دانش و دانشمندان در نگاه غزّالی
غزّالی چهارده آیه از قرآن میآورد تا فضیلت دانش و دانشیان را نشان دهد. این آیهها به ترتیب بر جایگاه دانش، ویژگیهای دانشمندان و توان او و اینکه سرچشمهی دانش خداوند است دلالت دارند. غزّالی با این آیهها نشان میدهد و اثبات میکند که دانش فضیلت است. زیرا جایگاه و پایگاه دانشمندان نزدیک به خداست و این ویژگیها را دانشمندان از پیامبران به ارث میبرند و این خود، اینان را از دیگر مؤمنان جدا و برجسته میسازد.
دانش، سرافرازی و فضیلت است چون ریشه و سرچشمهی آن خداست و سرشت آن شناختِ نشانههای پروردگار است. در کنار فضیلت دانش، به فضیلت فراگیری و فرادهی (تعلیم و تعلّم) نیز پی میبریم، زیرا این دو فضیلت در مایه و پایهی خود به فضیلت دانش برمیگردد. هرچه پایگاه دانش بالا رود و والایی یابد، جایگاه استاد و دانشجو نیز افزونی و تابندگی پیدا میکند. در واقع، اثبات بالایی پایگاه هر یک از دانش و دانشمند، اثباتِ جایگاهِ بلند دیگری است. (1)
پس از آیههای قرآن، غزّالی از احادیث (فرمودههای پیامبر) و آثار (روایتهای دیگر) در شرف و بزرگی و ارج و بهای دانش و دانشیان گواههایی میآورد. این حدیثها و سخنان برتری دانشگر (عالم) را بر ستایشگر (عابد) نشان میدهند. (2)
غزّالی در بخش دلیلها و گواههای عقلی با روش جدلی/ کلامی سخن را با بیان معنای واژهی فضیلت، که به معنای فزونی است، میآغازد. او فضیلت را دو گونه میشناسد: آنچه در پیوند و اضافه گفته میشود و آنچه به خودی خود به آن فضیلت میگویند. دانش، فضیلتی است مطلق و سره، یعنی به خودی خود فضیلت است، نه در پیوند و بستگی و وابستگی به چیز دیگر. از آنجا که دانش را تنها برای خودش میخواهیم و نه برای چیز دیگر، و چون خواستهی انسان به دست آوردن نیکبختی و شادمانی است، پس مایه و ریشهی نیکبختی فرجامین (سعادت) از نگاه غزّالی همان دانش است و بس، در جهان واپسین، دستامد دانش نزدیک شدن به خداست و در این جهان، دستاورد دانش سرافرازی، بزرگی، سنگینی و چیرگی و فرمانروایی بر پادشاهان و فرمان گزاران است. (3)
بایستگیهای دانشجو و دانش پژوه
بر روی هم، غزّالی برای دانشجو ده بایستگی (وظیفه) برمیشمارد که به کوتاهی میآوریم:1. پالایش درون از پستیها و زشتیهای اخلاقی و ویژگیهای ناپسند و نکوهیده، (4) دانش در نگاه غزّالی، پرستش و نیایش دل است و نماز پنهان و نزدیکی درون به خداست. همان گونه که نماز جز با پاکیزگی بیرونی- پاکی اندامهای ظاهری- از آلودگیها و پلشتیهای ظاهر درست نیست، همین گونه پرستش درون و ساختن دل با دانش راست نخواهد آمد مگر پس از پاکیزگی از خویهای پلید و ویژگیهای پلشت. (5)
پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) پلیدیها و زشتیهای اخلاقی دانشجو را در چهار چیز کوتاه ساخته است. ابن قُتیبه در عیون الاَخبار با سلسله سند این فرمودهی پیامبر را آورده است که: «هر کس برای چهار چیز دانش بیاموزد، به دوزخ درخواهد آمد: تا به دانشمندان ببالد؛ یا به کم خردان خودنمایی بفروشد. یا مردم سرشناس به او رو کنند؛ یا فرمانروایان را به سوی خود بکشاند.» (6)
2. کاهشِ دنیاگرایی و وابستگی به این جهان؛ دوری از خانه و خاندان و روی برتافتن از دلبستگیها. از دانشجو و دانش پژوه چشم داریم تا در راه دانشاندوزی و نشستن پای درس استادانِ بنام و سرشناس، زاد و بوم خویش را به سوی شهرهای دور و نزدیک ترک کند. اگر دانشجو همهی هستیِ خویش را به دانش ندهد، دانش پارهای از خود را به او نخواهد بخشید. (7)
