سیدحسن تقی‌زاده از جمله رجال سیاسی تاریخ ایران است که فراز و فرودهای زیادی در زندگی شخصی و سیاسی او وجود دارد. تقی‌زاده بر جدایی دین از سیاست تأکید می‌کرد تا حدی که گروهی از علمای نجف از جمله آیت‌الله عبدالله مازندرانی و آخوند خراسانی فتوا به «فساد مسلک سیاسی» وی دادند. تقی‌زاده در سال 1325ه. ق عضو «لژ بیداری ایران» شد. وی پس از مدتی به بالاترین مقام فراماسونری؛ یعنی استاد اعظم می‌رسد. شاید برای شناخت تقی‌زاده هیچ‌چیز بهتر از سرمقاله‌ی خود او در شروع دوره‌ی جدید مجله‌ی کاوه در تاریخ 22ژانویه1920 نباشد. او می‌نویسد: «امروز چیزی که به حدّ اعلا برای ایران لازم است و همه‌ی وطن‌دوستان ایران با تمام قوی باید در آن راه بکوشند و آن را بر هر چیز مقدم دارند سه چیز است که هرچه درباره شدت لزوم آنها مبالغه شود کمتر از حقیقت گفته شده: نخست قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و ترتیب و علوم و صنایع و زندگی و کلّ اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا... این است عقیده‌ی نگارنده‌ی این سطور در خط خدمت به ایران: ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگی مآب شود و بس». سایت راسخون تصمیم دارد در راستای وظیفه‌ی اطلاع‌رسانی خود، تعداد محدودی از نوشته‌های وی را در موضوعات مختلف که دارای نکات قابل توجهی است و می‌تواند مورد استفاده‌ی محققان قرار بگیرد، منتشر کند. مقاله‌ی ذیل یکی از مقالات این مجموعه است.

1- درگذشت علامه قزوینی (1)

آقای مدیر محترم روزنامه اطلاعات دیروز قصد کردم برای نشر در آن جریده شریفه مختصری از بیان مقام بلند و مرحوم علامه قزوینی و احساسات خودم بنویسم لکن این حادثه عظیمه مرا چنان ملول و پریشان ساخته بود که در خود قدرت تحریر ندیدم اینک امروز چند سطری نوشته تقدیم می‌دارم و امیدوارم لطف فرموده آن را در روزنامه امروز درج فرمایند:
وفات نا به هنگام و غیرمنتظره علامه بی‌مثال آقای میرزا محمد خان قزوینی برای عالم علم و ادب و معرفت و فضل و کمال چنان ضایعه عظیمی است که خارج از حیطه بیان اینجانب است.
آن مرحوم بلاشک و بدون ادنی مبالغه نه تنها در ایران عدیم النظیر بود بلکه به جرأت می‌توان گفت در چند قرن اخیر چنان محققی در مملکت ما بوجود نیامده بود و اگر سه یا چهار نفری از حیث وسعت علم و فضل و احاطه در ادب و تاریخ و کثرت محفوظات و مطالعات مبسوط و طویل و عریض در این چند قرن داشته‌ایم در عمق علم و تحقیقات دقیق و روح انتقادی و نهایت دقت و نقادی و سلیقه عالمانه تحقیق آن مرحوم بی‌مبالغه بی‌همتا بود و حتی بدون حقیر شمردن مقام علمی بعضی فضلای بزرگ عرب و ترک و هند که ستاره‌های درخشان علم و ادب در شصت هفتاد سال اخیر بوده و هستند، گمان ندارم در مشرق زمین یعنی عالم اسلامی هم کسی به علوم مقام این بزرگترین علامه مشرق که آفتاب فروزان علم بود برسد.
وی به حق و به معنی حقیقی و کامل کلمه افتخار این مملکت بلکه بزرگترین مایه فخر ایران و ایرانی بود و اگر بعضی که دور از شاخه علم و افاضه او بوده و افتخار گذاشتن سر تعظیم شاگردی در پای او نداشته‌اند این اظهارات مرا مانند مبالغات هر روزه جمعی خودستا بشمارند فقط باید گفت که کاش آنان که مقام فضل ترا نشناختند رویت ای دلستان بدیدندی تا به جای ترنج در نظرت بیخبر دستها بریدندی.
برای بیان تاریخ زندگی و شرح فضائل و مقامات این یگانه آفاق مقالات مشبعی لازم است اینجانب بیش از چهل سال شرف و سعادت آشنایی و دوستی و بهره‌مندی از خوان فضایل او را داشته‌ام و هر سؤال و استفتائی داشتم به حضور ایشان عرضه می‌داشتم و فوراً جواب وافی و شافی کامل می‌دادند.
اینجانب بدون آنکه نسبت به مشتغلین در فنون دیگر یقیناً یا اثباتاً چیزی بگویم در مورد آن مرحوم تا آنجا که من می‌دانم تنها کسی بود از ایرانیان که می‌توان او را در محافل علمی مغرب زمین پهلوی علمای محقق بزرگ در فن مخصوص او گذاشته و به او افتخار کرد و این سخن برای حقیر شمردن قدر محققین نامدار خودمان نیست بلکه گمان می‌کنم خود آنها نیز بی‌مضایقه این علو مقام آن اقیانوس فضل و فضیلت را تصدیق دارند.
این ضعیف که جز بضاعت مزجات مایه‌ای از علم و ادب ندارم شایستگی ثنا و قدرشناسی از آن علامه بی‌مثال کما ینبغی ندارم و بر محققینی مانند آقایان دهخدا و فروزانفر و همائی و اقبال و بهمنیار و نظایر آن کثرالله امثالهم است که در باب مدارج علمی آن ابوریحان و ابن‌خلدون عصر ما چنانکه سزاوار است حق سخن را ادا نمایند و اگر من چند سطری می‌نویسم فقط از لحاظ ادای وظیفه دوستی صمیمی‌ دیرین است و بس.
علامه قزوینی مخصوصاً در علوم عربیه مقام شامخ و احاطه عجیبی داشت در صرف رضی و در نحو ابن‌هشام این عصر و در اخبار و سیر تالی ابن هشام و واقدی و بلاذری بوده تاریخ مغول را به حد کمال احیاء نمود و از ملل و نحل تاریخ فرقه اسمعیلیه را تحقیق وافی کرد، در اشعار عرب و عجم و ادبیات و اقوال آنها احاطه عظیم بی‌مثال داشت، در لغت عرب ثانی اصمعی و تالی خلیل بن اسد و در رجال و انساب خلف الصدق بلاذری و سمعانی، در معرفت کتب ابن‌الندیم عصر خود و محققتر از حاجی خلیفه بوده بلکه او را در ردیف البر انگلیسی و بروکلمان آلمانی توان گذاشت و محققتر از آنها، در علم عروض مانند شمس قیس بود که کتاب او را احیا کرده است.
