چگونگى پيدايش خوارج

مقدمه

برخى از محققين در بحث پيرامون فرق و مذاهب اسلامى وقتى كه به ((خوارج)) مى رسند, در مطرح كردن آنان بعنوان فرقه اسلام ترديد نموده و به ذكر تاريخى مختصر از اين فرقه بسنده مى كنند. گاه حتى از ذكر همين تاريخ مختصر نيز صرفنظر مى نمايند. هر چند اين سخن در اصول مى تواند درست باشد, و وقتى كه فرد به عنوان متكلم و يا معتقد به يكى از مذاهب اصلى اسلامى, عقايد اين گروه را بررسى مى كند آنان را منحرف از طريق مستقيم و تعاليم اصيل اسلامى مى بيند, اما نه در واقعيت وجود چنين فرقه اى در اسلام مى توان ترديد نمود و نه در اثرگذارى آنها بر ساير مذاهب و مكاتب اسلامى, و نه در تاءثير آنها بر مطرح شدن و رشد برخى از تفكرات كلامى.
هر چند خوارج عمرى كوتاه داشتند و بجز چند فرقه معدود, ساير فرقشان از بين رفته اند, اما عقايد و افكارشان در قالبهاى مختلف به حيات خويش ادامه داده و حتى امروز نيز كم و بيش مطرح است. بقول على بن ابيطالب(ع), ((خوارج بدين چند هزار كه اكنون بر ساحل نهروان متمركز شده اند نيست. اين عقيده اى است كه با جانها و مغزها آميزش گرفته و هسته اى كه در ميان نطفه ها پديد آمده, با جريان اعصار و قرون از پشت مردها به شكم زنها راه يابد و در هر دوره مركز انقلاب ها و محور دسيسه ها گردد...))(1).
بنابراين شناخت آنان و بررسى عقايد و افكارشان ضرورت دارد. چرا كه هم تصوير دقيترى از حوادث صدر اسلام به محقق مى دهد و هم مى تواند در شناخت جريانهاى فكرى زمانهاى بعد تا امروز مفيد باشد. در تعقيب همين هدف ما نيز ضمن نگاهى اجمالى به تاريخ پيدايش خوارج به بررسى برخى عقايد و آراء آنها مى پردازيم و در پايان فرق آنها را به اختصار بررسى خواهيم كرد.
((چگونگى پيدايش خوارج)) جنگ صفين از حساسترين حوادث تاريخ اسلام است چرا كه سرمنشاء بسيارى از تحولات شد. مهمترين و تاءسف بارترين فراز اين جنگ, ((انتخاب)) است, كه در ماجراى حكميت تبلور مى يابد. انتخابى ميان عدل و ظلم.
داد و بيداد, اسلام و جاهليت رستگارى و گمراهى, نيكبختى و ضلالت. انتخاب ميان هابيل و قابيل, حق و ناحق, مظلوم و ظالم انتخاب ميان على (ع) و معاويه و چه انتخابى وحشتناكى, معاويه انتخاب شد.
اما اين تنها واقعيت دردناك جنگ صفين نبود. در اين جنگ مسلمين يكبار ديگر از غربال عدالت على (ع) عبور كردند. گروهى تصفيه شدند, كه حتى امروز هم وقتى تصور چنين تصفيه اى را مى كند بى اختيار در مقابل عظمت على (ع) سر تعظيم فرود مىآورى. آيا كسى جز او مى توانست صدها انسان متعبد, متهجد را كه بر پيشانى آثار سجده داشتند و زانوانشان از فرط عبادت پينه بسته بود(2) و اكثرشان حافظ قرآن بودند, از دم تيغ بگذراند؟ خود او مى فرمايد, ((ولم يكن ليجترى عليها احد غيرى)) (غير از من احدى جراءت بر چنين كارى را نداشت.) آغاز ماجراى خوارج هنگامى بود كه به حيله عمروعاص قرآنها بر نيزه رفت, و بقول طبرى, ((و چون كسان ديدند كه قرآن را بالا برده اند گفتند, مى پذيريم و بدان باز مى گرديم.))(3) براساس گفته اكثر قريب به اتفاق منابع معتبر تاريخى, على (ع) با توقف جنگ و آغاز مذاكره شديداً مخالف بود و تحت فشار گروه زيادى از سپاهيانش, در حالى كه مالك اشتر مى رفت تا آخرين ضربات را بر پيكر نيمه جان لشكر معاويه وارد آورد مجبور به قبول اين مذاكره گرديد.
