نقش دين در مهندسى فرهنگى كشور
نقش دين در مهندسى فرهنگى كشور
نقش دين در مهندسى فرهنگى كشور
نويسنده: عليرضا پيروزمند
مهندسى فرهنگى كشور، طراحى راهبردى كشور بر محور فرهنگ را هدف گرفته است. دستيابى به اين مهم محتاج يافتن پاسخ سوالاتى بنيادى از اين قبيل است: فرهنگ چيست؟ مهندسى كردن فرهنگ به چه معنا و منظور است؟
اصول و مبانى مهندسى فرهنگى چيست و چگونه قابل اثبات است؟ روش الگوپردازى و نيز الگوى قابل اتكا در مهندسى فرهنگى كدام است؟ نقشه مهندسى فرهنگى- كه طى آن فعاليت هاى لازم و نيز جايگاه ها و نقش ها تعريف شده باشد- چيست؟ اين نقشه چگونه ضمانت اجرا پيدا مى كند؟
در اين ميان يكى از نگرش هاى بنيادى، جهت دهنده و تاثيرگذار در مهندسى فرهنگى و واكاوى نقش و كاركرد دين در فرهنگ سازى است. بى شك اگر در جمهورى اسلامى سخن از اين مهم برده مى شود دغدغه اصلى، چگونگى جريان دين اسلام در عرصه عمل فردى و اجتماعى است، اين فرق مهم مهندسى فرهنگى در ايران اسلامى نسبت به ساير سرزمين ها مى باشد. به همين دليل ناديده گرفتن و يا نشناختن عمق و گستره اثرگذارى دين در فرهنگ، جريان مهندسى فرهنگى را با خطر انحراف روبه رو مى سازد. فرضيه مقاله اين است كه مى بايست در مهندسى فرهنگى كشور، به دين محوريت داد و آن را معيار، محتوابخش و جهت دهنده تمامى فعاليت ها و تصميمات فرهنگى قرار داد. به همين دليل بايد در مهندسى فرهنگى كشور- با اختلاف درجات و روش جريان دين را در تمامى سطوح فرهنگ مشاهده نمود. براى اين منظور مى بايست در مهندسى فرهنگى كشور سه سطح فرهنگ، يعنى «فرهنگ عمومى، فرهنگ تخصصى و فرهنگ بنيادى» را از يكديگر تفكيك نمود و تعامل دين با هر سطح فرهنگ را مشخص ساخت.
به اين ترتيب مهندسى فرهنگى جامعه مبتنى بر اين تفكر عبارت است از دريافت راه هاى بهره گيرى از اصول و ارز ش هاى اسلامى و تجلى آن ها در حيات جامعه اسلامى در زمان و مكان هاى متفاوت و با ابزار و روش هاى مختلف، به عبارت ديگر احياى فرهنگ اسلامى به معنى تكامل مداوم و پيوسته و بدون توقف سير الى الله مى باشد و مهندسى فرهنگى طريق وصول به اين هدف متعالى است.
تقسيم بندى پيشنهادى، تفكيك سطح يا انواع فرهنگ به سه بخش زير است:
۱- فرهنگ عمومى ۲- فرهنگ تخصصى ۳- فرهنگ بنيادى
قبل از بيان ارتباط بين سه سطح فرهنگى ياد شده، لازم است نسبت به هر يك از آن ها توضيحات لازم ارايه شود.
برخى ديگر نيز فرهنگ عمومى را در مقابل فرهنگ رسمى معنا كرده اند. فرهنگ رسمى را فرهنگى تعريف نموده اند كه نظام حاكميت و دولت، با استفاده از اجبار فيزيكى از آن حمايت مى كند و در صورت عدم پاى بندى به آن، مجازات هايى را در نظر مى گيرد، اما فرهنگ عمومى فرهنگى است كه به صورت درونى، خودجوش و بدون اعمال حاكميت قانونى شكل گرفته و استمرار مى يابد.
اما اصطلاح مورد نظر در مجموعه حاضر، نه فرهنگ عمومى در مقابل خرده فرهنگ و نه فرهنگ عمومى در مقابل فرهنگ رسمى است. اين اصطلاح، در مقابل فرهنگ تخصصى به كار مى رود. فرهنگ عمومى به معناى مجموعه نيازهاى فرهنگى است كه عموم آحاد جامعه با آن روبه رو بوده و مبتلا به آن مى باشند. فرهنگ عمومى عرصه اى از فرهنگ است كه توليدكننده و نيز مصرف كننده آن، عموم آحاد جامعه هستند و اين صرف نظر از وابستگى آن ها به طبقه اجتماعى خاصى و يا سطح تحصيلات و يا حرفه آن ها است. آداب و معاشرت، مراعات حقوق ديگران، نظم، وجدان كارى، انضباط اجتماعى و مسايلى از اين قبيل، در اين مجموعه مى گنجد.
مرورى بر عناوين روايات وارد شده در اين موارد، تاثير و تعيين كنندگى بى بديل معارف اسلامى بر عرصه فرهنگ عمومى را قطعى مى سازد. اين معارف چه به صورت غيرمستقيم از طريق تقويت ايمان، تقوا و يقين بر فرد و چه به صورت مستقيم از طريق تعيين رويه معاشرت و برخورد با ديگران يا مسايل و حوادث پيرامون زندگى، توان ساختن فرهنگ عمومى جامع و نورانى را فراهم نموده است .
مجموعه اطلاعات تخصصى بر روى هم، فرهنگ تخصصى جامعه را تشكيل مى دهد و در مجموع امكان پاسخگويى به مشكلات و معضلات و ناهنجارى هاى پيچيده تر جامعه را امكان پذير مى سازد. توجه به ارتباط بين علم و فرهنگ در جامعه و تاثيرگذارى علوم تخصصى، در شكل دهى به لايه مهمى از فرهنگ نمايان مى شود. علم، فرهنگ ساز است، زيرا ارتكاز مى آفريند و معيار ارزش گذارى و تعيين هنجار و ناهنجار در جامعه قرار مى گيرد.
از آن جا كه بررسى ارتباط بين دين با تك تك اين علوم بحثى گسترده و خارج از حوصله اين نوشتار است، مانند برخى ديگر از صاحب نظران، بدون وارد شدن به عرصه خاصى از علم، ارتباط بين دين و علم را يك جا مورد توجه قرار داده و به اجمال اين ارتباط را تحليل مى كنيم.
در ارتباط بين علم و دين سخن، فراوان گفته شده و مى توان مجموعه توجه هاى انجام پذيرفته را در سه گرايش خلاصه نمود: اول؛ گرايشى كه قايل به جدايى ارتباط بين علم و دين است و با پيشنهادهاى مختلف سعى در حفظ اين جدايى دارد. دوم؛ گرايشى كه قايل به تعارض بين علم و دين مى باشد و سوم؛ گرايشى كه قايل به ارتباط تكاملى بين علم و دين مى باشد.
رويكردى كه در تعامل بين علم و دين قابل دفاع است، تعامل مثبت بين علم و دين است كه خود به چند شكل و در چند سطح قابل ارايه و بررسى است. دسته اى معتقدند كه تاثير دين در علم، از طريق ترغيب به علم اندوزى و توصيه بر كسب و نشر علم به وجود مى آيد. اسلام براى فراگيرنده علم، هيچ گونه محدوديت زمانى و مكانى قايل نيست و انسان مسلمان بايد از گهواره تا گور در طلب علم و كسب دانش باشد. اسلام حكمت و دانش را گم شده مومن، كسب دانش را فريضه، مجلس علمى را بهترين عبادت و مداد دانشمندان را برتر از خون شهدا مى داند.
شكل عميق تر ارتباط بين علم و دين را مى توان، در تاثير مفهومى متقابل، بين علم و به ويژه الهيات با دين جست وجو نمود؛ اما برخى در ارتباط مفهومى بين علم و دين آن ها را هم سنگ با يكديگر قرار داده و همانند تاثير و تاثر ساير علوم بر يكديگر، تاثير و تاثر الهايت، بر علم جديد را نيز مورد پذيرش قرار داده اند.
طبيعى است كه براساس اين ديدگاه، ارتباط بين علم و دين ارتباطى تنگاتنگ تر و علمى تر خواهد بود؛ اما نكته قابل تامل در اين انديشه، مشابه قرار دادن تاثير و تاثر علم و دين با تاثير و تاثر رشته هاى مختلف علمى بر يكديگر مى باشد.
در نظريه متكامل تر در ارتباط دين و علم تاثيرگذارى دين بر علم را حداقل از دو زاويه مى توان مورد توجه قرار داد؛ ۱- از زاويه جامعه شناسى علم ۲- از زاويه روش شناسى علم.
از زاويه جامعه شناسى علم، دين از طريق تصرف در اهداف، انگيزه ها و مقاصدى كه عالمان دينى در پژوهش هاى خود دنبال مى نمايند، مى تواند در تعيين سرنوشت علم اثر بگذارد.
توليد علم از انگيزه ها و نيازهايى پيروى مى كند كه اگر آن ها را با يكديگر پيوند بزنيم، نظام انگيزه ها و نيازمندى ها مقابل ما قرار خواهند گرفت و با نگرشى جامعه شناسانه، مى توانيم نظام نيازمندى هاى اجتماعى، كه در جهت تحقق آرمان ها و اهداف اسلامى هستند را مولد علم دينى بدانيم.
از منظر روش شناسى علم: با توجه به اين نكته كه معادلات علمى براساس فرضيه ها پديد مى آيند و فرضيه ها داراى اصول موضوعه اى هستند كه در خود آن فرضيه ثابت نمى شوند، مى توان با پى گيرى طبقه بندى علوم و زنجيره اصول موضوعه به اين نتيجه رسيد، كه اصول موضوعه مرجع و اساسى در علوم، بايد مبتنى بر نگرشى كه انسان نسبت به هستى خدا و مبدأ و معاد دارد، شكل بگيرد. به اين ترتيب با تاثيرگذارى دين در پيش فرض هاى نظريه هاى علمى مى توان انتظار تغيير محتوايى نظريات علمى را داشت. چه بسا كه به همين ترتيب، معيار صحت معادلات علمى نيز به تناسب كارآمدى آن ها با آرمان ها و اهداف تعيين شده از جانب دين مى باشد.
در اصطلاح مورد نظر ما «فرهنگ بنيادى» عبارت از مفاهيم و ارتكازاتى است، كه نسبت به فرهنگ عمومى و به ويژه فرهنگ تخصصى، از عمق بيشترى برخوردار بوده، و پايه و مبناى فرهنگ تخصصى و بنيادى محسوب مى شود؛ به عبارت ديگر، در پاسخ به اين پرسش كه فرهنگ تخصصى چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پيدا مى كند؟ مى توان به ضرورت فرهنگ بنيادى پى برد. «فرهنگ بنيادى» مجموعه امورى است كه امكان تحول و بالندگى در فرهنگ تخصصى جامعه را فراهم مى نمايد.
با توجه به معيار ارايه شده در تفكيك فرهنگ عمومى از فرهنگ تخصصى، مى توان مصاديق مهم و بارز فرهنگ بنيادى را به حوزه فلسفه ها و روش ها معطوف نمود. در سال هاى اخير در كنار فلسفه عام، «فلسفه هاى مضاف» نيز به لحاظ اهميت شان در علوم پايين دستى مورد توجه ويژه قرار گرفتند. لذا با عناوينى همچون فلسفه اخلاق، فلسفه فقه، فلسفه دين، فلسفه فيزيك، فلسفه زيست، فلسفه رياضيات، فلسفه هنر، فلسفه حقوق، فلسفه تعليم و تربيت و يا فلسفه طب و امثال آن روبه رو مى شويم. جدا شدن مجموعه مباحثى تحت اين عنوان، از بدنه علوم ياد شده و علوم مشابه آن، به طور دقيق به اين است كه در اين قبيل علوم به نظريه ها و مفاهيم پايه علم اشاره مى شود.
در حوزه روش ها نيز مساله به همين ترتيب است. براى اثبات بنيادى بودن بحث از روش ها، توضيح اين نكته ضرورى است، كه توليد علوم، به ويژه در دنياى معاصر، روشمند صورت مى پذيرد. عصرى كه در آن علوم به صورت تصادفى، اتفاقى و با تجربه هاى شخصى و ساده به دست مى آمدند، پشت سر نهاده شده است. به همين دليل يكى از مباحث مهم فلسفه علم در دنياى معاصر، بحث از روش توليد معرفت، مى باشد.
مساله بعد، ارتباط بين دين و فرهنگ بنيادى جامعه است؛ در بررسى ارتباط دين با تمام موضوع هاى بنيادى كه سازنده فرهنگ بنيادى جامعه هستند، بحث گسترده و طولانى است كه هر يك از آن ها تخصص و علاقه ويژه خود را نياز دارند. لذا به اشاره، به برخى موارد، توجه مى نماييم.
- دين و فلسفه: در خصوص ارتباط بين دين و فلسفه، همانند بسيارى از موضوع هايى از اين دست، تفكرهاى مختلف با يكديگر رقابت مى نمايند. برخى از نظريه پردازان از بى ارتباطى دين و فلسفه دفاع مى نمايند. در مقابل عده اى نيز تعامل و وابستگى متقابل بين فلسفه و دين را مورد تاكيد قرار مى دهند.
فلسفه بدون دين در وادى صورى سازى مطلق خود غوطه ور است و دين بدون فلسفه از شر جزم انگارى و تاريك انديشى، محفوظ نخواهد ماند. در حوزه فلسفه اسلامى اين مساله با بالندگى بيشترى مورد توجه بوده است.
- دين و فلسفه اخلاق: از جمله فلسفه هاى مضاف، فلسفه اخلاق است، كه ريشه اعتبار آن چه را كه به عنوان اخلاق از آن ها ياد مى كنيم را فراهم مى كند. اين كه منشا خوب و بد، زشت و زيبا در جوامع از كجا ناشى مى شود؟ آيا مى توان دين را مبدا اخلاق دانست يا دين نيز خود مقهور قوانين و اصول اخلاقى است؟ آيا دين معارض با تعهدات اخلاقى است؟ آيا مى توان دو حوزه براى دين و اخلاق بيان نموده و آن ها را از يكديگر تفكيك نمود؟... پاسخ هاى متفاوتى به سوالات فوق داده شده است.
با توجه به تعريف و مصاديقى كه براى فرهنگ عمومى، تخصصى و بنيادى بيان شد، ارتباط بين اين سه فرع فرهنگ نيز روشن مى شود. طبيعى است كه فرهنگ بنيادى نسبت به فرهنگ تخصصى و فرهنگ تخصصى نسبت به فرهنگ عمومى از تاثيرگذارى بيشترى برخوردار است. هر چند از نظر كمى و شيوع گستردگى كمى، حوزه فرهنگ عمومى از گستردگى بيشترى نسبت به فرهنگ تخصصى و فرهنگ تخصصى نسبت به فرهنگ بنيادى برخوردار است. به همين دليل در تحولات فرهنگى نيز بايد در حد قابل توجهى تغييرات در فرهنگ عمومى را در تحولات فرهنگ تخصصى و تحولات فرهنگ تخصصى را مبتنى بر تغييرات رخ داده در فرهنگ بنيادى جست وجو نمود. مهندسى فرهنگى تنها در صورتى انجام يافته است كه لايه هاى فرهنگ در يك نظم هماهنگ و بر محوريت تعاليم اسلامى به سر برند. اين امر محتاج ارتقا پژوهش هاى دينى از يك سو و يافتن ابزار جريان دين در سطوح سه گانه فرهنگ از سوى ديگر است.
توسعه فرهنگى از ديدگاه اسلام زمانى تحقق مى يابد كه تنوع و تكثر در مسايل ياد شده همراه با انسجام، بر محور تكامل پرستش اتفاق افتد. بينش صحيح در توسعه فرهنگى اين است كه بشر بر اساس جهت گيرى صحيح يا فاسد در زندگى، مى تواند بنيان گذار فرهنگى مطلوب يا فرهنگى پوسيده و رو به افول در جامعه باشد. به همين دليل مساله مديريت توسعه فرهنگى از اهميت ويژه اى برخوردار است.
كلام اين است: جامعه اى به توسعه فرهنگى نائل مى شود كه كمال خواه و خدا محور باشد. البته در مقام تحقق، آنچه توسعه فرهنگى را ضمانت مى بخشد، «سياست گذارى»، «برنامه ريزى» و «مديريت فرهنگى» است.
از آنچه به «هگل» نسبت داده شده است، مى توان تفاوت در حيطه تمدن و فرهنگ را استفاده نمود.
اما بعضى ديگر در نقطه مقابل اين تفكر، فرهنگ و تمدن را به معنايى يكسان به كار بردند. بيشتر آن ها از تعريف «تايلر» استفاده كرده اند. از منفصل يا يكسان دانستن فرهنگ و تمدن كه بگذريم، عمده نظريات، معطوف به پذيرش دوئيت بين فرهنگ و تمدن است. اما نه دوئيتى كه به انفصال بيانجامد، يا ارتباطى كه به يكسانى منجر شود. هر چند در درون اين تحليل نيز تفاوت ديدگاه كم نيست. بالاخره دسته اى از اظهارنظرها و جود دارد، كه در عين تفاوت قائل شدن بين فرهنگ و تمدن، به گونه اى آن ها را مكمل يكديگر دانسته است. به هر صورت مبتنى بر تعريف بيان شده براى فرهنگ، تعريفى كه از تمدن مى توان ارايه داد، محيط زيست انسانى است. محيط زيست انسانى مجموعه عوامل و شرايط و ساختارها و نهادها و سازمان هايى است، كه انسان در بستر آن و به وسيله آن به ارضا نيازهاى خود مى پردازد. تمدن جنبه عينى و تجسمى فرهنگ است. تا فرهنگ در قالب تمدن ظهور نيابد، امكان تحقق عينى نخواهد يافت و بستر لازم براى تحقق آرمان ها، الگوها و ارز ش هايى كه در آن فرهنگ مطلوب شناخته شده است فراهم نمى آيد.
در نتيجه مشابه ارتباطى كه بين دين و فرهنگ پذيرفته شد، بين دين و تمدن نيز پذيرفته مى شود. به همان ميزان كه مى توان از فرهنگ اسلامى و غيراسلامى سخن گفت، مى توان از تمدن اسلامى و غيراسلامى نيز سخن به ميان آورد. به همين دليل مهندسى فرهنگى كشور لزوماً به ساختن تمدن اسلامى منجر شود. تنها در اين حالت است كه فرهنگ اسلام از حرف و كاغذ به تصميم، عمل و نماد و در يك كلمه الگوى واقعى زندگى تبديل شده است.
قدر مشتركى كه در موج جهانى سازى مشاهده مى شود، كم رنگ شدن مرزهاى جغرافيايى، نژادى و مرزهاى مذهبى در ارتباط بين فرهنگ ها و تمدن ها با يكديگر است.
جهانى سازى با ماهيتى دوگانه به شكل پيچيده اى ظاهر گرديده است، از يك سو با پذيرش خرده فرهنگ ها و توانايى هاى محلى، جهان را به سوى كثرت گرايى سوق مى دهد و از سويى ديگر با برجسته كردن يك فرهنگ خاص، فرهنگ ها و هويت هاى بخشى و محلى را تحت تسخير و تاثير خود قرار مى دهد. جهانى سازى داراى ابعاد متنوع و جامع سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى است.
مهم اين است كه پس از شناخت اجمالى اين پديده، بتوان موضع كلان خود را نسبت به چگونگى مواجهه با آن مشخص كرد. چند احتمال در اين رابطه قابل تصور است؛
۱- انقطاع از وضعيت جهانى موجود
۲- پيوند و همراهى كامل با شرايط موجود
۳- تلاش براى يافتن جايگاهى حاشيه اى در منظومه جهانى موجود
۴- تلاش براى يافتن موقعيتى هم سنگ با فرهنگ هاى رقيب
۵- تلاش براى جهانى سازى فرهنگ اسلام و به حاشيه راندن فرهنگ مادى غالب موجود.
مبتنى بر مبانى انديشه دينى فرهنگ اسلام، فرهنگى جهان شمول است كه قدرت پاسخ گويى به نيازهاى بشر را در همه زمان ها دارد. فرهنگ اسلام، فرهنگى است كه غايتى روشن براى جوامع بشرى ترسيم نموده و آن چيزى جز ظهور دولت جهانى و عدل مهدوى نيست و وضعيت موجود و آينده بشريت نيز گسسته از آن هدف غايى كه به سمت آن حركت مى نمايد، نيست. البته تقويت اين انديشه به آن معنا نيست كه باب تبادل فرهنگى و فرهنگ پذيرى را به طور مطلق بسته يا غلط فرض نماييم. بسته به كداميك از مولفه هاى فرهنگى در چه صورتى و در چه شرايطى مورد پذيرش قرار گيرد. مواضع مختلفى قابل اتخاذ است. قطعاً هيچ فرهنگى را نمى توان كاملاً سياه و تاريك و فرهنگ ديگرى را كاملاً روشن و بى نقص ديد. اما آنچه مسلم است اين كه نمى توان مهندسى فرهنگى كشور را بدون شناخت هوشمندانه و آينده نگر تحولات فرهنگى در عرصه جهانى به انجام رساند.
در انتها بايد تذكر داد آنچه گفته شد وضعيت ايده آل و آرمانى تاثيرگذارى دين در فرهنگ سازى است اما واقعيت جامعه همواره با ايده آل فاصله دارد. با اين وصف نظريه مطرح شده اين خاصيت را دارد كه جهت گيرى صحيحى در مهندسى فرهنگى كشور ايجاد نمايد تا روز به روز فرهنگ سازان و جامعه سازان خود را به آن نزديك نمايند.
اصول و مبانى مهندسى فرهنگى چيست و چگونه قابل اثبات است؟ روش الگوپردازى و نيز الگوى قابل اتكا در مهندسى فرهنگى كدام است؟ نقشه مهندسى فرهنگى- كه طى آن فعاليت هاى لازم و نيز جايگاه ها و نقش ها تعريف شده باشد- چيست؟ اين نقشه چگونه ضمانت اجرا پيدا مى كند؟
در اين ميان يكى از نگرش هاى بنيادى، جهت دهنده و تاثيرگذار در مهندسى فرهنگى و واكاوى نقش و كاركرد دين در فرهنگ سازى است. بى شك اگر در جمهورى اسلامى سخن از اين مهم برده مى شود دغدغه اصلى، چگونگى جريان دين اسلام در عرصه عمل فردى و اجتماعى است، اين فرق مهم مهندسى فرهنگى در ايران اسلامى نسبت به ساير سرزمين ها مى باشد. به همين دليل ناديده گرفتن و يا نشناختن عمق و گستره اثرگذارى دين در فرهنگ، جريان مهندسى فرهنگى را با خطر انحراف روبه رو مى سازد. فرضيه مقاله اين است كه مى بايست در مهندسى فرهنگى كشور، به دين محوريت داد و آن را معيار، محتوابخش و جهت دهنده تمامى فعاليت ها و تصميمات فرهنگى قرار داد. به همين دليل بايد در مهندسى فرهنگى كشور- با اختلاف درجات و روش جريان دين را در تمامى سطوح فرهنگ مشاهده نمود. براى اين منظور مى بايست در مهندسى فرهنگى كشور سه سطح فرهنگ، يعنى «فرهنگ عمومى، فرهنگ تخصصى و فرهنگ بنيادى» را از يكديگر تفكيك نمود و تعامل دين با هر سطح فرهنگ را مشخص ساخت.
۱- نسبت دين و فرهنگ
به اين ترتيب مهندسى فرهنگى جامعه مبتنى بر اين تفكر عبارت است از دريافت راه هاى بهره گيرى از اصول و ارز ش هاى اسلامى و تجلى آن ها در حيات جامعه اسلامى در زمان و مكان هاى متفاوت و با ابزار و روش هاى مختلف، به عبارت ديگر احياى فرهنگ اسلامى به معنى تكامل مداوم و پيوسته و بدون توقف سير الى الله مى باشد و مهندسى فرهنگى طريق وصول به اين هدف متعالى است.
۲- تاثيرگذارى دين در سطح فرهنگ
تقسيم بندى پيشنهادى، تفكيك سطح يا انواع فرهنگ به سه بخش زير است:
۱- فرهنگ عمومى ۲- فرهنگ تخصصى ۳- فرهنگ بنيادى
قبل از بيان ارتباط بين سه سطح فرهنگى ياد شده، لازم است نسبت به هر يك از آن ها توضيحات لازم ارايه شود.
۱-۲- فرهنگ عمومى
برخى ديگر نيز فرهنگ عمومى را در مقابل فرهنگ رسمى معنا كرده اند. فرهنگ رسمى را فرهنگى تعريف نموده اند كه نظام حاكميت و دولت، با استفاده از اجبار فيزيكى از آن حمايت مى كند و در صورت عدم پاى بندى به آن، مجازات هايى را در نظر مى گيرد، اما فرهنگ عمومى فرهنگى است كه به صورت درونى، خودجوش و بدون اعمال حاكميت قانونى شكل گرفته و استمرار مى يابد.
اما اصطلاح مورد نظر در مجموعه حاضر، نه فرهنگ عمومى در مقابل خرده فرهنگ و نه فرهنگ عمومى در مقابل فرهنگ رسمى است. اين اصطلاح، در مقابل فرهنگ تخصصى به كار مى رود. فرهنگ عمومى به معناى مجموعه نيازهاى فرهنگى است كه عموم آحاد جامعه با آن روبه رو بوده و مبتلا به آن مى باشند. فرهنگ عمومى عرصه اى از فرهنگ است كه توليدكننده و نيز مصرف كننده آن، عموم آحاد جامعه هستند و اين صرف نظر از وابستگى آن ها به طبقه اجتماعى خاصى و يا سطح تحصيلات و يا حرفه آن ها است. آداب و معاشرت، مراعات حقوق ديگران، نظم، وجدان كارى، انضباط اجتماعى و مسايلى از اين قبيل، در اين مجموعه مى گنجد.
مرورى بر عناوين روايات وارد شده در اين موارد، تاثير و تعيين كنندگى بى بديل معارف اسلامى بر عرصه فرهنگ عمومى را قطعى مى سازد. اين معارف چه به صورت غيرمستقيم از طريق تقويت ايمان، تقوا و يقين بر فرد و چه به صورت مستقيم از طريق تعيين رويه معاشرت و برخورد با ديگران يا مسايل و حوادث پيرامون زندگى، توان ساختن فرهنگ عمومى جامع و نورانى را فراهم نموده است .
۲-۲- فرهنگ تخصصى
مجموعه اطلاعات تخصصى بر روى هم، فرهنگ تخصصى جامعه را تشكيل مى دهد و در مجموع امكان پاسخگويى به مشكلات و معضلات و ناهنجارى هاى پيچيده تر جامعه را امكان پذير مى سازد. توجه به ارتباط بين علم و فرهنگ در جامعه و تاثيرگذارى علوم تخصصى، در شكل دهى به لايه مهمى از فرهنگ نمايان مى شود. علم، فرهنگ ساز است، زيرا ارتكاز مى آفريند و معيار ارزش گذارى و تعيين هنجار و ناهنجار در جامعه قرار مى گيرد.
از آن جا كه بررسى ارتباط بين دين با تك تك اين علوم بحثى گسترده و خارج از حوصله اين نوشتار است، مانند برخى ديگر از صاحب نظران، بدون وارد شدن به عرصه خاصى از علم، ارتباط بين دين و علم را يك جا مورد توجه قرار داده و به اجمال اين ارتباط را تحليل مى كنيم.
در ارتباط بين علم و دين سخن، فراوان گفته شده و مى توان مجموعه توجه هاى انجام پذيرفته را در سه گرايش خلاصه نمود: اول؛ گرايشى كه قايل به جدايى ارتباط بين علم و دين است و با پيشنهادهاى مختلف سعى در حفظ اين جدايى دارد. دوم؛ گرايشى كه قايل به تعارض بين علم و دين مى باشد و سوم؛ گرايشى كه قايل به ارتباط تكاملى بين علم و دين مى باشد.
رويكردى كه در تعامل بين علم و دين قابل دفاع است، تعامل مثبت بين علم و دين است كه خود به چند شكل و در چند سطح قابل ارايه و بررسى است. دسته اى معتقدند كه تاثير دين در علم، از طريق ترغيب به علم اندوزى و توصيه بر كسب و نشر علم به وجود مى آيد. اسلام براى فراگيرنده علم، هيچ گونه محدوديت زمانى و مكانى قايل نيست و انسان مسلمان بايد از گهواره تا گور در طلب علم و كسب دانش باشد. اسلام حكمت و دانش را گم شده مومن، كسب دانش را فريضه، مجلس علمى را بهترين عبادت و مداد دانشمندان را برتر از خون شهدا مى داند.
شكل عميق تر ارتباط بين علم و دين را مى توان، در تاثير مفهومى متقابل، بين علم و به ويژه الهيات با دين جست وجو نمود؛ اما برخى در ارتباط مفهومى بين علم و دين آن ها را هم سنگ با يكديگر قرار داده و همانند تاثير و تاثر ساير علوم بر يكديگر، تاثير و تاثر الهايت، بر علم جديد را نيز مورد پذيرش قرار داده اند.
طبيعى است كه براساس اين ديدگاه، ارتباط بين علم و دين ارتباطى تنگاتنگ تر و علمى تر خواهد بود؛ اما نكته قابل تامل در اين انديشه، مشابه قرار دادن تاثير و تاثر علم و دين با تاثير و تاثر رشته هاى مختلف علمى بر يكديگر مى باشد.
در نظريه متكامل تر در ارتباط دين و علم تاثيرگذارى دين بر علم را حداقل از دو زاويه مى توان مورد توجه قرار داد؛ ۱- از زاويه جامعه شناسى علم ۲- از زاويه روش شناسى علم.
از زاويه جامعه شناسى علم، دين از طريق تصرف در اهداف، انگيزه ها و مقاصدى كه عالمان دينى در پژوهش هاى خود دنبال مى نمايند، مى تواند در تعيين سرنوشت علم اثر بگذارد.
توليد علم از انگيزه ها و نيازهايى پيروى مى كند كه اگر آن ها را با يكديگر پيوند بزنيم، نظام انگيزه ها و نيازمندى ها مقابل ما قرار خواهند گرفت و با نگرشى جامعه شناسانه، مى توانيم نظام نيازمندى هاى اجتماعى، كه در جهت تحقق آرمان ها و اهداف اسلامى هستند را مولد علم دينى بدانيم.
از منظر روش شناسى علم: با توجه به اين نكته كه معادلات علمى براساس فرضيه ها پديد مى آيند و فرضيه ها داراى اصول موضوعه اى هستند كه در خود آن فرضيه ثابت نمى شوند، مى توان با پى گيرى طبقه بندى علوم و زنجيره اصول موضوعه به اين نتيجه رسيد، كه اصول موضوعه مرجع و اساسى در علوم، بايد مبتنى بر نگرشى كه انسان نسبت به هستى خدا و مبدأ و معاد دارد، شكل بگيرد. به اين ترتيب با تاثيرگذارى دين در پيش فرض هاى نظريه هاى علمى مى توان انتظار تغيير محتوايى نظريات علمى را داشت. چه بسا كه به همين ترتيب، معيار صحت معادلات علمى نيز به تناسب كارآمدى آن ها با آرمان ها و اهداف تعيين شده از جانب دين مى باشد.
۳-۲- فرهنگ بنيادى
در اصطلاح مورد نظر ما «فرهنگ بنيادى» عبارت از مفاهيم و ارتكازاتى است، كه نسبت به فرهنگ عمومى و به ويژه فرهنگ تخصصى، از عمق بيشترى برخوردار بوده، و پايه و مبناى فرهنگ تخصصى و بنيادى محسوب مى شود؛ به عبارت ديگر، در پاسخ به اين پرسش كه فرهنگ تخصصى چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پيدا مى كند؟ مى توان به ضرورت فرهنگ بنيادى پى برد. «فرهنگ بنيادى» مجموعه امورى است كه امكان تحول و بالندگى در فرهنگ تخصصى جامعه را فراهم مى نمايد.
با توجه به معيار ارايه شده در تفكيك فرهنگ عمومى از فرهنگ تخصصى، مى توان مصاديق مهم و بارز فرهنگ بنيادى را به حوزه فلسفه ها و روش ها معطوف نمود. در سال هاى اخير در كنار فلسفه عام، «فلسفه هاى مضاف» نيز به لحاظ اهميت شان در علوم پايين دستى مورد توجه ويژه قرار گرفتند. لذا با عناوينى همچون فلسفه اخلاق، فلسفه فقه، فلسفه دين، فلسفه فيزيك، فلسفه زيست، فلسفه رياضيات، فلسفه هنر، فلسفه حقوق، فلسفه تعليم و تربيت و يا فلسفه طب و امثال آن روبه رو مى شويم. جدا شدن مجموعه مباحثى تحت اين عنوان، از بدنه علوم ياد شده و علوم مشابه آن، به طور دقيق به اين است كه در اين قبيل علوم به نظريه ها و مفاهيم پايه علم اشاره مى شود.
در حوزه روش ها نيز مساله به همين ترتيب است. براى اثبات بنيادى بودن بحث از روش ها، توضيح اين نكته ضرورى است، كه توليد علوم، به ويژه در دنياى معاصر، روشمند صورت مى پذيرد. عصرى كه در آن علوم به صورت تصادفى، اتفاقى و با تجربه هاى شخصى و ساده به دست مى آمدند، پشت سر نهاده شده است. به همين دليل يكى از مباحث مهم فلسفه علم در دنياى معاصر، بحث از روش توليد معرفت، مى باشد.
مساله بعد، ارتباط بين دين و فرهنگ بنيادى جامعه است؛ در بررسى ارتباط دين با تمام موضوع هاى بنيادى كه سازنده فرهنگ بنيادى جامعه هستند، بحث گسترده و طولانى است كه هر يك از آن ها تخصص و علاقه ويژه خود را نياز دارند. لذا به اشاره، به برخى موارد، توجه مى نماييم.
- دين و فلسفه: در خصوص ارتباط بين دين و فلسفه، همانند بسيارى از موضوع هايى از اين دست، تفكرهاى مختلف با يكديگر رقابت مى نمايند. برخى از نظريه پردازان از بى ارتباطى دين و فلسفه دفاع مى نمايند. در مقابل عده اى نيز تعامل و وابستگى متقابل بين فلسفه و دين را مورد تاكيد قرار مى دهند.
فلسفه بدون دين در وادى صورى سازى مطلق خود غوطه ور است و دين بدون فلسفه از شر جزم انگارى و تاريك انديشى، محفوظ نخواهد ماند. در حوزه فلسفه اسلامى اين مساله با بالندگى بيشترى مورد توجه بوده است.
- دين و فلسفه اخلاق: از جمله فلسفه هاى مضاف، فلسفه اخلاق است، كه ريشه اعتبار آن چه را كه به عنوان اخلاق از آن ها ياد مى كنيم را فراهم مى كند. اين كه منشا خوب و بد، زشت و زيبا در جوامع از كجا ناشى مى شود؟ آيا مى توان دين را مبدا اخلاق دانست يا دين نيز خود مقهور قوانين و اصول اخلاقى است؟ آيا دين معارض با تعهدات اخلاقى است؟ آيا مى توان دو حوزه براى دين و اخلاق بيان نموده و آن ها را از يكديگر تفكيك نمود؟... پاسخ هاى متفاوتى به سوالات فوق داده شده است.
با توجه به تعريف و مصاديقى كه براى فرهنگ عمومى، تخصصى و بنيادى بيان شد، ارتباط بين اين سه فرع فرهنگ نيز روشن مى شود. طبيعى است كه فرهنگ بنيادى نسبت به فرهنگ تخصصى و فرهنگ تخصصى نسبت به فرهنگ عمومى از تاثيرگذارى بيشترى برخوردار است. هر چند از نظر كمى و شيوع گستردگى كمى، حوزه فرهنگ عمومى از گستردگى بيشترى نسبت به فرهنگ تخصصى و فرهنگ تخصصى نسبت به فرهنگ بنيادى برخوردار است. به همين دليل در تحولات فرهنگى نيز بايد در حد قابل توجهى تغييرات در فرهنگ عمومى را در تحولات فرهنگ تخصصى و تحولات فرهنگ تخصصى را مبتنى بر تغييرات رخ داده در فرهنگ بنيادى جست وجو نمود. مهندسى فرهنگى تنها در صورتى انجام يافته است كه لايه هاى فرهنگ در يك نظم هماهنگ و بر محوريت تعاليم اسلامى به سر برند. اين امر محتاج ارتقا پژوهش هاى دينى از يك سو و يافتن ابزار جريان دين در سطوح سه گانه فرهنگ از سوى ديگر است.
۳- آثار محوريت دين در فرهنگ
۱-۳- دين و توسعه فرهنگى
توسعه فرهنگى از ديدگاه اسلام زمانى تحقق مى يابد كه تنوع و تكثر در مسايل ياد شده همراه با انسجام، بر محور تكامل پرستش اتفاق افتد. بينش صحيح در توسعه فرهنگى اين است كه بشر بر اساس جهت گيرى صحيح يا فاسد در زندگى، مى تواند بنيان گذار فرهنگى مطلوب يا فرهنگى پوسيده و رو به افول در جامعه باشد. به همين دليل مساله مديريت توسعه فرهنگى از اهميت ويژه اى برخوردار است.
كلام اين است: جامعه اى به توسعه فرهنگى نائل مى شود كه كمال خواه و خدا محور باشد. البته در مقام تحقق، آنچه توسعه فرهنگى را ضمانت مى بخشد، «سياست گذارى»، «برنامه ريزى» و «مديريت فرهنگى» است.
۲-۳- دين و تمدن سازى
از آنچه به «هگل» نسبت داده شده است، مى توان تفاوت در حيطه تمدن و فرهنگ را استفاده نمود.
اما بعضى ديگر در نقطه مقابل اين تفكر، فرهنگ و تمدن را به معنايى يكسان به كار بردند. بيشتر آن ها از تعريف «تايلر» استفاده كرده اند. از منفصل يا يكسان دانستن فرهنگ و تمدن كه بگذريم، عمده نظريات، معطوف به پذيرش دوئيت بين فرهنگ و تمدن است. اما نه دوئيتى كه به انفصال بيانجامد، يا ارتباطى كه به يكسانى منجر شود. هر چند در درون اين تحليل نيز تفاوت ديدگاه كم نيست. بالاخره دسته اى از اظهارنظرها و جود دارد، كه در عين تفاوت قائل شدن بين فرهنگ و تمدن، به گونه اى آن ها را مكمل يكديگر دانسته است. به هر صورت مبتنى بر تعريف بيان شده براى فرهنگ، تعريفى كه از تمدن مى توان ارايه داد، محيط زيست انسانى است. محيط زيست انسانى مجموعه عوامل و شرايط و ساختارها و نهادها و سازمان هايى است، كه انسان در بستر آن و به وسيله آن به ارضا نيازهاى خود مى پردازد. تمدن جنبه عينى و تجسمى فرهنگ است. تا فرهنگ در قالب تمدن ظهور نيابد، امكان تحقق عينى نخواهد يافت و بستر لازم براى تحقق آرمان ها، الگوها و ارز ش هايى كه در آن فرهنگ مطلوب شناخته شده است فراهم نمى آيد.
در نتيجه مشابه ارتباطى كه بين دين و فرهنگ پذيرفته شد، بين دين و تمدن نيز پذيرفته مى شود. به همان ميزان كه مى توان از فرهنگ اسلامى و غيراسلامى سخن گفت، مى توان از تمدن اسلامى و غيراسلامى نيز سخن به ميان آورد. به همين دليل مهندسى فرهنگى كشور لزوماً به ساختن تمدن اسلامى منجر شود. تنها در اين حالت است كه فرهنگ اسلام از حرف و كاغذ به تصميم، عمل و نماد و در يك كلمه الگوى واقعى زندگى تبديل شده است.
۳-۳- دين و جهانى سازى
قدر مشتركى كه در موج جهانى سازى مشاهده مى شود، كم رنگ شدن مرزهاى جغرافيايى، نژادى و مرزهاى مذهبى در ارتباط بين فرهنگ ها و تمدن ها با يكديگر است.
جهانى سازى با ماهيتى دوگانه به شكل پيچيده اى ظاهر گرديده است، از يك سو با پذيرش خرده فرهنگ ها و توانايى هاى محلى، جهان را به سوى كثرت گرايى سوق مى دهد و از سويى ديگر با برجسته كردن يك فرهنگ خاص، فرهنگ ها و هويت هاى بخشى و محلى را تحت تسخير و تاثير خود قرار مى دهد. جهانى سازى داراى ابعاد متنوع و جامع سياسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى است.
مهم اين است كه پس از شناخت اجمالى اين پديده، بتوان موضع كلان خود را نسبت به چگونگى مواجهه با آن مشخص كرد. چند احتمال در اين رابطه قابل تصور است؛
۱- انقطاع از وضعيت جهانى موجود
۲- پيوند و همراهى كامل با شرايط موجود
۳- تلاش براى يافتن جايگاهى حاشيه اى در منظومه جهانى موجود
۴- تلاش براى يافتن موقعيتى هم سنگ با فرهنگ هاى رقيب
۵- تلاش براى جهانى سازى فرهنگ اسلام و به حاشيه راندن فرهنگ مادى غالب موجود.
مبتنى بر مبانى انديشه دينى فرهنگ اسلام، فرهنگى جهان شمول است كه قدرت پاسخ گويى به نيازهاى بشر را در همه زمان ها دارد. فرهنگ اسلام، فرهنگى است كه غايتى روشن براى جوامع بشرى ترسيم نموده و آن چيزى جز ظهور دولت جهانى و عدل مهدوى نيست و وضعيت موجود و آينده بشريت نيز گسسته از آن هدف غايى كه به سمت آن حركت مى نمايد، نيست. البته تقويت اين انديشه به آن معنا نيست كه باب تبادل فرهنگى و فرهنگ پذيرى را به طور مطلق بسته يا غلط فرض نماييم. بسته به كداميك از مولفه هاى فرهنگى در چه صورتى و در چه شرايطى مورد پذيرش قرار گيرد. مواضع مختلفى قابل اتخاذ است. قطعاً هيچ فرهنگى را نمى توان كاملاً سياه و تاريك و فرهنگ ديگرى را كاملاً روشن و بى نقص ديد. اما آنچه مسلم است اين كه نمى توان مهندسى فرهنگى كشور را بدون شناخت هوشمندانه و آينده نگر تحولات فرهنگى در عرصه جهانى به انجام رساند.
در انتها بايد تذكر داد آنچه گفته شد وضعيت ايده آل و آرمانى تاثيرگذارى دين در فرهنگ سازى است اما واقعيت جامعه همواره با ايده آل فاصله دارد. با اين وصف نظريه مطرح شده اين خاصيت را دارد كه جهت گيرى صحيحى در مهندسى فرهنگى كشور ايجاد نمايد تا روز به روز فرهنگ سازان و جامعه سازان خود را به آن نزديك نمايند.
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}