هجو
Lampoon
هجو واژهای عربی است که معنی سرزنش کردن، بیهوده سخن گفتن، دشنام دادن، یاوه گفتن، نکوهیدن و عیب کسی را شمردن میدهد. «بیایید بنوشیم» معنی معادل انگلیسی هجو، Lampoon و معادل فرانسویاش Lampon است. ریشهی فعلیاش Lamper، به یک جرعه نوشیدن، زیاد نوشیدن و مست کردن معنا شده است.
هجو شعری است که در تقابل با مدح قرار میگیرد و برای مقاصد شخصی به کار میرود. هجو زبانی گزنده، صریح و گاه توهینآمیز دارد؛ اما اگر قرار باشد هجو برای بیان دردهای اجتماعی سیاسی به کار رود با زبانی ملایمتر سروده خواهد شد.
امیر عنصرالمعالی کیکاووسبن اسکندربن قابوس وشمگیر در قابوسنامه میگوید:
«و اگر هجا خواهی که گوئی، همچنان که در مدح کسی بستایی برضد آن بگوی، که هرچند ضد مدح بود هجا باشد...»
بهتر است هجو در عبارتی کوتاه بیان شود، زیرا کوتاه بودن هجو موجب میشود بهتر در ذهن بماند. عقیل بن عُلَّفه را گفتند چیست که تو در هجا هیچ شعر دراز نمیسازی؟ گفت: قلاده همین بس که نیک برگردن نشیند.
ارسطو میگوید:
«آنها که طبع بلند داشتند افعال بزرگ و اعمال بزرگان را تصویر کردند. آنها که طبعشان پست و فرومایه بود به توصیف اعمال دونان و فرومایگان پرداختند. دستهی اخیر هجویات سرودند و دستهی نخست سرودهای دینی و ستایشها را به نظم کشیدند.»
هجو در ادبیات عرب پیشینهای غنی دارد و سابقهای آن به دوران جاهلیت بر میگردد. میگویند شاعری به نام حطیئه ابتدا مردم زمان خود را هجو گفت. بعد زبان به هجو اعضای خانوادهی خود گشود و در آخر وقتی کسی را نیافت خود را هجو کرد. از جمله ابزارهایی که شاعران عرب در هجوزنان به کار میگرفتند، تشبیه کردن ایشان به حیوانات، توصیف به بدبویی دهان، بزرگی شکم، تنومندی، بدصدایی و کراهت منظر است، چنان که ابونواس در مذمت زنی میگوید:
شَخصُها شخصُ قبیحُ *** وَلها وَجهُ مُوَلّ
وَلها ثَغرٌ کانَّ *** الله غَشاهُ بِکحلٍ
تِصفُ الِنَکهَةَ فیها *** جیفَةَّ فی یومِ طَلٍّ
رِدفُها طَشتُ ولکن *** بَطنُها رَکفَةُ خَلٍّ
اندام آن زن، زشت و بدننما و چهرهاش کج و معوج است، گویی خداوند دندانهایش را (از فرط سیاهی) به سرمه اندوده است. بوی دهانش به بوی مردار میماند که در روز بارانی تعفنش پراکنده شده، و سرینش چون تشتی گرد و پهن و شکمش چون خمرهای بزرگ و برآمده.
سنت سرایش هجو (و مفاخره) (1) حتا در دوران اولیهی ظهور اسلام بین اعراب رایج بود. اَخطَل، فرزدق، جریر، بشار، ابن رومی، ابوتمام، متنبی و ابنبسام از دیگر هجوگویان مشهور ادبیات عرب هستند. طبق برخی روایات پیامبر به هجوهایی که شاعران برای مشرکان میسرودند اعتراضی نداشت. وقتی برای پیامبر اسلام خبر آوردند که ابوسفیانبنحارث بن عبدالمطلب وی را نکوهش کرده، شاعرانی که در محضر آن حضرت بودند، هر یک از ایشان خواستند تا ابوسفیان را هجو کنند. عبدالله رواحه از آن حضرت تقاضا کرد به او رخصت دهد تا دربارهی آن گمراه شعری بسراید، پیامبر دعایش کرد. کعببن مالک نیز همچون عبدالله اجازه خواست تا در رد ابوسفیان شعری بسراید. پیامبر فرمود: «خدا پاداش تو را فراموش نمیکند». در روایتی آمده است:
«پیغمبر حسان بن ثابت را فرمودی که چون هجو مشرکان خواهی گفت، پیش ابوبکر رو و معایب ایشان را معلوم کن که انساب و اخبار و ایام وقایع عرب را نیکو میداند».