رهبرى اين گروه فشار را اشعث بن قيس كندى (4) بعهده داشت. استدلال اين گروه اين بود كه ما نمى توانيم در حالى كه ما را به كتاب خدا مى خوانند نپذيريم. هر چند اشعث در شمار منافقين زمان على (ع) بوده و نمى توان او را از بنيانگذاران خوارج دانست, اما پافشارى او در تحميل پذيرش حكميت نقش مهمى در شكل گيرى خوارج داشته است. سطحى نگرى خوارج از عوامل موئثر در چنين امرى بوده است. آنان مردمانى قشرى بودند. بنابراين, اين احتمال كه در استقبال از حكم قرار دادن كلام خدا پيشگام بوده باشند, احتمالى است قوى, چرا كه ظاهراً مشاهده مى كردند, دشمن آنها را به قرآن مى خواند. و باز به همين دليل (يعنى قشرىگرى و خشك انديشى), مخالفت آنان با حكميت نيز چندان غير مترقبه نيست چرا كه پاى افراد را در ميان مى ديدند. پس مى توان آنها را هم از اولين بانيان ماجراى حكميت دانست و هم از نخستين مخالفان آن. بهتر است جهت استحكام بحث به برخى مراجع معتبر تاريخى رجوع كنيم.
طبرى در كتاب تاريخش به نقل از جندب از دى مى گويد, 5 مسعربن فدكى تميمى, زيدبن حصين طايى سنبسى, با جماعتى از قاريان كه همدلشان بودند و پس از آن خوارج شدند گفتند, ((اى على اكنون كه ترا به كتاب خداى عزّوجل مى خوانند و گرنه ترا و كسانت را به آنها تسليم كنيم و يا چنان مى كنيم كه با پسر عفان كرديم.)) در جائى ديگر از همين كتاب و به روايت از راوى فوق الذكر, در باب مسئله انتخاب حكم آمده است, ((اشعث بن قيس و آن گروه كه بعداً خوارج شدند گفتند, ما به ابوموسى رضايت دهيم (6).)) مسعودى نيز در مروج الذهب مى گويد, ((اشعث بن قيس و كسانى كه بعدها عقيده خوارج گرفتند گفتند...))(7) ظاهراً مخالفت با حكميت نيز همزمان با طرح آن, يا پس از فروكش كردن تب اوليه حمايت از آن توسط افرادى به غير از اشخاص فوق الذكر آغاز شده و بسيارى و بلكه همه ى كسانى كه در آغاز سرسختانه از آن دفاع كردند, تغيير موضوع داده و اينبار على (ع) را نه به خاطر عدم پذيرش دعوت به قرآن, بلكه بخاطر پذيرفتن موضوع, سرزنش و حتى تهديد مى كردند.
مسعودى, بنيانگذار اين حركت را فردى بنام, عروة بن اذيه تميمى, برادر بلال خارجى مى داند. او در اين زمينه مى گويد, ((... اشعث قرار داد را همه جا مى برد و با خرسندى براى مردم مى خواند. به محل بنى تميم رسيد كه جمعى از سران طايفه آنجا بودند و عروة بن اذيه تميمى برادر بلال خارجى نيز از آن جمله بوده و قرارداد را بر آنها بخواند)).
ميان اشعث و بنى تميم گفتگوى دراز شد... عروة بن اذيه بدو گفت, ((چگونه مردان را در كار دين و امر و نهى خدا حكميت مى دهيد؟ حكمى به جز حكم خدا نيست.)) او نخستين كسى بود كه اين سخن گفت (8)...
