نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

استقلال سياسي

استقلال سياسي که يکي از مؤلفه‌هاي کليدي قدرت سياسي در حوزه‌ي معنوي به شمار مي‌آيد، به معناي آن است که کشور و واحد سياسي بتواند در عرصه‌ي سياسي با آزادي تصميم بگيرد و زير فشار و نفوذ ديگر قدرت‌ها نباشد. به بيان ديگر استقلال را به جدا بودن حاکميت کشوري از ديگر کشورها از نوع سلطه و سيادت خارجي تعريف کرده‌اند. (1) برخي ديگر بر اين باورند در استقلال، آزادي اراده‌ي ملي براي اداره‌ي امور داخلي و خارجي خود از دست ديگران داراي اهميت است. (2) گويي در سرشت آدمي است همه‌ي افراد جامعه، طالب عزّت، قدرت و احترام باشند و همواره موفقيت، سيادت، افتخار، برتري و حرمت خود را بجويند. (3)
از آنجا که قرآن کريم امت مسلمان را داراي عزّت و سربلندي مي‌داند، يکي از مظاهر عمده‌ي تجلي عزّت در استقلال کشور اسلامي، تصميم‌گيري براساس اجراي دستورهاي دين و منافع ملّي يکي از مؤلفه‌هاي اصلي قدرت سياسي به شمار مي‌آيد؛ بنابراين در قرآن کريم، حضرت موسي (عليه‌السلام) به بني‌اسرائيل گوشزد مي‌کند نعمت خداوند را به ياد آورند که از خود ايشان پيامبراني برگزيد و آنان را پادشاهان زمين کرد:
«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ يَا قَوْمِ اذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنبِيَاء وَجَعَلَكُم مُّلُوكًا»: (4) و ياد کن زماني را که موسي به قوم خود گفت: اي قوم من، نعمت خدا را بر خود ياد کنيد، آنگاه که ميان شما پيامبراني قرار داد و شما را پادشاه کرد.
خداوند به پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) به عنوان رئيس دولت اسلامي هشدار مي‌دهد؛ در صورت ترک استقلال خود و پيروي از اميال و گرايش‌هاي يهود و نصارا، ديگر هيچ‌گونه ياري و نصرتي از سوي خداوند به او نخواهد رسيد؛ (5) بنابراين در قرآن کريم به حفظ استقلال و پرهيز از ولايت غيرمسلمانان و کافران، به عنوان يکي از وظيفه‌هاي مؤمنان سفارش شده است.
ضمن نهي از اينکه افراد با ايمان، به جاي مؤمنان کافران را دوست و سرپرست خود انتخاب کنند، بيان مي‌دارد هر کس چنين کند، هيچ رابطه‌اي با خدا ندارد تا وقتي که از آنها بپرهيزد. (6) همچنين خداوند در سوره‌ي ممتحنه به صراحت مي‌فرمايد: «اي مؤمنان، دشمن من و دشمن خويش را دوست و سرپرست خويش اختيار نکنيد». (7)
خداوند در قرآن کريم اشاره مي‌‌فرمايد: «منافقان عذاب دردناک خواهند داشت؛ زيرا کافران را به جاي مؤمنان، دوست خود انتخاب مي‌کنند». در ادامه پرسيده مي‌شود «آيا عزبت و آبرو نزد آنان مي‌جويند، با اينکه همه‌ي عزّت‌ها از آن خداست». (8) در آيه‌هاي بعد تأکيد مي‌شود هيچ راهي براي سلطه‌ي کفار بر مسلمانان وجود ندارد و آنان هرگز نبايد بر مسلمانان چيرگي يابند. (9) (در فقه و انديشه‌ي سياسي اسلام، از آن به قاعده‌ي «نفي سبيل» نام مي‌برند). بر اين اساس؛ همچنين سفارش مي‌شود مؤمنان کافران را وليّ و تکيه‌گاه خود قرار ندهند (10) و گرايش و اعتماد به کافران نداشته باشند.
همچنين در آيه‌ي ديگري خداوند حتي تمايل و گرايش به ستمکاران را موجب عذاب بر مي‌شمرد. در سوره‌ي مبارک هود مي‌خوانيم:
«وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ وَمَا لَكُم مِّن دُونِ اللّهِ مِنْ أَوْلِيَاءَ ثُمَّ لاَ تُنصَرُونَ» (11): و به کساني که ستم کرده‌اند، متمايل مشويد که آتش (دوزخ) به شما مي‌رسد و در برابر خدا براي شما دوستاني نخواهد بود و سرانجام ياري نخواهيد شد.
همچنين تأکيد مي‌شود از اهل کتاب و مشرکان پيروي نکنند (12) و ارتباط دوستانه با مشرکان برقرار نکنند. (13) نهي از تمايل به ستمگران، به معناي نهي از اعتماد به آنان است در باطلشان؛ خواه اين اعتماد در اصل دين باشد، خواه در زندگي ديني. (14) «رکون» به معناي بخش قوي و محکم هر چيز است و معناي آن، در اينجا يعني استناد به ظالمان و اعتماد به ولايت، رهبري و ياري آنان است. (15) و از سوي ديگر خداوند به مسلمانان هشدار مي‌دهد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَر»: (16) هان اي مؤمنان، غيرمسلمانان را دوست و همراز خويش نگيريد؛ زيرا آنان از فساد و تباه کردن امور شما کوتاهي نمي‌کنند و باعث رنج و زحمت شما را دوست مي‌دارند؛ عداوت و کينه از زبان‌شان هويدا مي‌شود و آنچه در دل پنهان کرده‌اند، بيش از اينها است.
همرازي و همراهي با دشمني که همواره خواهان رنج و سختي مسلمانان مي‌شود، مي‌تواند به استقلال جامعه بينجامد و راه تقويت قدرت سياسي را هموار کند. به هر حال استقلال يکي از مؤلفه‌هاي مهم قدرت و افزايش آن است. وابستگي به ديگران و نبود استقلال مي‌تواند به از ميان رفتن قدرت انجامد، اما هنگامي که دولت اسلامي مي‌کوشد روي پاي خود بايستد و با ديگران تعامل مثبت و عزّتمندانه داشته باشد، بسترها و زمينه‌هاي قدرت مستقل به وجود مي‌آيد.