از علوم قدیمه مانند حساب و هندسه و طب و نجوم بهره وافی داشت و از علوم جدیده نیز مایه کافی آشنا بود. زبان فرانسه را خوب می‌دانست و به زبانهای انگلیسی و آلمانی به میزان کافی آشنا بود. زبان سریانی را در آلمان فرا گرفت. در فقه و اصول نیز سالها تحصیل کرده بود لکن شاید در هیچ چیز و هیچ مقوله وهیچ فضیلتی مزیت علامه قزوینی به پایه سلیقه تدقیق و اعتدال و تقید وی به درستی اظهارات خود و احتراز از مبالغه و مسامحه و عدم خلط غث و سمین و اطمینان کامل بلکه قطعی از صحت دقیق مطلب و روش انتقادی او نمی‌رسد و این طریقه انتقادی فوق‌العاده جدی و با علاقه وی به حدی بود که گاهی در نظر مسامحه کاران افراطی و وسواسی تلقی می‌شد و آن را مته روی ارزن گذاشتن می‌شمردند. لکن حقیقت آن است که فقط این طریقه باید ترویج شود و محفل علمی ایران به شدت محتاج این سلیقه است و از این حیث ما باید همیشه مدیون و مرهون آن دانشمند بزرگ باشیم و خواهیم بود که پیشرو و پیشوا و بلکه مؤسس این طریقه در ایران بود و قطعاً از طرف فضلای جوان مملکت پیروی خواهد شد.
دوست عالی مقام من از این جهان چشم بست و در ساعت ده عصر یعنی بعد از غروب روز جمعه 6 خرداد 1328 هجری شمسی که به سلیقه خود او باید گفت مطابق 28 رجب سنه 1368 هجری قمری و 27 ماه مه 1949 مسیحی ما را به جدایی ابدی خود دچار نمود. خداوند او را غرق رحمت گرداناد و من در عزای او تسلیتی نمی‌یابم جز اینکه گویم:

 

کاروان شهید رفت از پیش *** و آن ما رفته گیر و می‌اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم *** وز شمار خرد هزاران بیش.
سید حسن تقی‌زاده

2- خطابه در مجلس یادبود (2)

اینجانب و مرحوم آقا میرزا محمد خان قزوینی چهل سال دوستی داشتیم و چندی به همکاری زندگی کردیم. من یادداشتهایی از احوال آن مرحوم ندارم ولی او که از همه چیز یادداشت برمی‌داشت یقین دارم یادداشتهایی راجع به من داشت و چون از شرح حال زندگان چیزی نمی‌نوشت البته جز چند کلمه راجع به مجمع ادبی برلن و سهم بنده در آن باب چیزی در خصوص من از او نشر نشده است ولی او از چندی به این طرف یادداشتهای خود را راجع به اشخاصی که در زمان او درگذشته‌اند تحت عنوان «وفیات معاصرین» در مجله‌ی یادگار نشر می‌کرد و من همیشه میل داشتم آن مورخ مدقق بعد از وفات من شرحی به عنوان تذکر راجع به من بنویسند که بهتر از آن می‌شد که خود نوشته باشم زیرا که محقق بی‌غرض و نکته سنج و حقیقت‌‎جوی بود لکن تقدیر چنان خواست که من در موقف تذکر در ماتم او بایستم و چیزی در باب آن دوست بی‌همتا بگویم.
بی‌مبالغه بیان من در شرح مراتب فضل و کمال و علم و فضیلت و احاطه و دقت و وسعت معلومات آن مرحوم قاصر است و در باب وی سزد که معتکفین محضر افاضه‌ی او بگویند:
علامة‌العلماء و اللج الذی
لاینتهی ولکن لج ساحل
پس باید اجمالی از اوصاف و اخلاق اجتماعی او بگویم.
آن مرحوم چنانکه خود در شرح حال خود نوشته پس از تحصیلات عمیقه در علوم اسلامی و ادبی و مخصوصاً عربی یکی دو سال قبل از ظهور مشروطیت در ایران به انگلستان رفت. قبل از این سفر وی به قدری در عربیت و علوم ادبی و تاریخ و مخصوصاً در نحو مایه عظیم اندوخته بود که از بهترین مدرسین نحو در طهران بود و در مدرسه معیر و مدرسه مروی مشارُ بالبنان بوده چون والد او از فضلای بنام در سیر و تواریخ و یکی از مؤلفین نامه‌ی دانشوران بود. مرحوم شیخ محمد به اسم آنوقت وی هم مانند یکی از بهترین فضلای متجدد این زمان در این رشته به حد کمال رسیده بود و سیرت حضرت رسول را با همان تحقیق دقیق که بعدها داشت تتبع و تألیف کرده بود و ضمناً در مدرسه‌ی سن‌لوئی هم زبان فرانسه را به طور کامل فراگرفت و باز مخصوصاً در نحو و صرف فرانسه ید طولی داشت، تلمذ مرحوم ذکاء‌الملک و برادرش نزد او در عربی او را هم موجب کسب کمالات جدید شد و با آن خانواده رفیق صمیمی و دائمی شدند. تربیت زیر مراقبت مرحوم شمس‌العلماء هم که خود ادیب دانشمندی بود تأثیر عمده در تحصیلات او داشته است و این خوشبختی با سعادت عظیم حسن تصادف آشنائی او در انگلستان با علامه‌ی ادوارد براون عامل عمده‌ی ترقیات علمی او بوده‌اند.
مرحوم براون بر حسب اتفاق به این دانشمند مستعد شرقی برخورد و چنانکه عادت و خلق جمیل او بود علاقه‌ی زیادی به قزوینی پیدا کرد و هدایتش نمود و دستش را گرفت و حمایتش کرد و در واقع او را به راه تحقیق انتقادی به طریقه مغربی سوق کرد و حتی بعضی مقالات مرحوم قزوینی را مانند آنچه درباره‌ی مسعود سعد سلمان نوشته به انگلیسی ترجمه و نشر نمود. چون مرحوم براون علاوه بر مقامات عالی علمی او اخلاق ملکوتی داشت و محب اسلام و مسلمین و شیفته‌ی ایرانی و ادبیات ایرانی و مجاهد در راه استقلال و آزادی و ترقی مملکت ما در نهایت بی‌غرضی و قربة الی الحق بود، مرحوم قزوینی هم فوق‌العاده شیفته‌ی آن رادمرد که مادر گیتی نادراً نظیر او را می‌زاید شده تعلق عجیبی به استاد انگلیسی پیدا کرد که خارج از تصور است و اگر شرح حالی که در موقع وفات آن دانشمند بزرگوار نوشته خوانده باشید خواهید دانست که چه ارادتی به آن نمونه انسان کامل فرشته سیرت داشت. پس از وفات براون چند سال دست و دل مرحوم قزوینی از کار باز ماند و اقبال نوشتن نداشت و می‌گفت «علی الدنیا بعدک العفا» اینست که این علامه‌ی ایرانی هم همان روش عدالت دوستی علامه‌ی انگلیسی را داشت. در وطن‌پرستی و طرفداری از مشروطیت و آزادی از هیچ سیاست پیشه خوب و پاک و نجیب مقیم ایران عقب نبود بلکه خیلی جلوتر و با غلو بود. در محبت به اسلام و مسلمین و مدافعه‌ی حقوق مسلمانان از هر ملت به حد تعصب افراطی راسخ بود و هیچ وقت تغییر نکرد و در آخرین سال عمرش هم از اوضاع فلسطین فوق‌العاده دلخون بود.
یک حکایت از مراتب وطن‌دوستی وی شایان ذکر است: از سه چهار سال قبل از جنگ اول دنیایی در سال 1332 قمری جمعی از ایرانیان پرشور و وطن‌پرست در پاریس برای دفاع از حقوق ایران همکاری داشتند از قبیل آقایان پورداود و کاظم‌زاده و مرحوم اشرف‌زاده و مرحوم آمیرزا محمدخان یا شیخ محمد خان نیز از دل و جان با نهایت شور و تعصب ملی با آنان همدستی می‌کرد و در موقع اتمام حجتهای روس و تجاوزات عظیمه‌ی آن دولت در سنه 1329 و 1330 قمری در جراید و محافل فرانسه و برای تحریک افکار عامه در آن مملکت کار می‌کردند. در موقع کشتار آزادیخواهان در تبریز به دست روسها به همت این مجمع و همدردهای فرانسوی اجتماع شورانگیز با نمایشی (میتینگ) به اشتراک هزاران اشخاص در پاریس داده شد و نیز این رادمردان وطن‌دوست روزنامه‌ای فارسی به اسم رستاخیز تأسیس و انتشار دادند و مجمعی (گویا هفتگی) برای خطابه داشتند (اگر در جزئیات این امور خطائی کرده باشم بقیة‌الماضین حاضر آن مجمع فاضل محترم آقای پورداود تصحیح فرمایند). از جمله فعالیت آنها مقالاتی مهم و مؤثر بود که در مجله عالم اسلامی (Revue de Musulman) نشر شد که اسم مدیر آن که از معاریف فرانسه بود در این آن از خاطرم رفته و مستشرقینی مانند بوآ و غیره در آن کار می‌کردند و مرحوم قزوینی نیز یکی از مشوقین آن مجله برای این قسمت کار بود. آن مجله در آن موقع مقالات خوب و شورانگیزی بر ضد تجاوزات روس در ایران نوشته و در یک شماره عکس شهدای تبریز و اجساد دار آویخته مرحوم ثقة‌الاسلام و شیخ سلیم و ناصری و ضیاء‌العلماء و دیگران را نشر نمود.
پس از آغاز جنگ دنیایی فرانسویها در ضمن استفاده در هر قسمت بر ضد آلمان به خیال استمداد از رفقای ایرانی خود افتاده و همان جمع مستشرقین و غیره گاه و بی‌گاه به سراغ وطن دوستان ایرانی آمده از آلمان بد گفته و به اشاره و تلویح و تصریح تقاضای فعالیت بر ضد آلمان و منفعت متفقین داشته‌اند. این دسته ایرانی پاکدل که خون در عروقشان از تجاوزات روس به ایران می‌جوشید و لابد هر شکست روسیه به دست آلمان برای آنها حکم وقعه‌ی خیبر و جشن بود البته به ظاهر نمی‌توانستند چیزی بگویند و نفسی بکشند و بر حسب ظاهر شاید به فرانسه دلسوزی هم نموده و مماشات می‌کردند زیرا که در فرانسه تعصب ملی چنانکه می‌دانید خیلی شدید و گاهی افراطی است و ادنی استشمام میل به آلمان در آن موقع جان آدم را به خطر می‌انداخت لکن چون اصرار حضرات ازحد گذشته و از اشاره به تصریح رسید این دوستان ایرانی مصمم شدند که پرده از روی کار برداشته و تقاضای فرانسه‌ها را صریحاً رد کنند. پس روزی مدیر مجله عالم اسلامی دعوتی از آقایان کرد که مطلب را فاش در میان نهاده اصرار کند و چون آقایان می‌دانستند مقصود چیست با کمال اکراه رفتند و مرحوم قزوینی شماره‌های مجله را که عکس شهدای تبریز و سایر مقالات مشتمل بر مظالم روس بود همراه برداشته زیر پالتوی لباس پنهان کرده آنجا رفت و وقتی که مدیر فرانسوی مجله شروع به صحبت خود کرد، و دنباله داد و طفره و سکوت مفید نشد یکباره حوصله مرحوم قزوینی سر رفت و منفجر شد و شماره‌های قدیم مجله را بیرون آورده عکس شهدای ایرانی را باز نموده فریاد زد «مسیو... شما از ما می‌خواهید به کمک روس برویم همان روسی که این فجایع را که شما خود نوشته‌اید بر سر مملکت و ملت ما آورده است» به زبان حال یا مقال گفت حیا نمی‌کنید که از وطن‌پرستان داغدیده‌ی ایرانی تقاضای مدد و تبلیغ در مملکت خود برای متفقین و بر ضد مملکتی که دشمن روس است می‌کنید. حضرات سرخورده و با کمال اوقات تلخی دم فرو بستند و چندی بعد از آن همه‌ی آن ایرانیان با مرحوم قزوینی به برلن رفته به وطن دوستان دیگر ایرانی در آنجا پیوستند و در تحریر روزنامه‌ی کاوه‌ شرکت نمودند و آن مرحوم خود مقالاتی تحت عنوان «اکاذیب مضحکه» و غیره در کاوه می‌نوشت.
آن مرحوم از صفت حقارت فطری و به قول فرنگیها Complexe d'inferoirité در مقابل فرنگیها که هزار افسوس مرض وبائی بین غالب ایرانیان شده بالمره عاری بود و ابداً به ذلت در مقابل آنها تن در نمی‌داد و به سرافرازی و سربلندی کامل زندگی می‌کرد و شاید به همین جهت مورد احترام همه خارجیان بود.
عرض کردم که من امروز داخل در بیان فضائل علمی آن مرحوم نمی‌شوم و شاید برای آن کار که هم لااقل ده بار مفصلتر از این خطابه عزا باید بشود و هم مستلزم دخول در مباحث فنی می‌شود مجلس دیگری لازم است چه اینجانب از مقامات فضلی و تحقیقات بدیع و گاهی مبتکر آن مرحوم آنقدر می‌دانم که با آنکه فقط از شطری مطلعم و بس باید کمال خودداری از حمل شدن اظهارات خودم بر مبالغه بکنم که عرایض من قیاس بر اغراق «که تر کنی سر انگشت و صفحه بشماری» نشود. اینست که در این مقام فقط به اشاره به بعضی اخلاق انسانی او اکتفا می‌کنم.
علامه‌ی مشارالیه از صفت بخل و ضنت در علم مطلقاً عاری بود و اصلاً حسد نداشت و جمله‌ی معلومات خود را همواره بر طبق اخلاص عرضه‌ی طالبین علم می‌داشت و از جواب هیچ سؤالی مطلقاً در همه‌ی عمرش مضایقه نداشت و به وجه اوفی و اکمل و مشبع و شافی و دقیق و مستوفی جواب می‌داد و هیچ مراسله را بی‌جواب نمی‌گذاشت و جواب مشروح می‌داد و اگر علمی بود دلایل و شواهد تفصیلی را با ذکر موضع و صفحه‌ی کتب مرجع و مآخذ درج می‌نمود. آن مرحوم تمام وقایع و امور مشهود ایام زندگی خود را از مخارج روزانه تا واقعات مهمه و مسائل جدیده‌ی علمی یادداشت می‌کرد، هر کتابی به دستش می‌رسید پشت کتاب جزئیات آن را و روز و تاریخ وصول آن را حتی تاریخ وصول اجزای کتابی را که به تفاریق نشر می‌شد ثبت می‌نمود و همه را از باء بسم‌الله تا تاء تمت می‌خواند و اشتباهات یا مطالب جالب نظر آن را در حاشیه یادداشت می‌کرد و در پشت جلد کتاب شماره‌ی صفحه و سطر مطالب مهمه را یادداشت می‌کرد که بعدها پیدا کردن آن آسان باشد. در هر مطلبی از مطالب به مجرد صحبت دست دراز می‌کرد و در نیم دقیقه کتابی می‌آورد و صفحه را پیدا می‌کرد و عین مطلب را می‌خواند. حتی مجلات و جراید و نشریات مبتذل فارسی هم هر چه به او می‌رسید به دقت می‌خواند مگر گاهی که از خرابی زبان و اغلاط و تعبیرات و لغات و الفاظ به قول خودش مهوع و «من درآورده» حالش به هم می‌خورد و از ترس انقلاب حال دیگر نمی‌خواند. غالب آنچه را هم که می‌خواند در حاشیه انتقاد یعنی مدح یا قدح می‌کرد و گاهی به بیان شدید، و خوب به خاطر دارم که گاهی از بعضی اوراق مبتذل فارسی که در برلن در 28 سال قبل در اداره‌ی کاوه از نظرش می‌گذشت در حاشیه می‌دیدیم که از فرط تأثر از سستی عبارات و لغات و اصطلاحات «من در آورده» شرحی نفرین نوشته و لعنهم الله و خذلهم الله و قطع الله نسلهم کما یقطعون حیوة اللسان الفارسی و غیره نثار بعضی نویسندگان بی‌سواد یا مسامحه کار و یا هوسکار اختراع و تجدد به معنی خودشان می‌کرد و البته همان اندازه هم در ثنا و قدردانی از فضلا و مردم با سواد سعی می‌کرد و در این باب از آنچه من دیده‌ام زماناً تالی حسنعلی خان گروسی امیرنظام بود که همان تقید و تعصب در سواد صحیح و حتی حسن خط هم داشت.
مرحوم امیر نظام را رسم بر آن بود که وقتی در مجلس او شخص معممی می‌نشست خواه از محترمین در صدر مجلس و خواه شخص نسبتاً محقری در صف نعال امیرنظام بغتتاً از جناب شیخ معنی شعری را از متنبی یا بحتری و غیره یا نحو جمله عربی می‌پرسید و اگر در جواب عاجز می‌شد می‌گفت آخوند بی‌سواد پاشو و جا خالی کن و اگر خوب جواب می‌داد در صورتی که در پائین مجلس بود او را نزد خود به بالا می‌خواند و احترام زیاد می‌کرد و در نتیجه این تشویق مستمر در ظرف سالیان حکومت وی در تبریز علم و ادب خیلی رواج گرفت و همچنین خوشنویسی. بلی این احترام مقام علم در گذشته خیلی بیشتر بود و بدبختانه حالا تا حدی جز از طرف بعضی ذوات دانش‌خواه این رسم ضعیف یا منسوخ شده است. اگر میزان احترام و قدرشناسی و تکریم با فراهم نمودن وسعت و رفاه معاش متناسب آن با اندازه‌ی علم و علو مقامی علمی قیاس بایستی بشود می‌بایست علامه قزوینی هم زندگی مرفه‌تری مانند رودکی یا بختیشوع طبیب که اخیراً در خطابه‌ای میزان عطایای واصله به او را معادل سه ملیون و نیم لیره‌ی طلای انگلیسی شمردم داشت لکن هیهات که آن مرحوم از وسعت معاش و رفاه مادی محروم بود و پارسال در نهایت ناخوشی با وجود لزوم و ضرورت و میل شدید نتوانست به شمیران برود و در گرمای شدید در خانه محقر خود ماند.
مرحوم احتشام السلطنه به اینجانب حکایت کرد که وقتی شاهزاده ظل‌السلطان به آفتی در چشم مبتلی شد و از اصفهان به طهران آمد و قصد کرد برای معاجله به اروپا برود. ناصرالدین شاه اجازه نداد و گفت بهترین کحال فرنگستان را آنچه مخارج باشد می‌دهیم و اینجا می‌آوریم پس با صرف مبالغ گزاف گالزووسکی مشهورترین طبیب چشم فرانسوی را راضی کردند برای مدت کوتاهی از پاریس به طهران بیاید و آمد و در قصر ظل‌السلطان که بعدها مقر وزارت معارف شد و حالا هم هست جای گرفت و مشغول معالجه‌ی چشم شاهزاده شد. در این بین در اوقات فراغت خود دیگران را هم معاینه و معالجه می‌کرد البته بدون اجرت. پس مردم طهران خبر شدند که طبیب نامداری که کور را بینا می‌کند اتفاقاً به طهران آمده و ریختند آنجا و برای نشان دادن چشم خود به او بر همدیگر سبقت می‌جستند و از آن جمله بودند اعیان و معاریف و شاهزادگان و رجال و اشراف به طوری که در آن چند ساعتی که او در اطاق پشت طالار بزرگ مشرف بر باغ و در بیرونی مشغول پذیرائی مرضی بود نه تنها طالار را از منتظرین پر بود بلکه دنباله‌ی صفوف تا در باغ و خیابان هم می‌رسید و لذا آن طبیب نامدار ترتیب نوبت مقرر کرده بود که هر کس به نوبت یکی بعد از دیگری پیش او برود. روزی مرحوم علاءالدوله برادر بزرگ احتشام‌السلطنه برای معاینه چشم نزد طبیب فرانسوی رفته بود و برادرش را که فرانسه می‌دانست نیز برای کمک همراه خود برد. مشارالیه نقل کرد که پس از انتظار زیاد که نوبت علاءالدوله رسید و ما وارد اطاق گالزووسکی شدیم و پشت سر ما به ترتیب نوبت صفوفی از انبوه مردمان محترم منتظر بودند. در ورود نزد طبیب از پنجره مشاهده شد که آخوندی (در واقع سیدی) کوتاه قد و پیر عصا در دست با قد خمیده از در بیرونی از خیابان وارد باغ می‌شود. به مجرد دیدن او علاءالدوله عقب کشید و به کحال فرانسوی گفت خواهش می‌کنم آن آقا را که دارد می‌آید مقدم بدارید و نوبت مرا به او بدهید و من باز منتظر می‌شوم. مسیو گالزووسکی با کمال تعجب و قدری تغیر گفت یعنی چه اگر شما از نوبت خود صرف نظر می‌کنید نوبت به تالی شما می‌رسد و شاید صد نفر پشت سر شما هست تا نوبت به آن آخوند حقیر برسد. علاءالدوله جواب داد به هر حال من نمی‌آیم و یقین هم دارم که تمام رجال و محترمین هم که بعد از من نوبت دارند صرفنظر خواهند کرد تا آن آخوند اول معالجه شود. پس علاءالدوله از اطاق بیرون آمد و طبیب فرانسوی با کمال حیرت مشاهده کرد که هر کسی را به نوبت یکی بعد از دیگری نزد خود خواند همان حرف را گفتند اول باید آن سید معالجه شود و همه راه دادند تا آن دانشمند عصا کوبان و آهسته به اطاق کحال رفت، آن آخوند سید مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه بود که هر کس نظرش به او افتاد در مقام تکریم پا عقب گذاشت و این امر تأثیر غریبی در حکیم فرانسوی کرد که قدک پوشی به خاطر علمش بر خزپوشان در این مملکت تقدم دارد و جمله به حرمت او کرنش و تعظیم می‌کنند. در جمله‌ی معترضه می‌خواهم برای یاد خیر بگویم که در این صفت یعنی قدردانی و احترام از علم و دانشمند استاد من مرحوم دکتر محمد خان کرمانشاهی معروف به کفری نیز ممتاز بود و همین طور بود دوست فراموش نشدنی ما مرحوم استاد ادوارد براون.
در وصف خصایل و ثنای صفات مرحوم قزوینی می‌خواهم سخن به یک خاصه بسیار عظیم وی ختم کنم که به نظر من هم از حیث فضائل اخلاقی و هم از لحاظ مزایای علمی اعظم اوصاف ممتازه و بارزه او بوده است و آن دقت و صحت و نهایت تحقیق و حتی مبالغه‌ی شبیه به افراط بود در تدقیق مطالب و عدم اظهار آن بدون اطمینان کامل و قطعی از صحت آن با استدلال کافی و وافی و مشبع و عدم عمل به ظن مگر با قید ظنی بودن آن و احتراز شدید از مسامحه و اعتماد به حدس یا حافظه و مراجعه به مآخذ موثوقه کاملة الوثوق برای هر مطلب و کلمه‌ای به حدی که آنچه از زیر دست او برمی‌آمد شایان اعتماد کامل بود و به قدری که مقدور بشری است از سهو و خطا و اشتباه مصون بود و این دقت چنانکه اخیراً در مقاله‌ای اظهار کردم برحسب ظاهر در نظر مسامحه‌کاران شاید به حد وسواس تلقی می‌شد چنانکه خود یکباره به من گفت که پس از اتمام طبع کتاب چهارمقاله‌ی نظامی عروضی با همه دقت مستمری که در تصحیح آن کرده بودم یکی از فضلای معروف ایران غلط نامه‌ای برای آن ترتیب داده و برای من فرستاد و من در مشاهده‌ی آن تکانی خورده و به قدری متأثر شدم که از آن وقت به بعد هر وقت قُل هوالله احد هم بنویسم به حافظه اعتماد نکرده و قرآن را می‌آورم و با چشم سر به آن مراجعه نموده و می‌بینم و چنانکه در همان مقاله بیان کرده بودم این صفت ابداً ضعف و وسواس نباید شمرده شود بلکه فوق‌العاده خوب و مطلوب و واجب است و ایران و طلاب علم و ادب آن بیش از هر چیز به آن حاجت شدید دارند و اگر کسی بعضی از کتب پر مسامحه‌ی فضلای نامدار ما را از هزار سال به این طرف به دقت تصحیح کرده باشد اهمیت نقادی محققانه را خوب در می‌یابد و فرق بین علامه قزوینی که برای تحقیق و تدقیق تاریخ وفات فلان حکیم یا شاعر یا سلطان و بودن آن در 15 جمادی‌الاولی یا 15 جمادی الاخره فلان سال آن هم تتبع می‌کرد و یک دانشمند کثیرالتألیف قرن اخیر را که گوید بایزید بسطامی معاصر امام محمد باقر بود و در سنه 461 درگذشت خواهد دریافت و بنابراین به قول قدماء چون مکثر مجید نادرالوجود و بلکه از اندر نوادر است (مانند نولدکه آلمانی) لذا مقل مجید را بر مکثر مسامحه کار ترجیح خواهند داد.
مرحوم قزوینی و طریقه‌‎ی تدقیق و تحقیق انتقادی او در مشرق امر ابتداعی نبود بلکه در واقع طریقه‌ی متقدمین از علمای محقق و بادیانت بود مانند طبری و بیرونی و زمخشری و جاحظ و غیرهم که در قرون اخیره متروک شده و آن مرحوم آن را با تکمیل بر وفق مقتضای عصر و اخذ طریقه انتقادی علمای محقق مغرب احیا نمود. ارباب فضل البته از این طریقه‌ی قدماء اطلاع دارند و فقط برای استفاده‌ی آنان از محصلین علم و ادب که شاید هنوز ندانند دو مثال ذیل ذکر می‌شود: در تاریخ طبری که مطالب و تواریخ را با نقل حدیث و سلسله‌ی سند روات به دقت ذکر می‌کند حتی مثلاً در وقایع تاریخی مربوط به ساسانیان هم که ارتباطی با روایت اسلامی ندارد غالباً یک واقعه و مطلب را با دو سلسله‌ی سند روایت که با «حدثنی» شروع می‌شود دو مرتبه و گاهی سه مرتبه روایت می‌کند که اصل مطلب قطع نظر از روات عیناً لفظاً به لفظ یکی است مگر در یک کلمه یا یک حرف یا فقط واو عاطفه معذالک ثبت هر دو روایت مختلف را که در اساس فرقی ندارد با ذکر تمام سلسله سند لازم می‌شمارد. مثال دوم که بسیار مفید و برای مبتدیان بهترین درس دقت است و هر جوانی آن را باید در مدرسه بیاموزد و حقیقتاً هم نظایر آن در مورد علم رجال مبتلی به است، آنست که روایت کرده‌اند (شاید عین روایت به الفاظ در نظر بنده نباشد ولی مآل آن اینست) که ابوالفرج معافی نامی گوید که در موسم حج در شب ماهتابی (ایام تشریق) در منی بودم شنیدم که یکی صدا می‌کند ای ابوالفرج به خیال افتادم شاید مرا می‌خواهد ولی پیش خود گفتم شاید دارای این کنیه در بین حجاج متعدد باشد پس اندکی بعد شنیدم که همان منادی فریاد می‌کند ای ابوالفرج معافی پس خواستم پیش بروم ولی باز تأملی کردم تا اینکه صدا کرد ای ابوالفرج معافی‌بن زکریا پس نزدیک به یقین شد که با من کار دارد اما باز اندکی تأمل نمودم این بار صدا کرد ای ابوالفرج زکریا بن معافابن یحیی چون تصور نمی‌کردم دیگر غیر از من کسی جامع این نسبت باشد پس بلند شدم و هنوز به سوی او حرکت نکرده بودم که فریاد زد ای ابوالفرج معافی بن زکریا بن یحیی نهروانی آنگاه دیگر ادنی شکی برای من نماند و یقین قطعی شد که مرا می‌خواهد چون من خود را منحصراً دارای این نسب و نسبت می‌دانستم و محال می‌شمردم که کسی دیگر جامع تمام جزئیات این نسبت آباء و اجدادی و نسبت محلی باشد پس نزدیک او رفته و پرسیدم چه کار دارد گفت آیا شما ابوالفرج معافی بن زکریابن یحیی نهروانی هستید، گفتم بلی گفت از کدام نهروان از نهروان شرق یا نهروان غرب گفتم از نهروان شرق، گفت ببخشید من ابوالفرج معافابن زکریا یحیی بن نهروانی غرب را می‌جویم (اسامی که ذکر کردم از حافظه بود و گمان می‌کنم با اصل روایت اختلاف داشته باشد ولی برای مقصود فرقی نمی‌کند) و از این حکایت عبرت و معرفتی برای جوانان فاضل ولی سریع‌الحکم عجول و مسامحه کار حاصل می‌شود که در پیروی استاد بزرگ علامه‌ی قزوینی به دقت اکمل و تعمق تصفح و کسب اطمینان و یقین خو گیرند.
بیان سیرت و ترجمه‌ی حال کاملی از مرحوم قزوینی کار سهلی نیست و محتاج به تتبع کامل و احصاء تعداد کتب و مقالات او و گزارش ایام زندگی و تاریخ کامل حیات او سال به سال است که نه من چنان فرصتی داشتم و نه در چند روز تهیه آن ممکن بود و منظور من امروز ادای آن وظیفه نبود و امیدوارم یکی از دوستان فاضل آن مرحوم مثلاً خلف روحانی آن آقای اقبال متعناالله بمزید افاضاته این مهم را به عهده گرفته و بر وجه وافی ادا کنند.
یکی دیگر از اخلاق مرحوم قزوینی صداقت و رفاقت و وفای دوستی او بود که محبان او را مجذوب ساخته بود و برای اینجانب افتخاری است که در زمره‌ی دوستان او منسلک بودم و از محضر فیاض او مستفیض و آرزوی آن دارم که قدمی در پی او بتوانم بردارم خداوند او را غریق رحمت گرداند و ما که در این مجلس تذکر جمع هستیم باید برای شادی روح آن مرحوم آنچه از دست ما برآید توجهی برای بازماندگان آن افتخار ایران بکنیم و امیدوارم اولیای دولت زودتر اقدامی برای برقراری مقرری ایام زندگی آن مرحوم در حق عائله او بفرمایند و می‌دانم که این قصد خیر را دارند ولی در این ثواب عجله لازم است که بسا خانواده‌ای در انتظار ختم تشریفات قانونی انحصار وراثت و غیره و تملک قطعی چیزی از ماترک متوفی باید دست خالی روز بگذرانند. درختم کلام شاید مناسب است که به احترام روح پر فتوح آن مرحوم قیام کرده و یک دقیقه سکوت خاضعانه اختیار کنیم.

3- یادی از قزوینی (3)

یادداشتهای مرحوم میرزا محمد خان قزوینی دوست فاضل متوفای ما نه به قدری مفید و پر ازمطالب سودمند و تحقیقات عالمانه است که بتوان وصف کرد. ما ایرانیان به ظهور چنین نابغه‌ی فضل و ادب از میان ملت خود به حدی مفتخریم که غالب ارباب معرفت ما از درک پایه‌ی آن افتخار قاصر به نظر می‌آیند. ملت ایران افتخارات تاریخی کم ندارد ولی در سنجش این افتخارات عقاید افراد ایرانی و حتی عقاید دانایان آنها مختلف است. بعضی از طبقات سربلندی خود را در افتخارات جنگی و جهانگیری بعضی از صاحبان قدرت ایام گذشته می‌دانند و برای آنها کوروش و داریوش و اردشیر و شاپور و محمود غزنوی و آلپ ارسلان و شاه اسمعیل و شاه عباس و نادرشاه و جهانگشایی آنها و غلبه‌ی بر اقوام دیگر با جنگ و ستیز مابه‌الافتخار و مایه‌ی سربلندی است؛ بعضی دیگر به مؤسسین نهضتهای فکری و مذهبی تاریخ خود از حق و ناحق و حتی ابومسلم خراسانی و بابک خرمی و گاهی مزدک نیز می‌بالند؛ بعضی دیگر نیز حقاً به هنرمندان تاریخی خود و نقاشان و معماران که آثار صنعتی قابل ستایش به وجود آورده‌اند می‌نازند و جمع کثیری شعرای بزرگ خود را مایه‌ی مباهات و سرافرازی می‌دانند. به نظر اینجانب هر صاحب ذوق سلیمی باید از این دو صفت اخیر قدردانی کند و روا است اگر مفتون آنان باشد لکن گمان می‌کنم هیچ افتخاری برای هیچ قومی بزرگتر و والاتر از دانشمندان آنها وجود ندارد و برای ایرانیان فخری بزرگتر از ابن‌سینا و محمد زکریای رازی و بیرونی و نصیرالدین طوسی و عمر خیام و غیاث‌الدین جمشید کاشانی نبوده و نمی‌تواند باشد. البته همانطوری که ملت انگلیس به شکسپیر جاودانی افتخار ابدی دارد و یونان هومیروس را می‌ستاید، ایران هم به سعد و حافظ شیفته است لکن بزرگترین افتخار یونان همان ارسطو و افلاطون و سقراط و صدها حکمای اوست، و نیوتون و فرنسیس بیکن و امثال آنها هم شاید بزرگترین مایه‌ی سربلندی قوم انگلیس است، ملت ایران نیز جا دارد ابوریحان بیرونی را بزرگترین افتخار خود بشمارد.
دانشمندان ایران در عدد کم نبوده‌اند ولی بالنسیه کمتر اشخاصی از آن عده مقام محقق به معنی کلمه داشته‌اند و دقت علمی همیشه صفت بارز آنها نبوده است و امروز که «تحقیق» به معنی عصری خیلی مقام عظیم دارد و پایه‌ی آن از احاطه و وسعت معلومات و فراوانی محفوظات بالاتر است، می‌توان گفت که در قرون اخیر محققی دانشمند نظیر مرحوم قزوینی نداشته‌ایم و اگر به مبالغه و خطا منسوب نشوم می‌توانم بگویم که نظیر ایشان در تمام تاریخ دراز ما با کثرت عظیم عده‌ی اهل علم و فضل بسیار کم و بلکه نادر است و می‌توان وی را بیرونی ثانی خواند.
مرحوم قزوینی علم و تحقیق و وسعت فوق‌العاده‌ی اطلاعات و فضل مشرقی را برای اولین بار با روح انتقاد و تحقیق و ذره‌بینی مغربیان (یعنی محققین بنام مغرب زمین) در وجود خویش توأم ساخته بود. کسی که نوشته‌های آن مرحوم را بخواند خود را مواجه با اقیانوسی از علم و فضل و کمال و اطلاع و احاطه می‌بیند. یکی از بزرگترین فضائل آن مرحوم آنست که وی مؤسس و پیشوا و پیشقدم طریقه‌ی جدید تحقیق انتقادی مغربی علمی و ادبی در ایران بود و طبقه‌ای از فضلای محقق معاصر این مملکت پیرو و شاگرد روحانی و مقلد طریقه‌ی او هستند.
بزرگترین فضیلت علمی قزوینی تنها کثرت معلومات و احاطه عظیم او بر علوم و فنون تاریخ و ادبیات عرب و عجم و لغت و نحو و صرف و رجال و ملل و نحل اسلامی و استقراء و استقصاء او از کتب مسلمین و دواوین شعرای عرب و فارسی نبود بلکه به نظر اینجانب بالاتر از همه‌ی مراتب تبحر او یک فضیلت فوق‌العاده‌ی او بود که در تاریخ ما و بلکه تاریخ اسلامی می‌توان گفت به آن درجه نظیری نداشت و یا خیلی نادر بود و فقط بیرونی مطلقاً و تا حدی ابن‌خلدون و مسعودی و عبدالقادر بغدادی و دو سه نفر دیگر از متقدمین از قسمتهائی از آن فضیلت بهره‌مند بوده‌اند و آن مزیت عبارت بود از دقت به اعلا درجه وتحقیق دقیق و تعمق ذره‌بینی و اجتناب کامل از مسامحه و نیز انصاف و حزم ادبی به علاوه‌ی اطلاع از تحقیقات و تدقیقات عالمانه‌ی محققین مغرب زمین. دقت و روح انتقادی آن مرحوم به درجه‌ای بود که گاهی در نظر بی‌قیدان و حتی بعضی از فضلای محقق معمولی به وسواس منتسب می‌توانست بشود و کاش این وسواس به هر افراطی هم که باشد در بین نسل جدید فضلای مملکت شایع و معمول بشود.
در ضمن هزاران مثال از این دقت فوق‌العاده یک مثال به ظاهر افراطی را ذکر می‌کنم. مرحوم مشارالیه پس از تصحیح و طبع مرزبان‌نامه‌ی وراوینی و تعلیقات خیلی عالمانه و فاضلانه بر آن کتاب که سالیان دراز اوقات خود را صرف آن کرده و به همه‌ی مآخذ که دسترسی به آنها داشت به دقت مراجعه و در مندرجات آنها غور و تدقیق نموده بود وقتی به اینجانب گفت که در حالی که گمان می‌کرد دیگر غلط و خطا و اشتباهی در آن وجود ندارد وقتی که کتاب مطبوع به ایران رسید یکی از فضلای متتبع ایران غلط نامه‌ای برای آن ترتیب داده برای قزوینی فرستاد و قزوینی از مشاهده‌ی آن انتقادنامه (که آن هم خود دلیلی بر وجود فضلای محققی در این مملکت بود نظیر علامه‌ی معاصر محقق آقای فروزان) و ملاحظه صحت آن ایرادات به قدری دچار حیرت و بهت شد که می‌گفت از آن روز با خود عهد کردم دیگر تا عمر دارم در هیچ مطلبی که می‌نویسم ولو آنکه به صحت آن یقین داشته باشم به حافظه اعتماد نکنم و پس از آن هر وقت که آیه‌ی قل هوالله احد را هم بنویسم بر خود زحمت داده قرآن را می‌آورم و با چشم خود به آیه نگاه می‌کنم.
در طبع و نشر مجلدات سه گانه‌ی تاریخ جهانگشای جوینی پس از فراغت از نشر دو جلد اول، جلد سوم بی‌اندازه (شاید قریب 15 سال) تأخیر یافت و امنای اوقات گیب که تصحیح و طبع آن کتاب را به او محول نموده بودند و طبع آن را از وی انتظار داشتند از انتظار به ستوه آمده و از تکرار مراجعه به او و تأکید در تسریع و ختم کار خسته و مأیوس شده بودند. عاقبت بر آن شدند که اتمام حجتی به او بفرستند و بگویند که اگر در ظرف دو یا سه سال دیگر کار تمام نشود طبع کتاب را به کسی دیگر واگذار خواهند کرد. این اتمام حجت مؤثر شد و کتاب تمام شد ولی مرحوم سردنیسن راس که خود به پاریس رفته با مرحوم قزوینی در این باب مذاکره‌ی جدی نمود به این جانب می‌گفت که آقای قزوینی برای یافتن اصل و متن کامل یک بیت عربی که قطعه‌ای از آن در جهانگشا آمده پنج سال تمام است که فحص و جستجو می‌کند.
شاید این مثالها موجب تصور افراط وسوسه برای بعضی بشود و خود به خاطر دارم که مرحوم ادوارد براون که حامی و مشوق و پدر روحانی قزوینی بود به اینجانب بر سبیل انتقاد از این دقت افراطی روزی گفت آقای قزوینی از کمالیون (Perfectionists) است و غافل از اینست که گفته‌اند «الکمال‌لله وحده» و باید نتیجه‌ی کار به هر جا رسیده آن را طبع و نشر کرد و بعدها آنچه ممکن شود از نقائص آن را رفع و مطلب را تکمیل کرده باز چیزی به طور الحاقی نشر نمود. این حرف البته در جای خود صحیح است خصوصاً در فرنگستان که مجلات علمی هر روز مهیای نشر تکمله و اضافات مؤلفین هستند لکن اینجانب که خود را با قلت بضاعت از تربیت یافتگان حوزه‌ی ارشاد قزوینی می‌دانم باید اقرار بکنم که به نظر من پیروی از طریقه‌ی احتیاط و دقت عظیم قزوینی برای مردم کشور ما از واجبات است و این مورد از مواردی است که افراط در آن هر قدر هم شدید باشد برای فضلای جوان بر اعتدال (که به آسانی منقلب به تفریط تواند شد) ترجیح دارد.
خود نگارنده در موقع اقامت در لندن کتابی به اسم گاه‌شماری در ایران قدیم در طهران منتشر کردم و روی جلد شعار «ولتعلم عدد السنین و الحساب» را چاپ کردم که به اعتماد حافظه‌ی خود (که در جوانی تقریباً قرآن را حفظ داشتم) آن را آیه‌ی قرآن دانسته بودم. دوست بی‌مثال و نابغه‌ی بی‌همتای ما مرحوم عبدالحسین هژیر از طهران به من نوشت که نص صحیح آیه و لتعلموا.... است و من شرمنده شدم.
اگر مثل شصت سال قبل لقب آیة‌الله به منتهی درجه محدود بود و بلکه در چندین قرن یک بار مورد استعمال داشت می‌گفتم مرحوم قزوینی به حقیقت آیتی از آیات الهی و به معنی چهل سال قبل «نابغه» به تمام معنی بود و برای درک حقیقت این معنی کافی است دیوان خواجه حافظ و شدالازار را که آن مرحوم در سنین اخیر عمر پر برکت خود نشر کرد بخوانیدتا به طور مجاز از قول قزوینی مانند ناصر خسرو گفته شود:

 

بخوان هر دو دیوان من تا ببینی *** یکی گشته با عنصری بحتری را

این چند سطر که اینجانب بر حسب خواهش (به قول بیرونی در حق ابن‌سینا) الفتی‌الفاضل آقای ایرج افشار که ستاره‌ی درخشان فضل و تحقیق افق کنونی ایران و فروغ دیده‌ی ما و همه‌ی ارباب علم و ادب است و واقعاً یکی از امیدهای آینده‌ی طبقه‌ی فضل دوست می‌باشد، به اختصار به تحریر آوردم بسیار ناقص و غیروافی و فقط شمه‌ای از سیره‌ی مقتدای فضلاء یعنی مرحوم قزوینی را شامل است و بیان من که خود بی‌اندازه شیفته‌ی علم و کمال آن مرحوم هستم بسیار قاصر از ادای حق این موضوع است پس با درود بی‌پایان به نام جاودانی آن پیشوای علم و اقیانوس بیکران فضل و ادب سخن را کوتاه می‌کنم.
7 خرداد سنه 1336

یادداشت برای سنگ مرقد محمد قزوینی

مرقد دانشمند فاضل شهیر محمد قزوینی پسر شیخ عبدالوهاب که اعلم و افضل فضلا و ادبا و لغویون و مورخین و محققین زمان خود بلکه قرون اخیر بود و مصداق علامة‌العلماء و اللج‌الذی لاینتهی و لکل لج ساحل، و استاد فضلای نسل معاصر و مؤسس و مروج طریقه‌ی تحقیق دقیق انتقادی جدید عصری مغربی در ایران باید شمرده شود.
انجمن آثار ملی که شامل جمعی از دوستان و تلامذه‌ی روحانی او است این سنگ مزار را برای ابراز قدرشناسی ملت ایران در این نقطه که از آثار ملی جاودانی ایران خواهد بود نصب و احترام عظیم ملت او را به آن قدوه‌ی ارباب فضل و تحقیق با حضور اعضای انجمن در مدفن آن بزرگوار و طلب آمرزش برای آن مرحوم با نهایت خضوع و خشوع در روز ... نصب نمود.
این دانشمند بزرگ در 15 ربیع‌الاول 1294 در تهران متولد و در 29 رجب 1367 مطابق با 6 خرداد 1328 هجری شمسی در همان شهر وفات کرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. روزنامه اطلاعات مورخ 8 خرداد 1328.
2. جزوه‌ی «علامه محمد قزوینی»، نشریه وزارت فرهنگ تهران، (1328).
3. نقل از مقدمه‌ی جلد سوم «یادداشتهای قزوینی» (تهران، 1336).

منبع مقاله:
تقی‌زاده، سید حسن، (1393)، مقالات تقی زاده (جلد سیزدهم)، تهران: انتشارات توس، چاپ اول.