سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

چندی قبل اینجانب خطابه‌ای در طهران راجع به سرگذشت دوران اوایل مشروطیت ایران از آغاز انقلاب در سنه‌ی 1323 قمری تا 1327 و 1328 ایراد کردم، (1) که در واقع حکم یادداشتهائی داشت از حافظه‌ی من راجع بآنچه خودم بشهود دیده بودم. در آن خطابه مجملی هم از مقدمات بیداری ایرانیان و آشنائی آنان باوضاع سیاسی مغرب زمین، و شکل و اصول حکومت در ممالک متمدنه، و انعکاس این آشنائی در افکار باخبران ایرانی، سخن گفته شده بود. چون آذربایجان و بخصوص تبریز تا حدی مرکز این افکار جدیده در آن زمان یعنی قبل از مشروطیت بوده و در آغاز نهضت اصلاح‌طلبانه سهم مهمی داشته. این اوقات که پس از چندی زیارت این بقعه- یعنی تبریز- که زادگاه من بود مرا نصیب شد، صحبتی با بعضی دوستان اینجا بمیان آمد که اگر میسر شود مختصری از خاطرات و اطلاعات خود را راجع به اوایل جنبش فکری و تهیه‌ی افکار تازه و عصری در این سامان در ضمن خطابه‌ای در همین تبریز، ایراد نمایم. من تقاضای دوستان با لطف و محبت را اجابت نمودم و اینک چند کلمه که البته بنهایت اختصار و نظر اجمالی است عرض میکنم، و آن شرح راجع باولین ادوار پاشیده شدن تخم افکار و عقاید مغربی است.
***
آغاز داستان را باید از حکومت عباس میرزا نایب السلطنه و جنگهای ایران و روس و اقدامات داخلی آن شاهزاده‌ی منورالفکر گرفت. فتحعلیشاه که سلطنت او اولین دوره‌ی استقرار حکومت مرکزی در ایران در قرون اخیره باید شمرده شود، خود شخصی بود ایلیاتی و از دنیا بی‌خبر، ولی توانست با استفاده از جربزه و قدرت و شدت عمل و تأسیس انضباط سلف و عموی خود تمرکز قدرت و نظم و امن و امانی (بمعنی آنوقت) در ممالک ایران ایجاد و برقرار کند. پول دوستی شدید او کمکی برای خزانه‌ی مملکت شده و شهوت رانی فوق العاده او باعث تولید عدد عظیمی از شاهزادگان با قدرت گردید که ظاهراً بیش از 160نفر بودند، و در آن میان بعضی حکام و سرداران باکفایت و با تسلط بودند که بهترین آنها عباس میرزا بود.
این شاهزاده که تبریز مقر او و حکومتش شده بود بواسطه‌ی استعداد ذاتی و فطری خود، و شاید نزدیکی اقامتگاه وی بممالک روس و عثمانی و توقف بعضی از فرنگیها در تبریز، باوضاع مغرب آشنا و مایل بکسب بعضی آثار تمدن آن سامان شده بود، و ضمناً برای مهیا شدن برای مدافعه در مقابل هجوم روسها- که با قدرت نظامی بزرگ خود دائماً رو بمشرق و ولایات شمال غربی ایران و خاک عثمانیان با حملات متوالی پیش میرفت- باخذ فنون لشکری جدید از آلات جنگی مایل شده، و هیأتی از صاحب منصبان نظامی انگلیس را برای تنظیم قشون ایران و تهیه‌ی اسباب جنگ استخدام نموده. و بعضی از فرنگیها را نیز برای تأسیس بعضی مؤسسات دیگر جلب نمود، و از جمله‌ی اقدامات او فرستادن چند نفر محصل از تبریز بانگلستان بود برای فرا گرفتن فنون جدیده، که یکی از آنها حاج محمد علی چخماق ساز، بیاد گرفتن تفنگ سازی پرداخته، و دو تفر دیگر طبیب و یکی مهندس و یکی دیگر نقاش شد.
داستان این محصلین که خیلی شنیدنی است طولانی است و البته خیلی دلکش، ولی مجال سخن برای نقل حکایت آنها تنگ است.
از زمان عباس میرزا اقدامات ابتدائی برای اخذ بعضی آثار مغربی در تبریز شروع شد و مخصوصاً یک نکته‌ی مهم برای پیش افتادن در خط تمدن آن بود که بواسطه‌ی استقرار عباس میرزا و قائم مقام فراهانی وزیر او- که شخصی خیلی دانا بود- در تبریز، این نقطه مرکز منحصر امور سیاسی خارجی ایران شده‌ و سفرای خارجی بیشتر باینجا می‌آمدند، و مأمورین سیاسی برای ممالک خارجی غالباً و بلکه حتی کلاً (با استثنای کم) از تبریز میرفت، و تا آنجا که خاطرم است در صد سال اخیر و حتی تا اواسط سلطنت مظفرالدین شاه نه عشر مأمورین ایران در خارجه تبریزی یا آذربایجانی بودند.