2-3. اتحاد

قدرت بدون کنار هم قرار گرفتن عنصرهاي چندگانه‌ي داراي اتحاد و يگانگي شکل نمي‌گيرد. به ويژه در جامعه‌ي انساني تا هنگامي که واحدها و افراد در جامعه، هر کدام به سمتي حرکت کنند و براي خود و هدف‌هاي خود بکوشند، قدرت سياسي به معناي واقعي به وجود نمي‌آيد. قدرت برساخته‌ي نوعي هماهنگي ميان رهبران و پيروان است که داراي هدف يکتا هستند و براي رسيدن به آن مي‌کوشيند؛ بنابراين اگر عنصر اتحاد و هماهنگي را از قدرت بگيريم؛ زيرساخت آن فرو مي‌ريزد. هسته‌ي آغازين قدرت هماهنگي و يکدلي يک گروهِ هر چند کوچک است، هنگامي که اين گروه وارد جامعه شود، طبعاً هنگامي قدرت برتر مي‌شود که گروه‌هاي ديگر را هماهنگ کند.در غير اين صورت اختلاف و پراکندگي به وجود مي‌آيد و از شکل‌گيري قدرت برتر سياسي جلوگيري مي‌کند. اين امر ويژه‌ي مسلمانان يا قدرت مشروع نيست، بلکه شامل غير مسلمان و قدرت نامشروع نيز مي‌شود. نوع رابطه‌ي اين دو عنصر دو طرفه است و هرگاه افراد با هم متحد شوند، قدرتمند مي‌شوند. اتّحاد و هماهنگي فرعونيان در برابر موسي (عليه‌السلام) و پيروانش، به آنان قدرت بخشيده بود. فرعون پس از آنکه از حرکت موسي (عليه‌السلام) خبردار شد، مأموران جمع‌آوري (خود را) به شهرها فرستاد (17) و همه‌ي آنان به حال آماده‌باش درآمدند. (18) در سوره‌ي طه آمده است فرعون به اطرافيان و ساحران خويش گفت: «پس نيرنگ خود را گردآوريد و به صف پيش آييد. در حقيقت امروز هر که فايق آيد، خوشبخت مي‌شود.» (19)
با توجه به همين ظرفيت موجود در اتحاد است که قرآن کريم مسلمانان را به همدلي سفارش مي‌کند و از آنان مي‌خواهد دشمني و چندگانگي پيشين خود را به ياد آورند و نعمت يکدلي و الفت ميان خود را متذکر شوند. خداوند مي‌فرمايد: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»: (20) و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد، و پراکنده نشويد.
علي‌بن ابراهيم نقل مي‌کند امام صادق (عليه‌السلام) فرمود منظور از «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا» توحيد و ولايت است. (21) شيخ مفيد نيز نقل مي‌کند ايشان فرمودند: اين قول خداوند که «ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ يومَئِذ عَنِ النَّعيمِ» ما اهل‌بيت «نعيم» هستيم و منظور از قول خداوند که فرمود: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعاً» نيز آن است که ما اهل‌بيت حبل‌الله هستيم. (22)
همچنين در روايت آمده است امام محمد باقر (عليه‌السلام) فرمود: آل‌محمد (عليه‌السلام) آن ريسمان الهي است که خداوند امر تمسک به آن کرده است. (23) علامه طبرسي پس از نقل ديدگاه‌هاي ابن‌مسعود و قتاده مي‌گويد «لاتفرّقوا» يعني آنکه از دين خدايي که شما را در آن به لزوم همبستگي و همياري بر پيروي از آن امر کرده است، پراکنده نشويد و بر آن استوار باشيد. (24)
در قرآن شريف تأکيد مي‌شود اين يگانگي و برادري را خداوند در ميان دل‌ها ايجاد کرد:
« هُوَ الَّذِيَ أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ وَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنفَقْتَ مَا فِي الأَرْضِ جَمِيعاً مَّا أَلَّفَتْ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ وَلَكِنَّ اللّهَ أَلَّفَ بَيْنَهُمْ إِنَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» (25): او همان است که تو را با ياري خود و مؤمنان تقويت کرد و در ميان دل‌هاي آنان الفت و برادري برپا کرد. اگر تمام آنچه روي زمين است، صرف مي‌کردي در ميان دل‌هاي آنان الفت بيفکني، نمي‌توانستي؛ ولي خداوند ميان آنان الفت ايجاد کرد؛ او توانا و حکيم است.
شايد اشاره به همين جنبه از بحث باشد که خداوند از جامعه‌ي اسلامي به «امت» تعبير مي‌کند. «اُمة» در لغت از «اُمّ» گرفته شده است که به معناي «قصد» است و معاني مختلف دارد که يکي از آنها پيروي جامعه و پيروان از انبياي الهي در جهت هدف يگانه است. (26) علامه طباطبايي نيز بر اين نکته تأکيد دارد که امت گروه خاصي از پيروان يک دين هستند که در عملکرد يا رويکرد فکري همسان و هماهنگ هستند. (27) پس امت به جامعه‌اي اطلاق مي‌شود که داراي فرهنگ و آهنگ واحدند و براي رسيدن به هدف مشخص مي‌کوشند و اين امت را به «تمسّک» و چنگ‌زدن به ريسمان الهي بر مي‌انگيزند. وسيله‌اي که وحدت آفرين است، شعار واحد ايجاد مي‌کند و در پي خود قدرت مي‌آورد تا جامعه شکل مطلوب به خود گيرد و براي اجراي احکام دين، رفاه، آزادي و عدالت جامعه بستر لازم فراهم شود. در نتيجه فرمود: «اين است امت شما که امت يگانه است». (28) البته اين همبستگي با پيروي از رهبران شايسته الهي کامل مي‌شود. شرط پيروزي آن است که مبارزه در يک صف واحد باشد. شرط صف هماهنگ و واحد نيز آن است که قتال تحت لواي يک رهبر باشد و براي رهبري نيز اعتبار و جايگاه عملي وجود داشته باشد تا جامعه تابع او شود. بدترين چيزي هم که به رهبري آسيب مي‌زند، اطاعت نکردن از او است. (29)
در نتيجه پيامبر اکرم (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) فرمود: «از حاکمان الهي اطاعت کنيد و گوش به فرمان باشيد؛ زيرا اطاعت از رهبري مايه‌ي اتحاد امت اسلام است». (30) در روايت ديگري به واقعيت و سنت خداوندي اشاره شده است که فرمود: «هيچ امتي بعد از پيامبرش دوگانگي پيشه نکرد؛ مگر آنکه اهل باطلش بر اهل حقش چيره شد». (31)
خداوند آنان را که در راه او کارزار مي‌کنند، تشويق مي‌کند و آنان را چنين توصيف مي‌کند: «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيَانٌ مَّرْصُوصٌ»: (32) در حقيقت خدا دوست دارد کساني را که در راه او صف در صف جهاد مي‌کنند، چنان‌که گويي بنايي ريخته شده از سُرب هستند.
