نویسنده: دکترمحمدرضا اصلانی (همدان)

 

Court Clown (Court Fool, Court Jester)

دلقک‌های درباری شخصیت‌های حقیقی تاریخ بودند. آن‌ها در دربار پادشاهان حضور می‌یافتند و با مسخره‌بازی، لودگی و خوشمزگی موجب شادی پادشاه و درباریان می‌شدند. در مواردی دلقک دربار پل ارتباطی مردم عادی و پادشاه می‌شد و با تکه پراندن و نمایش‌های کمیک، رنج‌های انسان‌های محروم را به حاکمان انتقال می‌داد. او حتا با تقلید و اذیت سلطان و اطرافیان، به نوعی عقده‌های سرکوفته را می‌گشود و از آن‌ها تلافی می‌کرد. در زبان فارسی، واژه‌ی دلقک برگرفته از نام طلخک، لوده‌ی دربار سلطان محمود غزنوی است. ابوبکر ربانی، ابوالازهری مسعود ازدیگر دلقک‌های این دوره هستند. در مورد طلحک می‌گویند زنش فرزندی زایید، سلطان محمود ازاو پرسید چه زاده است. گفت: «از درویشان چه زاید، پسری یا دختری». سلطان محمود گفت: «مگر از بزرگان چه زاید». گفت: «ای خداوند چیزی زاید بی‌هنجارگو و خانه‌برانداز.»
در همین راستا مولانا فخرالدین علی صفی در فصل چهارم کتاب «لطائف الطوائف» می‌گوید:
روزی سلطان محمود غازی از طلحک برنجید و خواست که او را چوب زند، غلامان را گفت به باغ روید و از قضیب (1) ارغون چند شاخه بیاورید تا او را سزا دهم. غلامان از پی چوب دویدند، و طلک دو زانو زده بود، و جمعی از عقب او ایستاده بودند، طلحک گفت بیکار مباشید، گردنی (2) می‌زنید تا وقتی که چوب بیاورند. سلطان بخندید و او را بخشید.
روزی از طلحک جرمی عظیم در وجود آمده بود سلطان او را حکم کشتن کرد و گفت هم در پیش من او را گردن زنید، جلّاد با تیغ برهنه گرد سر او می‌گشت، و طلحک در زیر تیغ او به غایت مضطرب بود، زیرا که به خوی سلطان اعتماد نداشت و بی‌اعتدالی او را می‌دانست، یکی از ندمای مجلس گفت ای نامرد، مردانه باش این چه بی‌جگریست؟ مردان به روزی آیند و به روزی روند، طلحک گفت اگر تو مردی و جگرداری، بیا و به جای من بنشین تا من برخیزم، سلطان بخندید و از سر گناه او درگذشت.
در دربار ساسانیان‌گویی بازیگرانی برای سرگرم کردن پادشاه و بزرگان به سر می‌بردند که نقش دلقک‌های درباری قرن‌های بعد را ایفا می‌کردند. ثعالبی در یتیمةالدهر می‌نویسد: «در زمان آل‌بویه (سده‌ی چهارم) مردی به نام ابی‌ورد می‌توانست سخن گفتن و حرکات دیگران را مانند خود آنان تقلید کند و حرکات او مردم را از خنده بی‌تاب می‌کرد.»
در حکایت ابی‌القاسم (سده‌ی چهارم) آمده:
«مردی جلوی بازار مال‌فروشان می‌ایستاد و چنان صدای خر می‌کرد که تمام خرانی که صدای او را می‌شنیدند به صدا در می‌آمدند.» ابوالفضل بیهقی در کتاب تاریخ بیهقی آورده است که در یک مجلس بزم، امیر مسعود غزنوی مطربان و مسخرگان را سی‌هزار درم داد.
در تابلو نقاشی اثر سلطان محمد نقاش (سده‌ی دهم) مجلس عیشی نشان داده شده که سه بازیگر با پوششی مانند حیوانات با بزک یا صورتک بوزینه حضور دارند.