***
در دوره‌های بعد هم بسیاری از پیشروان تمدن جدید از این ولایت بودند. تمدن جدید بیشتر از سه منبع بآذربایجان وارد میشد، و دومی بواسطه‌ی آشنائی بزبان ترکی و اتصال معنوی از این راه (که سایر قسمتهای ایران از آن محروم بودند) استانبول و ممالک عثمانی و روسیه، و مخصوصاً قفقاز، و تا حدی حاج ترخان و عشق آباد و غیره بود. آقا محمد طاهر مؤسس و صاحب روزنامه‌ی «اختر» در استانبول که مدتی تنها روزنامه سبک جدید فارسی در خارجه بود و منشی آن روزنامه حاج میرزا مهدی، و منشی دیگر آن میرزا مهدی ملقب به زعیم الدوله- که بعد بمصر رفته روزنامه‌ی حکمت فارسی را در قاهره تأسیس کرد که تا نزدیک اوایل مشروطیت دایر و مقالاتش خیلی مؤثر بود- تبریزی بودند، البته جرائد فارسی دیگر خارجه مانند «ثریا» و «پرورش» در مصر و «حبل المتین» در کلکته نیز اثر معتدبهی در تهیه‌ی افکار داشتند. حاج زین العابدین تقیوف از متمولین معروف و خیر و تجددخواه باکو وجه اشتراک عدد بزرگی از حبل المتین را پرداخته و دستور داد مجاناً برای طلاب نجف فرستاده شود که تأثیر کمی نداشت.
یکی از پاشندگان تخم ترقی در ایران میرزا یوسف خان مستشار الدوله‌ی تبریزی بود که کتابهای او بنام «یک کلمه» و «گنج دانش» و «طبقات الارض» و غیره در زمان خود بسیار خوب بود. از ایرانیان استانبول ولایات عثمانی اشخاصی آذربایجانی الاصل و بعضی دیگر بودند که کوشش آنها در بیداری ایرانیان اثر عمده داشت، مانند حاج زین العابدین مراغه‌ای مؤلف سیاحتنامه‌ی «ابراهیم بیگ»، حاج میرزا حسن خان خبیر الملک که چندی قونسول ایران در شامات بود، و عاقبت پیرو سید جمال الدین افغانی شده و با دو دوست دیگر خود در تبریز کشته شد. آن دو دوست دیگر هم یعنی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی و همچنین میرزا حبیب اصفهانی ساکن استانبول نیز که آذربایجانی نبودند در راه نهضت سیاسی و ادبی ایران در آن ادوار ابتدائی جهد وافر کرده‌اند. نجفقلی خان از اولاد حاج میرزا عبدالله خوئی (یا برادرش) قونسول ایران در طرابزون بود، و مؤلف بعضی کتب و از آنجمله «میزان الموازین» در استانبول، بعضی ادبای ترکی زبان هم بودند که اصلاً از آذربایجان بودند مانند فیضی افندی شاعر و نویسنده که از تبریز بود و ظاهراً «رمزی» شاعر معروف ترک نیز اصلاً از آذربایجان بود. حسین خان دانش هم که پدرش اصلاً اصفهانی بود نیز در استانبول نشو و نما یافته و از ادبای بنام آنجا شده و در ترکی و فارسی نامور گردید. این جمله از تربیت شدگان استانبول بودند که عده‌ای از آنها تحت تأثیر نفس سید جمال الدین واقع شده و شور اصلاحات و ترقی طلبی پیدا کرده بودند.
بعضی سردستگان زمان‌های بعد و اوایل مشروطیت را هم که از عثمانی تأثیری در آنها بود و یا در استانبول چشمشان باز شده بود مانند آقاسید احمد شبستری (بعدها بابوالضیاء معروف شد) و حاجی رسول صدقیانی و معتمد التجار و جمعی دیگر را میتوان براین دسته اضافه کرد که کتب و مقالات ترکی شوری در دل آنها برانگیخته بود مانند نوشتجات نامق کمال ادیب و شاعر آزادی‌طلب مشهور ترک، و بعدها نوشته‌های احمدرضا در روزنامه‌ی «شورای امت» منتشر در پاریس و غیره، خوب بیاد دارم که «شورای امت» بمرحوم حاج میرزا آقا فرشی در تبریز میرسید و من در جوانی در خانه‌ی او همیشه آن روزنامه و چیزهای دیگر را نظیر آن در ترکی و فارسی میخواندم.
