (1) مي‌نامند و به معناي آن است که فرد بيمارگونه عاشق و شيفته‌ي خود شود. البته دوست داشتن امر ديگري است و نکوهيده و ناپسند نيست. در خودمحوري (2) فرد خود را مرکز همه‌ي امور مي‌پندارد، بدون توجه به جايگاه، منافع، باورها يا رويکردهاي ديگران. (3) خودبزرگ‌پنداري، حس مبالغه‌آميز درباره‌ي خود، خود را مهم پنداشتن، بزرگ ديدن، بي‌نظير ديدن، خاص و ويژه دانستن خويش از ويژگي‌هاي اين افراد است. چنين کساني هيچ گونه انتقادي را برنمي‌تابند و زود آشفته مي‌شوند. اين نوع شخصيت‌ها خود را چکيده‌ي فضيلت‌ها و ديگران را مجموعه‌ي رذيلت‌ها، بدي‌ها و ناداني‌ها مي‌دانند. با توجه به اين ويژگي‌ها فرد، خودشيفته و خودخواهانه همواره از ديگران اطاعت کورکورانه مي‌طلبد و از آنها بهره‌کشي مي‌کند.
خودشيفتگي مي‌تواند به استکبار بينجامد. قرآن مجيد به خودشيفتگي ابليس در جريان سرکشي و عصيان او اشاره مي‌کند. به نقل از ابليس مي‌خوانيم: «گفت من از او (آدم) بهترم، مرا از آتش آفريده‌اي و او را از گل». (4)
اين جمله علت سجده نکردن شيطان را به آدم بيان مي‌کند و اينکه او ادعاي شرافت ذاتي کرد. در اين آيه تلويح و اشاره‌اي به انکار مالکيت و حکمت خداوند از سوي شيطان هست و اين استکبار همان گناهي است که همه‌ي گناهان به آن بر مي‌گردد؛ زيرا گناه خارج شدن از دستور بندگي خداوند است و سرکشي در برابر آن. (5)
قرآن مجيد اشاره دارد افرادي هواي نفس و خواسته‌هاي خويش را خداي خود قرار مي‌‌‌دهند و هر چه نفس دستور مي‌دهد، اطاعت مي‌کنند: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»: (6) آيا ديدي کسي را که هواي نفسش را معبود خود برگزيده است؟!
در تفسير قمي آمده است امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «اين آيه درباره‌ي قريش نازل شده است و اينکه آنها هر چه دوست داشتند، مي‌پرستيدند». (7)
در سوره‌ي قصص خداوند اين گروه را گمراه و به دور از هدايت معرفي مي‌کند: «وَمَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ بِغَيْرِ هُدًى مِّنَ اللَّهِ»: (8) و آيا گمراه‌تر از آن‌کس که هواي نفس خويش را پيروي کرده و هيچ هدايت الهي را نپذيرفته، کسي پيدا مي‌شود؟!
از امام رضا (عليه‌السلام) نقل شده است که در مورد اين آيه فرمود: «يعني کسي که رأي و ديدگاه شخصي خود را بدون پيروي از ائمه‌ي هدي، دين خويش برگرفته است». (9)
اين صفت امکان دارد از فرد به نژاد، گروه، قوم و قبيله و حتي جامعه وارد شود، يعني شيفتگي از فرد به جامعه وابسته‌ي به آن سرايت کند. اين امر مي‌تواند در عرصه‌ي سياسي- اجتماعي از خشونت‌هاي شديد و خودکامگي‌هاي فراگير سردرآورد. شيفتگي در عرصه‌هاي مختلف فردي و اجتماعي - سياسي از ديدن خود و فراموشي خداوند آغاز مي شود. همان‌گونه که فرعون و سپاهيانش طلب بزرگي کردند، استبداد ورزيدند، فساد کردند. بزرگ‌بيني و فساد ناشي از بي‌ايماني و نبود باور به مبدأ و معاد است. آنان به هيچ، جز منافع شخصي خود باور ندارند.
