بررسي داستان جزيرة خضرا (از نظر سند)
بررسي داستان جزيرة خضرا (از نظر سند)
بررسي داستان جزيرة خضرا (از نظر سند)
تاريخ پر فراز و فرود اسلام، همواره باورها و افکاري را در امت اسلام ديده است که گاهي جاي خرسندي و ديگر زمان، جاي بسي نگراني بوده است. انديشوران سترگ مدرسة اهل بيت(عليهم السلام) همواره تلاش كردهاند با روشنگريهاي خود غبار نگراني از چهرة پيروان امامان معصوم(عليهم السلام) برگيرند؛ امّا همواره دستهايي ـ از روي غفلت يا عمد ـ بر اين نگراني افزودهاند.
از آنجا که اغلب آموزههاي ديني برگرفته از سخنان نوراني پيشوايان معصوم است، کساني در پي آن بودهاند كه اين زلال ارجمند را به پيرايههايي آلوده سازند. در برابر، کم نبودند بزرگاني که سعي بر نگهباني از اين ميراث گرانسنگ كردهاند.
دروغآفريني، وارونهسازي، و تحريف، به انگيزههاي گوناگون، حرکتي تأسفبار در فرهنگ اسلامي است که پيشينهاي بسيار کهن دارد؛ از اين رو پالايش منابع روايي کاري بس ارزشمند از مهمترين دغدغههاي بزرگان دين بوده و هست. بخشي از اين پالايش به حکايتهايي مربوط است که به انگيزههايي گوناگون به اين منابع ارزشمند راه يافتهاند.
موضوعات مربوط به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به دليلهايي، همواره مورد اين هجوم بوده است. محل زندگي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در دوران غيبت كه يکي از بحثهاي مهم و قابل توجه است، از جمله عرصههايي بوده که از اينگونه خيال پردازيها مصون نبوده است.
داستان «جزيرة خضراء» از داستانهايي است كه در زمينة محل زندگي آن حضرت در پارهاي متون اسلامي وجود دارد و لازم است دربارة آن بحث شود. 1
به نظر ميرسد بين منابع موجود، نخستين اثري که به نقل داستان جزيرة خضراء پرداخته بحار الانوار2 است. پس از آن، مرحوم محدث نوري در کتابهاي خود3 در کنار نقل حکاياتي از اين دست، به نقل اين داستان و مانند آن مبادرت كرده است.
علامه مجلسي در بحارالانوار در بابي با عنوان «نادر في ذکر من رآه(عليه السلام) في الغيبة الکبري قريباً من زماننا» ـ فقط به دليل اين که مشتمل بر ديدار با آن حضرت و نيز رخدادهاي عجيب و غريب است ـ به نقل آن پرداخته، مينويسد: «رسالهاي يافتم مشهور به داستان جزيرة خضراء... و چون آن را در كتابهاي روايي معتبري نديدم، آن را در فصل جداگانهاي آوردم».
بسم الله الرحمن الرحيم... نوشتهاي يافتم به خط شيخ فاضل عالم عامل «فضل بن يحيي بن علي طيبي کوفي» که متن آن چنين است:
... من در سال 699ق در كربلا از دو نفر، داستاني شنيدم. آنها داستان را، از «زين الدين علي بن فاضل مازندراني»، نقل ميكردند. داستان مربوط به جزيرة خضرا در درياي سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علي بن فاضل بشنوم؛ به همين دليل به شهر حلّه رفتم و در خانة سيّد فخرالدين، با علي بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را پرسيدم.
سالها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفي و شيخ زين الدين علي مغربي اندلسي دانش آموختم. روزي شيخ مغربي عزم سفر به مصر كرد. من و عدهاي از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتي در الازهر به تدريس پرداخت، تا اينكه نامهاي از اندلس آمد كه خبر از بيماري پدر استاد ميداد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخي از شاگردان با او همراه شديم. به نخستين روستاي اندلس كه رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد.
سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزي در اطراف ده قدم ميزدم كه كارواني از طرف كوههاي ساحل درياي غربي وارد شدند. پرسيدم: «از كجا ميآيند؟» گفتند: «از دهي از سرزمين بربرها ميآيند كه نزديك جزاير رافضيان است».
هنگامي كه نام جزيره رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، بيست و پنج روز راه بود كه دو روز بيآب و آبادي و بقيه آباد بودند. حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيرهاي رسيدم با ديوارهاي بلند و برجهاي مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آنها بر هيأت شيعيان بود.
آنان از من پذيرايي كردند. پرسيدم: «غذاي شما از كجا تأمين ميشود؟» گفتند: «از جزيرة خضرا در درياي سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است كه سالي دو مرتبه، براي ما غذا ميآورند».
