نویسندگان:
سیدکاظم سیدباقری (1) محمد حسنی (2) بتول ملاشفیعی (3)
 

چکیده

اندیشه‌های سلفی و تکفیری در حوزه‌ی تمدن اسلامی پیشینه‌ای طولانی دارد، اما از حدود پنجاه سال اخیر، تبدیل آن گمانه‌ها و خرده‌پندارها به «جریان»، سرآغازی پر خطر برای جهان اسلام شده است. هر چند عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی تک عاملی نیست، اما سوگمندانه با توجه به اندیشه‌ها و رفتار نابخردانه‌ای که این جریان‌ها داشته‌اند، می‌توان باور داشت که آنها یکی از عوامل عقب‌ماندگی جوامع اسلامی و تداوم آن بوده‌اند. پرسش اصلی این نوشتار به چیستی آثار سیاسی - اجتماعی جریان‌های تکفیری بر عقب‌ماندگی جوامع اسلامی می‌پردازد. در فرضیه نوشته بر این امر تأکید شده است که از دیدگاه اسلامی، با توجه به عناصری چون خردگرایی، همگرایی اجتماعی، شایسته سالاری، امنیت همه جانبه، تعاملات و گفت‌ و گوهای مثبت و منطقی، دولت‌های پاسخ‌گو و رعایت حقوق شهروندی که در گستره‌ی پیشرفت مطلوب مطرح‌اند، پیامدهای این جریان‌ها را می‌توان در مواردی چون نظم، نظام ستیزی، گسترش تفرقه مذهبی و گسست اجتماعی؛ ناامنی، کشتار و خشونت‌آفرینی؛ از میان بردن بسترهای عقلانیت و گفت وگوی منطقی و روی کار آمدن دولت‌های استبدادی، رصد و ارزیابی کرد، که نقشی کلیدی در عدم پیشرفت کشورهای اسلامی و عقب‌ماندگی آنها داشته‌اند.

مقدمه

کشورهای اسلامی، به ویژه در سده‌ی اخیر، گرفتار جریان‌ها و وضعیتی شده‌اند که آنها را از پیشرفت و رسیدن به جایگاه شایسته و بایسته خود باز داشته است. اختلافات و تفرقه‌ی مذهبی، منازعات قومی - قبیله‌ای، کشمکش‌های مرزی، دخالت قدرت‌های بزرگ، استعمار، استبداد، خرافه‌پرستی، ناشایستگی حاکمان و چیرگی روحیه‌ی سرخوردگی و انزوا، کشورهای اسلامی را با چالش‌هایی جدی مواجه کرده است، اما آنچه در چند دهه‌ی اخیر جلوه بیشتری داشته و مجموعه‌ای از عقل ستیزی، جمود، سنگ‌اندیشی، خودمحوری، خودشیفتگی و حق پنداری را به همراه دارد، جریان‌های تکفیری است که پیامدهای خطرناکی برای جهان اسلام در پی داشته و سر از پراکندگی، تشتت، ترور، قتل و کشتار درآورده است؛ اموری که این کشورها را از حرکت خود به سوی پیشرفت باز داشته و با اندکی تأمل در دو سده‌ی اخیر میتوان برخی عوامل عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی را در این امور جست‌وجو کرد.
مسلک وهابیت، با آنکه به نام پیراستن اسلام از بدعت گمراهان و باز گرداندن آن به شیوه «سلف صالح» آغاز شد، به یکی از موانع پویایی و پیشرفت اندیشه مسلمانان تبدیل شد؛ چنان که پیروانش در شمار وامانده‌ترین ملت‌های مسلمان به شمار می‌آیند. از این گذشته، کشتارها و ویرانی‌هایی که وهابیان در سرزمین‌های اسلامی مرتکب شدند، بر تعصب‌ها و کشاکش‌های فرقه‌ای میان مسلمانان افزود. وهابیان در شناخت و شناساندن اسلام سلف و مبانی اصلی و خالص آن، آگاهی نداشتند. از این جهت به نظر همه مذاهب اسلامی - به جز حنبلی‌ها - عقاید وهابیان، درباره معنای بدعت و حرمت زیارت مقابر و ذبح و نذر و شفاعت و جز آن، با اصول اسلامی مطابقت ندارد. (4)
در نوشته‌ی حاضر به دنبال پاسخ به این پرسش هستیم که جریان‌های تکفیری از حیث سیاسی - اجتماعی چه اثری بر عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی داشته‌اند. به بیان دیگر، این جریان‌ها و اندیشه‌ی سلفی‌گری، چه نقشی در عقب ماندن کشورهای اسلامی داشته‌اند که این کشورها به پیشرفت مطلوب و توسعه‌ی سیاسی - اجتماعی، اسلامی قرآنی دست نیافته‌اند. برای پاسخ به این پرسش بر آنیم با تحلیل و بررسی ویژگی‌های دولت پیشرفته، که غالباً در عناصری چون خردگرایی، همگرایی اجتماعی، مدارا، امنیت همه جانبه، تعاملات و گفت‌وگوهای مثبت و منطقی، دولت‌های پاسخ‌گو و رعایت حقوق شهروندی جلوه‌گر می‌شود، به اندیشه‌های ضد توسعه‌ی تکفیری، پیامدها و آثار سیاسی - اجتماعی آن بپردازیم که در مواردی چون گسترش تفرقه مذهبی و گسست اجتماعی، ناامنی و خشونت‌آفرینی، از میان بردن بسترهای عقلانیت و گفت وگوی منطقی، روی کار آمدن دولت‌های استبدادی و... قابل رصد و ارزیابی است؛ اموری که هر یک نقشی کلیدی در عدم پیشرفت و عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی داشته‌اند.
یکی از کلید‌واژه‌های این نوشته، «جریان‌های تکفیری» است. منظور از «جریان»، خرده گفتمان‌ها یا ریزه جنبش‌های سلفی - تکفیری نیست، بلکه منظور طیف وسیعی از اصول فکری، گفتارها، اندیشه‌ها و رفتارهاست که برخاسته از اندیشه ظاهر انگارانه و تهمت‌افکنانه‌ی ارتداد و خروج اکثریت مسلمانان از دایره‌ی اسلام است که به رفتارهای خطرناک و خطرساز روی آورده‌اند و در گستره‌ای نسبتاً وسیع پذیرفته شده‌اند. در این جریان‌ها، اسلوب‌های عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص ظاهری قرآن، بدون تفسیر و تأویل و احادیث مطرح است. یاد‌آوری این نکته نیز بایسته است که جریان‌های سلفی دارای گروه‌ها، خوانش‌ها و طیف‌های متعدد و گاه در برخی امور متضاد، هستند، آن گونه که همه‌ی سلفی‌ها، تکفیری نیستند، بلکه برخی از طیف‌های خاص و افراطی از این گروه‌ها، این ویژگی‌ را دارند.
در ادامه، ضمن بررسی ویژگی‌های دولت مطلوب و پیشرفته، آسیب‌رسانی جریان‌های تکفیری به آن ویژگی‌ها در کشورهای اسلامی را بررسی می‌کنیم.

1. ویژگی‌های جامعه‌ی پیشرفته (5)

نقطه‌ی عطف پیشرفت و دور شدن از عقب‌ماندگی، گذار از وضعیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نامطلوب به وضعیتی مطلوب‌تر است که در آن، انسان، توانایی بیشتری در مهار سرنوشت و زندگی خود دارد. (6) در فرآیند پیشرفت بومی - اسلامی و با نگرشی منطقی، لزومی ندارد که جوامع عقب مانده یا عقب نگه داشته شده، حتماً در مسیر توسعه و تجزبه‌ی غربی حرکت کنند، بلکه این جوامع می‌توانند در بستر جغرافیای فکری و فرهنگی خاص خود به سوی پویایی ببالند و ارزش‌ها، هنجارها و ایستارهای بومی و هویت خویشتن را حفظ کنند. با این نگره است که در فرآیندی سنجیده، بسترهای تحول همه جانبه‌ی فردی و اجتماعی در راستای اهداف متعالی فراهم شده، زمینه‌های خلیفگی خداوند و سعادت انسان‌ها به وجود می‌آید.
در این نوشتار، می‌کوشیم ویژگی‌های جامعه‌ی پیشرفته را از منظری اسلامی بررسی کنیم و سپس نقش نیروهای سلفی - تکفیری در عقب ماندگی و عدم حرکت کشورهای اسلامی به سوی این ویژگی‌ها را یاد‌آور شویم.

1-1. خردگرایی

برخی خردگرایی را به معنای تبعیت کامل از استدلال صحیح می‌دانند، هنگامی حکمی عقلانی است که همراه با احساسات، عواطف، تعبد یا گزینش‌های خودسرانه و بلادلیل نباشد. (7) برخی در قالب تعریف عقل، چهار کارکرد برای آن ذکر کرده‌اند:
1. عقل، وسیله نهاد شده در انسان برای تفکر، شعور، اراده، ممارست فهم، ادراک، حکم و داوری است؛
2. عقل، موهبتی برای فهم و زیرکی و متفاوت از احساس است؛
3. عقل مترادف با رشد است، قدرتی بالفعل برای استنتاج و برداشت از نتایج و دلالت‌های صحیح؛
4. عقل، درک و داوریِ صواب و سالم، هماهنگ با منطق است. (8)
بنابراین، عقل به انسان یاری می‌دهد تا با فهم مسائل گوناگون، به استنتاج و برداشت از دلالت‌های صحیح بپردازد و داوری آن هماهنگ با منطق باشد. در این معنا، عقل قوه‌ای است که در حوزه‌ی فردی و عمل سیاسی - اجتماعی به آدمی شناخت مطابق با واقع می‌بخشد و در حوزه‌ی رفتارهای شایسته و شناخت حق از باطل به او یاری می‌‌دهد؛ این در حالی است که حجیّت شرع و نقل نیز برآمده از عقل است. به تعبیر ملاصدرا، «خرد، بنیاد و ریشه‌ی نقل است، آسیب رساندن به آن، برای تصحیح نقل، به عقل و نقل، هر دو، آسیب می‌زند». (9)
انسان با چراغ عقل به ساحت‌هایی نو دست می‌یابد. مراحل پیشرفت جوامع همواره به مدد خردورزی بوده که خداوند آن را در سرشت انسان به ودیعت نهاده است. در فرهنگ اسلامی تأکید شده که خرد، مرکب دانش است، علی (علیه السلام) در خطبه اول نهج‌البلاغه به دو امر کلیدی در آموزه‌های دینی اشاره می‌کند که همانا «پیمان فطرت» و «گنجینه‌های عقل» است. ایشان می‌فرماید: «پس خداوند فرستادگان خود را در میان مردم برانگیخت و پیامبرانش را پی در پی به سوی آنان فرستاد تا پیمان فطرت را از آنان مطالبه کنند و... گنج‌های نهفته عقل‌ها را برایشان بیرون کشند و آیات قدرت خدا را به آنان نشان دهند». (10) در کلامی دیگر، ایشان به جنبه‌ی عقل عملی اشاره دارد که: «برترین مردم از نظرگاه عقلی، کسی است که امر معاش خود را اندازه‌گیری کند و در اصلاح معاد خود، کوشاترین باشد.»
(11)
هنگامی که خردورزی به عرصه‌ی اجتماعی - سیاسی وارد شود، نظام‌های سیاسی می‌کوشند به قانون‌گذاری، نظارت، برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری معقول و سنجیده بپردازند و با در نظر داشتن راهبردهای دستیابی به عقل جمعی مانند مشورت، مصلحت همگانی، هم فکری و مشارکت سیاسی - اجتماعی در فرآیندی حساب شده و به دور از پیش‌داوری، جزم‌اندیشی و خود شیفتگی به مرحله‌ای دست یابند که جامعه‌ی خود را از نقطه‌ی آشفته و ناهنجار به در آورده و به سوی جامعه‌ی مطلوب و بسامان حرکت دهند. در این گونه نظام‌ها، انسان رفتار عقلایی پیدا کرده، آن راهوشمندانه تنظیم می‌کند، این ویژگی به انسان، آگاهی می‌بخشد و به او یاری می‌دهد تا از داشته‌های فکری خود بهره‌ی درست ببرد و برای رسیدن به وضعیت برتر، برنامه‌ریزی حساب شده و خردورزانه کند. می‌توان دریافت که با عدم حضور عقلانیت، بسترها برای تصمیمات فردی، ناسنجیده و استبدادی و رفتارهای احساسی، غیر عقلی و خشن فراهم می‌شود.

2-1. حاکمیت شایستگان

دولت معقول و کشور توسعه یافته، بر پایه‌ی حکومت صالحان و شایستگان برپا می‌شود. در فرهنگ اسلامی نیز، بر این ویژگی تأکید شده است. بر اساس آموزه‌های قرآن، انبیا و هدایت‌گران جامعه، شایستگان و برترین افراد در زمانه‌ی خود بوده‌اند. (12)
رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در بیانی می‌فرماید: «اگر زمامدار جامعه اسلامی، فردی را برای اداره امور حکومت برگزیند؛ در حالی که نیروهایی توانمندتر با شایستگی بیشتر و آگاهی افزون‌تر به قوانین الاهی و دستورهای دینی، سراغ داشته باشد، به خدای متعال، رسول او و همه‌ی مسلمانان، خیانت کرده است». (13)
در کلامی از امام باقر (علیه السلام) بر این نکته‌ی کلیدی تأکید شده است که زمامداری شایستگان موجب ماندگاری اسلام می‌شود:
به راستی که از عوامل بقا و ماندگاری اسلام و مسلمین آن است که اموال نزد کسی باشد که حق آن را می‌شناسد و می‌تواند به نیکی و درستی از آن استفاده کند و اما از موارد نابودی و فنای اسلام و مسلمین آن است که اموال در دست کسی بگردد که حق را نمی‌شناسد و آن را به نیکی و روش صحیح، به کار نمی‌برد. (14)
با سلطه‌ی عقلانیت بر رفتار دولت‌ها، شایستگان در مسند قدرت قرار می‌گیرند و دولت می‌تواند در فراگردی اثر‌گذار، امور جاری جامعه‌ی خود را اصلاح و بهسازی کند. با این وصف، در دولت مطلوب، گروه‌گرایی، قومیت ‌گرایی، فامیل محوری، هواپرستی، شخصیت‌زدگی و تنگ‌نظری، که از موانع جدی در مسیر نیل به پیشرفت به حساب می‌آیند، جایی نخواهد داشت. با حاکمیت این اصل در جامعه، مدیریت و حاکمیت خلّاق، توانایی و مهارت افراد به همراه روحیه مسئولیت‌پذیری آنان بروز می‌یابد، بستر مطلوب برای توزیع قدرت، نظارت بر آن، تقسیم وظایف و مسئولیت‌ها میان نخبگان جامعه فراهم می‌شود و فرآیند اصلاح امور شتاب می‌گیرد.

3-1. استفاده‌ی بهینه از قدرت

از ویژگی‌های عمده‌ی دولت پیشرفته و توسعه‌گرا در نگرش اسلامی، استفاده‌ی بهینه از قدرتی است که در اختیار دارد، اما هنگامی که قدرت، از مدار حقیقی خود دور افتد، در جهت ظلم و ستم و منافع شخصی قرار می‌گیرد. در نظام سیاسی مطلوب، دولت از امکانات و اختیاراتی را که دارد، بیشترین بهره را برای منافع ملی و بر پایی اصول و ارزش‌های انسانی به کار می‌گیرد. در اندیشه‌ی سیاسی اسلام، بر این امر تأکید شده است. علی (علیه السلام) خطاب به کارگزار خود در آذربایجان می‌گوید: «قدرت در اختیار تو برای شکار طعمه نیست، بلکه امانتی بر گردن توست وتو را نرسد که با مردم، به دلخواه عمل کنی»؛ (15) و به ابن‌عباس می‌گوید: «قدرت خود را برای مال‌اندوزی به کار نگیری و نخواهی که با آن خشم خود فرو نشانی، بلکه باید با آن باطل برافتد و حق برآید». (16)

4-1. قانون مداری

قانون‌مداری، یکی از اساسی‌ترین معیارهای پیشرفت است؛ در جوامع بدوی و عقب‌مانده، غالباً بر رفتار حاکمان و شهروندان، قانون حکومت ندارد و سخن رئیس قبیله یا پادشاه، قانون نانوشته‌ی حاکم است. اما قانون مرز و سنجه‌ی فعالیت‌های دولت توسعه‌گراست و سنجش‌گری امور با قانون به سامان می‌رسد. «قانون ضابطه‌ای کلی است که بر افراد منطبق [شده] و حکم همه‌ی آنها با آن ضابطه شناخته می‌شود». (17) در این گونه جوامع، کسی به خود حق نمی‌دهد خارج از معیارهای وضع شده، رفتاری انجام دهد، آن گونه که تفسیر خودسرانه‌ی قانون و قانون‌گذاری خارجی از فرآیندهای مرسوم و تثبیت شده نیز حق کسی نیست، و افراد نمی‌توانند خود را مدار و معیار قانون بپندارند. با حاکمیت قانون، آزادی‌ها و حقوق شهروندی نیز رعایت می‌شود. «اگر روح آزادی بر جامعه حکم‌فرما باشد، عقل به من می‌گوید که الزام قانونی، عادلانه و به حق است. آنچه امکان می‌دهد مردم با هم زندگی کنند، حق و قانون است. استبداد، قانون را برمی‌اندازد». (18) با خودکامگی، دولت به قدرتی فراگیر دست می‌یابد، حقوق مردم، جایگاهی ندارد و چنین دولتی به هیچ گونه اصلاحی در جامعه تن نمی‌دهد و به جلو حرکت نمی‌کند. با التزام حاکمیت و شهروندان به قانون، رفتارها چارچوبدار و سنجیده شده، از هرگونه عمل خودسرانه و خشونت‌آمیز جلوگیری می‌شود. با قانون؛ به ویژه آن هنگام که دولت بر اساس آن عمل می‌کند، زمینه‌های پایدار اصلاح و عدالت اجتماعی به وجود می‌آید. اما آنگاه که دولت تن به قانون ندهد، جامعه‌ای ناامن و نابسامان شکل می‌گیرد و مقدمات آشفتگی‌ها و خشونت‌ها در جامعه فراهم می‌شود، به تعبیر علی (علیه السلام):
هنگامی که زمامدار با ملّت خود از سر زورگویی و اجحاف درآید، اختلاف کلمه رخ می‌دهد، نشانه‌های جور آشکار می‌شود، دغل کاری در دین، فزونی می‌یابد و راه‌های اصلی سنّت، متروک می‌ماند. هوا و هوس مبنای عمل قرار می‌گیرد و قانون به تعطیلی کشیده می‌شود، بیماری‌های نفسانی فزونی می‌گیرد، چنان که از به تعطیل کشیده شدن حقّ، هر چند بزرگ باشد، و عملی شدن باطل، گر چه چشم‌گیر، کسی احساس نگرانی نمی‌کند. پس نیکان به ذلّت می‌افتند و اشرار عزّت می‌یابند و کیفرهای الهی در نزد بندگان بس گردان می‌نماید. (19)
در ادامه نشان داده می‌شود که در کشورهای اسلامی این اصول حضور ندارند، همچنین در جامعه‌ی مطلوبی که تکفیری‌ها تصویر می‌کنند نیز این ویژگی‌ها یا جایگاهی ندارند یا حضوری کم رنگ دارند.

2. اصول حرکتی (20) جریان تکفیری

چون به دقت می‌نگریم، در می‌یابیم که جریان‌های تکفیری بر اساس اصولی حرکت می‌کنند که می‌تواند نوع رفتار و گفتار آنها را توجیه و تعبیر کند؛ اصولی که خطرناک است و بسیاری از بحران‌ها و تنش‌ها را باید در آنها ردیابی کرد. نگاه به برخی از اصول وهابیت، گستره گفتمان اعتقادی آنها و شیوه‌ بازنمایی آن در حوزه‌های مختلف را مشخص می‌کند. مدافعان این جریان، با توجه به نگرش‌های سطحی و ظاهر‌بینانه، معتقدند هر اظهار ارادت و تعظیمی پرسش به شمار می‌آید و انجام دهنده‌ی آن، سزاوار مرگ است؛ و اگر کسی از غیر خداوند شفاعت جوید، کافر است؛ همانگونه که اگر دست یاری به سوی غیر خدا دراز کند نیز کافر می‌شود. در عرصه‌ی علم و دانش نیز معتقدند علمی که پایه و ریشه‌ی قرآنی نداشته یا برگرفته از سنت نبوی و برداشت‌های ضروری عقل نباشد بر خطاست و گمراه کننده، همان‌گونه که تفسیر قرآن بر اساس تأویل را نیز به دور از هدایت می‌دانند. با توجه به اثر‌گذاری جدی این اصول در رفتار و گفتار جریان‌های تکفیری، در ادامه، به اختصار، به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

