حیرت غزالی و شک دکارتی (3)
3. شک دستوری دکارت
1-3. زمانه و زندگی و آثار دکارت
در 21 اوت 1609 گالیله، تلسکوپ را برای نخستین بار به نمایش همگانی گذاشت. مقامات ونیزی دعوت شده وقتی از پلههای برج کلیسای جامع سنت مارک بالا میرفتند دهانشان از حیرت باز ماند. حالا میتوانستند کشتیهایی را ببینند که قبلاً با چشم غیرمسلح قابل تشخیص نبودند. این تلسکوپ اولیه اشیاء را فقط ده برابر بزرگ میکرد. چند ماه بعد گالیله تلکسوپی با بزرگنمایی هزار ساخت و آن را به آسمان شب نشانه رفت. حالا نوبت او بود که حیرت زده شود. او عالمی دید که با آنچه آدمیان آن زمان دیده بودند سراسر متفاوت بود. آسمان سرشار از ستاره بود، راه شیری خوشه عظیمی از ستارگان بود که نظریه مبتنی بر حرکت سیارات به دور خورشید را تأیید و اثبات کند. این کشفیات چنان پردامنه و معارض دیدگاههای قرون وسطایی بودند که استادان دانشگاه پادوا حتی حاضر نبودند با تلکسوپ به آسمان شب نگاه کنند. در 22 ژوئن 1633 گالیله به جرم اینکه ادعاهای کوپرنیک را حقیقتی مسلم انگاشته محکوم به ارتداد و نافرمانی نسبت به کلیسا شد. گالیله را زندانی کردند. خبر زندانی شدن گالیله موجب شد دکارت تصمیم بگیرد کتابی را که دستاندرکار نوشتنش بود منتشر نکند.در کنار تعارضات آن دوران در میان دو جهان بینی علمی و مدرسی و مذهبی قرون وسطی تحولات تاریخی که در آن دوران به وجود آمده بود شامل اختراع ماشین چاپ بود که موجب میشد کتابهای بیشتر و ارزانتری در اختیار عموم قرار گیرند و عدهای بیشتر خارج از کلیسا با علم و معرفت آشنا شوند. فکر اصلاح در کلیسا توسط لوتر و تأسیس فرقه پروتستان و جدایی دولت از کلیسا همگی باعث کاهش اقتدار کلیسا میشد.
برداشت ارسطویی از عالم تضعیف شد، چیزی که تا آن زمان با تعبیر و تفسیر توماسی از آن به اصول ایمانی مسیحی تبدیل شده بود. در قرن پانزدهم و شانزدهم تفکر عقلانی بیش از پیش از مسیحیت استقلال یافت. فلسفه از الهیات جدا شد. اروپا ثروتمندتر شد. طبقه متوسط تازهای پدید آمد که در میانشان افرادی تمام وقت خود را وقف تعلیم و تعلم در خارج از نهادهای کلیسایی کرده بودند. به علاوه رنسانس در ایتالیا باعث رشد خارق العاده تعداد ترجمهها از آثار یونان باستان گردید جامعه با نمایش، شعر و تاریخ یونانی آشنا شد هنرها رونق یافتند و اعتماد به نفس تازهای برای یادگیری موج زد. در پایان قرن شانزدهم اوضاع و احوال برای یک دگرگونی مساعد بود تا عصر جدید زاییده شود سه نفری که احتمالاً مهمترین نقش را در ایجاد این تغییرات داشتند گالیله، فرانسیس بیکن و دکارت بودند.
دکارت در 31 مارس 1596 با بیماری سل زاده شد. کودک نوزاد آنقدر سرفه کرد که پزشک از او قطع امید کرد.
مادرش چهارده ماه پس از تولد او درگذشت. پدر رنه در پارلمان محلی مشاور بود. بعدها به شهر رن منتقل شد و در همان جا در سال 1600 مجدداً ازدواج کرد. دکارت را مادرش بزرگ کرد. پس از مرگ مادربزرگش در 1610 دیگر تقریباً تماسی با اعضای خانوادهاش نداشت. به استثنای خواهرش ژان، در 1606 در ده سالگی تحصیل شبانهروزی در یک مدرسه سنتی یسوعی موسوم به کولژ دولافلش را آغاز کرد که مدرسه معتبری بود در حمایت آنری چهارم. زندگی در این مدرسه تابع انواع مقررات بود و محصلان حتی به ندرت از مدرسه بیرون میرفتند.
در 1614 دکارت لافلش را ترک کرد (18سالگی) و در 1615 به دانشگاه پواتیه رفت تا حقوق بخواند در 1618 در مقام سرباز نجیبزاده به ارتش فرانسه در هلند پیوست. بنا به روایت خود دکارت او در این ایام در میان انبوه رنجها و سربازان بیسواد روزگاری عاطل و ناشاد داشته است. وقتی ارتش دربردا استقرار داشت در 10 نوامبر 1618 با استاگ بکلمان ملاقات کرد. ملاقاتی که تأثیر مهمی بر زندگانی دکارت داشت. آنها وقتی داشتند یک مسئلهی ریاضی را روی تابلوی اعلانی (به رسم آن زمان که مسائل ریاضی اینگونه طرح میشد) میخواندند، اتفاقاً با یکدیگر آشنا شدند دکارت از بکمان خواست که مسئله را از زبان فلاماندی برایش ترجمه کند و هر دو بزودی کشف کردند که علاقهی مشترکی به ریاضیات دارند. دکارت خود بعداً به بکمان نوشت: «تو در واقع همان کسی هست که مرا از کرختی و بیحالی بیرون آوردی وقتی که ذهن من بسی دور از مسائل جدی به این ور و آن ور میرفت تو بودی که مرا به راه راست برگرداندی».
در دهم نوامبر 1619 دکارت سه خواب متوالی دید و این امر او را متقاعد کرد که رسالت وی طلب حقیقت به مدد عقل است و نذر کرد که مقبرهی حضرت مریم در شهر لورتو در ایتالیا را زیارت کند (که ادای آن تا سال 1623 به تأخیر افتاد). بعد از رؤیا یا الهامی که به او دست داد در اثنای 1620 کار نوشتن قواعدی برای هدایت ذهن را جدیتر دنبال کرد. در 1622 املاک گوناگونی را که پدر به او داده بود فروخت و چهار سال بعدی را به سفر گذراند و سفرهای بسیاری در آلمان، هلند، ایتالیا و فرانسه بود. و نهایتاً در میانهی سال 1626 در پاریس اقامت گزید. اقامت او در پاریس اهمیت خاصی داشت چرا که در آنجا او با کلیه متفکران پیشرو آشنا شد و با مرس و میدورژ دوست شد (کسانی که ریاضیدان و از شاگردان سابق لافلش بودند) احتمالاً در حدود همین زمان بود که دکارت به علم بصر علاقمند شد و قانون شکست و انکسارنور را کشف کرد. 1627 کار نوشتن قواعد را از سر گرفت. اما در این ایام علاقهی او به ریاضیات کم میشد. در 1629 به هلند کوچ کرد و در آنجا به محیطی آرام و انزوایی و بیمزاحمت دست یافت. در همین دوره کار کلاسیک خود یعنی جهان را نوشت، کتابی که دکارت بعد از محکومیت گالیله از انتشار آن منصرف شد و در حیات او به طبع نرسید. در هلند دوستان و آشنایانی داشت اما نشانی خود را از بسیاری از جمله میدروژ پنهان میداشت و مباحثات فلسفی خود را با نامه نویسی پیش میبرد و یک روز در هفته را به مکاتبه اختصاص داده بود. به آزمایشهایی در زمینه علم بصر و فیزیولوژی پرداخت و کمتر مطالعه میکرد. نقل است که وقتی کسی سراغ کتابخانهاش را گرفت به لاشه گوسالهای اشاره کرد که خریده بود تا تشریح کند پس از محکومیت گالیله نیاز خود به تأسیس مبنایی متافیزیکی برای فیزیک را بیشتر احساس میکرد.
در زمستان 1635-6 دکارت تصمیم گرفت رسالهای را به چاپ برساند که در حکم دیباچهای بر کارهای فنیتر او باشد. عنوان کامل رساله چنین است. گفتار درباره روش درست راه بردن عقل و از جستجوی حقیقت در علوم این گفتار به صورت شرح حالی شخصی نوشته شده است پس از انتشار آن در اوت 1637 تا پایان 1636 به سواحل هلند در نزدیک هارلم نقل مکان کرد. در سال 1638 نگارش اثر اصلیاش تأملاتی در فلسفه اولی را آغاز کرد. کتابی که شالودهی متافیزیکی و معرفتی فیزیک را ارائه میکند. در تأمل اول کاملترین صورت براهین شکاکانهی خود را طرح میکند. دکارت امیدوار بود کلیسا با نظر مثبت به این اثر بنگرد چرا که عنوان کامل کتاب چنین است: «تأملاتی در فلسفه اولی که در آن وجود خدا و فرق میان روح انسانی و جسم به اثبات میرسد.» اما اعتراضات وسیعی به این کتاب شد که دکارت تقریر لاتینی تأملات و این اعتراضها و پاسخهای آن را در سال 1641 منتشر کرد. او در مقدمهی تأملات از کسانی که تأملات را میخوانند تقاضا کرد که: «دربارهی آنها هیچگونه قضاوتی نکنند مگر بعد از آنکه زحمت خواندن تمام اعتراضات و پاسخهایی را که به آنها داده است، کشیده باشند.» در 1644 کتاب اصول فلسفه به لاتینی منتشر شد و به قلم آبه کلود پیکو به فرانسه ترجمه شد و در 1647 منتشر شد. این کتاب قرار بود در چهار بخش و 207 اصل بیان کاملی از فلسفه طبیعی و متافیزیک دکارت داشته باشد و در عین حال کتابی درسی در رقابت با کتابهای درسی رایج در زمان خود باشد. در اثنای همین دوره دکارت با شاهزاده الیزابت بوهیمایی آشنا شد و نامه نگاریهای این دو از 1643 تا 1646 ادامه داشت. در 1647 به فرانسه سفر کرد. در این دوره علاقهی دکارت به کالبدشکافی تجدید شد تشریح را از سر گرفت و رسالهی مختصری با عنوان توصیف کالبد انسان نوشت. در سال 1648 یادداشتهایی علیه یک برنامهی خاص را منتشر کرد (که میخواست اشتباهات کتاب رگیوس را نشان دهد، که فلسفه طبیعی بدون یک مبنای مناسب متافیزیکی ممکن نیست) دکارت پس از دیدن نابسامانی اوضاع پاریس به فکر حمایت ملکهی سوئد یعنی کریستیانای جوان و روشنفکر افتاد و دعوت او را پذیرفت و در اول اکتبر 1649 به سوئد رسید. در ابتدای کار چندانی نداشت و قرار بود نوشتههای منتشر نشدهی خود را مرتب کند و یک آکادمی برای محققان سوئدی درست کند اما در ژانویهی 1650 قرار شد که سه بار در هفته از ساعت 5 صبح به مدت 5 ساعت به ملکه فلسفه درس بدهد (چیزی که برخلاف عادت او بود) ساعت 4/5 صبح کالسکهای آماده بود که او را به کاخ ببرد و در زمستانی سرد که استثناءً آن سال بسیار سرد بود. شانو ذات الریه گرفت و دکارت یکی از پرستاران او شد اما خود دکارت هم در اول فوریه گرفتار همین بیماری شد و در 11 فوریه 1650 (در 54 سالگی) درگذشت. دکارت حتی پس از مرگ هم جنجال آمیز بود، زیرا ملکه کریستیانیا در 1653 به کاتولیک گروید. لوتریهای سوئدی شانو و دکارت را مقصر این امر میدانستند.
میتوان زندگی فکری دکارت را به چهار مرحله تقسیم کرد در جوانی به چیزی که امروزه آن را در ریاضیات کاربردی مینامیم علاقه فراوانی داشت یعنی رهیافتی عملی یا «حل مسئلهای» به ریاضیات، ایدهی روش واحد و ریاضی گونه تحت تأثیر همین دوره بود. دورهی دوم که در آن کار جدی خود در زمینهی علوم یا فلسفه طبیعی را شروع میکند از 1629 (34 سالگی) آغاز میشود. مرحلهای که روی کتاب جهان کار میکرد. محکومیت گالیله در 1633 را احتمالاً آغازگر مرحلهی بعدی او باید دانست که او مجدانه سعی داشت مبنای متافیزیکی فلسفهاش را بیان کند در همین دوره تأملات و سرانجام اصول را مینویسد و از 1644 وارد مرحله چهارم و آخر زندگی خود میشود در این دوره بیشتر توجهش معطوف به کاربرد فلسفهاش در زندگی و اخلاق بشری میشود. (1)
2-3. طرح و برنامهی دکارتی و زمینههای شک
شک دکارتی در زمینهی خود بدیع نبود اما صورتبندی و تقریر او و نتایجی که دکارت از آنها ارائه داده بود، البته تازه مینماید. غیر از تحولات اجتماعی- علمی زمانهی دکارت با تأمل در مراحل فکری و آموزشهای دوران اولیه دکارت میتوان زمینههای شک او را جستجو کرد. آموزش، سنتی دوران لافلش که اولاً حاوی آموزش آراء متعارض بود و در کنار آن آموزش ریاضی که مسائلی غیر مبهم ولی بی تعارض را مطرح میکرد و دارای معرفتی یقینی بود از مهمترین عوامل درونی و ذهنی طرح شک دکارتی بود. علاوه بر این مسافرتهایش وی را با عقایدی دیگر آشنا کرد.در زمانه دکارت مهمترین کسانی که دلائلی شکاکانه مطرح کردند آگریپا سانچر و مونتنی بودند که از آن میان مونتنی بیشترین تأثیر را بر دکارت نهاد. او اعلام کرد انسان هیچ چیز نمیداند زیرا انسان خود هیچ نیست. او میخواست با خرافات افکار منبعث از عقل را سنجیده و یا اشتباهات پیشداوریها و عقاید بی پایه و غیرمستدل مبارزه کند و آنها را ویران کند. أو معتقد به حکمتی متفاوت با حکمت رایج در مدارس بود که عبارت بود از ورزش دشوار و توانفرسای ذهن که نتیجه آن تنها تحصیل یک عادت اکتسابی است برای حکم کردن. به نظر او ذهنی سالم هرگز به آراء خویش اطمینان کامل ندارد به همین جهت شک، بارزترین نشانه حکمت است. اما نقطهی پایان موقتی برای دکارت نقطهی شروع بود.
رؤیاهای دکارتی که وظیفه مادام العمر او (جستجوی حقیقت) را تعیین کرد، چنین تعبیر شد: وحدت بخشیدن به کلیه علوم و معارف طبق اصول هندسی، درخت مشهور معرفت دکارت، درختی مثالی بود که ریشههای آن متافیزیک، تنه آن فیزیک و شاخههای آن اخلاق، پزشکی و مکانیک است.
حقیقت یقینی به نظر دکارت نیازمند روشی جدید بود. اصل چهارم از اصول چهارگانهای که در کتاب گفتار برشمرده چنین است:
هیچ چیزی را که صدق آن به وضوح برای من محرز نشده باشد به عنوان صادق نپذیرم. یعنی با دقت از شتابزدگی و تعجیل و پیشداوری در احکام امتناع کنم و در آنها هیچ چیزی را بیش از آنچه با چنان وضوح و تمایزی در مقابل ذهن من حاضر باشد که هیچ مجالی برای شک کردن دربارهی آنها باقی نماند، مورد قبول قرار ندهم. (گفتار،)
مراعات چنین اصلی که به اصل بداهت مشهور است مستلزم استفاده از شک روشی است. دکارت معتقد است باید تمامی امور مبهم و عقاید و آرا تقلیدی پیشداوریها که ذهن انباشته از آنهاست و هیچکدامشان با عقل سنجیده نشدهاند به نحو منظم در معرض شک قرار دهیم تا بتوانیم آنچه غیر قابل شک و تردید است و میتواند مبنای معتبر معرفت باشد کشف کنیم. دکارت در نامهای به یکی از دوستانش ذهن را به سبدی سیب تشبیه میکند که باید یک بار آن را خالی کرد، سیبهای خراب را کنار نهاد و سیبهای سالم را در آن جا داد. حتی اگر یکی سیب خراب در آن سبد بماند به بقیه سیبها سرایت میکند. دکارت شک روشیاش را چنین توصیف میکند:
چون میخواستم خود را کاملاً وقف طلب حقیقت کنم فکر کردم که برای من لازم است که مسیر ظاهراً معکوسی را در پیش گیرم و هرآنچه دربارهی آن کمترین مجال شک میتوانستم تصور کنم به عنوان کذب محض تلقی کنم تا ببینم که آیا پس از آن در عقاید من چیزی که کاملاً یقینی باشد میماند یا نه؟ (گفتار،)
دکارت زمینههای شک خود را در ابتدای تأمل اول چنین طرح میکند که مدتی است دریافته آنچه در سالهای اولیهی زندگی به او آموختهاند غلط بوده و لذا آنچه را که بر آنها بنا کردهام متزلزل و مشکوک است و لذا همّ خود این را میداند که در گوشهای خلوت نشسته و این عمارت و بنای سست را از پایه ویران کند (چرا که عقاید بعدی بسیار است و بررسی یک یک آنها به پایان نمیرسد) و آنها بر شالودهای یقینی بازسازی کند.
از موارد دیگری که دکارت به عنوان زمینهها و عوامل نفی عقاید ذهنی خود و زمینهی شک مطرح میکند میتوان اینها را عنوان کرد:
1. غیر یقینی بودن تمام علوم غیر از ریاضیات
2. استناد به حجیت اشخاص و سنت. به نظر دکارت در قرون وسطی افراد برای درک حقیقت فهم خود را به کار نمیانداختند و گفتهها را به مراجع و گذشتگان مستند میکردند و بدون دلیل سخن آنها را میپذیرفتند و به نوعی از آنها تقلید میکردند.
3. عرف و سنت میتواند نادرست باشد. دکارت با سفرهای متعدد خود دریافت عقاید و ملکاتی که هرکس فقط از طریق انس و عادت و تلقینها پیدا کرده است نمیتواند مبنای یقینی داشته باشد.
سپس هنگام جهانگردی دریافتم که مردمانی که افکارشان از ما بسی دور است همه بیتربیت یا وحشی نیستند بلکه بسیاری از آنها به اندازهی ما و بیش از ما قوهی تعقل به کار میبرند و نیز برخوردم به اینکه یک تن چون از کودکی میان فرانسویان یا آلمانیان پرورده شود به کلی فرق دارد با آنکه با همان طبع و همان ذهن میان چینیان یا آدمخواران زیست کند (2)... پس دانستم اختیارات ما بیشتر مبنی بر عادت و تقلید است نه بر یقین و تحقیق، (گفتار، ص612)
4. اختلاف عقاید بین فلاسفه و اینکه هر کدام خود را برحق میداند و دیگران را باطل.(3)
5. دانشهای رایج در مدرسه.
که بر تمامی این زمینهها دکارت شکی را طراحی میکند تا مقدمهای باشد بر یقین، لذا شک برای او مطلوب ذاتی نیست. از طرفی شک او شکی عملی نیست بلکه تنها در ساحت نظر و فرض به شک تن میدهد. او تصریح به اخلاقی موقت دارد که پیش از آنکه علم اخلاقی که میوهی درخت معرفت و یقیناً بعدی است را سامان دهد آنرا به کار گیرد، اخلاقی موقت که مانع شک در زندگی عملی و اباحیگری او شود.
پینوشتها
1- الشکوک هی المصلة الی الحق فمن لم یشک لم ینظر و من لم ینظر لم یبصر و من لم یبصر بقی فی العمی و الضلال
2- مقایسه کنید با استناد غزالی به کل حزب بم لدیهم فرحون و حدیث پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) که امت من به هفتاد و سه فرقه متفرق میشوند.
3- میتوان به مورد نسبتاً پیچیدهای درباره تجربههای حسی ما در خواب اشاره کرد: فرض کنید در کتابخانه خودتان به خواب رفتهاید و ناگهان کتابی از بالای قفسه به زمین میافتد. شما بدون بیدار شدن از خواب دقیقاً همین صحنه را با همه جزئیات آن در خواب میبینید. تجربه حسی شما حاصل همین رخداد در جهان بیرونی است. آیا میتوانید براساس همین تجربه دیداری در خواب، ادعا کنید که آن رخداد را در جهان بیرونی میدانید؟ ظاهراً نمیتوان چنین ادعایی داشت، ولی از سویی دیگر به سادگی توضیح داد که چرا چنین است. پارادوکسی که «پارادوکس رؤیا» خوانده میشود بیان میکند که ما تا وقتی در خوابیم خبر نداریم که در خوابیم اما وقتی خبردار میشویم که میخوابیم وقتی است که در حالت خواب نیستم. البته این پارادوکس با پیچیدگیهایی همراه است، در مواردی که فرد در خواب اموری لذت بخش را تجربه میکند و میفهمد که خواب است و با اراده خود خواب را طولانی میکند یا وقتی از خواب بودن این حالات تأسف میخورد یا از وحشتهایی که در خواب تجربه میکند ترسی به خود راه نمیدهد، چرا که آنها را خواب میداند نشان از حالتهای برزخی بین خواب و بیداری دارد. (بنگرید شمس منصور، آشنایی با معرفتشناسی)
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}