چهل روز منتظر ماندم تا كاروان كشتيها از جزيرة خضرا رسيد. فرماندة آن، پيرمردي بود كه مرا ميشناخت و اسم من و پدرم را نيز ميدانست. او مرا با خود به جزيرة خضرا برد.
شانزده روز كه گذشت، آب سفيدي در اطراف كشتي ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: «اين درياي سفيد است و آن جزيرة خضرا. اين آبهاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق ميگردد». وارد جزيره شديم. شهر داراي قلعهها و برجهاي زياد و هفت حصار بود. خانههاي آن از سنگ مرمر شفاف بود....
در مسجد جزيره، سيّد شمس الدين محمد را كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم. او مرا در مسجد جاي داد. آنان نماز جمعه ميخواندند. از سيّد شمس الدين پرسيدم: «آيا امام حاضر است؟» گفت: «نه؛ ولي من نايب خاص او هستم». به او گفتم: «امام را ديدهاي؟» گفت: «نه؛ ولي پدرم، صداي او را شنيده و جدم، او را ديده است».
سيّد مرا به اطراف برد. آنجا كوهي مرتفع بود كه قُبّهاي در آن وجود داشت و دو خادم آنجا بودند. سيّد گفت: «من هر صبح جمعه آنجا ميروم و امام زمان را زيارت ميكنم و آنجا ورقهاي مييابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است».
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايي كردند... دربارة ديدن امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از آنان پرسيدم، گفتند: «غير ممكن است».
دربارة سيّد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضرا آمدم) پرسيدم. گفت: «او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است».
با سيّد شمس الدين، گفت وگوي بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم. از او دربارة ارتباط آيات و اينكه برخي آيات، با پيش بيارتباط هستند، پرسيدم.
پاسخ داد: «...مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوري كردند؛ از همين رو، آياتي كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند؛ لذا آيات را نامربوط ميبيني؛ ولي قرآن علي(عليه السلام) كه نزد صاحبالامر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است، از هر نقصي مبرّا است و همه چيز در آن آمده است».
در جمعة دومي كه آنجا بودم، پس از نماز، سر و صداي فراواني از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: «اين صداها چيست؟» سيّد پاسخ داد: «فرماندهان ارتش ما هر دو جمعة مياني ماه سوار ميشوند و منتظر فرج هستند». پس از اينكه آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيّد گفت: «آيا آنان را شمارش كردي؟» گفتم: نه. گفت: «آنان، سيصد نفرند و سيزده نفر باقي ماندهاند».
از سيّد پرسيدم: «عالمان ما احاديثي نقل ميكنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا ديده است، دروغ ميگويد. حال چگونه است كه برخي از شما او را ميبينيد؟»
سيّد گفت: «درست ميگويي؛ ولي اين حديث به زماني مربوط است كه دشمنان آن حضرت و فرعونهاي بني العباس فراوان بودند؛ امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممكن است.
سيّد شمس الدين ادعا كرد: تو نيز امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را دو مرتبه ديدهاي، ولي نشناختهاي. همچنين گفت: آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است.
سپس جناب سيّد شمس الدين به من دستور داد در بازگشت درنگ نکنم و در سرزمينهاي مغرب توقف نکنم. پس از آن با همان کشتي که آمده بودم بازگشتم.
واپسين مطلبي که که از علي بن فاضل شنيدم اين بود که: «در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از دانشمندان شيعه مطرح بود: سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلي».
بنابراين داستان از نگاه سند نه فقط ضعيف، بلكه فاقد استناد است و جز اشتهار در كتب متأخران ـ به ويژه پس از علامه مجلسي ـ هيچ مستند ديگري ندارد.
آشکار است چنين نقلهايي باعث ارزش و اعتبار خبر نميشود.
2. اين مرد «ناشناخته» چگونه فهميد آنچه پيدا کرده است همان خط طيبي است؟ آيا خط طيبي که صد سال پيش از او وفات کرده بود، تا اين حد براي مردم متداول و شناخته شده بود که اين مرد ناشناخته نيز آن را ميشناخته است؟
3. معاصران او از قبيل علامه حلي و ابن داود که کتابش را در سال 707ق به پايان رسانده هيچ اشارهاي به وي نکردهاند.
4. علي بن فاضل در روايت مذکور تصريح ميکند از اوّل تا آخر روايت خويش را در حضور طيبي و گروهي از عالمان حله و اطراف آن که براي ديدار اين شيخ آمده بودند، نقل کرده است.
امّا ـ با اين وجود ـ ما هيچ يک از عالمان را نميشناسيم که به طور مسقيم يا با واسطه روايت ياد شده را نقل کرده باشند.4
از آنجا که اغلب آموزههاي ديني برگرفته از سخنان نوراني پيشوايان معصوم است، کساني در پي آن بودهاند كه اين زلال ارجمند را به پيرايههايي آلوده سازند. در برابر، کم نبودند بزرگاني که سعي بر نگهباني از اين ميراث گرانسنگ كردهاند.
دروغآفريني، وارونهسازي، و تحريف، به انگيزههاي گوناگون، حرکتي تأسفبار در فرهنگ اسلامي است که پيشينهاي بسيار کهن دارد؛ از اين رو پالايش منابع روايي کاري بس ارزشمند از مهمترين دغدغههاي بزرگان دين بوده و هست. بخشي از اين پالايش به حکايتهايي مربوط است که به انگيزههايي گوناگون به اين منابع ارزشمند راه يافتهاند.
موضوعات مربوط به حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) به دليلهايي، همواره مورد اين هجوم بوده است. محل زندگي حضرت مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) در دوران غيبت كه يکي از بحثهاي مهم و قابل توجه است، از جمله عرصههايي بوده که از اينگونه خيال پردازيها مصون نبوده است.
داستان «جزيرة خضراء» از داستانهايي است كه در زمينة محل زندگي آن حضرت در پارهاي متون اسلامي وجود دارد و لازم است دربارة آن بحث شود. 1
به نظر ميرسد بين منابع موجود، نخستين اثري که به نقل داستان جزيرة خضراء پرداخته بحار الانوار2 است. پس از آن، مرحوم محدث نوري در کتابهاي خود3 در کنار نقل حکاياتي از اين دست، به نقل اين داستان و مانند آن مبادرت كرده است.
علامه مجلسي در بحارالانوار در بابي با عنوان «نادر في ذکر من رآه(عليه السلام) في الغيبة الکبري قريباً من زماننا» ـ فقط به دليل اين که مشتمل بر ديدار با آن حضرت و نيز رخدادهاي عجيب و غريب است ـ به نقل آن پرداخته، مينويسد: «رسالهاي يافتم مشهور به داستان جزيرة خضراء... و چون آن را در كتابهاي روايي معتبري نديدم، آن را در فصل جداگانهاي آوردم».
بسم الله الرحمن الرحيم... نوشتهاي يافتم به خط شيخ فاضل عالم عامل «فضل بن يحيي بن علي طيبي کوفي» که متن آن چنين است:
... من در سال 699ق در كربلا از دو نفر، داستاني شنيدم. آنها داستان را، از «زين الدين علي بن فاضل مازندراني»، نقل ميكردند. داستان مربوط به جزيرة خضرا در درياي سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علي بن فاضل بشنوم؛ به همين دليل به شهر حلّه رفتم و در خانة سيّد فخرالدين، با علي بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را پرسيدم.
سالها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفي و شيخ زين الدين علي مغربي اندلسي دانش آموختم. روزي شيخ مغربي عزم سفر به مصر كرد. من و عدهاي از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتي در الازهر به تدريس پرداخت، تا اينكه نامهاي از اندلس آمد كه خبر از بيماري پدر استاد ميداد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخي از شاگردان با او همراه شديم. به نخستين روستاي اندلس كه رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد.
سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزي در اطراف ده قدم ميزدم كه كارواني از طرف كوههاي ساحل درياي غربي وارد شدند. پرسيدم: «از كجا ميآيند؟» گفتند: «از دهي از سرزمين بربرها ميآيند كه نزديك جزاير رافضيان است».
هنگامي كه نام جزيره رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، بيست و پنج روز راه بود كه دو روز بيآب و آبادي و بقيه آباد بودند. حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيرهاي رسيدم با ديوارهاي بلند و برجهاي مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آنها بر هيأت شيعيان بود.
آنان از من پذيرايي كردند. پرسيدم: «غذاي شما از كجا تأمين ميشود؟» گفتند: «از جزيرة خضرا در درياي سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است كه سالي دو مرتبه، براي ما غذا ميآورند».
چهل روز منتظر ماندم تا كاروان كشتيها از جزيرة خضرا رسيد. فرماندة آن، پيرمردي بود كه مرا ميشناخت و اسم من و پدرم را نيز ميدانست. او مرا با خود به جزيرة خضرا برد.
شانزده روز كه گذشت، آب سفيدي در اطراف كشتي ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: «اين درياي سفيد است و آن جزيرة خضرا. اين آبهاي سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتي دشمنان ما وارد آن شود، غرق ميگردد». وارد جزيره شديم. شهر داراي قلعهها و برجهاي زياد و هفت حصار بود. خانههاي آن از سنگ مرمر شفاف بود....
در مسجد جزيره، سيّد شمس الدين محمد را كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم. او مرا در مسجد جاي داد. آنان نماز جمعه ميخواندند. از سيّد شمس الدين پرسيدم: «آيا امام حاضر است؟» گفت: «نه؛ ولي من نايب خاص او هستم». به او گفتم: «امام را ديدهاي؟» گفت: «نه؛ ولي پدرم، صداي او را شنيده و جدم، او را ديده است».
سيّد مرا به اطراف برد. آنجا كوهي مرتفع بود كه قُبّهاي در آن وجود داشت و دو خادم آنجا بودند. سيّد گفت: «من هر صبح جمعه آنجا ميروم و امام زمان را زيارت ميكنم و آنجا ورقهاي مييابم كه مسايل مورد نياز درآن نوشته شده است».
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايي كردند... دربارة ديدن امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از آنان پرسيدم، گفتند: «غير ممكن است».
دربارة سيّد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضرا آمدم) پرسيدم. گفت: «او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است».
با سيّد شمس الدين، گفت وگوي بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم. از او دربارة ارتباط آيات و اينكه برخي آيات، با پيش بيارتباط هستند، پرسيدم.
پاسخ داد: «...مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوري كردند؛ از همين رو، آياتي كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند؛ لذا آيات را نامربوط ميبيني؛ ولي قرآن علي(عليه السلام) كه نزد صاحبالامر(عجل الله تعالي فرجه الشريف) است، از هر نقصي مبرّا است و همه چيز در آن آمده است».
در جمعة دومي كه آنجا بودم، پس از نماز، سر و صداي فراواني از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: «اين صداها چيست؟» سيّد پاسخ داد: «فرماندهان ارتش ما هر دو جمعة مياني ماه سوار ميشوند و منتظر فرج هستند». پس از اينكه آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيّد گفت: «آيا آنان را شمارش كردي؟» گفتم: نه. گفت: «آنان، سيصد نفرند و سيزده نفر باقي ماندهاند».
از سيّد پرسيدم: «عالمان ما احاديثي نقل ميكنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا ديده است، دروغ ميگويد. حال چگونه است كه برخي از شما او را ميبينيد؟»
سيّد گفت: «درست ميگويي؛ ولي اين حديث به زماني مربوط است كه دشمنان آن حضرت و فرعونهاي بني العباس فراوان بودند؛ امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممكن است.
سيّد شمس الدين ادعا كرد: تو نيز امام زمان(عجل الله تعالي فرجه الشريف) را دو مرتبه ديدهاي، ولي نشناختهاي. همچنين گفت: آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است.
سپس جناب سيّد شمس الدين به من دستور داد در بازگشت درنگ نکنم و در سرزمينهاي مغرب توقف نکنم. پس از آن با همان کشتي که آمده بودم بازگشتم.
واپسين مطلبي که که از علي بن فاضل شنيدم اين بود که: «در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از دانشمندان شيعه مطرح بود: سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلي».
بررسي داستان
الف. از نظر سند
بنابراين داستان از نگاه سند نه فقط ضعيف، بلكه فاقد استناد است و جز اشتهار در كتب متأخران ـ به ويژه پس از علامه مجلسي ـ هيچ مستند ديگري ندارد.
آشکار است چنين نقلهايي باعث ارزش و اعتبار خبر نميشود.
2. اين مرد «ناشناخته» چگونه فهميد آنچه پيدا کرده است همان خط طيبي است؟ آيا خط طيبي که صد سال پيش از او وفات کرده بود، تا اين حد براي مردم متداول و شناخته شده بود که اين مرد ناشناخته نيز آن را ميشناخته است؟
3. معاصران او از قبيل علامه حلي و ابن داود که کتابش را در سال 707ق به پايان رسانده هيچ اشارهاي به وي نکردهاند.
4. علي بن فاضل در روايت مذکور تصريح ميکند از اوّل تا آخر روايت خويش را در حضور طيبي و گروهي از عالمان حله و اطراف آن که براي ديدار اين شيخ آمده بودند، نقل کرده است.
امّا ـ با اين وجود ـ ما هيچ يک از عالمان را نميشناسيم که به طور مسقيم يا با واسطه روايت ياد شده را نقل کرده باشند.4
پي نوشت ها:
1. البته دربارة نقد اين داستان، در سالهای اخير آثار ارزشمندي از طرف دانشوران شيعه در دسترس قرار گرفته که هر يک در نوع خود قابل استفاده و ستايش است. از جمله اين تلاشها میتوان به مقالات استاد کلباسی اشاره کرد که مبنای تدوين اين بخش از درس نيز بوده است. ر.ک: فصلنامه انتظار، ش 1، 2، 3، 4، مجتبی كلباسی، مقاله: بررسی افسانه جزيره خضراء.
2. علامه مجلسی, بحار الانوار, ج52، ص 159.
3. محدث نوری, نجم الثاقب, باب هفتم, حکايت 37. با اين وجود اين که وي حکايت را از بحار الانوار نقل کرده است, تفاوتهای فراوانی با نقل علامه مجلسی دارد.
4. سيّد جعفر مرتضی, جزيرة خضرا در ترازوی نقد, ترجمة: محمد سپهری, ص186.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}