سیره ی تربیتی آیتالله انصاری همدانی (ره) (2)
سیره ی تربیتی آیتالله انصاری همدانی (ره) (2)
سیره ی تربیتی آیتالله انصاری همدانی (ره)(2)
آیتالله العظمی حاج شیخ محمد جواد انصاری همدانی
توصیه ها و دستورات
توصیه ها و دستورات
دستورات ایشان به تازه واردها
اشخاصی كه خدمت ایشان میرسیدند و از آقا درخواست دستور میكردند ایشان میفرمودند:
« قبل از هر چیز، تكلیف خود را با خلق خدا پاك كنید و حتی افرادی میآمدند كه خود بعضی از امور یادشان رفته بود آقا میفرمودند:
این كارها یادتان رفته، بروید آنها را درست كنید. بعد از تصفیه حساب با خلق، میفرمودند:
حسابهای خود را كه با پروردگار داشتهاید و ناقص بودهاند، آنها را هم درست كنید، از قبیل نماز، روزه، وجوهات، حج و ... . سپس وقتی افراد از این دو مرحله رد میشدند كه البته خود شدیداً مراقبت میكردند و فراموش شدهها را به خاطر آنها میآوردند و مرحله به مرحله آنها را پیش میبردند، در سومین مرحله با شناختی كه از درون اشخاص داشت افراد را به پاك كردن درون وا میداشت مثلاً به یكی میگفت:
شما مرض بخل را دارید، آن را با رفتن به قبرستان و نظر به قبرها اصلاح كن.
و اگر كسی گرفتار تهمت، دروغ و... بود میگفتند اینها را درست كنید و اگر كسی كوتاهی میكرد میفرمود:
« شما در دستور ما كوتاهی كردید »
ایشان نه تنها توصیه به اصلاح اعمال داشتند، بلکه روی نیّت ها هم خیلی دقیق بودند و می فرمودند:
« نیتتان را هم باید درست کنید. »
و بعد از اینكه افراد، از این قبیل مشكلات شستشو داده میشدند و پاك و منزه میشدند جهت ارتقاء آنان با توجه به اختلاف افراد در اینكه آیا مظهر صفات جلال هستند یا صفات جمال كه همه به تشخیص خودشان بود، دستورهای دیگری از قبیل تهجد، خلوت گزیدن، با قرآن مأنوس بودن با حضور قلب و توجه به معانی قرآن، توسل به أئمه(ع) و از این قبیل دستورات میدادند و از عجایب اینكه ترقی یا شكست دوستانش را هر روز به آنان تذكر میدادند و مانند مادر مهربانی كه از فرزندان خود دقیقاً مراقبت میكند، از حالات درونی آنان مراقبت میكرد.
« قبل از هر چیز، تكلیف خود را با خلق خدا پاك كنید و حتی افرادی میآمدند كه خود بعضی از امور یادشان رفته بود آقا میفرمودند:
این كارها یادتان رفته، بروید آنها را درست كنید. بعد از تصفیه حساب با خلق، میفرمودند:
حسابهای خود را كه با پروردگار داشتهاید و ناقص بودهاند، آنها را هم درست كنید، از قبیل نماز، روزه، وجوهات، حج و ... . سپس وقتی افراد از این دو مرحله رد میشدند كه البته خود شدیداً مراقبت میكردند و فراموش شدهها را به خاطر آنها میآوردند و مرحله به مرحله آنها را پیش میبردند، در سومین مرحله با شناختی كه از درون اشخاص داشت افراد را به پاك كردن درون وا میداشت مثلاً به یكی میگفت:
شما مرض بخل را دارید، آن را با رفتن به قبرستان و نظر به قبرها اصلاح كن.
و اگر كسی گرفتار تهمت، دروغ و... بود میگفتند اینها را درست كنید و اگر كسی كوتاهی میكرد میفرمود:
« شما در دستور ما كوتاهی كردید »
ایشان نه تنها توصیه به اصلاح اعمال داشتند، بلکه روی نیّت ها هم خیلی دقیق بودند و می فرمودند:
« نیتتان را هم باید درست کنید. »
و بعد از اینكه افراد، از این قبیل مشكلات شستشو داده میشدند و پاك و منزه میشدند جهت ارتقاء آنان با توجه به اختلاف افراد در اینكه آیا مظهر صفات جلال هستند یا صفات جمال كه همه به تشخیص خودشان بود، دستورهای دیگری از قبیل تهجد، خلوت گزیدن، با قرآن مأنوس بودن با حضور قلب و توجه به معانی قرآن، توسل به أئمه(ع) و از این قبیل دستورات میدادند و از عجایب اینكه ترقی یا شكست دوستانش را هر روز به آنان تذكر میدادند و مانند مادر مهربانی كه از فرزندان خود دقیقاً مراقبت میكند، از حالات درونی آنان مراقبت میكرد.
شریعت و دین، قدم اول
اولین توصیه ایشان برای سالک و برای هر که می خواهد دستورالعملی بگیرد، رعایت حریم شرع و واجبات است. انجام واجبات و ترک محرمات اولین قدم برای حرکت و به عبارتی اولین و آخرین قدم سالک است.
آیت الله انصاری میفرمودند كه:
« تبعیت كامل از علماء شریعت اولین قدم سالك است و خطر مهمی كه سالك در این مسیر دارد بدبینی به علماء شریعت است. »
و نیز می فرمودند:
« از امتحانات بزرگ و خطراتی که برای سالک پیش می آید این است که به یک سری از علمای شریعت بدبین می شوند. بلکه اهل معرفت نباید کوچکترین غلّ و غشّی نسبت به بزرگان داشته باشند. »
ایشان خود بسیار ملتزم و متعبد به شرع بودند، علاوه بر انجام واجبات و ترك محرمات، تمام مستحبات و پرهیز از مكروهات را در حد توان انجام میدادند، همیشه دائمالوضوء بودند، آیت الله نجابت در مورد ایشان میفرماید:
چنان مقید به مستحبات بودند كه اگر نیمه شب چند بار از خواب بیدار میشد، چشمها را نمیبست بلكه برمیخواست و مجدداً وضو میساخت و سپس به بستر میرفت. و تقیدش به شرع چنان بود كه در سخنانش به جای عبارت عرفا و دراویش از واژهها و اصطلاحات حدیث و اخبار استفاده میكرد.
و بعد از آن اگر تشخیص می دادند که طرف واقعاً این ها را رعایت می کند، کم کم ابواب معرفتی را برایش باز می کردند.
ایشان در مورد پرهیز از مکروهات می فرمودند:
« مکروهات، قرقگاه معصیته. آدم را تا لب جهنم می بره و از کجا معلوم که هلت نده تو ؟ پس سعی کنید از مکروهات بپرهیزید...»
استاد کریم محمود حقیقی در مورد اهتمام آقای انصاری همدانی در رعایت حریم شرع این چنین می گوید:
« اولین روزی که بنده خدمت آقای انصاری رسیدم به دست و پاشون افتادم و التماس و گریه زیادی کردم که آقا چه کار کنم آدم بشم؟ ایشون با یک لبخندی فرمودند:
کاری نداره! هرچی خدا گفته بکن، بکن. هر چی خدا گفته نکن، نکن.»
آقای اسلامیه نیز نقل کردند که:
« یک بار هم آقای نجابت برای ایشان نامه می نویسند و می گویند: گاهی جوان هایی دور و بر ما می آیند و می روند، بعضی پنج، شش ماه و بعضی یک سال می مانند، و سپس می روند، به این ها چه دستورالعمل هایی داده شود؟ چگونه سلوک کنند؟
و آقای انصاری پاسخ می دهد که:
احکام شرع را به اینان بیاموز. اگر رفتند کمک راهشان است و یک روزی به دردشان می خورد و اگر هم ماندند، راهشان همین است. »
آیت الله انصاری میفرمودند كه:
« تبعیت كامل از علماء شریعت اولین قدم سالك است و خطر مهمی كه سالك در این مسیر دارد بدبینی به علماء شریعت است. »
و نیز می فرمودند:
« از امتحانات بزرگ و خطراتی که برای سالک پیش می آید این است که به یک سری از علمای شریعت بدبین می شوند. بلکه اهل معرفت نباید کوچکترین غلّ و غشّی نسبت به بزرگان داشته باشند. »
ایشان خود بسیار ملتزم و متعبد به شرع بودند، علاوه بر انجام واجبات و ترك محرمات، تمام مستحبات و پرهیز از مكروهات را در حد توان انجام میدادند، همیشه دائمالوضوء بودند، آیت الله نجابت در مورد ایشان میفرماید:
چنان مقید به مستحبات بودند كه اگر نیمه شب چند بار از خواب بیدار میشد، چشمها را نمیبست بلكه برمیخواست و مجدداً وضو میساخت و سپس به بستر میرفت. و تقیدش به شرع چنان بود كه در سخنانش به جای عبارت عرفا و دراویش از واژهها و اصطلاحات حدیث و اخبار استفاده میكرد.
و بعد از آن اگر تشخیص می دادند که طرف واقعاً این ها را رعایت می کند، کم کم ابواب معرفتی را برایش باز می کردند.
ایشان در مورد پرهیز از مکروهات می فرمودند:
« مکروهات، قرقگاه معصیته. آدم را تا لب جهنم می بره و از کجا معلوم که هلت نده تو ؟ پس سعی کنید از مکروهات بپرهیزید...»
استاد کریم محمود حقیقی در مورد اهتمام آقای انصاری همدانی در رعایت حریم شرع این چنین می گوید:
« اولین روزی که بنده خدمت آقای انصاری رسیدم به دست و پاشون افتادم و التماس و گریه زیادی کردم که آقا چه کار کنم آدم بشم؟ ایشون با یک لبخندی فرمودند:
کاری نداره! هرچی خدا گفته بکن، بکن. هر چی خدا گفته نکن، نکن.»
آقای اسلامیه نیز نقل کردند که:
« یک بار هم آقای نجابت برای ایشان نامه می نویسند و می گویند: گاهی جوان هایی دور و بر ما می آیند و می روند، بعضی پنج، شش ماه و بعضی یک سال می مانند، و سپس می روند، به این ها چه دستورالعمل هایی داده شود؟ چگونه سلوک کنند؟
و آقای انصاری پاسخ می دهد که:
احکام شرع را به اینان بیاموز. اگر رفتند کمک راهشان است و یک روزی به دردشان می خورد و اگر هم ماندند، راهشان همین است. »
آلوده نشدن به گناه، اصل و اساس سیره تربیتی
ایشان به عدم معصیت و ترک گناهان تأکید بسیار داشت، و از جلساتی که در آن ها غیبت، یا گناه و معصیتی انجام می شد به شدت پرهیز می کرد و شاید همین قضیه یکی از دلایلی شد که بعضی ها به ایشان نسبت های خاصی دهند.
و این اصل و اساس سیره تربیتی اوست:
استاد کریم محمود حقیقی می فرمودند:
« اصل و اساس سیره تربیتی این بزرگان چه آقای قاضی و چه آقای انصاری بر این بود که دامنت آلوده به گناه نشود. خیلی به شرعیات پایبند بود. ما قبل از این که با این بزرگواران آشنا شویم مثلاً نمی دانستیم، که مجلس معصیت، چقدر مضرّ است و خیلی راحت در مجالس شرکت می کردیم و بعد از آشنایی با ایشان بود که پرهیز می کردیم و اگر در مجلسی، معصیتی بود در آن شرکت نمی کردیم. »
آقای اسلامیه نقل کردند که:
« یک شب در یکی از جلساتمان، جوانی بود که ظاهراً شب قبلش در مجلس معصیتی شرکت کرده بود، در آن جلسه آقای انصاری به او گفت:
حافظ بخوان. اما وسط خواندنش فرمودند:
بده به فلانی بخونه. و آن لحظه جوان حالش منقلب می شه و تازه می فهمه چه خبر بوده، بعد از جلسه می ره خدمت آقای انصاری و اضطراب و پشیمانی خود را بیان می کنه، و آقا هم با او ملاطفت کرده و می فرمایند:
این جور جلسات جای شما نیست. »
یكبار یكی از شاگردان وقتی خدمت آقا رسیدند، آقا با ناراحتی سر بلند كردند و فرمودند:
دیشب كجا بودی؟
و ایشان شب گذشته در مجلسی بود كه مجلس معصیت نبود ولی وقت گذرانی بیهوده بود- شاگرد بلافاصله گفت: أستغفر الله، آقا فرمود:
به اندازه یك استغفار باز شدی.
یکی از دلایل انزوای آقای انصاری و شرکت نکردن ایشان در بعضی مجالس و محافل همین قضیه است.
آقای احمد انصاری در این رابطه نقل می کند که:
« یک بار خیلی اصرار کردم که آقا مردم و روحانیون همدان خیلی از وضعیت شما ناراحتند و می گویند شما انزوا اختیار کرده اید، چرا با این آقایون رفت و آمد نمی کنید؟، فرمود: شما کاریت نباشه! چند روز گذشت باز همین قضیه را تکرار کردم، تا دفعه سوم گفتم: آقا نمی خوام ایراد بگیرم فقط می خوام علت آن را بدانم. بعد مرحوم ابوی فرمود:
می گویم ولی به شرط آن که تا زنده هستم به کسی نگویی. قضیه این است که یادم نمی آید جلسه ای با این آقایون شرکت کرده باشم و آن ها در مورد شخص ثالثی غیبت نکرده باشند. و چون یقین دارم این جلسات این طوری است، رفتنش برای من حرام است.
بعد این را به یکی از آقایون مراجع گفتم، گفتند: به جدم قسم درست گفته. ایشان خیلی مقید و دقیق بودند و تا کسی می خواست در مجلسشان غیبت کنه یا دروغی بگوید امر به سکوت می کردند، و می فرمودند که:
تا همین حد کافیه بیش از این نگو. »
« وَلا یغتب بعضکُم بَعضاً اَیحِبُّ اَحدُکُم اَن یاکُلَ لَحم اَخیه میتاً فَکرِهتموهُ.
و گروهی از شما از گروهی دیگر غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد. سوره حجرات، آیه 12. »
و این اصل و اساس سیره تربیتی اوست:
استاد کریم محمود حقیقی می فرمودند:
« اصل و اساس سیره تربیتی این بزرگان چه آقای قاضی و چه آقای انصاری بر این بود که دامنت آلوده به گناه نشود. خیلی به شرعیات پایبند بود. ما قبل از این که با این بزرگواران آشنا شویم مثلاً نمی دانستیم، که مجلس معصیت، چقدر مضرّ است و خیلی راحت در مجالس شرکت می کردیم و بعد از آشنایی با ایشان بود که پرهیز می کردیم و اگر در مجلسی، معصیتی بود در آن شرکت نمی کردیم. »
آقای اسلامیه نقل کردند که:
« یک شب در یکی از جلساتمان، جوانی بود که ظاهراً شب قبلش در مجلس معصیتی شرکت کرده بود، در آن جلسه آقای انصاری به او گفت:
حافظ بخوان. اما وسط خواندنش فرمودند:
بده به فلانی بخونه. و آن لحظه جوان حالش منقلب می شه و تازه می فهمه چه خبر بوده، بعد از جلسه می ره خدمت آقای انصاری و اضطراب و پشیمانی خود را بیان می کنه، و آقا هم با او ملاطفت کرده و می فرمایند:
این جور جلسات جای شما نیست. »
یكبار یكی از شاگردان وقتی خدمت آقا رسیدند، آقا با ناراحتی سر بلند كردند و فرمودند:
دیشب كجا بودی؟
و ایشان شب گذشته در مجلسی بود كه مجلس معصیت نبود ولی وقت گذرانی بیهوده بود- شاگرد بلافاصله گفت: أستغفر الله، آقا فرمود:
به اندازه یك استغفار باز شدی.
یکی از دلایل انزوای آقای انصاری و شرکت نکردن ایشان در بعضی مجالس و محافل همین قضیه است.
آقای احمد انصاری در این رابطه نقل می کند که:
« یک بار خیلی اصرار کردم که آقا مردم و روحانیون همدان خیلی از وضعیت شما ناراحتند و می گویند شما انزوا اختیار کرده اید، چرا با این آقایون رفت و آمد نمی کنید؟، فرمود: شما کاریت نباشه! چند روز گذشت باز همین قضیه را تکرار کردم، تا دفعه سوم گفتم: آقا نمی خوام ایراد بگیرم فقط می خوام علت آن را بدانم. بعد مرحوم ابوی فرمود:
می گویم ولی به شرط آن که تا زنده هستم به کسی نگویی. قضیه این است که یادم نمی آید جلسه ای با این آقایون شرکت کرده باشم و آن ها در مورد شخص ثالثی غیبت نکرده باشند. و چون یقین دارم این جلسات این طوری است، رفتنش برای من حرام است.
بعد این را به یکی از آقایون مراجع گفتم، گفتند: به جدم قسم درست گفته. ایشان خیلی مقید و دقیق بودند و تا کسی می خواست در مجلسشان غیبت کنه یا دروغی بگوید امر به سکوت می کردند، و می فرمودند که:
تا همین حد کافیه بیش از این نگو. »
« وَلا یغتب بعضکُم بَعضاً اَیحِبُّ اَحدُکُم اَن یاکُلَ لَحم اَخیه میتاً فَکرِهتموهُ.
و گروهی از شما از گروهی دیگر غیبت نکند، آیا کسی از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد. سوره حجرات، آیه 12. »
تشویق به کسب علم دین و شرع مطهر
هرچه عالم تر با فهم تر، هرچه با فهم تر با معرفت تر، هرچه با معرفت تر بصیر تر، هرچه بصیرتر خدابین تر، و خوشا به حال آن که علم و عشق را یک جا در مخزن سینه ذخیره می کند که آن نور راه است.
و انصاری همدانی عاشقی کرد بعد از مقام عالمی. عشق او هر چند آتش بر مقام و موقعیت و اعتبار زد، اما هرگز حریم مقدس علم را بی حرمت نکرد. بلکه او را بر آن داشت که علم و فقاهتش را با نور معرفت و حقیقت توأم سازد و با این دو بال اوج گیرد تا در میان شهان آسمانی منزل گزیند.
آقای احمد انصاری می گوید:
« به اهل علم بسیار احترام کرده و رفقا را تشویق و تکلیف به کسب علم می کرد و بسیاری از شاگردان ایشان از اهل علم بودند. آقا می فرمودند:
علما کمتر اشتباه می کنند و کمتر گول می خورند، اینها را بهتر می توان ارشاد و دستگیری کرد، چون شرع دست این هاست. یک مدتی یکی از آقایان درس را کنار گذاشت اما ایشان ناراحت شدند و تأکید کردند به ادامه آن و عجب مقید بودند.»
هر چند که در مجالس و محافل او، همه نوع آدم، با سواد و بی سواد، طلبه و تاجر، همه یک جا جمع می شدند و با افق های مختلف خود سیر می کردند اما بعضی از شاگردان ایشان مانند آیت الله نجابت و آیت الله دستغیب و ... مجتهد بودند. می فرمودند:
« هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوک تا مرحله نهایی که فناء فی الله است به زبان ائمه معصومین در اخبار و احادیث آمده و در کلام الله هست. »
خود ایشان فقط در جوانی تدریس دروس حوزوی داشتند، اما بعضی از رفقا را به سایر شاگردان عالم خود ارجاع داده و می فرمودند:
« شرع را به این ها یاد بدهید که ایراد نداشته باشند. و خیلی به این مسئله اهمیت می دادند و تأکید می کردند بر اینکه شروع حرکت، شرع است و اگر این کارتان ایراد داشته باشد و جاهل باشید به هیچ جا نمی رسید! »
و انصاری همدانی عاشقی کرد بعد از مقام عالمی. عشق او هر چند آتش بر مقام و موقعیت و اعتبار زد، اما هرگز حریم مقدس علم را بی حرمت نکرد. بلکه او را بر آن داشت که علم و فقاهتش را با نور معرفت و حقیقت توأم سازد و با این دو بال اوج گیرد تا در میان شهان آسمانی منزل گزیند.
آقای احمد انصاری می گوید:
« به اهل علم بسیار احترام کرده و رفقا را تشویق و تکلیف به کسب علم می کرد و بسیاری از شاگردان ایشان از اهل علم بودند. آقا می فرمودند:
علما کمتر اشتباه می کنند و کمتر گول می خورند، اینها را بهتر می توان ارشاد و دستگیری کرد، چون شرع دست این هاست. یک مدتی یکی از آقایان درس را کنار گذاشت اما ایشان ناراحت شدند و تأکید کردند به ادامه آن و عجب مقید بودند.»
هر چند که در مجالس و محافل او، همه نوع آدم، با سواد و بی سواد، طلبه و تاجر، همه یک جا جمع می شدند و با افق های مختلف خود سیر می کردند اما بعضی از شاگردان ایشان مانند آیت الله نجابت و آیت الله دستغیب و ... مجتهد بودند. می فرمودند:
« هرچه هست در شرع مقدس است. تمام مراحل عرفان و سیر و سلوک تا مرحله نهایی که فناء فی الله است به زبان ائمه معصومین در اخبار و احادیث آمده و در کلام الله هست. »
خود ایشان فقط در جوانی تدریس دروس حوزوی داشتند، اما بعضی از رفقا را به سایر شاگردان عالم خود ارجاع داده و می فرمودند:
« شرع را به این ها یاد بدهید که ایراد نداشته باشند. و خیلی به این مسئله اهمیت می دادند و تأکید می کردند بر اینکه شروع حرکت، شرع است و اگر این کارتان ایراد داشته باشد و جاهل باشید به هیچ جا نمی رسید! »
پرداخت وجوهات شرعی، خمس و زکات و...
وجوهات شرعی یکی از مؤکدات دین و از دستورات و توصیه های اصلی آقای انصاری بود و اگر کسی حساب و کتابش مشکل داشت، برنامه و دستورالعمل دیگری به او نمی دادند.
آقای احمد انصاری در این رابطه نقل می کند که:
« یک روز یک نفر خدمتشان آمد و خیلی اصرار کرد که دستورالعملی به من بدهید، ایشان اعتنایی نکردند، روز دوم آمد باز اعتنایی نکردند، روز سوم آمد و باز اصرار کرد، آقای انصاری فرمودند:
آن قدر مبلغ به گردنت هست، که باید بپردازی، اول برو آن ها را درست کن، بعد دنبال دستور گرفتن باش. طرف رنگش پرید و رفت... »
و خود در این قضیه بسیار محتاط عمل می کردند. با اینکه اجازه دریافت وجوهات شرعی را داشتند، ولی این کار را انجام نمی دادند و خیلی روی این مسئله دقت و تأکید داشتند.
آقای احمد انصاری در این رابطه نقل می کند که:
« یک روز یک نفر خدمتشان آمد و خیلی اصرار کرد که دستورالعملی به من بدهید، ایشان اعتنایی نکردند، روز دوم آمد باز اعتنایی نکردند، روز سوم آمد و باز اصرار کرد، آقای انصاری فرمودند:
آن قدر مبلغ به گردنت هست، که باید بپردازی، اول برو آن ها را درست کن، بعد دنبال دستور گرفتن باش. طرف رنگش پرید و رفت... »
و خود در این قضیه بسیار محتاط عمل می کردند. با اینکه اجازه دریافت وجوهات شرعی را داشتند، ولی این کار را انجام نمی دادند و خیلی روی این مسئله دقت و تأکید داشتند.
دستور خواستن مراجع تقلید از ایشان
آقای احمد انصاری در این باره صحبت می کند:
« یکی از بزرگانی که به آقای انصاری خیلی ارادت داشت، مرحوم آقای خوانساری از مراجع تقلید بود و گاهی می آمد همدان و خدمت آقا می رسید. یک بار که من ملازم مرحوم ابوی بودم دیدم که ایشان اصرار میکنند که دستورالعملی به من بدهید و آقای انصاری خیلی متواضعانه گفتند:
« شما باید به ما دستورالعمل بدهید. »
آقای خوانساری گفتند: آقا تعارفات را بگذارید کنار می خوام آدم بشم، چیکار کنم؟ که ابوی به ایشان فرمود:
« مشکل شما نماز و روزه و ... این مسائل نیست، وجوهاتی که می گیرید، سعی کنید به اهلش برسانید. آقای خوانساری گفتند نمی شناسم و ابوی از آن اشخاص نام برده و فرمودند:
خودتان را دستی دستی گرفتار نکنید. و از آن به بعد ایشان دیگر وجوهات نگرفتند. »
این خاطره را كه مكرر از زبان شاگردان آیت الله انصاری نقل شده در اینجا از زبان آیت الله حاج صدرالدین حائری نقل میكنیم.
جناب آیت الله حائری میفرمودند كه: جناب آقا میرزا حسن همدانی برای بنده نقل میكردند، زمانی كه آیت الله انصاری برای چند روزی به قم آمده بودند، آقایان و فضلای مختلفی از ایشان دیدار میكردند و ما هم، طلبه های همدانی به دیدار ایشان رفتیم، در آن جلسه حضرت آیت الله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری خدمت آیت الله انصاری نشسته بودند در آنجا حضرت آیت الله خوانساری(ره) از آیت الله انصاری درخواست دستورالعملی كردند و فرمودند: « من چه كنم؟ » آیت الله انصاری فرمود:
شما خود مفیدی و ما باید از شما استفاده كنیم.
حضرت آیت الله خوانساری(ره) فرمودند: این مطالب را بگذار و بگو من چكار كنم؟، در آنجا آیت الله انصاری فرمود: اگر بعداً مطلبی به ذهنم رسید به شما خواهم گفت ولی در آن مجلس چیزی نفرمودند. جناب آیت الله حائری میفرمود: من بعدها خدمت آیت الله انصاری رسیدم و پرسیدم، آیا جواب دادید؟ فرمود: بعداً مطلبی به ذهنم رسید و خدمت ایشان عرض كردم و گفتم ... .
در یكی از سفرهایی كه مرحوم آیت الله انصاری با بعضی از شاگردانش به مشهد مقدس نمودند، ملاقاتی دو ساعته با دوست عزیزش حضرت آیت الله میلانی داشتند در این جلسه آن مرجع عالیقدر از آقا كسب تكلیف مینماید و از آقای انصاری درخواست دستورالعملی میكند، مرحوم انصاری كه خیلی در مقابل آیت الله میلانی تأدب مینمود، میفرماید:
« آقا شما باید ما را ارشاد كنید. »
تا اینكه این عالم بزرگ از راه خضوع و افتادگی میفرمایند:
« آقا شما را به جدم این تعارفات را كنار بگذارید، من نیازمندم ». و مرحوم انصاری با ملاطفت میفرماید:
« جنابعالی نیازی به ریاضت و عبادات سنگین ندارید، فقط سعی كنید وجوهات شرعیه ای كه به دست مباركتان میرسد به اهلش برسانید. » در این جا، عالم بزرگ منقلب گردید و محكم به پشت دست خود زد و فرمود:
« وقتی از اولیاء خدا سئوالی میكنی، به ریشه میزنند. »
« یکی از بزرگانی که به آقای انصاری خیلی ارادت داشت، مرحوم آقای خوانساری از مراجع تقلید بود و گاهی می آمد همدان و خدمت آقا می رسید. یک بار که من ملازم مرحوم ابوی بودم دیدم که ایشان اصرار میکنند که دستورالعملی به من بدهید و آقای انصاری خیلی متواضعانه گفتند:
« شما باید به ما دستورالعمل بدهید. »
آقای خوانساری گفتند: آقا تعارفات را بگذارید کنار می خوام آدم بشم، چیکار کنم؟ که ابوی به ایشان فرمود:
« مشکل شما نماز و روزه و ... این مسائل نیست، وجوهاتی که می گیرید، سعی کنید به اهلش برسانید. آقای خوانساری گفتند نمی شناسم و ابوی از آن اشخاص نام برده و فرمودند:
خودتان را دستی دستی گرفتار نکنید. و از آن به بعد ایشان دیگر وجوهات نگرفتند. »
این خاطره را كه مكرر از زبان شاگردان آیت الله انصاری نقل شده در اینجا از زبان آیت الله حاج صدرالدین حائری نقل میكنیم.
جناب آیت الله حائری میفرمودند كه: جناب آقا میرزا حسن همدانی برای بنده نقل میكردند، زمانی كه آیت الله انصاری برای چند روزی به قم آمده بودند، آقایان و فضلای مختلفی از ایشان دیدار میكردند و ما هم، طلبه های همدانی به دیدار ایشان رفتیم، در آن جلسه حضرت آیت الله العظمی سیدمحمدتقی خوانساری خدمت آیت الله انصاری نشسته بودند در آنجا حضرت آیت الله خوانساری(ره) از آیت الله انصاری درخواست دستورالعملی كردند و فرمودند: « من چه كنم؟ » آیت الله انصاری فرمود:
شما خود مفیدی و ما باید از شما استفاده كنیم.
حضرت آیت الله خوانساری(ره) فرمودند: این مطالب را بگذار و بگو من چكار كنم؟، در آنجا آیت الله انصاری فرمود: اگر بعداً مطلبی به ذهنم رسید به شما خواهم گفت ولی در آن مجلس چیزی نفرمودند. جناب آیت الله حائری میفرمود: من بعدها خدمت آیت الله انصاری رسیدم و پرسیدم، آیا جواب دادید؟ فرمود: بعداً مطلبی به ذهنم رسید و خدمت ایشان عرض كردم و گفتم ... .
در یكی از سفرهایی كه مرحوم آیت الله انصاری با بعضی از شاگردانش به مشهد مقدس نمودند، ملاقاتی دو ساعته با دوست عزیزش حضرت آیت الله میلانی داشتند در این جلسه آن مرجع عالیقدر از آقا كسب تكلیف مینماید و از آقای انصاری درخواست دستورالعملی میكند، مرحوم انصاری كه خیلی در مقابل آیت الله میلانی تأدب مینمود، میفرماید:
« آقا شما باید ما را ارشاد كنید. »
تا اینكه این عالم بزرگ از راه خضوع و افتادگی میفرمایند:
« آقا شما را به جدم این تعارفات را كنار بگذارید، من نیازمندم ». و مرحوم انصاری با ملاطفت میفرماید:
« جنابعالی نیازی به ریاضت و عبادات سنگین ندارید، فقط سعی كنید وجوهات شرعیه ای كه به دست مباركتان میرسد به اهلش برسانید. » در این جا، عالم بزرگ منقلب گردید و محكم به پشت دست خود زد و فرمود:
« وقتی از اولیاء خدا سئوالی میكنی، به ریشه میزنند. »
لزوم داشتن استاد
آقای قاضی می فرمودند:
« اگر کسی تمام عمرش را صرف کند تا به خدمت یکی از اولیا برسد و لحظات آخر عمرش بیابد، عمر را ضایع نکرده و گوهر اصلی را یافته است. »
خود آقای انصاری هر چند بی استاد طیّ مسیر کردند اما طالب چنین استادی بودند و وقتی متوجه افراد خاصی می شد به طلبشان می رفت اما به کنایه و اشاره می فرمود:
« رفتیم ولی اونی که ما می خواستیم نبود. »
آری ! راهنمای او در این وادی حضرت دوست می شود، چنانکه آیت الله سیدعلی قاضی آن نادره دهر و یگانه دوران در حق ایشان می فرمایند:
« تنها کسی که علم توحید و معرفت را بلا واسطه از مبدأ فیاض الهی دریافت کرده، آقای انصاری است و ما کس دیگری سراغ نداریم. »
راه یافتگان به مدد راهنما و استاد طریق در این راه گام نهاده اند و به مقصد رسیده اند و کسانی که مانند ایشان ره پویند بسیار اندک اند و قلیل، و گمرهان و از ره بدرشدگان بسیار.
« تشخیص نفسانیت و أنانیت مشکل است باید استاد ببینی! »
پس لاجرم باید دست در دست راهنمایی راه یافته و استادی کار آزموده داد، اما نه هر مدعی و بلد راه، که راهزنان بسیارند و صیادان در کمین، علی الخصوص در این زمان که عرفان های رنگارنگ و بازی های معنوی، خودنمایی می کنند.
امام باقرعلیه السلام به برخی اصحاب خود خطاب کردند که:
« یکی از شما برای مسافرتی چند فرسخی خود دلیل راه طلب می کند، و حال آن که تو از راه های آسمان نسبت به زمین بی اطلاع تری پس برای خود راهنما بطلب. »
آقای انصاری خود به لزوم استاد تأکید خاصی داشتند و می فرمود:
« بدون استاد، راه بسیار مشکل است. اما هر کس که طلب حقیقی داشته باشد، حتماً متحیر نمی ماند. خداوند غیور است و طالب را رها نمیکند. و من اگر یک نفر طالب توحید رو سراغ داشته باشم هر جای دنیا که باشد به سراغش می روم. »
و او چه راست گفته بود که طالبان را در هر کجای دنیا که باشد دستگیری می کند. هر جا كه انسانی دلسوخته مییافت به كمك او رهسپار میشد ایشان مسافرتهای متعددی به شهرهای مختلف ایران و كشورهای همجوار داشتند تا بلكه دست بعضی از نفوس قابل را بگیرند. ایشان در آخر عمر شریفش سفری به همراهی شاگردش حاج آقا سبزواری به كشور پاكستان داشتند.
آقای احمد انصاری در این باره می گوید:
« او همیشه ملتهب بود، آرام و قرار نداشت، خودش سراغ طالبان حقیقی می رفت. سفرهایی داشتند که ما علت آن را نمی فهمیم، سفری به پاکستان داشتند چند تن از رفقا را هم با خود برده بودند و گویا در آن سفر خیلی هم متحمل مشکلات شده بودند و آن جا رفقا نمی دانستند که ایشان چه کاری دارند و می فرمودند:
به کار من کار نداشته باشید. ولی گویا به دستگیری عاشق دلسوخته ای متحمل این مرارت ها شده بودند. »
جناب دكتر علی انصاری نقل میكردند كه: از والد محترم سبب این مسافرت را پرسیدم ایشان فرمود:
« عاشق سوخته دلی به نام اتمیش در آنجا بود و ما از جانب خدای تعالی وظیفه پیدا كردیم كه به یاری ایشان بشتابیم. »
و مرحوم والدم بارها میفرمود كه:
« خدای تعالی بخل ندارد و اگر كسی شرائط تقوی را در خودش ایجاد كند خداوند استاد كامل را به او میرساند ولو اینكه از آن طرف عالم باشد. »
عاشق كه شد كه یار به حالش نظر نكرد
ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست
« اگر کسی تمام عمرش را صرف کند تا به خدمت یکی از اولیا برسد و لحظات آخر عمرش بیابد، عمر را ضایع نکرده و گوهر اصلی را یافته است. »
خود آقای انصاری هر چند بی استاد طیّ مسیر کردند اما طالب چنین استادی بودند و وقتی متوجه افراد خاصی می شد به طلبشان می رفت اما به کنایه و اشاره می فرمود:
« رفتیم ولی اونی که ما می خواستیم نبود. »
آری ! راهنمای او در این وادی حضرت دوست می شود، چنانکه آیت الله سیدعلی قاضی آن نادره دهر و یگانه دوران در حق ایشان می فرمایند:
« تنها کسی که علم توحید و معرفت را بلا واسطه از مبدأ فیاض الهی دریافت کرده، آقای انصاری است و ما کس دیگری سراغ نداریم. »
راه یافتگان به مدد راهنما و استاد طریق در این راه گام نهاده اند و به مقصد رسیده اند و کسانی که مانند ایشان ره پویند بسیار اندک اند و قلیل، و گمرهان و از ره بدرشدگان بسیار.
« تشخیص نفسانیت و أنانیت مشکل است باید استاد ببینی! »
پس لاجرم باید دست در دست راهنمایی راه یافته و استادی کار آزموده داد، اما نه هر مدعی و بلد راه، که راهزنان بسیارند و صیادان در کمین، علی الخصوص در این زمان که عرفان های رنگارنگ و بازی های معنوی، خودنمایی می کنند.
امام باقرعلیه السلام به برخی اصحاب خود خطاب کردند که:
« یکی از شما برای مسافرتی چند فرسخی خود دلیل راه طلب می کند، و حال آن که تو از راه های آسمان نسبت به زمین بی اطلاع تری پس برای خود راهنما بطلب. »
آقای انصاری خود به لزوم استاد تأکید خاصی داشتند و می فرمود:
« بدون استاد، راه بسیار مشکل است. اما هر کس که طلب حقیقی داشته باشد، حتماً متحیر نمی ماند. خداوند غیور است و طالب را رها نمیکند. و من اگر یک نفر طالب توحید رو سراغ داشته باشم هر جای دنیا که باشد به سراغش می روم. »
و او چه راست گفته بود که طالبان را در هر کجای دنیا که باشد دستگیری می کند. هر جا كه انسانی دلسوخته مییافت به كمك او رهسپار میشد ایشان مسافرتهای متعددی به شهرهای مختلف ایران و كشورهای همجوار داشتند تا بلكه دست بعضی از نفوس قابل را بگیرند. ایشان در آخر عمر شریفش سفری به همراهی شاگردش حاج آقا سبزواری به كشور پاكستان داشتند.
آقای احمد انصاری در این باره می گوید:
« او همیشه ملتهب بود، آرام و قرار نداشت، خودش سراغ طالبان حقیقی می رفت. سفرهایی داشتند که ما علت آن را نمی فهمیم، سفری به پاکستان داشتند چند تن از رفقا را هم با خود برده بودند و گویا در آن سفر خیلی هم متحمل مشکلات شده بودند و آن جا رفقا نمی دانستند که ایشان چه کاری دارند و می فرمودند:
به کار من کار نداشته باشید. ولی گویا به دستگیری عاشق دلسوخته ای متحمل این مرارت ها شده بودند. »
جناب دكتر علی انصاری نقل میكردند كه: از والد محترم سبب این مسافرت را پرسیدم ایشان فرمود:
« عاشق سوخته دلی به نام اتمیش در آنجا بود و ما از جانب خدای تعالی وظیفه پیدا كردیم كه به یاری ایشان بشتابیم. »
و مرحوم والدم بارها میفرمود كه:
« خدای تعالی بخل ندارد و اگر كسی شرائط تقوی را در خودش ایجاد كند خداوند استاد كامل را به او میرساند ولو اینكه از آن طرف عالم باشد. »
عاشق كه شد كه یار به حالش نظر نكرد
ای خواجه درد نیست و گرنه طبیب هست
اگر اضطرار آمد، استاد هم به دنبالش میآید
جناب حاج احمد انصاری فرزند ارشد آیت الله انصاری نقل میفرمودند كه:
در حدود سال 1371 هجری شمسی یكی از روحانیون محترم همدان به منزل ما در تهران آمدند ایشان فقط در آن چند روز آخر عمر والدم با ایشان آشنا گردیده بود و موفق به استفاده از مكتب عرفانی ایشان نشده بودند. این روحانی محترم نقل میفرمود كه:
من بعد از فوت پدرت (آیت الله انصاری) حدود سی سال در جهت تزكیه و تهذیب نفس قدم برداشتم ولی بعد از سی سال هیچ چیزی نصیبم نشد و ظهور عبادات را نمیدیدم بسیار ناراحت شدم و مضطر گردیدم، یک شب دلم شكست و با اخلاص توسل به ساحت معصومین(علیهم السلام) كردم كه شاید گوشه چشمی به ما كنند و راهی جلوی ما قرار دهند. آن شب در عالم رؤیا به من گفته شد:
آنچه كه تو دنبال آن هستی در مشهد است. عرض كردم كجای مشهد؟ فرمودند در فلان جا و شغل ایشان جگر فروشی است. این عالم محترم
فرمودند:
به مشهد رفتم سراغ دكان جگر فروشی آن شخص را گرفتم وقتی آن را پیدا كردم از دور دیدم مشغول كار است به محض اینكه به درب مغازهاش رسیدم و سلام كردم، خندید، بعد از جواب سلام فرمود:
آقای محترم سی سال است كه اشتباه میروی، تمام این عبادات كه تا به حال انجام میدادی برای حظوظ نفس بوده است ولی من برای اینكه خودت را بشناسی دستوری میدهم كه باید آن را چهل روز انجام بدهی. این آقای معمّم میفرمود: بعد از چهل روز درست از این رو به آن رو شدم.
جناب حاج احمد انصاری اضافه فرمودند: پدرم میفرمود:
« اگر اضطرار آمد استاد هم به دنبالش میآید. »
در حدود سال 1371 هجری شمسی یكی از روحانیون محترم همدان به منزل ما در تهران آمدند ایشان فقط در آن چند روز آخر عمر والدم با ایشان آشنا گردیده بود و موفق به استفاده از مكتب عرفانی ایشان نشده بودند. این روحانی محترم نقل میفرمود كه:
من بعد از فوت پدرت (آیت الله انصاری) حدود سی سال در جهت تزكیه و تهذیب نفس قدم برداشتم ولی بعد از سی سال هیچ چیزی نصیبم نشد و ظهور عبادات را نمیدیدم بسیار ناراحت شدم و مضطر گردیدم، یک شب دلم شكست و با اخلاص توسل به ساحت معصومین(علیهم السلام) كردم كه شاید گوشه چشمی به ما كنند و راهی جلوی ما قرار دهند. آن شب در عالم رؤیا به من گفته شد:
آنچه كه تو دنبال آن هستی در مشهد است. عرض كردم كجای مشهد؟ فرمودند در فلان جا و شغل ایشان جگر فروشی است. این عالم محترم
فرمودند:
به مشهد رفتم سراغ دكان جگر فروشی آن شخص را گرفتم وقتی آن را پیدا كردم از دور دیدم مشغول كار است به محض اینكه به درب مغازهاش رسیدم و سلام كردم، خندید، بعد از جواب سلام فرمود:
آقای محترم سی سال است كه اشتباه میروی، تمام این عبادات كه تا به حال انجام میدادی برای حظوظ نفس بوده است ولی من برای اینكه خودت را بشناسی دستوری میدهم كه باید آن را چهل روز انجام بدهی. این آقای معمّم میفرمود: بعد از چهل روز درست از این رو به آن رو شدم.
جناب حاج احمد انصاری اضافه فرمودند: پدرم میفرمود:
« اگر اضطرار آمد استاد هم به دنبالش میآید. »
نتایج عمل نکردن به توصیه های استاد
شاگردان می دانستند که با تأدّب در برابر ایشان بهره ها می برند، و حرف گوش نکردن هایشان هم هزینه دارد.
آقای اسلامیه خاطره ای تعریف می کنند:
« یک بار که در خدمت آقای انصاری بودیم آقا با وجود اینکه خودشان ساعت داشتند از آقای فاطمی سئوال کردند ساعت چند است؟ و ایشان ساعتش رو از جیبش بیرون آورد و دو دستی تقدیم کرد. آقا لبخندی زندند و گفتند:
آقای اسلامیه خاطره ای تعریف می کنند:
« یک بار که در خدمت آقای انصاری بودیم آقا با وجود اینکه خودشان ساعت داشتند از آقای فاطمی سئوال کردند ساعت چند است؟ و ایشان ساعتش رو از جیبش بیرون آورد و دو دستی تقدیم کرد. آقا لبخندی زندند و گفتند:
ساعتت رو بگذار تو.
آقای فاطمی می گفت: از آن به بعد یک سری مشکلاتی که در راهم داشتم حلّ شد، چون من با جان و دل ساعتم رو تقدیم آقا کرده بودم.
یک بار هم که آقای دستغیب می خواستند از همدان برگردند شیراز، آقای انصاری خیلی اصرار می کنند به ایشان که بمونند و ایشون اسرار داشتند که برگردند و نماز جماعتشان ترک نشود. صبح روزی که قرار بود برگردند به حمام می روند و زمین می خورند و دستشان می شکند و بعد حدود یک ماه همان جا می مانند. »
یکی از ملازمان خدمت آقای انصاری می رسد و می گوید می خواهم به عتبات بروم، آقای انصاری می گوید نرو، خطراتی برایت دارد، مگر آن که اهل توحید باشی. ایشون هم پیش خودش فکر می کنه که اهل توحیدم! و به سفر می ره. در آن جا یک کشف و شهوداتی برایش رخ می دهد و وقتی برمی گردد مدعی شده و ادعاهایی می کنه. سپس چند سال آقای انصاری را ترک می کنه و دنبال مسائلی مثل طیّ الارض و کسب قدرت های دیگر می ره. امّا سرش به سنگ می خوره، متنبه می شه. بر می گرده و اصرار و التماس و ابراز اعتذار می کنه، اما آقای انصاری به او می گوید:
« ما دوستت داریم و با تو مشکلی نداریم. »
ماجرای مرشد احمد کوهکش
در رابطه با دستگیری آقای انصاری از اهل طلب، آقای علی انصاری برایمان جریانی را نقل می کنند:
« یک دوستی داشتیم ما به نام مرشد احمد کوهکش که قصه جالبی دارد. می گفت:
در تهران به خدمت فرد بزرگی رسیدم و ایشان به من دستور چله دادند که باید چهل روز فقط یک غذاهای خاصی مانند نان، جو و آب استفاده کنی و پیاده به عتبات مشرف شوی می گفت: من یک عبا داشتم و یک کشکول و این ها را برداشتم و توکل به خدا راه افتادم و در عرض چهل روز فقط آب می خوردم و مختصر نان جو. تا این که آن جا یک شب برای من کشف حجاب شد و به من گفتند: باید خدمت فرد بزرگی برسی در همدان. من از مال دنیا یک دینار هم نداشتم.
تا این که یک روز در صحن امیر المؤمنین علی علیه السلام شروع کردم به خواندن اشعاری بلند و جمعیتی دور من جمع شدند و مورد سوء ظن شرطه های عراقی قرار گرفتم و زندانیم کردند. یک مدت در زندان بودم و بعد رهایم کردند بعد از اینکه آمدم بیرون انگار یک نفر با من همراه بود و قدم به قدم به من می گفت کجا باید بروم و من به همدان وارد شدم و رفتم به مسجد جامع شهر، همین طور کنار دیوار مسجد جامع داشتم راز و نیاز می کردم: خدایا! تو یک نفر را نداری که بیاد سراغ من و احوالی از من بپرسه؟ یک نفر نیست؟!
در همین حال یک نفر دست گذاشت رو شانه من و دیدم شیخ روحانی و بلند بالایی است و گفت: چرا هست. من را به اسم صدا کرد و گفت:
« مرشد احمد این پول رو فعلاً داشته باش، و شب بیا در فلان شبستان برای نماز. »
من تعجب کردم از این که مرا به اسم صدا کرد و بعد شب به آن شبستان رفتم و دیدم خودشان نماز می خوانند، روحانیت عجیبی داشت. و وقتی نمازم را خواندم دیدم این نماز با تمام نمازهای عمرم فرق می کند. بعد از مسجد آمدیم بیرون آقا به من اشاره ای کردند و مرا به منزل خودشان بردند.
من به خاطر این که پاها و وضعیت ظاهری ام کثیف بود نمی خواستم داخل شوم ولی بعد آقا اشاره کردند که بیا پیش خود من بشین!
من رفتم نشستم و آن شب در وضعیت عجیبی قرار گرفتم فهمیدم که گمشده ام را پیدا کردم. وحشت داشتم از عالم جوانی ام، زورخانه ها و پهلوانی ها... بعد ایشان شروع کردند مطالبی راجع به سیر وسلوک گفتند و من تمام وحشتم تبدیل به شوق شد.
و بعد هم یک اتاق کوچک در منزلشان به من دادند و یک مقدار پول دادند که با آن کار کنم.
ایشون تا وقتی ابوی زنده بود در منزل ما زندگی می کردند و چند ماه بعد از فوت ابوی از دنیا رفت...»
یک بار هم که آقای دستغیب می خواستند از همدان برگردند شیراز، آقای انصاری خیلی اصرار می کنند به ایشان که بمونند و ایشون اسرار داشتند که برگردند و نماز جماعتشان ترک نشود. صبح روزی که قرار بود برگردند به حمام می روند و زمین می خورند و دستشان می شکند و بعد حدود یک ماه همان جا می مانند. »
یکی از ملازمان خدمت آقای انصاری می رسد و می گوید می خواهم به عتبات بروم، آقای انصاری می گوید نرو، خطراتی برایت دارد، مگر آن که اهل توحید باشی. ایشون هم پیش خودش فکر می کنه که اهل توحیدم! و به سفر می ره. در آن جا یک کشف و شهوداتی برایش رخ می دهد و وقتی برمی گردد مدعی شده و ادعاهایی می کنه. سپس چند سال آقای انصاری را ترک می کنه و دنبال مسائلی مثل طیّ الارض و کسب قدرت های دیگر می ره. امّا سرش به سنگ می خوره، متنبه می شه. بر می گرده و اصرار و التماس و ابراز اعتذار می کنه، اما آقای انصاری به او می گوید:
« ما دوستت داریم و با تو مشکلی نداریم. »
ماجرای مرشد احمد کوهکش
در رابطه با دستگیری آقای انصاری از اهل طلب، آقای علی انصاری برایمان جریانی را نقل می کنند:
« یک دوستی داشتیم ما به نام مرشد احمد کوهکش که قصه جالبی دارد. می گفت:
در تهران به خدمت فرد بزرگی رسیدم و ایشان به من دستور چله دادند که باید چهل روز فقط یک غذاهای خاصی مانند نان، جو و آب استفاده کنی و پیاده به عتبات مشرف شوی می گفت: من یک عبا داشتم و یک کشکول و این ها را برداشتم و توکل به خدا راه افتادم و در عرض چهل روز فقط آب می خوردم و مختصر نان جو. تا این که آن جا یک شب برای من کشف حجاب شد و به من گفتند: باید خدمت فرد بزرگی برسی در همدان. من از مال دنیا یک دینار هم نداشتم.
تا این که یک روز در صحن امیر المؤمنین علی علیه السلام شروع کردم به خواندن اشعاری بلند و جمعیتی دور من جمع شدند و مورد سوء ظن شرطه های عراقی قرار گرفتم و زندانیم کردند. یک مدت در زندان بودم و بعد رهایم کردند بعد از اینکه آمدم بیرون انگار یک نفر با من همراه بود و قدم به قدم به من می گفت کجا باید بروم و من به همدان وارد شدم و رفتم به مسجد جامع شهر، همین طور کنار دیوار مسجد جامع داشتم راز و نیاز می کردم: خدایا! تو یک نفر را نداری که بیاد سراغ من و احوالی از من بپرسه؟ یک نفر نیست؟!
در همین حال یک نفر دست گذاشت رو شانه من و دیدم شیخ روحانی و بلند بالایی است و گفت: چرا هست. من را به اسم صدا کرد و گفت:
« مرشد احمد این پول رو فعلاً داشته باش، و شب بیا در فلان شبستان برای نماز. »
من تعجب کردم از این که مرا به اسم صدا کرد و بعد شب به آن شبستان رفتم و دیدم خودشان نماز می خوانند، روحانیت عجیبی داشت. و وقتی نمازم را خواندم دیدم این نماز با تمام نمازهای عمرم فرق می کند. بعد از مسجد آمدیم بیرون آقا به من اشاره ای کردند و مرا به منزل خودشان بردند.
من به خاطر این که پاها و وضعیت ظاهری ام کثیف بود نمی خواستم داخل شوم ولی بعد آقا اشاره کردند که بیا پیش خود من بشین!
من رفتم نشستم و آن شب در وضعیت عجیبی قرار گرفتم فهمیدم که گمشده ام را پیدا کردم. وحشت داشتم از عالم جوانی ام، زورخانه ها و پهلوانی ها... بعد ایشان شروع کردند مطالبی راجع به سیر وسلوک گفتند و من تمام وحشتم تبدیل به شوق شد.
و بعد هم یک اتاق کوچک در منزلشان به من دادند و یک مقدار پول دادند که با آن کار کنم.
ایشون تا وقتی ابوی زنده بود در منزل ما زندگی می کردند و چند ماه بعد از فوت ابوی از دنیا رفت...»
اثر لقمه حرام
آقای انصاری از سهم امام برای ارتزاق خود و خانواده شان به هیچ وجه استفاده
نمی کرد و معیشت شان از این وجوهات نبود.
ایشان اگر جایی میرفت که از مال صاحب آن اطمینان نداشت، یا چیزی نمی خورد و یا پول آن را کنار می گذاشتند. چون به اثرات لقمه حرام یا شبهه ناک، در روح سالک بسیار معتقد بوده، و به آن اهمیت زیادی می دادند.
آقای علی انصاری می گوید:
« آقای حکمت نقل می کردند که یک بار آقای انصاری با ملاآقاجان زنجانی که مدتی ملازم آقای انصاری بودند به یک باغ انگور می روند. مرحوم ملاآقاجان می گوید:
این باغ مال یکی از دوستان ما است، از انگورهای آن میل کنید.
ولی آقای انصاری استنکاف کرده و نمی خورند. بعد آقای حکمت می گوید: من تعجب کردم که چرا آقای انصاری به انگورها لب نزد؟! و از ایشان در این رابطه سؤال کردم. آقای انصاری می گوید:
« حاج ملا آقاجان اشتباه می کند. و بعداً که تحقیق کردیم، دیدیم باغ مال کس دیگری بوده. »
او حتی در رفت و آمد خیلی دقیق بود و از رفت و آمد با کسانی که مالشان مورد تأییدشان نبود، سخت احتراز می کردند.
آقای علی انصاری می گوید:
« یک بار ایشان در اثر محذوریت فامیلی و اصرار یکی از نزدیکان که شغلش در دادگستری بود، برای این که کدورتی پیش نیاید، دعوتش را قبول کردند، ولی بعد ردّ مظالم غذایی را که مصرف کرده بودند کنار گذاشتند، و باز خیلی مکّدر و ناراحت بودند. »
نمی کرد و معیشت شان از این وجوهات نبود.
ایشان اگر جایی میرفت که از مال صاحب آن اطمینان نداشت، یا چیزی نمی خورد و یا پول آن را کنار می گذاشتند. چون به اثرات لقمه حرام یا شبهه ناک، در روح سالک بسیار معتقد بوده، و به آن اهمیت زیادی می دادند.
آقای علی انصاری می گوید:
« آقای حکمت نقل می کردند که یک بار آقای انصاری با ملاآقاجان زنجانی که مدتی ملازم آقای انصاری بودند به یک باغ انگور می روند. مرحوم ملاآقاجان می گوید:
این باغ مال یکی از دوستان ما است، از انگورهای آن میل کنید.
ولی آقای انصاری استنکاف کرده و نمی خورند. بعد آقای حکمت می گوید: من تعجب کردم که چرا آقای انصاری به انگورها لب نزد؟! و از ایشان در این رابطه سؤال کردم. آقای انصاری می گوید:
« حاج ملا آقاجان اشتباه می کند. و بعداً که تحقیق کردیم، دیدیم باغ مال کس دیگری بوده. »
او حتی در رفت و آمد خیلی دقیق بود و از رفت و آمد با کسانی که مالشان مورد تأییدشان نبود، سخت احتراز می کردند.
آقای علی انصاری می گوید:
« یک بار ایشان در اثر محذوریت فامیلی و اصرار یکی از نزدیکان که شغلش در دادگستری بود، برای این که کدورتی پیش نیاید، دعوتش را قبول کردند، ولی بعد ردّ مظالم غذایی را که مصرف کرده بودند کنار گذاشتند، و باز خیلی مکّدر و ناراحت بودند. »
شریعت و نفی صوفی گری
آقای انصاری به دلیل آن احوالات عاشقانه و عارفانه ای که داشت و همچنین به دلیل انزوایی که از مجالس معصیت و بعضی افراد اختیار می کرد از طرف بعضی از کوته نظران به صوفی گری و درویشی گری متهم می شدند.
اما طریقه ایشان آشکار و مبرهن بود؛ حرکت در همان مسیر شریعت. و سیر و سلوکشان هم کاملاً در همان مشرب و مجرا بود.
البته خود آقای انصاری ریاضت های دوران جوانیش را تایید نمی کرد و می فرمود:
« راه خیلی ساده تر از آن بود که من رفتم. »
آقای سید مهدی دستغیب می گوید:
« آقای انصاری آن قدر به قیودات شرعی معتقد بود که در جلسات حتی از اصطلاحاتی که دراویش بکار می بردند استفاده نکرده و کلماتی را که استعمال می کردند همه در حیطه شرع و مد نظر فقها و مجتهدین بود.
یک بار یکی از دراویش خدمت ایشان می رسد، درویش خوش قیافه ای بود و کلاه درویشی داشت و کشکول همراهش بود. بعد که رفت گفتم: آدم خوبی بود. خندیدند و گفتند: از کجاش فهمیدی؟ گفتم: حالا از ظاهرش و این حرفها. آقا فرمودند:
« راه خدا این بند و بیدها رو نداره. »
البته یک نکته مهم هم این جا مطرح است، و آن این است که گاهی تعاریف، خلط می شوند و خدا و علی علیه السلام آن قدر مظلوم می شوند که اگر کسی علی علی بگوید و حق حق کند، نام درویش و صوفی بر او می نهند. در حالیکه مرزها در این ها نیست. آیا برای این کلمات و احوالات اهل معرفت، در معارف دینی شیعه کم حدیث و روایت داریم؟ »
آیت الله سید محسن حکیم یکی از مراجع بود. این بزرگوار بر عروه الوثقی توضیحاتی دارد. در آن جا می فرماید:
« آن هایی که اهل معرفت هستند و ادعای درک و شهود می کنند، داخلشان اشخاصی هستند که ما می شناسیم، بزرگوارند، که نمی توانیم بگوییم اینها در اشتباهند. و شاید ما درک نمی کنیم. »
آقای سید مهدی دستغیب ادامه می دهند:
« یک آسید کرامتی بود، گاهی می آمد خدمت آقای انصاری، یک بار تعریف می کرد از یک مرشدی در تهران، مرحوم آقای انصاری فرمودند:
خوب چرا می گویی مرشد و درویش؟ گفت: خوب اون یا علی، یا علی می گه. فرمودند: اگر اینه که ما هم یا علی می گیم. »
یعنی این ها ملاک صوفی بودن نیست. بلکه روشهای آنان که در خارج طریق شرع است مورد قبول آقای انصاری نیست.
آقای اسلامیه می گوید:
« یک بار در درشکه ای با آقای انصاری نشسته بودیم، و صحبت می کردیم. آقای انصاری فرمودند:
من مدتی در جوانی دنبال علوم غریبه و تسخیر جن و این مسائل بودم، اما این ها همه اش تاریکی است و تاریکی می آورد، و من چون دنبال چیز بالا تری بودم خداوند مرا راهنمائی کرد و راه درست را پیش پایم گذاشت. »
و نیز ایشان می گوید:
« آقا غالباً یک حدیث می خواندند، می فرمودند:
حضرت امام صادق علیه السلام داشتند عبور می کردند، دیدند جمعیتی جمع شده اند. فرمودند چه خبره؟ گفتند یکی از دهریون آمده اینجا و داره پیشگویی هایی می کنه. آن شخص را آوردند پیش امام. حضرت فرمودند: این چیه در دست من. دهری گفت تخم کبوتری است در فلان نقطه دنیا. امام می پرسند که از کجا به این نقطه رسیدی؟ عرض می کند: از مخالفت نفس. امام صادق علیه السلام می فرمایند: به خدا ایمان بیاور. دهری میگه ایمان نمی آورم. امام می فرمایند: بر همان منطقی که گفتی مخالفت با نفس کن.
دهری در برابر منطق امام نمی تواند جوابی بدهد و ایمان می آورد.
بعد حضرت می فرمایند: این چیه در دست من؟ و او پاسخ می دهد: نمی دانم!
مرحوم آقا به این حدیث اشاره می کردند و می فرمودند: اگر از مسیر شرعی و خدایی حرکت کردی و به جایی رسیدی ارزش داره. »
آقای احمد انصاری در این راستا که طریقه مرحوم انصاری کاملاً در راستای شریعت بود برای ما صحبت می کنند:
« در مورد مرحوم آقای بروجردی و ارتباط ایشان با ابوی یک قضیه ای دارم که شنیدنی است. من آن زمان در همدان بودم و شغلم معلمی بود.
یک روز ساعت هشت، نه صبح بود که در زدند و من دیدم دو نفر روحانی آمدند. پرسیدند: آقا منزل است؟ گفتم: بله. و آمدند داخل. بعد به پدرم اطلاع دادم که مهمان دارند، فرمودند: کی هستند؟ گفتم: نمیدانم، غریبه اند. خلاصه ایشان آماده شدند و آمدند پایین، ولی همین که چشمشان به این دو نفر افتاد خیلی درهم شدند.
من از برخورد ابوی تعجب کردم ولی چیزی نگفتم، و مشغول تعارف و پذیرایی شدم. بعد آنها گفتند: ما آمدیم از شما خواهش کنیم، تا دستوری به ما عنایت کنید. ابوی جوابی ندادند، دفعه دوم و سوم هم اصرار کردند. اما ایشان یک دفعه رو کردند به آن ها و گفتند:
« خدمت آقای بروجردی سلام برسانید و از قول من بگویید راه ما همان راه شرع است، ما نیازی به امتحان نداریم. »
این را گفتند و رفتند بالا. آن دو نفر رنگ و رویشان سفید شد و با ناراحتی و شرمندگی رفتند. بعد از چندی از آقای بروجردی نامه ای به ابوی رسید که نوشته بودند:
اگر اسائه ادب شده عذر می خواهیم، ما شما را نمی شناختیم.
و بعد ایشان را به قم دعوت می کنند. بعد از مدتی پدر با بعضی از آشنایان می روند قم خدمتشان. و بعدها ایشان به آقای انصاری اجازه نامه اجتهاد می دهند و باز از آن قضیه معذرت خواهی می کنند و می گویند:
به ما این طور تفهیم کرده بودند، ما گناهی نداشتیم! »
نظر آقای انصاری درباره مشرب های گوناگون که بر آن نام عرفان می گذارند این است که اگر منطبق بر شرع نباشد، موصل الی المطلوب نیست و بسیاری از آنها عارف نیستند بلکه درویش و صوفی اند و در مورد حالات و تصرفات و خرق عادات آن ها می فرماید:
« این ها در اثر کوشش و زحمت، یک چیزهایی بدست می آورند. حتی تصرف در وجود افراد می کنند. ولی زود گذر است و تا لب گور بیشتر مهمانشان نیست. گول این حرف ها را نخورید و شیفته این ها نشوید. »
تهذیب و مصفا کردن و سیروسلوک تا آنجا که در حریم سیره نبوی(ص) است مقصدی اعلاء و شیوه عارفان است و بقیه را راه به آن غایه المراد نیست.
آقای احمد انصاری می گوید:
« آقای انصاری با بعضی از افراد فرقه گنابادی جلساتی داشتند و زیاد با آنها صحبت می کرده و آن ها را به رعایت حریم شرع ملزم می نمودند و عده ای از آن ها نیز در اثر صحبت های ایشان بر گشتند. »
و خلاصه آن که ملا حسینقلی ها، غروی ها، قاضی ها و انصاری ها، عارفانی هستند که:
اگر دم از طریقت می زنند، همان بطن شریعت شان است
و اگر دم از حقیقت می زنند، همان درک شریعت شان است.
اكنون برای اینكه خواننده گرامی بداند چقدر ایشان با راه و روش متصوفه مخالف بودند و از اندك توجهی به آنان ممانعت میكردند به داستان ذیل توجه كنید.
اما طریقه ایشان آشکار و مبرهن بود؛ حرکت در همان مسیر شریعت. و سیر و سلوکشان هم کاملاً در همان مشرب و مجرا بود.
البته خود آقای انصاری ریاضت های دوران جوانیش را تایید نمی کرد و می فرمود:
« راه خیلی ساده تر از آن بود که من رفتم. »
آقای سید مهدی دستغیب می گوید:
« آقای انصاری آن قدر به قیودات شرعی معتقد بود که در جلسات حتی از اصطلاحاتی که دراویش بکار می بردند استفاده نکرده و کلماتی را که استعمال می کردند همه در حیطه شرع و مد نظر فقها و مجتهدین بود.
یک بار یکی از دراویش خدمت ایشان می رسد، درویش خوش قیافه ای بود و کلاه درویشی داشت و کشکول همراهش بود. بعد که رفت گفتم: آدم خوبی بود. خندیدند و گفتند: از کجاش فهمیدی؟ گفتم: حالا از ظاهرش و این حرفها. آقا فرمودند:
« راه خدا این بند و بیدها رو نداره. »
البته یک نکته مهم هم این جا مطرح است، و آن این است که گاهی تعاریف، خلط می شوند و خدا و علی علیه السلام آن قدر مظلوم می شوند که اگر کسی علی علی بگوید و حق حق کند، نام درویش و صوفی بر او می نهند. در حالیکه مرزها در این ها نیست. آیا برای این کلمات و احوالات اهل معرفت، در معارف دینی شیعه کم حدیث و روایت داریم؟ »
آیت الله سید محسن حکیم یکی از مراجع بود. این بزرگوار بر عروه الوثقی توضیحاتی دارد. در آن جا می فرماید:
« آن هایی که اهل معرفت هستند و ادعای درک و شهود می کنند، داخلشان اشخاصی هستند که ما می شناسیم، بزرگوارند، که نمی توانیم بگوییم اینها در اشتباهند. و شاید ما درک نمی کنیم. »
آقای سید مهدی دستغیب ادامه می دهند:
« یک آسید کرامتی بود، گاهی می آمد خدمت آقای انصاری، یک بار تعریف می کرد از یک مرشدی در تهران، مرحوم آقای انصاری فرمودند:
خوب چرا می گویی مرشد و درویش؟ گفت: خوب اون یا علی، یا علی می گه. فرمودند: اگر اینه که ما هم یا علی می گیم. »
یعنی این ها ملاک صوفی بودن نیست. بلکه روشهای آنان که در خارج طریق شرع است مورد قبول آقای انصاری نیست.
آقای اسلامیه می گوید:
« یک بار در درشکه ای با آقای انصاری نشسته بودیم، و صحبت می کردیم. آقای انصاری فرمودند:
من مدتی در جوانی دنبال علوم غریبه و تسخیر جن و این مسائل بودم، اما این ها همه اش تاریکی است و تاریکی می آورد، و من چون دنبال چیز بالا تری بودم خداوند مرا راهنمائی کرد و راه درست را پیش پایم گذاشت. »
و نیز ایشان می گوید:
« آقا غالباً یک حدیث می خواندند، می فرمودند:
حضرت امام صادق علیه السلام داشتند عبور می کردند، دیدند جمعیتی جمع شده اند. فرمودند چه خبره؟ گفتند یکی از دهریون آمده اینجا و داره پیشگویی هایی می کنه. آن شخص را آوردند پیش امام. حضرت فرمودند: این چیه در دست من. دهری گفت تخم کبوتری است در فلان نقطه دنیا. امام می پرسند که از کجا به این نقطه رسیدی؟ عرض می کند: از مخالفت نفس. امام صادق علیه السلام می فرمایند: به خدا ایمان بیاور. دهری میگه ایمان نمی آورم. امام می فرمایند: بر همان منطقی که گفتی مخالفت با نفس کن.
دهری در برابر منطق امام نمی تواند جوابی بدهد و ایمان می آورد.
بعد حضرت می فرمایند: این چیه در دست من؟ و او پاسخ می دهد: نمی دانم!
مرحوم آقا به این حدیث اشاره می کردند و می فرمودند: اگر از مسیر شرعی و خدایی حرکت کردی و به جایی رسیدی ارزش داره. »
آقای احمد انصاری در این راستا که طریقه مرحوم انصاری کاملاً در راستای شریعت بود برای ما صحبت می کنند:
« در مورد مرحوم آقای بروجردی و ارتباط ایشان با ابوی یک قضیه ای دارم که شنیدنی است. من آن زمان در همدان بودم و شغلم معلمی بود.
یک روز ساعت هشت، نه صبح بود که در زدند و من دیدم دو نفر روحانی آمدند. پرسیدند: آقا منزل است؟ گفتم: بله. و آمدند داخل. بعد به پدرم اطلاع دادم که مهمان دارند، فرمودند: کی هستند؟ گفتم: نمیدانم، غریبه اند. خلاصه ایشان آماده شدند و آمدند پایین، ولی همین که چشمشان به این دو نفر افتاد خیلی درهم شدند.
من از برخورد ابوی تعجب کردم ولی چیزی نگفتم، و مشغول تعارف و پذیرایی شدم. بعد آنها گفتند: ما آمدیم از شما خواهش کنیم، تا دستوری به ما عنایت کنید. ابوی جوابی ندادند، دفعه دوم و سوم هم اصرار کردند. اما ایشان یک دفعه رو کردند به آن ها و گفتند:
« خدمت آقای بروجردی سلام برسانید و از قول من بگویید راه ما همان راه شرع است، ما نیازی به امتحان نداریم. »
این را گفتند و رفتند بالا. آن دو نفر رنگ و رویشان سفید شد و با ناراحتی و شرمندگی رفتند. بعد از چندی از آقای بروجردی نامه ای به ابوی رسید که نوشته بودند:
اگر اسائه ادب شده عذر می خواهیم، ما شما را نمی شناختیم.
و بعد ایشان را به قم دعوت می کنند. بعد از مدتی پدر با بعضی از آشنایان می روند قم خدمتشان. و بعدها ایشان به آقای انصاری اجازه نامه اجتهاد می دهند و باز از آن قضیه معذرت خواهی می کنند و می گویند:
به ما این طور تفهیم کرده بودند، ما گناهی نداشتیم! »
نظر آقای انصاری درباره مشرب های گوناگون که بر آن نام عرفان می گذارند این است که اگر منطبق بر شرع نباشد، موصل الی المطلوب نیست و بسیاری از آنها عارف نیستند بلکه درویش و صوفی اند و در مورد حالات و تصرفات و خرق عادات آن ها می فرماید:
« این ها در اثر کوشش و زحمت، یک چیزهایی بدست می آورند. حتی تصرف در وجود افراد می کنند. ولی زود گذر است و تا لب گور بیشتر مهمانشان نیست. گول این حرف ها را نخورید و شیفته این ها نشوید. »
تهذیب و مصفا کردن و سیروسلوک تا آنجا که در حریم سیره نبوی(ص) است مقصدی اعلاء و شیوه عارفان است و بقیه را راه به آن غایه المراد نیست.
آقای احمد انصاری می گوید:
« آقای انصاری با بعضی از افراد فرقه گنابادی جلساتی داشتند و زیاد با آنها صحبت می کرده و آن ها را به رعایت حریم شرع ملزم می نمودند و عده ای از آن ها نیز در اثر صحبت های ایشان بر گشتند. »
و خلاصه آن که ملا حسینقلی ها، غروی ها، قاضی ها و انصاری ها، عارفانی هستند که:
اگر دم از طریقت می زنند، همان بطن شریعت شان است
و اگر دم از حقیقت می زنند، همان درک شریعت شان است.
اكنون برای اینكه خواننده گرامی بداند چقدر ایشان با راه و روش متصوفه مخالف بودند و از اندك توجهی به آنان ممانعت میكردند به داستان ذیل توجه كنید.
پیشنهاد طی الارض به فرزند آیت االله انصاری
فرزند آیت االله انصاری حاج احمد آقا نقل می کردند که در حدود سال 1324 یا 1325 هجری شمسی در همدان با مرد وارسته ای به نام سیّد علی كاشف آشنا شدم ایشان درویش نبود ولی برای اینكه شناخته نشود در كسوت درویشی درآمده بود ایشان اصلیتش از سبزوار ولی بزرگ شده هندوستان بود،
یک روز آن درویش آمد سراغ بنده و شروع کرد از مکنونات و وضعیت من صحبت کردن، که تو فرزند کی هستی! و خودت این طور هستی و آن طور. من هر چه فکر می کردم، اون فکر مرا می خواند و بیان می کرد، ما همدیگر را در همدان ملاقات كردیم و ملاقاتهای ما بدینگونه بود كه وقتی من اراده ملاقات او را میكردم در دلم الهام میشد كه ایشان در كجا هستند و به دیدار او میرفتم و هر وقت ایشان میخواست مرا دیدار كند به ذهنم میرسید كه ایشان میخواهد در فلان نقطه مرا دیدار كند، یك بار ایشان به من فرمود:
اگر پدرت اجازه دهد من شما را با طیّالارض به مكه و مسجد مدینه ببرم. حاج احمد اضافه كردند من آرزو داشتم هم مكه بروم و هم از نزدیك طیّالارض را ببینم ولی وقتی به خدمت پدرم عرض كردم، ایشان شدیداً مخالفت كردند و فرمودند:
درست نیست و اضافه كردند اگر از طریق شرع بروی بهترش نصیب شما میشود.
بعدها آیت الله انصاری به شاگردانش میفرمود:
نخواستم احمد از كسی كه در كسوت درویشی است چنین چیزی ببیند چون توجهش به آنان جلب میشد ولی اگر آن شخص در این كسوت نبود اجازه میدادم.
این خاطره را عموم شاگردان آیت الله انصاری نقل میكردند. جناب حاج احمد آقا اضافه فرمودند كه:
مرحوم پدرم یكبار فرمود كه:
این سید علی كاشف را نزد من بیاور.
ولی من هر چه به این سید پیشنهاد میكردم قبول نمیكرد و میگفت:
پدرت خیلی قوی است خواهد گفت اینها امور بچهگانه است و همه را از دست من خواهد گرفت ولی من به این امور دلم خوش است و نمیتوانم از آنها دل بكنم.
ایشان از قبل با پدرم یک مکاتباتی داشت و ابوی هم جواب می داد.
بعدها پدرم می فرمود:
کسانی هستند که در اثر کوشش و زحمت و ذکرهای طولانی یک چیزهایی بهشان می دهند، حتی ممکنه بتوانند تصرف در اشخاص بکنند، امّا اینها موقته، گول این حرفها رو نخور، اینها زود گذره و تا لب گور هم بیشتر باها شون نیست، شیفته اینها نشوید. »
آیت الله انصاری مكرر میفرمودهاند كه:
« دراویش با ریاضت، نفس خود را قوی میكنند و این غلط است بلكه باید نفس را تزكیه كرد « قد أفلح من زكّها: به تحقیق رستگار شد کسی که خودش را تزکیه کرد. شمس/9 ».
آیت الله انصاری به سه شخصیت مهم احترام فوقالعادهای قائل بودند،
یكی به مرحوم سیدعلی ابن طاووس
و دوم به مرحوم حافظ
و سوم به مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی.
یک روز آن درویش آمد سراغ بنده و شروع کرد از مکنونات و وضعیت من صحبت کردن، که تو فرزند کی هستی! و خودت این طور هستی و آن طور. من هر چه فکر می کردم، اون فکر مرا می خواند و بیان می کرد، ما همدیگر را در همدان ملاقات كردیم و ملاقاتهای ما بدینگونه بود كه وقتی من اراده ملاقات او را میكردم در دلم الهام میشد كه ایشان در كجا هستند و به دیدار او میرفتم و هر وقت ایشان میخواست مرا دیدار كند به ذهنم میرسید كه ایشان میخواهد در فلان نقطه مرا دیدار كند، یك بار ایشان به من فرمود:
اگر پدرت اجازه دهد من شما را با طیّالارض به مكه و مسجد مدینه ببرم. حاج احمد اضافه كردند من آرزو داشتم هم مكه بروم و هم از نزدیك طیّالارض را ببینم ولی وقتی به خدمت پدرم عرض كردم، ایشان شدیداً مخالفت كردند و فرمودند:
درست نیست و اضافه كردند اگر از طریق شرع بروی بهترش نصیب شما میشود.
بعدها آیت الله انصاری به شاگردانش میفرمود:
نخواستم احمد از كسی كه در كسوت درویشی است چنین چیزی ببیند چون توجهش به آنان جلب میشد ولی اگر آن شخص در این كسوت نبود اجازه میدادم.
این خاطره را عموم شاگردان آیت الله انصاری نقل میكردند. جناب حاج احمد آقا اضافه فرمودند كه:
مرحوم پدرم یكبار فرمود كه:
این سید علی كاشف را نزد من بیاور.
ولی من هر چه به این سید پیشنهاد میكردم قبول نمیكرد و میگفت:
پدرت خیلی قوی است خواهد گفت اینها امور بچهگانه است و همه را از دست من خواهد گرفت ولی من به این امور دلم خوش است و نمیتوانم از آنها دل بكنم.
ایشان از قبل با پدرم یک مکاتباتی داشت و ابوی هم جواب می داد.
بعدها پدرم می فرمود:
کسانی هستند که در اثر کوشش و زحمت و ذکرهای طولانی یک چیزهایی بهشان می دهند، حتی ممکنه بتوانند تصرف در اشخاص بکنند، امّا اینها موقته، گول این حرفها رو نخور، اینها زود گذره و تا لب گور هم بیشتر باها شون نیست، شیفته اینها نشوید. »
آیت الله انصاری مكرر میفرمودهاند كه:
« دراویش با ریاضت، نفس خود را قوی میكنند و این غلط است بلكه باید نفس را تزكیه كرد « قد أفلح من زكّها: به تحقیق رستگار شد کسی که خودش را تزکیه کرد. شمس/9 ».
آیت الله انصاری به سه شخصیت مهم احترام فوقالعادهای قائل بودند،
یكی به مرحوم سیدعلی ابن طاووس
و دوم به مرحوم حافظ
و سوم به مرحوم آخوند ملا حسینقلی همدانی.
زندگی و معنویت
و روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر تزهد و دنیا گریزی نبود بلکه شاگردان را توصیه می کرد که در اجتماع باشید، ازدواج کنید و شغل مناسب داشته باشید.
آقای احمد انصاری می گوید:
« روی این گونه مسائل شاگردان، خیلی دقیق بود و به آنها تکلیف می کرد و اگر وضع مالی خوبی نداشتند به دیگر دوستان می گفت که به این ها کمک کنند تا بتوانند تشکیل زندگی دهند. »
آقای احمد انصاری می گوید:
« روی این گونه مسائل شاگردان، خیلی دقیق بود و به آنها تکلیف می کرد و اگر وضع مالی خوبی نداشتند به دیگر دوستان می گفت که به این ها کمک کنند تا بتوانند تشکیل زندگی دهند. »
توصیه به ازدواج و کارهای اجتماعی
آقای اسلامیه در این باره می گویند:
« یک بار من و آقای سبزواری کنار هم زیر کرسی نشسته بودیم و آقای سبزواری داشت یواش یواش مرا تشویق می کرد برای ازدواج. من هم زیر بار نمی رفتم و می گفتم این ها از امور دنیوی است و من نمی خوام. همان موقع آقا فرمودند:
شماها چی دارید به هم می گید؟
و آقای سبزواری گفت چنین و چنان. مرحوم انصاری نگاهی به من انداختند و فرمودند:
« قضیه آن شخص را نشنیدی که به او گفتند فلان شخص در هوا می پره گفت: کبوتر هم در هوا می پره! گفتند: فلان شخص روی آب راه می ره! گفت زغن هم روی آب راه می ره... و بعد فرمودند: اگر مردی، زن بگیر و توی اجتماع باش. "کن فی الناس ولاتکن معهم" این هنر است.
خانم انصاری میگوید:
« گاهی بعضی رفقا که می آمدند منزلشان و می ماندند مورد خطاب آقا قرار می گرفتند که:
بروید به خانه و زندگی هایتان برسید. مگه زن و بچه ندارید؟!»
« یک بار من و آقای سبزواری کنار هم زیر کرسی نشسته بودیم و آقای سبزواری داشت یواش یواش مرا تشویق می کرد برای ازدواج. من هم زیر بار نمی رفتم و می گفتم این ها از امور دنیوی است و من نمی خوام. همان موقع آقا فرمودند:
شماها چی دارید به هم می گید؟
و آقای سبزواری گفت چنین و چنان. مرحوم انصاری نگاهی به من انداختند و فرمودند:
« قضیه آن شخص را نشنیدی که به او گفتند فلان شخص در هوا می پره گفت: کبوتر هم در هوا می پره! گفتند: فلان شخص روی آب راه می ره! گفت زغن هم روی آب راه می ره... و بعد فرمودند: اگر مردی، زن بگیر و توی اجتماع باش. "کن فی الناس ولاتکن معهم" این هنر است.
خانم انصاری میگوید:
« گاهی بعضی رفقا که می آمدند منزلشان و می ماندند مورد خطاب آقا قرار می گرفتند که:
بروید به خانه و زندگی هایتان برسید. مگه زن و بچه ندارید؟!»
توصیه به شغل داشتن و سربار نبودن
روی مسئله شغل تأکید داشتند و همه رفقا اهل کار بودند، آقای سبزواری تاجر چای بود، آقای بیات خودش مغازه داشت، آقای همایون معلم بود و بعضی هم طلبه بودند، یا بعضی از آن ها کار کشاورزی داشتند، هیچ کدام بی کار نبودند.
ایشان هیچ وقت كسی را كه كار نمیكرد و سربار جامعه بود به سلك شاگردان خود راه نمیداد چون میفرمود:
در روایت چنین شخصی لعن شده است.
زندگی عادی سر جای خودش بود و تهذیب و مجاهده سر جای خودش و هدف بر این بود که بدن با خلق باشد و قلب با خدا، این روال ایشان بود و هیچ وقت صحبت از عزلت و گوشه نشینی نبود.
آقای غلامحسین سبزواری که یکی از ملازمان و خصیصین ایشان بود چند بار می خواست از تجارت کنار بکشد اما آقا اجازه نداد و فرمود:
« خدماتت در این جا ممدوح است. »
یعنی شاگردان ایشان کسانی بودند که هم زندگیشان را داشتند و هم سیر و سلوک معنوی. و این نشان دهنده جامعیت فکری مرحوم انصاری است. او در همه جا سیره ائمه(ع) را دنبال می کند، نه به افراط می کشد و نه تفریط می کند. نه دنیا گریزی و انزوا را تبلیغ می کند و نه دنیا خواهی و افزون طلبی را.
مسیر او روشن است: زندگی کردن و متنعم شدن از لذت های آن در معیّت خدا، با هدف خدا و در کسب رضایت او و این یعنی جمع کردن درک لذت های معنوی در کنار حظّ نعمت های مادی.
دکتر علی انصاری می گوید:
« می فرمودند اگر کسی بتواند در این اجتماع پر هیاهو که عوامل سستی آن زیاد است وارد شود و بتواند خود را حفظ کند، مرتکب خطا نشود و تکالیفش را درست انجام بدهد، زودتر به نتیجه می رسد تا کسی که بخواهد انزوا اختیار کند و گوشه نشینی و درویشی پیش بگیرد. »
از مسائل شغل و کاری دوستان اطلاع داشتند و حتی روی آن شغل و درآمدش نظر می دادند و گاهی می گفتند فلان شغل، برایت مناسب نیست یا درآمدی ندارد و یا از مشکلات کار می گفتند، می فرمودند:
« هیچ وقت انگل دیگری نباشید، اگر حمّالی شد بروید انجام دهید اما سربار نباشید. »
توصیه به یک شغل ثابت نداشتند و هر کسی را مطابق با ذوق و فن اش تشویق می کردند اما یک مقدار دگرگونی در کیفیت کار ایجاد می کردند و می فرمودند نیتتان را هم باید اصلاح کنید و تأکید داشتند بر این که در شغلتان رعایت مسائل شرعی و حلال و حرام ها را بکنید. و در آن زمان بخاطر مخالفت با حکومت پهلوی با مشاغل دولتی مخالف بودند.
فرزند ایشان می گوید:
« یکی از اقوام که در دادگستری بود خدمت ایشان می رسد و در مورد کارش با آقا مشورت می کند. آقا می فرمایند: به شرطی من تأیید می کنم که پرونده هایت را بیاوری تا من با اصول شرع برایت استنباط کنم و حکم بدم. گفت آقا نمی شه باید مطابق با قانون باشه. و ایشان گفتند: نه! من در این کار مشروعیت نمی بینم. و او با پایه یک دادگستری در حالی که پنج، شش سال به بازنشستگیش مانده بود استعفا داد. »
ایشان هیچ وقت كسی را كه كار نمیكرد و سربار جامعه بود به سلك شاگردان خود راه نمیداد چون میفرمود:
در روایت چنین شخصی لعن شده است.
زندگی عادی سر جای خودش بود و تهذیب و مجاهده سر جای خودش و هدف بر این بود که بدن با خلق باشد و قلب با خدا، این روال ایشان بود و هیچ وقت صحبت از عزلت و گوشه نشینی نبود.
آقای غلامحسین سبزواری که یکی از ملازمان و خصیصین ایشان بود چند بار می خواست از تجارت کنار بکشد اما آقا اجازه نداد و فرمود:
« خدماتت در این جا ممدوح است. »
یعنی شاگردان ایشان کسانی بودند که هم زندگیشان را داشتند و هم سیر و سلوک معنوی. و این نشان دهنده جامعیت فکری مرحوم انصاری است. او در همه جا سیره ائمه(ع) را دنبال می کند، نه به افراط می کشد و نه تفریط می کند. نه دنیا گریزی و انزوا را تبلیغ می کند و نه دنیا خواهی و افزون طلبی را.
مسیر او روشن است: زندگی کردن و متنعم شدن از لذت های آن در معیّت خدا، با هدف خدا و در کسب رضایت او و این یعنی جمع کردن درک لذت های معنوی در کنار حظّ نعمت های مادی.
دکتر علی انصاری می گوید:
« می فرمودند اگر کسی بتواند در این اجتماع پر هیاهو که عوامل سستی آن زیاد است وارد شود و بتواند خود را حفظ کند، مرتکب خطا نشود و تکالیفش را درست انجام بدهد، زودتر به نتیجه می رسد تا کسی که بخواهد انزوا اختیار کند و گوشه نشینی و درویشی پیش بگیرد. »
از مسائل شغل و کاری دوستان اطلاع داشتند و حتی روی آن شغل و درآمدش نظر می دادند و گاهی می گفتند فلان شغل، برایت مناسب نیست یا درآمدی ندارد و یا از مشکلات کار می گفتند، می فرمودند:
« هیچ وقت انگل دیگری نباشید، اگر حمّالی شد بروید انجام دهید اما سربار نباشید. »
توصیه به یک شغل ثابت نداشتند و هر کسی را مطابق با ذوق و فن اش تشویق می کردند اما یک مقدار دگرگونی در کیفیت کار ایجاد می کردند و می فرمودند نیتتان را هم باید اصلاح کنید و تأکید داشتند بر این که در شغلتان رعایت مسائل شرعی و حلال و حرام ها را بکنید. و در آن زمان بخاطر مخالفت با حکومت پهلوی با مشاغل دولتی مخالف بودند.
فرزند ایشان می گوید:
« یکی از اقوام که در دادگستری بود خدمت ایشان می رسد و در مورد کارش با آقا مشورت می کند. آقا می فرمایند: به شرطی من تأیید می کنم که پرونده هایت را بیاوری تا من با اصول شرع برایت استنباط کنم و حکم بدم. گفت آقا نمی شه باید مطابق با قانون باشه. و ایشان گفتند: نه! من در این کار مشروعیت نمی بینم. و او با پایه یک دادگستری در حالی که پنج، شش سال به بازنشستگیش مانده بود استعفا داد. »
دستورات خاصّ افراد
راستی! ای جوینده راه، گاهی فکر می کنی برای رسیدن به آن مقاصد اعلا باید به فکر اعمال آن چنانی بود، اما وقتی به سیره ائمه(ع) و بزرگان دقیق می شوی، می بینی آنها با رعایت همین کارهای کوچک به آن مقاصد بزرگ رسیده اند.
ایشان مشکلات خاص هر فرد را در قالب حکایات و ایماء و اشاره بیان می کرد و هر کس خودش متوجه نقص ها و مشکلاتش می شد. اگر طرف متوجه نمی شد به صورت خصوصی تذکر می داد.
او افراد را متناسب با روحیه و رویّه خودشان سیر می داد و برای هر کسی نسخه خاصّ خودش را می پیچید و افراد مختلف با افق های متفاوتی را یک جا جمع کرده بود و این طور نبود که دستورالعمل هایش یکسان باشد، به بعضی از افراد که مراحلی را پشت سر گذاشته بودند، برنامه های خاصّ خودشان را می داد. مثلاً به بعضی برنامه ذکری می دادند، به بعضی دستورهایی برای مجاهده، و به بعضی تفکر یا اعمال عبادی خاص خودشان، اما آن چه که عمومیت داشت و بیشتر مبتلابه افراد بود و تذکر می داد رعایت واجبات و حلال و حرام و اخلاقیات بود. »
آقای اسلامیه خاطره ای تعریف می کنند:
« خدا رحمت کنه، فردی بود که خودش نور داشت و مثلاً جایی می خواست بره آدرس نمی گرفت و با نوری که داشت آنرا پیدا می کرد. یکبار خدمت آقای انصاری رسید و خیلی گریه می کرد، می گفت من چکار کنم مثل شما آدم بشم؟ فرمودند:
برو جلوی زبونت را بگیر. »
و یک حکایت دیگر:
« یک بار شخصی به نام عاشق زین العابدین خدمت آقای انصاری می رسد و دستور می خواهد، آقا می فرمایند:
برو روزه بگیر،
آدم خیلی ساده ای هم بود. گفت نمی تونم آخه گشنه ام می شه. یعنی سلوکش در همین نخوردن بود، چون خیلی به خوراک حریص بود و برای همین نتوانست دستورالعمل آقا رو انجام بده. »
حاج احمد انصاری می گوید:
« یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستورالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود:
تو با خانمت بد رفتاری می کنی، برو اخلاقت را درست کن! حجاب تو این است.
اون شخص می گفت: وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت ؟! خم شدم دستش را بوسیدم، تعجب کرد و پرسید این کار رو کی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی که می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقه مند می شوند و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند به خدمت آقا می رسند و ... »
« یک روز یک بازاری خدمتشان آمد و گفت: یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم. می فرمایند:
برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آنرا جبران کن. »
بعضی افراد خدمتشان می رسیدند که ما نتوانستیم از عهده خودمان بربیاییم آن وقت برنامه های خاصّ تری می دادند مثلاً قرآنت را بیشتر کن، سجده طولانی داشته باش و ... خودشان دقیق برنامه ها را کنترل می کردند.
ایشان مشکلات خاص هر فرد را در قالب حکایات و ایماء و اشاره بیان می کرد و هر کس خودش متوجه نقص ها و مشکلاتش می شد. اگر طرف متوجه نمی شد به صورت خصوصی تذکر می داد.
او افراد را متناسب با روحیه و رویّه خودشان سیر می داد و برای هر کسی نسخه خاصّ خودش را می پیچید و افراد مختلف با افق های متفاوتی را یک جا جمع کرده بود و این طور نبود که دستورالعمل هایش یکسان باشد، به بعضی از افراد که مراحلی را پشت سر گذاشته بودند، برنامه های خاصّ خودشان را می داد. مثلاً به بعضی برنامه ذکری می دادند، به بعضی دستورهایی برای مجاهده، و به بعضی تفکر یا اعمال عبادی خاص خودشان، اما آن چه که عمومیت داشت و بیشتر مبتلابه افراد بود و تذکر می داد رعایت واجبات و حلال و حرام و اخلاقیات بود. »
آقای اسلامیه خاطره ای تعریف می کنند:
« خدا رحمت کنه، فردی بود که خودش نور داشت و مثلاً جایی می خواست بره آدرس نمی گرفت و با نوری که داشت آنرا پیدا می کرد. یکبار خدمت آقای انصاری رسید و خیلی گریه می کرد، می گفت من چکار کنم مثل شما آدم بشم؟ فرمودند:
برو جلوی زبونت را بگیر. »
و یک حکایت دیگر:
« یک بار شخصی به نام عاشق زین العابدین خدمت آقای انصاری می رسد و دستور می خواهد، آقا می فرمایند:
برو روزه بگیر،
آدم خیلی ساده ای هم بود. گفت نمی تونم آخه گشنه ام می شه. یعنی سلوکش در همین نخوردن بود، چون خیلی به خوراک حریص بود و برای همین نتوانست دستورالعمل آقا رو انجام بده. »
حاج احمد انصاری می گوید:
« یک بار یکی از آشنایان از تهران خدمت آقای انصاری رسید و برای دستورالعمل گرفتن اصرار کرد. ایشان فرمود:
تو با خانمت بد رفتاری می کنی، برو اخلاقت را درست کن! حجاب تو این است.
اون شخص می گفت: وقتی برگشتم همسرم خیلی با ناراحتی به من گفت: باز رفتی مسافرت ؟! خم شدم دستش را بوسیدم، تعجب کرد و پرسید این کار رو کی به تو یاد داده؟ گفتم همان آقایی که می گویی چرا رفتی پیشش. ایشان هم به آقای انصاری علاقه مند می شوند و در سفر بعدی با هم به همدان می آیند به خدمت آقا می رسند و ... »
« یک روز یک بازاری خدمتشان آمد و گفت: یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم. می فرمایند:
برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آنرا جبران کن. »
بعضی افراد خدمتشان می رسیدند که ما نتوانستیم از عهده خودمان بربیاییم آن وقت برنامه های خاصّ تری می دادند مثلاً قرآنت را بیشتر کن، سجده طولانی داشته باش و ... خودشان دقیق برنامه ها را کنترل می کردند.
توصیه به اذکار و اوراد
حضرت آیت الله انصاری به طور كلی به جز در موارد محدودی رویهاش ذكر دادن نبود بلكه ایشان از درون افراد را تحت تأثیر قرار میداد و آنها را حركت میداد.
به هر صورت، عمده اذكار و دستوراتی كه آقا به دوستانش سفارش میكردند از متن قرآن و روایات و ادعیهای بود كه به وسیله أئمه هدی(ع) به دست ما رسیده است. یكی از شاگردانش میفرمود كه: در اوائل كار، آقا به من دستور دادند كه هر روز با توجه تامّ و حضور قلب این آیه شریفه را صد و ده مرتبه تكرار كنم
« و إلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحیم. بقره/163 »
به یكی دیگر از شاگردانش طبق وضعیت حالش دستور میدهند كه: شما فقط ذكرت تعقیبات مختصّه نماز صبح باشد، و ایشان میفرمودند تا زمانی كه اینها را میخواندم وضعیتم روشن و خوب بود.
یكی از شاگردانش فرمودند: به ایشان نامهای نوشتم و دستورالعملی خواستم، آقا در جواب فقط مرقوم فرمودند:
نماز شب بخوان و تقوا داشته باش امرت إن شاء الله درست میشود.
یكی دیگر از شاگردانش فرمودند كه: به آیت الله انصاری عرض كردم در خدمت شما حال ما دگرگون میشود بفرمایید برای دوام حال چكار كنم؟ فرمودند:
ذكر « یا حیّ یا قیوم » را مرتب تكرار كن عرض كردم چه تعداد؟
فرمودند: « اندازه نمیخواهد، هر چه میتوانید بیشتر بگویید. »
یكی از شاگردان ایشان نقل میكردند كه:
روزی حضرت آیت الله انصاری به من فرمود:
این ذكر را زیاد بگو و تعداد هم نمیخواهد « یا خیر حبیب و محبوب ». بعد از مدتی به من فرمود كه: آیا در مورد «من» فكر كردهای؟ برو و در اینباره فكر كن
و بنده هم به حجرهای در مدرسه آخوند رفتم و مشغول فكر در اینباره شدم كه ناگهان متوجه شدم حالت تجّرد برای من حاصل شده و خودم را در آسمانها دیدم و از مشاهده آثار عظمت و جلال و جمال خداوند لذتی بزرگ میبردم، همین طور كه در آسمانها گردش میكردم به محض اینكه به گوشه حجره نگاه كردم و جسم خود را دیدم روحم در جسدم جای گرفت و فهمیدم انسان اگر ذرهای به «من» خودش توجه كند سقوط میكند.
همچنین این شاگرد نقل میكردند كه: روزی با آقا به بیابان رفتیم آقا مشغول تهیه غذا شدند و من هم به كنار تپهای رفتم و به سجده افتادم و با تمام وجود ذكر یونسیه را تلاوت میكردم:
« لا إله الا أنت سبحانك إنی كنت من الظالمین. انبیاء/87 »
ناگهان دیدم كه پردهها از جلوی چشمم برداشته شد و در آنجا چشم با گوش یكی شده بود و میدیدم و میشنیدم كه تمام موجودات آسمان و زمین با همدیگر این ذكر شریف را تكرار میكردند:
« لا إله الا أنت سبحانك إنی كنت من الظالمین ».
خواننده گرامی توجه كند كه اگر ذكری دیدند كه به بعضی از افراد فرموده است خاص ارتقاء آن فرد است و چه بسا خواندن آن تأثیر كافی را برای كسی كه شرایط آن فرد را ندارد نداشته باشد همانند دارویی كه طبیب برای فردی خاص تجویز میكند كه چه بسا برای افراد دیگر ضرر داشته باشد ولی ذكرهای عام برای همه مفید است.
به هر صورت، عمده اذكار و دستوراتی كه آقا به دوستانش سفارش میكردند از متن قرآن و روایات و ادعیهای بود كه به وسیله أئمه هدی(ع) به دست ما رسیده است. یكی از شاگردانش میفرمود كه: در اوائل كار، آقا به من دستور دادند كه هر روز با توجه تامّ و حضور قلب این آیه شریفه را صد و ده مرتبه تكرار كنم
« و إلهكم إله واحد لا إله إلا هو الرحمن الرحیم. بقره/163 »
به یكی دیگر از شاگردانش طبق وضعیت حالش دستور میدهند كه: شما فقط ذكرت تعقیبات مختصّه نماز صبح باشد، و ایشان میفرمودند تا زمانی كه اینها را میخواندم وضعیتم روشن و خوب بود.
یكی از شاگردانش فرمودند: به ایشان نامهای نوشتم و دستورالعملی خواستم، آقا در جواب فقط مرقوم فرمودند:
نماز شب بخوان و تقوا داشته باش امرت إن شاء الله درست میشود.
یكی دیگر از شاگردانش فرمودند كه: به آیت الله انصاری عرض كردم در خدمت شما حال ما دگرگون میشود بفرمایید برای دوام حال چكار كنم؟ فرمودند:
ذكر « یا حیّ یا قیوم » را مرتب تكرار كن عرض كردم چه تعداد؟
فرمودند: « اندازه نمیخواهد، هر چه میتوانید بیشتر بگویید. »
یكی از شاگردان ایشان نقل میكردند كه:
روزی حضرت آیت الله انصاری به من فرمود:
این ذكر را زیاد بگو و تعداد هم نمیخواهد « یا خیر حبیب و محبوب ». بعد از مدتی به من فرمود كه: آیا در مورد «من» فكر كردهای؟ برو و در اینباره فكر كن
و بنده هم به حجرهای در مدرسه آخوند رفتم و مشغول فكر در اینباره شدم كه ناگهان متوجه شدم حالت تجّرد برای من حاصل شده و خودم را در آسمانها دیدم و از مشاهده آثار عظمت و جلال و جمال خداوند لذتی بزرگ میبردم، همین طور كه در آسمانها گردش میكردم به محض اینكه به گوشه حجره نگاه كردم و جسم خود را دیدم روحم در جسدم جای گرفت و فهمیدم انسان اگر ذرهای به «من» خودش توجه كند سقوط میكند.
همچنین این شاگرد نقل میكردند كه: روزی با آقا به بیابان رفتیم آقا مشغول تهیه غذا شدند و من هم به كنار تپهای رفتم و به سجده افتادم و با تمام وجود ذكر یونسیه را تلاوت میكردم:
« لا إله الا أنت سبحانك إنی كنت من الظالمین. انبیاء/87 »
ناگهان دیدم كه پردهها از جلوی چشمم برداشته شد و در آنجا چشم با گوش یكی شده بود و میدیدم و میشنیدم كه تمام موجودات آسمان و زمین با همدیگر این ذكر شریف را تكرار میكردند:
« لا إله الا أنت سبحانك إنی كنت من الظالمین ».
خواننده گرامی توجه كند كه اگر ذكری دیدند كه به بعضی از افراد فرموده است خاص ارتقاء آن فرد است و چه بسا خواندن آن تأثیر كافی را برای كسی كه شرایط آن فرد را ندارد نداشته باشد همانند دارویی كه طبیب برای فردی خاص تجویز میكند كه چه بسا برای افراد دیگر ضرر داشته باشد ولی ذكرهای عام برای همه مفید است.
دستورات یا اخبار از واقع
شاگردان آیت الله انصاری اظهار میداشتند چون دستورات آقا اخبار از واقع بود ما چارهای نداشتهایم جز عمل كردن به آنها و شرایط طوری ایجاد میشد كه مجبور بودیم طبق آنها عمل كنیم.
روزی آیت الله نجابت به همراه آیت الله شهید دستغیب در یك زمستان سرد و برفی به همدان میروند، چهار پنج روزی در خدمت مرحوم آقای انصاری میمانند آقای نجابت میفرمود كه: آیت الله انصاری فرمودند:
شما یك ماه دیگر در همدان باشید.
من پذیرفتم و گفتم میمانم ولی مرحوم شهید عذر آوردند كه شیراز كار دارم و باید برگردم، علی رغم اصرار آقای انصاری، مرحوم شهید دستغیب(ره) بر بازگشت اصرار ورزیدند تا اینكه آقای انصاری رخصت دادند و مرحوم شهید از خدمتشان مرخص شد، مرحوم نجابت فرمود:
« بعد از ظهر همان روز دیدیم كه شهید دستغیب در حالیكه دستشان شكسته بود بازگشتند، چشم مرحوم آیت الله انصاری تا به مرحوم شهید افتاد تبسمی فرمودند و خطاب به وی گفتند:
مرحوم نجابت میفرمود:
تا این شعر را مرحوم آیت الله انصاری خواندند، مرحوم شهید متوجه شد كه این حادثه تذكری از جانب خداوند منّان میباشد سپس تبسمی نمود و جریان را مفصل تعریف كردند كه میخواستم قبل از سوار شدن به ماشین به حمام بروم، در حمام در اثر لغزش افتادم و دستم شكست،
و عجب آنكه به همان مقدار كه آیت الله انصاری ابتدا توصیه فرموده بودند مرحوم شهید دستغیب جهت بهبودی دستشان مجبور به ماندن شدند.
حضرت آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی نقل میكردند كه یكسالی من خدمت آیت الله انصاری رفته بودم، بیست روز به ایام نوروز مانده بود، و افرادی مثل شهید دستغیب هم آنجا بودند، من قصد داشتم از آنجا به مشهد و سپس به قم و بعد به شیراز برگردم ولی آیت الله دستغیب(ره) نظرش این بود كه مستقیماً به شیراز برگردد، در اطاق نشسته بودیم كه آیت الله انصاری وارد شدند، به آقای دستغیب فرمودند:
« شما باید به مشهد بروید و امّا شما آقای حائری، باید سریعاً به شیراز برگردی
و وظیفه دیگران را هم مشخص كردند، و من همان روز به دستور استاد به شیراز برگشتم، به محض اینكه به خانه رسیدم، صحنهای ایجاد شد كه بودن من خیلی ضروری بود و اگر نبودم باعث مشكلاتی میشد و مادرم وقتی شنید من برگشتهام، برایش غیر منتظره بود و مسئله چنان بود كه فقط حضور من میتوانست آن را حل كند، و وقتی به مادرم گفتم به دستور آیت الله انصاری برگشتهام، مادرم علاقه خاصی به او پیدا كردند. »
روزی آیت الله نجابت به همراه آیت الله شهید دستغیب در یك زمستان سرد و برفی به همدان میروند، چهار پنج روزی در خدمت مرحوم آقای انصاری میمانند آقای نجابت میفرمود كه: آیت الله انصاری فرمودند:
شما یك ماه دیگر در همدان باشید.
من پذیرفتم و گفتم میمانم ولی مرحوم شهید عذر آوردند كه شیراز كار دارم و باید برگردم، علی رغم اصرار آقای انصاری، مرحوم شهید دستغیب(ره) بر بازگشت اصرار ورزیدند تا اینكه آقای انصاری رخصت دادند و مرحوم شهید از خدمتشان مرخص شد، مرحوم نجابت فرمود:
« بعد از ظهر همان روز دیدیم كه شهید دستغیب در حالیكه دستشان شكسته بود بازگشتند، چشم مرحوم آیت الله انصاری تا به مرحوم شهید افتاد تبسمی فرمودند و خطاب به وی گفتند:
مرحوم نجابت میفرمود:
تا این شعر را مرحوم آیت الله انصاری خواندند، مرحوم شهید متوجه شد كه این حادثه تذكری از جانب خداوند منّان میباشد سپس تبسمی نمود و جریان را مفصل تعریف كردند كه میخواستم قبل از سوار شدن به ماشین به حمام بروم، در حمام در اثر لغزش افتادم و دستم شكست،
و عجب آنكه به همان مقدار كه آیت الله انصاری ابتدا توصیه فرموده بودند مرحوم شهید دستغیب جهت بهبودی دستشان مجبور به ماندن شدند.
حضرت آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی نقل میكردند كه یكسالی من خدمت آیت الله انصاری رفته بودم، بیست روز به ایام نوروز مانده بود، و افرادی مثل شهید دستغیب هم آنجا بودند، من قصد داشتم از آنجا به مشهد و سپس به قم و بعد به شیراز برگردم ولی آیت الله دستغیب(ره) نظرش این بود كه مستقیماً به شیراز برگردد، در اطاق نشسته بودیم كه آیت الله انصاری وارد شدند، به آقای دستغیب فرمودند:
« شما باید به مشهد بروید و امّا شما آقای حائری، باید سریعاً به شیراز برگردی
و وظیفه دیگران را هم مشخص كردند، و من همان روز به دستور استاد به شیراز برگشتم، به محض اینكه به خانه رسیدم، صحنهای ایجاد شد كه بودن من خیلی ضروری بود و اگر نبودم باعث مشكلاتی میشد و مادرم وقتی شنید من برگشتهام، برایش غیر منتظره بود و مسئله چنان بود كه فقط حضور من میتوانست آن را حل كند، و وقتی به مادرم گفتم به دستور آیت الله انصاری برگشتهام، مادرم علاقه خاصی به او پیدا كردند. »
توصیه به توسل به ساحت مقدس ائمه(ع)
ایشان توصیه زیاد به توسل به ساحت مقدس معصومین(ع) در زیر آسمان داشتند و خود از این راه به مقاصد بزرگش رسیده بودند. ایشان در نامهها و دستورالعملهایی كه به دوستان و طالبان معرفت داشتند توسل به ساحت مقدس اباعبدالله الحسین(ع) را برای رسیدن به مقامات روحانی بسیار توصیه مینمودند.
توصیه به نماز اول وقت، نماز شب و نوافل
روی نماز اول وقت خیلی تأکید داشت. در سفر و حضر نماز را مقیّد بودند كه اول وقت بخوانند .
و آقا در توصیه به شاگردانشان نیز بر نماز شب و انجام فرایض و نوافل تأکید بسیار زیادی داشتند، و به بعضی از شاگردانشان می فرمودند:
« اگر نوافلتان ترک شد، قضای آن را بجا آورید. »
خود ایشان نماز را با جمیع مستحباتش به جا می آورد.
تأكید داشتند اگر نوافل یومیه و شبانه ترك شد حتماً قضای آن بجای آورده شود.
و آقا در توصیه به شاگردانشان نیز بر نماز شب و انجام فرایض و نوافل تأکید بسیار زیادی داشتند، و به بعضی از شاگردانشان می فرمودند:
« اگر نوافلتان ترک شد، قضای آن را بجا آورید. »
خود ایشان نماز را با جمیع مستحباتش به جا می آورد.
تأكید داشتند اگر نوافل یومیه و شبانه ترك شد حتماً قضای آن بجای آورده شود.
تمركز فكر در نماز
جناب استاد كریم محمود حقیقی نقل میكردند كه:
روزی از آیت الله انصاری سئوال كردم، برای تمركز فكر در نماز دستوری به من بفرمایید. ایشان فرمودند:
« نوافل را ترك مكن و غذاهای حیوانی كم بخور »
روزی از آیت الله انصاری سئوال كردم، برای تمركز فكر در نماز دستوری به من بفرمایید. ایشان فرمودند:
« نوافل را ترك مكن و غذاهای حیوانی كم بخور »
توصیه به زیارت اهل قبور
مرحوم آیت الله انصاری خود در این مورد میفرمایند:
« من در گذشته به زیارت قبر غیر معصوم و امام نمیرفتم، چون تصور میكردم كه فقط از قبور ائمه(ع) كه به مقام طهارت مطلقه رسیدهاند بسط و گشایش حاصل میشود ولی از قبور غیر آنها اثری مترتب نیست، تا در سفر اولی كه به عتبات عالیات با جمعی از شاگردان روحانی خود برای زیارت، مشرف شدیم،
یك روز در ایام اقامت در كاظمین(ع) برای تماشای بنای مدائن و ایوان شكسته كسری كه حقاً موجب عبرت بود از بغداد به طرف مدائن رهسپار شدیم و پس از تماشای مدائن و به جای آوردن دو ركعت نماز در آن ایوان كه مستحب است، به سمت قبر سلمان فارسی(ره) و حذیفه(ره) كه در قرب آن ایوان قرار دارد به راه افتادیم و ما در كنار قبر سلمان فارسی(ره) نه به جهت زیارت بلكه برای رفع خستگی و استراحت با جمیع احباب و دوستان نشسته بودیم كه ناگهان سلمان از ما پذیرایی نمود و خود را به صورت واقعیه خود نشان داد و به حقیقت خود تجلی نمود،
چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذرهای از كدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در یك عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد و چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنی ما را داخل كرد كه حقاً مانند فضای بهشت پر لطف و صفا و چون ضمیر منیر عارف بالله، مانند آب صافی زلال و مانند هوا لطیف بود.
من از اینكه برای زیارت در كنار قبر او نیامده بودم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختم، و از آن پس نیز به زیارت قبور غیر ائمه طاهرین(ع) هم، از علما بالله و مقربان و اولیاء خدا میروم و مدد میگیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میروم و به شاگردان خود توصیه نمودهام كه از این فیض الهی محروم نمانند.
آیت الله انصاری میفرمود:
بعد از قبر سلمان فارسی قبری را به نورانیت محمد بهاری در بهار همدان ندیدهام و خود مكرراً با پای پیاده از همدان به زیارت قبر مطهرش میرفت.
آقای اسلامیه نقل میكردند كه: وقتی به همراه جناب عارف بزرگ سید هاشم حداد برای زیارت قبر آیت الله بهاری به بهار رفتیم ایشان تنها این جمله را گفت كه: آقای انصاری حق داشته است كه مكرراً اینجا میآمده چون قبر مرحوم بهاری بسیار پر نور است.»
« من در گذشته به زیارت قبر غیر معصوم و امام نمیرفتم، چون تصور میكردم كه فقط از قبور ائمه(ع) كه به مقام طهارت مطلقه رسیدهاند بسط و گشایش حاصل میشود ولی از قبور غیر آنها اثری مترتب نیست، تا در سفر اولی كه به عتبات عالیات با جمعی از شاگردان روحانی خود برای زیارت، مشرف شدیم،
یك روز در ایام اقامت در كاظمین(ع) برای تماشای بنای مدائن و ایوان شكسته كسری كه حقاً موجب عبرت بود از بغداد به طرف مدائن رهسپار شدیم و پس از تماشای مدائن و به جای آوردن دو ركعت نماز در آن ایوان كه مستحب است، به سمت قبر سلمان فارسی(ره) و حذیفه(ره) كه در قرب آن ایوان قرار دارد به راه افتادیم و ما در كنار قبر سلمان فارسی(ره) نه به جهت زیارت بلكه برای رفع خستگی و استراحت با جمیع احباب و دوستان نشسته بودیم كه ناگهان سلمان از ما پذیرایی نمود و خود را به صورت واقعیه خود نشان داد و به حقیقت خود تجلی نمود،
چنان روح او لطیف و صاف و بدون ذرهای از كدورت و چنان واسع و زلال بود كه ما را در یك عالم از لطف و محبت و سعه و صفا فرو برد و چنان در فضای وسیع و لطیف و بدون گره از عالم معنی ما را داخل كرد كه حقاً مانند فضای بهشت پر لطف و صفا و چون ضمیر منیر عارف بالله، مانند آب صافی زلال و مانند هوا لطیف بود.
من از اینكه برای زیارت در كنار قبر او نیامده بودم شرمنده شدم و سپس به زیارت پرداختم، و از آن پس نیز به زیارت قبور غیر ائمه طاهرین(ع) هم، از علما بالله و مقربان و اولیاء خدا میروم و مدد میگیرم و به زیارت قبور مؤمنین در قبرستان میروم و به شاگردان خود توصیه نمودهام كه از این فیض الهی محروم نمانند.
آیت الله انصاری میفرمود:
بعد از قبر سلمان فارسی قبری را به نورانیت محمد بهاری در بهار همدان ندیدهام و خود مكرراً با پای پیاده از همدان به زیارت قبر مطهرش میرفت.
آقای اسلامیه نقل میكردند كه: وقتی به همراه جناب عارف بزرگ سید هاشم حداد برای زیارت قبر آیت الله بهاری به بهار رفتیم ایشان تنها این جمله را گفت كه: آقای انصاری حق داشته است كه مكرراً اینجا میآمده چون قبر مرحوم بهاری بسیار پر نور است.»
دستور به خواندن دعای رضیت بالله
استاد کریم محمود حقیقی می گوید:
« یک بار یک سفری در خدمت ایشان بودیم، لحظات آخری که داشتیم خداحافظی می کردیم تا برگردیم، شروع کردند به صحبت و ما هم نگران بودیم که اتوبوس راه بیفتد و اتفاقاً ماشین راه نیفتاد تا ما رسیدیم.
اون روز به ما گفتند:
« اگر هم این راه را ول کردید باشه! عیب نداره امّا هیچوقت پشت سر عرفا بد نگویید و اگر کردید در دره ّای می افتید که از آن خلاصی نیست. »
تأثیر سخن ایشان طوری بود که هر کدام وحشت داشتیم که راجع به خودمان است. بعد من با چشمان گریان خدمتشان رسیدم و گفتم: این موضوع راجع به من نبود؟ فرمود: نه، و چون نگران بودم فرمودند:
برای دوام ایمانت دعای « امنت بالله.. » را بخوان.
و این یکی از توصیه های ایشان بود.
بعد از چندی مشخص شد جهت صحبت آقا با كه بود، آقای ... از خط خارج شدند و برای خود دكان و دستكی باز كرد و شروع كرد در جلسات علیه آیت الله انصاری سخن گفتن،
جناب آقای حقیقی میگوید كه:
یك شب در جلسهای با او بحث میكردم ولی او سماجت میكرد. آخرالأمر كتاب حافظ را به دست من داد و گفت: از حافظ، فال بگیر تا بدانیم من از آقای انصاری بالاترم و من وقتی كتاب حافظ را باز كردم این بیت آمد:
گفتم حافظ هم تو را سرزنش میكند، ولی چه میشود كرد اینها همان احمقانی هستند كه حضرت عیسی(ع) از شرّ آنها به كوه پناه میبرد و میفرماید:
دعاهایی را كه بر مرده میخوانم و زنده میشوند اگر صد بار به قلب احمق بخوانم آدم نمیشوند و ...، این آقا بالاخره تا دره سقوط پیش رفت و ... .
( بدانكه شیخ طوسی از محمد بن سلیمان دیلمی روایت كرده كه به خدمت حضرت صادق(ع) عرض كردم كه شیعیان تو میگویند كه ایمان بر دو قسمت است یكی مستقر و ثابت و دیگر آنكه به امانت سپرده شده است و زائل میگردد پس به من بیاموز دعایی را كه هرگاه بخوانم ایمان من كامل گردد و زائل نشود. فرمودند كه: بعد از هر نماز واجب این دعا را بخوان:
« رضیت بالله رباً و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیاً و بالاسلام دیناً و بالقرآن كتاباً و بالكعبة قبلة و بعلیّ ولیاً و اماماً و بالحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة بن الحسن صلوات الله علیهم أئمة اللهم إنی رضیت بهم أئمة فارضنی لهم إنك علی كل شییء قدیر. مفاتیح ص 157»)
منبع: کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته
« یک بار یک سفری در خدمت ایشان بودیم، لحظات آخری که داشتیم خداحافظی می کردیم تا برگردیم، شروع کردند به صحبت و ما هم نگران بودیم که اتوبوس راه بیفتد و اتفاقاً ماشین راه نیفتاد تا ما رسیدیم.
اون روز به ما گفتند:
« اگر هم این راه را ول کردید باشه! عیب نداره امّا هیچوقت پشت سر عرفا بد نگویید و اگر کردید در دره ّای می افتید که از آن خلاصی نیست. »
تأثیر سخن ایشان طوری بود که هر کدام وحشت داشتیم که راجع به خودمان است. بعد من با چشمان گریان خدمتشان رسیدم و گفتم: این موضوع راجع به من نبود؟ فرمود: نه، و چون نگران بودم فرمودند:
برای دوام ایمانت دعای « امنت بالله.. » را بخوان.
و این یکی از توصیه های ایشان بود.
بعد از چندی مشخص شد جهت صحبت آقا با كه بود، آقای ... از خط خارج شدند و برای خود دكان و دستكی باز كرد و شروع كرد در جلسات علیه آیت الله انصاری سخن گفتن،
جناب آقای حقیقی میگوید كه:
یك شب در جلسهای با او بحث میكردم ولی او سماجت میكرد. آخرالأمر كتاب حافظ را به دست من داد و گفت: از حافظ، فال بگیر تا بدانیم من از آقای انصاری بالاترم و من وقتی كتاب حافظ را باز كردم این بیت آمد:
گفتم حافظ هم تو را سرزنش میكند، ولی چه میشود كرد اینها همان احمقانی هستند كه حضرت عیسی(ع) از شرّ آنها به كوه پناه میبرد و میفرماید:
دعاهایی را كه بر مرده میخوانم و زنده میشوند اگر صد بار به قلب احمق بخوانم آدم نمیشوند و ...، این آقا بالاخره تا دره سقوط پیش رفت و ... .
( بدانكه شیخ طوسی از محمد بن سلیمان دیلمی روایت كرده كه به خدمت حضرت صادق(ع) عرض كردم كه شیعیان تو میگویند كه ایمان بر دو قسمت است یكی مستقر و ثابت و دیگر آنكه به امانت سپرده شده است و زائل میگردد پس به من بیاموز دعایی را كه هرگاه بخوانم ایمان من كامل گردد و زائل نشود. فرمودند كه: بعد از هر نماز واجب این دعا را بخوان:
« رضیت بالله رباً و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیاً و بالاسلام دیناً و بالقرآن كتاباً و بالكعبة قبلة و بعلیّ ولیاً و اماماً و بالحسن و الحسین و علی بن الحسین و محمد بن علی و جعفر بن محمد و موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و الحسن بن علی و الحجة بن الحسن صلوات الله علیهم أئمة اللهم إنی رضیت بهم أئمة فارضنی لهم إنك علی كل شییء قدیر. مفاتیح ص 157»)
منبع: کتاب در کوی بی نشانها و کتاب سوخته
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}