3. دانشجو نباید در دانش تکبّر ورزد و به آموزگار فرمان دهد، بلکه زمام کار خویش سراسر بدو وانهد و گوش جان به اندرز و راهنمایی وی بسپارد.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: چاپلوسی از خوی و منش مؤمن نیست، مگر در دانشجویی. دانش را نیابند مگر به فروتنی و گوش [جان] سپردن و شنیدن. درست است که باید از استاد و دانشمند پرسید، ولی دانشجو نباید با پرسشهای سبک، بیجا و نسنجیده استاد را بیازارد. (8) گویند روزی ابوعبیدهی واژهدان نشسته بود، مردی پیش او آمد و پرسشی کرد سبک و نسنجیده که نشانگر نادانی و کجفهمیاش بود. ابوعبیده پاسخ آن مرد را داد. آنگاه پرسندهی دوم و سومی آمدند و پرسشهایی بیجا از آن دست کردند. ابوعبیده این بار به خشم آمد و کفشهایش را از پا درآورد و سراسیمه به دنبالشان دوید و فریاد زد: این جانوران کجا بودند که امروز گردِ من آمدند؟ (9)
4. هرکس به بررسی و ژرفاندیشی در دانش و علمی میپردازد، خواه از دانشهای این جهانی یا آن جهانی، نباید در آغاز کار به کشمکش مردم گوش بسپارد، زیرا او را سرگشته و نومید خواهد ساخت. نخست شاگرد باید روش پسندیدهی استادش را خوب بداند، آنگاه پس از آن به مذهبها و شبههها گوش بدهد. اگر استادی از خود دید و اندیشهای نداشته باشد و تنها به بازگویی دیدگاههای دیگران پردازد، دانشجو باید از او بپرهیزد، زیرا گمراهی و سرگشتگیاش بیش از ارشاد و رهنمونی است. (10) در همین راستا غزّالی میگفت: دانشجو نباید خود را به دست متکلّمان و فیلسوفان بسپارد، چه آنکه شاید در آغاز راه گیج و سرگشته شود و راه راست را گم کند. البته هستند کسانی که سر پرشوری دارند و برای شناخت و آگاهی بیشتر پیش استادان فراوانی میروند. خلیل بن احمد فراهیدی (م: 175هـ / 791م) میگفت: تا پیش استاد دیگری به درس ننشینی، به لغزش استاد و آموزگار خویش پی نخواهی برد. خلیل پیش از آنکه به درس ابوایّوب درآید، از سوی اباضیان در گفت وگوهای علمی شکست خورده بود. (11)
5. دانشجو باید از خرمن هر دانش و رشتهی ستوده (محمود)، خوشهای بردارد، به گونهای که بر آغاز و انجام آن آگاهی یابد، و اگر روزگاری ماند و توانست در هر یک از آن رشتهها به کارشناسی و استادی برسد، وگرنه آنچه را مهمتر هست بداند و در آن مهارت پیدا کند و به دیگر رشتهها سری بزند، زیرا دانشها یکدیگر را یاری میرسانند و برخی به برخی دیگر وابستهاند. (12) تا آنجا از رشتهها و دانشها بدانید که از دشمنی آن به سبب نادانی رهایی یابید، زیرا مردم دشمن آن چیزند که آن را نمیدانند. به گفتهی شاعر:
مَن یَکُ ذافَمٍ مُرٍّ مَریضٍ *** یَجِدُ مُراً بهِ الماءَ الزُّلالا
هر که را باشد دهن تلخ از ملال *** تلخ یابد لذّت آب زلال [یمینی]. (13)
6. از آنجا که زندگی این جهان برای آموختن و اندوختن همهی دانشها بس نیست، دانشجو باید از هر دانشی و چیزی بهترین آن را برگزیند و همگی تاب و توانش را در کمال بخشیدن به علمی هزینه کند که از همه شریفتر است و آن دانش آن جهانی (آخرت) است، یعنی دانش معامله و دانش مکاشفه، زیرا هدف نهایی معامله، مکاشفه است و هدف پایانی مکاشفه، شناخت خداوند. (14) از نگاه غزّالی، چنین دانشی تصّوف و عرفان است. (15)
غزّالی میگوید دانشجو باید پله پله پیش برود و نه اینکه همهی علوم را یک جا و سرسری بیاموزد.