«الرّص» به استحکام و يکدستي ساختمان اطلاق مي‌شود که اجزايش به هم پيونداستوار دارد. گفته مي‌شود صفوف يکپارچه‌ي مسلمانان همانند بنياني است که بر سرب (رصاص) استوار است. منظور در اين آيه آن نيست که هيچ اختلافي ميان مؤمنان وجود ندارد؛ زيرا اختلاف طبيعي است، اما مهم آن است که به کشمکش نينجامد. آنان هنگام نبرد، گويي در يگانگي ذوب مي‌شوند تا آنه تکاپوها، گروه‌ها و جمعيت‌هاي گوناگون، همه يکي شوند و دشمن رخنه‌اي نيابد تا ميان آنان نفوذ کند. (33)
از ديگر سو خداوند تفرقه و اختلاف را به پرتگاه آتش توصيف مي‌کند:
«وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَكُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا»: (34) و نعمت خدا را بر خود ياد کنيد؛ آنگاه که دشمنان يکديگر بوديد پس ميان دل‌هاي شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد و بر کنار پرتگاه آتش بوديد و شما را از آن رهانيد.
در شأن نزول اين آيه آمده درباره‌ي اوس و خزرج است که صدسال ميان آنان جنگ بود؛ شب و روز مي‌جنگيدند و سلاح بر زمين نمي‌گذاشتند تا آنکه پيامبر خدا (صلي‌الله‌عليه‌ و آله‌وسلم) برانگيخته شد، آنان را آشتي داد، پس اسلام آوردند به واسطه‌ي رسول‌الله (صلي‌الله‌عليه‌ و آله‌وسلم) و دشمني از دل‌هاي آنان برکنده شد و برادر شدند. (35)
با کشمکش و اختلاف، هر کس براي منافع شخصي و گروهي خود کار مي‌کند و در پي خود سستي و ضعف مي‌آورد که آغاز زوال قدرت است. در حالي که اگر الفت و برادري جايگزين خودپرستي و گروه‌گرايي شود، قدرت منسجم و فراگير به وجود مي‌آيد؛ همان‌گونه که اتحاد قدرت‌آور است.در مقابل تفرقه قدرت‌زدا است وعزّت و هيبت را نابود مي‌کند. در آيه‌ي 46 سوره‌ي انفال به صراحت آمده است: دوگانگي قدرت و مهابت شما را از ميان مي‌برد. «وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ» (36) و از خدا و پيامبرش اطاعت کنيد و با هم نزاع مکنيد که سُست شويد و مهابت شما از بين برود.
فيض کاشاني با اشاره به اختلاف در جنگ بدر و احد، بر قول خداوند تأکيد دارد که با اختلاف، در رويارويي با دشمن ضعف و سستي مي‌آيد و دولت و هيبت از ميان مي‌رود. تشبيه دولت و شوکت به «ريح» به دليل شباهت در نفوذ امر است.(37) علامه طباطبايي زير اين آيه مي‌نويسد «فشل» به معناي ضعفِ همراه با اضطراب است و «تنازع» که از «نزع» به معناي برکندن است، به معناي اختلاف است؛ اختلافي که در آن دو طرف جدال مي‌خواهند هر آنچه ديگري دارد، بکند. (38) «ريح» به معناي برتري و قوت است که در آثار فرد و روند امور زندگي و ظهور قدرت و قوت و پرتوهاي وجودي او جلوه مي‌کند. در قرآن آمده است: «وَلاَ تَنَازَعُواْ فَتَفْشَلُواْ وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ»، مراد محو جريان و آثار وجودي مسلمانان، مانند نظم، قدرت، بزرگي و توانمندي آنان است. (39) در مفردات هم آمده است «ريح» استعاره از غلبه است. (40) خداوند تأکيد دارد اگر دوگانگي باشد، عزّت، هيبت، برتري و قدرت مسلمانان از ميان مي‌رود؛ زيرا اختلاف اراده را سست مي‌کند و ترس در جان مي‌افزايد. همچنان که کرامت و عزت را از ميان مي‌برد و پيامد آن اين گونه است که هر گروهي شخصيت گروه ديگر را لکه‌دار مي‌کند و کسي که شخصيتش لگدکوب و به او اهانت شد، ديگر با دشمن نمي‌جنگد و پايداري نمي‌کند. (41) طبرسي مي‌گويد اينکه خداوند مي‌فرمايد: «وَتَذْهَبَ رِيحُكُمْ»، به معناي آن است که اختلاف صولت و قدرت شما را از ميان مي‌برد؛ سپس ايشان نقل مي‌کند برخي بر اين عقيده‌اند که «ريح» به معناي دولت است و کنايه از نفوذ امر و جريان آن به سمت و سوي هدف خاص. (42)
هنگامي که نيروهاي پراکنده‌ي اجتماع کنار هم قرار مي‌گيرند، جامعه‌ي قدرتمندي شکل مي‌گيرد که مي توان آثار آن را در امنيت و آرامش، از بين رفتن سلطه‌ي بيگانگان، حفظ استحکام و قدرت سياسي و نظامي مسلمانان مشاهده کرد و آن قدرت داراي توان دو چندان مي‌شود تا ارزش‌هاي ديني و انساني را در جامعه جاري کند و به سوي عدالت حرکت کند. خداوند در سوره‌ي حجرات مي‌فرمايد:
«وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّى تَفِيءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِن فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ»: (43) و اگر دو طايفه از مؤمنان با هم بجنگند، ميان آن دو را اصلاح دهيد و اگر [بازه يکي از آن دو بر ديگري تعدّي کرد، با آن [طايفه‌اي] که تعدّي مي‌کند، بجنگيد تا به فرمان خدا باز گردد. پس اگر بازگشت، ميان آنها را دادگرانه سفارش دهيد و عدالت کنيد، که خدا دادگران را دوست مي‌دارد.
در اين آيه بر اصلاح ميان گروه‌هاي مسلمان و مؤمن سفارش مي‌شود و براي جامعه‌ي اسلامي اصل بنياديني را ذکر مي‌کند و آن، چاره‌جويي براي حفظ و نگه‌داري جامعه از تفرقه، دوگانگي و پراکندگي است. قرآن کريم به اين نکته‌ي ظريف اشاره دارد که حتي اگر ميان دو گروه از مؤمنان جنگ و قتال شکل گيرد، اما باز صف ايمان باقي مي‌ماند. به اين دليل خداوند فرموده است: «وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ» و در آيه‌ي بعد نيز فرموده « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ». (44) به تعبير علامه طباطبايي اين برادري که اعتباري است، در عرصه‌ي اجتماعي داراي آثاري است (45) که بر آن محبت، آرامش، همياري و همدلي مترتب مي‌شود که در جامعه‌ي اسلامي اصل و بنا هستند. سيد قطب زير اين آيه مي‌گويد:
اين اصلاح ميان مؤمنان، قاعده‌ي شرعي و عملياتي براي حفظ جامعه‌ي ايماني از دشمني و پراکندگي است و براي آن است که حق، عدل و صلاح در جامعه قرار يابد و همه‌ي اين امور به تقواي الهي و پرهيزکاري استوار باشد و اميدواري به رحمت او. (46)
نکته‌ي ديگر آن است که ايجاد امنيت و نظم عمومي بايد بر پايه‌ي عدل و قسط و اصلاح باشد.

2-4. رهبري

يکي ديگر از مؤلفه‌ها و عناصر قدرت در عرصه‌ي سياسي، رهبري است. همواره قدرت زماني شکل سازماني خود را مي‌گيرد و ديگران را به اطاعت از خود وا مي‌دارد که هدايت جامعه شکل گرفته باشد. تا هنگامي که رهبر وجود نداشته باشد، جمع‌هاي پراکنده و گروه‌هاي چندگانه بر يک محور جمع نمي‌شوند تا قدرتي به وجود آيد. اغلب رهبر است که سازمان‌دهنده‌ي نيروها و شکل دهنده‌ي قدرت است. امام علي (عليه‌السلام) در اين‌باره مي‌فرمايد: «جايگاه رهبر و سرپرست در اجتماع جايگاه رشته‌اي است که دانه‌ها را به هم پيوند داده و جمع مي‌کند و آنگاه که آن رشته بگسلد، دانه‌ها پراکنده مي‌شوند و هرگز تمام آنها جمع نخواهند شد.» (47)
در قرآن کريم رهبري و هدايت افراد و جامعه براي رسيدن به کمال کنار يکديگر ذکر شده است که در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
يکي از مفاهيمي که در قرآن کريم بر معنا و مفهوم رهبري دلالت دارد، «ولايت» است. همان‌گونه که در مفهوم‌هاي همسوي قدرت در فصل اول آورديم، اصل در لغت «ولايت»، آمدن و پيروي چيزي به دنبال چيز ديگر است به واسطه‌ي رابطه‌اي که ميان آن دو وجود دارد. از ديگر معاني ولايت، سرپرستي، تدبير امور ديگران و قيام کردن براي به جريان انداختن زندگي و معاش آنان است. خداوند خطاب به کساني که ايمان آورده‌اند، فرموده است:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ»: (48) يهود و نصارا را دوستانِ خود مگيرند که بعضي آنان دوستان بعضي ديگرند و هرکس از شما آنها را به دوستي گيرد، از آنان خواهد بود.
اين آيه بر يکي از معاني ولايت، يعني دوستي دلالت دارد. همچنين در قرآن مي‌خوانيم پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) فرمود: «إِنَّ وَلِيِّيَ اللّهُ الَّذِي نَزَّلَ الْكِتَابَ وَهُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ»: (49) ولي و سرپرست من خدايي است که اين کتاب را نازل کرده و او همه‌ي صالحان را سرپرستي مي‌کند.
در سوره‌ي بقره خداوند سرپرست مؤمنان بيان مي‌شود. (50) پس «ولي» کسي است که به سرپرستي و تدبير امور متصف است. (51) پيوند و تبعيت از يک فرد که به دنبال خود نوعي اتحاد و هماهنگي به وجود مي‌آورد، زمينه‌ساز قدرت سياسي است؛ زيرا پذيرش رهبري يک فرد، به ويژه آن هنگام که به راهنمايي و هدايت بدون خطاي وي باور داشته باشد، نوعي انسجام در رفتار و گاه افکار به وجود مي‌آورد که به اتحاد دروني ملت‌ها مي‌انجامد و جامعه‌ي قدرتمند و باورمند شکل مي‌گيرد.
قرآن کريم به صراحت مسلمانان را به پيروي از خدا، رسول و اولي‌الامر فرا مي‌خواند: «اي کساني که ايمان آورده‌ايد، اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد رسولش را و اولي‌‌الأمر را».
براي جلوگيري از هرج‌و مرج که نابودگر قدرت و همياري اجتماعي است، قرآن تأکيد دارد هنگام کشمکش و نزاع، آن امر را به خدا و رسولش واگذار کنيد: «و هرگاه در چيزي نزاع داشتيد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد (و از آنها داوري بطلبيد)» و در کنار اين دستور به مؤمنان اطمينان مي‌دهد اين امر پايان نيک دارد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ». (52)
در اين آيه اطاعت و ايمان کنار يکديگر قرار مي‌گيرد. آن گونه که همراهي اين دو عنصر در تاريخ صدر اسلام، در سطح بالايي براي پيامبر گرامي اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) قدرت‌آور بود و توانست در زمان کوتاهي بر شبه جزيره چيره شود. در اين ميان تأييات خداوندي نيز مؤثر بود، اما نوع شخصيت نبي‌مکرم اسلام (صلي‌الله‌عليه‌و آله‌سلم) و رهبري و مديريت سنجيده ايشان و توانمندي ايشان براي به اطاعت واداشتن مسلمانان نقش عمده بازي مي‌کرد.
در حديثي امام رضا (عليه‌السلام) ويژگي‌هاي امام و کسي که داراي امامت و شايسته‌ي آن است، نه ساير مردم، ذکر مي‌کند و مي‌فرمايد:
خداوند همواره امامت را در نسل حضرت ابراهيم (عليه‌السلام) قرار داد که در گستره‌ي قرون، برخي از برخي ديگر ارث مي‌بردند. تا آنکه خداوند آن را به پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) رسانيد. در نتيجه خداوند فرموده است: «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُواْ». (53)
پس امامت تنها براي ايشان بود تا که آن را بنا بر امر خداوند به علي (عليه‌السلام) واگذار کرد سپس در نسل برگزيده‌ي ايشان -آنان که خداوند به ايشان علم و ايمان عطا فرمود - جاري شد. بنا به قول خداوند که فرمود: «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَى يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ». (54)
پس امامت تا روز رستاخيز تنها در فرزندان علي (عليه السلام) خواهد بود؛ زيرا پس از پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) رسولي نخواهد بود. (55) در روايتي از علي (عليه‌السلام) نيز نقل شده است که فرمود: «نزديک‌ترين مردم به انبيا و پيامبران الهي کساني هستند که بيشترين عمل به دستورهاي آنان را دارند» و سپس آيه‌ي «إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ...» را تلاوت فرمود. (56)
از ديگر مفهوم‌هايي که در قرآن کريم، بر رهبري به عنوان يکي از مؤلفه‌هاي قدرت اشاره شده است، مفهوم امام و امامت است. در لغت «امام» يعني پيشوا، در نتيجه پيامبر (صلي‌الله‌عليه‌و آله‌وسلم) پيشواي ائمه و خليفه و راهبر مردم و قرآن راهنماي مسلمانان است. (57) ابن‌منظور مي‌نويسد امام کسي است که به او اقتدا مي‌شود. در قرآن کريم آمده است « فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» که منظور رهبران کفر است که متأسفانه مستضعفان و ناتوانان پيرو آنان مي‌شوند. (58) در نظرگاه قرآن کريم امام و رهبري که بر گرد او قدرت شکل مي‌گيرد، مي‌تواند با نمرودها و فرعون‌هاي زمان خود بستيزد. از ويژگي‌هايي که براي او شمرده مي‌شود، مي‌توان دريافت منظور راهبري سياسي جامعه‌ي ديني است.
در ادامه به برخي ويژگي‌هاي امام به اختصار اشاره مي‌کنيم:

الف) هدايت‌گري:

امام و رهبر از منظر ديني، جامعه را از راه طاغوت و پيروي از ظالمان باز مي‌دارد و مردم را به سوي هدف‌ها و آرمان‌هاي الهي راهبري مي‌کند. اين امر يکي از اساسي‌ترين ويژگي‌هاي قدرت مطلوب است. خداوند مي‌فرمايد: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»: (59) و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما [مردم را] هدايت مي‌کردند.
کليني زير اين آيه‌ي مبارک مي‌آورد امام صادق (عليه‌السلام) فرمود:
ائمه در کتاب خداوند عزّ و جلّ دو گروه هستند. خداوند فرمود: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»: و راهبري مي‌کنند «لا بامر الناس» (نه به امر مردم). اين گروه امر و حکم خداوند را بر امر و حکم خود و مردم مقدم مي‌دارند: همچنين خداوند فرمود: « وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ». (60) اين گروه امر و حکم خود را بر امر و حکم خداوند مقدم مي‌دارند و براساس ميل و هواي خويش خلاف آنچه عمل مي‌کنند که در قرآن آمده است. (61)
در روايت ديگري آمده است منظور اين آيه، ائمه از فرزندان فاطمه‌ي زهرا (عليه‌السلام) است که با روح به قلب‌هاي ايشان وحي مي‌شود.

ب) ظالم بودن :

ويژگي ديگر امام از ديد قرآن کريم آن است که رهبر جامعه‌ي اسلامي نبايد ظالم باشد. روشن است ظلم اجتماعي، آثار و تبعات بسيار خطرناک‌تر و بدتري در پي دارد.
به يادآور زماني را که خداوند ابراهيم را با کلماتي آزمود. ابراهيم آنها را که به پايان رسانيد، خداوند فرمود: من تو را پيشواي مردم قرار مي‌دهم. [ابراهيم] گفت: «از ذريه و فرزندان من؟» [خداوند] فرمود: «عهد من به ستمگران نمي‌رسد». (62)
اين معني از امامت با همه‌ي شرافت و عظمت آن برپا نمي‌شود مگر براي کسي که در سرشت خود خوشبخت و سعيد باشد؛ زيرا کسي که ظالم و سختدل باشد، سعادت خود او از آن ديگري خواهد بود. خداوند متعال مي‌فرمايد: « أَفَمَن يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ يَهِدِّيَ إِلاَّ أَن يُهْدَى». (63)
در اين آيه ميان کسي که به سوي حق هدايت مي‌کند و کسي که هدايت نمي‌شود مگر به واسطه‌ي ديگران، تقابل ايجاد شده است و اين نشان مي‌دهد هادي به سوي حق، بايد خود هدايت شده باشد. (64)