بَطَک در دربار امیر سدید، دلاله قزی، کچل مصطفی، سگ لوند، کل عنایت در بارگاه شاه عباس صفوی، جعفرک در دوره‌ی سلجوقی، کربلایی در زمان شاه عباس کبیر، لوطی صالح مربوط به دوران کریم خان‌زند و شیخ حسین معروف به شیخ شیپور، شیخ کرنا، شغال الملک یا شغال الدوله، اسماعیل بزاز، حاج کاظم ملک و حاج کربلایی شوشتری همگی در کاخ ناصرالدین شاه و حاج میرزا زکی خان (معروف به چِلغوز) در کاخ احمد شاه قاجار از دلقک‌های درباری سلاطین ایرانی هستند که نامشان در تاریخ ثبت است. در زمان آل‌بویه مردی به نام ابی‌ورد می‌توانست سخن گفتن و حرکات دیگران را مانند خود آنان تقلید کند و مردم را از خنده بی‌تاب کند. لوطی صالح بعد از مرگ کریم‌خان زند، گرفتار غضب آغامحمدخان شد. شیخ شیپور ملقب به امین العلما تا زمان احمدشاه زند ماند. او را به این دلیل شیخ شیپور می‌نامیدند که در هنگام رقص‌های معروف شکمی‌اش صدای شیپور در می‌آورد. زین‌العابدین مراغه‌ای درباره‌ی او نوشته است:
بنده اکثراً با مشهدی حسن به سر چهارسو می‌رفتیم. روزی بغتتاً شخص معمم عجیب‌الشکل با هیکل غریب و هیولای مهیب دیدم. کمرباز و شکم گشاده، با ناف بزرگی که مانند گردو بیرون آمده زیرجامه‌ی سفید پاچه گشاد پوشیده و از زیر شکم بسته و بند زیرجامه را تا زانو آویخته. دستش را از زیر پیراهن به شکم برده خاش خاش می‌خراشید و خود به خود از دماغ خویش سورنا می‌زد.
من متحیرانه پرسیدم: «بگو ببینم، این دیو صورت زشت سیرت کیست؟»
مشهدی حسن گفت: «بابا آهسته باش که شخص اول ایران است. بیا برویم قهوه‌خانه برای تو نقل کنم.»
کم کمک رفتیم قهوه‌خانه... گفتم: «چه کاره است؟»
گفت: «هزله‌گوی عجیب و مسخره و مقلد غریبی است. به صدراعظم و وزرا حرف زشت و فحش می‌گوید. همه قاه‌قاه می‌خندند. بالاتر آن که به حرف بد گفتن به آن‌ها پول می‌گیرد... و اسم مبارکش شیخ شیپور است... مانند خر عرعر می‌کند، به قسمی که اگر کسی آواز عرعر او را بشنود و رویش را نبیند، گمان می‌کند که خر واقعی است...»
شیخ شیپور با قامت بلند، گردنی ستبر و شکم گنده مورد توجه علی‌اصغرخان امین‌سلطان اتابک بود. او به هیچ وجه ملاحظه‌کاری و عفت کلام نداشت. چنان‌چه روزی ناصرالدین شاه به مجلسی وارد شد و شیپور هم در آن مجلس مشغول شیرین‌کاری و شیرین‌زبانی بود. به محض این که چشمش به شاه افتاد، گفت حضرت گاو تشریف آوردند، تعظیم کنید. ناصرالدین شاه دستور داد فوری او را به ریسمان بیاویزند و خفه‌اش کنند. امین‌السلطان که در مجلس حضور داشت وساطت کرده استدعا نمود او را مورد عفو قرار دهد و شیپور از مرگ حتمی رهایی یافت.
از کارهای دیگر شیخ شیپور این که روزی شیپور در حضور ناصرالدین شاه بازی در می‌آورد و لودگی می‌نمود، ناصرالدین شاه که خیلی گویا خوشش آمده بود، دستور داد به عنوان خلعت پالان الاغی آورده روی او بگذارند، پالان را روی او گذاشتند. شیپور مدتی بمانند خران صدای عرعر از خود در می‌آورد و بعد با کمال خونسردی شروع کرد به پاک کردن پالان و در ضمن تمیز نمودن آن و در همین وقت به طوری که همه بشنوند گفت: «تن پوش مبارک است، آن را به من مرحمت فرمودند».