1-2. حذف اجتهاد

یکی از اصول فکری جریان تکفیری، مخالفت با عقل، فلسفه، اجتهاد، تفسیر قرآن، تصوف و عرفان است و هرگونه نوآوری را بدعت (21) تلقی می‌کنند. در این قسمت، فقط بحث مخالفت با اجتهاد و حذف آن از فراگرد فهم روشمند نصوص دینی را بررسی می‌کنیم؛ امری که مراجعه‌ی مستقیم به متون برای فهم دین را تنها راه درست می‌شناسد حتی اگر فرد فهمنده، تخصص کافی در مراجعه و فهم متون نیز نداشته باشد. با این اصل عملیاتی، آنها در برابر «تقلید»، سخن از «مراجعه مستقیم به نص» و «پیروی از نص» را مطرح کردند، با این وصف، تناسباتی که بر اساس اجتهاد و تقلید و مراجعه‌ی به متخصص شکل می‌گرفت را نادیده انگاشته، زمینه‌های تصدیق هرگونه فهمی کارشناسی نشده از متون را فهم کردند؛ با این فهم و برداشت، مجتهدین و مفتیان نیز حذف شدند. ازعوارض حذف این روش و باور نداشتن به اجتهاد آن است که شخص تکفیری، خود را توانمند برای فهم قرآن و سنت می‌داند، به متون دینی مراجعه می‌کند، فهم خود را درست می‌پندارد و برای عملی کردن آن، دست به اقدام و عمل می‌زند.
این امر سر از فرآیند خطرناک هرج و مرج در فهم متن، خوداجتهادی و وظیفه‌پنداری و عمل‌گرایی احساسی، رفتار ناروشمند و عملیات‌های نابخردانه درمی‌آورد و می‌تواند برای موجودیت هر سامانه‌ی فکری خطرآفرین باشد.
این نگرش سلبی، ریشه در ضدیت با عقلانیت و منطق دارد که خود به واپس‌گرایی، تعصب و دگماتیسم می‌رسد؛ این جریان، مانع نو‌آوری و نواندیشی می‌شود و عامل عقب‌ماندگی جوامع اسلامی می‌شود. این در حالی است که حتی برخی از عالمان نواندیش و مصلح اهل سنت نیز، که در مذهبشان «اجتهاد» جایی نداشت، در سده‌ی اخیر، اصل اجتهاد را پذیرفتند و به لوازم آن تن در دادند. زیرا می‌دانستند با تقلید صرف همه راه‌های پیشرفت و رسیدن به اصلاح و بازخوانی متون دینی، مسدود است. نمونه بارز این بحث را می‌توان در اندیشه اصلاحی «محمد عبده» یافت. زیرا معیار «ملاحظه عقلایی حقیقت دینی»، که در اندیشه وی جلوه روشنی داشت، پای در اجتهاد داشت. به نظر می‌آید روحیه‌ای تازه، درک عمیقی از ضرورت در روش بررسی مسائل عقلی توسط او به میان آمده بود. خردباوری راهی جز اجتناب از تقلید و پیروی جاهلانه ندارد و با گذر زمان هدف اصلی عبده و پیروانش، بیش از پیش به گسستن زنجیر قالب‌های «استدلال تقلیدی» گروید و دقیقاً همین نقطه عزیمت و جدایی اصلاح‌طلبان از «بنیادگرایان مقلد» است. (22)
محمد عبده معتقد بود که گروه‌های وهابی و حدیث‌گرا، چنین می‌پندارند که غبار تقلید را زدوده‌اند و پرده‌ها و موانعی را که میان آنها و تأمل در آیات قرآن و متون روایات وجود دارد کنار زده‌اند. اما این گروه، از گروه علمای مقلد، تنگ‌نظرتر و متعصب‌تر هستند. این گروه معتقدند که باید ظاهر الفاظ را اخذ، و به آن عمل کرد، بدون آنکه به اصولی که دین بر آن بنا شده است، توجه داشته باشند. در واقع این گروه‌ها، نه دوستدار علم‌اند و نه علاقه‌مند به مدنیت و تمدن سالم. (23)
با نفی اجتهاد، جریان‌های تکفیری- سلفی، فاقد نظریه شده‌اند و این یعنی مراجعه به نص بدون نظریه. معنای آن امر ناروش‌مندی است و لذا هر حکمی که در نص هست باید به همان نحو اجرا شود و احتیاج به تأویل، تفسیر و توضیح ندارد. اگر در سلفیه‌ی قدیم، «اتباع اجتهادی» وجود داشت، یعنی مجتهدی بود که روش استنباط را به کار می‌بست و عامه‌ی مسلمانان از فتوای شرعی او، که شریعت‌شناسی متخصص بود، «تقلید» می‌کردند، اما سلفیه‌ی جدید، «اتباع» را نه در مقابل تفاسیر رها از نصوص دینی، بلکه در برابر «تقلید از مجتهد» قرار می‌دهند. بنابراین، حقیقت یا احکام عملی دین درست را باید از منابع و نصوص اصلی دین جست وجو کرد نه از کتاب‌هایی که فقیهان نگاشته‌اند.» (24)
این امر، تغییری اساسی در نوع برداشت‌ها ایجاد می‌کند و هرج و مرجی در فهم نصوص به وجود می‌آورد که دیدگاه شخصی افراد، بدون وساطت فقها، معنا‌دار و معتبر می‌شود. پس فرد خود جهاد می‌کند و نیازی به حکم حاکم ندارد. در این حال، شخص برداشت خود را به قرآن می‌چسباند و طبیعی است که علاوه بر احساس تکلیف، به نوعی برای اجرای دین نیز تقویت روحی - روانی می‌شود.
نوسلفیه، با تغییراتی که در روش‌شناسی گذشتگان ایجاد کرده‌اند، در وضعیت معرفتی و عملی خاصی متفاوت از قدما قرار گرفته‌اند. قدما، با تکیه بر نظریه‌ی «تصویب مجتهدان» نوعی تساهل و تسامح شناختی و عملی داشتند و ناگزیر، تحمل مخالفان خود را، دست کم در نظر، فرض دانسته و در عمل نیز کم و بیش شاهد تکثرگرایی آنها هستیم. اما نوسلفیه، برعکس، نه تنها بر غیر مسلمانان به دلیل فقدان توحیدشان می‌تازند، بلکه با استناد به «تکفیر» به غیریت‌سازی و خشونت در درون جوامع اسلامی نیز حکم می‌کنند. بسیاری از مشمول بدعت می‌دانند و مخالفان خود را با عنوان اهل بدعت، طرد و تکفیر می‌کنند. در بسیاری موارد تن به قوانین مدنی ناشی از حکومت این جوامع نمی‌دهند. مثلاً بی‌هیچ گذرنامه و روادیدی به کشورهای اسلامی وارد و خارج می‌شوند و به اقامت و تجارت می‌پردازند. نتیجه‌ی این روش، بی‌روشی و انکار فقه و تعطیل آن خواهد بود. (25)

2-2. خردستیزی

یکی از وجوه اصلی اندیشه‌های تکفیری آن است که در این جریان‌ها، عقل اندیشی و خردورزی وجود ندارد و بیشتر امور خود را بر اساس ظاهر متون تحلیل می‌کنند و از هرگونه تعمق و ژرف‌اندیشی، که لازمه‌ی عقلانیت است، دوری می‌کنند، این امر به یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های تکفیری‌ها انجامیده، که همانا ظاهرگرایی و ظاهراندیشی است. با توجه به این اصل، آنها با به کارگیری هرگونه شیوه عقلی، منطقی و استدلال اجتهادی و فقهی مخالف‌اند و به ظواهر آیات و احادیث نبوی برای فهم دین بسنده می‌کنند. پیامد این باور آن است که آنها به انحراف‌های پر خطر علمی و اعترافاتی خنده‌آور روی آوردند، برای نمونه خداوند را جسم پنداشتند و او را مرکّب فرض کردند. زیرا در ظاهر متن قرآن آمده است که: (یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ). (26)
جالب آنکه ناصرالدین البانی (1914-1999 م.) در سلسلة الأحادیث الضعیفة، نخستین حدیثی را که رد و انکار کرده و بطلان آن را اعلام می‌دارد، این حدیث است که: «الدین هو العقل و من لادین له لاعقل له»؛ و در ادامه تأکید می‌کند که: «از مسائلی که آگاهی بخشی به آن نیکوست، این نکته است که هیچ یک از احادیث مرتبط با فضیلت عقل، صحیح نیست؛ این احادیث یا ضعیف هستند یا ساختگی». (27) به همین ترتیب، «عبدالله بن باز» (1910- 1999 م)، مفتی سابق وهابی، برخلاف همه‌ی ادله‌ی قطعی عقلی و تجربی، همچنان بر باورهای قرون وسطایی حرکت خورشید و ثبات زمین تأکید می‌کند و معتقد است باور به ثبوت خورشید و بی‌حرکتی آن، کفر و گمراهی است. (28)
طبیعی است اندیشه‌ای که هرگونه تأمل عقلی - فلسفی و منطقی را انکار کند، دچار توابع و پیامدهای خطرناکی می‌شود که سر از احساسات بی‌اساس، خشونت‌های بی‌منطق و آشفتگی‌های فکری - فتوایی در می‌آورد که امروزه در فتاوا و نوشته‌های شیوخ سلفی- تکفیری دیده می‌شود. این در حالی است که سرآمدان اصلاح در جهان اسلام بر نقش بی‌بدیل عقل در پیشرفت جوامع اسلامی تأکید داشته‌اند؛ از جمله سید جمال، غلبه بر عقب‌ماندگی و انحطاط مسلمانان در ذهن می‌پروراند و همواره با استشهاد به متون دینی باور داشت که مسلمانان در مرحله اول با کنار نهادن عقل، که راهنمای سعادت آدمی است، و با فراموش کردن عهدی که با خدا بسته بودند و سستی در فرمانبرداری از بایدها و نبایدها و سرانجام با بی‌توجهی به سرنوشت خود زمینه‌های واماندگی خود را فراهم کردند. (29)
این امر همان آفتی است که به جریان‌های اصلاح طلبی در جهان اسلام وارد شد و آن را به عقب‌گرد و سیر قهقرایی مبتلا کرد. به بیان مطهری:
عامل عمده‌ای که سبب شد نهضت اسلامی، که از سید جمال شروع شد، از جلوه و رونق بیفتد، گرایش شدید مدّعیان اصلاح بعد از سید جمال و عبده به سوی وهابی‌گری و گرفتار شدن آنها در دایره تنگ اندیشه‌های محدود این مسلک است. اینها این نهضت را به نوعی سلفی‌گری تبدیل کردند و پیروی از سنت سلف را تا حد پیروی از ابن‌تیمیه حنبلی تنزل دادند و در حقیقت بازگشت به اسلام نخستین را به صورت بازگشت به حنبلی‌گری، که قشری‌ترین مذاهب اسلامی است، تفسیر کردند. روح انقلابی مبارزه با استعمار و استبداد، تبدیل شد به مبارزه با عقایدی که برخلاف معتقدات حنبلیان، مخصوصاً ابن‌تیمیه حنبلی، بود. (30)

3-2. عمل‌گرایی

بر اساس روش خردستیزانه‌ی سلفی‌ها در فهم متون دینی، آنها جلوی هرگونه فهم دیگر را گرفته، تنها خود را و فهم خود را بر حق می‌پندارند، بر آن تعصب می‌ورزند و متعصبانه برای اجرای هر آنچه خود درست می‌پندارند، رفتار می‌کنند. این امر زمینه‌ی رفتارهای خشونت‌‌آمیز را فراهم کرده است. لذا به آسانی خون، مال و ناموس دیگران را حلال می‌شمارند. با در نظر داشتن همین اصل است که می‌توان تأکید جریان‌های تکفیری بر مفهوم «جهاد» را دریافت. آنها برای درگیر کردن شهروندان در انجام جهاد، تلاش همه جانبه می‌کنند؛ متأسفانه پافشاری ناخردمندانه بر این امر چندان است که حتی کسی را که در جهاد آنها را همراهی نکند مستحق قتل و غارت می‌دانند؛ در ادامه‌ی مقاله به این امر بیشتر خواهیم پرداخت.
با توجه به آنچه به اختصار بیان شد، در ادامه می‌کوشیم نقش تخریب‌گر جریان‌های سلفی و تکفیری را در عدم پویش مسیر پیشرفت در کشورهای اسلامی بررسی کنیم.

3. پیامد جریان‌های تکفیری و عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی

چنان که گذشت، پیشرفت، عناصر و مؤلفه‌هایی دارد که با قرار گرفتن آنها در کنار هم، پویندگی جامعه به سوی پیشرفت، فراهم می‌شود، اما با توجه به اصول حرکتی جریان‌های تکفیری و رفتارهایی که مبتنی بر آن اصول انجام داده و می‌دهند، این جریان‌ها، هماره برخلاف جریان پیشرفت کشورهای اسلامی حرکت کرده‌اند و در فرآیند توسعه‌یافتگی و جریان رو به جلوی این کشورها، موانع جدی به وجود آورده‌اند. در ادامه به برخی از این تأثیرگذاری‌ها و پیامد اندیشه‌ها، گفتارها و رفتارهای آنها اشاره می‌کنیم.

1-3. رفتارهای نظم - نظام‌گریز

همان‌گونه که در مؤلفه‌های پیشرفت و حرکت به سوی جامعه‌ی مطلوب، اشاره کردیم، حاکمیت عقلانیت و خردورزی بر تصمیمات، اندیشه‌ها، رفتارها و گفتارها، اصلی کلیدی است، اما وقتی به رفتارها و امور نیروهای تکفیری می‌نگریم، رفتار آنها اصولاً نظام‌گریز، نظم‌ستیز و به دور از تشکیلات توسعه‌آور است. برای همین است که آنها مفاهیمی چون دولت - ملت را نیز محل تردید قرار می‌دهند. از آنجایی که دیگران را به سادگی وارد جرگه‌ی کفر و شرک می‌کنند، طبعاً حق یا حتی وظیفه و تکلیف خود می‌دانند تا با دیگران به جنگ و مبارزه برخیزند و خون، ناموس ومال دیگران را حلال بشمارند.
چنین است که خشونت و کشتار بی‌گناهان توجیه می‌شود، ترورها و عملیات‌های انتحاری وظیفه و گذرگاهی به سوی بهشت پنداشته می‌شود. لذا به غارت و چپاول فروشگاه‌ها، اموال عمومی و شخصی شهروندان دست می‌یازند و همه را توجیه می‌کنند. بهترین تعبیر از این گروه این است که آنها، نظم‌گریز و نظام‌گریزند. طبعاً این فرآیند، هیچ‌گاه جامعه‌ای را به سوی توسعه حرکت نمی‌دهد، بلکه آن را در عقب‌ماندگی خود تثبیت می‌کند. نمونه‌های فراوانی از این گونه کارها را می‌توان در گروه‌هایی مانند؛ القاعده، بوکوحرام، داعش، تکفیری‌های سوریه و سازمان‌های هجرت‌گرای مصر مشاهده کرد. برای نمونه، گروه سلفی - تکفیری بوکوحرام، (31) در نیجریه، که به حرمت آموزش و دانش غربی باور دارد، علاوه بر آنچه در ماه اخیر در خصوص ربایش بیش از 270 دانش‌آموز دختر انجام دادند، سال 2010 چندین عملیات مختلف هرج و مرج‌طلبانه و اقتدارگریز مرتکب شدند؛ از جمله، با حمله به زندانی، حدود هفتصد زندانی را آزاد کردند، و سه عملیات نظامی، شانزده حمله به پلیس، پنج حمله به دانشگاه‌ها و استادان، دو حمله به بانک‌ها و فروشگاه‌‎ها و سه حمله به کلیساها و مبلغان مسیحی همراه با قتل و کشتار و غارت انجام دادند. (32)
آنچه گروه داعش در عراق انجام می‌دهد نیز گوشه‌ای از همین وضعیت است که نابسامانی و عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی را بیش از پیش دامن می‌زند. همچنین این عملیات گروه طالبان در افغانستان، که برخلاف همه‌ی قوانین بین‌المللی، دیپلمات‌ها، خبرنگار و امدادرسانان ایرانی را، که مصونیت دیپلماتیک داشتند، به قتل رساندند در همین هنجارگریزی و نظام‌ستیزی قابل تحلیل است.
در باور این جریان‌ها، همه مسلمانان اعم از شیعه، سنی و به ویژه‌ صوفی‌ها که طیف وسیعی از اهل سنت را در بر می‌گیرند، مشرک‌اند و متهم به کفر جلی و آشکار. پس باید با آنها برخورد شود، توبه داده شوند و اگر توبه نکنند و از راهی که در پیش گرفته‌اند برنگردند، آنها را می‌کشند و اموالشان را به غنیمت می‌گیرند و میان نیروهای خود تقسیم می‌کنند.

2-3. وحدت‌ستیزی

با توجه به باورهای تنگ‌نظرانه‌ای که یاد‌آور شدیم، این جریان‌ها، یکی از لوازم توسعه و پیشرفت را، که همانا انسجام و وحدت است، نشانه رفته‌اند و زمینه‌های شقاق و گسست را در کشورهای اسلامی فراهم کرده‌اند، اختلافاتی که از گذرگاه عقیده عبور کرده، به همه‌ی ساحت‌های دیگر از جمله سیاست و اجتماع کشانده شده است، به گونه‌ای که در حلقه‌ی مسلمانی آنان، کمتر مسلمانی قرار می‌گیرد و بسیاری از آنها مستحق قتل و غارت می‌شوند. «سلفیه جدید با توسعه در دایره بدعت بسیاری از مسائل عملی و مذهبی و اختلافی را که سلفیه قدیم معمولاً در حوزه‌ی اختلافات اجتهادی قرار می‌دادند، مشمول بدعت می‌دانند و مخالفان خود را به عنوان اهل بدعت طرد و تکفیر می‌کنند و گاهی نیز به ابزاری دلخواهانه در توجیه حمله به مخالفان نوسلفی بدل می‌شود، این اندیشه بیانکه وجه مثبت آرا و اعمال انسان‌ها را ببیند، بیشتر دیدگاهی بدبین و عیب‌جویانه است، میل دارد مخالف مذهبی خود را اهل بدعت و بنابراین دشمن پندارد». (33) با این نگره، هم جامعه دچار اختناقی شدید در عرصه‌ی علمی می‌شود و هم در حوزه‌ی سیاسی - اجتماعی کسی احساس امنیت نمی‌کند.
بن و ریشه‌ی وحدت‌ستیزی و کافر پنداری مسلمانان را می‌توان در برخی از برداشت‌های وهابیون جست و جو کرد، زینی دحلان در الدُرر السّنیة فی الرّد علی الوهابیة در این باره می‌نویسد هنگامی که فردی می‌خواست از مذهب او (محمد بن عبدالوهاب) از روی رغبت یا اجبار پیروی کند، او را اول بار امر به شهادتین می‌کردند و سپس به او می‌گفتند که شهادت بده که قبلاً کافر بوده‌ای و پدر و مادرت و فلانی و فلانی، در حالی که شماری از علمای گذشته را نام می‌بردند، کافر مرده‌اند؛ اگر این شخص این شهادت‌ها را می‌پذیرفت، او را قبول می‌کردند، و گرنه او را می‌کشتند. نخستین کسی که به تکفیر امت اسلام تصریح کرد، محمد بن عبدالوهاب بود. سپس دیگران از او پیروی کردند. کسی که در حلقه‌ی او وارد می‌شد، اگر قبلاً حج به جا آورده بود، می‌گفتند باید دوباره حج را انجام دهد. زیرا حج اولی که انجام داده است، در حال شرک بوده و حج همچنان بر گردن اوست. (34)
بن‌باز در فتوایی آشکارا اعلام می‌کند که تقریب و وحدت میان شیعه و اهل سنت ممکن نیست. زیرا عقاید این دو با هم تفاوت دارد. وی سپس اشاره‌ای به بحث توحید، مسائل مرتبط با آن، دوستی صحابه و فضیلت ترتیبی خلفا می‌کند و در ادامه تأکید می‌کند که همان‌گونه که نمی‌شود اهل سنت با یهود، نصارا و بت‌پرستان در یک جا گرد هم آیند و وحدت داشته باشند، به دلایل اختلافات اعتقادی میان شیعه و اهل سنت، تقریب میان آنها نیز ناممکن است. (35) با اندکی جست و جو در میان فتاوا و باورهای شیوخ سلفی و تکفیری، به سادگی می‌توان به وجوه اختلاف افکنانه و وحدت ستیزانه‌ی این جریان‌ها در جهان اسلام پی برد.
هر چند درازنای زمان در کشورهای اسلامی به ما می‌گوید که فرقه‌ها و مذاهب مختلف مذهبی و کلامی در کنار هم زندگی کرده‌اند و قرن‌ها با هم و در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیز و همراه با گفت‌وگو داشته‌اند، اما با تأسف، باید باور کرد که در چند دهه‌ی اخیر، گروه‌ی تکفیری، با فتواها و نوشته‌های خود، زمینه‌های آرامش اجتماعی را، که لازمه‌ی پیشرفت جامعه است، از میان برده، زمینه‌های گسست اجتماعی و اختلافات خانمان‌برانداز را فراهم کرده‌اند. این نگرشی تفرقه‌انداز پای در کتب پدر خوانده‌ی تکفیری، یعنی ابن‌تیمیه، دارد؛ او که حکم به ارتداد سنت نیز می‌دهد، در کتاب مجموعة الفتاوی درباره‌ی تقلید از مذاهب اربعه می‌نویسد: «هر کس بگوید من در فقه و شریعت، شافعی‌ام و در اعتقاد و کلام اشعری هستم، به او می‌گوییم که این امر از اضداد و حتی از ارتداد است». (36) این درحالی است که بسیاری از اهل سنت امروزه در جهان اسلام، این گونه‌اند؛ یعنی از حیث فقهی، شافعی و از نظر کلامی، اشعری‌اند.
از دیگر سو، در دوره‌ی معاصر این اندیشه‌های قشری‌گرایانه، بازتولید شده‌اند؛ برای نمونه «ناصر البانی» (37) به سادگی حکم به کفر شیعیان و گمراهی امام خمینی می‌دهد. وی می‌نویسد:
به نظر ما، شیعه و هر آن که به آنان «رافضه» گفته می‌شود، شکی در کفر و گمراهی بسیاری از علمای آنان مانند [امام] خمینی نداریم، زیرا او در کتاب حکومت اسلامی خود کفر خویش را اظهار و اعلام کرده است. (38)
در وجه افراطی‌تر این اندیشه، بن‌باز، فتوا به قتل توده‌ی کثیری از مسلمانان از جمله شیعیان می‌دهد، او با بهانه قرار دادن بحث توسل می‌نویسد:
پیامبر مالک نفعی و ضرری نیست، طبعاً دیگران نیز به طریق اولی چنین‌اند، پس هر کس که در ایشان یا فردی صالح یا یکی از اولیا غلو کند و نوعی خداوندی برای او قائل شود، مثل آنکه بگوید: ای فلان مرا شفا بده، یا یاری کن، یا روزی بده و مانند این عبارات، این امر شرک و گمراهی است. چنین فردی اگر توبه کند و بر گردد، پس توبه داده می‌شود وگرنه، کشته می‌شود. (39)
سپس وی بحث توسل و واسطه قرار دادن میان خود و خداوند را نیز مطرح می‌کند و چنین فتوا می‌دهد که چنین شخصی نیز کافر است و در ضلالت بزرگ و وادی جهلی خطیر در افتاده است و در آتش جهنم خواهد بود.
با توجه به همین انگاره‌ها و فتاوای تفرقه‌افکنانه‌ای که تعداد آنها کم نیست، جریان وهابی - تکفیری، هیچ باوری به دشمن مشترک و لزوم وحدت شیعه و سنی ندارد. برای نمونه محمد‌السعودی، در کتابی به نام اصول مذهب الشیعة الإمامیة الاثنی عشریة، اشاره می‌کند که برخی از وحدت میان شیعه و سنی دم می‌زنند و اینکه آنها دستی یگانه و متحد باشند، اختلافات فرعی مذهبی را کنار بگذارند، در برابر دولت‌های صلیبی و یهودی‌ها و مداخلات آمریکا در جهان اسلام بایستند. این امر تا حدی اثرگذار نیز شده، تا جایی که شیخ محمود شلتوت فتوا صادر کرد که مذاهب پنج‌گانه اسلامی در جوهر و منابع یگانه‌اند، و سپس جواز تقلید از فقه جعفری را در کنار مذاهب چهارگانه اهل سنّت صادر کرد؛ وی ادعا می‌کند که شلتوت از کتب و عقاید شیعه آگاه نبوده است. سپس، نویسنده عقایدی خلاف واقع را به شیعه نسبت می‌دهد و در نهایت این پرسش را طرح می‌کند که آیا می‌توان با این گروه وحدت داشت؟ (40)
مجموعه‌ی این باورها، زمینه‌های گسست اجتماعی و اختلافات بنیان‌براندازی را در جوامع اسلامی به وجود آورد که مانع پیشرفت آنها شده و آنان را در مصیبت عقب‌ماندگی نگه می‌دارد.

3-3. ناامنی، خشونت و کشتار

از عوامل پیشرفت و شاخص‌های جامعه‌ی توسعه‌یافته آن است که با توجه به امنیت روحی، روانی، فکری، سیاسی و اجتماعی که بر آنها حکم‌فرما می‌شود، در آنها قتل و کشتار وجود ندارد، شهروندان دارای حرمت و امنیت مالی، جانی و ناموسی می‌شوند و کسی نمی‌تواند به حریم شخصی و حوزه‌ی حقوقی آنها تعرض کند. قانون، سامان‌بخش و تنظیم کننده‌ی همه‌ی رفتارها و برخوردهای میان شهروندان با خود یا کارگزاران حکومت با شهروندان است و هیچ کس حق ندارد، خارج از آن چارچوب عمل کند. این امنیت فراگیر و همه جانبه، یکی از بنیادی‌ترین عناصر پیشرفت است. تا امنیت به وجود نیاید و رفتارها بر اساس پایه‌ای عقلانی استوار نگردد و خشونت از جامعه دور نشود، نمی‌توان به پیشروی و حرکت جامعه‌ای به سوی نقطه‌ی مطلوب امید داشت. این امر در کشورهای اسلامی، متأسفانه در نیم قرن اخیر، به ویژه در دو دهه‌ی اخیر، با چالشی جدی رو به رو شده است. گروه‌های تکفیری به نام دین و به پندار خود، برای انجام دادن واجب دینی جهاد، به ناامنی در میان مسلمانان و کشورهای اسلامی روی آورده، خشونت‌های بسیاری آفریده‌اند. در برخی از کشورهای اسلامی، به ویژه کشورهایی که گرفتار رفتارها و اعمال خشونت‌آمیز سلفی و تکفیری بوده‌اند؛ قتل‌ها و کشتارهایی که گاه به سادگی انجام می‌شود، تصویر و تصور امنیت را از این کشورها برداشته است؛ امری که زمینه‌ها و بسترهای عقب‌ماندگی را در این کشورها فراهم کرده است.
این اندیشه خطرآفرین، ریشه در برخی باورهای غلط صدر اسلام دارد. برای نمونه، روحیه‌ی تکفیری با توجه به شعار «لاحکم الا الله»، به گونه‌ای بود که به هر گونه قدرت مستقر، اعتراض داشتند و آن را نامشروع می‌پنداشتند؛ بدین‌سان، با نفی وجوب و وجود حکومت، این حکم را تجویز می‌کردند که هر فرد مسلمان، بنا به تشخیص خود، اقدام به امر به معروف و نهی از منکر کند. این دو عقیده در امامت و حکومت، خوارج را پرخاشگر و مخالف سرسخت وضع موجود کرده بود. جنگ‌های فرقه اباضیه در جنوب خلیج فارس، به ویژه با سفاح و متوکّل، شهرت تاریخی دارند. (41) خوارج تمامی کسانی را که معتقد به اصول و مبانی آنها نبودند و هر کس را که مرتکب معاصی کبیره می‌شد کافر می‌شمردند و بدین گونه کشتن مخالفان را جایز، بلکه واجب، می‌دانستند. (42) آنها، عامه بلاد مسلمین را که در حقیقت تحت سلطه آنها نبود، دارالکفر می‌خواندند و جنگ با آن بلاد و قتل مردم آن را بر خویش جایز و لازم می‌شمردند. به همین سبب بود که در دو قرن، با خروج دائم و مکرر آنها در سراسر عالم اسلام جوی خون به راه افتاد. (43) زیرا معتقد به این باور افراطی بودند که امر به معروف و نهی از منکر، مشروط به چیزی نیست و در همه جا بدون استثنا باید این دستورالهی انجام شود. اینها به واسطه این عقاید، صبح کردند، در حالی که تمام مردم روی زمین را کافر و همه را مهدور‌الدّم و مخلّد در آتش می‌دانستند. (44) لذا می‌گفتند هر کس اندکی کفر و نفاق در او باشد، خروج بر وی واجب است. برخی از فرقه‌های خوارج، حتی بازنشستگان و خودداری کنندگان از جنگ را، گرچه طرفدار ایشان باشند، کافر قلمداد می‌کردند. (45)
استدلال برای حق شورش، از نظریه عمومی آنان از تکفیر، سرچشمه می‌گرفت؛ اول آنکه اگر خلیفه، گناه کبیره‌ای انجام دهد، مسلمان نیست و از همین روی قیام بر ضد او نه فقط یک حق بلکه اقدامی واجب است. دوم اینکه، با توجه به آنکه سرزمین تحت حاکمیت چنین رهبر و امامی نه دارالایمان، بلکه دارالکفر است، ریختن خون مردم عادی ساکن در آن سرزمین و حتی تلف کردن چهارپایان آنها رواست. از دیدگاه خوارج، مرتکب کبیره کافر و مرتد است، توبه‌ی او پذیرفته نمی‌شود و کشتن او نیز واجب است. (46) سوگمندانه این اصول غلط حتی گاه به شکلی خشن‌تر وارد جریان‌های تکفیری شده است. آنها با همین باورها بسیاری از مسلمانان را مشرک و کافر می‌انگارند و قتلشان را واجب.
این رویّه در نحوه‌ی برخورد پیشینیان وهابیون و سلفی‌ها قابل ردیابی است، نویسنده‌ی کتاب المنهج الاحمد می‌گوید در دوران کودکی می‌شنیدیم که هرگاه می‌خواستند فردی را به بی‌صبری و تعصب و پافشاری بر دیدگاه خویش بدون توجه به گفتار دیگران توصیف کنند، می‌گفتند: «او حنبلی است». هنوز هم مردم در همان شرایط این وصف را برای آن گونه افراد به کار می‌برند. (47) در همین کتاب آمده است که وهابیون به جنگ کسانی رفتند که در برخی از دیدگاه‌ها با آنان مخالف بودند، خواه در مسائل اصولی یا فرعی، همانند ستیز آنها با اشاعره و اعلام کفر این گروه و حمله به علمای آنها؛ همچنان که به ابواسحاق شیرازی شافعی حمله‌ور شدند و او را تکفیر کردند. این امر را درباره‌ی ابن‌جریر طبری، مفسر و مورخ نیز انجام دادند و هنگامی که از دنیا رفت، از دفن او نیز جلوگیری کردند، پس اطرافیان، او را شبانه در خانه‌اش دفن کردند. (48)
بخشی از این ادبیات، که بعدها خوانش‌های افراطی و تکفیری پیدا کرد، در آثار سید قطب، از جمله در آخرین کتاب وی به نام معالم فی الطریق جلوه‌گری کرد؛ هر چند شاید خود سید این افراط را نمی‌پذیرفت، اندیشه‌های او بر رفتار نیروهای تکفیری و جهادی اثر عمیقی داشت و توانست الهام‌بخش برخی اندیشه‌ها و رفتارهای این جریان‌ها باشد. او با تقسیم جوامع به «جاهلی» و «اسلامی» و روش‌ها به «منهج الاسلامی» و «منهج‌الجاهلی»، تلاش و ترغیب برای تشکیل جامعه‌ی اسلامی و طرد جامعه‌ی جاهلی را در جان جوانان و مسلمانان مصری دمید. او باور داشت که اکثر جوامع اسلامی، حتی اگر در آنها نماز و روزه برپا شود، جاهلی است. این جاهلیت بر اساس تعدی و تجاوز به سلطنت و حاکمیت خداوند در زمین است؛ حاکمیتی که از اخص ویژگی‌های پروردگار است. این جاهلیت، قدرت برتر را به بشر وا می‌گذارد و سپس نه به شکل جاهلیت نخستین، بلکه در قالب و ادعای حق وضع قوانین و ارزش‌ها، شرایع و نظم‌بخشی، برخی ارباب بعض دیگر می‌گردند و از راه زندگی الهی و مسیری که خداوند معین کرده است، دوری می‌جویند که این امر به سیطره‌ی سرمایه‌داری و استعمار می‌انجامد. پس در واقع، انسان‌ها به گونه‌ای یکدیگر را می‌پرستند، این در حالی است که در روش اسلامی، انسان باید تنها خداوند را عبادت کند؛ عبادتی که انسان را از بندگی انسان‌های دیگر رها می‌سازد. (49) با این حرکت آغازین، سید قطب در این کتاب معتقد است که باید از «جامعه‌ی جاهلی»، «تصورات جاهلی»، «تقلید جاهلی» و «رهبری جاهلی» دور شد و آن را تغییر داد و البته برای تغییر این جامعه، نخستین اقدام، دگرگونی در انفس و درون است، (50) لذا باید خودمان دست به اقدام و عمل بزنیم. وی می‌گوید:
افرادی که فکر می‌کنند مسلمان هستند و علیه انواع مظالم مبارزه بی‌امان را آغاز نمی‌کنند و در راه احیای حقوق لگدمال شده مستضعفین و مظلومین جوامع با جدیت عمل نمی‌کنند و تمام نیروهای مادی و معنوی خود را در مقابل طاغوت‌ها و جباران بسیج نمی‌کنند، آنها یا خطاکارند یا منافق و یا جاهل (51) به تمام قوانین و اصول اسلام هستند. (52)
در ادامه‌ی این فکر و مسیر، گروه‌های جهادی برای تغییر جوامع و حرکت آنها به سوی اسلامی شدن، شکل گرفت از جمله سازمان «جماعه المسلمین» یا «التفکیر و الهجره» (1977) به رهبری «شکری مصطفی» (53) (1942-1978). گروه اخیر با تحلیل اشتباه از متون دین و شرایط جهان اسلام، تقریباً همه‌ی مسلمانان را از دایره‌ی اسلام بیرون می‌کند و طبعاً مبارزه و مقاتله‌ی با آنان را واجب می‌داند؛ (54) پس از تکفیر، آنها وظیفه‌ی خود را دوری از اجتماعاتی دانستند که به تصور آنها در واقع مسلمان نبودند، پس چاره‌ای نمی‌ماند جز اینک از شهرها و اجتماع مسلمانان دوری کنند و هجرت. با تأثیرپذیری مستقیم از سید قطب، شکری مصطفی از جوامع موجود تعبیر به «جاهلیت مدرن» می‌کرد و گروه وی باور داشتند که باید از آنها دوری جست، و به تعبیر او «مفاصله کامله» داشت و به کوه‌ها پناه برد؛ مطبوعات مصر این گروه را «التکفیر و الهجره» نامیدند. (55)
در ادامه‌ی این فراگرد رو به رشد، پیروان فکری سید قطب، آثاری نوشتند که به نحوه‌ی توجیه کننده و هدایت‌گر رفتارهای خشونت‌آمیز، قتل‌ها و کشتارهای سلفی‌ها شد. برای نمونه، محمد عبدالسلام فرج (1962-1982م.) در کتابی به نام الجهاد، الفریضة الغائبة در این باره به نظریه‌سازی پرداخت و زمینه‌ی رفتارهای تندروانه و رادیکال را فراهم کرد. این فرد، همان کسی بود که بر عملیات و اجرای ترور انورسادات در 1981 تأکید داشت و برای اجرای آن، هم به خالد اسلامبولی کمک کرد و هم مقدمات اجرایی آن را فراهم ساخت. خالد از اعضای گروه «جهاد» بود که با فتوای عمر عبدالرحمن، سادات را ترور کرد و فریاد زد: «من خالد اسلامبولی هستم، فرعون مصر را کشتم و از مرگ باکی ندارم.» (56) این رفتار، مبنایی فکری داشت که در کتاب جهاد، فریضه‌ی فراموش شده، با استناد به دلایل شرعی و با تأثیر‌پذیری از سید قطب، جهاد را وظیفه‌ی هر مسلمانی اعلام کرد تا با حاکمان کشورهای اسلامی و مسلمانان مرتد مبارزه کند.
محمد عبدالسلام این پرسش را طرح می‌کند که آیا ما در دولت و کشور اسلامی زندگی می‌کنیم و ادامه می‌دهد که از شروط دولت اسلامی آن است که احکام اسلام بر آن حاکم باشد؛ طبعاً با نبود آن شرایط، جامعه و دولت اسلامی نیز شکل نگرفته است؛ سپس بیان می‌دارد که بر امت اسلام، برخلاف امت‌های پیشین، واجب است که اوضاع خویش را با انجام دادن جهاد تغییر دهند، نه آنکه منتظر بمانند تا خداوند بر دشمنان، عذابی از طریق زلزله یا فرو رفتن در زمین نازل کند. او به این آیه از قرآن کریم استدلال می‌کند که: (قَاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ‌). (57)
با این مقدمه، عبدالسلام فرج، وجوب قیام و شورش علیه حاکمان کافر را، که دشمن بعید (العدو البعید) است، یادآور می‌شود، اما در ادامه قول کسانی را که به اولویت آزادسازی قدرت و جنگ با صهیونیسم باور دارند رد می‌کند. بنابراین او مبارزه و جهاد با دشمن نزدیک (العدو القریب) را، که حاکمان کشورهای اسلامی را شامل می‌شود، ترجیح می‌دهد و واجب می‌شمارد. زیرا به نظر او، حکام جهان اسلام، در واقع موجب به وجود آمدن استعمار یهود ودیگران در کشورهای اسلامی شده‌اند. پس از آن، او دیدگاه کسانی را که جهاد در اسلام را تنها دفاعی می‌دانند، رد می‌کند و می‌نویسد که امروزه جهاد، واجب عینی بر هر مسلمانی، اعم از زن و مرد است، و اشاره دارد بر اینکه جهاد در راه خداوند، با همه‌ی اهمیت و بزرگی که برای آینده‌ی دین اسلام دارد، مورد اهمال و غفلت علمای زمانه واقع شده است، این عالمان خود را به تجاهل می‌زنند با اینکه می‌دانند، تنها راه برگشت و عزت دوباره‌ی اسلام با جهاد است... شکی نیست که طاغوت‌ها تنها با قدرت شمشیر از میان برداشته می‌شوند. (58) و سپس به این گفتار پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) استناد می‌دهد که فرمودند: « بعثتُ بالسیف». (59)
این جریان‌ها، در جست‌و‌جوی دارالاسلامی هستند که وجود ندارد، پس همه‌ی کشورهای اسلامی را وارد قلمرو دارالکفر می‌کنند و سپس می‌گویند برای رسیدن به آن جامعه‌ی مطلوب یا باید هجرت کرد یا جهاد؛ لذا اغلب به نام جهاد به درگیری و کشتار پرداخته‌اند.
این انگاره‌ها، به تشکیل گروه‌های جهادی و تکفیری از جمله «منظمه الجهاد» به هدایت عبدالسلام فرج انجامید؛ گروه‌هایی که جهاد را به عنوان وظیفه و تکلیف خویش می‌نگرند و آن را متوجه به منطقه و کشوری خاص نمی‌دانند، انجام وظیفه را محدود به مرز نمی‌کنند و همه‌ی پهنه‌ گیتی را صحنه‌ی عملیات می‌شناسند. ترورها و کشتارهایی که در آفریقا، اروپا، آمریکا و آسیا انجام شده و می‌شود، گواهی بر این مدعاست.
ادامه دهنده‌ی این جریان و حتی گاه شدیدتر از آن را می‌توان در فتاوای شیوخ سلفی در عربستان مشاهده کرد، برای نمونه، عبدالله بن‌باز، پس از طرح ادعای مشرک بودن شیعیان در مسائلی مانند توسل، زیارت، شفاعت و... امر به قتل ایشان، فتوا به جهاد و ضرورت کمک به جهادگران در برابر آنها می‌دهد و جالب آنکه خود اعتراف می‌کند که این امور در کشورهای بسیاری انجام می‌شود، و می‌نویسد: «پس واجب است داعیان به سوی خدا را یاری کنید، همراه با آنان قیام کنید و کسانی را که می‌خواهند بر آنان تعدی کنند یاری کنیم، زیرا این امر مصداق یاری دین خدا و جهاد در راه اوست». (60)
سوگمندانه باید اعتراف کرد که این تحلیل‌های ناقص و ناشایست، در بخشی از جماعت مسلمانان تأثیرگذار بوده و سازمان‌های مختلفی با نام‌های متفاوت در کشورهای مختلف اسلامی به وجود آمدند و در گام اول نیز با توجه به برداشت‌های ناروشمند از متون دینی، به سراغ جوامع اسلامی و مسلمین رفتند و به نام انجام جهاد، جنایت‌ها، کشتارها و ترورهای مختلفی انجام شد و می‌شود؛ امری که امروزه ما در کشورهای مختلف از جمله در عراق، افغانستان، پاکستان، سوریه، مصر و اردن شاهد آن هستیم. این باورها، زمینه‌های گسترده‌ی فروپاشی نظم عمومی، نظام‌های سیاسی، امنیت سرمایه‌گذاری، مشارکت عمومی، پشتیبانی سیاسی و پیشرفت در همه‌ی ساحت‌های جوامع را کند کرده، حتی رو به عقب می‌راند.

4-3. از میان بردن بسترهای گفت وگوی منطقی

یکی از شرایط حرکت در جهت پویندگی و پیشرفت، حاکم بودن شرایط تفاهم و گفت وگوی منطقی در میان شهروندان و حاکمیت سیاسی است؛ در فرآیند مفاهمه، همه‌ی امور، روندی استدلالی و همدلانه پیدا می‌کند و برای رسیدن به پیشرفت، هیچ‌گاه باب گفت و گو و استدلال منطقی بسته نمی‌شود، تا زمینه‌های پیشرفت در جامعه‌ی اسلامی فراهم شود و افراد به سادگی متهم به غیر خودی ببودن، ارتداد، شرک، کفر و مهدورالدم بودن، نشوند. برای رسیدن به پیشرفت و اهداف توسعه، حداکثری کردن ظرفیت‌ها و توانمندی کشورها، باید در میان شهروندان و حاکمیت، روش‌های خردورزانه، گفت وگو، مبادله‌ی واژه‌های سازنده، انتقادهای راه‌گشا، سازش و مذاکره وجود داشته باشد؛ با غالب شدن این گفتمان، فضای صلح و آشتی، در جامعه فراگیر شده، تعصب‌ها، بدگمانی‌ها، بداندیشی‌ها و تهمت‌زنی به دیگران از آن رخت بر بسته، بستر توسعه و ترقی فراهم شده و فضای جنگ، خشونت، تنش، درگیری و کشتار برچیده می‌شود که خود از عوامل مهم زمینه‌ساز عقب‌ماندگی و زوال است.
در جوامع دینی آفتی می‌تواند رشد کند که انسان‌ها را به نوعی «دگماتیسم» ویرانگر برساند و باب تعقل و گفت و گو را به طور کامل بر خود ببندد و به بهانه اعتقاد به ثبات اندیشه‌ها و معارف دینی، تقدس را در تحجر جست وجو کنند و نوفهمی و نوآوری را جسارت در برابر شارع بپندارند. این همان آفتی است که اخباریان را به شیعه و حنبلیان را به اهل سنّت، هدیه کرد. از اینجاست که اصلاح‌طلبی همراه با نوفهمی و نوسازی اندیشه دینی می‌شود و احیاگران می‌کوشند توانایی متوقع و مورد انتظار از دین را دوباره به آن برگردانند. در اینجاست که مصلحان و حاملان عقل‌گرای اسلام سیاسی به اجتهاد عمیق، می‌پردازند و تفکر و معرفت دینی را از درون جغرافیای اندیشه شیعی تکامل می‌بخشند و به نوفهمی و بازسازی فهم دینی همت می‌گمارند. (61)
با توجه به این وضعیت فکری است که جریان‌های سلفی جهادی، از مجموعه‌ی آرا و اندیشه‌های اجتهادی خود عنوان جداگانه‌ای برای شخصیت اسلامی خویش ساخته‌اند، به نحوی که آنها را از دیگر مسلمانان دور کرده است؛ آنها از تفکرات خود دژی ساخته‌اند تا از درون آن با هر کس که با رأی آنها مخالفت کند، به صورت خشونت‌آمیز برخورد کنند. (62) طبیعی است که با این تصور، باب هرگونه گفت و گویی بسته می‌شود و زبان منطق در کام می‌رود و زبان شمشیر حرف نهایی را می‌زند. «در برخی مواقع برخورد با اندیشه‌های مخالف و خارج از چارچوب اندیشه‌های حاکم و عدم تحمل آن تا جایی پیش رفته که برخی از اهل فکر هم با هرگونه فکر مغایر با اندیشه خود شدیداً مخالفت کرده و حاضر به تحمل تفکر مخالف نبوده و برداشت خود از دین را عین دین تلقی می‌کنند.» (63)
بر پایه‌ی این پندارها و توهماتی که پشتوانه‌ی تمام عیار ایدئولوژیک یافته است، در جریان‌های تکفیری و سلفی اصولاً هیچ جایگاهی برای تفاهم و گفت وگو وجود ندارد، نوع اندیشه‌ها و برداشت‌هایی که آنها اتخاذ کرده‌اند، چندان متعصبانه و سنگ‌سان است که باب هرگونه مفاهمه را می‌بندد. در میان این گروه‌ها، اصلاح، منطق و عقلانیت، جایی ندارد و عقل و زبان گفت و گوی آنها بر شمشیر نهاده شده است. لذا شدت این جریان به نحوی بوده است که «وهابیون در محیط قدرت و حکومت خود، آزادی فکر را، که از ارکان اجتماعی آیین مقدس اسلام است، از بین بردند و با شعار: «اما الوهابیة واما السیف» (یا وهابی‌گری یا شمشیر) مسلک خود را به صورت یک اعتقاد اجباری درآوردند و به نام مذهب و اصلاحات، برادرکشی و جمود فکری را در یک قسمت از جامعه اسلامی ترویج کردند و از این راه کمکی بس ارزنده به پیشرفت هدف‌های استعمار غربی تقدیم داشتند.» (64)

5-3. روی کار آمدن دولت‌های استبدادی

جریان‌های تکفیری در دو ساحت به استمرار و روی کار آمدن نظام‌های استبدادی یاری می‌رسانند؛ نخست آنکه جریان‌های سلفی، با توجه به جنبه‌ی سلبی و نفی نظم و نظام مستمر، نظریه‌ای منسجم در باب گرینه‌ی بدیل حکومتی ندارند، همه‌ی آرزویی که آنها دارند، احیای گونه‌ای خاص از خلافت است؛ حکومتی که همه‌ی مظاهر مردم سالاری، آزادی، مشارکت، حضور احزاب، را رد و انکار می‌کند و عملاً در دنیای جدید که مردم دیگر رعیت نیستند، بلکه شهروندانی دارانی حقوق‌اند، امکان‌پذیر نیست. این امر منجر به آن شده است که کشورهای اسلامی، از سویی گرفتار نوعی هرج و مرج و بی‌نظمی پایان‌ناپذیر شوند و دورنمایی از نظام سیاسی نیز که برای آنان به ترسیم کشیده می‌شود، همراه با نوعی نظام استبدادی و خشن و بی‌منطق باشد. آشکار است که اگر نظامی بر پایه‌ی این باورها شکل گیرد، به حکومتی توتالیتر و فراگیر می‌رسد.
ساحت دوم آن است که در این اوضاع، دولت‌های خودکامه از فرصت ایجاد شده بهره‌برداری کرده، خشونت‌ها، بی‌نظمی‌ها، ناامنی‌ها و فرقه‌گرایی‌های شدید و خانمان‌سوز را بهانه کرده، زمینه را برای تداوم دولت‌ها و نظام‌های تمامیت خواه‌ و استبدادی خود فراهم کرده و می‌کنند. به بیان دیگر، در اندیشه‌های تکفیری بیشتر ویرانگری اهمیت دارد تا سازندگی. در این شرایط، با اندکی تحلیل درونی، مسلمانان نیز گاه ترجیح می‌دهند به همان حکومت استبدادی‌ای که دست کم حداقلی از نظم و قانون را در جامعه حفظ می‌کنند، رضایت بدهند و خود را گرفتار نظامی نکنند که هراس و بیم کشتار و خشونت از آن به مشام می‌رسد؛ نظامی که بخواهد میزان محاسن و ریش افراد را اندازه بگیرد یا به اندک عقیده‌ی متفاوتی برای دیگران حکم کفر و شرک، صادر کند یا مظاهر تمدن، مراکز عبادت و دل‌سپردگی مسلمانان را نابود کند و به سادگی حکم اعدام در مسائلی جزئی مانند کشیدن سیگار بدهد. پس همان بهتر که به حکومت‌های استبدادی موجود سر بسپارند.
آثار سلفی‌ها و سازمان‌های وابسته به آنها و همچنین عمل و رفتارشان، آشکارا نشان می‌دهد که آنها هرگونه آزادی و مشارکتی را انکار می‌کنند، به بهانه‌ی آنکه ساختار و قوانین امروز کشورهای اسلامی، برگرفته از کشورهای بیگانه و کافر است؛ با شیوه‌های مردم سالار، حزبی و آزاد حکومت مخالفت می‌کنند و آنها را خلاف شرع می‌دانند. این امر را می‌توان در آثار متفاوتی از جمله در الفریضة الغائبة مشاهده کرد. (65) برآیند طبیعی این گونه برداشت‌ها، تجویز نظام‌های خودکامه است؛ «این گروه‌ها خود را حافظ و مسئول دین، ایمان و توحید مسلمانان می‌شناسند و از لحظه‌ای که فردی به تصور آنها از دایره‌ی محدود و تنگ اسلامی که آنان تعریف می‌کنند، خارج شود، متهم به شرک و کفر شده، باید با او مقابله و مبارزه کرد. «آنان نه مسلمانان انقلابی خواهان تغییر سیاسی، بلکه بیشتر خود را محافظان ایمان مردم و مجاهدان توحید و تزکیه می‌دانند و درست به همین دلیل است که با دولت‌های موجود و عمدتاً سنتی در جوامع اسلام نه تنها تعارضی ندارند بلکه حتی همکاری هم می‌کنند.» (66) چنان که رفتار و کردار این گروه‌ها نیز هنگامی که به قدرت رسیده‌اند، حکایت از همین امر دارد. چنین است که جریان‌های تکفیری در عرصه‌ی سیاسی - اجتماعی، کشورهای اسلامی را دچار نوعی عقب‌ماندگی سیاسی کرده‌اند، به گونه‌ای که این کشورها غالباً در دام استبدادهای خشن، دولت‌های ناکارآمد و غیر مردم سالار گرفتار شده‌اند.

نتیجه‌گیری

جریان‌شناسی سیاسی، در ساده‌ترین معنا، به شناخت زمینه‌های نظری، بسترها و چگونگی شکل‌گیری گروه‌های سیاسی - فکری و پیامدهای حضور آنان در صحنه‌ی اجتماع می‌پردازد. این نوشته در جست وجوی آثار سیاسی - اجتماعی جریان‌های تکفیری بر عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی بود. واقعیت آن است که این جریان‌ها با توجه به اصول حرکتی که دارند، به نفی اجتهاد و خردورزی می‌پردازند و وجه غالب آنها عمل‌گرایی است. این اصول امروزه در کشورهای اسلامی منجر به پیامدهایی چون نظم ستیزی، نظام‌گریزی، وحدت ستیزی، مخالفت با گفت و گوی منطقی و هواداری از نظام‌های استبدادی شده است که هر یک از آنها، از عوامل جدی عقب‌ماندگی کشورهای اسلامی به شمار می‌آیند.
جریان‌های تکفیری وهابی، ریشه در جریان‌های مذهبی گذشته در تاریخ اسلام دارند. روحیه‌ها، روش‌ها و عقاید آنها بی‌سابقه نیست. در حال حاضر در سطح جهان اسلام این نوع روحیه‌ها، بینش‌ها و خط مشی‌ها، که آکنده از جزمیت و جمود، قشری‌گری، سطحی‌نگری و... است، به شدت رایج است. این تجربه، تجربه‌ای بسیار زیانبار و تشدید کننده عقب ماندگی داخلی مسلمانان وحرکتی انحرافی و ارتجاعی بوده است. (67)
واقعیت آن است که این جریان‌ها، دچار نوعی سطحی‌اندیشی، قشری‌گرایی، سنگ‌سانی و تعصب‌های بی‌پایه‌ای هستند که دارای برنامه‌ی مشخصی نیز برای پیشرفت و حرکت به جلو نیستند، بلکه آنها بیش ازهر چیز به معضلات داخلی و عقب‌ماندگی مسلمین دامن زده‌اند؛ این گروه‌ها با توجه به اصولی که ذکر شد، به جای آنکه به حل مشکل و معضلات جوامع اسلامی بیندیشند و دست خود را برای چاره‌جویی به عقل و نظام عاقلانه دراز کنند، باب هر گونه عقل‌گرایی و خردورزی را بسته‌اند و گره‌های بسیار بر گره ناگشوده‌ی عقب‌ماندگی در کشورهای اسلامی زده‌اند. در اندیشه‌های واپس‌گرایانه‌ی آنها، احساسات به جای خردورزی، کوته‌اندیشی به جای نواندیشی و اجتهاد، واپس‌گرایی به جای پیشرفت، نشسته است.
با توجه به انبوه برداشت‌های ناروشمند و رفتارهای مبتنی بر آنها، می‌بینیم که مسلمین امروزه، گرفتار فقر و فلاکت، جهل و جمود، ظلم و استبداد، فساد و تباهی و خواب و غفلت شده، در عجز و درماندگی و عقب‌افتادگی دست و پا می‌زنند. (68)
به تعبیری دیگر می‌توان گفت که در عرصه دینی، عقب ماندگی و انحطاط مسلمین چنان است که «حقیقت اسلام به صورت اصلی در مغز و روح آنان موجود نیست، بلکه این فکر اغلب در مغزهای ما به صورت مسخ شده موجود است... تمام دستورهای اصولی اسلام در فکر آنان تغییر شکل داده است». (69) لذا همه‌ی کشتارها و قتل‌هایی که امروزه به بهانه‌های واهی در جهان اسلام انجام می‌شود، برخلاف صریح آیات قرآن کریم، از جمله این آیه، است که فرمود: (مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً)؛ (70) هر کس، انسانی را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روی زمین بکشد، چنان است که گویی همه انسان‌ها را کشته است.

پی‌نوشت‌ها:

1. استادیار پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
2. کارشناس ارشد کلام اسلامی.
3. کارشناس ارشد تفسیر قرآن کریم.
4. حمید عنایت، سیری در اندیشه سیاسی عرب از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، ص 7.
5. یادآور می‌شویم که در این مجال، تنها برخی از ویژگی‌های جامعه‌ی پیشرفته را نام می‌بریم؛ برای تکمیل و توضیح بیشتر برخی از ساحت‌های این بحث، نک: سید کاظم سید باقری، اصلاح الگوی مصرف از منظر سیاسی، ص 113.
6. نک: دیوید کلمن، و فرد نیکسون، اقتصادشناسی توسعه نیافتگی، ص 21.
7. مصطفی ملکیان، «عقلانیت»، نقد و نظر، ش 26-25، 1380-1379، ص 243.
8. حیدر غیبه، هکذا تکلّم العقل (المفهوم العقلانی للدین)، ص 36.
9. صدرالمتألهین، شرح اصول الکافی، ص 308.
10. نهج‌البلاغه، خطبه اول.
11. علی (علیه السلام): «افضل النّاس عقلاً احسنهم تقدیراً لمعاشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده» (سیدحسین شیخ‌الاسلامی، گفتار امیرالمومنین علی (علیه السلام)، غررالحکم، ص 976).
12. برای نمونه می‌توان ازحاکمیت انبیای الهی داوود، سلیمان، یوسف و زمامداری شایستگانی مانند طالوت و ذوالقرنین نام برد.
13. عبدالحسین امینی، الغدیر، ج8، ص 291: «من استعمل عاملا من المسلمین و هو یعلم ان فیهم من هو اولی بذلک منه واعلم بکتاب الله و سنه نبیه، خان الله و رسوله و جمیع المسلمین».
14. محمد بن یعقوب کلینی، کافی، ج4، ص 25؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج11، ص 521: «ان من بقاء المسلمین و بقاء الاسلام ان تصیر الاموال عند من یعرف فیها الحق و یصنع المعروف و ان من فناء الاسلام و فناء المسلمین ان تصیر الاموال فی ایدی من لایعرف فیها الحق و لایصنع فیها المعروف».
15. نهج‌البلاغه، نامه 6.
16. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج40، ص 328.
17. ابوالقاسم گرجی، حکومت در اسلام، ص 199.
18. نک: عزت‌الله فولادوند، خرد در سیاست، ص 36.
19. نهج البلاغه، خطبه 214.
20. تعبیر به «اصول حرکتی» و نه تعابیری مانند «اصول فکری» یا «اصول اندیشگی» برای آن است که این گروه‌ها، بیشتر عمل‌گرا هستند تا اهل اندیشه، اما به هر حال از آنجایی که اصولی دارند که بر اساس آن حرکت و رفتار می‌کنند، بهتر دیده شد که این تعبیر استفاده شود؛ البته این تعبیر به معنای نبود مبانی فکری در این گروه‌ها نیست.
21. نک: ایوب صبری، تاریخ وهابیان.
22. هشام شرابی، روشنفکران عرب و غرب، ص 45.
23. محمد عبده، الاسلام و النصرانیه بین العلم والمدنی، ص 194.
24. نک: داوود فیرحی، فقه و سیاست در ایران معاصر، ص 82.
25. برای توضیح بیشتر از این باره، نک: داوود فیرحی، فقه و سیاست در ایران معاصر، ص 82-84.
26. فتح، آیه 10.
27. ناصر الدین البانی، سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة و أثرها السییء فی الأمة، ص 52.
28. عبدالعزیز بن عبدالله بن باز، الأدلة النقلیة و الحسیة علی جریان الشمس و سکون الأرض و إمکان الصعود إلی الکواکب، ص 17؛ خود به وضوح اعلام کرده است که «ان القول بثبوت الشمس و عدم جریانها کفر و ضلال».
29. جمال‌الدین اسد‌آبادی، مقالات جمالیه، گرد‌آوری: میرزا لطف‌الله خان اسد‌آبادی، ص 167.
30. مرتضی مطهری، نهضت‌های اسلامی در صد ساله اخیر، ص 50.
31. نام رسمی این گروه «جماعة أهل السنة للدعوة و الجهاد» است؛ گروهی مسلح و تندرو که خواستار تعطیلی تمامی مدارس نوین و تحمیل قانون شریعت بر تمامی 36 ایالت نیجریه است.
32. (David Cook (September 26, 2011). "The Rise of Boko Haram in Nigeria", United States Military Academy.
33. داوود فیرحی، سیاست و فقه در ایران معاصر، ص 84.
34. احمد زینی دحلان، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، ص 34.
35. عبدالله بن باز، مجموع فتاوی، ج5، ص 156.
36. ابن تیمیه، مجموعه الفتاوی ابن‌تیمیه، ج4، ص 106.
37. توجه به این نکته ضروری است که جریان‌های سلفی - تکفیری گروه‌ها و سطوح مختلفی دارند که در بخش‌های مختلف یک طیف قرار می‌گیرند. همراه آوردن بن‌باز، البانی، فرج عبدالسلام و سید قطب، به معنای یکی انگاشتن آنها در یک گوی تحلیلی نیست، بلکه تأکید بر اشتراکات آنها در برخی امور و ظرفیت‌هایی است که در اندیشه‌ی هر یک از آنان در مراتب متفاوت وجود دارد.
38. ناصرالدین البانی، دروس للشیخ محمد ناصر الدین الألبانی، درس شماره 29، ص 6.
39. عبدالله بن باز، مجموع فتاوی ابن‌باز، ج3، ص 100.
40. نک: ربیع‌الابن محمد السعودی، الشیعة الامامیة الاثنی عشریه فی میزان الاسلام، ص 14-17.
41. حنا فاخوری و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، عبدالحمید آیتی، ص 111-113.
42. صادق احسان‌بخش، خوارج و علل پیدایش آن، ص 27.
43. همان، ص 26.
44. مرتضی مطهری، مجموعه آثار ، ج 16، ص 301.
45. نک: محمدجواد مشکور، فرهنگ فرق اسلامی، ص 186.
46. حسین صابری، تاریخ فرق اسلامی، ج1، ص 194.
47. عبدالرحمن علیمی، المنهج الأحمد فی تراجم أصحاب الإمام أحمد، ج1، ص 37.
48. عبدالرحمن علیمی، المنهج الأحمد فی تراجم أصحاب الإمام أحمد، ج1، ص 37.
49. سیدقطب، معالم فی الطریق، ص 127.
50. همان، ص 9.
51. به نظر می‌رسد خوانش‌های ارائه شده از آثار سید قطب، بسیار شدیدتر و افراطی‌تر از خود ایشان بوده است. اگر جریان‌های تکفیری بعدها به سادگی مهر تکفیر و شرک را بر دیگر مسلمانان می‌زنند، می‌بینیم که سید قطب، افرادی را که در مقابل ستم ستمگران، اقدامی انجام نمی‌دهند نه یک جا کافر بلکه، «خطاکار»، «منافق» یا «جاهل» خطاب می‌کند؛ آن سان که وی به سادگی مصادیق شرک و کفر را تعیین نمی‌کرد و در تطبیق آن بر شیعیان، احتیاط می‌کرد؛ به یاد آوریم که هر چند شاید برخی از برداشت‌های سید افراطی باشد، اما برخی از آن نیز گوشه‌ای از واقعیت اندیشه‌ی دینی است. برای نمونه، وی در ادامه‌ی مطلب بالا می‌نویسد: «اسلام در ذات خود یک جنبش آزادی‌بخش است. از ضمیر خود آغاز و به محیط اجتماعی خاتمه می‌یابد. اسلام، فکر صحیح به پیروان خود نمی‌بخشد که سپس آنان را رها کند تا در مقابل حکومت‌های جبار و یاغی زمینی، خاضع و خاشع باشند.... و در برابر هر نوع ظلم و ستم، ساکن و خاموش باشند. خواه این ظلم بر خودشان واقع شود یا بر جامعه انسانیت و یا در هر نقطه از زمین و تحت هرگونه حکومتی باشد. ممکن نیست قلب یک انسان، اسلام را به عنوان یک ایدئولو‌ژی انقلابی قبول کند و سپس به نظام ظالمانه‌ای که بر اساس زندان و شکنجه و اذیت و آزار مصلحین و انقلابیون راستین بنا شده، تن بدهد» (نک: سید قطب، اسلام و عملکرد استعمار، ص 10).
52. همان، ص10.
53. رهبران این گروه‌ها خود نیز دست به عملیات خشونت‌آمیز می‌زدند، از جمله مصطفی در 1977 به جرم ربایش و قتل یک روحانی ارشد الازهر، به دار آویخته شد.
54. در این زمینه کتاب‌هایی نیز نگاشته شد که ضوابط کفر و ایمان را در هم می‌ریخت و معیارهایی جدید بنا می‌گذاشت؛ معیارهایی که اکثریت مطلق مسلمانان را در دایره‌ی کفر و شرک قرار می‌داد و همه‌ی آنها را بار دیگر به اسلام دعوت می‌کرد. برای توضیح بیشتر در این زمینه، نک: ضحی خطیب، ضوابط التکفیر بین الامس والیوم.
55. نک: حسنین هیکل، پاییز خشم، ص 321.
56. همان، ص 361.
57. توبه، آیه 14.
58. محمد عبدالسلام فرج، الجهاد، الفریضة الغائبة، مقدمه.
59. أحمد بن حنبل، المسند، رقم 5114.
60. عبدالله بن باز، مجموع فتاوی، ج4، ص 324.
61. نک: عبدالکریم سروش، قصه ارباب معرفت، ص 337.
62. نک: محمد سعید رمضان بوطی، سلفیه: بدعت یا مذهب، ص 30.
63. مجید صفاتاج، تکفیر، ص 12-13.
64. عبدالمنعم نصر، مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان، ص 35.
65. محمد عبدالسلام فرج، الجهاد، الفریضة الغائبه، ص 17.
66. داوود فیرحی، فقه و سیاست در ایران معاصر، ص 84.
67. احمد موثقی، جنبش‌های اسلامی معاصر، ص 156.
68. نک: عبدالهادی حائری، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، ص 123-126.
69. مرتضی مطهری، ده گفتار، ص 144.
70. مائده، آیه 32.

منابع تحقیق:
1. قرآن کریم.
2. نهج‌البلاغه.
3. ابن‌تیمیه، مجموعة الفتاوی ابن تیمیه، نشر عبدالرحمن، الریاض 1386ق.
4. احسان‌بخش، صادق، خوارج و علل پیدایش آن، تهران 1370 ، [بی‌نا].
5. اسدآبادی، جمال‌الدین، مقالات جمالیه، گردآوری میرزا لطف‌الله خان اسدآبادی، مؤسسه خاور، تهران 1357.
6. امینی، عبدالحسین، الغدیر، دار الکتب العربی، بیروت 1418ق.
7. البانی، ناصرالدین، سلسلة الأحادیث الضعیفة و الموضوعة و أثرها السییء فی الأمة، چاپ اول، دار النشر مکتبة المعارف، ریاض 1412ق /1992م.
8. البانی، محمد ناصرالدین، دروس للشیخ محمد ناصر الدین الألبانی، دار التوحید، ریاض 1421.
9. بن‌باز، عبدالله، الأدلة النقلیة والحسیة علی جریان الشمس و سکون الأرض و إمکان الصعود إلی الکواکب، چاپ دوم، مکتبة الریاض الحدیثة، ریاض 1402ق/ 1982م.
10. بن باز، عبدالله، مجموع فتاوی ابن باز، مکتبة‌الریاض الحدیثة، ریاض 1402ق/ 1982م.
11. بوطی، محمد سعید رمضان، سلفیه: بدعت یا مذهب، ترجمه حسین صابری، آستان قدص رضوی، مشهد 1375.
12. حائری، عبدالهادی، نخستین رویارویی‌های اندیشه‌گران ایران با دو رویه تمدن بورژوازی غرب، امیرکبیر، تهران 1372.
13. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، دار احیاء التراث، بیروت 1423ق.
14. حنبل، أحمد بن محمد، المسند، چاپ پنجم، المکتب الإسلامی، بیروت 1418.
15. زینی دحلان، احمد، الدرر السنیة فی الرد علی الوهابیة، مکتبة ایشیق، استانبول 1396ق.
16. سروش، عبدالکریم، قصه ارباب معرفت، چاپ پنجم، نشر صراط، تهران 1379.
17. سید قطب، اسلام و عملکرد استعمار، ترجمه اسدالله محمودی، ناصرخسرو، تهران 1361.
18. سید باقری، سید کاظم، اصلاح الگوی مصرف از منظر سیاسی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1392.
19. سید قطب، معالم فی الطریق، مکتبة وهبة، قاهره 1964م. /1384 ق.
20. شرابی، هشام، روشنفکران عرب و غرب، ترجمه عبدالرحمن عالم، دفتر مطالعات سیاسی، تهران 1368.
21. صابری، حسین، تاریخ فرق اسلامی، انتشارات سمت، تهران 1384.
22. صبری، ایوب، تاریخ وهابیان، ترجمه علی اکبر مهدی‌پور، نشر طوفان، تهران 1377.
23. صدرالمتألهین، شرح اصول الکافی، مکتبة‌المحمودی، تهران 1391 ق.
24. صفا تاج، مجید، تکفیر، نشر اسلامی، تهران 1380.
25. ضحی خطیب، ضوابط التکفیر بین الامس والیوم، اشراف رضوان السید، هشام نشابه، دار البراق، بیروت 2007م.
26. عبدالسلام فرج، محمد، الجهاد، الفریضة الغائبة، قاهره 1981، [بی‌نا].
27. عبده، محمد، السلام و النصرانیه بین العلم و المدنیة، منشورات الهلال، قاهره 1960.
28. علیمی، عبدالرحمن، المنهج الأحمد فی تراجم أصحاب الإمام أحمد، چاپ اول، دار صادر، بیروت 1997.
29. عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب از حمله ناپلئون به مصر تا جنگ جهانی دوم، امیر کبیر، تهران 1363.
30. غیبه، حیدر، هکذا تکلّم العقل (المفهوم العقلانی للدین)، چاپ اول، دار الطبعه، بیروت 1999.
31. فاخوری، حنا و خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلام، ترجمه عبدالحمید آیتی، آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1367.
32. فولادوند، عزت‌الله، خرد در سیاست، طرح نو، تهران 1377.
33. فیرحی، داوود، فقه و سیاست در ایران معاصر، نشر نی، تهران 1390.
34. کلمن، دیوید، و فرد نیکسون، اقتصاد‌شناسی توسعه نیافتگی، ترجمه غلامرضا آزاد، چاپ اول، نشر وثقی، تهران 1387.
35. کلینی، محمد بن یعقوب، اصول کافی، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام)، چاپ اسلامیه، قم 1361.
36. گرجی، ابوالقاسم، حکومت در اسلام، انتشارات امیر کبیر، تهران 1367.
37. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، مؤسسة الوفاء، بیروت 1404.
38. محمد سعودی، ربیع‌الابن، الشیعة الامامیة الاثنی عشریه فی میزان الاسلام، چاپ دوم، مکتبة ابن‌تیمیه، قاهره 1414ق.
39. مطهری، مرتضی، ده گفتار، چاپ پنجم، صدرا، تهران 1368.
40. مشکور، محمد جواد، فرهنگ اسلامی، بنیاد پژوهش‌های اسلامی آستان قدس رضوی مشهد 1372.
41. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، تهران 1378.
42. مطهری، مرتضی، نهضت‌های اسلامی در صد سال اخیر، چاپ دوازدهم، انتشارات صدرا، تهران 1368.
43. ملکیان، مصطفی، «عقلانیت»، فصل‌نامه نقد و نظر، ش 26-25، 1380-1379.
44. موثقی، احمد، جنبش‌های اسلامی معاصر، چاپ اول، انتشارات سمت، تهران 1374.
45. نصر، عبدالمنعم، مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان، ترجمه سید علی خامنه‌ای، انتشارات آسیا، تهران 1347.
46. هیکل، حسنین، پاییز خشم، ترجمه محمد کاظم سیاسی، نشر ققنوس، تهران 1383.
47. Cook, David "The Rise of Boko Haram in Nigeria", United States Military Academy, September 26, 2011.

منبع مقاله:
گروهی از نویسندگان، (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی «جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه علمای اسلام» جلد ششم، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیهم السلام)، چاپ اول.