قرآن کريم درباره‌ي يهود و نصارا نقل مي‌کند بر اين باور بودند: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ»: (10) ما پسران خداوند و از دوستان خاص او هستيم، و از روي شيفتگي به خود مي‌گفتند: «وَقَالُواْ لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلاَّ أَيَّاماً مَّعْدُودَةً»: (11) و گفتند: «آتش جز چند روزي با ما تماس پيدا نخواهد کرد».
همواره امکان دارد قدرت سياسي انسان را گرفتار شيفتگي به خود کند. يکي از مايه‌هاي اين امر خودبرتربيني فردي و شخصي است. قرآن کريم تلاش دارد فساد را از سرچشمه بخشکاند که همانا خود انسان و ذهنيت‌هاي نادرست اوست. خداوند خودستايي را نکوهش مي‌کند: «أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يُزَكُّونَ أَنفُسَهُمْ»: (12) آيا نديدي کساني را که خودستايي مي‌کنند؟
به تعبير علامه طباطبايي غرور و شيفتگي که انسان را بر مي‌انگيزند خودستايي کند، عُجب است که از رذايل اساسي به شمار مي‌آيد. از آنجا که اين انسان خودبين در جامعه مي‌زيد، از اين صفت نکوهيد صفت تکبر مي‌زايد و اين تکبر در شکل برتري‌جويي و استعلا بر بندگان خداوند تجلي مي‌کند و آنها را بنده‌ي خويش مي‌پندارد و در نتيجه هر ظلم و ستم مي‌کند و سلطه‌ي خود را بر جان، آبرو و اموال مردم گسترش مي‌دهد و به آنها دست‌درازي مي‌کند. اين امور در عرصه‌ي فردي است؛ اما هنگامي که اين روش به بينش اجتماعي و سيره قومي درآيد، خطري خواهد بود که هلاک نوع بشر و فساد زمين در آن خواهد بود؛ (13) در نتيجه قرآن مجيد به مسلمان هشدار مي‌دهد: «فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَى»: (14) خودستايي مکنيد، خداوند پرهيزکاران را بهتر مي‌شناسد.
در کلامي از علي (عليه‌السلام) نقل است که فرمود: «شديدترين وحشت‌ها عُجب و خودخواهي است». (15)
در نتيجه خداوند متعال درباره‌ي افرادي که خودشيفته‌اند و به دنبال ستايش ديگران هستند، مي‌فرمايد:
«لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَا أَتَواْ وَّيُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُواْ بِمَا لَمْ يَفْعَلُواْ فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِّنَ الْعَذَابِ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»: (16) گمان مبر آنها که از اعمال [زشت] خود خوشحال مي‌شوند و دوست دارند در برابر کار [نيک] انجام نداده ستايش شوند، از عذاب [الهي] برکنارند! [بلکه] براي آنها عذاب دردناکي است!