طبرى نيز مشابه اين مطلب را در تاريخش آورده است با اين تفاوت كه نام فرد معترض را عروةبن اديه, ذكر مى كند, ((... پس اشعث بن قيس مكتوب را ببرد و براى كسان مى خواند و به آنها نشان مى داد كه مى خواندند تا بر گروهى از بنى تميم گذشت كه عروة بن اديه برادر بلال, با آنها بود. مكتوب را برايشان خواند. عروة بن اديه برادر بلال, با آنها بود. مكتوب را برايشان خواند. حكميت خاص خداست.)) آنگاه با شمشير حمله برد و ضربتى بر كفل است اشعث بن قيس زد... (9) صاحب الفرق بين الفرق, فردى را كه از قبول حكميت سر باز زد((عروة بن حدير)) برادر مرداس بن بلال خارجى مى داند (10). اين ماجرا در منابع ديگر نيز با اندك تفاوتهائى نقل شده است.
پس اولين كسى كه شعار ((لاحكم الالله)) را سرداد و عروةبن اديه يا اذيه يا جريرياحدير مى باشد (11). مسعودى مى گويد, وقتى كه لشكر عراق صفين را به سمت كوفه ترك مى گفت, شعار ((لاحكم الاللّه)) در سپاه عراق فراوان شد و كسان همديگر را به تازيانه و غلاف شمشير مى زدند و ناسزا مى گفتند(12)... بگونه اى كه وقتى على (ع) بكوفه درآمد دوازده هزار كس از قاريان و غير قاريان از او جدا شدند و به حرورا رفتند (13). على (ع) به ابن عباس را به حرورا فرستاد اما او موفقيتى در بازگرداندن آنها نداشت (14). خود على (ع) بسوى آنها رفت و پس از انجام مذاكراتى, آنان به بازگشت رضايت دادند. اما از تبليغ و اشاعه نظرات خويش دست برنداشتند. حتى گاهى به مجالس سخنرانى على (ع) حمله مى بردند و با شعار دادن نظم آن را مختل مى كردند15.
اولين تشكل سياسى خوارج پس از ورود به كوفه در خانه عبدالله بن وهب راسبى صورت گرفت كه در واقع مبناى حركتهاى بعدى خوارج بود. در اين نشست آنان پس از مشاوره و بحث بسيار عبدالله بن وهب راسبى را به سمت رهبرى برگزريدند و با او بيعت كردند (16). آنگاه بر طبق قرارى قبلى و براى اجتناب از درگيرى, بصورت انفرادى كوفه را ترك كرده و در نزديك پل نهروان گرد هم آمدند. سرانجام پس از معلوم شدن راءى حكمين, عبدالله بن وهب به خوارج بصره نامه نوشته از آنان تقاضا نمود, بدآنهاملحق شوند. آنها نيز به تقاضاى او پاسخ مثبت دادند گروهى از مردم كوفه, براى همكارى با خوارج آمداه حركت از شهر شدند اما بستگانشان, به بازگشت وادارشان نمودند (17) حدود پانصد نفر از خوارج بصره به سركردگى مسعرابن فدكى تميمى, راهى شدند و بالاخره پس از گذشتن از مانع ابوالاسود دئلى (فرستاده ابن عباس حاكم بصره) در نهروان به عبدالله بن وهب پيوستند.
از سوى ديگر على (ع), پس از آگاهى از راءى حكمين به گردآورى سپاه و نيرو براى مقابله با معاويه پرداخت. در تدارك اين كار بود كه زمزمه هائى در سپاه على (ع) در گرفت. خبرهائى كه از خوارج واصل مى شد حاكى از آن بود كه آنان به كشتار پرداخته و قساوت را از حد گذرانيده اند. خبر ماجراى عبدالله بن خباب و همسر او, همچنين زنانى ديگر كه بدست خوارج در مدائن به قتل رسيدند به على (ع) رسيد (18).