ج) عصمت:

علامه طباطبايي در ادامه‌ي بحث ظالم نبودن امام و اينکه عهد خداوند به ستمکار نمي‌رسد، به اين نکته اشاره دارد که امام بايد معصوم از گناه و اشتباه باشد، وگرنه به هدايت ديگران نياز خواهد داشت. همان‌گونه که آيه‌ي 73 سوره‌ي انبيا بر اين امر دلالت دارد:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِيتَاءَ الزَّكَاةِ»: (65) و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت مي‌کردند و به ايشان انجام کارهاي نيک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحي کرديم و آنان پرستنده ما بودند.
پس کارهاي امام نيکي‌هايي است که به سوي آنها هدايت شده است، نه به واسطه‌ي هدايت ديگري، بلکه به هدايت خداوندي و تأييدهاي الهي.
از اين بيان روشن مي‌شود منظور از «ظالمين» در آيه‌ي مبارکه‌ي «قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ»، مطلق کسي است که ظلم مي‌کند، حال شرک باشد يا گناه، حتّي اگر در طول عمرش از او اين گناه سرزده باشد و توبه نيز کرده باشد. (66) لازمه‌ي آنکه امام نبايد ظالم باشد، يعني در عمر خود خطا نکرده باشد، عصمت است. با توجه به همين ويژگي برجسته‌ي امام است که خداوند در آيه‌ي مبارک «اطاعت» مي‌فرمايد: «اطاعت کنيد خدا را و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولي‌الأمر را». (67) نوع امري که در آيه وجود دارد، مطلق است؛ خداوند مؤمنان را به اطاعت از خود، رسول‌الله و اولي‌الامر برانگيزانده است. طبعاً کسي که خداوند ديگران را به اطاعت مطلق از او دعوت مي‌کند، بايد معصوم و از خطا مصون باشد، وگرنه لازم مي‌آيد خداوند مؤمنان را به گمراهي انداخته باشد که از حکيم اين کار نشايد. اين آيه‌ي شريف بدون هيچ‌گونه قيد و شرطي بر وجوب اطاعت از اولي‌الامر تأکيد دارد و در آيه‌هاي ديگر هم چيزي وجود ندارد که معنا و مفهوم آيه را قيد بزند. در حالي که براي نمونه در اطاعت انسان از والدين، خداوند اين اطاعت را مقيد کرده است تا جايي که آنان انسان را گمراه نکنند. «و اگر آن دو تلاش کنند براي اينکه تو چيزي را که بدان هيچ دانشي نداري، همتاي من قرار دهي پس از آن دو اطاعت مکن». (68)

د) نصب الهي:

اين آيه و آيه‌هاي گوناگون ديگر دلالت دارد بر اين نکته که رهبر و امام، منصوب خداوند است؛ آن‌گونه که پروردگار ابراهيم را امام مردم قرار داده است. «به درستي که من تو را امام مردم قرار دادم». (69) و «آنان را پيشوايان قرار داديم». (70)

هـ) صابر بودن:

ويژگي ديگر امام آن است که بايد صابر باشد:
«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ». (71) و از آنان [بني‌اسرائيل] اماماني قرار داديم که به فرمان ما [مردم را] هدايت مي‌کردند؛ چون شکيبايي کردند و به آيه‌هاي ما يقين داشتند.
آيه صراحت دارد ما از بني‌اسرائيل کساني را امام و رهبر جامعه قرار داديم؛ زيرا صبر پيشه کردند.

و) داراي مقام يقين:

همين آيه به ويژگي ديگر امام که همانا مقام يقين باشد نيز اشاره دارد. «وَكَانُوا بِآيَاتِنَا يُوقِنُونَ». (72) آن ‌گونه که خداوند درباره‌ي ابراهيم که امام و رهبر جامعه است، مي‌فرمايد: «وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ»: (73) و اين گونه ملکوت آسمان‌ها را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين‌کنندگان باشد.
درباره‌ي اين آيه و قلمروي يقين ابراهيم (عليه‌السلام)، پيامبر اسلام (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) و امامان معصومين (عليه‌السلام) در روايت آمده است امام صادق (عليه‌السلام) فرمود:
خداوند هفت آسمان را براي ابراهيم شکافت تا آنچه بالاي عرش بود، ببيند و زمين را نيز براي او شکافت. همانند اين کار را براي حضرت محمد (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم)و امامان پس از ايشان نيز انجام داد. (74)
از مجموعه‌ي اين صفت‌ها و ويژگي‌هاي برشمرده‌ي قرآن کريم براي رهبر جامعه بر مي‌آيد يکي از عنصرهاي اصلي قدرت سياسي و مربوط به بُعد نرم‌افزاري و معنوي رهبري است و تا زماني رهبري به عنوان يکي از مؤلفه‌هاي اساسي قدرت، هماهنگ کننده و برپادارنده‌ي نظام جامعه شکل نگيرد، قدرت شکل و سامان نمي‌يابد. با همت و انرژي قدرت است که اراده‌ها به واقعيت تبديل مي‌شود و اين امر بدون حضور رهبري قدرتمند امکان‌پذير نيست و اصولاً رهبري هنري است که مي‌تواند از قدرت خردمندانه بهره گيرد.
اول، به طور کلي مي‌توان نتيجه‌گيري کرد امامت مقام و جايگاهي است که از سوي خداوند تعيين مي‌شود.
دوم، آنکه امام بايد معصوم باشد با لطف خداوندي.
سوم، هر جا که مردم در آن زندگي مي‌کنند، بدون امام حق و شايسته نيست.
چهارم، آنکه واجب است امام از سوي خداوند مورد عنايت و تأييد باشد.
پنجم، آنکه واجب است امام آگاه باشد به همه‌ي آنچه مردم در زندگي دنيوي و اخروي خود به آن نياز دارند. (75)
با اين تفاصيل روشن مي‌شود رهبر و حاکم اسلامي، معيار و مدار هدايت جامعه به سمت رشد و تعالي است.

2-5. ايمان و روحيه‌ي معنوي

انسان به ويژه هنگامي که وارد عرصه‌ي مبارزه و کشمکش اجتماعي مي‌شود، بيش از هر چيز به آرامش و روحيه‌ي معنوي نياز دارد. اين روحيه هنگامي که به نقطه‌ي بزرگ و بي‌‌منتها متصل مي‌شود، براي نيروهاي اجتماعي قدرت دو چندان ايجاد مي‌کند. آن‌سان که افراد براي رسيدن به هدفي که با همه‌ي وجود به آن باور دارند، حاضر به جان‌فشاني مي‌شوند. ايمان در عمق جان افراد اثر مي‌گذارد و خودکار برانگيخته مي‌شود تا به دستور راهبر خويش عمل کرده، هدف‌هاي او را پي‌گيري کنند. از منظر قرآن کريم اين روحيه و ايمان، تأثير عميقي در شکل‌گيري قدرت دارد. آنگاه که مؤمن در ساحت اجتماعي به درجه‌اي از ايمان مي‌رسد، به آرامش روحي دست مي‌يابد که فزاينده‌ي قدرت و گسترش دهنده‌ي آن است. از منظر قرآن کريم، خداوند آرامش را به دل‌هاي مؤمن فرو مي‌فرستد، بر ايمان آنان افزوده مي‌شود و اين اتفاق به آرامش و قدرت جامعه‌ي مؤمنان در برابر مستبکران مي‌انجامد. قرآن شريف مي‌فرمايد:
«هُوَ الَّذِي أَنزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ لِيَزْدَادُوا إِيمَانًا مَّعَ إِيمَانِهِمْ وَلِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (76): او است آن کس که در دل‌هاي مؤمنان آرامش را فرو فرستاد تا ايماني بر ايمان خود بيافزايند و سپاهيان آسمان‌ها و زمين از آن خدا است.
آيه‌ي مذکور آرامش و ايمان را کنار هم ذکر مي‌کند. اين معنا در روايتي از امام صادق (عليه‌السلام) نيز آمده است. از ايشان درباره‌ي «سکينه» پرسيدند، فرمود: «سکينه» ايمان است. (77) در تفسير قمي آمده است منظور از «مؤمنين» کساني است که با رسول خدا (صلي‌الله‌عليه و آله‌وسلم) مخالفت نمي‌کنند. (78) اين امر با آرامش ارتباط محکم دارد؛ زيرا مخالفت نکردن آنان نيز برخاسته از اطمينان و يقيني است که به حکم و امر پيامبرشان دارند.
«سکينه» از سکون، خلاف حرکت است ودر آرامش قلب به کار برده مي‌شود. «سکينه» قرار و آرامش گرفتن انسان و اضطراب نداشتن باطن و نهاد او هنگام تصميم‌گيري است؛ آن‌گونه که حال انسانِ حکيم است که داراي اراده در کارها مي‌باشد. خداوند اين آرامش را از ويژگي‌هاي ايمان در مرتبه‌ي کمال قرار داده و آن را از مواهب بلندمرتبه برشمرده است. انسان به حکم غريزه، افعالش را از روي خردورزي انجام مي‌دهد و آن تنظيم مقدمات عقلي است که مشتمل بر مصالح است و در سعادت او در زندگي و خير مطلوب در اجتماع اثر مي‌گذارد، سپس انسان به اين نتيجه مي‌رسد که چه کاري انجام دهد و چه را ترک کند. اين کار فکري هنگامي که انسان آن را بر روش فطري خود انجام دهد و هدفي نداشته باشد جز سود حقيقي براي رسيدن به سعادت، به آرامش در جان و فکر خويش «بري شدن از دلهره و اضطراب» مي‌رسد. مؤمن با ايمانش به خداوند جايگاه استوار مي‌يابد و متزلزل نمي‌شود و به بنيادي مي‌رسد که فرو نمي‌ريزد؛ زيرا امورش را بر معارف حق بنا کرده است که شک و ترديد نمي‌پذيرد. در حالي که فرد غيرمؤمن هيچ ولي و سرپرست عهده‌دار امرش ندارد. او در تاريکي‌هاي فکري واقع مي‌شود که از هر سو هوس و خيال و احساسات ناپاک به او هجوم مي‌آورند. (79) در نتيجه خداوند اشاره دارد: «وَاللّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ»: (80) او سرپرست و ولي مؤمنين است، و « أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» (81) آنان ترس و اندوهي ندارند.
بنابراين کافران سرپرست و مولايي ندارند (82) يا آنکه شيطان ولي آنان است. (83) از مجموعه‌ي اين آيه‌ها مي‌توان برداشت کرد ترس، نگراني، اضطراب و غرور بي‌جا در جانب کفر است و در مقابل ايمان، زاينده‌ي آرامش و امنيت مي‌باشد. با ايمان و روحيه‌ي معنوي، جامعه به نوعي استقلال روحي و اطمينان خاطر دست مي‌يابد و براي طرد ارزش‌هاي بيگانه انگيزه پيدا مي‌کند. ايمان، روحيه‌ي معنوي و آرامش از مؤلفه‌هايي است که در کنه وجود آدمي تأثير شگرف مي‌گذارد و از درون او را براي رويارويي با مشکلات گوناگون آماده مي‌کند. توانمندي روحي و ايمان استوار به ويژه هنگام ورود آن به عرصه‌ي اجتماعي يکي از عنصرهاي بنيادي و جدّي براي ايجاد و همافزايي قدرت سياسي است که مي‌تواند در هماوردي با قدرت‌هاي مخالف و نيروهاي طاغوتي و بهره‌کش جامعه اثرگذار باشد.