در روايتي از امام باقر (عليه‌السلام) نقل است که فرمود: «اين آيه درباره‌ي منافقان صادر شده است؛ آنها که دوست دارند بدون انجام کاري ستايش شوند». (17)

2. نقدناپذيري

يکي از عوامل ايجاد گفت‌وگو و مفاهمه در جامعه و مصون ماندن قدرت از آسيب، نقد سازنده و حضور منصفانه و دلسوزانه‌ي آن در جامعه است. فرهنگ نقادي و نقدپذيري در جامعه‌اي رشد مي‌يابد که تحمل مخالف قدرت در جامعه نهادينه شده باشد. در فرايند نقد آزادانه، مردم مي‌توانند به وضعيتي که در آن مي‌زيند، اعتراض کنند و خواهان اصلاح آن شوند. مي‌توان در تضارب آرا و مخالفت‌ها، به شناخت جامع و سنجيده و به هويت اصيل دست يافت. در مفهوم انتقاد نوعي جداسازي ناخالصي‌ها وجود دارد. (18) نقد هنگامي است که درهم‌ها به دقت نگريسته شوند تا سره و ناسره از هم جدا شود. «نقد کلام» به معناي آشکار کردن عيب‌ها و نيکي‌هاي آن است (19) پس نقد رويکرد شفاف، سازنده و پالايشگرانه دارد. اين امر در ساحت قدرت سياسي هنگامي که جريان يابد، مي‌تواند آن را به سوي جايگاه مطلوب و شايسته حرکت دهد. اين در حالي است که در حاکميت قدرت‌هاي نامشروع هرگونه نقدي، برتافته نمي‌شود. از آنجا که اين قدرت‌ها گرفتار اين آسيب جدّي هستند، قدرت‌هاي مشروع، حاکمان و کارگزاران آن بايد در نظر داشته باشند هر آينه احتمال دارد آنها نيز دچار لغزش شوند و نقدهاي منصفانه و اصلاحگرانه را برنتابند؛ در نتيجه در قرآن کريم بر اين امر تکيه شده است که در جامعه‌ي اسلامي بايد گروهي منتقد و خيرخواه وجود داشته باشد که به معروف و کارهاي شايسته امر کنند. (20) همين ويژگي نقّادي و امر به خير است که امت اسلام را به تعبير قرآن «خَيْرَ أُمَّةٍ» (21) مي‌سازد.
طبيعي است اين امر در حيطه‌ي گسترده‌تري از امر فردي قرار دارد و جامعه را از گزند استبداد، فساد و ظلم دور مي‌دارد. قرآن از اينکه در امت‌هاي گذشته کسي به اين اصل عمل نکرده است، به نکوهش و اعتراض بيان مي‌کند: «فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ»: (22) پس چرا از نسل‌هاي پيش از شما خردمنداني نبودند که [مردم را] از فساد در زمين باز دارند؟
اشاره شد در لايه‌هاي متفاوت قدرت نامشروع، نقدناپذيري وجود دارد. آنچه در اين مجال مهم است، توجه دادن به اين نکته است که قدرت حتي در شکل مشروع و مطلوبش نيز امکان دارد گرفتار اين آسيب شود. از نظرگاه سياسي، نقد و انتقاد از اهميت فراوان برخوردار است. به ويژه اين امر در حاکميت و دستگاه قدرت بيشتر نماد و نمود دارد؛ زيرا معمولاً آنها که صاحب قدرت و مقام مي‌شوند، ديدگاه‌هاي ديگران را قبول نمي‌کنند و گاه چنان مغرور و خودسر مي‌شوند که فقط راه خود را بر مسير راستي و درستي مي‌پندارند و راضي نمي‌شوند از ذهنشان هم بگذرانند شايد خطا کنند يا بر اثر تصميمي که گرفته‌اند، حق مظلومي پايمال شود، هزينه‌هاي هنگفتي به ناحق صرف شود و از مسير دادگري به دور باشد. شايد در اين امر بحث از جهل و ناداني نباشد، بلکه حقيقت پوشي و فريب است؛ توهم و انگاشته‌اي است که خواسته‌هاي نادرست و انديشه‌هاي نامبارک، صاحب قدرت به دست خود به وجود مي‌آورد و تارهاي آن بيش از پيش به دست و پاي او تنيده مي‌شود. حاکماني که قدرت را در دست دارند، اگر اين گونه تلقي و برداشت را در ذهن داشته باشند، به وادي استبداد و ديکتاتوري در مي‌افتند که عين ظلم و بي‌عدالتي است. حضور نقد و بازبيني عملکردها و نقدپذيري شايد بتوان اندکي از آن حرکت را کند و حاکمان را از مطلق‌انديشي در عرصه‌ي عمل سياسي و برنامه‌ريزي دور کند.
پندار برترنشيني و خطاناپذيري است که به دنبال آن نقدناپذيري مي‌آيد؛ جامعه و اطرافيان قدرت‌مداران را وحشت‌زده مي‌کند، چرا که اجازه‌ي هرگونه اظهارنظر و نقد توهم‌هاي ناشايست آنها را به دانايان جامعه نمي‌دهند. به تعبير قرآن کريم آنها را باد نخوت و پندار عزّت در بر مي‌گيرد و در نتيجه کسي را ياراي نقد و انتقاد آنها نيست: «وَإِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ»: (23) و چون به او گفته شود: «از خدا پروا کن»، نخوت وي را به گناه کشاند.
