سیره شخصیتی امام رضا (علیه السلام) (1)
سیره شخصیتی امام رضا (علیه السلام) (1)
سیره شخصیتی امام رضا (علیه السلام) (1)
خطمشي امام رضا (علیه السلام) در برابر حكومتها
امام در عصر هارون
پس از شهادت موسي بن جعفر(علیه السلام) در زندان هارون، در بيست و پنجم ماه رجب سال 183 ه . ق، امام رضا(علیه السلام) همچنان شيوه مبارزاتي پدر بزرگوارش را پيشه ساخت و به ايفاي صحيح رسالت امامت پرداخت.
دستگاه خلافت هاروني، مصلحت را در اين ديد كه شيوه گذشته خود را تغيير دهد، چه اين كه سياست گذشته و روش سختي كه نسبت به هفتمين امام(علیه السلام)، اتخاذ كرده بود، ديگر به صلاح حكومت نبود و بيش از گذشته موجوديت عباسيان را با خطر روبرو ميساخت. قيامها رو به فزوني گذارده و توجه مردم در بلاد مختلف به خاندان پيامبر(صلی الله علیه واله) بيشتر شده بود و شرايط عمومي به زيان نظام حاكم رقم ميخورد.
يحيي بن خالد، كه از عناصر داراي نفوذ دربار هاروني به شمار ميرفت و مشاور سياسي او بود، روزي به هارون گفت: «اين علي بن موسي است كه بر جاي پدر تكيه زده و امامت را از آن خود ميداند.»
هارون گفت: «آنچه درباره پدرش موسي مرتكب شديم، ما را كفايت است. آيا ميخواهي تمام آنان را بكشم؟»
گروهي از واقفي مذهبان، نزد امام رضا(علیه السلام) آمدند. از آن ميان، علي بن حمزه گفت: ما را از حال پدرت آگاه ساز.
حضرت فرمود: پدرم از دنيا رحلت كرده است.
علي بن حمزه گفت: پس امامت را به چه شخصي سپرد؟
امام پاسخ داد: به من.
علي بن حمزه گفت: آيا از جانب هارون و طرفدارانش احساس خطر نميكني!
امام فرمود: هرگز، و براي آن كه اطمينان پيدا كني كه از ناحيه هارون نگراني ندارم، من همان سخني را ميگويم كه رسول خدا(صلی الله علیه واله) با شنيدن تهديد ابوجهل فرمود: وي هرگز موفق نخواهد شد گزندي به من برساند.
مسعودي نقل ميكند: ابوجهل نزد پيامبر(صلی الله علیه واله) آمده و گفت: آيا تو از سوي خدا فرستاده شدهاي؟
حضرت فرمود: آري.
ابوجهل گفت: آيا از من نميترسي؟
حضرت فرمود: اگر از سوي تو آسيبي به من برسد، من پيامبر نخواهم بود.
امام رضا(علیه السلام) نيز در پاسخ علي بن حمزه فرمود: من نيز ميگويم اگر از سوي هارون به من گزندي برسد، من امام نخواهم بود.
دوران خلافت هارون در سال 193 ه . ق پايان يافت. زمامداري به «امين» واگذار شد و چهار سال و اندي بيش نگذشت كه آن هم به كشمكش دو برادر يعني امين و مأمون انجاميد. در اين مدت، اوضاع به حد كافي آشفته بود. در نتيجه فرصتي پديد نيامد، تا دستگاه خلافت خود را با امام و آل علي درگير كند. امين در جنگ با سپاه مأمون كشته شد. عهد مأمون، فرا رسيد. مأمون بيش از همه به خلافت ميانديشيد. او اولين مانع را كه وجود برادرش بود از ميان برداشت و اكنون بايد با تمام توان، موانع و مشكلات حكومت خود و حاكميت عباسيان را يكي پس از ديگري برطرف سازد.
مأمون براي اين منظور مانند ديگر زمامداران عباسي عمل نكرد. وي نه روش سفاح را پيشه ساخت كه احمد امين دربارهاش آورده است: «... زندگيش سراسر خونريزي و سياستش نابود ساختن مخالفان بود.»
و خوارزمي مينويسد: «... اين ابومجرم (پدر گنهكار) بود كه بر علويان تسلط يافت، نه ابومسلم (پدر مسلمان). اين مرد (سفاح) علويان را زير هر سنگ و كلوخي كه مييافت، ميكشت و در هر دشت و كوهستاني به تعقيب آنان ميپرداخت.»
و نه همچون منصور، دست به كشتار فرزندان فاطمه(س) زد و از سرهاي قربانيان علوي موزهاي فراهم آورد و در پاسخ عمويش عبدالصمدبن علي كه از وي پرسيد: چرا در قاموس حكومتي تو، واژه عفو و گذشت، مفهوم ندارد؟ گفت: ما در ميان مردمي به سر ميبريم كه ديروز ما را به ياد دارند و ميدانند ما در گذشته رعيتي بيش نبودهايم و اكنون زمامداري را به دست آوردهايم. اينك جز با به كار گرفتن مجازاتها نخواهيم توانست هيبت خود را براي ايشان به نمايش گذاريم.»