آدام مِتز (A. Mez) مینویسد: ادیبان در سدهی سوم هجری گِرد خلیفگان را میگرفتند و در دستگاه او به هر دانشی و رشتهای سرک میکشیدند. آنان همانند روزنامه نگاران غیرمتخصّص روزگار کنونی ما بودند که از هر دری سخنی میگویند. برای همین بود که دانشمندان (علماء) خود را از ادیبان (اُدباء) جدا میساختند. (16)
در روزگار غزّالی و پیش از او پرداختن به یکی از دانشها نیازی بنیادین به شمار میآمد. پس از پدیداری و شکوفایی دانشهای قرآنی و به چهرهی رشتهای جداگانه و فراگیر درآمدن آن، کم کم کم دانشمندان از رشتهها و دانشهای پراکندهی پیشین دست برداشتند و به کندوکاو و بررسی آگاهیهای وابسته به دانشهای قرآنی و دینی پرداختند. (17) ابن قتیّبه میگفت: اگر میخواهی دانشمند (عالِم) باشی یک رشته از دانش را بیاموز، و اگر میخواهی ادیب باشی از هر چیزی بهترینش را بیندوز. (18) دانشمندان با پوشیدن ردا (طیلسان) از دبیران و نویسندگان جدا مینمودند. دانشمندان نیز پس از آنکه دانش فقه از دیگر دانشهای دینی جدا و برجسته گردید، خود را به دو گروه بخش کردند: فقیهان و عالمان. فقیهان به دانشهای دینی و عبادات میپرداختند. کسی که میخواست به کار دادرسی و سخنوری (خطابه و اندرزگری) در مسجدها بپردازد، ناگزیر میبایست پیش فقیهان به درس بنشیند. پیداست که جایگاه و پایگاه فقیهان از دانشمند پایینتر بود. به چه دلیل؟ زیرا روزی جوینی به شاگردش غزّالی گفت: ای فقیه! و اینکه رنگ از چهرهی غزّالی با شنیدن این عنوان پرید، چنانکه گویی این نام را برای خود کم و کوچک میشمرد. (19)
7. تا دانشجو در یک دانش یا رشته به بررسی و واکاوی بسنده و شایستهای نرسیده باشد، به دانش یا رشتهی دیگری نپردازد، زیرا همهی دانشها با ترتیب ضروری سامان یافتهاند، و هر یک از آنها را برای رسیدن به دیگری راهی است. دانشجوی کامیاب کسی است که این ترتیب و پلکان را رعایت کند. خداوند میفرماید: «از دانشی دست برنمیدارند تا آن هنگام که در فهم و عمل آن ورزیده شوند» (بقره/121). هدف هر دانشجویی باید راه یافتن به بالاترین درجهی آن دانش یا رشته باشد. بایسته است تا هر چیزی را در حد و اندازهی خودش بشناسیم، زیرا هر دانشی به کمال و تمام برای هر کسی فراهم نشود. برای همین است که حضرت علی (علیهالسلام) فرموده است: «حق را به وسیلهی مردان نشناسی، حق را بشناسی تا اهل آن را بشناسی». (20)
8. بر دانشجوست تا سببی را بشناسد که شرف دانش را بدان بتوان دانست، و آن دو چیز است: یکی شرف دستامد و نتیجه، و دوم استواری دلیل و نیرومندی آن، و مثال آن دانش دین و دانش پزشکی است که ثمرهی یکی، زندگی ابدی است و ثمرهی دیگری زندگی ناپایدار؛ پس دانشِ دین شریفتر است، و به اعتبار ادلّهای، دانش حساب [از پزشکی] شریفتر است.
بدین روشن شود که شریفترین دانشها شناختِ حق تعالی، فرشتگان، کتابها و پیامبران اوست، و دانستن طریقی که ما را بدین دانشها برساند. پس دانشجو باید از گرایش و آزمندی به علمی جز این، بپرهیزد. (21)
9. دانشجو بایستی آهنگ آراستن درون خویش به فضیلتها و پیراستن از رذیلتها در سر داشته باشد. سزاوار است که دانشجو قصد نزدیک شدن به خدا و رهیابی به جوار ملأ اعلی، از فرشتگان و مقرّبان کند، نه مهتری و داراییاندوزی و یا مقام دوستی و چیرگی بر کم خردان و ناز فروشی بر همگنان. چون هدف و خواسته، خدا و شناخت صفات اوست، پس آن پوید و جوید که به خواسته و هدف نزدیکتر است و آن علم آخرت است. هر کسی مقصودش از دانش، حق تعالی باشد- هر علمی که بُوَد- سبب سودرسانی و بلندپایگیاش گردد. (22) در اینجا، در واقع غزّالی بار دیگر به نخستین وظیفهی دانشجو، که گفته آمد، برمیگردد.
10. دهمین بایستگی دانشجو این است که پیوند و بستگی دانشها را به هدف و مقصد خویش بداند تا نزدیک را دور و مهم را بر نامهم برنگزیند؛ مهم آن است که دانشجو را به جوش و خروش و دلواپسی اندازد. اگر دانشجو دانشها را مقصدی و هدفی جز پیوستن به خدا- که همهی ناز و نعمتها در آن است- نشناسد، بیگمان به نیکبختی و شادمانی فرجامین (سعادت) خواهد رسید. البته کماند کسانی که در این جهان به ارج و بهای آن پی ببرند. باید دانشها را آن گونه درک کرد که پیامبران دریافته و در پیاش بودهاند، نه آنکه به فهم تودهی مردم و متكلّمان بازگوکنندهی سخنان و اندیشههای پیشین (تقلید) نزدیک شود. در اینجا این کار همانند گزاردنِ حج است که سه مرتبه دارد: یکی، مانند ساختن ره توشه و ابزارِ راهی شدن (کاروان) است؛ و آن دانش پزشکی و فقه است و آنچه به بهداشت و تندرستی پیوند میگیرد؛ دیگری مانند پیمودن راه بیابان و گذر از گردنههاست؛ و پاک کردن درون از تیرگیِ صفات و برآمدن از گردنههای بلند و ناهموار است، و پیشینیان و پسینیان جز اندکی در این راه کامیاب از آب بیرون نیامدهاند. راههای بیابان جز پیمودن (سلوک) سودی ندارد؛ دانشِ پالایش اخلاقِ بی پیراستن سود و بهرهای ندارد و پرداختن به پیرایش و دانش و آگاهی به دست نیاید. سوم، همان حج و ارکان آن است؛ و آن شناخت خدا، صفات پروردگار و فرشتگان است و آنچه در دانش مکاشفه گفته آمد. اینجا رَستن است و دست یافتن به نیکبختی؛ جز عارفان کسی بدین نیکبختی نخواهد رسید. (23)
در تاریخ اسلامی میبینیم که صوفیان در برابر فقیهان سرناسازگاری و خرده گیری داشتهاند. ابوطالب مکی (م: 386هـ / 996م) در قوت القلوب با استناد به سخن حضرت مسیح (علیهالسلام)، دانشمندان بد و نابکار را به صخرهای همانند میداند که در میانهی رودخانهای افتاده است، نه آب مینوشد و نه میگذارد آب به کشتزار برسد؛ و مانند گورهای ساخته شده و محکمی است که بیرون آن آبادان و درون آن استخوانهای پوسیدهی مردگان است. (24) به گفته گلدزیهر (Goldziher)، هنگامی که امام غزّالی، آشکارا اعلام داشت دانش فقه دانشی است این جهانی (دنیایی) و نه آن جهانی (دینی)، صوفیان در این باره به پیروزی رسیدند. آنان میان شناخت (دانش حقایق) و دانش به معنای علوم رایج و آشنایی مردم، جدایی نهادند. این همان چیزی است که غزّالی به اعتبار آن شریفترین دانشها را «دانش به خدای- عزّ و جلّ-، فرشتگان، کتابها و پیامبران او و دانش راه و روشِ رسیدن به این علوم میداند. پس بر دانشجوست که جز بدین دانش گرایش و آزمندی نشان ندهد. (25)
بایستگیهای استاد
وظیفهی دانشمندی که به کار آموزش و تدریس سرگرم است بسی سنگین و پرخطر است. او به سانِ فتیلهی چراغ و مشعلی است که خود میسوزد و بهرهای نمیبرد و به دیگران روشنایی میبخشد؛ همانگونه که شاعر سروده است:ما هُوَ إلاّ ذُبالَةٌ وَقَدَت *** تضُیء لِلنّاس و هِیَ تَحترِقُ
بر استاد هشت بایستگی است که به کوتاهی چنین است:
1. دانشجو را به سان فرزند خویش بداند، به وی مهر ورزد و نسبت به او دلسوزی کند. همان گونه که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «من با شما چونان پدرم نسبت به پسرش». (26) از سوی دیگر، دانشجو باید بداند که حقّ استاد بر او از حقّ پدر بر فرزند بیشتر است، زیرا پدر سبب حق ناپایدار و از میان رفتنی است، ولی حقّ استاد بر انسان پایدار و ماندگار است. همان گونه که فرزندان یک پدر بایستی یکدیگر را دوست بدارند، شاگردانِ یک استاد هم باید هم را دوست بدارند و یاری دهند. (27)
امام علی (علیهالسلام) میفرماید: از میان حقهای استاد بر تو این است که هرگاه پیش او آمدی، بر همگان درود بفرستی، ولی بر استاد درودی ویژه دهی، و اینکه جلو او بنشینی و با دست به او اشاره نکنی، و با چشم چشمک نزنی، و نگویی که فلانی برخلاف سخن تو میگفت، و پیش او پشت سر کسی سخن نگویی، و هنگامی که خسته است مزاحمش نشوی، و از همنشینی و سخنش مگسلی و مبری، زیرا چونان درخت خرماست که پیوسته چیزی بر تو فرو میریزد». (28)
2. در پیروی از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله)، که بزرگترین آموزگار بود، استاد نباید برای آموختن مزد بخواهد و چشم به راه سپاس و پاداش و سزا بماند. نزد خداوند، پاداش در یاد دادن بیش از پاداشِ یادگرفتن است، پس استاد مزد نخواهد مگر از خداوند بزرگ.
غزّالی در نکوهش دانشمندان و فقیهان زمانه میگوید:
بنگر در کسانی که میگویند مقصود ما از آنچه در آنیم، از علم فقه و کلام و تدریس در آن و در غیر آن، تقّرب است به خدای- عزّ و جلّ- که کار غایتشان به جایی رسیده است که ما و جاه بذل میکنند، و انواع مذلّت در خدمت سلطان تحمّل مینمایند برای اطلاق اجراها (دستمزد گرفتن). و اگر آن را بگذراند، ایشان هم گذاشته شوند و کسی برایشان اختلاف (رفت و آمد) نکند...» (29)
غزّالی میگوید: چنین دانشمندی شرم و آزرم ندارد که بگوید: غرض من از تدریس، نشر دانش است برای قربتِ حق تعالی و یاری دین او!
دانشمندان دینداری که شکوه و شرف دانش را نگاه داشتند و خود را به دستگاههای زر و زور و تزویر نفروختند، در تنگدستی ولی سرافرازی زیستند و از دسترنج خویش زندگی گذراندند و چه بسا به رونویسی و نوشتگریِ کتاب پرداختند. گویند ابوزکریا یحیی بن عَدی (م: 364هـ / 974م)، از فیلسوفان مسیحی سدهی چهارم هجری، دو نسخه از تاریخ بزرگ طبری را به خط خویش نگاشت.
او هر شبانه روز صد برگ مینوشت. (30)
ابوبکر جوزقی، حدیثدان نیشابور (م: 388هـ / 997م)، میگفت: در راه حدیث صد هزار درهم هزینه کردم؛ یک درهم ولی با آنها به دست نیاوردم». (31)
3. هیچ گاه از اندرز دادن به شاگرد دریغ و کوتاهی نورزد و او را از جایگاهی که شایستگیاش را ندارد باز دارد. چنانچه دانشجو خواستار دانشِ خلاف (حقوق تطبیقی) در فقه و ستیزهگری (جَدل) در کلام و فتواها در کشمکشها و حکمهاست؛ او را از آموختن آنها باز دارد، زیرا این دانشها نه از دانشهای آخرت است و نه از آن دسته دانشهایی که درباهاشان گفتهاند: «دانش برای جز خدا آموختیم، پس دانش از اینکه برای جز خدا باشد، سرباز زد.»- یعنی دانش تفسیر و حدیث، و آنچه پیشینیان از دانش آخرت و شناخت اخلاق نفس بدان میپرداختند. (32)
4. یکی از نکتههای باریک در هنر آموزش آن است که استاد تا آنجا که میتواند با کنایه و سخن پوشیده، شاگرد را از بدخویی بازدارد و نه آشکارا و بی پرده گفتن؛ و نه از راه سرزنش بلکه از روی مهربانی و نوازش تا اینکه شاگرد گستاخ و دلیر نشود و برپافشاری آزمندی پیدا نکند. (33)
5. استاد نباید درس و رشتهای را که خود بدان نمیپردازد، در دلِ شاگرد زشت و ناسودمند نماید؛ چنانکه رسم است که آموزگارِ واژه دانش فقه را نکوهیده میشمارد و استاد فقه دانش تفسیر و حدیث را به هیچ میانگارد و این دو دانش را تنها بازگویی و شنیدن میداند- کاری که پیرزنان میکنند و خرد و خردورزی در آن راه ندارد. استاد کلام میگوید: فقه فرع است و از قاعدگی زنان بحث میکند؛ این کجا و دانش کلام کجا که از صفات پروردگار سخن میگوید؟ اگر استادی در چند رشته درس میدهد، باید فراگیری پلکانی دانشجو را در نظر بگیرد. (34)
فقیهان و دانشمندان دینی یکسان دشمن سرسخت عارفان و متکلّماناند. برای نمونه، ملطی (م: 377هـ / 987م) بر آنان میتازید و به دروغ باقی متهمشان میکرد. ابن جوزی (م: 597 هـ / م) نمونهای از ریشخند گرفتن و سبک شمردن حدیث و دانشمندان از سوی صوفیان داستانی میآورد. او مینویسد که ابوسعید کِندی میگفت: در رباط صوفیان فرود آمدم و پنهانی به جست وجوی حدیث برخاستم، به گونهای که دیگران ندانند چه میکنم. روزی ناگهان دوات از آستینم فرو لغزید و به زمین افتاد. یکی از صوفیان به من گفت: شرمگاهت (عونِت) را بپوشان! (35)
این کشمکش و چشم و همچشمی تنها میان عارفان و صوفیان و فقیهان با متکلّمان و فقیهان رخ نداده است، بلکه گاهی میان دانشمندان یک رشته نیز پدیدار شده است. گاهی مسائل سیاسی و با یک گروه و دسته، انگیزهای میشده است در هویدا شدن اختلافها و بگومگوها در قالب مایهها و بهانههای علمی و مذهبی.
6. استاد نباید فراتر از فهم و برداشت دانشجو سخن بگوید. پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) فرمود: «ما گروه پیامبران مأموریم تا مردمان را در جایگاهشان فرو آوریم و سخن به اندازهی خردشان گوییم». اگر استاد بداند که دانشجو توان درک مطلبی را دارد، آن را بشکافد و ریزهکاریهایش را بازنماید. پس دانشمند نباید هرچه را میداند فاش کند. غزّالی در این جا سخن حضرت عیسی (علیهالسلام) را میآورد که: جواهر در گردن خوکان مبندید؛ که حکمت از گوهر بهتر است و کسی که از آن خوشش نمیآید، از خوک بدتر است.
کسی روزی پیش دانشمندی آمد و چیزی از او پرسید. آن دانشمند پاسخ وی نداد. پرسنده گفت: این فرمایش پیامبر خدا را نشنیدهای که «هرکس دانش سودمندی را پوشیده دارد، روز رستاخیز خداوند لگامی از آتش بر او زند؟» آن دانشمند پاسخ داد: لگام بگذارد و برو! اگر کسی آید که وی را سودمند افتد و من نگویم، گو مرا لگام کن؛ سخن خداوند را که فرمود: «دار و ندارتان را به کم خردان مدهید» (نساء/4) هشداری است اینکه دریغ داشتن دانش از کسی که وی را زیان رساند، سزاوارتر است.
شاعر چه زیبا سروده است که:
و مَن مَنَحَ الجُهّالَ عِلماً أضاعَةٌ *** و مَن مَنَع المُستوجِبینَ فَقد ظَلَمَ (36)
«هرکس دانشی به نادانان بخشد، آن را تباه گردانیده است و هرکس آن را از شایستگان و فراخوران دریغ دارد، ستم کرده است».
7. در اینجا غزّالی زمام سخن را از بایستگیهای استاد به بایستگیهای شاگرد میکشاند و میگوید که شاگرد کم کوش باید به اندازهی درک و برداشت خویش، از استاد درس و دانش اندوزد، و گرنه دلزده و خسته و افسرده گردد. استاد نباید فراتر از خرد و تاب و توان علمی دانشجو چیزی را به او بگوید، مباد که از راه به در رود و تیره بخت گردد. (37) بایستی دانش پلکانِ پیشرفت معنوی و اخلاقی دانشجو گردد و نه اینکه تارهای شبهه و ناهنجاری گِردِ او بتنَد.
در گذشتهی دور، استاد شاگرد را از نظر اخلاقی برای مدتی میآزمود؛ اگر در او خوی و منشی زشت و ناپسند میدید، به سختی از آموختنش دریغ میورزید. بر این باور بودند که دانش در دست آدم نابکار تیغ تیز بنهادن است در دست زنگی مست. برای همین بود که میگفتند: پناه میبریم به خدا از نیمِ متکلّم و نیمِ پزشک؛ آن یکی دین را و این یکی زندگی این جهانی را تباه میکند. (38)
8. هشتمین و واپسین بایستگی استاد از نگاه غزّالی این است که سزاوار است دانش را با کنش و گفتار را با کردار هماهنگی و سازش دهد. استاد نباید کاری کند که گفتهاش با کردهاش دوگانه و ناسازگار نماید، زیرا دانش به بینشها دانسته شود و کردار به دیدگان؛ کسانی که دیدگانشان به کار میافتد بیشترند. اگر کنشِ کسی با دانش وی سازگار نباشد، جلو پیشرفت او را میگیرد. کسی که بدانچه میگوید رفتار نمیکند، از سوی مردم متّهم میشود به اینکه اگر آنچه میگوید خوشترین چیزهاست چرا آن را برای خویش برنمیگزیند؟ آیا میتوان از چوپِ کژ چشم بداریم که سایهاش راست آید؟ شاعر در این باره میسراید:
لأنَّهُ عَن خُلقٍ و تأتی مِثلَهُ *** عارٌ علیکَ إذا فَعَلتَ عَظیمٌ (39)
«از خویی که با آن دمخوری، باز مدار، که اگر چنین کنی، این کار بر تو ننگی است بزرگ»،
خداوند میفرماید: «آیا مردمان را به نیکویی فرمان میدهید و خود را فراموش میکنید؟» (بقره/44).
بزه دانشمند در جهان بزرگتر است، چه مردم از او پیروی میکنند و با لغزش او جهانی به لغزش میافتد. هر کس آیین بد و ناهنجار نهاد، هرکس آن بزه انجام دهد گناهش بر وی است. امام علی (علیهالسلام) فرمود: دو کس کمر مرا شکستند؛ دانشمند گستاخ و بیآزرم، و خشکه مقدّس- نادان، چرا که مردم از خشکه مقدّس نادان فریب میخورند و از گستاخیِ دانشمند میرمند. (40)
سخن کز دل بر آید، لاجَرم به دل برنشیند و اگر از زبان بیرون آید، از گوش فراتر نرود. (41) این شعر خلیل بن احمد شنیدنی است که:
إعمَل بِعلمی و لا تَنظُر إلی عَمَلی *** یَنفَعُکَ قَولی و لا یَضُرُّک تَقصیری (42)
«دانشم را به کار بند و به کُنشم منگر؛ سخنم تو را سود میرساند، ولی کوتاهیام زیانی به تو نمیزند». این سخن اندرز به دانشجویانی است که با داشتن همّت والا، دیگر به این دلیل که استاد چنین و چنان میکند، بهانهای برای کوتاهیاشان نمیماند. (43)
غزّالی در رسالهی الأدب فی الدین (44)، ایّها الولد و منهاج المتعلّم نیز از بایستگیهای استاد و دانشجو سخن میگوید که همانندیهایی با احیاء دارد. (45)
در نگاه غزّالی، نخستین آموزگار بشر خداست. اوست که به پیامبران، اولیاء و دانشمندان و دیگر بشر آموخته است. اینان هرکدام در یاد گرفتن از خداوند مرتبههایی دارند. وحی، ویژهی پیامبران است و الهام ویژهی اولیاء و دانشمندان هم به پژوهش و استدلال دست میزنند. آموزش پیامبران نیز درجههایی دارد، حضرت محمد (صلیاللهعلیهوآله)، که واپسین پیامبر خداست، به شناختِ راستین که همان حقّ الیقین است دست یافته است و دومین آموزگار پس از خداست. پس از پیامبر، این دانشمندان شایستهاند که وارثان پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآله) به شمار میآیند. آنجا که حقیقتِ یادگیری و دانشاندوزی، درمانِ دل از بیماریِ فراموشی است، پس آموزگاران پزشکان و درمانگرانِ دلها یا پزشکان روانهایند. از نگاه غزّالی، درمان دلها و پیمودن راه کشف، از رهگذر تصوف و عرفان و شیخ طریقت- استاد (مرشد)- شدنی است و دانشجو یا پویندهی دانشِ کشفی، همان پیرو و مرید است. (46)
غزّالی در منهاج المتعلّم از ویژگیهای دانشجو بیشتر سخن میگوید تا از ویژگیهای استاد. این نشان میدهد که بایستگیهای دانشجو بسی مهمتر و افرونتراست.
پینوشتها
1- حسن بزون، المعرفة عند الغزّالی، صص43-47.
2- احیاء علوم الدین، ج1 ؛ المنقذ من الضّلال؛ منهاج المتعلّم؛ کیمیای سعادت؛ ایّها الولد، و دیگر نگاشتههای غزّالی مانند فاتحة العلوم پر است از دلیلها و گواههای نقلی و عقلی در شرف و بزرگی و والایی دانش و دانشیان. این آوردهها و برداشتها را در همگی آموزشنامهها میبینیم. برای نمونه بنگرید به منیة المرید فی أدب المفید و المستفید شهید ثانی و ترجمهی فارسی آن: آداب تعلیم و تعلم در اسلام به دست دکتر سید محمد باقر حجّتی، و به ویژه کتاب آموزشنامه فرهنگ فرادهی و فراگیری در اسلام از بدرالدین جماعه، گزارش و پژوهش محمد حسین ساکت (تهران، نشرنی، چاپ اول، 1388)، صص195-205. این بخش از آموزشنامهها الگوبرداری از یکدیگر است.
3- حسن بزون، المعرفة عند الغزّالی، ص50.
4- غزّالی، احیاء، ج1، ص117.
5- همان.
6- احمد خواجه، الآداب التعاملیة فی فكرة الامام الغزّالى (بیروت، المؤسسة الجامعیة الدّراسات و النشر و التوزیع، الطبعة الاولی، 1406هـ / 1986م)، ص132.
7- غزّالی، احیاء، ج1، ص120.
8- همان، صص121-122.
9- احمد خواجه، الآداب التعاملیه، ص135؛ به نقل از ارشاد الادیب یاقوت، ج5، ص272.
10- احیاء، ج1، ص122.
11- ابن عبدریّه، العقد الفرید، تحقیق محمد سعد العریان (بیروت، دارالفکر، بیتا)، ج2، ص73. 12- احیاء، ج1، ص123.
13- همان، ص124، ش230.
14- احیاء، ج1، ص124.
15- احمد خواجه، پیشسین، ص138.
16- آدم متز، الحضارة الاسلامیة فى القرن الرابع الهجرى، ترجمة محمد عبدالهادى ابوریدة (بیروت، دارالکتاب العربی، قاهره، مطبعة الخانجی، الطبعة الرابعة، 1387هـ/ 1967م)، ج1، ص319 قراگزلو این کتاب را به فارسی ترجمه کرده است.
17- متز، همان.
18- ابن قتیبة، عیون الأخبار (مصر، دارالكتب المصریة، 1343هـ / 1925م)، ج1، ص129. این سخن ابن قتیبه در المخلاة شیخ بهائی (م: 1003هـ) (چاپ مصر، ص 1328) این گونه آمده است: «کسی که بخواهد عالم (دانشمند) باشد باید یک رشته را بجوید؛ و هرکس بخواهد ادیب باشد باید از دانشها سر دربیاورد.»
19- تاج الدین سبکی، طبقات الشافعیة اکبری (بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر و التوزیع، الطبعة الثانیة، بىتا)، ج3، ص259.
20- احیاء، ج1، صص125-126.
21-احیاء، ج1، ص126.
22- همان، صص126-127.
23- ابوطالب مکّی، قوت القلوب (مصر،1310)، ج1، ص141.
24- احمد خواجه، الآداب التعاملیة، ص140.
25- احیاء، ج1، صص126-127؛ عبدالامیر شمس الدین، /الفکر التربوی عند الغزّالی، صص199-200؛ احمد خواجه، الآداب التعاملیة. ص141.
26- احیاء، ج1، صص131-132.
27- این حدیث را ابو داود، نسائی، ابن ماجه و ابن حیان به روایت از ابوهُریره آوردهاند.
28- احیاء، ج1، ص132.
29- ابن قتیبه، عیوز، الأخبار، ج5، ص120.
30- احیاء، ج1، صص133-134.
31- احمد خواجه، الآداب التعاملیة، ص143.
32- سبکی، طبقات، ج2، ص169.
33- احیاء، ج1، صص134-135.
34- همان؛ 135.
35- احیاء، ج1، ص136.
36- ابن جوزی، عبدالرحمن بن علی، تلبیس ابلیس (مصر، ادارة الطباعة المنیریة، 368، هـ)؛ بیروت، فست دارالکتاب من العلمیة، بیتا)، ص328.
37- احیاء، ج1، صص136-137.
38- همان، ص137.
39- شمس الدین، الفکر التربوی عند الغزّالی، صص203-204.
40- احیاء، ج1، ص138.
41- همان، ص138.
42- ابن عبد ربه، العقد الفرید، ج2، ص76: این سخن از زیاد است.
43- ابن قتیبة، عیون الأخبار، ج5، ص125.
44- آقای محسن قرائتی روزی در سیما میگفت: کسی از من پرسید: آیا شما آخوندها به هر چه میگویید رفتار میکنید؟ از او پرسیدم: شما چه کارهاید؟ پاسخ داد: کفش میدوزم. پرسیدم: همهی کفشهایی را که میدوزی خودت پا میکنی؟ آقا به ما میگویند اهل علم نه اهل عمل!
یاد شعر حافظ افتادم که:
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند *** چون به خلوت میرسند آن کار دیگر میکنند
گوییا باور نمیدارند روز داوری *** کاینهمه مکر و دَغَل در کار داور میکنند
پندآموز است که دست کم بدانیم چرا اندرزها کارگر نمیافتد و از مرز گوشها نمیگذرد و بر دلها نمینشیند.
45- شادروان علی اصغر حکمت بخشهایی از این رساله را به فارسی ترجمه کرده است.
46- برای نمونه بنگرید به عبدالامیر شمس الدین، الفکرالتربوی عند الغزّالی، صص229-235.
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}