هر چند آن حضرت قصد پيكار مجدد با معاويه داشت, اما بخاطر آسايش سربازانش كه نگران خانواده هاى خويش, پس از خروج از كوفه بودند و هم به جهت گوشمالى خوارج, بسوى آنان كه در نهروان تجمع كرده بودند رفت على (ع) در نهروان به مقابله با خوارج پرداخت و شكست سختى بر آنها وارد كرد بگونه اى كه بسيارى از آنها و از جمله اكثر رهبرانشان كشته شدند. (جزئيات نبرد نهروان در تواريخ مذكور است و جهت پرهيز از اطاله كلام از شرح و توصيف آن خوددارى مى كنيم.) ((خوارج چه كسانى بودند؟)) ((خوارج)) جمع خارجى است. از ريشه خروج به معنى ((بيرون شدن)) و ((قيام كردن)), در تاريخ از آنها به اسامى مختلفى چون, محكمه اولى, شراة, حروريه و... ياد شده است. بدين سبب بدآنها شراة گفته مى شد كه شراة در لغت به معنى فروشندگان است. اين عنوان را از آن رو اختيار كردند كه خود بر اين باورند كه جان خويش را براى پاداش اخروى فدا مى نمود. اين نام ماءخوذ از آيه شريفه ((و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه)) (از مردم كسانى هستند كه نفس خود را به جهت خوشنودى خداوند مى فروشند.) و ينز آيه ان الله اشترى من الموئمنين انفسهم واموالهم بان لهم الجنه يقاتلون فى سبيل الله فيقتلون و يقتلون (همانا خداوند از موئمنان نفس ژها و اموال ايشان را بخريد و بجاى آن بهشت را داد تا در راه خدا بجنگند, بكشند و خود نيز كشته شوند.) مى دانند.
به اين سبب به آنها حوريه مى گويند كه پس از ترك صفين به قريه حرو را نزديك كوفه رفتند.
تاريخ پيدايش آنان سال سى و هفت هجرى است. در آغاز قيامشان حركتى سياسى بود اما بتدريج به فرقه اى مذهبى بدل شدند. آنان از قديمى ترين فرق مسلمين اند كه در نيمه اول قرن اول هجرى ظاهر شدند و با تعصب و خودبينى ويژه اى اعتقاد داشتند كه قيامشان به جهت حفظ مكتب است. ظاهراً به هرگونه منافع دنيائى پشت پا مى زند و هم از اينروست كه افراد زيادى را بخود جذب كردند.
اين گروه يكى از شكگفت ترين فرق اسلامى اند. آنان با عقايد و نظرات خاصى كه ارائه مى كردند و در راه آن متهورانه مى جنگيدند, ترس عجيبى هم در دل بسيارى از مردم, و هم در دل حكام و صاحبان قدرت (پس از على (ع)) ايجاد كرده بودند. در طى حدود حضور فعال در صحنه حيات سياسى و مذهبى جامعه اسلامى, آنان همواره با كام و سلاطين و خلفاى زمان خود در جنگ بودند. هم به دليل اين جنگها و هم بخاطر آراء و عقايدى كه داشتند از درون گرفتار چند دستگى و تشتت و انشعاب شدند, بطورى كه صاحبان كتب فرق و مذاهب بيش از بيست قرن اصلى از خوارج را نام مى برند.
به هر بهانه اى با يكديگر اختلاف پيدا مى كند. كافى بود در موضوعى جزئى ميان دو تن از اعضاى كادر رهبرى, اختلافى پيش آيد. همين امر مى توانست سبب تكفير و در نتيجه مقابله طرفين شود. چنين تشعباتى در حيات سياسى خوارج بسيار ديده مى شود.
در ميان آنان فقها و متكلمان چندى, ظهور كردند اما به سبب فعاليتهاى ضد حكومتى كمتر اثرى از آنان باقى مانده است. ابن نديم در كتابش به تعدادى از فقها, متكلمين و علماى خوارج و تاءليفاشان اشاره هائى دارد كه در صفحات آينده خواهد آمد.
((خوارج بعد از جنگ نهروان)): ابو منصور عبدالقاهر بغدادى در كتاب الفرق بين الفرق مى نويسد: ((... پس از آن نبرد (نهروان) گروهى از خوارج كه بر راءى محكمه اولى بودند, بر على خروج كردند و به جنگ بيرون شدند. اشرس بن عوف كه در انبار, و غفله تيمى از تيم غزى كه بماسبدان و اشهب بن بشر عرنى كه بجرجرايا, سعدبن قفل كه به مدائن, و ابومريم سعدى كه در سواد كوفه خروج كردند, از آنان بودند. على (ع) بسوى هر كدام از ايشان لشكرى بسردارى يكى از سرداران خود فرستاد تا اينكه همه خوارج كشته شدند. على خود به همان سال در ماه رمضان سال 38 هجرى بدست يكى از خوارج كشته شد19...
اما بر خلاف گفته بغدادى كه همه خوارج كشته شدند, عقيده آنان بر جا ماند و حتى با روى كار آمدن معاويه و فرزندانش شدت نيز گرفت. خود او (بغدادى) در چند سطر بعد مى نويسد: ((... چون كار خلافت بر معاويه راست گشت گروهى كه بر راءى محكمه اولى بودند پيش از آنكه ازارقه از خوارج پديد آيند پياپى بر وى و جانشينان او خروج مى كردند (20)...
(در دنباله اين مطلب نويسنده به ذكر نام كسانى از خوارج كه تا بوجود آمدن ازارقه بر معاويه و يارانش شوريدند مى پردازد.) براى اينكه بتوانيم نقش و اثر خوارج را در تاريخ, بررسى نمائيم و هم به اين دليل كه بيان و شرح وقايع و اتفاقاتى كه پس از اولين قيام خوارج روى داد و حركتهاى متعدد آنان در طول حدود 150 سال خود بهترين توجيه و تفسير فلسفه و ديدگاه خوارج نسبت به تاريخ و اجتماع و مردم است, دنباله كار آنان و قيام هائى را كه نمودند پى مى گيريم.
پس از شهادت على (ع) و روى كار آمدن معاويه و قبل از صلح بين معاويه و حسن (ع) حدود 500 نفر از خوارج به رهبرى فروه بن نوفل اشجعى به قيام بر عليه معاويه برخاستند. اين گروه در نخستين نبرد خود با سواران شام آنها را شكست دادند.
معاويه به خشم آمد و با مردم كوفه امام حجت نمود كه اگر آنان را از پيش برندارند امام نخواهند داشت. خوارج شجاعانه جنگيدند ولى شكست خوردند.
اما بزودى گروهى ديگر به پيشوائى حيان بن ظبيان 21 در رى گرد آمدند. در سال 41 هجرى مغيره بن شعبه ولايتدار كوفه بود. در آنزمان هنوز آزادى نسبى اظهار عقيده كاملاً از بين نرفته بود و وجود داشت. از اينرو حيان به همراه يارانش عازم كوفه شد. در كوفه خوارج در نهان با يكديگر تمام برقرار كردند و به تشكيل و سازماندهى هيروهاى خود پرداختند آنان با مستورد بن علفه ى تيمى بيعت نمودند.
در واقع از همين زمان است كه به سبب حاكميت تدريجى جو خفقان و اختناق, خوارج مجبور به تشكل و مبارزه مخفيانه بر عليه حكومت وقت شدند. اما بارها و بارها, بوسيله جاسوسان حاكم كوفه لو رفته و به بند كشيده شده يا كشته شدند.
دومين قيام خوارج پس از روى كار آمدن معاويه به قيادت مستوردبن علفه تيمى از تيم الرباب در سال 43 هجرى اتفاق افتاد. طبرى در كتاب تاريخ خود مفصلاً داستان اين خروج را آورده است. سرانجام اين قيام هم مانند ديگر قيام هاى خوارج منجر به كشته شدند مستورد و بسيارى از يارانش شد.
پس از اين قيام گروهى ديگر از خوارج به سركردگى ابوالمستورد معاذبن جوين طائى خروج كردند. اما يكى از اتفاقات اين سال خروج گروهى از ايرانيان, (و به تعبير اعراب, موالى يا عجمها) تحت فرمان ابو على كوفى مولاى بنى حارث اين كعب مى باشد.
بقول ابن واضح يعقوبى, اينان نخستين دسته اى از خوارج بودند كه موالى در آن خروج كردند.
يعقوبى داستان جالبى از اين قيام نقل مى كند, كه وقتى جنگ بين لشكر خليفه و خوارج در گرفت, سردار سپاه كوفه در جلو صف لشكريان ظاهر شده فرياد برآورد كه اى گروه عجمها, اين عرب است كه بنام دين با ما نبرد مى كند, شما را چه مى شود(22)؟! اينبار نيز قيام خوارج سركوب شد و بسيارى از آنان به قتل رسيدند .
يكى ديگر از قيامهاى خوارج در اين دوره خروج قريب ازدى و زحاف طائى با گروهى از خوارج در بصره بود. آنها دست بيك قيام شهرى زدند و بسيارى از افراد را به قتل رساندند. بالاخره عامل زياد, عبيداله بن ابى بكره از مقاومت در مقابل آنان عاجز شد بطورى كه زياد خود مجبور به مبارزه با آنان گرديد, و از طريق تحريك و تهديد قبائل موفق شد آنان را شكست دهد.
حادثه ى مهم ديگرى كه در زمان حكومت معاويه روى داد (در سال 58 هجرى) قتل عام خوارج بود كه دليل آن ايستادگى و پرخاش عروة ابن اديه به ابن زياد بود, كه در جريان يك مسابقه اسب دوانى صورت گرفت. ابن زياد از اين جريان به خشم آمد و در صدد آزار وى بر آمده و بالاخره عروة را كه فرارى بود, يافت و او را با فجيع ترين وضعى به قتل رسانيد. ابوبلال برادر عروه به خشم آمد با چهل نفر از خوارج بسوى اهواز رفت. ابن زياد دو هزار نفر را به جنگ وى فرستاد كه كارى از پيش نبردند و شكست خوردند. اين پيروزى براى ابوبكر ثمرى نداشت چرا كه در سال 61 هجرى, 3000 نفر را براى سركوب او فرستاد و در اين جنگ بسيارى از خوارج كشته شدند.
در همين زمان (63 هجرى) عبداله بن زبير در مكه سر به شورش بر عليه حكومت خاندان اموى برداشت. خوارج به توصيه نافع ابن از رق عازم مكه شدند تا اگر عقيده او را موافق خود يافتند با او متحد شوند. ابن زبير نيز از اين اتفاق استقبال نمود و در سايه اين اتحاد سپاه سام را از مكه بيرون راند(23)اما خوارج در باب اين اتحاد نيز دچار شك و ترديد شدند. از عبداله خواستند تا عقيده اش را در مورد عثمان بيان كند اما او به دليل اينكه قصدشان را تشخيص داده بود با سلاح و چماق با آنها طرف شد.
از اين تاريخ به بعد, بتادريج دو دستگى و بلكه چند دستگى در خوارج ظاهر شد.
طبرى مى گويد (24) ((... آنگاه نافع بن ازرق حنظلى و عبداله بن صفار سعدى صريحى و...بسوى بصره رفتند و ابوطالوت زمانى و عبداله بن ثور و... سوى يمامه رفتند و بر نجده بن عامر حنفى فراهم آمدند.)) خوارج بصرى, تصميم گرفتند بدو شاخه نظامى و ايدئولوژيك تقسميم شودند تا شاخه ايدئولوژيك در بصره بماند و به تبليغ آئين و مشى فكرى آنان بپردازد (شايد بتوان اين مرحله را نقطه آغازين مطرح شدن نهضت خوارج بعنوان يك مذهب تلقى كرد.) و شاخه نظامى به رهبرى داوطلبانه نافع بن ازرق عمل نمايد. طبرى اين تقسيم را چنين بيان مى كند:25 الوالمثنى به نقل از يكى از ياران بصرى خويش گويد, خوارج فراهم آمدند و بيشترشان گفتند: ((بايد كسانى از ما در راه خدا قيام كنند كه از وقت قيام يارانمان فترتى بوده است. علماى ما در اين سرزمين بمانند و چراغهاى كسان باشند و آنها را بسوى دين دعوت كنند و صاحبان كوشش و پرهيز قيام كنند و با پروردگار پيوند گيرند و شهيدان باشند زنده و روزى خور بنزد خداى.)) در سال 64 هجرى مردم بر عبيداله بن زياد شوريدند. خوارجى كه در بند بودند درهاى زندان را شكستند و بيرون آمدند. نافع ابن ازرق, از اين موقعيت مناسب براى تشكل و رهبرى قيام سود جست. او بالاخره طى جنگ و گريزهاى بسيار به اهواز و محلى بنام دولاب عقب نشست.
در اين مكان جنگ سختى بين خوارج و لشكر بصره درگرفت كه در طى آن سردار سپاه بصره و هم نافع بن ازرق كشته شدند.پس ازنافع عبدالله بن ماحوزرهبرى خوارج را به عهده گرفت. او نيز در جنگى كه با سپاه بصره كرد كشته شد.
اما در اين مرحله از نبرد, خوارج به پيروزيهائى دست يافتند بطورى كه دستگاه حاكمه و هم گروههاى حاكم بر بصره سخت و وحشت افتادند. از اينرو در سال 66 هجرى فردى بنام مهلب كه در جنگاورى شهرت داشت ـ پس از گرفتن تعهداتى از مردم بصره در اين مورد كه هر چه تسخير كرد به او واگذارند ـ سركوبى خوارج را تقبل كرد.
او در اينكار در مرحله نخست, موفق شده بسيارى از خوارج را كشت. همچنان در تعقيب خوارج بود تا مصعب بن زبير فرماندار عراق شد. او مهلب را از اين كار بازداشت و عمرو بن عبداله بن معمر را به جنگ با خوارج فرستاد.
عاقبت خوارج نيروى خود را جمع نموده و قصد نيشابور كردند. در اين زمان قاعده بن زبير به جنگ خوارج ماءمور شد و چون سفاكى مهلب را نداشت كار خوارج در قسمت شرق ايران (فعلى) بالا گرفت. مصعب ناگزير شد مجدداً مهلب را ماءمور جنگ با خوارج نمايد.
در همين زمان مصعب بن زبير كشته شد, و خالدبن عبداله فرماندار جديد عراق گرديد. او مهلب را از جنگ بازداشت و برادرش عبدالعزيزبن عبداله را به نبرد خوارج فرستاد كه او بسختى شكست خورد و زنش نيز اسير گرديد. ربرى خوارج را در اين جنگها قطرى بن نجاة بعهده داشت.
پس از شكست عبدالعزير, دوباره مهلب در سال 72 هجرى به جنگ با خوارج ماءمور شد.
در اين جنگ مداوماً براى مهلب از كوفه نيروهاى تازه نفس اعزام مى گرديد با وجود اين, خوارج سرسختانه ايستادگى نمودند.
در اين سال حجاج بن يوسف ثقفى بفرماندهى عراق منصوب گرديد. او مردم كوفه را زير فشار زياد قرار داد تا به كمك مهلب بروند. در اثر اين فشارهاى همه جانبه, خوارج مجبور به عقب نشينى بسوى كرمان شدند و از آنجا نيز ناچاراً به جيرفت رفتند. در جيرفت حدود يكسال جنگ بين خوارج و نيروهاى مهلب درگير بود. تا اينكه بالاخره مهلب توانست با حيله گرى در بين خوارج اختلاف و شكاف ايجاد كند.
خوارج دو گروه شدند. گروهى تحت فرماندهى قطرى بن نجاه باقى ماندند و جمعى به عبدربه بزرگ پيوستند26 اين دو گروه مدت يكماه با هم جنگ كردند, تا ضعيف شدند.
در اين مدت مهلب آنان را بحال خود گذاشت. در نهايت, قطرى با ياران خود بسوى طبرستان رفت و عبدربه در جيرفت اقامت گزيد. سرانجام مهلب در سال 77 هجرى جيرفت را محاصره كرد و عبدربه و گروهى بزرگ از يارانش را كشت.
از طرفى وقتى حجاج از حركت قطرى و يارانش بسوى طبرستان با خبر شد. سپاه بزرگى را براى سركوبى او فرستاد كه در نتيجه قطرى و جمعى از همراهانش كشته شدند.
در سال 76 هجرى گروهى ديگر از خوارج به رهبرى صالح بن سريع تيمى بر عليه حجاج قيام نمودند كه شبيب بن يزيد شيبانى نيز با جمعى از يارانش بدآنهاپيوست. آنان در چند جنگ بين اميه را شكست دادند.
وقتى حجاج ديد كه مردم كوفه ياراى مقاومت با خوارج را ندارند و مردم عراق نيز به جنگ آنها نمى روند از عبدالملك خواست كه از شام سپاهى به كمك او بفرستد.
شبيب (در يكى از جنگها, صالح كشته شده بود و شبيب رهبرى را بدست گرفته بود.) بيش از سى بار بر آنها حمله برد و آنان را شكست داد اما تصادفاً در يكى از جنگهايش با سپاه شام وقتى خوارج از روى پلى مى گذشتند, اسب شبيب به سردرآمد و در آب افتاد او نيز چون زره سنگينى به تن كرده بود غرق شد. سپاه شام بر ياران وى حمله بردند و آنها را نابود كردند (27) پس از اين بازهم خوارج در خراسان, سيستان و كرمان دست به قيام هاى ديگرى زدند و همواره مزاحمتهائى براى حكام و فرمانروايان آن ديار فراهم آوردند. چنانكه, ((مهمترين دلمشغولى طاهر ذواليمينين نيز موضوع فتنه خوارج بوده است28)).
در دوره امارت طلحه (جانشين طاهر), خوارج فعاليت گسترده اى داشته اند و بقولى تمام دوره حكومت طلحه در جنگ با خوارج گذشته است (29).
در اين دوره خوارج تحت فرمان حمزة بن آذرك همچنان در خراسان و سيستان و كرمان بر ضد حكومت مى جنگيدند.
بهر حال, خوارج, در گوشه و كنار مملكت اسلامى, از كناره هاى آفريقا تا سواحل خليج فارس و در ساحل درياى مازنداران و در سرزمين خشك سيستان بصورت پراكنده دست به قيام هاى كوچك و بزرگ ديگر نيز زدند. امام به دلايل متعدد كه يكى از عمده ترين آن تفرق و چند دستگى بود در كمتر موردى كارى از پيش بردند.

پی نوشت :
1- نهج البلاغه, جواد فاضل, ج 11, 1350, ص 371.
2- جاذبه و دافعه على (ع), شهيد مطهرى ص 152.
3- طبرى, ج 6 ص 2562.
4- اشعث بن قيس در زمان خلافت عثمان در آذربايجان حكومت داشت. امام چون على (ع) بخلافت رسيد به او دستور داد از مردم قلمرو خويش براى او بيعت بگيرد و به كوفه باز گردد. اشعث در ميان قبائل يمن كه بخش عمده اى از سپاه على (ع) را تشكيل مى دادند و طرفداران بسيار داشت به همين سبب هم توانست حرفش را تحقق بخشد.
5- طبرى, ج 6 ص 2563. همچنين ر.ك. ملل و نحل, ج 1 ص 145.
6- همان ماءخذ, ج 6 ص 2596.
7- مروج الذهب, ج 1 ص 748.
8- مروج الذهب, ج 1 ص 751.
9- طبرى, ج 6 ص 2571.
10- الفرق بنى الفرق, ص 42.
11- شهرستانى در ملل و نحل نام اين شخص را حجاج بن عبدالله تميمى ذكر مى كند كه ملقب به برك بوده است. (ر.ك. ملل و نحل ج 1 ص 149.
12- مروج الذهب, ج 1 ص 752, همچنين كشف الغمه. ج 1, ص 171.
13- مروج الذهب, ج 1 ص 752, 14 طبرى, ج 6 ص 2573.
15- طبرى, ج 6 ص 2594.
16- طبرى, ج 6 ص 2596.
17- مروج الذهب ج 1 ص 763.
18- طبرى ج 6 ص 2603.
19- الفرق بين الفرق, ص 47.
20- همان منبع, ص 48.
21- حيان از جمله افرادى بود كه در نهروان زخمى شده بود, پس از آزاداش به رى مهاجرت كرده بود.
22- تاريخ يعقوبى, ج 2 ص 149.
23- طبرى, ج 6 ص 3165.
24- همان منبع, ج 7ص 3198.
25- طبرى, ج 7 ص 3198.
26- ظاهراً عليت اختلاف در لشكر خوارج اين بود كه, مهلب حيله اى بكار بست و مردى مسيحى را نزد قطرى بن نجاه فرستاد تا بر او سجده كند. ياران قطرى چون اين صحنه را ديدند مسيحى را كشتند و از همين جا دو دستگى در سپاه ايجاد گرديد.
27- دكتر حسن ابراهيم حسن, تاريخ سياسى اسلام, ترجمه ابوالقاسم پاينده, ص 377.
28- عبدالحسين زرين كوب, تاريخ ايران بعد از اسلام, تهران, انتشارات اميركبير ص 504.
29- همان منبع, ص 504.
پایگاه بلاغ