فعل «قيل» مجهور آمده است؛ از اين‌رو که گويا عنصر طاغي در طغيان به آن حد مي‌رسد که کسي را ياراي روبه‌رو شدن با او نيست تا شايد پندش دهد و از سرخودي و طغيان باز دارد... «أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ» به اين حقيقت دلالت دارد که خوي خودسري و سرکشي در او چنان راسخ و ملکه و مالک عقل و اراده‌اش شده که چون مواجه شود با هر چه و هر که بخواهد او را رام و وجدان و عقلش را بيدار و هشيار کند، اين خوي به طغيان بر مي‌خيزد و او را فرا مي‌گيرد و روزنه‌هاي درونش را يکسر مي‌بندد. معناي «العزه» درباره‌ي طاغي، همين خوي سرکشي بر هر قانون و حقوق و طغيان بر هر خيرانديش و عاقبت‌بين است. او پس از توليت و پيشرفت در فساد و طغيان چون نام خدا و پرواي او را بشنود که متضمن انديشه در خير و مصلحت است، به جاي آنکه بينديشد و پروا گيرد، طبيعت سرکشش را، آلودگي به گناه و تجاوز فرار مي‌گيرد. همين طبيعت و شراره‌هاي آن هر روزنه انديشه به خير و حق را به رويش مي‌بندد. او در ميان اين خودسوزي و تاريکي پيوسته وحشت‌زده و هراسناک است بانگ و شبحي از غلامان خدمتگزار سربه زير باشد يا از آزادگان سرفراز. (24)
قدرت براي سيطره و چيرگي نيست. فرد در جايگاه شايسته نقد و اندرز را مي‌پذيرد، بلکه خواهان آن است و به آن شاد مي‌شود؛ زيرا نقد نشان دهنده‌ي حق و واقعيت است. او ستايش و مدح را طلب نمي‌کند؛ زيرا کار او براي خداوند است، نه براي ستايش ديگران و شهرت. امام علي (عليه‌السلام) در وصف متقين مي‌فرمايد:
آنها کساني هستند که از کارهاي کوچک خويش خشنود نمي‌شوند و اعمال فراوان خود را بسيار نمي‌بينند. آنها نفس خويش را متّهم مي‌کنند و از کردار خود بيمناک‌اند. هرگاه يکي از آنها ستوده شود، از آنچه درباره‌اش گفته شده است، در هراس مي‌افتد. (25)
با توجه به همين امر است که در روايت‌ها، «نصيحت‌پذيري» از صفت‌هاي مؤمنان شمرده شده است. (26) در مقابل، منافق خيانتکار است که قول حق بر او دشوار است؛ زيرا او را رسوا و عيوبش را آشکار مي‌کند. پس ستايش دروغين را به بالاترين قيمت مي‌خرد تا کاستي‌ها و بدي‌هاي او را بپوشاند. (27)
پيامد شوم نقدناپذيري قدرت، محدوديت آزادي به ويژه در حوزه‌ي بيان است. در آزادي بيان، افراد مي‌توانند بدون ترس و وحشت، تصميم قدرت‌ها را به نقد کشند. آزادي بيان به اين معنا است که افراد، گذشته از اينکه به خاطر دانستن عقيده مخالف، چه در امور ديني، چه در امور سياسي نبايد تحت پيگرد قرار گيرند، بلکه بايد بتوانند در عمل عقيده‌ي خود را ابراز کنند و براي اثبات و احياناً به دست آوردن همفکران ديگر درباره‌ي آن تبليغ کنند، (28) طبيعي است قدرتمندان و کارگزاران کم‌حوصله اين روند را بر نتابند.