در روایت دیگری آمده است که پیامبر خطاب به حسانبن ثابت فرمود:
«(مشرکان را) هجو کن که جبرییل نیز با توست و تو را یاری میکند.»
به همین دلیل کمال اسماعیل در بیتی گفته است:
رسول اُهجُهُم داد فرمان به حسّان *** مرا هجو گفتن پشیمان ندارد
در ادبیات غرب نقل است که در قرن هفتم قبل از میلاد آرخیلوخوس خطاب به لیکامبس هجوی چنان قوی سرود که او و دخترانش خود را به دار آویختند. منظومهی مرگیتس هجوی انتقادی بوده که جز چند کلمهای از آن باقی نمانده است. در ظاهر موضوع مرگیتس بیان سرگذشت آدم بیچاره و فقیری به نام مرگوس بود که اطلاعات زیاد ولی نادرست داشت.
ارسطو در کتاب فن شعر وقتی به منشاء طنز در کمدی کهن یونانی میپردازد، از شعر پارههای نکوهش بار جادوگران یاد میکند که در آیینهای مذهبی اقوام گوناگون یونان خطاب به ارواح خبیث خوانده میشد تا روح خبیثی را که شخص، قبیله یا قومی راسترون کرده بود از مکانی براند و باروری و زایندگی را بازگرداند.
سیمونیدس نیز بیگمان هجو میسرود. تنها اثر موجود از او، شعری به این شرح است:
«جوهر وجود زنان را از جانوران مختلفی نظیر ماده خوک و ماده روباه و ماده سگ و ماده الاغ و قاقم ماده و مادیان و بوزینه ماده سرشتهاند، و وجود بعضی از ایشان خاک و آب دریاست و تنها نوع خوب این جنس، آن است که از طبیعت زنبور سرشته شده باشد».
در فولکور باستانی ایرلندی مناظرهای بین پادشاه و شاعر وجود دارد. پادشاه از شاعر دربار میپرسد: «هان، بگو ببینم، تو در روزکارزار به چه کار میآیی؟» و شاعر در پاسخ میگوید: «میدانستی اگر کارزار میدانستی! من آنم که دشمن را هجو میکنم و با هجو خویش شرم بر او میبارانم. جادوی هنر من امان مقاومت در برابر لشکریان ترا از دشمنت میگیرد.»
در میان اسکیموها نوعی رجزخوانی مرسوم بود که جنگ دهل نام داشت. وقتی دو دشمن در برابر هم قرار میگرفتند، در فواصل ضربههای دهل، دشنام، نکوهش و استهزا نثار یکدیگر میکردند. شکست در این کارزار کلام، گاه به تبعید و مرگ میانجامید.
در ادبیات فارسی هجوسرایی (و مدیحهسرایی) به تأثیر از ادبیات عرب رونق گرفت و بیشتر در قالب قطعه و قصیده برای اغراض شخصی یا سیاسی اجتماعی مورد استفاده قرار گرفت. به همین دلیل محمدجعفر محجوب در یک موضعگیری افراطی در کتاب سبک خراسانی در شعر فارسی گفت:
«در بازماندهی ادب باستانی ایران، اثری از هجو دیده نمیشود، و ایرانی تا آن روز که از شاعران عرب نیاموخت، نمیدانست که میتوان از راه دشنام و هرزه درایی کفی نان به دست آورد و با قبح و زشتی، از کسی تمنیات خود را عملی ساخت.»
منجیک ترمذی شاعر اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری قدیمیترین شاعری است که عمدهی اشعار به جا ماندهاش در هجو است. دربارهی منجیک در کتاب مجمعالفضحا آمده است:
«مردی تیززبان، هزلآیین، تندطبع، زبانآور، بلیغ، نکتهدان بود که کسی از تیر طعنش نرستی و از کمند هجوش نجستی، سینهی اهل کینه را به خدنگ هجا خستی و دست اهل زمان را به کمند هزل بستی.»
از هجوهای اوست:
ای خواجه مرمرا به هجا قصد تود نبود *** جز طبع خویش را به تو برکردم آزمون
چون تیغ نیککش به سگی آزمون کنند *** وان سگ بود به قیمت آن تیغ رهنمون
یا در شعر دیگری:
چرات ریش دراز آمدست و بالا پست *** محال باشد بالا چنان و ریش چنین
سرود مردم بخارا در وصف عشقبازیهای سعیدبنعثمان سردار تازی، و خاتون بخارا از قدیمیترین نمونههای شعر دری پس از اسلام است. در آن زمان پادشاه بخارا خاتونی زیبا و خوشسخن بود. سعید دلباختهی او شد و اهالی بخارا در این باره این گونه سرودند: «گو ورخمیر آمد/ خاتون دروغ گنده». (یعنی خمیر ورآمده؛ ای خاتون دروغ بد است.)
