نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 

شکل گیری هویت

هر جامعه پیشرفته ای برای زنده نگاه داشتن هویت عرفی و نیز به منظور بازتعریف و بازیابی هویت خویش به ابزاری نیاز دارد که عمده آن در مباحث پیشین بیان شد. به هر صورت شاکله شکل گیری هویت در جوامع، واجد ساختارهای بنیادینی است که آن ساختارها بدون نفوذ در لایه های زیرین جامعه، کارآیی چندانی ندارد. اولا جامعه باید قابلیت و ظرفیت هویت یابی و واکاوی زیربنای گزاره های شکل دهنده هویت را دارا باشد و ثانیا باید فرایند نوین هویت یابی را، هم ادراک نماید و هم بپذیرد. با این شرایط ، هویت مطابق آنچه در شریان هر جامعه ای جاری است؛ اعم از دین، زبان، تاریخ، فرهنگ و... به منصه ظهور درخواهد آمد. بدین صورت اشکال پیچیده هویت چونان تار عنکبوت در هم خواهد تنید و هویت جامعه را شکل خواهد داد. البته نباید از نظر دور داشت که در شکل گیری هویت، مقولاتی وجود دارد که نقشی محوری ایفا می کند. از جمله این مقولات می توان به خانواده اشاره کرد. نقش خانواده در مقام کوچکترین گروه اجتماعی تا آن اندازه اهمیت دارد که حتی می تواند در فرایند واکاوی و بازپیدایی هویت اصیل جامعه به عنوان رکنی قابل ملاحظه به کار آید. اگر خانواده ها هویت خویش را فراموش نکنند، تک تک افرادی که شکل دهنده یک تمدن اجتماعی هستند نیز هویت خود را بازمی یابند و در نتیجه جامعه دارای هویتی معقول می گردد. همه می دانیم که تربیت نسل بشر از خانواده آغاز می شود.
بنابر این خانواده می تواند هویتی را که تا پیش از این در اختیار داشت به فرزندان خویش به عنوان موهبتی ارزشمند عطا نماید. با نگاهی به آمار بزه در کودکان طلاق و نیز فرزندانی که در خانواده های آشفته نشو و نما یافته اند، ما را بیشتر از پیش به این حقیقت رهنمون می سازد که فرآیند هویت یابی، نخستین بار باید در خانواده شکل گیرد. پس از این مرحله است که سطوح کلان اجتماع و خرده گروههایی که در واقع زیرمجموعه جامعه هستند، وظیفه سنگین پرورش هویت نوظهور افراد را به عهده می گیرند. در چنین فضایی جوانان که از بدو کودکی در جستجوی هویت خویشند و از آغاز با توسل به حربه پرسشگری و رویت طبیعت با اتکاء به تمام ابزار موجود در یک انسان، سعی در لمس دنیای درون و شناخت جهان پیرامون خود دارند، با حضور در کندوکاوهای اطراف خویش، هویت خود را بازمی یابند و تمام تلاش خود را به منظور تثبیت هویت اصیل در وجدان بیداری که در نهادشان حضور دارد، مبذول می دارند. حال در این عرصه، جوان در آغاز، جهان بیرون را در خانواده می جوید. خانواده، وی را با دنیای درونش آشنا می نماید و او را روانه جامعه ای می کند که از این پس قرار است همگام با خانواده، هویت جوان جویای آوازه را در او بپروراند.
در شکل گیری این فرایند، گروههای دیگری از جامعه نیز وجود دارند که نقشی بنیادین ایفا می کنند. متولیان آموزش و پرورش در جامعه در زمره آموزگاران و پرورش دهندگان هویت افراد قرار می گیرند. اگر آموزش و تربیت جوانان به درستی و در راستای هویت جامعه صورت گیرد، بازیابی هویت فردی و اجتماعی واحدهای خرد و کلان جوامع به سهولت امکان پذیر می گردد. در پروسه آموزش و پرورش، جوان پرسشگر با دنیای همگنان خویش به نحوی برخورد می کند که قهرا هم تاثیر می پذیرد و هم تاثیر می گذارد. این تاثیر و تاثر به علاوه اثرپذیری از کاریزمای متولیان آموزش و پرورش، او را یاری می رساند تا هویت خود را بازیابد. بازپیدایی هویت جوان در مسیر جوشان زندگی، او را سرانجام در فراخنای جریان فرآیند هویت یابی جامعه قرار می دهد.در این میان رسانه های جمعی نیز می توانند حرکت جوان را در جاده بازپیدایی هویت، تسهیل بخشیده و وصول به منزل هویت اصیل را در فرایند هویت یابی برای او تضمین نمایند. امروزه رسانه های جمعی، قدرتمندرین ابزار را به منظور ارتباط کلان در سطح جوامع در اختیار دارند. این ابزار آن قدر نیرومند است که اندیشمندان معاصر را واداشته تا جهان کنونی را عصر رسانه و ارتباط بنامند. رسانه جمعی؛ اعم از نوشتاری، دیداری، گفتاری و... به سهولت یارای آن را دارد که در بطن تدبیر افراد جامعه رسوخ کرده و ذهنیت ایشان را حتی نسبت به نزدیکترین اشیایی که آنها را دربر گرفته، تغییر دهد.
اغراق نیست اگر بگوییم رسانه های جمعی حتی می توانند تاملات افراد را تسخیر نموده، آنها را در مواجهه با خود و دیگران مستاصل نمایند.با این درجه از اهمیت، می توان این گونه نتیجه گرفت که اساسا در جهان امروز بدون در نظر گرفتن پدیده ارتباط ، فرایند واکاوی و بازپیدایی هویت، امکان پذیر نیست. هر جامعه ای که تمایل دارد نرد هویت خویش را در میدان بزرگ تبادل فرهنگها نبازد، باید برای تقویت زیرساختهای ارتباطی خود هزینه کند و تلاش نماید تار و پود دنیای مجازی ارتباطات و اطلاعات را به استواری در دست گیرد. در این عرصه جامعه ای که از ابزار نیرومند ارتباطی بی بهره است، به یقین چاره ای جز تسلیم در برابر فرهنگهای بیگانه برتر ندارد. حال، رسانه جمعی در یک جامعه با هویت می تواند با بهره گیری از تمام شاخصه های فنون ارتباطات، ضمن حفظ انسجام هویت عرفی خویش، سایر فرهنگها را نیز تحت تاثیر جادوی تکنیک خود قرار دهد. از این رهگذر است که یک جامعه ثروتمند و نیرومند، توان آن را دارد که در شاهراه ارتباط جمعی، چند صدایی را در سطوح کلان جوامع به تک صدایی بدل کند.
در اینجاست که دو شاخصه قدرت و ثروت اهمیتی بسیار می یابد. اندیشه فزون خواهی و برتری طلبی، احساسی جهان شمول است که نهاد همه آدمیان را از آن بهره ای است. این اندیشه فراگیر در سطح جوامع نیز قابل ملاحظه و بررسی می باشد. در این وانفساست که مالیخولیای رهبری بر دنیا، اذهان بسیاری را به خود مشغول می دارد. در چنین شرایطی هر چه از برابری و برادری سخن به میان آید و هر چه پیرامون گفتگوی ادیان و تمدنها و مبادله افکار صورت گیرد، به همان میزان واژه های مقدس، رنگ می بازد و بشر سده بیست و یک هویت خود را از کف می نهد؛ چرا که نظاره گر گفتمانی از واژگان کاربردی است که توسط یک فرهنگنامه خاص تفسیر می شود. شعار «جهانی شدن» دقیقا در همین نقطه معنای واقعی خود را بازمی یابد. در جهان تک صدایی تنها یک هویت فرهنگی از حق ظهور ایده و تولید فکر برخوردار است و سایر فرهنگها چاره ای جز سکوت ندارند. این تنها سرنوشت محتوم جهانی شدن به قرائت فرهنگنامه سلطه است.اساسا رسانه جمعی در ایران هر چند بخصوص پس از پیروزی انقلاب اسلامی جهشهای در خور توجهی را از آن شاهد بوده ایم، ولی مع الاسف چندان موازی با رسانه های نیرومندتر رشد نکرده است.
این مهم زمانی تاسف بارتر می نماید که بدانیم فرهنگ اصیل اسلامی و ایرانی ما از غنای قابل توجهی برخوردار است. عناوین و جوایز پرشمار سینمای ایران در مجامع بین المللی طی سالهای اخیر، مهر تائیدی است بر غنای فرهنگ رسانه ای ما که هنوز جای نشو و نمای بسیار دارد. امید است با سیاستگذاریهای صحیح توسط متولیان رسانه، رسانه جمعی ما نیز ظرف سالهای پیش رو در شمار رسانه های قدرتمند محسوب گردد. شاید کمترین ثمره این واقعه، علاوه بر عرضه ارزشها و هنجارهای فرهنگی و اجتماعی ما در سطوح کلان جهانی، حفظ هویت و شرافت ایرانی و اسلامی و نیز بقای نظام فرهنگی و توسعه پایدار اندیشه عبور از اختلال هویت در جامعه ایران باشد.

کارکرد هویت

کارکرد هویت با عنایت به تعریف هویت که در مباحث پیشین نموده شد، شاخصه های ویژه ای را دربر دارد که قابل تامل و وارسی است. این شاخصه ها در دایره مدور هویت همواره در سیلان بوده و اجتماع را در مجرای کنشهای جمعی در ارتباط با جامعه درونی و جامعه بیرونی یاری می رساند. بدون شک هر جامعه ای نیازمند هویت است. جامعه بی هویت در جزر و مد تبادل فرهنگها چاره ای جز تسلیم و در نهایت، فانی شدن ندارد. چه بسا نخستین کارایی هویت، تضمین بقای جامعه ای است که در فرایند صدور و ورود گزاره های فرهنگی نه تنها منفعل نیست، بلکه در اندیشه کلان فرهنگی جامعه جهانی نیز بسیار تاثیرگذار است، هر چند نباید تاثیرپذیری هایی را که ناخواسته بر آن تحمیل می شود، نادیده انگاشت؛ اساسا خاصیت تجارت فرهنگ در بازار عمده جهانی چنین است.
در این سوداگری، فرهنگی زنده می ماند که هویت خویش را بازیابد و ضمن پذیرش اندیشه هایی متفاوت با آنچه پیش از آن داشت، فعالانه به واکاوی انگاره های بیگانه بپردازد و آن را در مجرای فرهنگ عرفی خویش بازتعریف نماید. در این مورد می توان با رویکردی تاریخی به گذشته جامعه ایران، به فنای فرهنگ مغول در فرهنگ متعالی ایران اسلامی در سده های پیشین اشاره کرد. پر واضح است که در این مسیر، جوامع بی هویت، گزیری جز هضم در فرهنگ برتر ندارند.دیگر کارکردهای هویت را باید در انباشت سرمایه های درونی و بیرونی جوامع جستجو کرد. جامعه ای که هویت دارد در سیر شاهراه دانش و نیل به استوانه های پیشرفت علمی، گامهای بلندی خواهد برداشت. هر فردی از جامعه باهویت جز به این نمی اندیشد که تمام توان خود را مصروف خدمت رسانی به جامعه، تاریخ و تمدن زیستگاه خویش سازد. البته در این مسیر سایر جوامع نیز از این پیشرفت سترگ بی بهره نخواهند ماند؛ چرا که در سازوکار تبادلات جاری میان جوامع، هیچ اندیشه ای بیگانه نیست. در یک جامعه باهویت، هر فردی که در آسمان پالوده هویت نفس می کشد، به جامعه خویش که این هویت عالی را به او عطا کرده است، احساس دین می کند.
بنابر این خود را با جامعه ای که در آن رشد کرده و برای وی شخصیت به ارمغان آورده است، بازمی یابد و خویشتن خویش را جز در مجموعه به هم پیوسته جامعه تصور نمی نماید؛ از این رو به خدمت جامعه درمی آید و آوازه ای فراتر از آوازه جامعه خود نمی خواهد. در سرنوشتی که برای جوامع دارای هویت تصویر شد، جوامعی نیز هستند که در مسیر یافتن هویتی ناب از هرگونه تلاشی دریغ نموده و نه تنها به هویت حقیقی خویش دست نمی یابند، بلکه هویت واقعی و جاری خود را نیز از کف می نهند. در این جوامع، افراد، تافته جدا بافته از جامعه می گردند. هر کس به مسیری می رود و تنها خود را می نگرد، نه دیگران را و نه جامعه را. در چنین شرایطی است که جامعه در گرداب «هویت آشفته» گرفتار می شود؛ در بازار تبادل اندیشه ها و فرهنگها به چهره ای منفعل تبدیل می گردد و بیش از آنکه بر سایرین تاثیر گذارد، از دیگران تاثیر می پذیرد. احیانا در سویدای شکوه تاریخی خویش که دیگر اثری از آن باقی نمانده است، به خوابی جاهلانه فرومی رود و به آینده ای می اندیشد که فرسنگها با او فاصله دارد. در نتیجه نرد تجارت فرهنگی را می بازد و عاقبت متلاشی می شود.
نوشتار کنونی، دستاورد اندیشیدن در مورد هویت ایرانی است. این اندیشیدن، از منظر نظریه ی سیستمهای پیچیده، و به طور مشخص از دیدگاه نظریه ی منشها و نظریه ی قدرت – یعنی دو چارچوب نظری نگارنده برای فهم نظام اجتماعی- انجام خواهد پذیرفت. زمانه ی امروزین، -مانند مقاطعی بسیار پرشمار در تاریخ گذشته ی ایران زمین،- با فشارِ زورآورِ نیاز به بازتعریف هویت مشخص می شود. از این روست که گمانه زنی در مورد هویت جدید ایرانی، و نقدِ هویتِ کنونی، نقل محافل است. از دید من این گمانه زنی ها، به دلیل متکی نبودن به یک چارچوب نظری مشخص و منسجم، سردرگم و مبهم هستند، و به سطح گفتمانهای عامیانه ای فروکاسته شده اند که جز ابراز رضایت یا انزجار از هویت کنونی محتوایی ندارند. به بیان دیگر، فکر می کنم بازتعریف هویت ایرانی، که ضرورتِ غیرقابل چشم پوشی زمانه ی ماست، تنها زمانی ممکن خواهد شد که بتوانیم با پشتوانه ی نظریه ای نیرومند و روزآمد هویت ایرانی را در چشم انداز تاریخی اش بفهمیم، و خواستهایی کلان را در همین منظر طرح نماییم. بدبختانه چنین می نماید که قابلیت نظری چنین کاری، و اراده ی مشترک برای دستیابی به چنین تفاهمی در حال حاضر وجود ندارد. از این رو، هدف این نوشتار به دست دادن کاربستی از نظریه ی قدرت و نظریه ی منشهاست، که بتواند زیربنای نظری مناسبی را برای هدف یاد شده به دست دهد. در حال حاضر، تقریبا تمام تلاشهای نظری و پژوهش های جاری در باب هویت ایرانی را می توان با برچسب ساختارگرا مشخص ساخت. چنین تعریفهایی، در مرز جدی ترین کارهای نظری امروزین در مورد هویت ایرانی قرار دارند. روش شناسی مشترک حاکم بر تمام این آثار، آن است که هویت را بر مبنای سیاهه ای از شباهتها و تفاوتها بازشناسی کنند. به این ترتیب، این نکته که مثلا زبان فارسی در دورانی طولانی از تاریخ ایران حضور داشته است، یا این که عنصری نژادی مانند آریایی ها در سازماندهی این تمدن نقشی کلیدی ایفا کرده اند، به عنوان مبنایی برای تعریف هویت ایرانی در نظر گرفته می شود. به همین ترتیب، گاه بر نقاط تمایز تمدن ایرانی و سایر تمدنها تاکید می شود، و مثلا این نکته بیان می شود که تمدن ایرانی به دلیل توجه به آسمانها و نگاه اشراقی، با تمدن مادی گرای هلنی – که دنباله اش به غلط مدرنیته دانسته می-شود- متفاوت است.
از این رو، رویکرد رایج کنونی آن است که هویت ایرانی با به دست دادن سیاهه ای از شباهتهای درونی یا تفاوتها با بیرون فهمیده شود. چالشها و کشمکشهای نظری حاکم بر این شیوه از نگریستنِ هویت، خواه ناخواه تا حدودی به روشِ یاد شده باز می گردد. همواره می توان در مورد هر ویژگی مشترک، گسستهایی را در تاریخ نشان داد، و شرایطی را فرا یاد آورد که در آن ویژگی یاد شده غایب بوده است. به همین شکل، در مورد وجوه افتراق تمدن ایرانی و سایر تمدنها، همواره می توان به رگه هایی گاه تنومند اشاره کرد که تمایز زیاد شده را زیر پا می گذاشته-اند. به عنوان مثال، یکی از مواردی که به عنوان وجه مشترک "ایرانی ها" در طول تاریخ پیشنهاد شده، زبان فارسی و ادبیاتِ – به ویژه شاعرانه ی- آفریده شده در این زمینه است. برای نقد این عنصر، به سادگی می توان به فارسی زبان نبودنِ طبقه ی حاکم بر ایران در طول هزار سال گذشته، یا چند زبانی بودن قلمرو ایران زمین اشاره کرد. و این نقد را مطرح کرد که با تاکید بر محوریت زبان فارسی این حقیقت نادیده انگاشته می شود که بخش عمده ی ادبیات و فرهنگ کتبی دو زبانِ تازی و ترکی نیز در زمینه ی ایران زمین و توسط کسانی که خود را ایرانی می-دانسته اند صورتبندی و تدوین شده است. متغیری افتراقی مانند دین مدار بودن ایرانیان، یا توجهشان به امور فرارونده و استعلایی را نیز می توان با این شاهد نقد کرد که در همین تمدن جنگهای دینی به معنای واقعی کلمه رخ نداده است، و برخی از عملگراترین نوابغ – مانند ابن سینا و ابن هیثم- نیز ظهور کرده اند، و عنصری کاملا مادی و زمینی – مانند بازرگانی در تکامل فرهنگ آن بیشترین نقش را ایفا کرده است.
چنین می اندیشم که ایراد تعریف های ساختارگرا، به موارد اشتراک یا تفاوتی که بدان اشاره می کنند نیست، که در اصلِ روش ایشان است. تاریخ ایران زمین به قدری طولانی، و تنشهای وارد آمده بر جامعه ی ایرانی چندان پیچیده و گوناگون بوده است، که چشمداشتِ هویتی ساده و سرراست، با مرزهایی مستقر و پایدار –مانند آنچه مثلا در هویت ژاپنی دیده می شود،- در مورد آن غیر واقع بینانه است. از این رو، در این نوشتار در پی به دست دادن تاریخی از دگرگونی و تکامل هویت ایرانی هستم، که آن را همچون نظامی تکاملی و پویا تفسیر نماید. همچنین این هویت را به صورت زنجیره ای از پاسخ های موفق یا ناموفق نسبت به تنشهایی جامعه شناختی مورد تحلیل قرار خواهم داد. در این میان به متغیرهای تعریف کننده ی اشتراکهای درونی یا تفاوتها با بیرون به یک اندازه توجه خواهم کرد، و گسستها را به همان اندازه مورد تاکید قرار خواهم داد که پیوستگی ها را.
این رویکرد را به دو دلیل در پیش خواهم گرفت. نخست آن که اصولا تاکید بر شباهتها یا اختلافها، و تمرکز بر ویژگیهای منسجم سازنده ی درون یا حصر کننده ی بیرون را به تنهایی درک نمی کنم و به لحاظ منطقی باور به یکی از این دو عنصر را بدون قطب مقابلش نادرست و تقریبا بی معنا می دانم. دیگر آن که برای هویت شأنی سیال و پویا و تکامل یابنده قایل هستم که خواه ناخواه تاریخ دگرگونی خویش را در قالب انباشتی از گسستها و پیوستگی ها تعریف می کند.
منابع تحقیق :
1- وکیلی ، شروین ، جامعه شناسی تاریخی هویت ایرانی ، مجله جامعه شناسی ایران
2- حاجیان ، ابراهیم ، جامعه شناسی هویت ایرانی ، انتشارات مجمع تشخیص مصلحت نظام
3- شایگان ، داریوش ، آسیا در بربر غرب ، انتشارات باغ آینه ، تهران 1371
4- شایگان ، داریوش ، افسون زدگی جدید : هویت چهل تکه و تفسیر سیار ، نشر پژوهش درزان روز ، تهران 1347
5- کاجی ، حسین ، کیستی از نگاه روشنفکران ایرانی ، روزنه ، 1378
6- کاستلز ، مانوئل ، عصر اطلاعات : قدرت ، جامعه و فرهنگ قدرت هویت ، حسن چاووشیان ، جلد دوم ، طرح نو ، تهران ، 1384
7- مسکوب ، شاهرخ ، هویت ایرانی و زبان فارسی ، درزان ، تهران 1379