با توجه به احتمال درافتادگي قدرت به آسيب نقدناپذيري است که در قرآن کريم بر آموزه‌ي امر به معروف و نهي از منکر (29) تأکيد شده است که يکي از آموزه‌هاي پيش‌بيني شده در فرهنگ سياسي اسلام براي نقادي قدرت است؛ دستوري که در نگاه واقع‌بينانه به خالص کردن و پالايش جامعه‌ي اسلامي مي‌انجامد، حتي اگر اين جامعه در زمان پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) شکل گرفته باشد پس اين آموزه خاص جامعه‌هاي نامطلوب نيست، بلکه وظيفه‌اي است که بايد در ميان مسلمانان عملياتي شود و تا هنگامي که انتقاد، پرسشگري، پاسخ‌جويي و آزادي بيان در جامعه به عنوان يک حق اوّلي وجود نداشته باشد، اين دستور در جامعه اجرا نمي‌شود. هنگامي امر به معروف و نهي از منکر اجرايي مي‌شود و حاکمان به نقدپذيري و نقدشنوي مجبور مي‌شوند که احزاب و رسانه‌هاي مستقل در جامعه حضور داشته باشند و بدون وابستگي به نهادهاي حکومتي و دولتي جرئت داشته باشند سياست‌هاي نظام را منطقي نقادي کنند و حاکمان را به توضيح وادارند. اگر از سوي حاکمان نقدي پذيرفته نشود و آنها به مطبوعات، احزاب، روزنامه‌ها و رسانه‌ها جوابگو نباشند، خمودي و خموشي جامعه را فرا مي‌گيرد و کسي جرئت اعتراض به خود نمي‌دهد و پس از اندک زماني انديشه و دغدغه‌ي نقد و اعتراض کم‌رنگ و محو مي‌شود. طبيعتاً در اين صورت حاکمان هرگونه که دوست دارند، حکومت مي‌کنند. نصيحت و خيرخواهي که معني ديگري از نقد منصفانه و سازنده است، به کام قدرتمندان نامشروع و خودکامه تلخ مي‌آيد؛ در نتيجه اغلب جامعه‌هايي را که رياست مي‌کنند، خالي از نقد و دچار اختناق مي‌گردانند و اين آسيب به سادگي مشاهده‌پذير است.

پي‌نوشت‌ها:

1.Narcissistic Personality Disorder.
2.Egocentrism.
3.Sally Wemeier (edit); advanced Learners dictionary of current English.
4. ص: 76.
5. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 17، ص 226.
6. جاثيه، 23.
7. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج2، ص 29؛ شبيه اين مضمون: أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ؟ (فرقان: 43)
8. قصص: 50.
9. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 1، ص 306.
10. محمد جواد مغنيه؛ التفسير المبين؛ ص 513.
11. مائده: 18.
12. بقره: 80.
13. نساء: 49.
14. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 4، ص 373.
15. نجم: 32.
16. نهج‌البلاغه؛ حکمت 38.
17.آل‌عمران: 188.
18. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 128.
19. اسماعيل‌بن حماد جوهري؛ الصحاح في لغة العرب؛ ذيل ماده‌ي «نقد».
20.لويس معلوف؛ المنجد في اللغه؛ ص 387.
21. آل‌عمران: 104.
22. آل‌عمران: 110.
23. هود: 116.
24. بقره: 206.
25. سيدمحمد طالقاني؛ پرتوي از قرآن؛ ج 2 ص 99 – 100.
26. نهج‌البلاغه؛ خطبه 193.
27. حر عاملي؛ وسائل‌الشيعه؛ ج 8، (أبواب أحکام العشرة، باب 12)/ المحدث النوري؛ مستدرک الوسائل؛ ج 2 (أبواب أحکام العشرة، باب 11).
28. محمد جواد مغنيه؛ تفسير الکاشف؛ ج 1، ص 310.
29. محمدابراهيمي و علي‌رضا حسيني؛ درآمدي بر حقوق اسلامي؛ ص 270.
30. تفصيل اين بحث در فصل بعد خواهد آمد.

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول