سكاندارى اسلام پس از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)

نويسنده:علامه سيد محمدحسين فضل‏اللَّه
مترجم: عباس سيدميرجمكرانى

اشاره: علامه سيّد محمدحسين فضل‏اللَّه، روحانى برجسته لبنانى كه در ايران بيشتر به عنوان يك چهره سياسى شناخته شده است، هر هفته جلسه سخنرانى و گفت و گو در دمشق برگزار مى‏كند و به پرسشهاى اعتقادى، فقهى، تربيتى، و ساير موضوعات مبتلا به مسلمانان پاسخ مى‏گويد. آنچه كه در ذيل آمده است برگردان يكى از سخنرانيهاى علامه فضل‏اللَّه است كه به مناسبت روز غدير ايراد شده است. اين سخنرانى از نشريه »الفكر و الثقافة« انتخاب شده است. با هم مى‏خوانيم.
روز غدير سرفصل نوينى در حيات اسلام است. در اين روز، رهبرى جهان اسلام بعد از رحلت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مشخص شد. رهبرى كه ادامه دهنده راه و روش رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، است و مسلمانان را از موانع دست و پاگير داخلى و خطرات خارجى نجات مى‏دهد. بديهى است امكان هدايت اسلام بعد از رحلت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بايد توسط فردى به دست گرفته شود كه با تمام وجود اسلام را درك كرده و بتواند با اقدامات دينى و قانونى خود، ديدگاه يكسانى از اسلام ارائه كند. اين كار از تشتت فكرى مسلمانان جلوگيرى مى‏كند. بنابراين رهبرى جهان اسلام پس از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بايد توسط كسى به عهده گرفته شود كه آشنايى كامل و بدون خطا از اسلام داشته باشد. در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد زندگى پيامبر اسلام، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، سراسر، مملو از جنگها و بحرانهاى داخلى بود. در اين مدت، بيشتر مفاهيم اسلامى بخوبى روشن نشده و احكامى كه بايد مسلمانان آنها را انجام دهند، بر زمين مانده بود. البته ما منكر اخلاص اصحاب پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، نيستيم. آنان در برابر سختيهاى بسيار در مكه ايستادگى كردند، و بشدت با آتش‏افروزان و جنگ‏طلبها به مقابله برخاستند. لذا ملاحظه مى‏كنيم كه خداوند در قرآن كريم مى‏فرمايد:
محمد رسول‏اللَّه و الّذين معه أشدّاءف على الكفّار و رحماء بينهم تراهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلاً من اللَّه و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السجود.1
به هر حال پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، (در زمان حيات خود) فرصت نيافت تا فرهنگ و معنويت اسلامى را به طور عميق در وجود تك‏تك مسلمانان نهادينه كند. لذا رهبرى مسلمانان پس از پيامبر، بايد توسط فردى صورت گيرد كه بتواند اسلام را گسترش دهد و آن را در وجود فرد فرد مسلمين نهادينه كند.
از اين رو است كه مسأله غدير يكى از اساسى‏ترين مسائل حياتى اسلام است. بخصوص اينكه، بيشتر راويان احاديث درباره آيه شريفه:
يا أيّها الرسول بلّغ ما افنزل اليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس.2
گفته‏اند: »اين آيه شريفه هنگامى نازل شد كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، (در آخرين حج خود) به محلى به نام غديرخم رسيده بود.« بعضى مفسران نيز گفته‏اند: »شأن نزول اين آيه براى معرفى كردن حضرت على، عليه‏السلام، به عنوان جانشين پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، نيست، بلكه براى بيان مطلب ديگرى نازل شده است. اين مفسران تاكنون نتوانسته‏اند بين ماهيت آيه شريفه فوق و آنچه كه به آن معتقدند، توازنى برقرار سازند. زيرا آيه مذكور در اوائل بعثت حضرت ختمى مرتبت نازل نشده تا اينكه گفته شود پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، امر به انذار و تبليغ شده است. رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در آن زمان هر حكم و مسأله‏اى كه به او وحى مى‏شد، بدون هيچ ترس و واهمه‏اى به مردم اطلاع مى‏داد و در اين كار راسخ و استوار بود. »قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر«3
پيامبر در ابلاغ رسالتش، ملاحظه هيچ عكس‏العملى را نمى‏كرد. براى اينكه آن حضرت در حال بنيانگذارى انديشه، معنويت و راه روشن الهى در ميان مردم بود. لذا عكس‏العملهاى منفى برايش قابل پيش‏بينى بود. به هر حال، رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از برخوردهاى منفى ناراحت مى‏شد. ولى اين ناراحتيها به خاطر خودش نبود. بلكه به خاطر مردم بود. چرا كه آنان در قلب آن حضرت جاى داشتند.
در اينجا روشن مى‏شود كه آيه شريفه ذيل بر مطلب مهم ديگرى تأكيد دارد. »و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من النّاس« اين مطلب، چيزى جز ولايت حضرت اميرالمؤمنين على، عليه‏السلام، نيست. البته در اين مسأله بسيار جدل شده است. وقتى كه پيامبر با اين گفتار ابلاغ رسالت كرد: »آيا من از مؤمنين بر خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بلى. فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم (از اين) پس على مولاى اوست.« سپس اين آيه نازل4 شد »اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً« تا اين روز، شكاف رهبرى پس5 از پيامبر در اسلام وجود داشت. وقتى كه اين شكاف از بين رفت، ساختار دين تكميل شد. خداوند راضى شد كه اسلام آئين تمام جهانيان باشد.
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود، چطور مى‏توان رويگردانى برخى اصحاب را از ولايت على، عليه‏السلام، تفسير كرد؟ چگونه مى‏توانيم اين مطلب را توجيه كنيم، وقتى كه رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، به ملكوت اعلا رحلت فرمود، انصار به مهاجرين گفتند: »از ما اميرى و از شما هم اميرى.«؟ چرا برخى از اصحاب6 پيامبر در بيعت كردن با خليفه اول هيچ‏گونه مشورتى با ديگر مسلمانان (ساكن در اقصى نقاط حكومت اسلامى) نكردند و بدون هيچ ترس و واهمه‏اى و بارى به هر جهت با ابوبكر بيعت كردند؟ چطور در آنجا (سقيفه بنى ساعده) هيچ كس با اين كار مخالفت نكرد و نگفت كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، فرموده هر كس كه من مولاى اويم از اين پس على مولاى اوست؟ مرحوم سيد شريف‏الدين، اين موضوع را چنين توجيه كرده است:
ذهنيت مسلمانان آن عصر به جز برخى از آنان عميق و ژرف‏انديش نبود، لذا وقتى كه بيعت مى‏كردند به آن وفادار بودند. به هر حال از آنجايى كه رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بصراحت و روشنى سخن مى‏گفت شايد آنان منظور پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از »من كنت مولاه فهذا على مولاه« بخوبى فهميده بودند. اما آنچه كه اتفاق افتاد برخلاف اراده پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، بود.
بنابراين ملاحظه مى‏كنيم پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از اين ذهنيت توده مردم (كوتاه‏بينى آنان) اندوهناك بود. لذا فرمود براى من قلم و كتف (كاغذ) بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد.
پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مانند ساير افراد نبود كه هنگام احتضار به هذيان‏گويى مبتلا شود. بلكه آن حضرت، در بالاترين درجه عقل و اراده و هوشيارى قرار داشت. قبل از اين ماجرا، هيچ يك از اصحاب پيامبر خبر از هذيان‏گويى آن حضرت در حالت بيمارى نداده است. اصولاً پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، با تمام وجودش با اصحابش زندگى و با آنان گفت و گو مى‏كرد. لذا وقتى كه مى‏فرمايد: »براى من قلم و كتفى (كاغذ) بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد« منظور آن حضرت اين نبود مطلبى بنويسد كه جانشين قرآن شود. چرا كه قرآن نورى است كه با گوشت و پوست و خون آن حضرت آميخته شده است. بنابراين مسأله در اينجا چيز ديگرى است كه بسيار مورد توجه و اهتمام رسول خداست. به طورى كه وى را ناگزير كرد، در اين مورد تأكيد فرمايد تا در آينده كسى با كلمات آن حضرت بازى نكند. حال اين سؤال مطرح مى‏شود، چرا خليفه دوم گفت: »كتاب خدا براى ما كافى است«؟ آيا پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مى‏خواسته بگويد كتاب خدا ناقص است؟ معناى »حسبنا كتاب‏اللَّه« چيست؟ در حالى كه خداوند مى‏فرمايد:
ما آتاكم الرسول فخدوه و مانهاكم عنه فانتهوا.7
در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه سنت رسول اكرم، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، شارح و مكمل كتاب خداست. پس چرا خليفه دوم گفت: »حسبنا كتاب‏اللَّه«؟ بعد هم، مدعى هذيان گفتن پيامبر شد؟ در صورتى كه رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، در سراسر زندگى پربركت‏شان حتى در حالت بيمارى، هيچ‏گاه هذيان نگفته است. با توجه به اينكه نبوت در سراسر زندگى رسول خدا، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، تداوم دارد، لذا امكان ندارد كه پيامبر اسلام در حالت هذيان‏گويى مسلمانان را مورد خطاب خود قرار دهد و آنان را به انجام كارى فرمان دهد كه به ادامه رسالتش مربوط باشد. مضافاً اينكه تمام مسلمانان معتقدند پيامبر، عظيم‏الشأن اسلام مصون از هرگونه خطا و اشتباه است. حقيقت اين است كه به پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، اجازه ندادند كه مسأله خلافت را به طور كامل روشن سازد و با نوشتار خود بر جانشينى حضرت على، عليه‏السلام، مهر تأييد بزند. البته رسول اكرم مسأله ولايت و جانشينى حضرت على، عليه‏السلام، را به مناسبتهاى مختلف بيان فرموده بودند.
به هر حال وقتى كه چند نفرى براى آن حضرت قلم و كتف (كاغذ) آوردند، در اين موقع اختلاف به وجود آمد (آن گروهى كه با خليفه دوم همگام بودند) اجازه ندادند كه پيامبر با نوشتار خود، على، عليه‏السلام، را به عنوان جانشين خويش معرفى فرمايد. از طرف ديگر ملاحظه مى‏كنيم پيامبر اسلام قبلاً به بزرگان و اصحاب خود دستور داده بود كه با لشكر »اسامه« به سمت روم حركت كنند. اما آنان با دستور پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، مخالفت كردند و با لشكريان اسامه همراه نشدند.
سؤال ديگر اين است كه معنى سخن [خليفه دوم كه گفت] »پيامبر نمرده است« چيست؟ در جواب مى‏توان گفت: معناى اين سخن چيزى جز اين نيست كه افرادى كه در آن مجلس حضور نداشتند (با اطلاع يافتن از آن حادثه ناگوار فرصت يابند) تا در آن مجلس شركت كنند و مسأله خلافت را آن طورى كه (مخالفان خلافت حضرت على، عليه‏السلام، مى‏خواهند) به سرانجام برساند.
وقتى كه مى‏خواهيم قرائت نوينى از تاريخ اسلام داشته باشيم، بايد از مسئله غدير تحليل منتقدانه به عمل آوريم. البته بدون اينكه به قداست شخصيتهاى تاريخى آن لطمه‏اى وارد كنيم.
بعضى‏ها درباره خطبه شقشقيه حضرت على، عليه‏السلام، كه سيد رضى، رحمةاللَّه‏عليه، در نهج‏البلاغه آورده است سؤالاتى را مطرح كرده‏اند. در پاسخ به اين گروه مى‏توان گفت: روش حضرت على، عليه‏السلام، در ايراد خطبه با روش سيد رضى، رحمةاللَّه‏عليه، فرق مى‏كند. مضافاً به اينكه خطبه مذكور را راويان متعددى در صدها سال پيش از سيد رضى، رحمةاللَّه‏عليه، نقل كرده‏اند. حضرت على، عليه‏السلام، در اين خطبه درباره حقش مى‏فرمايد:
جايگاه من براى خلافت از جهت كمالات علمى و عملى، مانند قطب وسط آسيا است. علوم و معارف از سرچشمه من، مانند سيل سرازير مى‏شود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج من نمى‏رسد.8
تا جايى كه مى‏فرمايد:
جاى بسى شگفتى است كه او در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مى‏نمود ولى چند روز از عمرش مانده خلافت را براى ديگرى وصيت كرد. اين دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود قسمت كردند.9
يعنى هر كدام از اين دو نفر، سينه‏اى را گرفته بودند تا شيرى از آن بخورند. منظور حضرت على، عليه‏السلام، از اين مثال آن است كه آنان براى به دست گرفتن خلافت، با يكديگر همداستان شده و تلاش مى‏كردند هر فرياد حق‏طلبى را سركوب كنند. جو سياسى نيز به همين سمت و سو سوق پيدا كرده بود. در آن زمان حضرت على، عليه‏السلام، از هر كس آگاه‏تر بود كه جامعه اسلامى آن روز به او اجازه نمى‏داد كه براى احقاق حقش دست به شمشير برد. چرا كه اين كار باعث ايجاد شكاف در صفوف مسلمانان مى‏شد. لذا حضرت على، عليه‏السلام، فرمود:
صبر كردم در حالى كه در چشمانم خاشاك و غبار و در گلويم استخوان گرفته بود10.
وقتى كه ابوسفيان همراه عباس براى بيعت كردن با آن حضرت آمدند، حضرت على، عليه‏السلام، با آنان بيعت نكرد و ايشان را نسبت به فتنه‏هايى كه از اين مسأله برپا خواهد شد، آگاه ساخت. مضافاً به اينكه شرايط زمان و مكان اجازه چنين كارى را به آن حضرت نمى‏داد. چرا كه انجام رسالت الهى، شرايط خاصى دارد كه در جهان خارج بايد محقق شود تا انسان بتواند از عهده مأموريت الهى كه بر دوش او نهاده شده است سربلند بيرون بيايد. بنابراين اگر در جهان خارج موانع زيادى در راه انجام رسالت الهى وجود داشته باشد ممكن است اين مأموريت الهى با شكست مواجه شود و فقط اسمى از آن رسالت الهى باقى بماند. لذا صاحب اين رسالت پس از پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، براى باقى ماندن دين رسول خدا ناگزير شد كه خود را فدا كند.
بنابراين حضرت على، عليه‏السلام، با آن همه علم و دانش و برخوردارى از عقلى روشن و روحى باز به خاطر حفظ اسلام از خواسته بر حق خود دست كشيد و ديگران بر مسند خلافت تكيه زدند كه نه علم او را داشتند و نه آگاهى و مهارت او را. خلافت بعد از رحلت پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، توسط انصار براساس نظام عشيره‏اى مطرح شد (از ما اميرى و از شما نيز اميرى) اين مسأله مربوط به معيارهاى انتخاب رهبرى جامعه و در چارچوب خطوط عرفى اسلامى نيز نبوده است.
تحقيقاتى كه درباره اين موضوع (خلافت) انجام داده‏ام نشان مى‏دهد كه مردم آن روز طرح فرهنگى و روشمند اسلامى نداشتند. مسأله در نظر آنان اين بود كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، از دنيا رفته و ما بايد براى رهبرى جامعه فردى را تعيين كنيم حال هر طورى كه بود، بود. بايد گفت: مسأله اين نيست كه راه و روشى به فردى تحميل شده باشد. موضوع اين است كه فرد راه و روشى تحميل كند. به همين خاطر است امام على، عليه‏السلام، مى‏فرمايد:
عمر راه خود را پيمود (و پيش از تهى كردن جامه) امر خلافت را در جماعتى قرار داد كه مرا يكى از آنها گمان نمود. پس بارخدايا از تو يارى مى‏طلبم براى شورايى كه تشكيل شد و مشورتى كه نمودند چگونه مردم مرا با (ابوبكر و عمر) مساوى دانسته و درباره من شك و ترديد نمودند تا جايى كه با اين اشخاص (پنج نفر اهل شورا كه عمر براى تعيين خلافت پس از خود تشكيل داده بود) همرديف شده‏ام.11
حال، چه معيارى براى جداسازى اين افراد از يكديگر وجود دارد؟ آنان چه علم و آگاهى دارند؟ فرهنگشان چيست؟ جهادشان چه مى‏باشد؟ چه نزديكى روحى و فكرى با رسول خدا دارند؟
هنگامى كه اين مسأله را از ديدگاه علمى بررسى مى‏كنيم، درستى گفتار امام صادق، عليه‏السلام، را درمى‏يابيم كه فرمود: »على، عليه‏السلام، فرمود: من كجا و آنان كجا!؟« آن زمانى كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، حضرت على را براى جانشينى خود آماده مى‏كرد و مسائلى به آن حضرت مى‏آموخت كه هيچ كس نسبت به آنها آگاهى نداشت، مردم در همان زمان شنيده بودند كه پيامبر، صلّى‏اللَّه‏عليه‏وآله، درباره حضرت على، عليه‏السلام، فرمود: »من شهر علم هستم و على دروازه آن« و »على با حق است و حق با12 على« و »هر كس من مولاى اويم پس13 اين على مولاى اوست« و »ياعلى! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى جز اينكه بعد از من هيچ پيامبرى نخواهد بود« خداوند14 متعال مى‏فرمايد:
إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً.15
و نيز مى‏فرمايد:
همچنين مى‏فرمايد:
بنابراين على، عليه‏السلام، براى خودش ناراحت نمى‏شد بلكه اندوه او براى اسلام بود. آن حضرت در آخر خطبه شقشقيه مى‏فرمايد:
پس مردى از آنها از حسد و كينه‏اى كه داشت، دست از حق شسته به راه باطل قدم نهاد (مراد سعدبن ابى وقاص، كه پس از قتل عثمان هم با آن حضرت بيعت ننمود) مرد ديگرى به دليل دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد (مراد عبدالرحمان بن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود) و همچنين دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از رذالت و پستى) موهن و زشت است نام ايشان برده شود.18
وقتى كه حضرت اميرالمؤمنين به خلافت رسيد مين‏هاى دسيسه و توطئه بر سر راه آن حضرت كاشته شده بود. حضرت على، عليه‏السلام، در اين زمينه مى‏فرمايد:
چون بيعت‏شان را قبول و به امر خلافت مشغول گشتم، جمعى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت مرا شكستند و گروهى از زير بار بيعتم خارج شدند. بعضى (معاويه و ديگر كسان) از اطاعت خداى بيرون رفتند. گويا مخالفان نشنيده‏اند كه خداوند مى‏فرمايد: »تلك الدّار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوّاً فى الأرض و لا فساداً و العاقبة للمتقين.«19
سوگند به خدا آنان اين آيه را شنيده و حفظ كرده‏اند ليكن دنيا در چشمهاى ايشان آراسته و زينت آن، آنان را فريفته است.20
پس امام بر موضع قبلى خود تأكيد كرد و فرمود:
سوگند به خدايى كه ميان دانه را شكافت و انسان را خلق نمود، اگر حاضر نمى‏شدند آن جمعيت بسيار (براى بيعت با من) و يارى نمى‏دادند كه حجت تمام شود و نبود عهدى كه خداوند از علما و دانايان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از راه ستم)، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مى‏انداختم و آب مى‏دادم آخر خلافت را به كاسه اول آن (چنانكه پيش از اين بر اين كار اقدام ننمودم، اكنون هم كنار مى‏رفتم و امر خلافت را رها كرده مردم را به ضلالت وامى‏گذاشتم. زيرا كه فهميده‏ايد اين دنياى شما نزد من خوارتر از عطسه بز ماده است.21
حال اين سؤال مطرح مى‏شود از كجا ما الگو بگيريم؟ در جواب مى‏توان گفت: در بين كسانى كه بر مسند خلافت تكيه زده‏اند. فقط حضرت على، عليه‏السلام، است كه طى قرون متمادى ثروت فرهنگى بزرگى را براى ما به ارث گذاشته، به طورى كه موجب گسترش اسلام شده است. لذا شيعه على بودن يعنى پيروى كردن از آن حضرت، متعهد بودن به وحدت امت اسلامى، به طورى كه اگر خطرى جهان اسلام را تهديد كرد بايد آماده دفاع از آن باشيم.
حضرت على، عليه‏السلام، قلبش سرشار از دوستى به مردم بود. حتى با آنانى كه اختلاف داشت (نه افرادى كه دشمن خدا و رسولش بودند) به هر حال مصيبتى كه به حضرت على، عليه‏السلام، وارد شد تاكنون به هيچ كس ديگرى وارد نشده است. دوستان! ما بايد تحقيقى واقعگرا درباره زندگى حضرت على، عليه‏السلام، به عمل بياوريم و ملاحظه كنيم كه سعه صدر آن امام در برخورد با مشكلات چگونه بود؟ توانايى صبرش چطور بود؟ چگونه مسئوليت خطير اسلام را به دوش مى‏كشيد؟ چطور مسئوليت مسلمانان در عقل و روحش نفوذ كرده بود؟ آيا تنها جشن گرفتن روز غدير كافى است؟ من نمى‏خواهم كسى را مجبور سازم كه روز غدير آن طورى كه سزاوار است جشن نگيرد. چرا كه غدير يك سرمايه فرهنگى و معنوى است و لذا علما و انديشمندان، فرهنگيان و ادبا به خاطر اين چنين روزى بايد تحقيقاتشان را در راستاى آنچه كه على، عليه‏السلام، به جاى گذارده انجام دهند تا آن حضرت در مسائل عقيدتى، اسلامى، سياسى و اجتماعى ميان مسلمانان جايگاه حقيقى خود را بازيابد. اين‏گونه تحقيقات موجب مى‏شود تا شخصيت على، عليه‏السلام، در انديشه، قلب و زندگى ما نفوذ پيدا كند. در اين صورت است كه على، عليه‏السلام، همواره در نزد ما همانند نبض جامعه عمل خواهد كرد. فكر و انديشه على است كه مرزهاى زمان را درمى‏نوردد.
دوستان! گرايش ما به حضرت على، عليه‏السلام، مسئوليت سنگينى بر دوش ما نهاده است لذا بايد عملكرد خود را با آن حضرت مقايسه كنيم. ما بايد در سراسر زندگى خود با تمام وجود با على، عليه‏السلام، زندگى كنيم. براى اينكه در زندگى على، عليه‏السلام، خدا در قلب، عقل و سراسر حياتش حضور داشت. پس بيائيد به سوى على، عليه‏السلام، حركت كنيم تا حقيقت او را دريابيم. چرا كه حضرت على، عليه‏السلام، در تاريخ محدود نمى‏شود.

پى‏نوشتها
1. سوره فتح (48)، آيه 29.
2. سوره مائده (5)، آيه 67.
3. سوره كهف (18)، آيه 29.
4. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج33، باب 20، ص266، ح534.
5. سوره مائده (5)، آيه 3.
6. مجلسى، محمدباقر، همان، ج28، ب4، ص220، ح9.
7. سوره حشر (59)، آيه 7.
8. نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، خطبه سوم.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. مجلسى، محمدباقر، همان، ج10، ب8، ص120، ح1.
13. همان، ج10، ب26، ص226، ح12.
14. همان، ج2، ب29، ص226، ح3.
15. سوره احزاب (33)، آيه 33.
16. سوره مائده (5)، آيه 55.
17. سوره بقره (2)، آيه 207.
18. نهج‏البلاغه، فيض‏الاسلام، خطبه 3.
19. سوره قصص (28)، آيه 83.
20. همان، آيه 18.
21. همان.

 


منبع: ماهنامه موعود شماره 24