مرحوم حاج میرزا آقا فرشی از پیشروان و پیش قدمان آزادی طلبان و اشخاص بیدار و منور تبریز بود که شاید از 20 سال قبل از مشروطیت شور و شوق وطن دوستی و افکار جدید داشت. آن مرحوم با من سالها همقدم بود و مخصوصاً کتاب دوست بود و از جمله نوشته‌های آزادی‌طلبانه را جمع میکرد. ما پیش او رسائل و مقالات میرزا ملکم خان را (که البته مخفی نگاهداری میشد) میخواندیم و از آن جمله یک رساله‌ی ملکم بود که در معنی در فواید اصول مشروطیت نوشته شده بود و اول خیلی از جمله‌ها این عبارت تکرار میشد «اگر ملت وکیل داشت» یا «اگر وکلای ملت ناظر امور بودند فلان حاکم یا فلان ملاک فلان کار را نمی‌توانست بکند». تقریباً همه‌ی نوشتجات ملکم بی نقصان جمع‌آوری شده و من خود همه را داشتم و بخط خود استنساخ کرده بودم و غالباً از روی مجموعه‌ی کامل مشهدی قربانعلی شریف‌زاده که ذکر او بیاید اخذ کرده بودم، الا این رساله‌ی فواید وکلای ملت که در شصت سال اخیر خبری از آن نیافتم و آنچه جستجو کردم پیدا نکردم و فقط نزد مرحوم فرشی دیده بودم. البته میرزا ملکم خان رساله‌های بسیار خوبی هم داشت که خود چاپ کرده بود.
***
پس از شرحی که راجع بروشنائی که از استانبول بایران یعنی بالخاصه به تبریز آمده بود و در تهیه‌ی بیداری افکار و انقلاب سیاسی بتدریج مؤثر شده بود شمه‌ای هم از ارتباط معنوی بیداردلان آذربایجان با روسیه و بالخصوص با قفقازیه و داغستان باید بگوئیم.
مطبعه ابتدا از روسیه به تبریز آمد، و خط تلگرافی کمپانی هند و اروپا هم از ادسا و تفلیس و جلفا به تبریز راه یافت، و این شهر را با اروپا مربوط ساخت. تقریباً در حدود سنه 1293-1295 پس از برقراری خط تلگراف در ایران چند نفر از تبریز بتفلیس فرستاده شد که صنعت تلگرافچی‌گری را یاد بگیرند و پس از تحصیل باینجا برگشتند که، ظاهرا یکی از آنها سعدالدوله میرزا جواد خان بود. از تربیت شدگان قفقازیه که فعالیت مدنی آنها منشأ اثر در آذربایجان شد میرزا فتحعلی آخوندوف بود از اهل شکی (اصلاً از خامنه) که یکی از اولین پیشروان مدنیت جدید در میان مسلمانان قفقاز بود، علاوه بر تیاترهای ترکی بسیار شیرین او، وی بفارسی بسیار چیز نوشت مانند انتقاد بر ذیل روضة الصفا، و اشعار فارسی وی در باب لزوم تغییر خط.
میرزا کاظم دربندی مقیم پترسبورگ نیز از فضلای معروف بود که کشف الکلمات او بقرآن معروف است. از قدیمترین روزنامه‌های ترکی که در قفقازیه نشر شد روزنامه‌ی اکینچی (یعنی برزگر) بود و مشهورتر از آن روزنامه ترجمان منتشر در قرین بود بمدیریت اسماعیل گاسیرینسگی که سالها دوام کرد و مشهور شد، بعد روزنامه‌ی مشهور بزرگ یومیه‌ی شرق روس در تفلیس در حدود سال 1318 و یا قبل از آن و سالهای بعد که محمد آقاشاه تختنسکی از ملاکین و اشخاص شاه تختی (از توابع نخجوان) نشر کرد و خیلی رونق گرفت و اولین روزنامه‌ی یومیه‌ی بزرگ مسلمین روسیه بود.
این روزنامه در زمان جنگ روس و ژاپن انتشار زیاد داشت و محررین آن میرزا جلیل محمدقلی‌زاده نخجوانی (بعدها صاحب روزنامه‌ی فکاهی ملانصر الدین در تفلیس) و رشید بیگ اسمعیلوف (که بعدها در طهران در بانک روس مصدر فعالیت سیاسی برای روسها شد) و فائق افندی نعمان‌زاده و غیر هم بودند، خود محمد آقا از بهترین تربیت شدگان عصر جدید و مرد بسیار عالم بود که در فرانسه و آلمان تربیت شده بود و بنظر اینجانب داناترین مردان سیاسی مشرق زمین بود.
بعدها میرزا جلیل و فائق افندی روزنامه‌ی ملانصر الدین را تأسیس کردند که یکی از بهترین نشریات عالم اسلامی و بسیار مؤثر بود و در تبریز نیز بسیار مرغوب و با اثر یود.
در اوایل قرن نوزدهم مسیحی نهضتی فکری و مدنی در بین مسلمین قفقاز پیدا شد، و جنگ روس و ژاپن، و بعد انقلاب اول روسیه و ایجاد دوما، و منازعات ارامنه و مسلمانها آن نهضت را تشدید کرد. در باکو که در واقع مرکز مسلمین آن مملکت بود و بواسطه‌ی محصول نفت بسیار با ثروت و معمور گردیده بود میلیونرهای مسلمان پیدا شده بودند که مشهورترین و با احسان‌ترین و ملت دوست‌ترین آنها حاج زین العابدین تقیوف مشهور بود که صمیمت کمکش به مسلمین و تأسیس مدارس و غیره بهمه جا رسیده بود و حاج آقا حاجیوف و موسی نقیوف (که بهائی بود) و مرتضی مختاروف نیز معروف بودند.
در تحت مساعدت تقیوف روزنامه‌ی ترکی روزانه‌ی حیات دائر شد بمدیریت هاشموف (اگر اسم را اشتباه نکنم) و بعد احمد آقایف معروف ناسیونالیست افراطی قراباغی، روزنامه‌ی ارشاد یومیه را تأسیس کرد که خیلی مقالات آتشین داشت و بسیار مرغوب گردید؛ و بعدها یک ارشاد فارسی هم بمباشرت مرحوم سید محمد صادق ادیب الممالک فراهانی که به باکو رفته بود در جزو همان ارشاد ترکی ولی جداگانه نشر شد، یک مجله‌ی ادبی ترکی هم باسم فیوضات بمدیریت و نگارش علی بیگ حسین‌زاده انتشار یافت که بسیار متمایل به عثمانیها بود، در همان اوقات میرزا علی محمد خان اویسی که حالا حیات دارد و آنوقت نایب قونسولگری ایران در باکو بود مجله‌ای فارسی باسم «حقائق» در باکو نشر کرد که ایرانیگری را در مقابل ترکها ترویج میکرد و مورد حملات سخت فیوضات واقع گردید.
اینجانب در آن زمانها عبوراً در تفلیس و بعد در باکو بودم و همه‌ی این نویسندگان را مخصوصاً شاه تختنسکی و میرزا جلیل و آقایف را خوب شناخته و با آنها مصاحبت کردم. از نویسندگان باذوق ملانصر الدین یکی علیقلی نجفوف نخجوانی بود که اشعار خوب میگفت و بهترین همه صابر بود معروف به هوپ هوپ که بعدها خیلی مشهور شد و در باکو مجسمه‌ای برای او نصب شده است.
در جمله‌ی معترضه گفتنش بی‌فایده نیست که من پس از توپ بسته شدن مجلس شورای ملی و تبعید ما از ایران به باکو رسیدم و بکمک حیدرخان (تاری ویردیف معروف به چراغ برقی و بعدها معروف به عمو اوغلی) و احمد بیگ آقایف دوره افتاده و یکان یکان پیش ملیونرهای باکو رفته تقاضای کمک مالی و اسلحه برای انقلابیون تبریز و مرحوم ستارخان کردم و هیچ یک از آنها قبول کمک نکرد الا مختاروف که در چند فرسخی باکو قصر ییلاقی داشت و ما سه نفر پیش او رفتیم، او از کمی نقدی امتناع کرد ولی وعده‌ی اسلحه و 800 عدد ماوزر کرد و ندانستم عاقبت بکجا رسید. چون اسم حیدرخان بمیان آمد این چند کلمه را هم در تاریخ او خوبست بگوئیم که وی پسر مشهدی علی اکبر تاری ویردیف از اهل گمری (آلکساندو پول- لنیناکان) بود که شهر شهر ارمنی بود و عده‌ی کمی یعنی چند خانوار مسلمان داشت که مهم‌ترین آنها خانواده‌ی تاری ویردیف بود که ارشد آنها حاج ملاعلی رئیس فامیل بود با دو برادرش مشهدی علی اکبر و مشهدی علی اشرف و اولاد آنها. و من چند روزی در خانه‌ی آنها در سنه 1326 ماندم اگرچه حیدرخان آنجا نبود و در خوی بود.
مشهدی علی اکبر پدر حیدرخان در زمان استبداد صغیر برای پیدا کردن مرحوم آقا سید محمد رضای شیرازی مترادف با وجود کبر سن به طهران رفت و آنچه جهد کرد پیدا نکرد و برگشت، و بعد رحیم میرزا محسن نجم آبادی او را پیدا کرده به قفقازیه رسانید و از آنجا به تبریز آمد. همین مشهدی علی اکبر درسال 1326 که من به تبدیل لباس از روسیه نموده و به تبریز آمدم مرا از الکساندوپول تا جلفا رسانید.
بعدها در باکو دائره‌ی فعالیت سیا و ادبی بین مسلمین وسعت گرفت و دسته‌ی جوان سوسیالیست پیدا شد که پیشقدم آنها محمد امین رسول‌زاده بود که روزنامه‌ی تکامل تأسیس کرد. سوسیالیست‌های مسلمان در گنجه و باکو و تفلیس زیاد شدند، و در باکو اسم اجتماعیون عامیون گرفتند که ترجمه‌ی سوسیال دمکرات است.
***
از اشخاص متجدد بیدار قفقاز که آنوقتها فرق زیادی بین مسلمانان قفقاز و ایرانیان نبود و قفقازی‌ها خود را مثل ایرانی دانسته و همدرد ایرانیان بودند و همه خود را ملت مسلمان می‌شمردند بسیاری سنگ ایران بسینه می‌زدند، و هنوز در قسمتهای شیعه نشین نفوذ عثمانی پیش نرفته بود، و عوامشان دائما فوج فوج به مشهد و کربلا می‌رفتند، و روشن فکرها به تبریز گاهی می‌آمدند و از این طبقه تأثیراتی در آذربایجان پیدا شده بود.
مشهدی تقی صدقی اردوبادی از اشخاص بسیار تجدد دوست و ترقی طلب بود که در اردوباد مکتب بطرز جدید باز کرد، و نظر دوائر بالاتر را جلب نمود، او را به نخجوان دعوت کردند و آنجا مدرسه‌ی خوبی راه انداخته و بنشر افکار جدیده پرداخت. او نوشتجاتی بفارسی داشت و بترکی نیز مقالات و رساله‌ها می‌نوشت که یکی بمناسبت جشن صد ساله‌ پوشکین بود، و یک مقاله‌ی او را باسم «سوز کلام» ما در تبریز بشکل رساله چاپ کردیم. از جمله نصراله شیخوف نخجوانی و امیروف هم بود که منسوب آقای نخجوانی حاضر بود، و یکی دیگر بخشعلی آقا شاه تختنسکی بود برادر محمد آقای سابق الذکر که مأمور دولت روس در گمرک جلفای روس بود (شاه تختنسکی‌ها سه برادر بودند محمد آقا و جهانگیر آقا و بخشعلی آقا). شخص بسیار شریفی هم بنام مشهدی قربانعلی شریف‌زاده در نخجوان بود که در واقع بهترین مردان آن طبقه بشمار میرفت. وی خیلی مروج تمدن جدید و ترقی عصری بود. کتب و مقالات میرزا ملکم خان را جمع و استنساخ نموده و مجلدی داشت. شخصی هم بنام مشهدی علی اصغر اردوبادی بود که شاید بسیاری از آقایان سالخورده بخاطر دارند که در تبریز با شور فوق العاده مدنیت دوستی و وطن پرستی ایرانی بی‌اندازه فعال بود و عاقبت بنام ملت معروف شد. این شخص عوام بود یعنی کم سواد ولی در جانفشانی برای بیدار کردن بی‌اختیار بود و روزنامه‌ی حبل المتین را مجاناً باین و آن میداد و از پیشقدمان نهضت اولی در تبریز توانش شمرد. یعنی رفقای تبریزی او هم مانند آقا محمد علی جواهری و بعضی دیگر در آن خط ساعی بودند.
***
دانستنی است که در آن عهد در قفقاز زبان فارسی مثل تبریز معمول بود و در مکاتب پیش آخوندها میخواندند و مکاتباتشان بفارسی بود. خود من در حدود سالهای 1315 در قفقاز رفتم و در جلفای روسی بخشعلی آقا و شیخوف که مقیم آنجا بودند خیلی بمن محبت کردند و من بیک دهی که اجداد ما و عموهای من آنجا بودند باسم ونند رفته و قریب دو سه هفته ماندم، این ده قریب صد خانوار بود و پهلوی آن در ارتفاعات مجاور ده دیگری بود باسم ولاور مردم در ونند شعری بزبان فارسمی میخواندند، چنین:

 

ونند و ولاور الا ‌ای اخی *** زمینش بهشت آدمش دوزخی

میرزا شفیع مکتب‌دار در تفلیس که بودنشتد شاعر معروف آلمانی پیش او فارسی یاد گرفت، نیز شعر فارسی میگفته، و دیوان شعر خود را به بودنشتد داد و وی ترجمه‌ی آنرا بزبان آلمانی باسم میرزا شفیع در آلمان نشر کرد و بسیار مقبول واقع شد، و مدتها احدی از هویت اصلی آن اطلاع نداشت تا آنکه در دیباچه‌ی طبع پنجاهم کتاب خود بودنشتد Bodensted بروز داد که وی مترجم و در واقع مؤلف حقیقی کتاب است.
***
برای تعصب مسلمین قفقاز و مخصوصا شیعیان آنجا مثالی بهتر از این نتوان پیدا کرد که موقعیکه در سنه‌ی 1315 (یا سال بعد) من از تبریز به قفقاز رفتم، و در سه روز به جلفا رسیدم، روز آخر در قریه‌ی سوجا نزدیک به معبر جلفا بیتوته نمودم که فردا صبح برود ارس رسیده وارد بشویم. در آنجا از دهاتیها که در قهوه‌خانه جمع بودند این حکایت را که یکی از آنها نقل کرد شنیدم که گفت:
روزی بقریه مجاور ساحل روسی ارس بنام یاجی رفته بود، و آنجا در میدانی جلو مسجد دید که جمعی از پیرمردان قریه نشسته و صحبت می‌کنند و درختهای چنار کاشته آبیاری می‌کردند، و هر روز مراقبت بآنها میکردند. پس بآن پیرمردها گفت عمو شما که سن زیاد دارید فایده‌ی صرف اوقات برای نهال درخت چنار که سالیان دراز برای رشد آن لازم است چیست؟ چون این را گفت پیران گریه کردند، و گفتند تنها آرزوی ما در زندگی آنست که این درخت بزرگ شود، و اینجا باز ملک ایران شود، و مأمورین مالیه‌ی ایران برای جمع مالیات اینجا بیایند، و ما قادر بادای مالیات نباشیم، و پاهای مارا باین چنارها بسته چوب بزنند!
***
بطور کلی مراودات بین آذربایجان و روسیه از عوامل مؤثر تجدد بود، ثروت تجارتی و نفتی روسیه مردم ایران را جلب میکرد. در باکو در زمستان هشتاد هزار و در تابستان پنجاه هزار نفر عمله‌ی ایرانی وجود داشت و البته پول عمده و قدری معرفت می‌آوردند.
اوائل نهضت در تبریز چنان بود که مرحوم میرزا سید حسین خان (که بعدها معروف بعدالت شد) در جوانی بروسیه رفته بود، و پیش عموزاده‌ی خود میرزا جعفرخان که قونسول ایران در حاجی طرخان بود چندی مانده بعد به پترسبورگ رفته بود، و زبان روسی آموخته و با تمدن اروپائی آشنا شده بود، در پترسبورگ قریب دو سال مصاحب و انیس سید جمال الدین افغانی شده بود، و نفس او تأثیر فوق العاده و عجیبی در وی کرده بود. در عودت به تبریز مأمور اداره‌ی تذکره جلفای ایران شده در آنجا هم با بخشعلی آقا شاه تختنسکی محشور بود بعد در حدود سالهای 1314 یا 1315 به تبریز بازگشت، و افکار جدید و شوری در سر داشت اینجا مرحوم آقا سید محمد شبستری را (که بعدها معروف به ابوالضیاء شد) پیدا کرده، با او که دارای همان افکار بود رفیق و مأنوس شدند، بعدها آن دو نفر مرا و مرحوم میرزا محمد علیخان تربیت را که ما باهم و همدرس و همقدم بودیم، پیدا کردند و ما چهار نفر هسته‌ی افکار جدید را در تبریز تشکیل دادیم.
میرزا سید حسین خان روزنامه‌ای ایجاد کرد، باسم الحدید، که در شماره‌ی اول آن اشعار بسیار نغزی از مرحوم لعلی بود لیکن پس از انتشار دو سه شماره قونسولگری روس در تبریز میرزا سید حسین خان را دعوت بخدمت کرد و کار تذکره را در قونسولخانه باو سپردند، ولی ما قریب ده سال تا طلوع مشروطیت با هم کار میکردیم که شرح داستان فعالیت ماها خود بسیار مفصل میشود، و از آنجمله کتابفروشی طرز جدید باسم تربیت تأسیس کردیم، و کتب خارجی آورده منتشر میکردیم. و ما سه نفر یعنی میرزا سید حسین خان و میرزا محمد علیخان و من، باضافه‌ی میرزا یوسف خان آشتیانی اعتصام دفتر (بعدها اعتصام الملك ناشر مجله‌ی بهار و رئیس کتابخانه‌ی مجلس شورای ملی) مجله‌ای علمی و ادبی در تبریز نشر کردیم بنام (گنجینه‌ی فنون) که از سنه 1320 تا 1321 دائر بود و رونقی گرفت. شخصی باسم میرزاحسین که بعدها معروف به کمال شد، نیز در 1316 مدرسه‌ای در محله‌ی لیل آباد بطرز جدید و باسم کمال تأسیس کرد که خدمت زیادی به تربیت جدید نمود.
ما چهار نفر دوست و همقدم سابق الذکر مدرسه‌ی بزرگی بنام تربیت تأسیس کردیم که غوغای اهل منبر و بالخاصه سید محمد یزدی طالب الحق آن را در حال جنین سقط کرد. از تربیت شدگان و متجددین بسیار با تربیت و بیداران عهد یکی هم میرزا سید نعمت الله خان بود (که بعدها به جاوید معروف شد) او هم همدرس من و میرزا محمد علیخان (تربیت) بود و ما با هم زبان فرانسه و علم طب میخواندیم که داستان طولانی دارد، پدر وی اصفهانی و مقیم تبریز و از فرقه‌ی ذهبی بود در آن اوقات، و قبل از آن روزنامه در تبریز نبود مگر یکی باسم آذربایجان که قریب صد سال یا بیشتر قبل در تبریز نشر میشده و در ایام زندگی ما اثری از آن یافته نشد مگر آنکه یکی دو ورق از آنرا در کتابخانه‌ی سلطنتی برلین یافتم، و دیگر روزنامه‌ی نیم رسمی ناصری بود که سالها در تبریز منتشر میشد و ندیم باشمی ندیم السلطان آنرا منتشر میکرد، و بعدها مدتی بدست صفاء الملک پسر عدل الملک اداره میشد. در همان زمان استبداد چند سال قبل از مشروطیت روزنامه‌ای هم باسم «احتیاج» دائر شد. که نویسنده‌ی آن علیقلی خان معروف به صفر اوف بود که حسنعلی خان امیر نظام گروسی حاکم تبریز آن روزنامه را توقیف کرده و علیقی خان را بواسطه‌ی مقاله‌ای که در آن نوشته بود بچوب بست (مقاله راجع بکارخانه‌ی چینی سازی و نبودن صنعت در ایران بود- همین کتک خوردن باعث جلب آن شخص بدستگاه محمد علی میرزا شد که رئیس خفیه نویسان شد ...) بعدها همان شخص روزنامه‌ی اقبال دائر کرد، در همان اوقات ادیب الممالک به تبریز آمد و تقرب به امیر نظام پیدا کرد، و روزنامه‌ی ادب را دایر کرد.
بعدها مدرسه‌ی لقمانیه بهمت لقمان الممالک حکیم باشی ولیعهد (پدر آقای اعلم الملك و لقمان الدوله مرحوم) تأسیس شد که بسیار عصری (مدرن) بود، و من نیز در آنجا تدریس میکردم. قبل از همه‌ی این مدارس ملی (یعنی کمال و تربیت و لقمانیه) مدتها مدرسه‌ی دارالفنون مظفری که در واقع شعبه‌ی دارالفنون طهران بود، و باسم معلم خانه معروف و در تبریز دائر بود و اولاد اعیان و نوکر بابها در آنجا تربیت میشد، وجود داشت خود منهم در آنجا چندی تحصیل ریاضیات و غیره کردم، و بعدها تدریس فیزیک و غیره در آنجا میکردم. البته این مدرسه تأثیر بزرگی در نشر تمدن داشت.
از اشخاص بیدار متجدد دوره‌ی استبداد یکی هم میرزاعلی خان لعلی شمس الحکماء دائی آقای نخجوانی بود که خود و دیوان شعرش بسیار معروف است. یکی از بیداردلان خیلی با معرفت تبریز هم معروف حاج محمد آقاایروانی بود که هر کسی او را دیده می‌داند که چگونه منبع فیض و وطن دوستی و تجدیدطلبی بود، پسرش میرزا علی اکبر خان هم از تربیت شدگان خوب بود.
برادران کلانتری باغمیشه و مخصوصاً برادر کوچکتر معززالدوله در ترقی طلبی مرکزی بودند این شخص قرائتخانه‌ای در نزدیکی «قاری کورپیسی» تأسیس نمود و مهمانخانه‌ای بنا کرد که بسیار مفید بود، چند نفر اشخاص عالم نیز در آن دوره به تبریز آمدند که از وجود آنها استفاده‌ی کلی شد که از آن جمله بود علی خان ناظم العلوم که کتاب فیزیک و ریاضی او معروف است و دیگر دکتر محمد کرمانشاهی معروف به کفری که با امیرنظام گروسی بسمت طبیب، او آمد و مقامات علمی این شخص نه چندان است که باجمال توان ذکر کرد و اگر بعضی آقایان ملاحظه فرموده باشد اخیراً این جانب مقاله‌ای در باب او تحت عنوان «یاد یک عالم» در مجله‌ی یغما نوشتم و من چند سال شاگردی او را کردم.
***
از عوامل بسیار مهم در سوق آذربایجان بسوی تمدن جدید مدارس آمریکائی تبریز و ارومیه بود که فوق العاده تأثیر تربیتی شایان اعجاب داشتند، و من هم خود در مدرسه‌ی تبریز آنها (اگرچه محصل آن مدرسه نبودم) قدری زبان انگلیسی آموختم، هم چنین مدارس کاتولیکی فرانسه‌ها تا حدی را مدرسه‌ی سوزانوف روسی در تبریز برای تعلیم روسی و غیره. در اواخر دوره‌ی استبداد بعضی مدارس ملی دیگر هم مانند «معرفت» و «رشدیه» و غیره پیدا شدند و در واقع رشدیه (حاج آخوند حاج میرزا حسن برادرش) پایه گذار تعلیم طرز جدید بودند. آمدن امین الدوله بعنوان حکومت به تبریز هم اگر چه اقامتش طولانی نبود کم و بیش بی‌تأثیر نبود و رشدیه را ترویج و تشویق نمود.
***
از چیزهای مؤثر در تربیت و بیداری، چنانکه گفتیم کتب ترکی استانبول و مخصوصاً کتب عربی مصری و مجله‌ی الهلال و کتبی مانند طبایع الاستبداد سیدعبدالرحمن کواکبی بود.
چون بزمان مشروطیت نزدیک میشویم باید عوامل خیلی مهم‌تر ذکر کنیم که از آنجمله بود کتب فارسی طالبوف مانند کتاب «احمد» و «مسالک المحسنین» و مسائل الحیات» و نیز سیاحت نامه‌ی «ابراهیم بیگ» حاج زین العابدین مراغه‌ای و اوراق محرمانه‌ی ژلاتینی مانند حمام جنیان، و شبنامه‌های ژلاتینی که خود ما و دیگران نشر میکردیم.
***
در فجر تاریخ مشروطیت طبقه‌ای از جوانان با ذوق پدید آمدند که مرحوم سید حسن شریف‌زاده که شاگرد من بود و رفیقش حکاکباشی (پسر حکاکباشی خوشنویس قدیم) و مخصوصاً حاج میرزا آقا فرشی و بعضی دیگر، شایسته‌ی ذکر و تمجید و یاد خیر هستند.
از اشخاص فوق العاده مؤثر در مشروطیت در آذربایجان و بلکه بعقیده‌ی بنده اولین عامل و ناطق ملی مرحوم آقا میرزا حسین واعظ (بعدها حاج میرزا حسین) بود، و بعدها همقطاران او مرحومان شیخ سلیم و میرزا علی ویجویه‌ای و نیز وجود شریف میرزا علی آقا ثقة الاسلام شهید، از علمای منور درجه اول بودند. از مشاعیر خطبائی مشروطیت در طهران آقا سید جمال الدین اصفهانی و حاج میرزا نصرالله بهشتی (بعدها ملک المتکلمین) نیز در عهد استبداد دو سه بار در ایام محرم به تبریز آمدند و تأثیر نفس سید جمال الدین خیلی زیاد بود. از وکلای تبریز میرزا صادق خان مستشار الدوله هم قبلاً در استانبول در مدرسه‌ی سلطانی تربیت یافته بود و خواهرزاده‌ی شیخ محسن خان مشیر الدوله سفیر ایران در استانبول بود.
***
تا اینجا سخن از مقدمه‌ی مشروطیت در آذربایجان بود از صد سال پیش از طلوع آن سعادت ملی تا آغاز انقلاب مبارك در سنه 1324. این حکایت یادداشت مانند و متفرقه که گفته شدند کامل است نه منسجم و بهم پیوسته، ولی آنچه در این دو روز اخیر از حافظه یادداشت شد بهتر از این میسر نبود و میدانم که مستمعین خسته شدند و اگر کاملتر بیان میشد اقلاً محتاج بدو خطابه بود، و نیز میترسم که بعضی مطالب از قلم من افتاده و اسامی بعضی اشخاص نامدار مستحق بذکر از من فوت شده باشد، در چنان صورتی چون غفلت غفلت عمدی نبوده امید اغماض دارم.
حالا خاطرم آمد که ذکر میرزا حسین خان کاظم‌زاده (حالا ایرانشهر) در اوایل جوانی او، از آنوقت که شاگرد مدرسه‌ی کمال بود و مغازه‌ی کتابفروشی او در تبریز و مجله‌ی هنر آموزش فراموش شده است.

پی‌نوشت:

1- خطابه‌ای است که حضرت سید حسن تقی‌زاده در اردیبهشت 1338، در تالار کتابخانه‌ی ملی تبریز ایراد فرموده‌اند و در شماره اول نشریه‌ی کتابخانه‌ی تبریز درج شده است. چون از اسناد بسیار مهم و معتبر در تاریخ مشروطیت ایران است عیناً نقل میشود.

منبع مقاله:
افشار، ایرج؛ (1386)، مقالات تقی‌زاده (جلد یکم) مشروطیت، تهران: توس، چاپ اول.