پي‌نوشت‌ها:

1.علي‌ آقابخشي؛ فرهنگ علوم سياسي؛ ص 154.
2.غلام‌رضا علي بابايي؛ فرهنگ علوم سياسي؛ ج 2، ص 45.
3.آبراهام اچ. مزلو؛ انگيزش و شخصيت؛ ص 29.
4.مائده: 20.
5.بقره: 120.
6.آل‌عمران: 28.
7.ممتحنه: 1.
8.نساء: 138 و 139.
9.نساء: 141.
10. نساء: 144/ مائده: 51.
11.هود: 113.
12.آل‌عمران: 149/ مائده: 49.
13.آل‌عمران: 118/ مائده: 57.
14. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 224.
15. محمدرشيد رضا؛ تفسير المنار؛ الجزء الثاني‌عشر؛ ص 179.
16.آل‌عمران: 118.
17.شعراء: 53.
18.شعراء: 56.
19.طه: 64.
20.آل‌عمران: 103.
21.علي‌ابن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 108.
22.شيخ مفيد؛ الأمالي؛ ج 1، ص 278. اين روايات با مضمون‌هاي مختلف در کتاب‌هاي تفسيري – روايي گوناگون ديگر وارد شده است. از جمله: عبيدالله‌بن احمد حسکاني؛ شواهد التنزيل لقواعد التفضيل.
23.ابن‌البطريق الحلي؛ العمدة. همچنين شبيه اين مضمون در: سيدهاشم بحراني؛ البرهان في تفسيرالقرآن؛ ج 1، ص 671 آمده است.
24.فضل‌بن حسن طبرسي؛ مجمع‌البيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 611.
25.انفال: 62 – 63.
26.سيدمحمد تقي مدرسي؛ من هدي القرآن؛ ج1، ص 623.
27.سيد محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 6، ص 39.
28.انبياء: 92/ مؤمنون: 52.
29.سيدمحمد تقي مدرسي؛ من هدي‌القرآن؛ ج 15، ص 344.
30.إسمعوا و أصيعوا لمن ولاه الله الأمر، فإنه نظام الإسلام (شيخ مفيد؛ الأمالي؛ ج 1، ص 14، مجلس 2، حديث 2).
31.ما اختلفت أمة بعد نبي‌ها الا ظهر أهل باطل‌ها علي أهل حقه (ابن‌احمد الطبراني؛ المعجم الاوسط؛ ج 7، ص 370/ ملّا علي متقي هندي؛ کنزالعمال؛ ج 1، ص 183، ح 929).
32.صف: 4.
33.سيدمحمد تقي مدرسي؛ من‌هدي القرآن؛ ج 15، ص 344.
34.آل‌عمران: 103.
35.علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 108/ سيدهاشم بحراني؛ البرهان في تفسيرالقرآن، ج 1، ص 673.
36.انفال: 46.
37.ملامحسن فيض کاشاني؛ تفسير الصافي؛ ج 2، ص 307.
38.سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 9، ص 94.
39.سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 4، ص 267.
40.راغب اصفهاني؛ مفردات في غريب القرآن؛ ص 370.
41. سيدمحمدتقي مدرسي؛ من‌هدي‌القرآن؛ ج 4، ص 72.
42.فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع‌البيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 482.
43.حجرات: 9.
44.حجرات: 10.
45. سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 18، ص 317.
46. سيد قطب؛ في ظلال القرآن؛ ج 6، ص 3343.
47. نهج‌البلاغه؛ ص 146.
48. مائده: 51.
49. اعراف: 196.
50. بقره: 257.
51. سيدحسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن الکريم؛ ج 13، ص 204.
52. نساء: 59.
53. آل‌عمران: 68.
54. روم: 56.
55. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الرّوضة من الکافي؛ ج 1، ص 154. به سند ديگر، اين روايت در: شيخ صدوق؛ معاني‌الأخبار؛ ص 96 نيز آمده است.
56.نهج‌البلاغه؛ ص 484، حکمت 96.
57.احمدبن فارس؛ مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 28.
58.ابن‌منظور؛ لسان‌العرب؛ ذيل «امام».
59. أنبيا: 73/ سجد: 24.
60. قصص: 41.
61. ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الرّوضة من الکافي؛ ج 1، ص 168. شبيه همين مضمون را امام صادق (عليه‌السلام) از پدرش امام محمد باقر (عليه‌السلام) نقل مي‌کند (شيخ مفيد؛ الإختصاص، في جزء واحد؛ ص 21/ سيدهاشم بحراني؛ البرهان في تفسيرالقرآن؛ ج 3، ص 830).
61.سيد شرف‌الدين علي حسيني استرآبادي؛ تأويل الآيات الظاهرة؛ ص 323.
62. وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ (بقره: 124).
63. آيا کسي که به سوي حقّ رهبري مي‌کند، سزاوارتر است مورد پيروي قرار گيرد يا کسي که راه نمي يابد؛ مگر آن که هدايت شود؟ (يونس: 35).
64. سيدمحمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 274.
65. انبيا: 73.
66. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفيسر القرآن؛ ج 1، ص 275.
67. نساء: 59.
68. وَ وَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ حُسْنًا وَإِن جَاهَدَاكَ لِتُشْرِكَ بِي مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلَا تُطِعْهُمَا إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ (عنکبوت: 8).
69. إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره: 124).
70. وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً (انبيا: 73)؛ قريب همين مضمون: « وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً» (قصص: 5): و آنان را پيشوايان قرار مي‌دهيم.
71. سجده: 24.
72. سجده: 24.
73. انعام: 75 .
74. محمدبن‌الحسن بن فروخ الصفار؛ بصائر الدرجات؛ جزء 2، ص 127. شبيه اين مضمون در: البرهان في تفسير القرآن؛ ج2، ص 435/ علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج1، ص 205 آمده است.
75. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسيرالقرآن؛ ج 1، ص 275.
76. فتح: 4.
77.السکينة ايمانٌ (علي‌ابن بابويه؛ معاني الاخبار؛ باب معني سکينه، ص 284/ ابوجعفر محمدبن يعقوب کليني؛ الکافي؛ ج 2، ص 12).
78. علي‌بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 2، ص 315.
79. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 290.
80. ذَلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ مَوْلَى الَّذِينَ آمَنُوا (آل عمران: 68/ محمد: 11).
81. يونس: 62.
82. وَأَنَّ الْكَافِرِينَ لَا مَوْلَى لَهُمْ (محمد: 11).
83. إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء لِلَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ (أعراف: 27).

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول