نقد تاريخى ديدگاه گلدزيهردرباره آگاهى پيامبر از جاودانگى و جهان شمولى اسلام
نقد تاريخى ديدگاه گلدزيهردرباره آگاهى پيامبر از جاودانگى و جهان شمولى اسلام
چكيده
واژگان كليدى: گلدزيهر، محمد غزالى، جهان شمولى اسلام، تطور فقه.
شخصيت گلدزيهر
گلدزيهر پس از دريافت درجه دكترا به بوداپست بازگشت و در سال 1872 به سمت دانشيار دانشگاه آن شهر برگزيده شد. او پس از يك سال مأموريت در وين و ليدن به شرق سفر كرد: ابتدا به سوريه و سپس به فلسطين و مصر رفت. در سوريه با شيخ طاهر جزايرى عضو مجمع ملى دمشق و مدير كتابخانه ظاهريه طرح دوستى ريخت و از او بهره هاى فراوان برد. در مصر نيز گاهى به دانشگاه الازهر رفت و آمد مى كرد و از درس هاى استادان و علماى مصر بهره مند مى شد. پس از يك سال و نيم اقامت در شرق اسلامى (از سپتامبر 1873 تا آوريل سال بعد) به مجارستان بازگشت و به فعاليت هاى علمى و تدريس در دانشگاه ها پرداخت. وى سرانجام در سال 1921 درگذشت.
اين خاورشناس يهودى در تطبيق و مطالعه متون از خاورشناسان سرآمد به شمار مى رفت، ولى متأسفانه پژوهش هاى خويش را با فرضيه سازى و خيال پردازى قرين ساخته و از مخالفت با اسلام خوددارى نورزيده است؛2 به گونه اى كه در دشمنى با اسلام شهرت يافته است.3
گلدزيهر چنان كه گذشت از نظر علمى شخصيتى برجسته بود. او افزون بر فعاليت هاى علمى ياد شده، از نويسندگان مقالات دايرة المعارف اسلامى بود،4 و اين امر بر شهرت علمى او افزوده است. از اين روى، چون هنوز هم آثار او كانون مراجعه و استناد است، نقد و بررسى آنها لازم به نظر مى رسد.
آثار علمى گلدزيهر
1. گرايش هاى مسلمانان در تفسير قرآن
اين كتاب را دكتر عبدالحليم نجار، نويسنده مصرى، به عربى ترجمه كرده و حواشى مفيدى بر آن نگاشته است. گلدزيهر در اين كتاب روش هاى مسلمانان را در تفسير قرآن كريم كانون بحث قرار داده است. اين كتاب، با وجود غناى علمى، به ويژه در باب تفسيرنگارى شيعه، خالى از نقص و حق پوشى نيست، كه در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
2. ظاهريه، مذهب و تاريخ آن
3. العقيدة و الشريعة فى الاسلام
اين كتاب در واقع مجموع چند سخنرانى علمى مؤلف درباره اسلام است كه آنها را با عنوان سخنرانى هايى درباره اسلام5 گردآورده و در قالب كتابى مستقل انتشار داده است. اين كتاب، نخست در سال 1910 در شهر هيدلبرك منتشر گرديد و در اروپا به انگليسى ترجمه و در سال 1981 چاپ شد و در شرق اسلامى نيز كانون توجه قرار گرفت. ابتدا سه تن از مترجمان مصرى، يعنى دكتر محمد يوسف موسى، استاد عبدالعزيز عبدالحق و دكتر على حسن عبدالقادر آن را با عنوان العقيده و الشريعة فى الاسلام به زبان عربى برگرداندند و در ذيل برخى صفحات، تعليقات كوتاهى آوردند و رأى مؤلف را رد كردند. سپس علينقى منزوى كتاب ياد شده را از عربى به فارسى برگرداند و اين اثر با عنوان درس هايى از اسلام انتشار يافت. مترجم، پاورقى هاى مترجمان مصرى را حذف كرده و تعليقاتى از خود بر كتاب افزوده است. در مقاله حاضر، يكى از ديدگاه هاى گلدزيهر در كتاب اخير كانون نقد قرار مى گيرد. در ادامه ملاحظه مى شود گلدزيهر افزون بر كتاب هاى مستقل و مقالات پرشمار، برخى كتاب هاى دانشمندان اسلامى را با مقدمه يا ديباچه اى به چاپ رسانده است؛ مانند فضائح الباطنيه، تأليف ابوحامد غزالى و كتاب المعمّرين اثر ابوحاتم سجستانى.6
نقد تاريخى ديدگاه گلدزيهر در . . .
ديدگاه انتقادى برخى انديشمندان مسلمان درباره «العقيدة و الشريعة فى الاسلام»
از آنجا كه اين كتاب، بسيار مغرضانه نوشته شده است جاى نقد بسيار دارد؛ به گونه اى كه اگر آن را از كتب ضاله بشماريم مبالغه نكرده ايم؛ زيرا مؤلف، در جاى جاى كتاب، در پوشش بحث هاى علمى، به حق پوشى و انكار حقايق پرداخته و با مهارت بسيار، با سمپاشى هاى شيطنت آميز بر ضد اسلام چهره اين آيين را زشت جلوه داده است؛ به گونه اى كه افراد كم اطلاع، متوجه ضعف هاى آن نمى شوند. به همين دليل شيخ محمد غزالى از عالمان معاصر و از اساتيد برجسته الازهر، كتابى با عنوان دفاع عن العقيدة و الشريعة در ردّ اين كتاب نوشت.7 غزالى در مقدمه كتاب مى نويسد:وقتى كتاب العقيده و الشريعه تأليف گولد زيهر به دستم رسيد، به خود وعده دادم كه در اين كتاب بحثى عالى و سودمند رامطالعه خواهم كرد؛ زيرا شنيده بودم كه مؤلف آن، مستشرقى بلندآوازه و داراى اطلاعاتى گسترده است، و مترجمان آن نيز جمعى از استادان مشهورند؛ ولى انتظار بحثى منصفانه و بى غرض از سوى يك مستشرق آرزويى ديرياب و اميدى باطل است؛ زيرا وظيفه اصلى مستشرقان آماده ساختن راه براى پيشروى استعمارگران غرب و شرق است؛ همان گونه كه در فنون رزمى، وظيفه تانك ها، هموار كردن راه براى حمله پياده نظام است! بنابراين توقع بحثى پيراسته از عصبيت و منزه از شائبه غرض از اين گروه «ز نا اهل چشم بهى داشتن و خاك در ديده انباشتن» است! از اين روى، توقع و اميد خود را منحصر و محدود در اين ساختم كه مباحثش مشتمل بر بسيارى مطالب صواب باشد، و اندكى خطا نيز، به نحوى زيركانه در آن گنجانيده شده باشد؛ آن هم به گونه اى كه تنها اهل خبرت و بصيرت و صاحبان نيروى نقد بتوانند موارد خطاى آن را بشناسند؛ ولى هنوز بيش از چند صفحه از آن كتاب را نخوانده بودم، كه در اين باره با شك و ترديد روبه رو شدم، و چون به خواندن صفحاتى ديگر ادامه دادم دستخوش حيرت و دهشت گشتم، و با مطالعه بقيه فصل هاى كتاب راز كار را دريافتم؛ زيرا دانستم مؤلف اين كتاب مردى است كه مى خواسته است از قاهره به اسكندريه سفر كند ولى راه خط استوا را در پيش گرفته، و بى آنكه به كسى يا به چيزى توجه كند راه خود را ادامه داده است!
شك نيست كه چنين پوينده اى، در هر گامى كه بسپارد، جز دورى از مقصد چيزى نمى فزايد، و خواه در حركت خود سستى روا دارد يا جدّ و جهد كند، از تحمل آن مشقت حاصلى به دست نمى آورد. چنان كه «گلدزيهر» نيز از همان لحظه كه نوشتن نخستين سطرهاى كتاب را آغاز كرده، گام در راه غلط و منحرف نهاده، و ذره اى از روح يك عالم منصف در وجود خود نداشته است.
او در همه موارد نقل و فهم و حكم خود مرتكب خطا شده، و با عرض معذرت بايد بگويم كه بارها شدت احساس تحقيرِ اين مرد را در ذهن خود مهار كردم، ولى سرانجام، به سبب نوميدى از اينكه حتى در يك فصل از فصل هاى اين كتاب ذهن خود را از عصبيت بپيرايد و به پيروى از حق سخنى بگويد، صبر و خويشتن دارى از كف دادم، و عنان قلم را در اين جولانگاه رها كردم.
من در رد افتراها و تهمت هاى اين مستشرق سخت كوشيده ام تا آنچه را او در كتمان آن اصرار ورزيده، يافكرش به درك حقيقت آن نرسيده با ذكر حقايق علمى توضيح دهم، و با اينكه سرمايه و سلاح من در مناقشه و محاسبه رقيبم، همين حقايق علمى و تاريخى اى است كه براى اين كار ضرورت دارد، بر آن شدم تا در خلال بيان آن حقايق، رقيب را با صفاتى كه در خور اوست ياد كنم... .8
غزالى، در ادامه از داورى نادرست و نگاه خوشبينانه مترجمان عربِ كتاب سخت انتقاد كرده مى نويسد:
متأسفم كه ناگزير مى بايد مقدمه اى را كه استاد دكتر محمد يوسف موسى درباره اين كتاب و مؤلف آن نوشته رد كنم؛ زيرا او در صفحه پنجم مقدمه مى گويد:
«و اين كتاب بررسى و تحقيقى مفصل درباره اسلام از همگى جوانب آن است: درباره پيمبرش، درباره شريعت و نموّش، درباره عقيده و تطورش، درباره زهد و تصوف و پيدايش آن دو و عواملى كه در آنها تأثير كرده، درباره فرقه هاى مختلف اسلامى، و پس از آن درباره حركات اصلاحى اخير در نظر صاحبانش.
و مؤلف در هر بخش از بخش هاى كتاب و هر بحث از مباحث آن، به شمار بسيارى از مراجع موثق اسلامى استناد كرده و فكر روشن و بصيرت نافذش او را در حسن استفاده از اين مراجع و منابع يارى كرده است. ولى او با وجود آنچه درباره اش گفتيم، تحت تأثير بعضى از عوامل در ورطه خطاهايى نه اندك سوق داده شده، و شايد يكى از اين عوامل ناتوانى در تعمق و غور رسى درباره روح و مبانى و اصول اسلام است، و عامل ديگر عصبيت دينى و فرهنگى است كه او نيز مانند هر صاحب دين و فرهنگ خاصى، به طور طبيعى تحت تأثير آن قرار گرفته است».
سپس در صفحه 6 مى گويد:
«و ما، بعد از همگى اين مطالب اميدواريم كه به بخشى از وظايف و واجبات خود نسبت به اسلام و بررسى هاى اسلامى و كمك كردن به كتابخانه عربى يا افزودن بهترين چيزى كه غربيان در اين باره نوشته اند قيام كرده باشيم. و الله ولىّ التوفيق».
اين، اعتقاد و نظر مترجم كتاب العقيده والشريعه، تأليف «گلدزيهر» است، ولى حق اين است كه كتاب مزبور از بدترين آثارى است كه درباره اسلام تأليف شده، و از شديدترين مطاعنى است كه بر پيكر اين دين وارد گشته است، و تعليقات كمى كه ذيل بعضى صفحات ترجمه عربى آمده سدى محدود و كم توان در برابر امواجى سركش از تهمت و ظلم آشكار است.
اين مستشرق از اركان مستشرقان و از جمله افراد زيرك و هوشيار ايشان است، و شك نيست كه بسيارى از اصول و مصنفات اسلامى را خوانده است؛ ولى او از آغاز قرائت و كتابت خود چيزى جز قلبى آكنده از تكذيب اسلام در سينه نداشته، و به همين سبب همواره مى كوشد تا از هر چيز و هر جا دليلى بر كذب محمد(صلى الله عليه وآله) و مجعول بودن قرآن و ساختگى بودن سنت به دست آورد، و به خيال خود ثابت كند كه اسلام به كلى، از آغاز پيدايش تا كنون مجموعه اى از افترائات و مجعولات بوده است.
بى شك مردى كه فكر و جانش بر اين طريق استوار شده باشد، شايسته حرمت و احترام اهل علم نيست، و به همين روى، من هيچ گاه نتوانستم دل خود را به احترام او راضى سازم... .
اين مستشرق مجارستانى كتاب خود را درباره اسلام، به رسم همكارى با مبلغان مسيحى امريكايى و حسن خدمت به ايشان، و به منظور اجابت تمايل يكى از ميسيون هاى تبشيرى آن سرزمين تأليف كرده است، و امريكاييان از آن روز كه به ميدان تبليغ و استشراق گام نهاده اند بر گستاخى و عناد نيروهاى مخالف اسلام افزوده اند، و پيوسته ايشان را با مال بسيار و رجال پرشمار يارى داده اند، و از اين روى، اين گروه حمله و هجوم بى امان علمى و دعوت و تبليغات خود را همچنان ادامه مى دهند... .9
ستايش عبدالرحمن بدوى از شخصيت و آثار گلدزيهر!
اين، خواست خداوندى است كه از ميان اروپاييان كسانى به اسلام خدمت كنند؛ تعدادى به تاريخ اسلام به عنوان يك سياست و مشى، به خوبى بپردازند و يا گروهى به عنوان دين و حيات مذهبى، در اين زمينه به كاوش بپردازند و در اين زمينه به اوج، يا به نزديك اوج برسند، و كسانى به بخش زبان شناسى آن روى آورند و در كنار دشوارى و حساسيت فراوان كار به نتايج مهمى برسند. پيشاپيش اين زبان شناسان، تئودور نلدكه، در رأس گروه اول، ژوليوس ولهاوزن و بزرگ ترين محقق به خصوص در بخش دينى و به طور كلى امور معنوى، اگنتس گولدزيهر بود.10
بدوى، دو كتاب العقيدة و الشريعة فى الاسلام و گرايش هاى تفسيرى قرآن در ميان مسلمانان را تمجيد كرده، مى نويسد:
مشهورترين و كامل ترين و مؤثرترين تحقيقات گولدزيهر، اين دو كتاب معروف اوست:
گفتارهايى درباره اسلام، كه در شهر هيدلبرگ و به سال 1910 به چاپ رسيد و كتاب گرايش هاى تفسيرى قرآن در ميان مسلمانان كه در شهرليدن و به سال 1920 عرضه شد. كتاب اول ديدگاهى كلى درباره جنبه هاى مختلف اسلام به صورت واضح و جزئى نگر است كه نظر گولدزيهر را درباره ماهيت تمام حيات مذهبى اسلام نشان مى دهد... .
بدوى با برشمردن مزاياى كتاب گرايش هاى تفسيرى قرآن در ميان مسلمانان، داورى نادرست و دور از انصاف مؤلف آن را درباره تفسيرنگارى شيعه تحسين و تأييد كرده، مى گويد:
فرقه هاى افراطى در اين گرايش، مبالغه گويى فراوانى را روا داشتند كه در رأس آنها شيعه بود كه گرايشى در تفسير قرآن را مى نماياند كه با متن، كمترين ارتباط را دارد؛ گرايشى كه به سمبليسم توجه فراوانى دارد و آن چنان در تأويل فرو مى رود كه انسان به سختى مى تواند آن راتصور كند.11
هر كس با تفاسير جامع شيعه مانند تفسير تبيان و تفسير مجمع البيان و تفاسير داراى گرايش احكام قرآن، مانند فقه القرآن تأليف راوندى، كنزالعرفان فى فقه القرآن تأليف فاضل مقداد سيورى، زبدة البيان فى احكام القرآن تأليف محقق اردبيلى آشنا باشد، به خوبى مى داند كه اين سخن گلدزيهر چقدر بى پايه و اساس است.
ديدگاه گلدزيهر
1. پيامبراعظم درباره آينده اسلام آگاهى نداشت: گلدزيهر از يكى از داستان هاى آناتول فرانس اين جمله را نقل مى كند كه «كسى كه دينى را تأسيس مى كند نمى داند چه مى كند» و سپس مى افزايد: «اين سخن به بهترين وجهى بر محمد[(صلى الله عليه وآله)] تطبيق مى كند».12
مقصود گلدزيهر اين است كه وقتى محمد(صلى الله عليه وآله) اسلام را آورد، نمى دانست كه دينش در سرزمين هاى پهناورى گسترش خواهد يافت، و بر اثر عدم اطلاع از گسترش اسلام در نقاط مختلف جهان و سرزمين هاى پراكنده، آن را به اصولى مناسبِ چنان گسترشى مجهز نساخت:
«... اصول و تعاليمى كه محمد[(صلى الله عليه وآله)] در حيات خود بنيان نهاد، براى روابط گسترده اى كه اسلام فاتح از روز نخست با آن روبه رو شد كافى نبود؛ زيرا فكر و توجه پيامبر در درجه اول همواره فقط به اوضاع ضرورى زمان خود متمركز بود...».13
2. اصول فقهى و تعاليمى كه محمد(صلى الله عليه وآله) آورد، تنها محدود به نيازهاى ضرورى آن روز جامعه عرب بود، و در آن، فراگيرى و شمولى بيش از بعضى نيازهاى عرب آن زمان، وجود نداشت، و نمى توانست نظامى عرضه كند كه درخور عصرها و مكان هاى آينده باشد؛ زيرا محمد(صلى الله عليه وآله) نمى دانست چه مى كند:
تحولات تفكر اسلامى، و تعيين اشكال عملى و تأسيس نظام ها، همگى محصول كار آيندگان بود... . آنچه گفته مى شود كه اسلام در همه زمينه ها، روش و دستورالعمل كاملى آورد، صحيح به نظر نمى رسد بلكه بر عكس، اسلام و قرآن، همه چيز را به صورت كامل نياوردند، بلكه تكميل آن، نتيجه كار نسل هاى آينده بود. محمد[(صلى الله عليه وآله)] و اصحابش به امور جارى و روزمره اشتغال و اهتمام داشتند... .14
اين تهمت را به نوعى كارل بروكلمان، شرق شناس آلمانى نيز در كتاب خود، تاريخ ملل اسلامى، كه به سال 1939 منتشر شده، مطرح كرده است.15
نقد و بررسى
1. آگاهى پيامبر از آينده اسلام
گرچه آيين اسلام، در جزيرة العرب و در ميان قوم عرب ظهور كرد و حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) خود از نژاد عرب بود، اسلام يك كيش محلى و مخصوص قوم عرب نبود. گواه اين مدعا آن است كه در آيات قرآن، قريش يا عرب مورد خطاب واقع نشده اند، بلكه مخاطب قرآن، ناس (مردم) و در مواردى كه پيام مخصوص پيروان اسلام است و وظايفى را بر عهده آنان گذاشته، مخاطبْ مؤمنان اند و پيامبر اسلام نيز از سال هاى نخست بعثت و در دوران دعوت مكه، آيين خود را جهانى اعلام كرد. شمارى از آيات قرآن، به روشنى پيام جهانى در بر دارند. نمونه هايى از آنها عبارت اند از:
1. «بگو: اى مردم! من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم...»؛16
2. «و ما تو را جز [به سِمَت] بشارتگر و هشدار دهنده براى تمام مردم، نفرستاديم»؛17
3. «در حالى كه اين [قرآن] جز يادآورى [و اندرز] براى جهان نيست»؛18
4. «اين [كتاب] جز اندرز و قرآنى روشن نيست تا افرادى را كه زنده اند بيم دهد»؛19
5. «او كسى است كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروز گرداند»؛20
6. «و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم»؛21
7. «بزرگ [و خجسته] است كسى كه بر بنده خود، فرقان [(كتاب جدا سازنده حق از باطل)] را نازل فرمود تا براى جهانيان هشداردهنده اى باشد».22
اين آيات، همگى مكى اند و نشان مى دهند كه عموميت دعوت پيامبر اسلام از همان دوران تبليغ در مكه مطرح بوده است.
محمد غزالى نقدى بر اين ديدگاه گلدزيهر درباره آگاهى پيامبر از آينده اسلام مطرح مى كند كه خلاصه آن بدين قرار است:
1. محمد(صلى الله عليه وآله) به هنگام آغاز رسالتش به امت خود نگفت كه اين رسالت مخصوص ايشان، يا منحصر به ايشان است، و حتى در تنگناهاى سخت سياسى و اجتماعى كه بر او و يارانش مى گذشت، همچنان بر اين مطلب اصرار داشت كه رسالتش براى همگى مردم جهان است، و دعوتش براى تمام عصرها ودوره هاست.
او اصرار مىورزيد كه اسلام دينى محلى نيست تا فقط مربوط به قوم عرب باشد، بلكه دينى براى همه كسانى است كه دعوت آن به ايشان برسد، و هر فرد شنونده و بيننده اى به پذيرش و پيروى آن موظف و مكلف است.
وى اصرار داشت بر اينكه دايره دعوتش از دعوت ديگر پيامبران وسيع تر است؛ زيرا ايشان فقط مأمور هدايت و مسئول دعوت مردم شهر و منطقه خودشان بودند، ولى بعثت او عام و دعوتش براى ثقلين است. وى خود در اين باره گفته است: «پيش از اين، هر پيامبر براى قوم خود مبعوث مى شد، ولى من به سوى همگى مردم مبعوث شده ام».
نصوص و شواهدْ از كتاب و سنت بر اين مطلب مشهور بسيار است، و از همين روى، در اين باره به بحث مفصل نمى پردازيم...؛
2. پيامبر به خوبى مى دانست كه كار دين او به زودى بالا خواهد گرفت، و موانع از سر راهش برطرف خواهد شد، و هيچ چيز در برابر گسترش آن مقاومت نخواهد كرد، و قدرت هايى كه در مقابل آن به معارضه و مبارزه بر مى خيزند و پيروانش را ارعاب مى كنند، يكى پس از ديگرى سقوط خواهند كرد، و ابرهاى شبهاتى كه سرگشتگان به ارث برده اند در پى هم برطرف خواهند شد. قرآن براى تأكيد بر همين حقيقت مى گويد:
«اوست آن خدايى كه پيامبرش را با هدايت و آيين حق روانه كرد، تا آن را بر همگى اديان جهان پيروز سازد، اگرچه مشركان آن را ناخوشايند دارند».23
نيز در همين باره مى گويد:
«خدا كسانى را كه ايمان آوردند، و كارهاى شايسته كردند وعده داده كه ايشان را در زمين به خلافت بگمارد، همان گونه كه مؤمنان پيشين را به خلافت برگماشت، و دينشان را كه براى ايشان پسنديده داشته عزت و تمكين بخشد، و پس از آن كه در جوّى از بيم و هراس مى زيسته اند در محيطى امن استقرارشان دهد...».24
همچنين ياران پيامبر از خود آن بزرگوار مى شنيدند كه به زودى جهان تسليم ايشان خواهد شد، و مملكت كسرى و قيصر زير فرمان ايشان قرار خواهد گرفت و از مظالم شاهنشاهان و امپراتوران آزاد خواهد شد.
ايشان از پيامبر شنيدند كه مى گفت: «به خدا قسم هر آينه شما گنج هاى ايشان را در راه خدا انفاق خواهيد كرد».
پس از رحلت پيغمبر(صلى الله عليه وآله) ديرى نگذشت كه مسلمين به سوى آن امپراتورى هاى عظيم رهسپار شدند، و چنان بود كه گويى با پيروزى هم عهد بودند، و با فتح و نصرت وعده داشتند، و از اين روى، در پيروزى خويش هيچ گونه شك و ترديدى به خود راه نمى دادند.
در آن هنگام كه سپاهيان اسلام ايوان سفيد و تابناك كسرى را در برابر خود ديدند وعده پيامبر(صلى الله عليه وآله) را به ياد آوردند كه گفته بود:
«گروه كوچكى از مسلمين كاخ سفيد، كاخ «كسرى» يا آل كسرى را فتح خواهند كرد».25
از اين روى، دل قوى داشتند و همتشان به اوج عظمت برآمد، و اقبالشان فزونى گرفت، و موج اشتياق و اميد در دلهاشان برخاست كه مگر آن «گروه كوچك» هم ايشان باشند، و ضرار بن الخطاب در حمله به تيسفون بانگ تكبير سر داد، و گفت: اين، كاخ سفيد كسرى است؛ اين همان چيزى است كه خداى رحمان وعده داد، و پيمبرش از سر صدق درباره آن سخن گفت. آن گاه مسلمين بانگ تكبير برآوردند، و شهر مدائن را گشودند.
سپس فرمانده سپاه اسلام به كاخ سفيد فرود آمد، و آنجا را نمازخانه ساخت، و نماز بگزارد، و اين سخن خدا را در نماز بر زبان راند كه:
«چه بسا بوستان ها و چشمه سارها و كشتزارها و مقام ارجمند، و وسايل كامرانى و زندگانى خوش و مرفهى كه از خود به جاى نهادند، و ما آنها را به وراثت قومى ديگر در آورديم».26
نه تنها مملكت كسرى و قيصر، كه سراسر جهان به اسلام هدايت خواهد يافت، و در سايه نظام الهى و عدالت و رأفت آن آسوده خواهد زيست، و قيد و بندهايى را كه مانع از پيوستن به اسلام است در هم خواهد شكست و از هم خواهد گسيخت. اين همان حقيقتى است كه «احمد» [حنبل] و ديگران از پيامبر(صلى الله عليه وآله)روايت كرده اند كه فرمود:
«هر آينه اين امر تا هر كجا كه شب و روز به آن برسند خواهد رسيد، و خدا هيچ خانه و خيمه و خرگاهى را وانخواهد گذاشت مگر آن كه آن را به عزت عزيزى يا به ذلت ذليلى به اين دين داخل خواهد ساخت؛ عزتى كه خدا آن را به اسلام خواهد بخشيد، و ذلتى كه كفر را بدان زبون خواهد ساخت».
اكنون با وجود اين همه نصوص و تصريحات چگونه مى گويند محمد(صلى الله عليه وآله) به هنگام تأسيس دين خود نمى دانست كه چه مى كند، و فرجام كارش چيست، و جهان به زودى دين او را خواهد پذيرفت؟ و چطور «گلدزيهر» بر پايه اين پندار غلط نتيجه مى گيرد كه اسلام براى تشريع قوانين به منظور سامان بخشيدن به زندگى امت ها و نژادها صلاحيت فقهى ندارد؟!27
آگاهى و پيشگويى پيامبر از گسترش جهانى اسلام
1. پيامبر، از همان زمان كه پيروانش در مكه از دو تن (على(عليه السلام) و خديجه(عليها السلام)) تجاوز نمى كرد، از پيروزى دينش بر كسرى و قيصر در آينده، سخن مى گفت. شاهد اين مطلب، گزارش عفيف بن قيس كِندى است كه اين سخن را همان زمان شنيده و بعدها كه مسلمان شده بود، نقل مى كرد. او مى گفت:
من [در زمان جاهليت] بازرگان بودم. در يكى از سفرهاى بازرگانى در ايام حج وارد مكه شدم و مهمان عباس [بن عبدالمطلب، عموى پيامبر و يكى از بازرگانان مكه] شدم. يكى از روزها در مسجد الحرام همراه عباس بودم كه ناگهان مردى آمد و در برابر كعبه به نماز ايستاد. سپس زنى آمد و همراه او به نماز مشغول شد. جوانى نيز آمد و در كنار او نماز خواند. به عباس گفتم: اين، چه دينى است؟، من چيزى از اين دين نمى دانم، عباس گفت: اين محمد بن عبداللّه است، او مى گويد خدا او را به پيامبرى مبعوث كرده و بزودى گنج هاى كسرى و قيصر در برابر او گشوده خواهد شد. اين زن، همسر او خديجه دختر خويلد است، و اين جوان، پسر عموى او على بن ابى طالب است كه به او ايمان آورده اند.
عفيف پس از نقل اين حادثه در عصر اسلام مى افزايد: كاش آن روز من هم ايمان مى آوردم و سومين مسلمان مى شدم.28
اين سند مهم تاريخى به روشنى نشان مى دهد كه اين حادثه، در آغاز بعثت حضرت محمد(صلى الله عليه وآله) رخ داده است؛ زمانى كه هنوز بيش از آن دو نفر كسى به او ايمان نياورده بود، اما عباس در همان زمان خبر پيروزى بر كسرى و قيصر را از او شنيده بود؛
2. پيامبراعظم يكبار ديگر در جريان جنگ خندق، فتح يمن، شام و ايران را به ياران خود نويد داد. سلمان مى گويد: هنگام حفر خندق، سنگى در برابر من ظاهر شد كه بسيار سخت و محكم بود و من نتوانستم آن را بشكنم و از جا بكنم. پيامبر نزديك من بود. چون اين صحنه را ديد، به خندق فرود آمد و كلنگ را از من گرفت و ضربتى بر آن سنگ زد كه از جاى نيش كلنگ برقى جست. ضربتى ديگرى زد كه باز هم برقى زد. بار سوم نيز كه كلنگ را فرود آورد، همان برق تكرار شد. عرض كردم: اين برقى كه از زير كلنگ شما جست چه بود؟ فرمود: مگر آن را ديدى؟ گفتم: بلى. فرمود: اولى نشانه اين است كه خداوند يمن را براى من فتح مى كند؛ دومى نشانه فتح شام و مغرب به اراده خداست؛ و سومى نشانه فتح منطقه شرق با عنايت خداوند است.
در زمان خليفه دوم و سوم كه اين سرزمين ها فتح شد، مسلمانان پيشگويى پيامبر را به ياد مى آوردند؛29
3. يكى از ياران پيامبر به نام نافع بن عتبه (برادرزاده سعد بن ابى وقاص و برادر هاشم بن عتبه مشهور به مرقال) مى گويد: در يكى از جنگ ها با پيامبر بودم. حضرت فرمود: با دشمنان اسلام در جزيرة العرب مى جنگيد و خداوند آن را[به دست شما ]فتح مى كند. سپس با ايران مى جنگيد و خداوند آن را [به دست شما ]فتح مى كند، و سپس با روم مى جنگيد وخداوند آن را[به دست شما] فتح مى كند... .30
2. اصول كلى و هميشگى، و مقررات متغير
اينك بنابر وعده پيشين نوبت بررسى تفصيلى ادعاى گلدزيهر درباره تطور فقه رسيده است. او مدعى است فقه اسلامى را پس از پيامبر، نسل بعدى توسعه دادند.
اين اشكال در حقيقت همان ادعايى است كه بعضى ديگر از مسيحيان نيز اما به گونه اى ديگر مطرح كرده اند. ولى، پاسخ هر دو، يكى است. براى نمونه پروفسور «جان الدر» در مقدمه كتاب باستان شناسى كتاب مقدس، در مقام پوزش طلبى كه «چرا حضرت مسيح براى بشر قوانين اجتماعى نياورد» به اين پرسش توجه كرده، مى نويسد: «جامعه هاى متغير و متحول را نمى توان با يك رشته قوانين ابدى اداره كرد، و به همين جهت حضرت مسيح جامعه ها را در موضوع قوانين به خود آنها واگذاشت تا خود را با گذشت زمان تطبيق دهند و خود به وضع قوانين بپردازند».
گويا مراد «جان الدر» از اين سخن، ضمن دفاع از اين كاستى مسيحيت كنونى، تعريض به اسلام بوده كه قوانين و مقررات اجتماعى وسيعى دارد.
ولى اينكه آيين امروزين مسيح فاقد يك «دكترين جامع براى زندگى» است، خود اشكال مهمى است، و تا كنون مسيحيت به شيوه هاى گوناگونى خواسته از آن دفاع كند، اما نتوانسته است راه حل قابل قبولى براى آن بيابد.
به هر روى پاسخ اين ادعا و اشكال، و اشكال هاى مشابه، همان مطلب بنيادينى است كه فقها و محققان اسلامى در جاى خود تبيين كرده اند و آن اين است كه در اسلام دو نوع قانون داريم:
1. اصول كلى و تغييرناپذير و هميشگى؛ 2.اصول و مقررات متغير و متحول كه با تغيير شرايط و مقتضيات، و توسعه مناسبات و روابط، تغيير و تبديل مى يابند.
اصول كلى كه مبتنى بر فطرت و واقعيت وجودى انسان اند، ثابت بوده، تغيير نمى كنند. اين اصول كليت دارند و فراگيرند؛ اما اصول و مقرارت متغير، آن سلسله از مقرراتى اند كه به شرايط خاص زمانى و مكانى باز مى گردند و در جوامع مختلف با هم متفاوت اند. براى اين گونه مقررات، در اسلام يك سلسله اصول كلى، كه در بند نخست گفته آمد، تعيين شده كه محققان اسلامى با توجه به اصول مزبور جزئيات آن را بنابر نيازمندى هاى اعصار و قرون و جوامع مختلف استنباط مى كنند. اصول كلى، در قرآن كريم و احاديث نبوى بيان شده، و در فقه شيعه امامان معصوم آنها را بيشتر تبيين كرده اند.
1. حكومت اسلامى درباره مناسبات خود با بيگانگان نمى تواند براى ابد نظر واحدى پيش گيرد؛ چرا كه گاهى موقعيت ايجاب مى كند از در دوستى وارد شود و روابط تجارى وسيعى برقرار آورد، و گاه نيز اوضاع به گونه اى است كه مى بايد شدت عمل به خرج داده، روابط خود را قطع و روابط تجارى را تا مدتى تحريم يا محدود كند؛
2. اسلام در مسائل دفاعى و گزينش نوع اسلحه جنگى و نحوه استقلال و تماميت ارضى و جلوگيرى از نفوذ دشمنان، احكام خاصى ندارد؛ بلكه حكومت اسلامى بايد با در نظر گرفتن اوضاع و احوال زمانه، مقررات و احكامى را در نظر گيرد و از راهى كه به حفظ مقاصد اسلام مى انجامد، اقدام كند. اما همه اينها بر اساس يك اصل كلى يعنى برترى اسلام و عدم سلطه پذيرى است.
از اين نظر، اسلام در تقويت بنيه دفاعى يك اصل كلى وضع كرده و مصداق و نوع سلاح و تاكتيك را معين نساخته است:
وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّة؛31 «هر چه در توان داريد در برابر دشمن بسيج كنيد».
و اگر در ذيل آيه فرموده است اسبان نيرومند تهيه كنيد، براى بيان مصداق رايج آن زمان بوده؛ زيرا نيرومندترين وسيله نقل و انتقال در آن زمان اسب بوده است؛
3. اسلام در مسائل ناظر به فرهنگ و توسعه علوم و نحوه حفظ امنيت داخلى و برقرارى نظم و آرامش، مقررات خاصى وضع نكرده است و همه اين امور را به نظر حكومت اسلامى و مقامى كه از نظر قوانين اسلام صلاحيت حكومت دارد، موكول ساخته است اما در هر حال اصل كلى حفظ هويت و اصالت اسلامى و عزت و اقتدار مسلمانان است؛
4. همچنين اسلام به صورت كلى به تحصيل دانش هاى مفيد دعوت كرده و توسعه و گسترش فرهنگ اسلامى و انسانى را خواستار شده است. ناگفته پيداست كه وسايل گسترش و نحوه تحصيل، با توجه به موقعيت زمانى و مكانى تغيير مى يابد و دگرگون مى شود؛32 اما اصل كلى، حفظ هويت و اصالت اسلامى است. البته گلدزيهر با مطالعات گسترده اى كه در حوزه تعاليم اسلام داشته طبعاً از اين امور بى خبر نبوده است، اما او مى بايد مأموريت خود را انجام دهد و آنچه براى او مهم بوده، ترسيم مشوّهى از سيماى اسلام بوده است؛ هرچند با انكار اصول مسلمى كه علماى اسلام بر آن اتفاق دارند!
1. ابن اثير، عزالدين ابوالحسن على بن محمد، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، تهران، المكتبةالاسلامية، [بى تا].
2. ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقا (و ديگران)، قاهرة، مطبعة البابى الحلبى، 1355 ق.
3. بدوى، عبدالرحمن، فرهنگ كامل خاورشناسان، ترجمه شكرالله خاكرند، چاپ اول، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1375 ش.
4. بروكلمان، كارل، تاريخ ملل اسلامى، ترجمه عربى به قلم: نبيه امين فارس و منير البعلبكى، چ 11، بيروت، دارالعلم للملايين، 1988 م.
5. بهى، محمد، الفكر الاسلامى الحديث، وصلته بالأستعمار الغربى، چاپ ششم، بيروت، دارالفكر، 1973م.
6. حسينى طباطبائى، مصطفى، نقد آثار خاورشناسان، تهران، انتشارات چاپخش، 1375 ش.
7. طبرى، ابوجعفر محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوك، بيروت، دارالقاموس الحديث، [بى تا.]
8. غزالى، محمد، محاكمه گلدزيهر صهيونيست، ترجمه سيد صدرالدين صدر بلاغى، تهران، حسينيه ارشاد، 1363 ش.
9. گلدزيهر، العقيدة و الشريعة فى الاسلام، ترجمه (عربى) محمد يوسف موسى و ديگران، چاپ دوم، مصر، دارالكتب الحديثه، [بى تا].
10. ناصر مكارم شيرازى و جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى، قم، انتشارات نسل جوان، [بى تا].
11. واقدى، محمد بن عمر، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، [بى تا].
پى نوشت ها:
1 مدير پژوهشى گروه تاريخ مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره).
2. مصطفى حسين طباطبائى، نقد آثار خاورشناسان، ص 99 100؛ نيز ر.ك: عبدالرحمن بدوى، فرهنگ كامل خاورشناسان، ترجمه شكرالله خاكرند، ص 328 336.
3. محمد بهّى، الفكر الاسلامى الحديث وصلته بالاستعمار الغربى، ص 553.
4. همان.
؛
6.حسين طباطبائى، همان، ص 100 102.
7.اين كتاب به قلم مرحوم استاد سيدصدرالدين صدر بلاغى، در ايران با عنوان محاكمه گلدزيهر صهيونيست به فارسى ترجمه، و در سال 1363 شمسى به همت حسينيه ارشاد در تهران چاپ و منتشر شد. در اين مقاله، در نقل سخنان محمد غزالى، اين كتاب مورد استفاده قرار گرفته است (با اندكى تغيير در الفاظ و عبارات، با حفظ معانى).
8. محاكمه گلدزيهر صهيونيست، ص 9 10.
9. همان، ص 10 11.
10. بدوى، عبدالرحمن، فرهنگ كامل خاورشناسان، ترجمه شكرالله خاكرند، ص 328.
11.همان، ص 335 336.
12.«...ان من يؤسس ديناً لايدرى ماذا يفعل اى إنه من النادر أن يدرك مؤسس الدين اثر عمله على تاريخ العالم». و هذه الكلمة تنطبق افضل انطباق على محمد[(صلى الله عليه وآله)] (العقيدة والشريعة فى الاسلام، ص 43).
13. و أنه من ناحية اخرى لم تكن النظم التى وضعها فى حياته لتكفى للعلاقات الكبيرة التى واجهها الاسلام الفاتح منذ الأيام الاولى، فقد كان تفكير الرسول متجهاً فقط و دائماً الى تلك الاوضاع الضرورية اولاً و بالذات (همان، ص 43).
14. و كانت تطورات التفكير الاسلامى، و وضع أشكال العملية، و تأسيس النظم، كل ذلك كان نتيجة لعمل الخَلَف التالين، و لم يتم كل هذا بدون كفاح داخلى و توفيقات. و هكذا يظهر غير صحيح ما يقال من أن الاسلام، فى كل العلاقات، «جاء الى العالم بطريقة كاملة»، بل على العكس فان الأسلام و القرآن لم يتمّا كل شىء، و كان الاكمال نتيجة لعمل الأجيال اللاحقة... فقد اهتم محمد[(صلى الله عليه وآله)] و اصحابه بالامور الضرورية المباشرة... (همان، ص 44).
15. او مى گويد: «و ليس من الميسور ان نقررّ على وجه الدقة، ما اذا كان النبى نفسه قد استشعرانه مدعوّ لمثل هذه الرسالة العالمية، و فى ايّة فترة من فترات حياته كان ذلك و كلمة الله الى محمد هى القرآن و لقد كان هذا الأسم يطلق اول الأمر، على كل قطعة مفردة من الوحى، و لم تستعمل هذه الفظة (و معناها: القراءة) علماً على مجموع الوحى الا فى ما بعد. و الواقع أن القرآن بوصفه قانون الحياة و محكّها، انما أكمل للمسلمين بسنة النبى، اى باقواله و أعماله كما وصلتنا فى الحديث من طريق الصحابة.
و لكن القسم الأعظم من الحديث المتصل بسنة الرسول لم ينشأ الا بعد قرنين من ظهور الأسلام. و من هنا تعين اصطناعه كمصدر لعقيدة النبى نفسه فى كثير من الأحتياط والحذر (كارل بروكلمان، تاريخ الشعوب الاسلامية، ترجمه عربى به قلم: نبيه امين فارس و منير البعلبكى، ص 70 71).
همچنين اين تهمت از آرنت جان وينسينك (1882 1939 م) شرق شناس مشهور هلندى و نيز از ژاك. س. ريسلر (متوفى 1893 م) نقل شده است كه در كتاب تمدن اعراب مطرح كرده است (ر.ك: شوقى ابوخليل، اسلام در زندان اتهام، ترجمه حسن اكبرى مرزناك، تهران، مؤسسه انتشارات بعثت، [بى تا]، ص 86) و به نظر مى رسد هر سه تحت تأثير گلدزيهر بوده اند.
گفتنى است وينسينك از بنيان گذاران دايرة المعارف الاسلاميه است و در آغاز كار، چهار جلد آن را منتشر كرد. همچنين او معجم احاديث صحاح اهل سنت را تدوين كرده است (خير الدين زركلى،الأعلام، ط 3، ج 1، ص 278) و نيز همو كتاب العقيدة الاسلامية، نشأتها و تطوّرها التاريخى را به زبان انگليسى تأليف كرده است (عبدالحميد صالح حمدان، طبقات المستشرقين، مكتبة مدبولى، ص 164).
16.قُلْ يا أَيُّهَا النّاسُ إِنِّي رَسُولُ اللّهِ إِلَيْكُمْ جَمِيعاً(اعراف، 158).
17.وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ كَافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً(سبأ، 28).
18. وَ ما هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ لِلْعالَمِينَ (قلم، 52).
19.إِنْ هُوَ إِلاّ ذِكْرٌ وَ قُرْآنٌ مُبِينٌ * لِيُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا... (يس، 69ـ70).
20. هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ... (توبه، 33).
21.وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (انبياء، 107).
22. تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً (فرقان، 1).
23. هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ (صف، 9).
24. وَعَدَ اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً... (نور، 55).
25. بنابر روايت «مسلم» از «جابر بن معمره».
26. كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنّات وَ عُيُون * وَ زُرُوع وَ مَقام كَرِيم * وَ نَعْمَة كانُوا فِيها فاكِهِينَ (دخان، 25 27).
27. محاكمه گلدزيهر صهيونيست، ص 79 82.
28. ابوجعفر محمد بن جرير طبرى، تاريخ الأمم و الملوك، ج 2، ص 212.
29. عبدالملك ابن هشام، السيرة النبوية، ج 3، ص 230؛ نيز ر.ك: واقدى، كتاب المغازى، تحقيق مارسدن جونس، ج 2، ص 450.
30. عزالدين على بن محمد ابن اثير، اسدالغابة فى معرفة الصحابة، ج 5، ص 10. اين حديث از هاشم بن عتبه، برادر نافع نيز نقل شده است؛ اما به گفته رجال نويسان، چون از هاشم، حديث، كم نقل شده، به نظر مى رسد، ناقل اين حديث، نافع است، و اين دو برادر با هم اشتباه شده اند (همان، ص 49ـ50).
31. انفال (8)، 60.
32. ناصر مكارم شيرازى و جعفر سبحانى، پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى، ج 1، ص 140 149 (با اقتباس و تلخيص و تغيير در عبارات).
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}