اسرائیل و عربستان دست‌ در دست هم عقد اخوت بسته‌اند

بنیامین نتانیاهو بعد از روی کار آمدن دونالد ترامپ، در پوست خود نمی‌گنجد و بیش از پیش اظهارات ضدایرانی مطرح می‌کند. با چنان اعتمادبه‌نفسی در «پیام ویدئویی خود خطاب به مردم ایران» سخن می‌گوید که گویی کسی در ایران وقعی به سخنان او می‌نهد. البته بین دونالد ترامپ و باراک اوباما بی‌تردید دونالد ترامپ که در سیاست خارجی الگوی منظمی را تعریف نکرده و مشخص نیست چه در سر می‌پروراند با اوباما که در سیاست خارجی خود هدفمند رفتار می‌کرد، برای بنیامین نتانیاهو تفاوت‌هایی وجود دارد. به همین دلیل است که وی جزء اولین نفراتی است که بعد از تحلیف ترامپ با وی ارتباط گرفت و اظهار ناتوانی خود در برابر ایران را با وی در میان گذاشت.
این طرف ماجرا، عربستان سعودی قرار دارد؛ کشوری که چند سالی است در هر موقعیت و رویدادی که خود را دخیل کرده و می‌کند، جز فاجعه نتیجه‌ای را رقم نزده و نمی‌زند. این کشور نیز بعد از روی کار آمدن ترامپ با استقبال از او، به گسترش روابط با آمریکا ابراز علاقه کرده است. وزیر خارجه‌ی این کشور خطاب به ترامپ بیان داشته که امیدوار است وی بتواند راه‌حل مناسبی برای مهار ایران پیدا کند. در بالاترین سطح نیز پادشاه این کشور، درست دو روز بعد از روی صندلی نشستن ترامپ، از اظهار علاقه‌ی کشورش برای گسترش روابط با آمریکای تحت زعامت ترامپ سخن گفته است و بیان داشته امیدوار است که روابط عربستان سعودی و آمریکای دوره‌ی او بهبود یابد و منافع مشترک آن‌ها در سطح منطقه‌ای تکثر یابد. نکته‌ی مورد توجه این است که درست در دو روز پیاپی، این پیام از ناحیه‌ی عربستان و رژیم صهیونیستی به آمریکا مخابره شده و در پیوندی نه‌چندان نانوشته بین این دو، مسئله‌ی بهبود روابط با آمریکا بیان شده است.
اما آنچه در این یادداشت در پی پاسخ به آن هستیم، چرایی نزدیکی و اشتراکات موجود در پیام‌های مخابره‌شده توسط این دو به هم است. در زیر به برخی از دلایل نزدیک شدن سیاست‌های عربستان و رژیم صهیونیستی به یکدیگر اشاره خواهیم کرد.

1. هراس از ایران

مهم‌ترین دلیل نزدیکی عربستان و رژیم صهیونیستی به یکدیگر، هراس از نقش ایران در منطقه است. برای پی بردن به نقش ایران در منطقه، ضروری است که ابتدا نگاهی کلی به شرایط پیش‌آمده در منطقه داشته باشیم تا به این مهم پی ببریم که چه‌چیزی سبب شده است که سعودی و رژیم صهیونیستی تا این حد از بازیگری ایران در منطقه عصبانی باشند.