قطعهای دیگر مربوط به وقایع سال 60 هجری و از یزید بن مفرغ در هجو آلزیاد و نسبت دادن زنا به مادرشان سمیه است. سمیه مادر زیاد و از روسپیان عصر جاهلیت بود. ابنزیاد پس از تلاش فراوان وی را دستگیر و روانهی زندان کرد. از یزیدبن معاویه خواست تا با قتل او موافقت کند و چون اجازه داده نشد دستور داد گربهای و سگی و خوکی با او در یک بند بستند. بعد هم با جامهی آلوده در کوچههای بصره گرداندندش.
عزیزالله کاسب در کتاب چشمانداز تاریخی هجودر فصل انگیزهها در سیر هجا، ضمن شرح کاملی از هجویات و هجوسرایان هر دوره از تاریخ ادبیات فارسی، شعری را که مردم خراسان در هجو اسد بن عبدالله میخواندند جزو اولین هجوهای شعر دری میداند. اسدبن عبدالله از سوی خالدبن عبدالله افسری، فرمانروای عراق برای تصدی منطقهی خراسان برگزیده شد. او پس از شکست از خاقان ترک و امیرختلان، به بلخ آمد. در این هزیمت مردم خراسان او را زاغ نامیدند و کودکان این هجو را برایش خواندند.
از ختلان آمذیه *** برو تباه آمذیه
آوار باز آمذیه *** بیدل فراز آمذیه
(از ختلان آمده است. بر او تباه آمده است. آواره باز آمده است. بیدل فراز آمده است.)
هجوها به دو دستهی کلی هجو مستقیم (یا شخصی) و هجو غیرمستقیم (یا سیاسی اجتماعی) تقسیم میشود. هجو مستقیم آن است که شاعری به دلایل فردی، برای تهدید، تحقیر، انتقام، تخریب، کینه و حسد دشنام دهد، رذایل اخلاقی مخاطبش را یادآوری کند و با گستاخی به او حمله کند. در این حالت هجو در تقابل با مدح قرار میگیرد. مدح شعری است که به منظور تمجید و تملق سروده میشود. عنصرالمعالی در قابوسنامه، دربارهی فنون شاعری به فرزند خود میگوید:
«غزل و مرثیت از یک طریق گوی و هجا و مدح از یک طریق، اگر هجا خواهی که بگویی همچنان که در مدح کسی را بستایی، ضد آن مدح بگوی، که هر چه بگویی، که هر چه ضد مدح بود هجا بود.»
در برخی موارد انگیزهی سرودن هجو مستقیم تلافی شاعر برای ناکامی از دریافت صله بود. البته عادتهای شخصی شاعران هم دخیل بود و چه بسا شاعرانی مانند انوری بدون هیچ دلیلی بیپرده شعر هجو میسرودند.
ابوالعلای گنجوی پدرزن و استاد خاقانی بود. خاقانی با وجود عظمت کلامی که بر شعرهایش حاکم بود، هجوی برای استادش سرود. مجیرالدین بیلقانی شاگرد خاقانی هم بعدها هجوی برای او سرود.
در نیمهی دوم قرن ششم فتوحی مروزی برای شهر بلخ هجوی سرود و به انوری نسبت داد. این هجو شورش بلخیان را برانگیخت.
قتل هلالی جغتایی در 936 قمری به دلیل هجوی بود که برای عبیدالله خان ازبک فرمانروای خراسان سرود.
سوزنی در دیوانش، سنایی و شعر او را به نحوی رکیک هجو کرده است. عمق انزجار سوزنی از سنایی تا بدانجا بود که به دشواری میتوان به احساس رقابتِ شاعری جوان با شعر بزرگی که حدود یک نسل از او بزرگتر بوده است نسبت داد. هجای سوزنی از سنایی از رکیکترین، گزندهترین و در عین حال بیموردترین هجوهایی است که شاعری پارسیگوی برای شاعری دیگر سروده است. سوزنی درباره پیروی از هجوهای شاعران عرب زبان مثل طیان و حکاک میگوید:
رفیق و مونس من هزلهای طیان است *** حکایت خویش من خرزهنامهی حکاک
هجو غیرمستقیم دومین نوع هجو است که نزاهت هم نامیده میشود. این نوع هجو از غرضهای فردی فراتر میرود و جنبههای سیاسی اجتماعی به خود میگیرد. در ادبیات فارسی بهترین نمونههای هجو غیرمستقیم را بعد از دوران مشروطیت میتوان یافت. هجو غیرمستقیم در مقایسه با هجو مستقیم تأثیر بیشتری دارد، کمتر دشنام میدهد، مضمونی مؤثر دارد و سرودن آن مهارت بیشتری میطلبد، شهرآشوب و کارنامهها از نوع هجای اجتماعی محسوب میشود زیرا در این گونه اشعار، طبقات مختلفی از مردم مذمت میشوند.
مکرم اصفهانی هجوسرای معروفی است که شعرهای خود را با لهجههای اصفهانی در روزنامهی صدای اصفهان چاپ میکرد. او با طنز خاص خود برای بیداری میکوشید و به جنگ خرافات میرفت. معروفترین شعر او هارون ولات نام دارد. چند سال قبل از شایعهی معجزهی هارون ولات، روزی یک گله گوسفند و بز و میش از خیابان محلهی پاقلعه میگذشتند. ناگهان مقابل سقاخانهی پاقلعه، بزی که یا تشنه بود و یا بنا بر عادت روی تپه و بلندی میجهید وارد سقاخانه شد. مردم فوری دور او را گرفتند و گفتند بز متوسل به آقا شده است. از آن پس شاخهایش را نقره گرفتند و به جای علف، شکرپنیر، قند، جو و مغزبادام برایش میبردند. با خوردن این موادغذایی بز بیش از حد بزرگ شد و عاقبت به دلیل ابتلا به بیماری شیرینک مُرد. شعرزیر هجوی است که مکرم در این باره سرود:
ای آقای بز شاخ تو را نقره گرفتیم *** در حق تو ما مقتدر و محکم و سفتیم
خوش ریش و پزی تو*** آمومزاده بزی تو
گردیده دراین سقا خونه منزل سر کار*** رو سوی تو آریم
رفتی تو به سقاخانه از جانب گله *** مردم به تو رو کرده ز هفده تا محله
پینوشت:
1. مفاخره به رجزهایی گفته میشد که جنگجویان پیش از آغاز نبرد در ذکر افتخارات قومی بیان میکردند. آنها از دودمان خود میگفتند، از پهلوانیها و نامآوریها یاد میکردند، خانوادهی خود را تسلی میدادند و با بری جستن از ترس، روحیهی دشمن را تضعیف میکردند. از مشهورترین مفاخرههای مکتوب ادبیات عرب، ابیاتی است که حضرت سیدالشهدا، حسینابن علی (علیهالسلام) در روز عاشورا در حین پیکار سرود.
انا ابی علی، الخیر مِن آلِ هاشم *** کفانی بهذا مفخراً حین افخر
وَجَدّی رسولالله اکرم مِن مشی *** و نحن سراجالله فیالحقِّ یزهر
و فاطمه اُمی. سلاله اَحمَد *** وعَمّی یدعی ذولاجناحین جعفر
و فینا کتاب الله انزل صادقاً *** و فینا الهُدی و الوحی و الخیر
یذکرو نحن ولاة الحوض نسقی ولاتنا *** بکأس رسولالله ما لیس نذکرو
شیقنا فی الناس اکرم شیقه *** و مبغضنا یوم القیامة یخسر
(من فرزند علی هستم، که بهترین بنیهاشم است. برای من این افتخار کافی است، زمانی که به خود ببالم. و جدم رسولخدا است، گرامیترین پویندگان و ما چراغ خداییم که در حق میتابد. و فاطمه مادر من است فرزند احمد و عمویم جعفر است که ذوالجناحین نامیده میشود. و کتاب خدا به راستی در میان ما نازل شد و در ماست رستگاری و وحی و خوبی که یاد کرده میشود. و ما سرپرستان حوض کوثریم که از جام رسول خدا که در وصف نمیگنجد دوستان خود را مینوشانیم و پیروان ما در میان مردم بهترین پیروانند و دشمن ما در روز قیامت زیانکار است.)
اصلانی، محمدرضا؛ (1394)، فرهنگ واژگان و اصطلاحات طنز همراه با نمونههای متعدد برای مدخلها، تهران: انتشارات مروارید، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}