نویسنده: دکترمحمدرضا اصلانی (همدان)

 

Laugh

پدیده‌ای عضلانی است که شامل انقباض و انبساط متناوب صورت، به همراه حرکات متقابل دیافراگم، انقباضات مرتبط حنجره و دریچه‌های نای که الگوی منظم تنفس را به هم می‌ریزند و صدا تولید می‌کنند. در تعریف دیگر خنده عبارت از به جوش آمدن خون است که دلیل آن دیدن یا شنیدن چیزی است که او را سرگرم می‌سازد.
دکارت خنده را به شکلی چشمگیرتر در فقره 124 انفعالات نفس این گونه مطرح کرد:
«واقعیت خنده این است که خون از دهانه راست قلب به وسیله سرخرگ به جریان می‌افتد و ریه‌ها را ناگهان و به کرّات پر می‌کند، هوای داخل ریه‌ها را فشرده و با نیروی نای به بیرون می‌راند و این هوای فشرده صدایی انفجاری و نامفهوم ایجاد می‌کند، و ریه‌ها با خارج کردن هوا از درون خود، تمام عضلات دیافراگم را از سینه تا گردن و در نتیجه عضلات صورت را که با آنها در ارتباطند، به حرکت در می‌آورند، و ما همین حرکت صورت و صدای انفجاری و نامفهوم را خنده می‌نامیم.
البته کانت در تعریف خود از نوسان اندام‌ها هم سخن می‌گوید: «وقتی به شدّت می‌خندیم، واقعاً نوسان یا ارتعاش اندام‌ها را تجربه می‌کنیم، و دقیقاً به همین دلیل است که با قهقهه شدید و مهارنشده، دچار مشکل می‌شویم.»
در زبان عبری، نام ایزاک (Isaac) یا ایزها – آک (Isha-ak) به مفهوم «کسی است که خواهد خندید.» این که خداوند در سفر پیدایش 17 این نام را برای پسر اَبرام نود و نه ساله و سارای نود ساله انتخاب می‌کند نکته‌ای قابل تأمل است. گویند ابراهیم بعد از آن که خبر بچه‌دار شدن عنقریب خود را می‌شنود، ناباورانه می‌افتد و می‌خندد.
پدیده خنده خود دارای انواعی است که برای نمونه می‌توان به ریشخند، نوشخند، نیشخند، زهرخند، پوزخند، خنده نخودی و از خنده روده‌بر شدن نام برد.
خنده خصیصه‌ای انسانی است به طوری که ارسطو می‌گوید: «جز انسان هیچ حیوانی نمی‌خندد.» البته باید خاطرنشان کرد که در میان فیلسوفان، فیثاغورس و آنا کسا گوراس و در میان چهره‌های مذهبی، مریم عذرا هرگز نمی‌خندیدند، سقراط نیز به ندرت می‌خندید. به گفته ام. ای. استریچ محققان قرون وسطایی که در پی اثبات انسان بودن مسیح بودند، در نوشته‌های مبلغان مسیح دنبال نمونه‌هایی از شوخی و تلون مزاج وی بودند. موران یکی از ضد قهرمانان بکت با شخصیت دیگری به نام پدرآمبروس در همین مورد این گونه گفت‌وگو می‌کند:
«گفت مثل ایوب. هاها. من هم گفتم هاها. گفت: هر از گاه خندیدن، چه لذتبخش است. این طور نیست؟ گفت خنده مختص آدمیزاد است. گفت من این طور متوجه شده‌ام [...] گفت حیوانات هرگز نمی‌خندند. گفتم این از نظر من خنده‌دار است. گفت چه؟ با صدای بلند گفتم این از نظر ما خنده‌دار است، در فکر فرو رفت. گفت تا آن‌جا که ما می‌دانیم، مسیح هم هرگز نخندید. به من نگاه کرد. گفتم قضیه واقعاً عجیب است؟»
شیوه‌های نیل به خنده در سه گروه کلی تقسیم می‌شوند. یکی خنده‌ای که به واسطه کاربرد زبان حاصل می‌شود. دوم، خنده‌ای که با اجرای حرکات نمایشی همراه است و سوم خنده‌ای که از ترکیب این دو ایجاد می‌شود. شیوه اول با خودگویی (diegesis) یا هنر نقالی و شیوه دوم با محاکات (memesis) یا هنر نمایش متناظر است.
جیمز بی‌تی نویسنده و روان‌شناس انگلیسی قرن هجدهم، در یکی از کتاب‌های خود با عنوان مقاله‌هایی درباره شعر، موسیقی و خنده (1778) به خنده می‌پردازد. او در این کتاب می‌نویسد خنده زمانی اتفاق می‌افتد که ما با صحنه‌‌ای که اجرای آن نامتجانس است روبه رو شویم. او می‌گوید فردی را مجسم کنید که آدم خیلی مهمی است، لباس‌های آراسته پوشیده و قیافه بسیار مغروری دارد و به زمین و زمان فخر می‌فروشد. این جناب همین طور که دارد راه می‌رود ناگهان پایش را روی پوست موزی می‌گذارد و سرنگون می‌شود. حالا شلوارش پاره و کفش‌های شیک و واکس‌زده‌اش خاکی است. آن شلوار اتو کشیده کجا و این شلوار کثیف کجا. این دو اصلاً با هم همخوانی ندارند. زیرشلواری و کراوات نیز با هم تناسب ندارند و صحنه مضحکی را به وجود می‌آورند. کسانی که غرور مضحک این فرد متشخص را دیده بودند از صحنه زمین خوردن او خنده‌شان می‌گیرد. حتا ممکن است از خنده روده‌بر شوند. شاید هم از تماشای منظره سرخوردن او لذّت ببرند و دلشان خنک شود. مردم خنده‌شان می‌گیرد. حتا ممکن است از خنده روده‌بر شوند. شاید هم از تماشای منظره سرخوردن او لذّت ببرند و دلشان خنک شود. مردم خنده‌شان می‌گیرد زیرا آن قیافه با زمین خوردن و پاره شدن شلوار تجانس ندارد. جیمز بی‌تی می‌افزاید خنده آنها ممکن است دلایل دیگری هم داشته باشد که چون با موضوع ما ارتباط ندارد من با آنها کاری ندارم.