شیخ شیپور آدم خیرخواهی بود و از مساعدت و کمک و یاری به اشخاص مفلوک و بینوا و مساکین دریغ نداشت.
محمد قزوینی نقل کرده است که یک بار میرابوالحسن فروغی (پدر محمدعلی فروغی) با شمس‌العلما و علی‌اکبر بروجردی و پسر یکی از علما به سفر حج می‌روند. شیخ شیپور هم گویی در آن کاروان حضور داشته وسط راه مورد هجوم راهزنان واقع می‌شوند و دزدان همه اموال و وسایل آنها را غارت می‌کنند. پس از مدّتی عده‌ای به داد آنها می‌رسند و برای هر کدام‌شان یک الاغ می‌آورند و آنها را به مقصد می‌رسانند. بعدها در مجلسی که همگی حضور داشتند شیخ شیپور شروع به نقل حادثه می‌کند و به آن‌جا می‌رسد که می‌گوید:
«خلاصه برای هر یک از ما خری آوردند. آقا یک خر (اشاره به میرزا ابوالحسن خان)، آقا یک خر، آقا یک خر، آقا یک خر و یک‌یک حضار را نشان می‌دهد و دست آخر هم به پسر یکی از حضار اشاره می‌کند و می‌گوید: «آقا هم یک کره خر.»
اسماعیل بزاز که اکنون یکی از خیابان‌های مهم تهران به نام اوست از سردسته‌های گروه‌های شادمانی عهد ناصری بود. او نیز مثل کریم‌ شیره‌ای از اهالی اصفهانی بود و با خوشمزگی‌هایش هنرپیشه‌ی روحوضی محسوب می‌شد. اسماعیل روزی گذارش به باغ ایلچی افتاد، در آن جا قهوه‌خانه‌ی بزرگی بود که محل تجمع دسته‌های شادمانی تهران بود. آن روزها مردم احساس می‌کردند که باید هنر را مزه و چاشنی زندگی کرد و به همین دلیل در قهوه‌خانه گرد آمده، تمرین و گاهی نمایش دلقک‌ها را تماشا می‌کردند. در یکی از این روزها اسماعیل بزاز سررسید. او اول هنرپیشه‌ی سیاه بازی شد و چنان دلقک‌بازی درآورد که همه فراموش کردند او دلقکی شهرستانی است. از فردا اسماعیل جزو دسته‌ی حسینعلی شد که استاد صنف دلقک‌ها بود. بعدها اسماعیل رییس نقاره‌خانه شد و سپس شترخانه و قاطرخانه را به او سپردند.
اسماعیل بزاز در اواخر عمر از کارهای تقلیدی توبه کرد و به جای او اکبر غوره نامی مقلد شد. او که از کار دلقکی دست کشیده بود، به مکه رفت و شد حاج اسماعیل بزاز و از پول‌هایی که در این مدت جمع آورده بود، مسجدی نزدیک خانه‌ی خود در خیابان اسماعیل بزاز ساخت و موقوفاتی برای آن تعیین کرد. اسماعیل کتاب‌های حافظ و سعدی را از حفظ می‌خواند.
شیخ کرنا، چپقی با دسته‌ی حدود یک و نیم متری داشت. برای لودگی هنرهای متعدد داشت و چون با دهانش صدای کرنا را خوب تقلید می‌کرد شیخ کرنا نامیده شد.
شغال الملک کلاه بزرگ بر سر می‌گذاشت و شال خلیل خانی به کمر می‌بست. یگانه هنرش این بود که موقع ناهار و شام در خانه‌ی اعیان و اشراف و شاهزادگان که معمولاً بیش‌تر در بیرونی نهار می‌خوردند، مانند شغال زوزه بکشد. اگر بعضی اوقات به او اعتنایی نمی‌شد، آن قدر زوزه می‌کشید که از فاصله‌ای دور صدایش شنیده می‌شد و به اجبار سر سفره دعوتش می‌کردند. او به محض این که بر سر سفره‌ی طعام می‌نشست، اول جوجه‌ها را جمع می‌کرد و مانند شغال شروع می‌کرد به خوردن و اعیان هم به خنده می‌افتادند.
غیر از این چند نفر، حاج کربلایی دزفولی هم جزء دلقک‌هایی بود که به دربارشاه می‌رفت و ناصرالدین شاه با او شوخی می‌کرد.
میرزا زکی‌خان نیز از دلقک‌های عصر ناصری و مظفری بود. ولی شهرتش به اندازه‌ی دیگر دلقک‌ها نبود. وی تا اوایل سلطنت احمدشاه جزو دلقک‌های معروف تهران بود.
مهدی حمال سبب شهرتش پرخوری بود. او از آدم‌های سرشناس و حمال‌های معروف تهران بود. مهدی حمال مظهر پرخوری و شکم‌چرانی بود. او مردی چهل و چند ساله بود. قدی متوسط، ابروهایی کم‌پشت و پهن، چشمانی کوچک، لب‌های کلفت و شکمی گنده و برآمده و گردنی کوتاه و چاق داشت. مهدی حمال در ظاهر حمال بود، ولی کسی از او باربری ندیده بود، فقط کارش این بود که در چهارراه ها، میدان‌ها و کوچه‌ها معرکه می‌گرفت و از آرزوهایش برای خوردنی‌ها صحبت می‌کرد و گاه‌گاهی هم جارچی می‌شد. او وقتی وارد کوچه‌ای می‌شد، فریاد راه می‌انداخت و مردم را گرد خود جمع می‌آورد. غذایی که معمولاً برایش می‌آوردند، یک سنگک بزرگ و یک قالب پنیر بود. مهدی تمام پنیرها را در وسط نان سنگک، به اصطلاح امروز، ساندویچی می‌کرد و بعد آن را دوپاره کرد، هرپاره را در یک لحظه در دهان می‌گذاشت و با فشار دو دست به دهان فرو می‌برد و در ظرف دو سه دقیقه، همه را می‌جوید.
پهلوان کچل از دلقک‌های تهران بود و مسخره‌بازی خود را روزهای سیزده نوروز که مردم پایتخت با بساط سماور و غذا به دامان صحرا می‌رفتند شروع می‌کرد. در این روز که سرگرمی‌های مردم الک‌دولک بازی، قایم باشک و گرگم به هوا و حمومک مورچه داره بود و لوطی عنتری‌ها و خرس‌بازها و دوره‌گردها، اسباب سرگرمی و شادی مردم بودند، پهلوان کچل بساط می‌گسترد و مردم را مدتی مشغول می‌کرد.
هردم بیل که بعضی او را هردم کلنگ هم می‌نامیدند. دلقک سیار تهران بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می‌آورد. هر کجا ظاهر می‌شد، مردم پیرامونش جمع می‌شدند و از شوخی و متلک‌های او بهره‌مند می‌گردیدند.
حبیب دیوانه در دربار ناصرالدین‌شاه رفت و آمد داشت، در ظاهر سفیه بود اما در واقع مردی عاقل و حقیقت‌گوی بود که با مسخرگی جرأت می‌کرد از شاه و درباریان عیب‌جویی کند.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در روزنامه خاطرات روزانه در نقل یکی از خاطرات خود از حبیب دیوانه می‌نویسد:
«روزی که شاه، در حسن‌آباد مهمان من بودند، حبیب دیوانه هم از طرف یونجه‌زار خودرا رساند. شاه در نهار بودند، پلو خواست. شاه از پلوی مخصوص خودشان مرحمت فرمودند. خورش جوجه خواست، مرحمت شد. بعد از صرف غذا بنای تحقیق را گذاشت؛ از جمله عیب‌های سفرفرنگ شاه را گفت و بعضی عیب‌های دربار را بیان کرد: من جمله از تاریکی کوچه‌ها در شب و سوراخ راه آب‌ها و خرابی مساجد، خلاصه این حرف‌ها عجب اثری کرده بود. امروز حکمی از دربار اعظم رسید که کوچه‌ها را از مردم چراغ گرفته و روشن نمایند و روی نهرها را بپوشانند. معلوم می‌شود گاهی حرف دیوانه هم مؤثر است.»
دختدی، ابوالفوراس، شیخ حسین دودی و حبیب‌الله یوزباشی هم نام دیگر دلقک‌های این دوره است. دسته‌ی معیر از دسته‌های معروف و مورد توجه دسته‌های تأتر روحوضی تهران به حساب می‌آمد. برای وسایل کار و لباس‌های بازیگران دوازده صندوق داشت. هر کجا که تأتر برقرار می‌شد، آن‌ها را با گاری و حیوانات بارکش و درشکه حمل می‌کردند. در میان لباس‌های داخل صندوق‌ها، لباس‌های عربی، رومی، مازندرانی، کردی و شیرازی بود. از خواننده‌های خوش صدا حسن کماجی از دیگران معروف‌تر بود و ضمن کلاهدوزی آوازهم می‌خواند.
معیر اولین کسی بود که گریم و ریش و سبیل گذاشتن بازیگران را معمول کرد. او برای نخستین بار در ایران هنرمندان را با قیافه‌های گوناگون روی صحنه آورد. برنامه‌های معیر به طور معمول در ماه رمضان و شب‌ها در سر پل امیربهادر و در کنار قزاق‌خانه‌ی دولتی اجرا می‌شد. برای دکور اتاق‌های کوچک کاهگلی می‌ساختند و بعد پرده‌هایی که رویشان نقاشی شده بود روی دیوارها می‌کشیدند تا منظره‌های مختلف را نشان دهند. قزاق‌های قزاق‌خانه مهم‌ترین مشتری‌های دسته‌ی معیر بودند.
اما بی‌تردید برای ایرانیان معروف‌ترین دلقک درباری، کریم‌شیره‌ای، دلقک ناصرالدین شاه قاجار است. ناصرالدین شاه لقب دوشاب الملک را ضمن اجرای نمایش‌نامه‌ی بقال در حضور به علت مهارت کریم در مسخره‌کردن صاحبان لقب و عنوان به او عطا کرد. شهرت و پایگاه مردمی کریم به حدی بود که اکنون در فرهنگ نامه‌های عامه و لغت‌نامه‌ها، ضرب‌المثل «خرکریم را نعل کردن» را می‌توان یافت.
کریم شیره‌ای مرد اصفهانی بلندقد و لاغراندامی بود که لباس‌های عجیب و رنگارنگ می‌پوشید و برخری کوچک با دست و پایی کوتاه سوار می‌شد. کریم ابتدا جزو مقلدهای گروه معیرالممالک بود و خود بود گروهی تشکیل داد و در بقال‌بازی تخصص یافت. کریم شیره‌ای به قدرکفایت سواد خواندن و نوشتن داشت، نماز می‌خواند و گل‌های نرگس در خانه پرورش می‌داد. در عیدها، به خصوص در عید نوروز، گلدان‌های خود را برای بزرگان و درباریان می‌فرستاد و از آن‌ها عیدی می‌گرفت. وای به حال وزیر یا حاکمی که به موقع حق و حساب کریم را نمی‌فرستاد و به اصطلاح خر کریم را نعل نمی‌کرد.
شرح شیرین‌کاری‌های کریم شیره‌ای در دربار ناصرالدین شاه، نمونه‌های گویایی از زندگی اشرافی، بی‌بندو باری قاجاریان و ظلم و ستم دست نشاندگان آنان به مردم عادی است. ابونواس و ابوالعینا در زمان هارون‌الرشید، تریبوله در دوران فرانسوای اول پادشاه فرانسه، دمی نیک معاصر لویی چهاردهم و کالامبرگ ایتالیایی از دلقک‌های درباری شناخته شده در تاریخ جهان هستند.

پی‌نوشت‌ها

1. قضیب، به فتح اول: شاخ درخت «منتهی الارب».
2. گردنی: نوعی از ضرب دست که بر گردن گناهکاران زنند، محمّد سعید اشرف گوید:
مجلس‌آرایی کند چون چشم بازیگوش او *** می‌خورد از دست بیتابی صراحی گردنی
«بهار عجم»

منبع مقاله :
مهدوی زادگان، داود؛ (1394)، فقه سیاسی در اسلام رهیافت فقهی در تأسیس دولت اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول