سكاندارى اسلام پس از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
سكاندارى اسلام پس از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
مترجم: عباس سيدميرجمكرانى
اشاره: علامه سيّد محمدحسين فضلاللَّه، روحانى برجسته لبنانى كه در ايران بيشتر به عنوان يك چهره سياسى شناخته شده است، هر هفته جلسه سخنرانى و گفت و گو در دمشق برگزار مىكند و به پرسشهاى اعتقادى، فقهى، تربيتى، و ساير موضوعات مبتلا به مسلمانان پاسخ مىگويد. آنچه كه در ذيل آمده است برگردان يكى از سخنرانيهاى علامه فضلاللَّه است كه به مناسبت روز غدير ايراد شده است. اين سخنرانى از نشريه »الفكر و الثقافة« انتخاب شده است. با هم مىخوانيم.
روز غدير سرفصل نوينى در حيات اسلام است. در اين روز، رهبرى جهان اسلام بعد از رحلت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مشخص شد. رهبرى كه ادامه دهنده راه و روش رسول خدا، صلّىاللَّهعليهوآله، است و مسلمانان را از موانع دست و پاگير داخلى و خطرات خارجى نجات مىدهد. بديهى است امكان هدايت اسلام بعد از رحلت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، بايد توسط فردى به دست گرفته شود كه با تمام وجود اسلام را درك كرده و بتواند با اقدامات دينى و قانونى خود، ديدگاه يكسانى از اسلام ارائه كند. اين كار از تشتت فكرى مسلمانان جلوگيرى مىكند. بنابراين رهبرى جهان اسلام پس از پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، بايد توسط كسى به عهده گرفته شود كه آشنايى كامل و بدون خطا از اسلام داشته باشد. در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد زندگى پيامبر اسلام، صلّىاللَّهعليهوآله، سراسر، مملو از جنگها و بحرانهاى داخلى بود. در اين مدت، بيشتر مفاهيم اسلامى بخوبى روشن نشده و احكامى كه بايد مسلمانان آنها را انجام دهند، بر زمين مانده بود. البته ما منكر اخلاص اصحاب پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، نيستيم. آنان در برابر سختيهاى بسيار در مكه ايستادگى كردند، و بشدت با آتشافروزان و جنگطلبها به مقابله برخاستند. لذا ملاحظه مىكنيم كه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد:
محمد رسولاللَّه و الّذين معه أشدّاءف على الكفّار و رحماء بينهم تراهم ركّعاً سجّداً يبتغون فضلاً من اللَّه و رضواناً سيماهم فى وجوههم من أثر السجود.1
به هر حال پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، (در زمان حيات خود) فرصت نيافت تا فرهنگ و معنويت اسلامى را به طور عميق در وجود تكتك مسلمانان نهادينه كند. لذا رهبرى مسلمانان پس از پيامبر، بايد توسط فردى صورت گيرد كه بتواند اسلام را گسترش دهد و آن را در وجود فرد فرد مسلمين نهادينه كند.
از اين رو است كه مسأله غدير يكى از اساسىترين مسائل حياتى اسلام است. بخصوص اينكه، بيشتر راويان احاديث درباره آيه شريفه:
يا أيّها الرسول بلّغ ما افنزل اليك من ربّك و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من الناس.2
گفتهاند: »اين آيه شريفه هنگامى نازل شد كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، (در آخرين حج خود) به محلى به نام غديرخم رسيده بود.« بعضى مفسران نيز گفتهاند: »شأن نزول اين آيه براى معرفى كردن حضرت على، عليهالسلام، به عنوان جانشين پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، نيست، بلكه براى بيان مطلب ديگرى نازل شده است. اين مفسران تاكنون نتوانستهاند بين ماهيت آيه شريفه فوق و آنچه كه به آن معتقدند، توازنى برقرار سازند. زيرا آيه مذكور در اوائل بعثت حضرت ختمى مرتبت نازل نشده تا اينكه گفته شود پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، امر به انذار و تبليغ شده است. رسول خدا، صلّىاللَّهعليهوآله، در آن زمان هر حكم و مسألهاى كه به او وحى مىشد، بدون هيچ ترس و واهمهاى به مردم اطلاع مىداد و در اين كار راسخ و استوار بود. »قل الحق من ربّكم فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر«3
پيامبر در ابلاغ رسالتش، ملاحظه هيچ عكسالعملى را نمىكرد. براى اينكه آن حضرت در حال بنيانگذارى انديشه، معنويت و راه روشن الهى در ميان مردم بود. لذا عكسالعملهاى منفى برايش قابل پيشبينى بود. به هر حال، رسول خدا، صلّىاللَّهعليهوآله، از برخوردهاى منفى ناراحت مىشد. ولى اين ناراحتيها به خاطر خودش نبود. بلكه به خاطر مردم بود. چرا كه آنان در قلب آن حضرت جاى داشتند.
در اينجا روشن مىشود كه آيه شريفه ذيل بر مطلب مهم ديگرى تأكيد دارد. »و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته و اللَّه يعصمك من النّاس« اين مطلب، چيزى جز ولايت حضرت اميرالمؤمنين على، عليهالسلام، نيست. البته در اين مسأله بسيار جدل شده است. وقتى كه پيامبر با اين گفتار ابلاغ رسالت كرد: »آيا من از مؤمنين بر خودشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: بلى. فرمود: هر كس كه من مولاى او هستم (از اين) پس على مولاى اوست.« سپس اين آيه نازل4 شد »اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الإسلام ديناً« تا اين روز، شكاف رهبرى پس5 از پيامبر در اسلام وجود داشت. وقتى كه اين شكاف از بين رفت، ساختار دين تكميل شد. خداوند راضى شد كه اسلام آئين تمام جهانيان باشد.
در اينجا ممكن است اين سؤال مطرح شود، چطور مىتوان رويگردانى برخى اصحاب را از ولايت على، عليهالسلام، تفسير كرد؟ چگونه مىتوانيم اين مطلب را توجيه كنيم، وقتى كه رسول اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، به ملكوت اعلا رحلت فرمود، انصار به مهاجرين گفتند: »از ما اميرى و از شما هم اميرى.«؟ چرا برخى از اصحاب6 پيامبر در بيعت كردن با خليفه اول هيچگونه مشورتى با ديگر مسلمانان (ساكن در اقصى نقاط حكومت اسلامى) نكردند و بدون هيچ ترس و واهمهاى و بارى به هر جهت با ابوبكر بيعت كردند؟ چطور در آنجا (سقيفه بنى ساعده) هيچ كس با اين كار مخالفت نكرد و نگفت كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، فرموده هر كس كه من مولاى اويم از اين پس على مولاى اوست؟ مرحوم سيد شريفالدين، اين موضوع را چنين توجيه كرده است:
ذهنيت مسلمانان آن عصر به جز برخى از آنان عميق و ژرفانديش نبود، لذا وقتى كه بيعت مىكردند به آن وفادار بودند. به هر حال از آنجايى كه رسول اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، بصراحت و روشنى سخن مىگفت شايد آنان منظور پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، از »من كنت مولاه فهذا على مولاه« بخوبى فهميده بودند. اما آنچه كه اتفاق افتاد برخلاف اراده پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، بود.
بنابراين ملاحظه مىكنيم پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، از اين ذهنيت توده مردم (كوتاهبينى آنان) اندوهناك بود. لذا فرمود براى من قلم و كتف (كاغذ) بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد.
پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مانند ساير افراد نبود كه هنگام احتضار به هذيانگويى مبتلا شود. بلكه آن حضرت، در بالاترين درجه عقل و اراده و هوشيارى قرار داشت. قبل از اين ماجرا، هيچ يك از اصحاب پيامبر خبر از هذيانگويى آن حضرت در حالت بيمارى نداده است. اصولاً پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، با تمام وجودش با اصحابش زندگى و با آنان گفت و گو مىكرد. لذا وقتى كه مىفرمايد: »براى من قلم و كتفى (كاغذ) بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه بعد از من هرگز گمراه نشويد« منظور آن حضرت اين نبود مطلبى بنويسد كه جانشين قرآن شود. چرا كه قرآن نورى است كه با گوشت و پوست و خون آن حضرت آميخته شده است. بنابراين مسأله در اينجا چيز ديگرى است كه بسيار مورد توجه و اهتمام رسول خداست. به طورى كه وى را ناگزير كرد، در اين مورد تأكيد فرمايد تا در آينده كسى با كلمات آن حضرت بازى نكند. حال اين سؤال مطرح مىشود، چرا خليفه دوم گفت: »كتاب خدا براى ما كافى است«؟ آيا پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مىخواسته بگويد كتاب خدا ناقص است؟ معناى »حسبنا كتاباللَّه« چيست؟ در حالى كه خداوند مىفرمايد:
ما آتاكم الرسول فخدوه و مانهاكم عنه فانتهوا.7
در اينجا بايد به اين نكته اشاره كرد كه سنت رسول اكرم، صلّىاللَّهعليهوآله، شارح و مكمل كتاب خداست. پس چرا خليفه دوم گفت: »حسبنا كتاباللَّه«؟ بعد هم، مدعى هذيان گفتن پيامبر شد؟ در صورتى كه رسول خدا، صلّىاللَّهعليهوآله، در سراسر زندگى پربركتشان حتى در حالت بيمارى، هيچگاه هذيان نگفته است. با توجه به اينكه نبوت در سراسر زندگى رسول خدا، صلّىاللَّهعليهوآله، تداوم دارد، لذا امكان ندارد كه پيامبر اسلام در حالت هذيانگويى مسلمانان را مورد خطاب خود قرار دهد و آنان را به انجام كارى فرمان دهد كه به ادامه رسالتش مربوط باشد. مضافاً اينكه تمام مسلمانان معتقدند پيامبر، عظيمالشأن اسلام مصون از هرگونه خطا و اشتباه است. حقيقت اين است كه به پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، اجازه ندادند كه مسأله خلافت را به طور كامل روشن سازد و با نوشتار خود بر جانشينى حضرت على، عليهالسلام، مهر تأييد بزند. البته رسول اكرم مسأله ولايت و جانشينى حضرت على، عليهالسلام، را به مناسبتهاى مختلف بيان فرموده بودند.
به هر حال وقتى كه چند نفرى براى آن حضرت قلم و كتف (كاغذ) آوردند، در اين موقع اختلاف به وجود آمد (آن گروهى كه با خليفه دوم همگام بودند) اجازه ندادند كه پيامبر با نوشتار خود، على، عليهالسلام، را به عنوان جانشين خويش معرفى فرمايد. از طرف ديگر ملاحظه مىكنيم پيامبر اسلام قبلاً به بزرگان و اصحاب خود دستور داده بود كه با لشكر »اسامه« به سمت روم حركت كنند. اما آنان با دستور پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، مخالفت كردند و با لشكريان اسامه همراه نشدند.
سؤال ديگر اين است كه معنى سخن [خليفه دوم كه گفت] »پيامبر نمرده است« چيست؟ در جواب مىتوان گفت: معناى اين سخن چيزى جز اين نيست كه افرادى كه در آن مجلس حضور نداشتند (با اطلاع يافتن از آن حادثه ناگوار فرصت يابند) تا در آن مجلس شركت كنند و مسأله خلافت را آن طورى كه (مخالفان خلافت حضرت على، عليهالسلام، مىخواهند) به سرانجام برساند.
وقتى كه مىخواهيم قرائت نوينى از تاريخ اسلام داشته باشيم، بايد از مسئله غدير تحليل منتقدانه به عمل آوريم. البته بدون اينكه به قداست شخصيتهاى تاريخى آن لطمهاى وارد كنيم.
بعضىها درباره خطبه شقشقيه حضرت على، عليهالسلام، كه سيد رضى، رحمةاللَّهعليه، در نهجالبلاغه آورده است سؤالاتى را مطرح كردهاند. در پاسخ به اين گروه مىتوان گفت: روش حضرت على، عليهالسلام، در ايراد خطبه با روش سيد رضى، رحمةاللَّهعليه، فرق مىكند. مضافاً به اينكه خطبه مذكور را راويان متعددى در صدها سال پيش از سيد رضى، رحمةاللَّهعليه، نقل كردهاند. حضرت على، عليهالسلام، در اين خطبه درباره حقش مىفرمايد:
جايگاه من براى خلافت از جهت كمالات علمى و عملى، مانند قطب وسط آسيا است. علوم و معارف از سرچشمه من، مانند سيل سرازير مىشود، هيچ پرواز كننده در فضاى علم و دانش به اوج من نمىرسد.8
تا جايى كه مىفرمايد:
جاى بسى شگفتى است كه او در زمان حياتش فسخ بيعت مردم را درخواست مىنمود ولى چند روز از عمرش مانده خلافت را براى ديگرى وصيت كرد. اين دو نفر غارتگر، خلافت را مانند دو پستان شتر ميان خود قسمت كردند.9
يعنى هر كدام از اين دو نفر، سينهاى را گرفته بودند تا شيرى از آن بخورند. منظور حضرت على، عليهالسلام، از اين مثال آن است كه آنان براى به دست گرفتن خلافت، با يكديگر همداستان شده و تلاش مىكردند هر فرياد حقطلبى را سركوب كنند. جو سياسى نيز به همين سمت و سو سوق پيدا كرده بود. در آن زمان حضرت على، عليهالسلام، از هر كس آگاهتر بود كه جامعه اسلامى آن روز به او اجازه نمىداد كه براى احقاق حقش دست به شمشير برد. چرا كه اين كار باعث ايجاد شكاف در صفوف مسلمانان مىشد. لذا حضرت على، عليهالسلام، فرمود:
صبر كردم در حالى كه در چشمانم خاشاك و غبار و در گلويم استخوان گرفته بود10.
وقتى كه ابوسفيان همراه عباس براى بيعت كردن با آن حضرت آمدند، حضرت على، عليهالسلام، با آنان بيعت نكرد و ايشان را نسبت به فتنههايى كه از اين مسأله برپا خواهد شد، آگاه ساخت. مضافاً به اينكه شرايط زمان و مكان اجازه چنين كارى را به آن حضرت نمىداد. چرا كه انجام رسالت الهى، شرايط خاصى دارد كه در جهان خارج بايد محقق شود تا انسان بتواند از عهده مأموريت الهى كه بر دوش او نهاده شده است سربلند بيرون بيايد. بنابراين اگر در جهان خارج موانع زيادى در راه انجام رسالت الهى وجود داشته باشد ممكن است اين مأموريت الهى با شكست مواجه شود و فقط اسمى از آن رسالت الهى باقى بماند. لذا صاحب اين رسالت پس از پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، براى باقى ماندن دين رسول خدا ناگزير شد كه خود را فدا كند.
بنابراين حضرت على، عليهالسلام، با آن همه علم و دانش و برخوردارى از عقلى روشن و روحى باز به خاطر حفظ اسلام از خواسته بر حق خود دست كشيد و ديگران بر مسند خلافت تكيه زدند كه نه علم او را داشتند و نه آگاهى و مهارت او را. خلافت بعد از رحلت پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، توسط انصار براساس نظام عشيرهاى مطرح شد (از ما اميرى و از شما نيز اميرى) اين مسأله مربوط به معيارهاى انتخاب رهبرى جامعه و در چارچوب خطوط عرفى اسلامى نيز نبوده است.
تحقيقاتى كه درباره اين موضوع (خلافت) انجام دادهام نشان مىدهد كه مردم آن روز طرح فرهنگى و روشمند اسلامى نداشتند. مسأله در نظر آنان اين بود كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، از دنيا رفته و ما بايد براى رهبرى جامعه فردى را تعيين كنيم حال هر طورى كه بود، بود. بايد گفت: مسأله اين نيست كه راه و روشى به فردى تحميل شده باشد. موضوع اين است كه فرد راه و روشى تحميل كند. به همين خاطر است امام على، عليهالسلام، مىفرمايد:
عمر راه خود را پيمود (و پيش از تهى كردن جامه) امر خلافت را در جماعتى قرار داد كه مرا يكى از آنها گمان نمود. پس بارخدايا از تو يارى مىطلبم براى شورايى كه تشكيل شد و مشورتى كه نمودند چگونه مردم مرا با (ابوبكر و عمر) مساوى دانسته و درباره من شك و ترديد نمودند تا جايى كه با اين اشخاص (پنج نفر اهل شورا كه عمر براى تعيين خلافت پس از خود تشكيل داده بود) همرديف شدهام.11
حال، چه معيارى براى جداسازى اين افراد از يكديگر وجود دارد؟ آنان چه علم و آگاهى دارند؟ فرهنگشان چيست؟ جهادشان چه مىباشد؟ چه نزديكى روحى و فكرى با رسول خدا دارند؟
هنگامى كه اين مسأله را از ديدگاه علمى بررسى مىكنيم، درستى گفتار امام صادق، عليهالسلام، را درمىيابيم كه فرمود: »على، عليهالسلام، فرمود: من كجا و آنان كجا!؟« آن زمانى كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، حضرت على را براى جانشينى خود آماده مىكرد و مسائلى به آن حضرت مىآموخت كه هيچ كس نسبت به آنها آگاهى نداشت، مردم در همان زمان شنيده بودند كه پيامبر، صلّىاللَّهعليهوآله، درباره حضرت على، عليهالسلام، فرمود: »من شهر علم هستم و على دروازه آن« و »على با حق است و حق با12 على« و »هر كس من مولاى اويم پس13 اين على مولاى اوست« و »ياعلى! تو براى من به منزله هارون براى موسى هستى جز اينكه بعد از من هيچ پيامبرى نخواهد بود« خداوند14 متعال مىفرمايد:
إنّما يريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهّركم تطهيراً.15
و نيز مىفرمايد:
همچنين مىفرمايد:
بنابراين على، عليهالسلام، براى خودش ناراحت نمىشد بلكه اندوه او براى اسلام بود. آن حضرت در آخر خطبه شقشقيه مىفرمايد:
پس مردى از آنها از حسد و كينهاى كه داشت، دست از حق شسته به راه باطل قدم نهاد (مراد سعدبن ابى وقاص، كه پس از قتل عثمان هم با آن حضرت بيعت ننمود) مرد ديگرى به دليل دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد (مراد عبدالرحمان بن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود) و همچنين دو نفر ديگر (طلحه و زبير كه از رذالت و پستى) موهن و زشت است نام ايشان برده شود.18
وقتى كه حضرت اميرالمؤمنين به خلافت رسيد مينهاى دسيسه و توطئه بر سر راه آن حضرت كاشته شده بود. حضرت على، عليهالسلام، در اين زمينه مىفرمايد:
چون بيعتشان را قبول و به امر خلافت مشغول گشتم، جمعى (طلحه و زبير و ديگران) بيعت مرا شكستند و گروهى از زير بار بيعتم خارج شدند. بعضى (معاويه و ديگر كسان) از اطاعت خداى بيرون رفتند. گويا مخالفان نشنيدهاند كه خداوند مىفرمايد: »تلك الدّار الاخرة نجعلها للذين لايريدون علوّاً فى الأرض و لا فساداً و العاقبة للمتقين.«19
سوگند به خدا آنان اين آيه را شنيده و حفظ كردهاند ليكن دنيا در چشمهاى ايشان آراسته و زينت آن، آنان را فريفته است.20
پس امام بر موضع قبلى خود تأكيد كرد و فرمود:
سوگند به خدايى كه ميان دانه را شكافت و انسان را خلق نمود، اگر حاضر نمىشدند آن جمعيت بسيار (براى بيعت با من) و يارى نمىدادند كه حجت تمام شود و نبود عهدى كه خداوند از علما و دانايان گرفته تا راضى نشوند بر سيرى ظالم (از ظلم) و گرسنه ماندن مظلوم (از راه ستم)، هر آينه ريسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن مىانداختم و آب مىدادم آخر خلافت را به كاسه اول آن (چنانكه پيش از اين بر اين كار اقدام ننمودم، اكنون هم كنار مىرفتم و امر خلافت را رها كرده مردم را به ضلالت وامىگذاشتم. زيرا كه فهميدهايد اين دنياى شما نزد من خوارتر از عطسه بز ماده است.21
حال اين سؤال مطرح مىشود از كجا ما الگو بگيريم؟ در جواب مىتوان گفت: در بين كسانى كه بر مسند خلافت تكيه زدهاند. فقط حضرت على، عليهالسلام، است كه طى قرون متمادى ثروت فرهنگى بزرگى را براى ما به ارث گذاشته، به طورى كه موجب گسترش اسلام شده است. لذا شيعه على بودن يعنى پيروى كردن از آن حضرت، متعهد بودن به وحدت امت اسلامى، به طورى كه اگر خطرى جهان اسلام را تهديد كرد بايد آماده دفاع از آن باشيم.
حضرت على، عليهالسلام، قلبش سرشار از دوستى به مردم بود. حتى با آنانى كه اختلاف داشت (نه افرادى كه دشمن خدا و رسولش بودند) به هر حال مصيبتى كه به حضرت على، عليهالسلام، وارد شد تاكنون به هيچ كس ديگرى وارد نشده است. دوستان! ما بايد تحقيقى واقعگرا درباره زندگى حضرت على، عليهالسلام، به عمل بياوريم و ملاحظه كنيم كه سعه صدر آن امام در برخورد با مشكلات چگونه بود؟ توانايى صبرش چطور بود؟ چگونه مسئوليت خطير اسلام را به دوش مىكشيد؟ چطور مسئوليت مسلمانان در عقل و روحش نفوذ كرده بود؟ آيا تنها جشن گرفتن روز غدير كافى است؟ من نمىخواهم كسى را مجبور سازم كه روز غدير آن طورى كه سزاوار است جشن نگيرد. چرا كه غدير يك سرمايه فرهنگى و معنوى است و لذا علما و انديشمندان، فرهنگيان و ادبا به خاطر اين چنين روزى بايد تحقيقاتشان را در راستاى آنچه كه على، عليهالسلام، به جاى گذارده انجام دهند تا آن حضرت در مسائل عقيدتى، اسلامى، سياسى و اجتماعى ميان مسلمانان جايگاه حقيقى خود را بازيابد. اينگونه تحقيقات موجب مىشود تا شخصيت على، عليهالسلام، در انديشه، قلب و زندگى ما نفوذ پيدا كند. در اين صورت است كه على، عليهالسلام، همواره در نزد ما همانند نبض جامعه عمل خواهد كرد. فكر و انديشه على است كه مرزهاى زمان را درمىنوردد.
دوستان! گرايش ما به حضرت على، عليهالسلام، مسئوليت سنگينى بر دوش ما نهاده است لذا بايد عملكرد خود را با آن حضرت مقايسه كنيم. ما بايد در سراسر زندگى خود با تمام وجود با على، عليهالسلام، زندگى كنيم. براى اينكه در زندگى على، عليهالسلام، خدا در قلب، عقل و سراسر حياتش حضور داشت. پس بيائيد به سوى على، عليهالسلام، حركت كنيم تا حقيقت او را دريابيم. چرا كه حضرت على، عليهالسلام، در تاريخ محدود نمىشود.
پىنوشتها
1. سوره فتح (48)، آيه 29.
2. سوره مائده (5)، آيه 67.
3. سوره كهف (18)، آيه 29.
4. مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج33، باب 20، ص266، ح534.
5. سوره مائده (5)، آيه 3.
6. مجلسى، محمدباقر، همان، ج28، ب4، ص220، ح9.
7. سوره حشر (59)، آيه 7.
8. نهجالبلاغه، فيضالاسلام، خطبه سوم.
9. همان.
10. همان.
11. همان.
12. مجلسى، محمدباقر، همان، ج10، ب8، ص120، ح1.
13. همان، ج10، ب26، ص226، ح12.
14. همان، ج2، ب29، ص226، ح3.
15. سوره احزاب (33)، آيه 33.
16. سوره مائده (5)، آيه 55.
17. سوره بقره (2)، آيه 207.
18. نهجالبلاغه، فيضالاسلام، خطبه 3.
19. سوره قصص (28)، آيه 83.
20. همان، آيه 18.
21. همان.
منبع: ماهنامه موعود شماره 24
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}