تحولات منطقه‌ی غرب آسیا و شمال آفریقا، بعد از بیداری اسلامی که در سال 2011 اتفاق افتاد و سبب موجی از جنبش‌های اسلامی در منطقه شد، دو موضوع را در صدر اهداف خود قرار داد: نخست مسئله‌ی بازگشت به اصول اسلامی حکومت‌مداری و دوم برگزیدن سیاست‌های ضدوابستگی. لیبی، مصر، تونس، بحرین، یمن، عربستان و... با این موج از بیداری اسلامی دست‌وپنجه نرم کردند. در برخی از کشورها مثل تونس به سرانجام رسید، ولی در برخی از کشورها تلاش شد در همان مرحله‌ی ابتدایی قرار گیرد.
بیشتر جنبش‌های اسلامی منطقه تلاش داشتند مدلی سیاسی شبیه آنچه در ایران حکم‌فرما بوده است، یعنی یک مردم‌سالاری دینی را برگزینند. اگر هم در بیان این موضوع شفاف نبوده‌اند، ناظران تحولات منطقه‌ای گرایش این جنبش‌ها به‌سمت الگویی شبیه مدل سیاسی ایران را بارها و بارها تأیید کرده بودند. موضوع تمایل برای رسیدن به جایگاه ایران سبب شده بود، تا محبوبیت ایران در سال 2011 و 2012 به بالاترین میزان خود در سال‌ها و دهه‌های اخیر در منطقه‌ی غرب آسیا و شمال آفریقا برسد.

اما این موضوع چندان برای کشورهای توتالیتر منطقه رضایت‌بخش نبود. عربستان یکی از این کشورها بود. سعودی از یک طرف از داشتن یک نظام سیاسی فاسد (اقتصادی و سیاسی) رنج می‌برد که در صورت بیدار شدن مردم در این کشور تمام تاروپود این نظام مورد تهدید قرار می‌گیرد و از طرف دیگر، یک رژیم دست‌نشانده در منطقه برپا کرده و طی دهه‌های متمادی، نقشی را بازی می‌کرده است که آمریکایی‌ها از او طلب می‌کرده‌اند.
برای در امان ماندن این نظام سیاسی از موج بیداری اسلامی، عربستان دست به اقدامات فاجعه‌بار در مسیر تحقق بیداری اسلامی زد. ابتدا انقلاب مصر را به انحراف کشاند و سپس تلاش کرد با کمک به ایجاد گروهک تروریستی داعش، موج بیداری اسلامی را با یک ناامیدی نسبت‌به رسیدن به اهدافش مواجه کند.
رژیم صهیونیستی نیز با بیم و هراس از موج بیداری اسلامی به‌وجودآمده در منطقه، که یکی از مهم‌ترین شعارهایش ضدیت با این رژیم بود، تمام تلاش خود را به کار بست تا بسیج مردمی به‌وجودآمده در کشورهای منطقه را به انحراف بکشاند و مسئله‌ی فلسطین از مرکز توجه مردم منطقه خارج شود. لذا هم در خفا و آشکار با بیداری اسلامی به مقابله پرداخت و همچنین عربستان سعودی، در راستای تشکیل داعش برآمد که هر دو در رسیدن به این هدف خود نیز موفق عمل کردند و مسیر بیداری اسلامی را به انحراف کشاندند.
اما یکی از مهم‌ترین دلایل این دو برای انحراف مسیر بیداری اسلامی و از دیگر سو تشکیل گروهک داعش، موضوع ایران بود. آن‌ها از هژمونی ایران در منطقه واهمه داشتند و با وحشت به این گزاره باور داشتند که در صورت موفقیت این جریان، این ایران است که دست برتر را در منطقه خواهد داشت. لذا برآن شدند که به هر طریقی بایستی با آن مقابله کرد.
نگاهی به اظهارات مقامات عربستان و رژیم صهیونیستی نشان می‌دهد که در هر دو سو نسبت‌به ایران وحشت حاکم شده و از برتری استراتژیک ایران در منطقه هراسناک بوده‌اند. همین وحشت از ایران سبب شده است تا در چند سال اخیر، پیوندهای پنهانی که با یکدیگر در سطح منطقه‌ای برای ایفای نقش مخرب داشته‌اند، حالت آشکار به خود بگیرد. چند صباحی پیش عربستان برای حفظ محبوبیت بین مسلمانان، از افشای هرگونه پیوندی با رژیم صهیونیستی پرهیز می‌کرد و تلاش نمی‌کرد تا نکته‌ای بیان دارد که از ورای آن، ارتباط سعودی با این رژیم مورد ایراد مردم منطقه و جهان اسلام قرار گیرد. اما در سال‌های اخیر و به‌خصوص بعد از روی کار آمدن نسل جدید سیاست‌مداران سعودی تمایل این کشور برای ارتباط با رژیم صهیونیستی در ابهام قرار ندارد و هیئات این دو به‌صورت آشکار با هم ملاقات می‌کنند و از داشتن روابط استراتژیک با یکدیگر نیز سخن به میان می‌آورند.
علت این مسئله نیز مشخص است. سعودی به‌صورت هراسناک از نقش ایران در منطقه گریزان است. شاید بخش زیادی از این هراس و وحشت سعودی نیز به نوع برنامه‌ریزی آمریکایی‌ها برای کشاندن این کشور به وضعیت به‌وجودآمده، یعنی «ناگزیری از وحشت نسبت‌به ایران» برگردد که در جای خود، قابل بحث است.
به‌هرحال آنچه مبرهن است، این است که هراس از نقش ایران در منطقه سبب شده است که سیاست‌های عربستان و رژیم صهیونیستی به یکدیگر نزدیک شود و تماس در دو روز پیاپی و فرستادن پیام در یک بازه‌ی زمانی مشخص با یک فحوای مشترک می‌تواند به‌عنوان نتیجه‌ای برای این مقدمه باشد که این هر دو از نقش ایران در منطقه بسیار هراسان هستند.

2. رژیم صهیونیستی و سعودی هر دو نیاز به حافظ امنیت دارند

دولت‌هایی که توان تأمین امنیت خود را ندارند، به‌طور خودکار امنیت‌شان را به دولت‌های دیگر واگذار می‌کنند. به‌واقع در حوزه‌ی عمل، چنین اتفاقی جزء سیاست متعارف کشورها محسوب می‌شود. برخی کشورها در نظام بین‌الملل، ناتوان از تأمین امنیت خود هستند. این ناتوانی هم می‌تواند ریشه در فقدان امکانات برای تأمین امنیت داشته باشد و هم می‌تواند ریشه در «عدم باور» به داشتن امکانات برای تأمین امنیت داشته باشد. در مورد گزینه‌ی نخست، بسیاری از کشورها در تاریخ سیاست خارجی خود، دست به انجام این کار زده‌اند. هر کشوری در سیاست داخلی و خارجی خود، برخی محذورات و برخی مقدورات دارد. در صورتی که محذورات یک کشور بر مقدوراتش برتری یابد، لاجرم به راه‌حل‌های برون‌مرزی برای تأمین امنیتش متمسک می‌شود.

اما گزینه‌ی دوم، یعنی نداشتن باور به تأمین امنیت، موضوعی است که گریبانگیر دولت‌های دست‌نشانده و به‌عبارتی شفاف‌تر، «دولت‌های غیربومی» است. برای مثال، عربستان سعودی نمونه‌ی تام یک «دولت در اختیار غیر» است. در طول تاریخ روی کار آمدن سعودی، این کشور توان مدیریت امور خود را نداشته و دائم از یک کارگزار بیرونی برای تأمین امنیت خود کمک گرفته است. در برهه‌ای از زمان، انگلیسی‌ها نقش این کارگزار را بازی می‌کردند و در برهه‌ای نیز آمریکایی‌ها عهده‌دار این نقش بوده‌اند. شفاف‌تر اینکه عربستان همیشه نیاز به یک «پدرخوانده» داشته است.
از سوی دیگر، رژیم صهیونیستی نیز در این مورد با شریک جدیدش در منطقه، شباهت فراوان داشته و دارد. تاریخ این رژیم، تاریخ حمایت از بیرون و «در اختیار غیر بودن» بوده است. این رژیم هیچ‌گاه به خود متکی نبوده و دائم در پرتو حمایت‌های غربی‌ها عمل کرده است. در تمام جنگ‌های رژیم صهیونیستی و اعراب در سده‌ی گذشته‌ی میلادی، غربی‌ها تا پای جان از این رژیم در منطقه حمایت کرده‌اند، به او تسلیحات داده‌اند و از حمایت معنوی کامل برخوردارش کرده‌اند. بنابراین این رژیم نیز در تأمین امنیت خود ناتوان است. اگر به همین جنگ 2006 که با یک گروه سیاسی نظامی صورت داد، توجه کنیم، به عمق ضعف این رژیم در آنچه برقراری امنیت تلقی می‌کند، پی خواهیم برد.
بنابراین یکی دیگر از دلایل سراسیمگی رژیم صهیونیستی و عربستان برای تماس با ترامپ، مسئله‌ی نیاز این دو به برقراری امنیت خود توسط آمریکاست. در چند سال اخیر هم رژیم صهیونیستی و هم عربستان، با بحرانی در منطقه مواجه بودند که «تصور» می‌کردند آمریکا آن‌ها را رها کرده است. این موضوع تا حدی بود که این دو در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری آمریکا، از یک نامزد علیه دیگری جانبداری کردند. شتاب این دو برای تماس با ترامپ بیشتر برای فرستادن این پیام به رئیس‌جمهور جدید آمریکاست که این دو بی‌صبرانه محتاج تأمین امورشان توسط آمریکا هستند.
اما آن کشوری که در پس این شتاب و هراس، با مهندسی جریان سیاسی و فکری، خصوصاً در عربستان، بیشترین انتفاع را به دست می‌آورد، بی‌تردید همین آمریکاست. چه در دوره‌ی اوباما و چه در دوره‌ی ترامپ، آمریکایی‌ها با علم به «ایجاد اشتباه محاسباتی و باورپذیر کردن موضوع ناتوانی اعراب به آن‌ها»، آن‌ها را ناگزیر به گرایش به‌سمت آمریکا کرده‌اند.

فرجام سخن

بعد از روی کار آمدن ترامپ، درست در دو روز پیاپی، بنیامین نتانیاهو و سلمان پادشاه سعودی به وی پیام فرستادند و اظهار داشتند که امیدوارند روابط آمریکا با آن‌ها در طی زعامت ترامپ در کاخ سفید، گسترش یابد.
موضوعی که در اینجا مورد بررسی قرار گرفت، این بود که چرا عربستان تا این سطح به رژیم صهیونیستی نزدیک شده است و به‌واقع علت فرستادن این پیام‌ها درست در یک تاریخ چیست. اشاره شد که بایستی بخشی از این پاسخ را در نقش ایران در منطقه‌ی غرب آسیا و شمال آفریقا پی گرفت. برای پیگیری نقش ایران در منطقه نیز ضروری است تا تحولات منطقه از سال 2011 به این سو مورد توجه قرار گیرد. با مورد توجه قرار گرفتن تحولات از این بازه‌ی زمانی به این نتیجه می‌رسیم که ایران نقش بی‌بدیل و هژمونیک خود را در منطقه‌ی غرب آسیا ایفا می‌کند و همین سبب هراس این دو از نقش ایران شده است. به‌عبارتی بایستی بخشی از دلیل نزدیکی این دو به هم را موضوع ایران دانست. بخش دیگری از علت این نزدیکی نیز به ناتوانی این دو در برآوردن امنیت است. سعودی و رژیم صهیونیستی هر دو دولت‌های در «اختیار غیر» هستند. این دو در طول تاریخ هیچ‌گاه توان تأمین امنیت خود را نداشته‌اند. این ناتوانی هم ابعاد روان‌شناختی و هم ابعاد ژئوپلیتیک داشته است. چشم داشتن به ترامپ برای تأمین امنیت این دو، همان موضوعی است که این دو را هراسان به‌سمت آمریکای دوره‌ی ترامپ هل داده است.
منبع مقاله : برهان