نویسنده: دکترمحمدرضا اصلانی (همدان)

 

Caricature

معادل‌های دیگر: آدمک، شکلک
اصطلاح کاریکاتور ابتدا از نقاشی وارد ادبیات شد. معادل انگلیسی این واژه از کلمه‌ی ایتالیایی caricature و خود caricature از کلمه‌ی caricare به معنی اغراق ساخته شده است. در نقاشی، کاریکاتور تصویر خنده‌داری است که به طور مضحک در آن اغراق می‌شود.
در ادبیات، کاریکاتور نوعی تکنیک شخصیت‌پردازی، به خصوص در کارهای طنز و کمیک است. در این تکنیک نویسنده با استفاده از اغراق و تحریف در توصیف، برخی ویژگی‌های شخصیتی فرد مورد نظر را برجسته و مضحک می‌کند. در فصل 28 کتاب «Point Counterpoint»، آلدوس هاکسلی می‌گوید: «نقیضه‌ها و کاریکاتورها بانفوذترین جنبه‌های نقد است.»
در نقاشی هم کاریکاتور به همین شکل است، زیرا نقاش ضمن ترسیم، با بزرگ‌تر و نامتجانس جلوه دادن بخش‌هایی از اندام بدن فرد، سعی در تمسخرآمیز جلوه دادن او دارد.
ادبیات انگلیسی از کاریکاتورنویسی مثال‌های زیادی دارد. سرآندرواگیوچیک، مالولیو و سرتوبی بلچ در کمدی شب دوازدهم، پیستل و فلولن در هنری پنجم، فالستاف در هنری چهارم و زنان سرخوش ویندسَر، همگی از آثار شکسپیر، سرجیلز اوریچ در شیوه‌ای نوبرای پرداخت بدهی قدیمی اثرمسینجر، سراپیکور مامون در کیمیاگر و ولپن از آثار بن جانسن، سر فوپ لینگ فلاتر در مردماهر اثر اِترج، کاپیتان برازن در افسر تازه استخدام اثر فارگوار، سرلاسیوس اُتریجر در حریفان اثر شریدان، تونی لامپکین در خانمی که برای پیروز شدن تمکین می‌کند نوشته‌ی گلداسمیت، بانو براکنل در اهمیت ارنست بودن از وایلد، درینک واتر در تغییر عقیده‌ی کاپیتان براس بوند از شاو نمونه‌هایی از این کاریکاتورنویسی است.
در هجوهای شاعران هم نمونه‌هایی از کاریکاتور را می‌توان یافت. برای مثال: شعر مک فلکنو از شادول، سیبر از درایدن و دانسیاد از پوپ.
تاریخ هنر کاریکاتور در ایران از مطبوعات عصر قاجار آغاز شد. از نسل اول کاریکاتوریست‌های ایرانی می‌توان از عظیم‌زاده، محمدزاده و احمری نام برد که سعی کردند به آنچه از دو کاریکاتوریست‌ نامدار در قفقاز فرا گرفته بودند، نشانه‌ها و تیپ‌های ایرانی بیفزایند و آثار خود را به صورت بومی عرضه کنند.
دو کاریکاتوریست آلمانی‌الاصل مهاجر به قفقاز، با نام‌های روترو شلینگ، بر خلقیات، مناسبات انسانی، چهره‌شناسی و رفتارشناسی مردم منطقه آذربایجان تسلّط داشتند. در آثار روتر و شلینگ، کشاورزان دست‌های بزرگ و ورزیده اما اندام و چهره‌ای تکیده و خشمگین دارند. تن فربه، صورت پرگوشت، شکم‌های بزرگ و برآمده اما دست‌های ظریف و کوچک از خصوصیات اربابان است.
حسن محمدزاده نقاش اهل تبریز و کاریکاتوریست روزنامه آذربایجان از نقاشان مشهور تابلوهای مرسوم به نقاشی قهوه‌خانه‌ای بود. این هنرمند که شور مبارزه با بی‌عدالتی داشت، مردم ستمدیده را با رنگ سبز، و حکّام مستبد را با رنگ سرخ نشان می‌داد. در بعضی از آثارش از تیپ‌های معروف و کمیک تبریز که بهلول‌وار در محله‌های این شهر زندگی می‌کردند کمک گرفت و آثارش را با طنز عامیانه‌ی کوچه و بازار درهم آمیخت.
پس از وقایع شهریور 1320، به تأثیر از آثار کاریکاتوریست‌های اروپایی و آمریکایی و همچنین به تأثیر از نشریه فکاهی سیاسی آق‌بابا در ترکیه، تغییراتی درآثار هنرمندان کاریکاتوریست‌ ایران به وجود آمد و به مرور نوآوری‌هایی در این آثار دیده شد. این تأثیرپذیری‌ها در آثار داوری، کاریکاتوریست نشریات بابا شمل و اطلاعات هفتگی و احمری، کاریکاتوریست نشریه چلنگر نمود بیشتری داشت. محسن دولو در همان سال‌ها نخستین کاریکاتورهای چهره را با بهره‌گیری از خطوط تجریدی و فرم‌های هندسی تجربه کرد. در میان آثار کاریکاتوریست‌های آن عصر، جعفر تجارتچی سهم بیشتری در تلفیق تکنیک کاریکاتورهای اروپایی با ویژگی‌های بومی ایران داشت. در آثار تجارتچی نشانه‌های بومی شهر تهران و آدم‌هایش به خوبی دیده می‌شد. سایه‌بان‌های مغازه‌ها، کلاه شاپوها، سبیل موسوم به سبیل هیتلری که در بین مردان تهرانی رواج داشت، زنانی با چادرهای گلدار در کنار زنان بی‌چادر با اسباب تجدد مثل بادبزن ژاپنی و تیپ‌های بازاری با عرقچین و ریش انبوه دیده می‌شدند.
در فضایی که تجارتچی از یک به اصطلاح گاردن پارتی در یک پارک ترسیم کرده است، پاسبان ایرانی در کنار جاهل‌های کلاه مخملی و قوری و سماور دیده می‌شود.
پتگر دیگر کاریکاتوریست هم عصر تجارتچی است. او علی‌رغم تأثیرپذیری از کاریکاتورهای مطبوعاتی اروپا، همچنان سعی می‌کند نشانه‌هایی از فضاهای بومی ایران را در آثارش حفظ کند. در اثری از وی، هنرمند از انتشار صدها نشریه، روزنامه و مجله که در قالب یک مزرعه حاصلخیز نمایان شده‌اند، به عنوان سال پربرکت یاد می‌کند، اما ابری تیره و تهدید کننده از انبوه ملخ‌ها که آفت این محصول می‌باشند در آسمان مزرعه دیده می‌شوند.
در آثار حسن توفیق هم نشانه‌هایی گوناگون از فضاها، آدم‌ها و چشم‌اندازهای بومی دیده می‌شود. در صحنه زورآزمایی قوام‌الدوله نخست‌وزیر وقت با مخالفان، توفیق از تندیس معروف اژدها که در میدان باغشاه (میدان حرّکنونی) نصب شده استفاده کرده است. در کاریکاتورهای توفیق، کلاس درس همیشه با تابلویی با شعر معروف «توانا بود هر که دانا بود» نمایش داده می‌شود.
در آثار درم بخش، به رغم تیپ‌های جهان شمول، برای نمایش فضاهای ایرانی، نقش‌های نرده‌های مهتابی و پنجره‌ها با طرح‌های اسلیمی ایرانی به چشم می‌آیند.
اردشیر محصص در نیمه دوم دهه ی 50 با تأثیرپذیری از هنرمندان و طراحان معروف آثار متفاوتی به وجود آورد. موفقیت‌های جهانی اردشیر عصر تازه‌ای را برای کاریکاتور ایران رقم زد. در این دوره شاهد رشد و توسعه کاریکاتور بدون مرز بوده‌ایم. پرداختن به شخصیت واحد یک پرسوناژی و رواج کاریکاتورهای بدون شرح از ویژگی‌های این دوره بوده است.
در داستان کوتاه فارسی شکر است از مجموعه‌ی یکی بود یکی نبود نوشته‌ی سید محمد علی جمالزاده، راوی وقتی در زندان با آقای فرنگی مآب و جناب شیخ رمضان مواجه می‌شود به شیوه‌ی کاریکاتور آن‌ها را توصیف می‌کند:
«آقای فرنگی مآب ما با یخه‌ای به بلندی لوله‌ی سماوری که دود خط‌آهن‌های نفتی قفقاز تقریباً به همان رنگ لوله سماورش هم درآورده بود در بالای طاقچه‌ای نشسته و در تحت فشار این یخه که مثل کندی بود که به گردنش زده باشند در این تاریک و روشنی غرق خواندن کتاب «رومانی» بود. خواستم جلو رفته یک «بُن جور موسیوئی» قالب زده و به یارو برسانم که ما هم اهل بخیه‌ام، ولی صدای سوتی که از گوشه‌ای از گوشه‌های محبس به گوشم رسید نگاهم را به آن طرف گرداند و در آن سه گوشی چیزی جلب نظرم را کرد که در وهله‌ی اول گمان کردم گربه‌ی سفیدی است که به روی کیسه‌ی خاکه زغالی چنبرزده و خوابیده باشد؛ ولی خیرمعلوم شد شیخی است که به عادت مدرسه دو زانو را در بغل گرفته و چمباتمه زده و عبا را گوش تا گوش دور خود گرفته و گربه‌ی براق سفید هم عمامه‌ی شیفته و شوفته‌ی اوست که تحت‌الحنکش باز شده و درست شکل دم گربه‌ای را پیدا کرده بود و آن صدای سیت و سوت هم صوت صلوات ایشان بود.»
صادق هدایت در قضیه‌ی چگونه یرغل متمول شد از کتاب وغ‌وغ ساهاب، ملایرغل را این‌گونه توصیف می‌کند:
«زیرا یرغل نه تاجره، نه ملاکه، نه هوچیه، یک خاکروبه کشی است که با قدکوتوله و ریش و سه کوسه، سرش هم از بی‌مویی عینن مثل خوروسه.»
قصه عینکم مشهورترین داستان طنز رسول پرویزی است. راوی داستان پسربچه‌ای مدرسه‌ای است که چشم‌هایی ضعیف دارد و خود نمی‌داند. مدت زمان تقریباً طولانی است که این وضعیت روند زندگی عادی راوی را تحت‌تأثیر شدید خود قرار داده تا این که برحسب اتفاق عینک شکسته پیرزن کازرونی به دستش می‌افتد و ناگهان «برای من لحظه‌ی عجیب و عظیمی بود!! همینکه عینک به چشم من رسید ناگهان دنیا برایم تغییر کرد. همه چیز برایم عوض شد.»
دست‌ مایه اصلی طنز این داستان هنگامی است که راوی سرکلاس عربی عینک پیرزن را بر چشم می‌زند و از چهره‌ی خود بیان کاریکاتوری ارائه می‌دهد.
«با دقت عینک را از جعبه بیرون آوردم و آن را به چشم گذاشتم. دسته‌ی سیمی را به پشت گوش راست گذاشتم. نخ قند را به گوش چپ بردم و چند دور تاب دادم و بستم.»
«در این حال وضع من تماشایی بود. قیافه یغورم، صورت درشتم، بینی گردن‌کش و دراز و عقابیم، هیچکدام با عینک بادامی شیشه کوچک جور نبود. تازه اینها بکنار دسته‌های عینک سیم‌ و نخ قوز بالاقوز بود. هر پدر مرده مصیبت دیده‌ای را می‌خنداند، چه رسد بشاگردان مدرسه‌ای که بیخود و بی‌جهت از ترک دیوار هم خنده‌شان می‌گرفت.»
منبع مقاله :
مهدوی زادگان، داود؛ (1394)، فقه سیاسی در اسلام رهیافت فقهی در تأسیس دولت اسلامی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول