نويسنده: سيدکاظم سيدباقري

 

1- دنيامداري

يکي از مباني قدرت نامشروع آن است که قدرتمندان همه چيز را در همين دنيا جستجو مي‌کنند و مي‌پندارند همه چيز در همين دنيا به پايان مي‌رسد. در اين نگره آنچه اصالت مي‌يابد، ارزش‌ها، اصول و هنجارهاي دنيوي است؛ انديشه‌هاي اخروي و جهان پسين انکار مي‌شود. قرآن کريم در موارد متعدد به اين مبنا اشاره دارد. در برخي آيه‌ها اشاره شده است اين افراد کساني هستند که اميد به ديدار ما ندارند و به زندگي دنيا دلخوش کرده و بدان اطمينان يافته‌اند و کساني که از آيه‌ها غافل‌اند، (1) آخرت را تکذيب مي‌کنند (2) و با انکار پيام الهي تأکيد دارند بر اينکه «آيا به شما وعده مي‌دهد وقتي مرديد و خاک و استخوان شديد، باز شما از گور زنده بيرون آورده مي‌شويد. وه، چه دور است، آنچه وعده داده مي‌شويد». (3) قرآن کريم از قول دنياگرايان نقل مي‌کند اينان تنها به دنيا دلخوشند و اينکه « إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ»: (4) جز اين زندگاني دنياي ما چيزي نيست. مي‌ميريم و زندگي مي‌کنيم و ديگر برانگيخته نخواهيم شد.
اين گروه همانان هستند که به تعبير قرآن زندگي دنيا را دوست دارند و آن را بر آخرت ترجيح مي‌دهند و حتي مانع راه خدا مي‌شوند و آن را کج مي‌شمارند. (5) در اين نگرش طغيانگري، سرکشي و گزينش دنيا کنار هم قرار دارد: «فَأَمَّا مَن طَغَى وَ آثَرَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا»: (6) اما هر که طغيان کرد، زندگي پستِ دنيا را برگزيد.
نگرش مادي به هستي، به انکار توحيد، نبوت، معاد و زندگي دوباره‌ي انسان مي‌انجامد که طبعاً آثار تخريب‌گري در اِعمال و پياده‌سازي قدرت خواهد داشت؛ زيرا در اين صورت شخص قدرتمند خود را از هر کس مستقل مي‌داند و بي‌پرواي ثواب و عقاب اخروي به دلخواه به هر کار که دست مي‌زند، براي به کف آوردن سود مادي است.
طبيعي است هنگامي که انسان با چنين نگرشي به هستي بنگرد و ماديت سراسر ذهن و دغدغه‌ي او را پُر کند سپس قدرتمند شود، از طغيان و سرکشي سر در مي‌آورد و به روايت قرآن کريم مي‌شود، همانند نمرود که ادّعاي خدايي کرد.
در اين نگرش حاکمان و قدرتمندان، ابزار بودن دنيا را فراموش مي‌کنند و گرفتار اين انگاره مي‌شوند که همه‌ي کارهاي آنان درست و بجا است: «الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا»: (7) و حيات را هدف خود بر مي‌گزينند؛ «وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا»: (8) به داشته‌هاي آن شاد مي‌شوند؛ «وَفَرِحُواْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا»: (9) و طغيان مي‌کنند و زندگي دنيايي را بر حيات اخروي ترجيح مي‌دهند، (10) و خودکامگي مي‌ورزند و سرکشي مي‌کنند؛ «فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ»: (11) پس چون آنان را رهانيد، ناگهان در زمين به ناحقّ سرکشي مي‌کنند.
گويي با توجه به همين امر بوده است که امام صادق (عليه‌السلام) فرمود: «حبّ الدنيا رأس کل خطيئه». (12)
با اين شاخصه قدرتمند خودپرست مي‌شود، از نصيحت دلسوزان پند نمي‌پذيرد، رفتار غرورآميز و تعصب‌آلود دارد، جاه‌طلب است و فساد مي‌ورزد.

2. پندار بي‌نيازي از تدبيرگر هستي:

براساس آيه‌هاي قرآن کريم، هر حرکت و تدبيري در اين جهان به او باز مي‌گردد؛ اين مفهوم را «توحيد افعالي» مي‌نامند که برآن اساس، سرچشمه‌ي همه‌ي تحولات جهان ذات پاک خدا است. قانون واحدي بر اين نظام حاکم است و سنّت‌هاي الهي همه‌ي جهان را در برگرفته است. در نتيجه موضوع «ربوبيت»، يعني تدبير حاکم بر جهان مطرح مي‌شود و مفهومش اين است که تمام عالي هستي تحت مديريت واحدي قرار دارد که اين مدير «الله» است. (13) اين تدبيرگري و هدايت جامعه براساس وحي و آموزه‌هاي پيامبران الهي به انسان‌ها مي‌رسد و در جامعه جريان مي‌يابد.
از منظر قرآن تمام موجودات به دليل نيا زذاتي و فقر وجودي وابستگي کامل به خالق هستي دارند. جهان آفريده‌ي خداوند است و چون موجود ممکن است، علاوه بر وجودش، براي تداوم هستي خود نيز به آفريننده‌اش نياز بنيادين دارد. در قرآن کريم مي‌خوانيم: «أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ»: (14) اي مردم، شما همگي نيازمند به خداي هستند؛ فقط خداوند است که بي‌نياز و شايسته هرگونه حمد و ستايش است.
و تأکيد مي‌شود: «يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»: (15) هر که در آسمان‌ها و زمين است، از او درخواست مي‌کند.
در جهان‌بيني توحيدي جهان يک آفريده است و چيزي در هستي نيست که از قلمرو آفرينش خداوند خارج باشد. (16) در نگرش جهان‌بيني توحيدي، هستي با عنايت الهي نگه‌داري مي‌شود و اگر لحظه‌اي عنايت خداوند از اين جهان گرفته شود، نابود خواهد شد. تمام واقعيت جهان از خدا و منتسب به حق است. (17) به تعبير فلسفي، پيوند ممکنات و موجودات با ذات واجب، «امکان فقري» است و امکان در هستي‌هاي خاص (الوجودات الخاصه) که از حق فيض مي‌گيرند، به نقصان و فقر ذاتي آنها بر مي‌گردد. (18) همه‌ي موجودات ممکن و هستي‌هاي ارتباطي تعلقي، شأني از وجود واجب و سايه‌اي از نور قيوم جاودانه‌اند، از حيث هويت هيچ استقلال ندارند و لحاظ و تصور آنها ممکن نيست؛ زيرا تابع غيرند و آنها در ذات خود عين فقر و نيازند. پس حقيقتي به جز تبعيت از حقيقت واحد ندارند. (19)
خلاف اين بينش قرآني، اما قدرت نامطلوب خود را از سرچشمه‌ي قدرت بي‌نياز مي‌پندارد و اين امر با توجه به مبناي پيشين پا مي‌فشارد، قدرتمند جهان را مادي صرف و تمام شده در همين دنيا مي‌انگارد؛ بنابراين نتيجه و پيامد حتمي آن اصل، احساس بي‌نيازي از کسي است که تدبيرگر هستي است. در اين نگرش قدرت‌مدار همواره مي‌پندارد در بي‌نيازي مطلق است و همين امر به آن مي‌انجامد که همه‌ي امور جامعه‌ي انساني را مي‌‌تواند بدون نياز به خالق خود به انجام رساند. اين احساس قدرت بي‌مبالات و خودخواهي را در جامعه جاري مي‌کند که هر کار را مستبدانه انجام دهد و با حاکميت صرف زور و فراموشي سرچشمه‌ي واقعي قدرت اِعمال قدرت کند؛ بينشي که به سرکشي، سرمستي از قدرت و طغيان در برابر انبياي الهي مي‌انجامد. با اين باور روحيه استکباري در شخص قدرتمند فزوني مي‌يابد، به قدرت خويش مي‌بالد و مي‌پندارد اول قدرت عالم است و همانند قوم عاد ندا در مي‌دهد: «قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً»: (20) از ما نيرومندتر کيست؟
درباره‌ي قدرت اين قوم نقل شده است چنان تنومند بودند که يک مرد مي‌توانست صخره‌ي کوه را بکنَد و خُرد کند. (21)
با اين احساس نادرست، ميان خداوند و قدرتمند نوعي گسست وجود دارد. اين نگرش در مباني انسان‌شناسي تأثيرگذار است که از «خودبسندگي عقل بشري» سر در مي‌آورد. به هر حال به نظر مي‌رسد با اين مبناي هستي‌شناختي، صاحب قدرت دچار پندار بي‌نيازي از خداوند مي‌شود و حتي از مردم نيز دور مي‌شود و در برابر آنان سرکشانه اظهار بي‌نيازي مي‌کند؛ امري که به استبداد مي‌انجامد.

پي‌نوشت‌ها:

1.إَنَّ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءنَا وَرَضُواْ بِالْحَياةِ الدُّنْيَا وَاطْمَأَنُّواْ بِهَا وَالَّذِينَ هُمْ عَنْ آيَاتِنَا غَافِلُونَ (يونس: 7).
2. وَكَذَّبُوا بِلِقَاءِ الْآخِرَةِ (مؤمنون : 33).
3. أَيَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذَا مِتُّمْ وَكُنتُمْ تُرَابًا وَعِظَامًا أَنَّكُم مُّخْرَجُونَ ؟ هَيْهَاتَ هَيْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ (مؤمنون: 35 – 36).
4. مؤمنون: 37.
5. الَّذِينَ يَسْتَحِبُّونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَى الآخِرَةِ وَيَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغُونَهَا عِوَجًا (ابراهيم: 3).
6. نازعات: 37 – 38.
7. کهف: 104.
8.يونس: 7.
9.رعد: 26.
10. نازعات: 37 – 38.
11.يونس: 23.
12. شيخ صدوق: الخصال؛ ص 35.
13. مرتضي مطهري؛ مجموعه آثار؛ ص 323.
14. فاطر: 15.
15. الرحمن: 29.
16.عبدالله جوادي آملي؛ ده مقاله پيرامون مبدأ و معاد؛ ص 182.
17. مرتضي مطهري؛ مقدمه‌اي بر جهان‌بيني اسلامي؛ ص 72.
18.صدرالمتألهين؛ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة؛ ج 1، ص 159.
19.... والفقر و الحاجة عين حقايقها، لا انّ لها حقايق علي حيالها عرض لها التعلق بالغير و الفقر و الحاجة إليه، بل هي في ذواتها محض الفاقة و التعلق، فلا حقايق لها الاّ کونها توابع لحقيقة واحدة؛ فالحقيقة واحدة و ليس غيرها الاّ شؤونها و فنونها و حيثياتها و اطوارها و لمعات نورها و ظلال ضوء‌ها و تجليّات ذاتها... (صدرالمتألهين؛ الحکمة المتعالية في الاسفار العقلية الاربعة؛ ج 1، ص 47).
20. فصلت: 15.
21.عبدالله بن عمر بيضاوي؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل؛ ذيل آيه‌ي 15 سوره‌ي فصلت.

منبع مقاله :
سيدباقري، سيد کاظم؛ (1394)، قدرت سياسي از منظر قرآن کريم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول