روش شناسى تاريخ نگارى مشروطه درباره عالمان دينى (3)

نويسنده: احمد رهدار
تنها در مشروطه دوم(مشروطه غير دينى) است كه جريان روشنفكرى سكولار از طريق رعب و وحشت، قتل و غارت، تبعيد و تهديد و…توانست رقباى خود را كنار زده و خود،ناخداى كشتى نهضت شود،. در اين زمان، جريان روشنفكرى عقده در حاشيه تاريخ بودن خود را از طريق تهمت و افترا به رهبران جريان مخالف خود ـ جريان دينى ـ تركاند. آنان خود را در چاه تاريخ احساس مى كردند، به جاى اين كه به دنبال پيدا كردن طنابى براى بالا آمدن از آن باشند، تلا ش كردند تا ديگران را هم به درون چاه بكشند. از همين رو، تلاش كردند تا در مقام تاريخ نگارى، به رهبران جريان دينى، همان تهمتهايى را بزنند كه خود زيبنده آن بودند، آنان در چند سطح و لايه اقدام كردند:
نمونه اين تلاشها درباره آقا نجفى اصفهانى صورت گرفته است. جهت پاسخ به اين نوع تاريخ نگارى، به گونه خلاصه به برخى تلاشها و كارهاى ايشان در نهضت مشروطه و مبارزه با جريان استبداد اشاره مى شود:
1. عزل امين السلطان از مقام صدارت اعظمى، از كارهاى مهم اصلاحى عالمان دينى قبل از نهضت مشروطه بوده است. در زمان مسافرت مظفرالدين شاه به اروپا، كه امين السلطان نيز همراه وى بوده است، اعتراض عالمان دينى به برنامه هاى استبدادى امين السلطان و همسويى وى با استعمار خارجى بالا گرفت. آقا نجفى اصفهانى كه در اين ايام براى دومين بار از اصفهان به تهران تبعيد شده بود، نقش رهبرى عالمان مخالف حكومت استبدادى وقت را داشته است. حامد آلگار در اين باره مى نويسد:(از جمله علمايى كه در غياب شاه ،يا هنگام سفرش به اروپا در تهران بودند، يكى هم آقا نجفى بود كه ظاهراً رهبرى اين مرحله از مخالفت علما با حكومت را به عهده داشته است.)112 جايگاه ويژه آقانجفى اصفهانى به اندازه اى بوده است كه در كشاكش مخالفت وى با حكومت، سلطان عبدالحميد عثمانى، به طور رسمى، تلگرافى به آقانجفى مخابره كرده و اعلام مى كند: هروقت لازم باشد، حاضر است به وى كمك كند. 113
2. در جريان مهاجرت كبراى علما به قم، هيأت علماى قم، شخصى به نام آخوند ملا على اكبر مجتهد را از قم به اصفهان نزد آقا نجفى اصفهانى فرستاده و از ايشان تقاضاى مهاجرت به قم را مى نمايند كه از تلگرافى كه ملا على اكبر به قم مى زند فهميده مى شود:(حضرت آيت الله آقاى نجفى … چند روز است با ساير علماء اعلام تدارك حركت ديده اند و عازم قم هستند.)114 اما به دليل عقب نشينى دولت و پذيرش خواسته هاى علما و در نتيجه بازگشت آنان به تهران، اين مهاجرت صورت نگرفت. 115 برخلاف ديدگاه فوق، شمارى از محققان تاريخ معاصر، بر اين نظرند كه آقا نجفى و حاج آقا نورالله، به درخواست متحصنين قم در مهاجرت كبراى سال 1323ق، به آن بلد هجرت كرده و در صدر رهبران مخالف استبداد قرار گرفتند. 116 آنان براى اثبات اين ادعاى تاريخى، به نامه احمد قوام از طرف مظفرالدين شاه به نظام الدوله، حاكم قم احتجاج مى كنند. 117
3. آقا نجفى اصفهانى، در اعلاميه اى كه در ذى قعده 1325 به همراه شمارى از علماى اصفهان منتشر مى كنند، متعهد مى شوند:(به جان و مال و عرض و عمر، در اين مقصد مقدس و حفظ و حمايت مجلس شوراى ملى و انجمن ملى اصفهان، حاضر، و بدون ملاحظه شخصى و اغراض نفسانى به اقدام و اهتمام در انجام اين مقصد مقدس، ساعى، و در تمام مطالب مرقومه تماماً يد واحده و لسان واحد باشند.)118
4. آقا نجفى اصفهانى، همچنين در اعلاميه هشت ماده اى، مجلس و حفظ شؤونات آن را بر همه لازم و آن را فوزى عظيم و از بركات امام عصر(عج) برمى شمارد. 119 و در فتواى معروف خود به همراه ساير علماى اصفهان، در پى مشكلاتى كه از جا نب مستبدين براى مجلس شوراى ملى ايجاد شده بود، بيان مى دارد كه:(اليوم …مخالفت مجلس شوراى ملى، شيد الله اركانه، به مثابه محاربه با امام زمان، عليه السلام، است.)و پس از آن،اعلام مى كند:(محض حفظ اسلام و تقويت مجلس شوراى ملى بايدمن به تهران حركت كنم)كه البته با مخالفت ديگر علما روبه رو مى شود و نيز مقرر مى شود كه به جاى وى، آقايان حاجى ميرزا ابوالقاسم زنجانى، ميرزا محمد تقى مدرس و ميرزا محمد على كلباسى به تهران بروند. 120
5. آقا نجفى اصفهانى، نيز در مورد قشونى كه محمد على شاه براى رويارويى با مجلس و براندازى مشروطه به راه انداخته بود،طى اعلاميه اى به همراه ديگر علماى اصفهان اعلام مى دارد:(چون امروز بقاء و دوام اسلام منوط به اساس مقدس مشروطيت است، به قانون شريعت مطهره اسلام اين اشخاص مثل كسانى هستند كه در كربلا اجتماع نموده اند و در صدد قتل امام مظلوم برآمده اند.)121
4. ميرزا حسن مجتهدى تبريزى، مؤسس مشروطه تبريز آيت الله حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد تبريزى،فرزند حاجى ميرزا باقر مجتهد امام جمعه، برادرزاده حاجى ميرزا جواد آقا مجتهد، و عموى حاجى ميرزا عبدالكريم آقا، امام جمعه تبريز است. وى از خاندان علم و فقاهت بوده است.بسيارى از افراد اين خاندان، از بزرگان علمى ـ فقهى عصر خود به شمار مى رفته و همه آنان داراى پايگاه اجتماعى قوى و گسترده اى بوده اند. شهرت مجتهد و خاندان وى، از مرزهاى ايران فراتر رفته بود; چنانكه عبدالرحمن كواكبى، نويسنده مشهور عرب، در كتاب ام القرى،122 نمايندگى ايران شيعه را در مجلس منعقده در مكه، به مجتهد تبريزى داده است. 123 مجتهد تبريزى، تحصيلات عاليه خود را در محضر بزرگانى چون: حاج ميرزا محمد حسن شيرازى(معروف به ميرزاى بزرگ شيرازى، پرچمدار نهضت تحريم) سيد حسين كوه كمرى، آخوند ملا على نهاوندى، شيخ حسن مامقانى و…گذرانده است. وى در سنين جوانى به درجه اجتهاد نايل شد.تشريح الاصول، كتاب الطهاره و رساله اى در مقدمه واجب، برخى از تأليفات اوست. وى در عصر خود، مقام علمى بالا و مشهورى داشته است. چند نقل تاريخى ذيل، به آسانى مى تواند اين ادعا را اثبات كند:
الف. آيت الله مامقانى، استاد مجتهد در مورد او مى گويد:(عجب دارم از همشريهاى خود كه با وجود مردى مثل او، به نجف توجه دارند.)124
ب. پس از آشوب ذيحجه 1324ق. تبريز در مخالفت با محمد على شاه براى اخذ مشروطه تامه، قرار شد بين مجلس شوراى تهران و حكومت تبريز مذاكراتى صورت گيرد. ثقة الاسلام پيشنهاد كرد كه نماينده حكومت تبريز، مجتهد تبريزى باشد. برخى گفتند: (تنها مجتهد نباشد; بلكه تمامى علما باشند.) ثقةالاسلام در پاسخ گفت: (جناب مجتهد، تمام علماست.)125
ج. نويسنده كتاب زندگى نا مه شهيد نيك نام ثقة الاسلام تبريزى مى نويسد:(ايشان در زمان خود، اعلم و اسن مجتهدين عهد خود بوده و قضاوت و فتاواى فقهى عميق و وسيع داشته و در معضلات شرعى و فقهى چيره دست تر از ديگران به شمار مى رفته است.)126 جايگاه اجتماعى ويژه مجتهد تبريزى در عصر مشروطه را نكته هاى ذيل به خوبى نشان مى دهد:
الف. در اوايل مشروطه(1324ق) كه آزادى خواهان تبريز جمع شدند تا اعتراض شان را به برخى اعمال مخالف مشروطه، كه از سوى دربار صورت گرفته بود، اعلان كنند، تلگرافى تهيه شد تا براى شاه و نيز براى عالمان تهران
ارسال شود. ميان اين اجتماع كنندگان، مجتهد تبريزى نبود. اين امر باعث شد تا ثقةالاسلام، تلگراف را تا زمان حضور وى مخابره نكند. او معتقد بود كه اگر مجتهد و امام جمعه(ميرزا عبدالكريم) در جمع اجتماع كنندگان نباشند، در نظر تهرانيان اثر سوء خواهد داشت. 127 ب. در سالهاى 1325 و1326 قمرى كه مجتهد در تهران تبعيد بود، مردم آذربايجان، بارها از مقاماتتقاضاى بازگرداندن وى را به تبريز كردند و اين امر، به خوبى از سخنان سيد عبدالله بهبهانى(پيشواى مشهور مشروطه) نمايان است: (در باب جناب حجت الاسلام، آقاى حاجى ميرزا حسن آقا، اهالى آذربايجان استدعا كرده و استغاثه نموده اند كه تشريف ببرند; چون در واقع، پيشوا و آقاى مملكت هستند و خوب نيست[مردم آن ايالت] بيش از اين بى پيشوا
باشند.)128
ج. مجتهد، هنگام بازگشت اوايل ربيع الاول1326ق. حركت كرد و اواخر آن وارد تبريز شد. علت به دراز كشيدن مسافرت اين بوده كه مجتهد در اين مدت طولانى ازسوى مردم در شهرهاى در مسير،پذيرايى مى شده است. در روز ورودش به تبريز نيز از وى استقبال باشكوهى شده است. ثقة الاسلام در كتاب مجمل الحوادث و در نامه خصوصى ديگر مى نويسد: (از باسمنجسوار تخت روان بوده و از باغ حاج سيد مرتضى تا باغ حاج ابراهيم و از آن جا تا خانه خودشان، تخت را به سر دوش، مردم حركت مى داده
اند.)129
د. در سال 1329ق كه اولتيماتوم روس(1911م) به ايران تحويل داده و پاى استقلال كشور مطرح شد، انجمن تبريز كه نيك مى دانست وجود مجتهد در اتحاد مردم بسيار مؤثر است، در نامه هايى از مجتهد، كه در حالت ناراحتى به محل زمينهاى خود در(كندرود) رفته بود، خواستند تا به شهر بازگردد.
130
هـ. زمانى كه انجمن ايالتى تبريز، مجتهد را به(كندرود) تبعيد كرده بود، همچنان مردم تبريز، دعاوى مهم خود را به او حواله مى دادند و اسناد مهر شده به مهر او را تا حد اسناد رسمى قبول داشتند و با اين كه 30سال تمام قضاوت كرد، توانست وجهه اجتماعى خود را محفوظ بدارد، به طورى كه كسى از موافق و مخالف در اين خصوص به وى نسبت اشتباه و سوء نيت و جهل نداده است. اين امر نشان مى دهد كه حتى مخالفان وى، اعتبار و منزلت او را قبول داشتند. 131 و. كسروى كه درجاى جاى نوشته هايش، وقايع تاريخى را به گونه اى تحليل كرده است كه كوتاهى ها، خيانتها و…همه به پاى مجتهد تمام مى شود، او را(بزرگ ترين عالم مردمدار تبريز) معرفى مى كند و تقى زاده نيز به( فضل و تقوا و پاكى مهر) مجتهد و نيز(انصاف و تواضع علمى) وى اعتراف دارد. 132 رهبرى با تدبير، پاى بندى به شريعت، مخالفت با استعمار و…كه باعث شده تاريخ نگارى روشنفكرى او را نيز همانند هم سلكان وى، مورد بى مهرى قرار دهد. پاره اى از نسبتهاى ناروا كه نثار وى شده به شرح زير است:
1ـ4. حمايت از دربار و استبداد: به چند متن تاريخى مرتبط به اين بحث توجه شود:
الف. ملك زاده در كتاب تاريخ انقلاب مشروطيت ايران مى نويسد: (در تاريخ19جمادى الاول1326، مجتهد، مستبد معروف، كه زمانى به تهران رفته و با دستورات محمد على شاه به تبريز مراجعت كرده بود، درخانه خود، دعوتى از كليه ملاهاى مستبد و هواخواهان محمد على شاه و سيد هاشم معروف و اعضاى انجمن اسلامى نمود و نطق مفصلى ايراد كرد كه مفهوم آن اين بود كه چون مشروطيت مخالف مذهب اسلام است، لذا شاه اسلام پناه، مصمم شده است كه مشروطيت را براندازد و اين كانون فساد را از ميان بردارد و ما روحانيون تبريز، كه با نيات شاهانه موافق هستيم و مشروطه را مخالف دين اسلام تشخيص داده ايم، خوب است تلگرافى به شاه كنيم و همصدا بودن خود را به آن اعليحضرت اعلام نماييم. عموم ملاها كه در آن مجلس حضور داشتند، گفته مجتهد را تصديق كردند و صورت تلگرافى، كه قبلا تهيه شده بود، براى مخابره به تلگرافخانه فرستادند.)133 ب. كسروى نيز مى نويسد: (پس از فتح تهران و فرار محمد على شاه به استرآباد، مجتهد تبريزى به سفارش افراد بدنامى چون: صمد خان، رشيدالملك و…و با همكارى ساير ملايان، پالكاردهايى با عبارات: (ما مردم تبريز همگى پادشاه خودمان محمد على شاه را مى خواهيم)، (زنده باد محمد على شاه) و… نوشتند و نيز براى پادشاه انگليس و امپراتور روس تلگرافهايى فرستادند و از آنها بازگرداندن محمد على شاه ر ا درخواست كردند.)134 ج. كسروى، داستان تاراج ده قراچمن را كه در جريان آن گفته مى شود: سه بچه و چند زن مرده اند، به گونه اى نقل مى كند كه از آن برمى آيد مجتهد به نظام الملك دستور داده است تا براى دفاع از حاجى محمد على ( دهدارقراچمن) به اين جنايت دست بزند. وسپس از اين نقل چنين نتيجه
مى گيرد: (از اين آگاهى داستان رنگ ديگرى پيدا كردم و مردم پى به راستى برده و دانستند كه مجتهد با مشروطه بدخواهى آغاز كرده [است].)135 د. كسروى مى نويسد: (يكى از گرفتاريهاى زمان خودكامگى، انبار دارى بوده كه انبارداران به طور معمول گندمها را نمى فروختند، تا نان كمياب و در نتيجه گران شود. دستگاه حكومت نيز چون خودش در زمره اين انبارداران بود، با اين كار برخورد جدى نمى كرد. ملايان نيز از ين دسته بودند. از ميان ملايان، حاجى ميرزا حسن مجتهد تبريزى و امام جمعه، به اين كار شناخته شده بودند. از اين دو، مجتهد بيزارى كرده، گناه را به گردن پسرش حاجى ميرزا مسعود مى انداخت; اما امام جمعه، به اين كار هم نيازى نمى ديد.)136 هـ. وقتى محله دوه چى را مجاهدان مشروطه خواه فتح كردند، مجتهد به همراه حاجى ميرزا محسن مجتهد و رحيم خان راه فرار در پيش گرفتند و به اردوى عين الدوله پناهنده شدند. 137 و. مجتهد رئيس مستبدان تبريز بود و عدّه بى شمارى قدّاره كش و مسلح به دور خود جمع كرده بود و براى تضعيف مشروطه خواهان،آنان را تكفير مى كرد. 138
ز. مجتهد از ربيع الاول1325از تبريز خارج شده و تا يك سال يا 13ماه در تهران مانده و در آخر ربيع الثانى 1326 به اشاره محمد على شاه به تبريز برگشته(10خرداد1287)139 ملك زاده مى نويسد: (حاجى ميرزا حسن آقا مجتهد مستبد معروف…با دستورات محمد على شا ه، به تبريز مراجعت كرده بود.)140 (محمد على شاه براى تكميل نقشه خود، وسائل مراجعت مجتهد وامام جمعه را فراهم كرد. به دستور محمد على شاه، مجتهد با بهبهانى بناى دوستى گذارد و بهبهانى او را به مجلس برد و به مجلسيان اطمينان داد كه جناب مجتهد، مخالف مشروطه نيستند و اگر به تبريز مراجعت كنند، به واسطه نفوذى كه دارند مى توانند آشوب را خاموش كنند و ممتازالدوله، رييس مجلس هم حمد و ثنايى از مجتهد كردو بعضى از وكلاى دست نشانده محمد على شاه تمجيد زيادى از او كردند. بهبهانى و طباطبايى او را مرد وطن دوست و دلسوز ملت خواندند. انجمن آذربايجان كه او را مرد بدخواه و پستى مى دانست، تلگرافات چند به تهران نمود و مخالفت خود را با بازگشت مجتهد اعلام داشت; ولى كار از كار گذشته بود و مجتهد به نزديك تبريز رسيده بود.)141 حسين فرزاد نيز امر مراجعت مجتهد به تبريز را كه از سويى با فشار و درخواست مردم شهرهاى گوناگون، مثل تبريز، زنجان، تهران و…و از سويى با رايزنيهاى مكرر مجلسيان تهران، سران آزادى خواه تبريز مثل ثقة الاسلام142 و…بود، چنين تحليل مى كند: (يكى ديگر از نقشه هاى محمد على شاه، مراجعت دادن امام جمعه و مجتهد به تبريز بود.)143 اما اسماعيل اميرخيزى، نويسنده كتاب قيام آذربايجان و ستارخان مى نويسد: (در حالى كه مجتهد در شميران بود و اظهار بى طرفى مى كرد، محمد على ميرزا، باطناً بدون آن كه در ظاهر اقدامى بكند، اسباب مراجعت وى را به تبريز مهيا مى كند.)144 هر چند اميرخيزى مراجعت مجتهد را نقشه اى براى تقويت قدرت ميرهاشم مى داند; امّا اين نقل وى مى رساند كه حتى اگرامر مراجعت مجتهد به دستور محمد على شاه هم بوده باشد(كه البته با توجه به نامه هاى ثقة الاسلام و درخواستهاى مكرر مردم تبريز و زنجان و…كه برخى از آ نها ذكر شد، اين قول بسيار بى وجه مى نمايد) باز هم مى توان گفت كه خود مجتهد از اين نقشه آگاهى نداشته است. ح. ملك المتكلمين در جلسه اى، كه كشتن شيخ فضل الله در آ ن به تصويب رسيده بود، به سه علت با اين كار مخالفت كرده كه، دليل سوم او اين بوده است: (محرك دستگاهى كه بر ضد مشروطه و آزادى به كار افتاده است، محمد على شاه است و اوست كه شيخ فضل الله و ديگران را با پول و نويد برانگيخته است; همچنان كه رحيم خان و قوام الملك شيرازى، اقبال السلطنه ماكويى، شيخ محمود ورامينى، حاجى ميرزا حسن مجتهد و سيد يزدى و حاج آقا محسن عراقى و جمعى از رؤساى ايل بختيارى و كلهر و سنجابى و ايل شاهسون و هزارها از اين گونه افراد رابر ضدّ مشروطيت قيام داده و آنى از تحريك آنها غفلت نمى كند.)145 متأسفانه يكى از انحرافهاى عصر مشروطه اين است كه فقط دو خط خاص: يعنى ترقى و ارتجاع، يا آزادى خواهى و استبداد را ترسيم مى كردند; بدين معنى كه اگر كسى ذيل يكى از اين دو عنوان جاى نمى گرفت، حتماً او را ذيل ديگرى جاى مى دادند. در اين تلقى، هرگز به خط سومى فكر نمى شود; يعنى پرسيده نمى شود: آيا نمى توان خط سومى، مثلاً خط تعالى را در نظر گرفت كه افزون بر ترقى، چيزى هم اضافه داشته باشد؟ ييا آيا نمى توان كسانى را تصور كرد كه ضمن مخالفت با دربار و استبداد، مشروطه خواهان غرب زده و غرب گرا راهم قبول نداشته باشند. 146 مجتهد در ابتدا با مشروطه خواهان بود; اما وقتى عده اى از آنان افراط كردند، با آنان مخالفت كرد. اين مخالفت به معناى همكارى با دربار و استبداد نبود; بلكه برعكس، قرينه ها و بلكه ادله اى موجود است كه ثابت مى كند، نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته و بدان وابسته نبوده است، بلكه در موارد متعددى روياروى آن ايستاده است:
الف. مجتهد، در قيام عدالتخواهى صدر مشروطه، شركت فعال داشته است; همان كه نوك پيكانش، استبداد دربارى را نشانه گرفته بود و اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود، نبايد در اين قيام شركت مى كرد.
ب. زمانى كه محمد على شاه در ذيحجّه1324ق بدون دعوت از اعضاى مجلس شورا ،در تهران تاج گذارى كرد، اين عمل در اذهان عمومى توهين به مجلس تلقى شد و از شاه چهره اى مستبد و بى اعتقاد به مشروطه تصوير كرد. تقارن اين خبر با اخبارى كه از استبداد و خشونت برخى حاكمان بلاد مى رسيد، شورشى عظيم بر ضد شاه در تبريز به پا كرد. مجتهد به نحوى آشكار با معترضان هم آوا شد و حتى در مرحله اى، سخن از تبديل رژيم به جمهورى147 پيش آورد كه در آن برهه، سخنى بسيار تند و خطرناك قلمداد مى شد. 148 و نيز در همين خصوص، طبق نامه27ذيحجّه 1324ق كه ثقة الاسلام به مستشارالدوله مى نويسد، مجتهد، فردى را به دنبال ثقة الاسلام مى فرستد و او را به تجمع مردم در تلگراف خانه مى كشاند، كه آشكارا ابراز مى داشتند، ما شاه را در صورت مخالفت با مشروطه نمى خواهيم. 149
ج. مجتهد كه در آغاز مشروطه اجازه داد 20خروار از غلّه وى به وسيله مشروطه خواهان در اختيار مردم قرار گيرد، پيش از مشروطه، هرگز اجازه نمى داد دولت، غله هاى وى را انبار كند و مى گفت: به مصرف بخور بخور ديوانيان مى رسد، نه تدارك زمستان بيوه زنان. 150 اين امر به روشنى مى رساند كه اگر مجتهد به دربار وابسته مى بود. دست كم يك بار اجازه مى داد تا دولت از غلّه هاى وى استفاده كند.
د. مجتهد در ايّام اقامت خود در تهران با آن كه از مشروطه چيان بريده و تكيه گاه مهم خود در برابر دولت و دربار را از دست داده بود، از ديدار با شاه پرهيز كرد; به گونه اى كه مايه گله مندى زياد شاه شد. وقتى هم كه پس از شكوه بسيار، شاه باوى ديدار كرد، شاه در گفت و گو با مجتهد از علاقه خود به مشروطه ياد كرد و همان روزها نيز به مجلس رفت و در حمايت از مشروطه قسم خورد. 151
هـ. مجتهد در تبريز به استقلال از دولت و دربار شناخته مى شد; به همين علت وقتى مردم و عالمان تبريز به محمد على شاه تلگراف زدند و از او در بازگرداندن مجتهد به تبريز استمداد كردند، ثقة الاسلام ناراحت شد و اين تلگراف را بى مورد دانست و گفت: (بهتر بود تلگراف را به مجلس شورا مى زدند، نه به شاه.) وى در توضيح نظر خود، از معروفى حضرت مجتهد به طرفدارى استقلال از دولت و دربار ياد كرد. 152 افزون بر مخالفت مجتهد با مشروطه خواهان افراطى كه علت آن گذشت، دليل ديگرى كه مجتهد را براساس آن به همكارى با دربار و استبداد آن متهم مى كنند، اين است كه وى در دوران موسوم به استبداد صغير، جانب قشون اعزامى از تهران را گرفت. ناآگاهان از روى جهل و برخى ديگر از روى تجاهل تصور كردند كه مجتهد با دربار ساخته است; اما بنا به ادله و شواهدى، اين اتهام نيز بر او وارد نيست:
الف. حقيقت اين است كه يگانه غرض مجتهد از اين همسويى، بهانه ندادن به روسها براى حمله به ايران با عنوان دفاع از امنيت اتباع خويش بوده است; گرچه روسها به اشغال تبريز اقدام كردند. ثقه الاسلام اين حيله و ترفند را دريافته بود و در نامه اى كه در تاريخ اول جمادى الاول 1325ق به مستشارالدوله نوشت، به دخالت روسيه در امور گمركى و مالى و امنيتى تبريز و نيز احتمال لشكركشى قشون روسى به تبريز اشاره كرد. 153 البته مى توان احتمال به نسبت دقيق ديگرى را هم مطرح كرد و آن اين كه مجتهد نيز همچون شيخ فضل الله در اين مقطع تاريخى، حاكميت استبداد داخلى را بر مشروطه طلبى كه به حاكميت استعمار خارجى مى انجاميد، ترجيح مى داد و بر اين اساس، درصدد بود تا دفع افسد(استعمار خارجى) با فاسد(استبداد داخلى) كند. آن چه را مى توان مؤيد اين احتمال دانست، اين است كه مجتهد، حتى پيش از مطرح بودن حمله روسها به ايران نيز جانب دربار را مى گرفت.
ب. مجتهد، هرگز به غارت گرى و چپاول قشون دولتى و حمله آنها به مردم و منازل شان راضى نبود; بلكه بارها بدين سبب به سر دسته نيروهاى دولتى(رحيم خان چلبيانلو) اعتراض كرد و طبق نقل ثقة الاسلام، يك بار پس از شنيدن اخبار مربوط به تعرض افراد دولتى به مردم بى گناه فرمود: (اگر وضع اين گونه ادامه يابد، من در شهر نمى مانم.) وى سپس افرادى را براى رويارويى با دولتى ها به منظور باز پس گرفتن اموال مردم مى فرستد. 154
ج. نيروهاى دولتى هنگام غلبه بر تبريز، از آن جا كه جرأت حمله به منزل مجتهد را نداشتند، به منزل داماد وى ريختند و خانه را غارت و چپاول كردند. 155
د. نامه صمدخان شجاع الدوله(حاكم تبريز) به شمارى از عالمان نجف و گله مندى وى از مجتهد، با عبارت(با كمال تأسف به كلى از معزّّ اليه سلب عقيده نموده)156، به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها مجتهد با دربار همكارى نداشته، بلكه مورد طرد وبى مهرى آنان نيز بوده است. 157
منبع: فصل نامه حوزه