و هم او (منصور) بود كه ويران ساختن مرقد امام حسين(علیه السلام) را بدعت نهاد و علويان را در سينه ديوار به ميخ ميكشيد...
و سرانجام مهدي، هادي و رشيد نيز يكي پس از ديگري همان سياست را با ابزار مختلف تداوم بخشيدند. يكي چون مهدي از حريه تكفير بهره جست و حتي بيگناهان را از دم تيغ گذراند و ديگري چون هادي كه بر خرد و كلان، زن و مرد و... رحم نداشت و يا رشيد كه به گفته خوارزمي، درخت نبوت را از شاخ و برگ برهنه كرد و نهال امامت را از بن برآورد. او سوگند ياد كرده بود كه: «فرزندان ابوطالب را تحمل نخواهم كرد. آنها و پيروانشان را خواهم كشت.»
موسي بن جعفر(علیه السلام) را نيز هم او به شهادت رسانيد.
آري، مأمون روشي جز ديگر خلفاي عباسي را برگزيد. او حل همه مشكلات و رفع موانع موجود را در اقدامي ديگر ميدانست كه براي انجام اين مهم، لازم بود امام رضا(علیه السلام) را از مدينه به مرو فرا خواند و آنگاه تصميمات از پيش تعيين شده را به مرحله اجرا گذارد.
بنابراين، سفر امام كه بخش مهمي از زندگاني امام رضا(علیه السلام) را تشكيل ميدهد، سفري به ميل ايشان نبود، چه اين كه پس از انجام اين هجرت و با گذشت زمان، پرده از روي بسياري حقايق برداشته شد و اهداف مأمون از فراخواني روشن شد.
شخصيت اخلاقي امام رضا عليهالسلام
امامان نيز تجلي اخلاق پيامبر بودند، به گونهاي كه هركس آنان را ميديد، بياختيار به ياد رسول اكرم(صلی الله علیه واله) ميافتاد. حضرت رضا (علیه السلام) نيز در زندگي فردي و اجتماعي چنين بود كه خلق والاي پيامبر را حكايت ميكرد و به گفته شاعر:
يمثل النبي في اخلاقه فانه النابت من اعراقه
له كرامات و مكرمات في صفحات الدهر بينات
شهود صدق لسمو ذاته كانه النبي في صفاته
در اخلاق او پيامبر جلوهگر ميشود. چرا كه او برخاسته از ريشههاي نبوي است.
از او نشانههايي اعجازآميز و ارزشهايي در اوراق تاريخ و بستر روزگاران، متجلي است و گواهاني راستين بر بزرگي او گواهند. گويا او آينه تمام نماي اخلاق و صفات پيامبر است.
ابراهيم بن عباس كه از ديرزمان محضر امام را درك كرده و از آن منبع فيض الهي، بهرهها برده بود، درباره روش اخلاقي امام ميگويد: «هيچگاه نديدم آن حضرت، با سخن خود كسي را مورد اهانت و آزار قرار دهد و يا آن كه كلام كسي را قبل از آن كه سخن او پايان يابد، قطع كند. نياز نيازمندان را برآورده ميساخت، هرگز در حضور ديگران به چيزي تكيه نميداد، پاي خود را نزد كسي دراز نميكرد، با خدمتكاران به نرمي سخن ميگفت، در جمع، با صداي بلند نميخنديد و در حضور ديگران آب دهان را بيرون نميانداخت.»
ابن ابي عباد، وزير مأمون، شيوه زندگي امام را چنين يادآور شده است: «حضرت علي بن موسي(علیه السلام) در تابستان روي حصير مينشست و فرش او در زمستان نوعي پلاس بود، دور از چشم مردم جامه خشن ميپوشيد و هنگام رويارويي با مردم، لباس معمولي ميپوشيد تا خودنمايي به زهد، تلقي نشود.»
عطر اخلاق امام، در نسيم شعر شاعران
ابونواس در پاسخ چنين گفت: والله ما تركت ذلك الا اعظاما له و ليس يقدر مثلي ان يقول مثله.
سوگند به خدا كه بزرگي او مانع اين كار شده است. چگونه كسي چون من، درباره شخصيتي چون او مدح تواند كرد.
آنگاه ابيات زير را سرود:
قيل لي انت اوحد الناس طرا في فنون من الكلام النبيه
لك في جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدي مجتبيه
فعلام تركت مدح ابن موسي والخصال التي تجمعن فيه
قلت لا اهتدي لمدح امام كان جبريل خادماً لابيه
چكيده سخن او چنين است: از من نخواهيد او را بستايم، مرا توان آن نيست تا از كسي كه جبرئيل خدمتگزار آستان پدر اوست مدح گويم.
قصيدهاي به او منسوب است كه در مرو چون چشمش به حضرت رضا(علیه السلام) افتاد، آن را سرود و گفت:
مطهرون نقيات ثيابهم تجري الصلاه عليهم اينما ذكروا
من لم يكن علويا حين تنسبه فماله في قديم الدهر مفتخر
فانتم الملأ الاعلي و عندكم علم الكتاب و ما جاءت به السور
امامان معصوم(علیه السلام)، پاكيزگان و پاكدامنان هستند كه هرگاه نامي از ايشان به ميان آيد، بر آنان درود و تحيت فرستاده خواهد شد.
كسي كه انتسابش به سلاله پاك علي نرسد، در روزگاران داراي مجد و افتخار نيست.
براستي كه شما در جايگاه بلندي قرار داريد و علم كتاب و مضامين سورههاي قرآن نزد شماست.
ابن صباغ مالكي درباره حضرتش مينويسد: «حضرت از مناقبي والا و صفاتي پسنديده برخوردار است. نفس شريفش پاك، هاشمي نسب و از نژاد پاك نبوي است.»
بعد از جريان ولايتعهدي، روزي عبدالله بن مطرف بن هامان بر مأمون وارد شد. حضرت رضا(علیه السلام) نيز در مجلس حضور داشت. خليفه رو به عبدالله كرد و گفت: درباره ابوالحسن علي بن موسي الرضا چه ميگويي؟
عبدالله گفت: «چه بگويم درباره كسي كه طينت او با آب رسالت سرشته شده و ريشه در گواراي وحي دوانيده است. آيا از چنين ذاتي جز مشك هدايت و عنبر تقوا ميتواند ظاهر شود؟»
اخلاق امام در بيان روايات
ـ به دادن صدقه بويژه در شبهاي تار و به صورت پنهاني بسيار مبادرت ميكرد.
ـ با خدمتگزارانش كنار يك سفره مينشست و غذا ميخورد.
ـ هيچ فرقي ميان غلامان و اشراف و اقوام و بيگانگان نميگذارد، مگر براساس تقوا.
ـ همواره متبسم و خوش رو بود.
ـ بهترين بخش غذاي خود را قبل از تناول، براي گرسنگان جدا ميساخت.
ـ با فقرا مينشست.
ـ در تشييع جنازه شركت ميجست.
ـ خدمتكاري را كه مشغول خوردن غذا بود، به خدمت فرا نميخواند.
ـ با صداي بلند و با قهقهه هرگز نميخنديد.
ـ رفع نياز مؤمنان و گرهگشايي از ايشان را بر ديگر كارها مقدم ميداشت.
ـ روي حصير مينشست.
ـ قرآن زياد تلاوت ميكرد.
ـ با گفتارش دل كسي را نرنجانيد.
ـ سخن هيچكس را ناتمام نميگذاشت و نميشكست.
ـ هيچ نيازمندي را تا حد امكان رد نكرد.
ـ پاي خود را هنگام نشستن در حضور ديگران دراز نميكرد.
ـ در حضور ديگران همواره از ديوار فاصله داشت و هيچگاه تكيه نزد.
ـ همواره ياد خدا بر زبان جاري داشت.
ـ از اسراف و تبذير سخت پرهيز داشت.
ـ به مسافري كه پول خود را تمام و يا گم كرده بود، بدون چشمداشت، هزينه سفر ميداد.
ـ در دادن افطاري به روزهداران كوشا بود.
ـ به عيادت بيماران ميرفت.
ـ در معابر عمومي، آب دهان خود را نميانداخت.
ـ از ميهمان شخصاً پذيرايي ميكرد.
ـ هنگامي كه بر جمعي كنار سفره وارد مي شد، اجازه نميداد تا براي احترام وي از جاي برخيزند.
ـ به سخن ديگران كه وي را مورد خطاب قرار داده، از او پرسشي داشتند، با دقت كامل گوش ميداد.
ـ خويش را به بوي خوش معطر ميكرد، بخصوص براي نماز.
ـ به نظافت جسم و لباس بويژه موي سر توجه داشت.
ـ قبل از غذا دستها را ميشست و با چيزي خشك نميكرد، بعد از غذا نيز آنها را ميشست و با حولهاي خشك ميكرد.
ـ اگر غذايي از حد نياز زياد ميآمد، آن را هرگز دور نميريخت.
ـ در حضور ديگران به تنهايي چيزي نميخورد.
ـ بسيار بردبار و شكيبا بود.
ـ كارگري را كه به مبلغ معين اجير ميكرد، در پايان افزون بر مزدش به او عطا ميكرد.
ـ با همگان با رأفت و خوشرويي روبرو ميشد.
ـ بسيار فروتن بود.
ـ به فقرا و بيچارگان بسيار ميبخشيد و آن را براي خود پسانداز ميدانست.
اين همه كه ياد شد، بيگمان خوشهاي از خرمن شخصيت اخلاقي آن امام بزرگ است و نه تمام آن.
زندگاني سياسي امام رضا(علیه السلام)
مدت ده سال از امامت هشتمين امام با دوران خلافت هارون مقارن بود. در آن دوره ده ساله، هارون به دليل بحرانهايي كه حكومت با آن روبرو بود، هيچگاه خود را روياروي امام قرار نداد.
هارون، نگران آينده
هفت سال بعد، يعني در سال 182 ه . ق، با معرفي عبدالله مأمون به جانشيني امين، در تثبيت حكومت عباسي كوشيد. هارون در سال 186 ه . ق، همراه فرزندانش، امين، مأمون و مؤتمن، عازم حج شد. در آن جا، عهدنامهاي را در حضور شخصيتها و رجال سياسي، قضايي و نظامي به امضاي دو فرزندش امين و مأمون رساند و نسخهاي از آن را درون كعبه به ديوار آويخت. در اين قرارداد، ضمن معرفي فرزندانش براي اداره دستگاه خلافت، يكي پس از ديگري، از آنان پيمان گرفت كه نقض عهد نكنند. آنگاه هارون دستور داد تا متن آن را، براي حاضران در موسم حج بخوانند تا پس از بازگشت حاجيان، موضوع جانشيني امين و مأمون ميان همه مردم منتشر شود.
در پي اين اقدام، هارون ضمن تقسيم هدايا و عطاياي فراوان ميان مردم مدينه، دستور داد، تا به موجب سندي، كشور پهناور اسلامي آن روز را ميان امين، مأمون و مؤتمن قسمت كنند. ولي از آن جا كه هرگاه حكومت با قدرت طلبي و حرص و آز و بيتقوايي همراه گردد، همه عهدها و ارزشها ناديده گرفته ميشود، تدابير هارون در جهت همسازي امين و مأمون و هماهنگي آنان در سيطره بر ممالك اسلامي چندان دوام نيافت و برادري آنان به دشمني كشيده شد.
مرگ هارون و پيامدهاي آن
اختلاف دو برادر، كه با دستهاي پشت پرده هدايت ميشد، سرانجام امين را بر آن داشت تا در اوايل سال 195 ه . ق، برادرش مأمون را از ولايتعهدي خلع نمايد، تا راه براي سلطه و حكومت مطلقه و بيچون و چراي خويش، هموار شود. از سوي ديگر، مأمون نيز كه تربيت يافته شيوه هاروني بود، نميتوانست حكومت را به راحتي از دست بدهد. از اين رو درصدد چارهجويي و رويارويي بر آمد و نتيجه آن چيزي جز لشكركشي نبود. سپاهي از خراسان و لشكري از بغداد راهي «ري» شدند، كه در اين نبرد، لشكر امين ناباورانه شكست را پذيرا شد. در هجوم ديگري، طرفداران مأمون راهي بغداد شده، صحنه دشواري را براي امين و دستگاه حكومت او فراهم ساختند كه براي آنان هيچگونه راه گريزي نبود. امين از طاهر، فرمانده سپاه مأمون خواست تا با فرستادن نامهاي از مأمون براي او امان بخواهد. امين گفت: «اگر برادرم مرا مورد عنايت و بخشش قرار داد، شايسته است، زيرا او اهل تفضل است و اگر مرا كشت، ننگ نخواهد بود، زيرا جوانمردي، جوانمردي را شكسته و شمشيري، شمشيري را بريده است. البته چنانچه درندگان مرا پاره پاره كنند، نزد من گواراتر است از آن كه سگي مرا نجات دهد.»
سرنوشت امين
مأمون چون اين سخن را شنيد، گفت: «ديگر كار از كار، گذشته است، براي نجات از اين باتلاق و پوزش از آن چارهاي بينديش.»
از اين رو، هنگامي كه نامه زبيده، به دست مأمون رسيد، وي گفت: «من همان سخن را ميگويم كه علي بن ابي طالب(علیه السلام) در مورد قتل عثمان گفت، كه سوگند به خدا من او را نكشتم. من نيز سوگند ميخورم كه كشنده امين نيستم؛ نه گفتهام، نه به اين قتل راضي بوده و نه به انجام آن فرمان دادهام.»
زمامداران مأمون
ويژگيهاي مأمون
ـ سيوطي در شرح حال او مينويسد: «مأمون، از نظر دورانديشي، اراده استوار، بردباري، دانش، زيركي، بزرگي، شجاعت و جوانمردي، بر تمام خلفاي عباسي برتري داشت.»
ـ احمد امين مصري مينويسد: «مأمون در عين حال كه در مجالس عيش و نوش شركت ميجست، به كتاب و فلسفه و بحث و جدل و مناظره علمي و مباحث فقهي و... علاقه شديد داشت.»
ـ ابن النديم از مأمون با عنوان «داناترين خلفا به فقه و كلام» ياد ميكند. وي مردي زيرك بود و چهرهاي بس پيچيده داشت. گاهي چونان دينداري دلسوز ظاهر ميشد، مردم را به علت كوتاهي در امر اقامه نماز و فرو رفتن در لذات و پيروي از شهوات نكوهش ميكرد و آنان را از عذاب الهي ميترساند. و زماني خودش در بزم عيش و نوش و مجلس لهو و لعب، شركت ميجست.
روزي ادعاي تشيع ميكرد و وجودش را لبريز از دوستي و عشق به علي نشان ميداد و در فاصله اندكي، نقاب از چهره برگرفته، تا آن جا پيش رفت كه حاضر نبود حتي از حجاج بن يوسف، آن عنصر تبهكار و جلاد، خرده گيرند.
از آن جا كه شناخت شرايط سياسي عصر امام علي بن موسي(علیه السلام)، پيوند تنگاتنگي با شناخت ويژگيهاي حاكمان آن عصر دارد، ناگزير بايد توجه بيشتري را در اين باره معطوف داريم.
مأمون و دشواريهاي حكومت
دومين مشكلي كه مأمون با آن روبرو بود، ناآراميهاي موجود، در گوشه و كنار مملكت اسلامي بود، بويژه برخي قيامها كه نفوذ و گستردگي خاصي داشت.
در مكه، محمدبن جعفر، معروف به ديباج؛ در مدينه، محمدبن سليمان بن داوود؛ در واسط، جعفربن محمد؛ در مداين، محمدبن اسماعيل؛ در كوفه، ابوسرايا و... به هر نقطه كه نظر ميشد، انقلابي بود و چنين حركتهايي، خطر جدي بود كه نه تنها خلافت مأمون، بلكه حكومت عباسيان را تهديد ميكرد.
سومين مشكل بزرگي كه مأمون را همواره نگران ميداشت، شخصيت برجسته و ممتاز و مورد توجه مردم، يعني علي بن موسي الرضا(علیه السلام) بود و نشانهها از اين واقعيت حكايت دارد كه مأمون، به نقش سياسي و اجتماعي و ديني امام، بيش از هر انقلاب يا نهضتي كه در جريان بود، اهميت ميداد و آن را براي حاكميت خود تهديد به شمار ميآورد.
به هر حال، مأمون ميبايست چارهاي انديشد، تا اعتماد بني عباس را جلب كند و فرياد انقلابيون را خاموش سازد و ذهنيت جامعه را در مورد قتل برادرش امين، تغيير دهد و از سوي امام رضا(علیه السلام) آسوده خاطر شود. از جمله راهحلهاي او كه ميتوانست ذهن جامعه علمي را مشغول دارد و عوام را به تواضع بكشاند، تشكيل جلسات و محافل علمي بود.
اما اين كار بسنده نبوده و مأمون پس از مشاوره با كساني چون فضل بن سهل، به اين نتيجه رسيد كه طرحي نو در فضاي سياسي جامعه در افكند و از احساسات مذهبي و علايق ديني مردم عليه مذهب و مردم استفاده كند. طرح جديد مأمون، اظهار ارادت به خاندان نبوت بود، در حالي كه هرگز به آنان علاقه نداشت و معتقد بود خط مشي صحيح همان است كه معاويه، آن را دنبال ميكرد؛ آنچه خود ميخواست انجام ميداد، چه مردم بخواهند يا نخواهند.
برخوردهاي دوگانه وي، كه در اسناد تاريخي به چشم ميخورد، بر همين اساس استوار بوده است. همه خلفاي اموي و عباسي و بويژه مأمون، مدعي رهبري جامعه اسلامي بوده، سياست خود را گرفته شده از ديانت مينماياندند و اطاعت بيچون و چراي مردم را از خود و حكومتشان خواستار بودند، زيرا خودشان را مصداق «اولوالامر» ميدانستند كه قرآن به اطاعت از آنان فرمان داده است.
افسانه تشيع مأمون
كساني كه مأمون را علاقهمند به خاندان پيامبر معرفي كردهاند، بيشتر به اظهارات وي در سخنرانيها، مناظرهها، قصيدهها و... استناد جستهاند كه در مواردي چند، او به برتري علي بن ابي طالب(علیه السلام) اعتراف كرده، يا مؤلفان شيعه را مورد حمله قرار داده است. علاوه بر اين، برخي عملكردهاي وي نيز مانند: خوشرفتاري با علويان، بازگرداندن فدك يا تفويض ولايتعهدي به امام رضا(علیه السلام) را مؤيد اظهارات خليفه دانستهاند.
مسعودي مينويسد: «مأمون همواره اظهار تشيع ميكرد و خود را شيعه مينمود.»
ـ ابن جوزي قصيدهاي از مأمون آورده است كه در آن ميگويد:
الام علي حب الوصي ابي الحسن
و ذلك عندي من عجائب ذي الزمن
خليفه خير الناس و الاول الذي
اعان رسول الله في السروالعلن
من به خاطر دوستي جانشين پيامبر(صلی الله علیه واله)، علي(علیه السلام)، سرزنش ميشوم، در حالي كه سرزنش از شگفتيهاي روزگار است.
او جاشين بهترين مردم است و او نخستين شخصي است كه پيامبر را در نهان و آشكار، ياري كرده است.
در قصيده ديگري از مأمون آمده است:
لا تقبل التوبه من تائب
الا بحث بن ابي طالب
اخو رسول الله حلف الهدي
و الاخ فوق الخل و الصاحب
ان جمعا في الفضل يوما فقد
فاق اخوه رغبه الراغب
فقدم الهادي في فضله
تسلم من اللائم و العائب
ان مال ذو النصب الي جانب
ملت مع الشيعي في جانب
اكون في آل نبي الهدي
خير نبي من بني غالب
حبهم فرض نؤدي به
كمثل حج لازم واجب
توبه هيچ توبه كنندهاي پذيرفته نيست، مگر به خاطر محبت فرزند ابي طالب(علي) برادر رسول خدا(صلی الله علیه واله) و همپيمان او در هدايتگري، و اين در حالي است كه برادر، برتر از دوست و همراه است.
اگر روزي هم برادر و دوست، در فضيلت مقايسه شوند، برادر تفوق يابد.
پس آن شخصيت هدايتگر را در فضيلت مقدمدار، تا از ملامتگران و عيبجويان در امان ماني.
اگر ناصبيان و دشنام دهندگان به علي(علیه السلام) به جانبي تمايل يابند، من همراه با شيعيان به جانب ديگر متمايل خواهم بود.
در زمره آل پيامبر خواهم بود، او كه بهترين پيامبر از فرزندان «غالب» است.
محبت آنان واجب است، به آن وفادار خواهيم بود، چونان حج كه لازم و واجب است.
در تاريخ، قصيدههاي بسياري از اين دست، به نام او ثبت است. وي ضمن قصيدهاي، درباره متصديان خلافت، پس از پيامبر(صلی الله علیه واله) يعني شيخين (ابوبكر و عمر) گفته است:
بأيه خطه و باي معني
تفضل ملحدين علي علي
علي اعظم الثقلين حقاً
و افضلهم سوي حق النبي
بر چه مبنا و منطقي بايد آن دو ملحد برتر از علي به شمار آيند.
علي براستي كه از ميان دو يادگار گرانبهاي پيامبر بزرگترين است و جز بر پيامبر بر همه ايشان برتري دارد.
مأمون به دليل سخناني چند، از اين قبيل، مورد لعن بعضي مورخان و عالمان اهل سنت، قرار گرفته است و از اينگونه اظهارات او به عنوان گناه بزرگ و نابخشودني، ياد كردهاند.
اعتراف مأمون به مناقب امام علي(علیه السلام)
مأمون در نامهاي كه از مرو، پس از جريان ولايتعهدي و در پاسخ نامه عباسيان، به بغداد ارسال داشته، مناقبي از حضرت علي بن ابي طالب(علیه السلام) را بازگو كرده است. از جمله در آن نامه، موارد زير را به عنوان ارزشهاي وجودي امام شمرده است.
ـ حمايت و پشتيباني از پيامبر در همه احوال؛
ـ ايثار جان در راه حفظ پيامبر در مواقع مختلف؛ مثل ليله المبيت؛
ـ برتري او در ميدان جهاد با مشركان؛
ـ برتري او در شناخت قرآن و احكام الهي؛
ـ دارا بودن ولايت مطلقه الهيه كه در غدير به او اعطا شد؛
ـ باز بودن در خانه علي(علیه السلام) به مسجد پيامبر، در حالي كه پيامبر فرمان بستن همه درها را داده بود؛
ـ فتح خيبر؛
ـ يكه تاز بودن در جنگ احزاب، و نيز قتل عمروبن عبدود؛
ـ بستن عقد اخوت و برادري پيامبر با وي؛
ـ ازدواج با فاطمه(س) دخت گرامي پيامبر؛
ـ نزول آياتي از قرآن، در شأن او و خانوادهاش؛
ـ حضور او همراه پيامبر در رخدادهايي چون مباهله؛
علاوه بر آنچه گذشت، نوع برخورد مأمون با علويان و بازگرداندن فدك به فرزندان فاطمه(س) و تفويض ولايتعهدي به امام رضا(علیه السلام)، كه هيچ يك از اين دو حركت وي، در عصر ديگر زمامداران اموي و عباسي، سابقه نداشته، داستان تشيع مأمون را در ذهن ساده ناآگاهان قوت بخشيده است. رد فدك
يعقوبي در اين مورد مينويسد: «گروهي از فرزندان امام حسن(علیه السلام) و امام حسين(علیه السلام) نزد مأمون آمده، مدعي شدند كه فدك، حق زهرا(س) مادر ماست، رسول خدا آن را به عنوان «نحله» و هديه در زمان حيات خود، به دخترشان بخشيدهاند. لكن ابوبكر، در نخستين روزهاي حكومت خود، حق مالكيت را از مادر ما سلب، و فدك را جز اموال عمومي اعلام كرد. آنگاه فاطمه در مقام احقاق حق خويش برآمد، خليفه از او درخواست گواه كرد. او علي(علیه السلام) و حسنين(علیه السلام) و ام ايمن را گواه قرار داد. ابوبكر نپذيرفت و بدين صورت، فرزندان زهرا از حق مسلم خود محروم شدند و ديگران از منافع آن بهره بردند. اكنون ما براي مطالبه حق خود نزد تو آمدهايم.
مأمون دستور داد تا اجلاسي با حضور فقيهان تشكيل شود. وي پس از اثبات حقانيت فرزندان فاطمه(س) سندي نوشت و فدك را به اين خاندان بازگرداند. مأمون سند را به «محمدبن يحيي بن حسين بن زيدبن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» و «محمدبن عبدالله بن حسن بن علي بن حسين بن علي بن ابيطالب» تسليم كرد.
ابن ابي الحديد معتزلي، شارح نهجالبلاغه نيز داستان بازگرداندن فدك را با نقل ديگري بيان كرده، و بازگشت آن را به خاندان رسالت از ابتكارهاي مأمون ميداند.
او ميافزايد: «وقتي مأمون دستور داد تا سند آن را براي اولاد فاطمه(س) بنويسند، دعبل خزاعي برخاست و قصيده معروف خود را خواند كه با بيت زير آغاز ميشود:
اصبح وجه الزمان قد ضحكا
برد مأمون هاشم فدكا
چهره زمان خندان شد، آن گاه كه مأمون فدك را به بني هاشم باز گرداند.
نقدي بر افسانه تشيع مأمون
يكي از مسائلي كه پيشتر گذشت، اعترافات صريح مأمون به برتري علي بن ابي طالب(علیه السلام) بود. مسأله افضل بودن اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در ابعاد مختلف، امري است كه نزد شيعه و سني، قطعي و مسلم است. حتي خلفا در مواقعي صريحاً به اين امر اعتراف داشتهاند و اين اعتراف دليل بر تشيع آنان نميتواند باشد. همچنان كه پيش از مأمون ديگراني نيز به برتري امامان بويژه برتري حضرت علي(علیه السلام) اذعان داشتهاند.
روزي مأمون خود شاهد بود كه پدرش هارون تجليل فراواني از موسي بن جعفر(علیه السلام) به عمل آورد. با شگفتي از پدر علت را پرسيد. هارون ضمن بر شمردن فضايل امام موسي بن جعفر(علیه السلام)، گفت: «من پيشواي ظاهري جامعه هستم كه به قهر و غلبه به حكومت رسيدهام و موسي بن جعفر(علیه السلام) براستي امام و پيشواي مردم است. سوگند به خدا اي فرزندم كه او از من و از همه مردم و خلق خدا سزاوارتر است كه جانشين پيامبر باشد.»
پس اين تنها مأمون نيست كه در مدح علي(علیه السلام) و خاندانش شعر سروده است، بلكه افرادي چون امام شافعي و ديگران نيز ستايشگر علي(علیه السلام) بودهاند، در حالي كه هيچ يك از آنان شيعه شناخته نشدهاند.
موضعگيري دوگانه
اصبح ديني الذي ادين به
و لست منه الغداه معتذراً
حب علي بعد النبي و لا
اشتم صديقاً و لا عمراً
ثم بن عفان في الجنان مع
الابرار ذاك القتيل مصطبراً
الا ولا اشتم الزبير و لا
طلحه ان قال قائل غدراً
و عايشه الام لست اشتمها
من يفتريها فنحن منه براء
ديني كه بدان معتقدم و روز قيامت هيچگاه از آن پوزش نخواهم خواست، آن است كه علي(علیه السلام) را بعد از پيامبر دوست ميدارم و ابوبكر و عمر را دشنام نخواهم گفت و نه عثمان بن عفان را كه كشته شد با شكيبايي و اكنون در بهشت با نيكان است. زبير و طلحه را نيز دشنام نخواهم داد، هر چند گويند كه آنان عهدشكني كردند و سرانجام عايشه ام المؤمنين را نيز مورد دشنام قرار نميدهم و از كسي كه به او بهتان زند، ما بيزاريم.
آيا محتواي اين قصيده با گرايش به تشيع سازگار است؟ چگونه است كه حتي با طلحه و زبير به عنوان رهبران «ناكثين»، اين چنين متواضعانه برخورد ميشود؟
جاي بسي شگفتي است كه مأمون نسبت به حجاج بن يوسف ثقفي كه عصاره جنايتها بود، حاضر نيست اشكالي وارد سازد. او ميگويد: «والله ما استجيز ان انتقص الحجاج بن يوسف.»
به خدا سوگند! كه به خود اجازه نميدهم تا بر حجاج بن يوسف ثقفي خرده گيرم.
و نمونههايي از اين قبيل در تاريخ زندگاني مأمون بسيار است.
جاي شگفتي است كه برخي تاريخنگاران، اگر در مورد خاصي، خليفه، فردي از علويان را مورد عفو قرار داده است، آن را مورد تجزيه و تحليل قرار داده، اين اقدام مأمون را نشان شيعه بودن خليفه بدانند، ولي تعدادي از علويان را كه به دستور خليفه به قتل رسيدهاند، ناديده انگاشته و اين كشتارها را ناسازگار با اعتقاد و ديانت خليفه ندانند! چگونه است كه اظهارات زباني او در مورد خاندان پيامبر ميل او به تشيع را اثبات ميكند، ولي برخورد ناخوشايند او با علي بن موسي الرضا(علیه السلام) تا به شهادت رسانيدن امام، ضديت او با تشيع را روشن نميسازد!
عبدالله بن موسي كه يكي از علويان مشهور عصر مأمون است و همواره با خليفه در حال مبارزه بوده است، از مكان مخفي خود نامه شديد اللحني به مأمون دارد و در قسمتي از نامه مينويسد: «در اين انديشه بودم كه كدام يك از دشمنان زيانش براي اسلام زيادتر است تا به جنگ او بروم. چون دقيق نگريستم، تو را چنين يافتم، زيرا كفار دشمنان شناخته شده اسلام بوده و مسلمانان با آنان ميجنگند، ولي تو به اسلام تظاهر مينمايي و همين سبب شده است تا مردم از جنگ با تو منصرف گردند، در حالي كه تو در باطن تيشه به دست گرفته و ريشههاي اسلام را يك يك قطع ميكني... و بدين ترتيب، زيان تو براي اسلام از هر دشمن خطرناكي، سختتر و مؤثرتر است.»
در مورد بازگرداندن فدك نيز بايد گفت كه اين اقدام اختصاص به مأمون نداشته است، بلكه قبل از او، ديگراني نيز فدك را به آل علي(علیه السلام) و فرزندان فاطمه(س) بازگرداندهاند كه قطعاً شيعه به شمار نميآمدهاند. پس از آن كه فدك از فاطمه(س) گرفته شد، در رديف اموال عمومي قرار گرفت و مصرف عوايد آن تا زمان معاويه تقريباً يكنواخت بود. معاويه تصميم جديدي گرفت بدين صورت كه يك سوم منافع آن را به «مروان بن حكم» و دو قسمت ديگر را به عمروبن عثمان ميداد، تا آن كه پس از شهادت امام مجتبي(علیه السلام) تمام آن را در اختيار مروان قرار داد.
مروان آن را به فرزندش عبدالعزيز و او به فرزند خود عمربن عبدالعزيز بخشيد. عمربن عبدالعزيز چون به خلافت رسيد، براي نخستين بار آن را به فرزندان فاطمه(س) باز پس داد. بعد از مدتي با روي كار آمدن يزيد بن عاتكه (م 105 ه . ق) بار ديگر فدك از تصرف فرزندان فاطمه(س) خارج شد و در طول دوران حكومت امويان در اختيار آنان قرار داشت.
با انقراض دولت امويان و روي كار آمدن عباسيان در سال 132 ه . ق، اولين خليفه عباسي (ابوالعباس سفاح) بار ديگر فدك به فرزندان فاطمه(س) بازگشت، ولي منصور (م 158 ه . ق) آن را باز پس گرفت.
مهدي عباسي (م 169 ه . ق) بار ديگر آن را به فرزندان فاطمه(س) برگردانيد، سال بعد آن را موسي بن مهدي (م 170 ه . ق) گرفت و تا عصر مأمون اين گونه ماند.
دكتر رفاعي مينويسد: «چه بسا رجال سياسي، براي جلب توجه عامه و پيشبرد اهداف سياسي و حكومتي خود، به ديني گرايش پيدا ميكنند، ولي بعد از رسيدن به مقاصد خود، دين را به دينداران وا ميگذارند.»
وي آنگاه مينويسد: «ممكن است مأمون از همين روش استفاده كرده باشد و اين نظريه در مذهب مأمون قابل تأييد است.»
ادامه دارد .....
منبع: پایگاه اطلاع رسانی آستان قدس رضوی
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}