جان موریال توضیحات مربوط به خنده را به سه گروه عمده تقسیم می‌کند: 1) نظریه تفوق (Superiority Theory) ، 2) نظریه آرامش (Release/Relief Theory) و 3) نظریه ناهماهنگی (Incongruity Theory)
1) نظریه تفوق: براساس این نظریه که افلاطون، ارسطو، کونیتیلیان و در دوران مدرن توماس هابز و هنری برگسون آن را مطرح کرده‌اند، ما به دلیل احساس تفوق بر دیگران می‌خندیم، به دلیل «شکوه ناگهانی حاصل از درک ناگهانی برتری خویش، در قیاس با پستی و فرودستی دیگران، یا پستی و فرودستی پیشین خودمان.»
توماس هابز می‌گوید:
«خنده چیزی نیست مگر شعفی ناگهانی که از ادراک ناگهانی امری مهم در ضمیر جان خود به واسطه قیاس با تزلزل دیگران یا خودمان احساس می‌کنیم. انسان‌ها وقتی به یاد اشتباهات خود در زمان گذشته می‌افتند و وقتی یقین حاصل می‌کنند که این یادآوری به ضررشان تمام نمی‌شود، به خنده می‌افتند.»
براساس این نظریه که تا قرن 18 بر سنّت فلسفی حاکم بود «خنده آن شوری است که هیچ نامی ندارد.» و احساسی که برای پاسداران پرهیزکار آرمان شهر افلاطون ممنوع است.
2) نظریه آرامش: این نظریه در قرن 19 در آوای هربرت اسپنسر مطرح شد. اسپنسر معتقد بود که خنده آزاد شدن انرژی عصبی پس رانده شده است. البته پیرو چاپ کتاب لطیفه‌ها و رابطه آنها با ناخودآگاه فروید در سال 1905 این نظریه شهرت بیشتری پیدا کرد. فروید در کتاب شرح داد که انرژی آزاد یا تخلیه شده در خنده به این دلیل لذّت‌بخش است که از میزان انرژی که در موقع معمول برای مهار یا سرکوب فعالیت روانی به کار می‌رود، می‌کاهد.
3) نظریه ناهماهنگی: ریشه‌های این نظریه به کتاب تعمقاتی در باب خنده نوشته فرانسیس‌ هاچسون در سال 1750 بر می‌گردد. البته این نظریه در آرای کانت، شوپنهاور وکی‌یر کگور و به شکلی مرتبط و در عین حال متمایز بیشتر شرح و بسط داده می‌شود. جیمز راسل لوول در سال 1870 نوشت:
«طنز در تحلیل نخست، درک ناهماهنگی است.» کانت فیلسوف آلمانی گفت: «یکی از علل خندیدن آن است که نتیجه مسأله و یا حادثه‌ای طوری باشد که ما انتظارش را نداشته باشیم؛ یعنی خواننده خود را در برابر اموری خلاق عادت و انتظار ببیند و شعور خود را غافلگیر شده بیابد و در شگفت بماند.» شوپنهاور هم گفت: «هر بیانی که در آن ناسازگاری باشد، خنده آور است.»
برگسون در کتاب خنده به سازوکار اجتماعی این پدیده اشاره می‌کند و می‌گوید:
«برای درک خنده، باید آن را در بستر محیط طبیعی‌اش مورد توجه قرار دهیم، و این محیط خود جامعه است؛ و مهم‌تر از همه باید سودمندی کارکرد آن را تعیین کنیم، کارکردی که قطعاً اجتماعی است. [...] خنده باید مقتضیات زندگی به مفهوم عمومی و مشترک آن را برآورده سازد. [خنده باید دلالت اجتماعی داشته باشد.]
دابلیو. اچ. آدن شاعر نامدار انگلیسی به رابطه خنده و دعا اشاره می‌کند و می‌گوید:
«عالم خنده رابطه بسیار تنگاتنگی با عالم دعا دارد و این هر دو از جهان مادی و هر روزه کار فاصله دارند، چون هم در عالم خنده و هم در جهان دعا، همه ما برابریم، در عالم خنده به مثابه فردی از گونه و نژاد خویش، و در عالم دعا به عنوان اشخاصی یکه و منحصر به فرد [...] از دیگرسو، در جهان کار، ما نه می‌توانیم برابر باشیم، بلکه صرفاً گوناگون و به هم وابسته‌ایم... کسانی که سعی دارند فقط و فقط با کار زندگی کنند و هیچ توجهی به خنده یا دعا ندارند، به قدرت پرستانی دیوانه تبدیل می‌شوند.»
در میان آثار ادبیات فارسی به دفعات به این پدیده فرح‌انگیز اشاره شده، به طوری که برای مثال مولوی در غزلیات خود می‌گوید:

جنتی کرد جهان را، ز شکر خندیدن
آنکه آموخت مرا، همچو شرر خندیدن
گرچه من خود ز عدم، دلخوش و خندان زادم
عشق آموخت مرا شکل دگر خندیدن
به صدف مانم، خندم چو مرا در شکنند
کار خامان بود، از فتح و ظفر خندیدن
گرترش‌روی چو ابرم، ز درون خندانم
عادت برق بود، وقت مطر خندیدن
چو به کوره گذری خوش به زر سرخ نگر
تا در آتش تو ببینی، ز حجر، خندیدن
زر در آتش چو بخندید، ترا می‌گوید
گرنه قلبی، بنما وقت ضرر، خندیدن

جامی هم در سبحة‌الاحرار می‌گوید:

باغ خندان زگل خندان است
خنده آیین خردمندان است
خنده هر چند که از جد دور است
جد پیوسته نه از مقدور است
دل شود رنجه ز جد شام و صباح
می‌کن اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
هزل یک لحظه به راه آسودن

در میان مفاخر جهانی هم به شکسپیر می‌توان اشاره کرد که گفت:
سعادتمند حقیقی کسی است که همیشه و همه جا، به همه چیز و به همه کس بخندد.»
آناتول فرانس می‌گوید:
«خنده بهترین اسلحه جنگ با زندگی است.» ویکتور هوگو می‌گوید خنده به منزله آفتاب است، زمستان را از چهره انسانی می‌راند.» وینستون چرچیل گفت: «من مردی را که با خنده به جنگ دشمن می‌رود دوست دارم.»
سورن کی‌یرکه گور فیلسوف هم می‌گوید:
«تا جوان بودم، از خنده غافل بودم، بعدها که چشمانم بازتر شد و حقیقت را دیدم... به خنده افتادم، و هنوز همچنان می‌خندم.»
منبع مقاله :
مهدوی زادگان، داود؛ (1394)، فقه سیاسی در اسلام رهیافت فقهی در تأسیس دولت اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول